داستانهای قرآن، داستان حضرت موسی (ع) – 7

موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت موسی(ع) – 7
تاریخ پخش: 72/12/07

بسم الله الرحمن الرحیم

در محضر مبارک کارگران عزیز و خانواده‌های محترم شهدا و دختران عزیز شاهد هستیم. بحث ما در ماه رمضان امسال، درباره‌ی داستان انبیاء است. ما دو جلسه درباره‌ی حضرت آدم و دو جلسه هم درباره‌ی حضرت نوح گفتیم. چند جلسه هم درباره‌ی زندگی حضرت موسی صحبت کردیم. در جلسه‌ی قبل سیمای فرعون را گفتیم. سیمای موسی را هم در این جلسه بگوییم.
1- اخلاص حضرت موسی(ع)
قرآن درباره‌ی سیمای حضرت موسی می‌فرماید: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى‌ إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً»(مریم/51) خالص بود. مسئله خلوص خیلی ارزش دارد. مثل مسجدی که بر اساس اخلاص ساخته شود یا اشکی که خالص باشد. خالص بودن کار خیلی مهم است. خدا آیت الله العظمی گلپایگانی را رحمت کند. دکتر گفت: در چشمت قطره بریز. ایشان فرمود: نیم ساعت دیگر می‌ریزم. دکتر گفت: چرا الآن قطره را نمی‌ریزی؟ فرمود: الآن یک موقعی است که واعظ می‌خواهد بیاید و روضه‌ی امام حسین(ع) را بخواند. این قطره پاک است ولی من نمی‌خواهم اشکی که برای امام حسین می‌ریزم با چیز دیگر مخلوط باشد. می‌خواهم اشکم برای امام حسین(ع) خالص باشد. آن چیزی که مملکت ما را حفظ کرد، اخلاص امام و امت و بسیجی‌ها و عزیزان بود. «کانَ مُخْلَصاً» اخلاص مهم است. «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»(مریم/52). از بندگان مقرب بود.
2- سوز و تعهد حضرت موسی(ع)
در موسی سوزی بود که در دیگران نبود. خداوند به موسی می‌گوید: ‌ای موسی می‌دانی برای چه تو را پیامبر کردم؟ می‌گوید: نه! می‌فرماید: چون تو دلت برای دیگران می‌سوخت.
سوز و تعهد و درد ارزشی والا دارد. در کاشان اگر کسی بخواهد به کسی فحش بدهد می‌گوید: برو بی درد. یعنی بی دردی بد است و سوز داشتن و درد داشتن یک ارزش است. وقتی آدم بشنود که فلان حادثه رخ داده است، باید غصه بخورد. ‌ای موسی می‌دانی چرا تو را از مقربین قرار دادم؟ برای اینکه سوز داشتی. «قالَ یا مُوسى‌ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتی‌ وَ بِکَلامی‌ فَخُذْ ما آتَیْتُکَ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرینَ»(اعراف/144). تو منتخب من هستی. «وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى‌»(طه/13). اصلاً من تو را در میان مردم انتخاب کردم. خداوند حکیم است. بی خود کسی را برنمی گزیند. اگر کسی وقت سحر بلند شود و در اتاق خالی، وقتی همه خواب هستند دو رکعت نماز شب بخواند، پیداست که در میان کسانی که خواب هستند، خداوند تو را برگزید که با او حرف بزنی. در میان افرادی که نماز می‌خوانند و حواسشان جای دیگر است، یک دل به خدا توجه کرده است. پس معلوم است که خداوند به آن دل نظر کرده است. امام زین العابدین در مناجات خود در سحرهای ماه رمضان می‌خواند و می‌گوید: خدایا چرا من در سر نماز کسل و خواب آلود هستم؟ نکند تو مرا از خانه‌ی خودت طرد کنی. خداوند افراد خاصی را برمی گزیند. خداوند راجع به موسی می‌فرماید: «سَلامٌ عَلى‌ مُوسى‌ وَ هارُونَ»(صافات/120). سلام و درود بر موسی و برادرش هارون! می‌گوید: «أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ»(قصص/35). موسی و هارون! گرچه شما در ظاهر لباس ساده و چوپانی پوشیدید و در کاخ رفتید و فرعون ابرقدرت را دعوت کردید، اما او با آن کاخ فرو می‌ریزد و شما با همین عصای چوپانی پیروز می‌شوید. حزب الله پیروز خواهد شد. بالاخره کار موسی و فرعون این طور شد.
فرعون زیر بار نرفت و موسی را که با یارانش بودند، تحت تعقیب قرار داد. به دریا رسیدند. موسی گفت: چه کار کنم؟ جلوی ما دریا است. پشت سرمان هم ارتش فرعون است. خداوند به موسی گفت: عصایت را در دریا بینداز. موسی عصا را به دریا زد. آب دریا روی هم سوار شد. وسط دریا خشک شد. موسی با یارانش از دریا عبور کردند. فرعون هم دنبال موسی عبور کرد تا موسی را دستگیر کند. همین که موسی و یارانش از آب رد شدند، اینها وسط دریا رسیدند، آب‌ها که مثل دیوار روی هم انباشته شده بودند، بر هم سوار شدند و فرعون و یارانش غرق شدند. معنای «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»(اعراف/128) این است. در طول تاریخ موسی هست. در طول تاریخ فرعون هست.
3- آشنایی موسی(ع) با خضر(ع) و درخواست شاگردی کردن موسی(ع)
در این جلسه می‌خواهم خاطره‌ای از موسی بگویم. در قرآن که صد و چهارده سوره دارد سوره‌ای به نام سوره‌ی کهف داریم. از آیه شصت و چهار به بعد این قصه را از سوره‌ی کهف می‌گویم. «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»(کهف/65). حضرت موسی به یکی از بندگان خدا رسید که رحمت خدا شامل حال او شده بود. او به مقام نبوت رسیده بود و از طرف ما علوم زیادی به او داده شده بود. موسی یک معلم به نام خضر پیدا کرد. خداوند به موسی توفیق یک معلم خوب را داد. پیدا کردن معلم خوب یکی از توفیقات است. موسی به خضر رسید و خضر معلم موسی شد.
از این آیه می‌شود فهمید که انسان هرچه قدر باسواد باشد، باز هم دست بالای دست بسیار است. موسی پیامبر اولوالعزم است و قرار است شاگردی کند.
بسیاری از تحصیل کرده‌های ما نمی‌توانند قرآن بخوانند. حتی اگر سطح معلوماتشان بالا باشد. ولی افرادی که سطح معلوماتشان متوسط است می‌توانند قرآن را بخوانند. اشکال ندارد که ما به خاطر قداست ماه رمضان روزی نیم ساعت قرآن بخوانیم. مقام موسی از خضر بالاتر است ولی شاگرد حضرت خضر است.
موسی به حضرت خضر گفت: «قالَ لَهُ مُوسى‌ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‌ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»(کهف/66). موسی گفت: اجازه می‌دهی که من شاگردت شوم؟ می‌گوید: شاگرد نسبت به استاد باید ادب داشته باشد.
من برای آموزش و پرورش موفق یک مثال می‌زنم. اگر خواستید ببینید آموزش و پرورش موفق هست یا موفق نیست، امتحان کنید. ببینید ادب دبستانی‌ها نسبت به معلمشان بیشتر است یا راهنمایی‌ها؟ دبستانی‌ها. ببینید ادب راهنمایی‌ها نسبت به معلم بیشتر است یا دبیرستانی‌ها؟ راهنمایی‌ها. اگر کسی باسواد شود و ادب او بیشتر شود، این علم، علم مفید است. اما اگر کسی باسواد شود ولی روز به روز پررو‌تر شود، معلوم است علمش مفید نیست. علم مفید علمی است، که آدم هرچه باسوادتر می‌شود، ادبش هم بیشتر شود. یعنی بچه‌های هجده ساله باید نسبت به پدرشان مودب‌تر از بچه‌های ده ساله باشند. چون پدر و مادر به یک بچه‌ی هجده ساله بیشتر خدمت کرده‌اند. تو که هجده سال از زحمات پدر و مادر کمک گرفتی، باید مودب‌تر از کسی باشی که پنج ساله است. با کمال تأسف خیلی از شاگردها و بچه‌ها همین که رشد می‌کنند، پررو‌تر می‌شوند.
حدیث داریم: با پدرانتان آرام حرف بزنید. صدای خود را از صدای پدرتان بالاتر نبرید. خیره به پدرتان نگاه نکنید. نگاه به صورت پدر و مادر عبادت است. نگاه به معلم، ارزش دارد. سه چیز بوسیدنی است: 1- در کلاس 2- دست معلم 3- کتاب
4- شرط حضرت خضر برای موسی(ع) و پذیرش شرط از جانب موسی(ع)
موسی به خضرگفت: اجازه می‌دهی که من از شما پیروی کنم؟ گفت: یک شرط دارد. از چیزهایی که خداوند به تو یاد داده است، به من هم یاد بدهی. معلوم است که علم باید رشد داشته باشد. اگر آدم باسواد شود ولی رشد او زیاد نشود، آن علم مفید نیست.
نزد علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان رفتم. گفتم: قرآن می‌گوید: «إِنَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(فاطر/28). عالم از خدا می‌ترسد.
من اول طلبیگی خود که علمی نداشتم، تقوایم بیشتر بود. سر نماز حال دیگری داشتم. گریه می‌کردم و توجهم بیشتر بود. الآن که طلبه شدم و باسواد شدم، سر نماز حواس من جای دیگری است. اول طلبگی خود حضور قلبم در نماز بیشتر بود. قرآن می‌گوید: هرکس باسواد می‌شود خوفش از خدا بیشتر می‌شود. پس معلوم است که این آیه‌ی قرآن در من پیاده نشده است. علامه طباطبایی فرمود: آن چه تو خوانده‌ای، علم واقعی نبوده است. اگر علم واقعی بود، هرچه باسوادتر می‌شدی تقوایت نیز بیشتر می‌شد. علم واقعی این است که به انسان رشد بدهد.
موسی به خضر گفت: اجازه می‌دهی که شاگرد تو شوم؟ تا از چیزهایی که خداوند به تو یاد داده است به من هم یاد بدهی تا من هم رشد پیدا کنم. خضر گفت: «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»(کهف/67). تو صبر نداری و شاگرد کم حوصله‌ای هستی. من کارهایی را خواهم کرد که تو تحمل آن را نداری. ممکن است من دست به کاری بزنم. حرفی بزنم یا عملی از من سر بزند که تو خیال کنی این عمل درست نیست. کم حوصلگی نکن. گفت: «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‌ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً»(کهف/68). تو صبر نداری، عذر داری. عذر تو این است که خبر از اسرار نداری. کسی که خبر از اسرار ندارد می‌گوید: چرا چنین می‌کند؟ مثل مکانیکی که دارد ماشین را باز می‌کند و یک بچه‌ی دو ساله می‌گوید: پدر چرا او ماشین را به هم می‌زند. این بچه از اسرار خبر ندارد. بسیاری از افرادی که صبرشان کم است، از اسرار خبر ندارند. موسی گفت: من شاگرد تو می‌شوم. قول می‌دهم که صبر بکنم. اینها گفتگو و گزینش قبل از مصاحبه است. دانشجو وقتی می‌خواهد وارد دانشگاه شود، باید یک مقدار با استاد صحبت کند. «قالَ سَتَجِدُنی‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصی‌ لَکَ أَمْراً»(کهف/69). گفت: به خواست خدا صبر می‌کنم. نگفت: من صابر هستم. گفت: ان شاءالله صابر هستم. یعنی صبر می‌کنم ولی خدا باید به من کمک کند. خانواده‌های شهدا! خدا به شما کمک می‌کند. پس صبر کنید. انسان هیچ چیز از خودش ندارد. اگر خدا کمک کند، دل را آرام نگه می‌دارد. به ما گفته‌اند که هر کاری می‌کنید، ان شاءالله بگویید.
می‌گویند هواپیما در فرودگاه تا چند دقیقه دیگر می‌نشیند. گفتم: بگو ان شاءالله! گفت: ان شاءالله نمی‌خواهد. کامپیوتر نشان می‌دهد. گفتم: در هر کشوری هواپیمایش سقوط می‌کند. آن هواپیما هم کامپیوتر دارد. اگر خداوند غضب کند، هواپیما و خلبان و کامپیوتر باهم سقوط می‌کنند. رفت گفت: ان شاءالله هواپیما چند دقیقه دیگر در فرودگاه می‌نشیند. کشورهای دیگر انشاءالله می‌گویند. جمهوری اسلامی خجالت می‌کشد که ان شاءالله بگوید. تا ان شاءالله نگویید، هیچ کاری درست نمی‌شود. چون همه چیز در دست خداست. «قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‌ فَلا تَسْئَلْنی‌ عَنْ شَیْ‌ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً»(کهف/70). حضرت خضر گفت: پس شروع کنیم. آموزش را شروع کنیم به شرط اینکه وقتی شاگرد من می‌شوی، چیزی از من نپرسی. خودم می‌گویم. پس تو حوصله کن. گفت: باشد. قول می‌دهم که حوصله کنم.
5- اتفاق سه حادثه در همراهی موسی(ع) و خضر(ع)
موسی و خضر معلم و شاگرد شروع به حرکت کردند. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفینَهِ خَرَقَها قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً»(کهف/71). با هم حرکت کردند. از این پیداست که لازم نیست معلم و شاگرد حتماً سر کلاس باشند. گاهی هم معلم و شاگرد باید به اردو بروند. خیلی حرف‌ها را آدم باید در راه یاد بگیرد. با هم سوار کشتی شدند. حضرت خضر شروع به سوراخ کردن کشتی کرد. موسی گفت: سوراخ می‌کنی که آب وارد کشتی شود؟ آب که بیاید همه با هم غرق می‌شویم! می‌خواهی اهل کشتی را غرق کنی؟ خیلی کار بیخودی می‌کنی. حضرت خضر گفت: «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»(کهف/72). نگفتم تو حوصله نداری. موسی گفت: معذرت می‌خواهم. «قالَ لا تُؤاخِذْنی‌ بِما نَسیتُ وَ لا تُرْهِقْنی‌ مِنْ أَمْری عُسْراً»(کهف/73). گفت: اشتباه کردم. فراموش کردم. کار تو عجیب بود. قرار بود که من چیزی نگویم ولی تو داری کشتی را وسط دریا سوراخ می‌کنی. چیزی نبود که آدم ساکت باشد. بنابراین کار تو به قدری مهم بود که من ترجیح دادم فعلاً قرار داد را نادیده بگیرم. شما از سر تقصیر ما بگذر. گفت: خیلی خوب. حرکت کردند و از کشتی پیاده شدند. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَهُ قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّهً بِغَیْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»(کهف/74). همین طور که موسی و خضر داشتند می‌رفتند، به یک پسر بچه رسیدند. حضرت خضر آن بچه را گرفت و در وسط کوه کشت. موسی صبرش تمام شد و گفت: یک انسان بی گناه را کشتی؟ او که کاری نکرده بود. تو منکر انجام دادی. خیلی کار بدی کردی.
می‌دانید چرا این قصه را می‌گویم؟ شب نیمه‌ی ماه رمضان عده‌ای به امام حسن(ع) گفتند: چرا صلح کردی؟ امام حسن فرمود: صلح معاویه اسرار داشت. گرچه شما به من نیش می‌زنید. نیش شما به من نظیر انتقاد موسی به حضرت خضر است. «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»(کهف/75). حضرت خضر گفت: باز هم دفعه‌ی دوم بیان را شکستی. به تو نگفتم: تو نمی‌توانی صبر کنی؟ حضرت موسی دید دوباره پیمان را شکسته است. گفت: خیلی خوب. اگر از دفعه‌ی بعد من چیزی گفتم، رابطه‌مان با هم قطع می‌شود. «قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‌ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی‌ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً»(کهف/76). اگر بعد از این از تو سوال کردم. دیگر با من دوستی نکن. حدیث داریم: اگر خواستید با کسی دوست شوید سه مرتبه او را عصبانی کنید. تا سه مرتبه جوش آورد. اگر فحش نداد با او دوست شوید.
«فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَهٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً»(کهف/77). موسی و خضر به یک روستایی رسیدند. به مردم روستا نگفتند که ما پیامبر هستیم. گفتند: ما دو انسان هستیم. گرسنه هستیم. می‌شود یک تکه نان به ما بدهید؟ به اهل روستا گفتند: به ما طعام بدهید. این‌ها ضیافت نکردند و مهمانی ندادند. به این دو بزرگوار نان ندادند. مردم بخیلی بودند. این دو پیامبر در ده راه می‌رفتند. دیدند یک دیواری دارد کج می‌شود. خضر به موسی گفت: لباسهایت را در بیاور. می‌خواهیم بنایی کنیم. موسی گفت: برای مردمی که یک لقمه نان به ما ندادند، کار بی مزد انجام دهیم؟ لااقل یک پولی بگیریم و بعد کار کنیم. گفت: نان نمی‌خوریم و بی مزد کار می‌کنیم.
6- جدایی خضر و موسی(ع) و بیان اسرار از جانب خضر(ع)
چون کارهای خضر در قالب موسی نمی‌رفت موسی خیلی ناراحت شد. وقتی خضر دید که او دیگر بریده است، گفت: «قالَ هذا فِراقُ بَیْنی‌ وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْویلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً»(کهف/78). حالا دیگر من و شما از هم خداحافظی می‌کنیم. تو تحمل شاگردی مرا نداری. اما بد نیست حالا که می‌خواهی خداحافظی کنی، اسرار این سه کار را به تو بگویم. چرا من آن کشتی را سوراخ کردم؟ می‌دانی برای چه بود؟ «أَمَّا السَّفینَهُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفینَهٍ غَصْباً»(کهف/79). من برای این کشتی را سوراخ کردم، چون چند نفر فقیر پول روی هم گذاشته بودند و این کشتی را خریده بودند. کارگری می‌کردند. یک شاه ستمگر کشتی‌های سالم را می‌گرفت. من فکر کردم این کشتی را سوراخ کنم که شاه بگوید: این کشتی به درد ما نمی‌خورد و از خیر آن بگذرد. مثل این که دکتری می‌گوید: این دست را قطع می‌کنم تا سرطان انگشت به قلب نرسد. زراره یکی از یاران خوب امام صادق بود. حضرت امام صادق(ع) به پسر زراره گفت: به پدرت بگو: حکومت بنی عباس می‌خواهد تو را بگیرد و بکشد. من گاهی وقت‌ها در جلسه از تو انتقاد می‌کنم. این انتقادی که می‌کنم برای این است که دوستت دارم. خیلی دوستت دارم ولی از تو انتقاد می‌کنم که شخص خیال کند که من تو را دوستت ندارم و کاری به کار تو نداشته باشد. من مصلحتی کشتی را سوارخ کردم. «وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً»(کهف/80). اما این بچه‌ای که کشتم. این بچه پدر و مادر خوبی دارد اما اگر این بچه بزرگ می‌شد، آدم ناجنسی می‌شد. اگر او بزرگ می‌شد، طغیانگر می‌شد. من از علم غیب خبر دارم. خدا به من گفته است: که آینده‌ی او خیلی خراب است. خیلی خطرناک است. اگر بزرگ شود پدر و مادر خوب را هم چپه می‌کند. برای همین من سر این بچه را می‌برم. خداوند یک بچه‌ی خوبتر به آن‌ها می‌دهد.
یک وقت فکر نکنید و بگویید: این بچه‌ی بدی است، پس او را بکشیم. نه این کار یک خط ویژه است. شما که هیچ، حتی حضرت موسی هم اجازه‌ی چنین کاری را نداشت. اما چرا آن دیوار را خراب کردم؟ پدر مومنی از دنیا رفته بود. زیر دیوار یک مقدار پول همراه با لوحی طلایی برای بچه‌ها گذاشته بود. بعضی‌ها می‌گویند: این گنج طلا نبوده و کلمات خوبی بوده است. بعضی‌ها می‌گویند: کلمات خوبی بوده و بر روی صفحه‌ی طلا نوشته شده است. اگر این دیوار کج خراب می‌شد، این گنج لو می‌رفت و مردم آن را می‌بردند و بچه‌های یتیم بی نصیب می‌ماندند. بنابراین دو پیامبر گرسنه در روستایی که به آنها نان ندادند تا بخورند، مجانی بنایی کردند. به خاطر این که پدر خوب بود و خداوند می‌خواهد به خاطر پدری خوب، وضع بچه‌ها خوب شود. از این آیه معلوم می‌شود که اگر مرد مومن باشد، خداوند بچه هایش را از بدبختی نجات می‌دهد.
خیلی از این‌هایی که وضع خوبی دارند، از عقل و سیاست خودشان نیست. پدرشان آدم خوبی بوده است. آب خنکی را به دست آدم تشنه‌ای داده است. سنگی را از جلوی راهی برداشته است. پدر آدم خوبی بوده و خداوند به خاطر خوبی پدر به بچه‌ها هم رحم می‌کند. ما بچه‌های شهدا هستیم. پدران شما، پدران صالحی بودند. چون پدران صالحی بودند، خداوند این انقلاب را به خاطر خوبی پدران شما تا آخر حفظ می‌کند. اگر پدر صالح باشد، خدا ارث پدر را برای بچه هایش می‌گذارد و بچه‌ها را از مشکلات نجات می‌دهد.
7- نمونه‌هایی از برخوردهای خضرگونه اولیاء خدا
به امام حسن مجتبی گفتند: چرا با معاویه صلح کردی؟ جملات بسیار زشتی را به آن حضرت گفتند. گفتند: تو مومنین را ذلیل کردی. صلح تو بسیار بد بود. امام حسن مجتبی فرمود: کار من مثل کار حضرت خضر بود و اشکالات شما وارد نیست. گاهی اولیاء خدا کارهایی می‌کنند که ما آنها را نمی‌فهمیم.
روزی که امام وارد تهران شد بعد از دو سه روز حکومت نظامی شد. برنامه‌ای بود که تهران را بمباران کنند. قلع و قمع کنند که شاه برگردد. مرحوم آیت الله طالقانی به امام تلفن زد که وضع را بگوید. امام فرمود: مردم در خیابان بریزند. مرحوم طالقانی گفتند: آقا این کار شما درست نیست. یعنی امام خضر شده بود و مرحوم طالقانی موسی شده بود. امام فرمود: آقای طالقانی این که می‌گویم: مردم در خیابان بریزند، از من نیست. دستور از جای دیگر است. از آنجا گفتند: که امام با حضرت مهدی(عج) رابطه دارد. این جا هم حضرت خضر گفت: این کارهایی که کردم هیچ کدام از خودم نبود. از طرف خدا بود. بنابراین یک برنامه‌ی ظاهری و یک برنامه‌ی باطنی داریم. اولیاء خدا گاهی یک چیزهایی را می‌بینند که دیگران نمی‌بینند. آیت الله العظمی گلپایگانی به آیت الله بهجت گفته بود که من در تهران از دنیا خواهم رفت. آنجا مرا تشیع جنازه خواهند کرد و بعد مرا به قم می‌برند. اولیاء خدا یک خبرهایی دارند.
آدم‌هایی که نورشان نورانی است، می‌توانند شعاعی را بگیرند. مثل رادیوهایی که آنتن آن‌ها خوب است و می‌توانند امواج کشورهای دیگر را هم بگیرند. در دنیا خبرهایی است که اولیاء خدا آن‌ها را می‌گیرند. چشمی که گناه می‌کند و لقمه‌ی حرام می‌خورد، نمی‌تواند امواج را بگیرد. آدم‌های باتقوا می‌توانند خبرهایی را از غیب بگیرند. افراد خوب هم درجه بندی دارند.
خدایا تو به خاطر مرد صالحی که مرد، دو تا پیامبر را به زحمت انداختی که بچه هایش مشکلاتی نداشته باشند. خدایا مشکل بچه‌های شهداء، خانواده‌های شهدا را حل کن و بچه هایشان را از بهترین یاران اسلام قرار بده. پدر صالح ما امام بود. روح بنیان گذار جمهوری اسلامی را از ما راضی بفرما. هرچه به عمر ما اضافه می‌کنی به علم و ایمان ما بیفزای. عیدی تولد امام حسن مجتبی(ع) را حل مشکلات، استجابت دعا و دریافت برکات شب قدر قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2138

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.