حقّ شاگرد بر معلم در رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام (4)
موضوع: حقّ شاگرد بر معلم در رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام (4)
تاریخ پخش: 25/01/1401
عناوین:
1- پایه ریزی محکم در آموزش نسل نو
2- باور داشتن به کارهای آموزشی و زیر بنایی
3- ایستادگی و پذیرش مشکلات در امر آموزش
4- دوری از مسایل حاشیه ای و جنجال برانگیز
5- پرهیز از تبعیض میان شاگردان
6- آموزش علوم مورد نیاز فرد و جامعه
7- تلاش برای رشد و پیشرفت علمی در تمام مراحل زندگی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
امام زینالعابدین علیه السلام یک متنی دارد حقوق، رسالهی حقوق. چند صفحه بیشتر نیست. به فکر افتادیم که این متن را جمله جمله شرح کنیم، از آیات و روایات و دعاهای خود امام سجّاد و … . حق هم زیاد است، از حقّ عضو گرفته، حقّ دست، حقّ پا، حقّ چشم، حقّ گوش تا حقّ جامعه، حقّ همسر، حقّ فرزند، حقّ شاگرد، حقّ استاد. هر یکی از این حقوق را در یک جلسه صحبت میکنیم. به ماه رمضان 1401 رسیدیم، حّق شاگرد چی هست؟
عرض کنم به حضور جنابعالی که انسان در هر کاری باید از کجکاری، کمکاری، بدکاری، سستی، سهلانگاری دوری کند. یکی از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلّم از دنیا رفت. حضرت آمد تشییع جنازه، وارد قبر شد، این خشتهای قبر را به هم خیلی میچسباند، که درز نداشته باشد. یک نفر گفت: «یا رسول الله، این مرده است، زیر خاک است، میپوسد، تمام میشود. دیگر حالا این جوری انگار داری بنّایی میکنی، این هم بنّایی دقیق، روبنایی، قشنگ اندازهی سنگها و خشتها را.» حضرت فرمود، جمله تو بورس است، در مسائل کار و اقتصاد که: «خدا دوست دارد هر کس هر کاری را قبول میکند، خوب انجام بدهد.» (الکافی، إسلامیه، ج 3، ص 263)
1- پایه ریزی محکم در آموزش نسل نو
یک چیزی یادم آمد، برایتان بگویم. بالای چهل سال است معلّم هستم. آغاز کارم قم شروع شد، پسرهای شانزده، هفده ساله، یعنی راهنمایی و دبیرستانی را جمع میکردیم از بیست تا، سی تا کلاس داشتیم. یک نصیحت را دو نفر به من گفتند، این نصیحت را یکیاش دکتر بهشتی به من گفت این را که برایتان میگویم، یکی هم آیت الله عظمای حاج آقا مرتضای حائری، آیت الله حائری پسر آن آشیخ عبدالکریم حائری است که مؤسس حوزهی علمیه و استاد امام خمینی و آقای گلپایگانی و همهی مراجع با کم و زیادش. هم آیت الله حائری به من گفت و هم آقای بهشتی، دو تا یک چیزی گفتند.
اوّل از آقای حائری بگویم، چون آقای حائری از نظر علمی خیلی بالاتر از بهشتی است. ایشان گفت: «آنچه برای بچّهها میگویی، جوری بگو که اگر بعد از کلاس تو، بعد از تعطیلی کلاس تو یک ملّا دیگر، یک عالم دیگر خواست حرف بزند، رویش را بسازد، نیاید بگوید حرفهایی که زدند خراب است.» یعنی بنا را جوری قرار بده که اگر یک مهندسی بعد آمد، طبقهی چهارم به بالا را بسازد، نگوید اینها اصلش از بن باید خراب کرد. جوری حرف بزن که دیگران بیایند تکمیلش کنند، نه دیگران بیایند ریشهاش را بکنند. این جمله را هم مرحوم دکتر بهشتی و هم آقای حائری گفتند.
این یک معلّم خوب این است. یک چیزی نگوییم که بعداً به ریشمان بخندند این چه چیزی بود گفتیم، چه فایدهای داشت، گفتیم؟!
کتاب هم میخریم، یک کتابی که میخرید در خرید کتاب، کتابی بخرید که این کتاب در هر سن به درد بخورد.
هدیه میبریم، یک هدیهای ببریم که این مثلاً حالا نوزاد است، قدمش مبارک است، میشود شیرینی برد که بعد یکی، دو ساعت تمام بشود، میشود یک کتاب کودک آقای فلسفی را برد. مرحوم آقای فلسفی واعظ درجه یک ایران بود حدود نیمقرن، نیم قرن واعظ درجه یک ایران بود. ایشان کتابی نوشته کودک، این کتاب کودک را ببر، پدر و مادرش بخوانند.
میخواهید عروسی است، آیین همسرداری مال آیت الله ابراهیم امینی خدا رحمتش کند. یعنی هدیهای ببریم ماندگار باشد.
معلّم خوب چیزی که میگوید، کتابی که معرّفی میکند، حرفی که نقل میکند، حرفهای یک بار مصرف نباشد. این هم یک مسئله.
– معتقد بودن به کار
2- باور داشتن به کارهای آموزشی و زیر بنایی
مسئلهای دیگر معتقد به کار باشیم. قرآن بخوانم. من معلّم قرآن هستم، باید از قرآن بگویم. قرآن میفرماید: «آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ» (بقره/ 285): رسول به آنچه نازل شد، ایمان داشت. یعنی خود پیغمبر خودش را قبول داشت. آخر گاهی وقتها آدم یک کاری میکند، خودش هم قبول ندارد. مثلاً میگوید دخترت را بده به فلانی برای ازدواج. میگوییم: «راستش را بگو، بینی و بین الله خودت دختر داشته باشی، به این جوان میدهی؟!» میبینی خودش دختر داشته باشد، نمیدهد ولی به مردم میگوید دامادش کنید. یا یک چیزی را تعریف میکند، راستش را بگوید. یادم نمیرود یک مهمانی آمد منزل ما، بابایم به او گفت: «ناهار خوردی؟» گفت: «بله.» گفت: «راست میگویی یا دروغ؟» گفت: «دروغ!» خیلی خندیدیم ما. راستش را بگوییم، خودت دختر داشته باشی، به او میدهی؟
به رفقای طلبه، یعنی برای طلبهها کلاس داشتم، گفتم: آقایان اگر دارید میروید مسجد، عمامهی شما به شاخهی درخت بند شد، افتاد، گلی شد، کدامهایتان ادامه میدهید مسجد را، میروید مسجد میگویید: مردم مسجد، عمامهی من گلی شد، امروز من بدون عمامه نماز جماعت میخوانم. قد قامت الصّلوه، الله اکبر. یا نه، از همان تو خیابان تلفن همراه، اَلو اَلو مسجد، حسینیه، مدرسه، دانشگاه. یک حادثهای رخ داد، من امروز نماز تعطیل است، فرادی بخوانید! حادثه نیست، پارچهای بود، افتاد گلی شد. یعنی خودمان هم ایمان نداریم به جماعت. اگر یک خورده گرد و خاک به ما بنشیند، لباسمان جور دیگری بشود، نماز جماعت را تعطیل میکنیم. انبیاء «آمَنَ الرَّسُولُ» (بقره/ 285)
3- ایستادگی و پذیرش مشکلات در امر آموزش
«یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاء» (آل عمران/ 112) تو قرآن هست، «یَقْتُلُونَ النَّبِیِّین» (آل عمران/ 21) هم هست، انبیاء را میکشتند و اینها تا پای جان میایستادند. معلّم خوب باید پایش بایستد. همین سه بزرگواری که اسمش را بردیم، مؤسس حوزهی علمیهی قم، آیت الله عظما تقریباً همهی مراجع شاگردش بودند. من شاگردهای ایشان را تو کتاب میخواندم، دیدم که همهشان یا مرجع شدند، یا شبیه مراجع.
ایشان وارد فیضیه یا مدرسهای میشود، میبیند یک طلبه خوابیده است. میرود در را میزند، میگوید: «چرا خوابی؟! مگر امروز روز درسی نیست؟! چرا خوابیدی؟!» میگوید: «آقا من مریض هستم.» چته؟! مؤسس حوزهی علمیهی قم، استاد مراجع میرود منزلش، یک غذایی که به درد مریض میخورد تهیه میکند، برمیدارد میآورد بالا سر این بیمار! ایمان دارد به تربیت طلبه. مرجع کل، سوپ میپزد برای یک طلبهی مبتدی مثلاً! کسی باید عقیده داشته باشد به کارش. انبیاء «یَقْتُلُونَ النَّبِیِّین»، «یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاء».
قرآن تعریف میکند که ما در تاریخ انبیائی داشتیم خسته نمیشدند. عربیهایی که میخوانم قرآن است، «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیرٌ» (آل عمران/ 146): چه انبیائی در تاریخ بودند، چه یارانی داشتند، «فَما وَهَنُوا … وَ ما ضَعُفُوا» (آل عمران/ 146): نه ضعیف میشدند، نه سست میشدند. یعنی پای کار میایستادند.
در جنگ احد خب مسلمانها شکست خوردند و کفّار پیروز شدند. گفتند: «غنائم را جمع کنیم، برویم.» پیغمبر فرمود: «شکست خوردهها، یک بار دیگر لباس بپوشند، با این که شکست خوردند، با بدن مجروح بیایند جبهه.» اینها این کار را کردند، دشمن گفت: «اِه پیغمبر اسلام چه یارانی دارد؟! شکست خوردند، زخمی هستند، پیغمبر گفت زخمیها لباس بپوشید باز هم بیایید، پوشیدند، اینها نگفتند: نه، نه، نه، برگردید.» یعنی همان مقاومت این مسئله را حل کرد.
آخر بعضیها وقتی میگویی کار بکن، میگوید کامپیوتر. میگوییم اذان بگو، میگوید آمپلی فایر. میگوییم نمیدانم چی؟ یک کسانی آدم میبیند، امروز هم تک و تایی هستند گله گوشهها، یک آدمهایی میبیند که این آدم معتقد است، تمام وجودش ایمان است، عشق است. زمان جنگ یک خانمی مقداری مغز بادام فرستاد جبهه، نوک مغز بادامها را همه را قیچی کرده بود. تو نامه نوشت که: «نوکش قیچی کرده هست، فکر نکنید خوردم، دهنی شده این بادام، بعضی بادامها تلخ است، من هر بادامی میخواستم بریزم تو این کیسه برای جبهه، قیچی میکردم، یک ذرّهاش را میخوردم، اگر تلخ بود، نمیفرستادم!» نیم کیلو بادامش مهم نیست یا کمتر یا بیشتر، اینکه این عشق دارد به این رزمنده، میگوید دهان من تلخ بشود، دهان تو تلخ نشود. مثل عشقی که مادر به بچهّاش دارد. این مال این.
4- دوری از مسایل حاشیه ای و جنجال برانگیز
– دوری کردن از مسائل جنجالی
از وظائف معلّم را دارم میگویم. از مباحث جنجالی دوری کن، مسائل جنجالی. گاهی وقتها یک مسئلهای طرح میکنند تو جامعه، تو رادیو تلویزیون، تو سایتها جنجال به پا میشود. سعی کنیم مسائل جنجالی نباشد.
زمانی که اوّل انقلاب بود، دکتر بهشتی رحمه الله علیه با بنیصدر اختلافاتی داشتند. ما آن زمان وارد یک استانی شدیم، استان بزرگ. خبرنگاران دور ما جمع شدند که نظر شما راجع به بهشتی، نظر شما راجع به بنیصدر؟ من هم کلیاتی میگفتم، ریزش نمیکردم. دیدم یکی از این خبرنگارها به بغلی گفت: «نان توش نیست.» من این را شنیدم. گفتم: «نان؟ مگر شما آمدید مصاحبه کنید با من، نان میخواهید؟!» گفت: «نه، میخواهیم یک حرف جنجالی بزنی، تیتر روزنامهاش کنیم، روزنامه فروشش میرود بالا، فروش روزنامه که رفت بالا، رئیس روزنامه یک هدیهای به ما میدهد.» گفتم: «پس شما اصلاً کار به این نداری که تو جامعه چی میگذرد، دنبال یک سوژهای جنجالی هستید، موج بیندازید، تیراژ روزنامه برود بالا، رئیس روزنامه و صاحب امتیاز روزنامه به شما جایزه بدهد و این برای شما پزی باشد.» ببینید اینها، پرهیز از مسائل جنجالی.
یک وقت فرعون را من نمونهاش را برایتان بگویم از قرآن. فرعون به موسی گفت: «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» (طه/ 51)، عربیهای که من میخوانم قرآن است. «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى»: نیاکان ما کجا هستند؟ خب مثلاً جدّ فرعون کجاست؟ میخواست بگوید جدّ شما تو جهنّم است، جدّ شما نمیدانم تحت تعقیب است، جدّ شما تو حساب و کتاب قیامت است. تا گفت جدّ ما کجاست؟ گفت: «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی» (طه/ 52). جدّ شما کجاست، جدّ من کجاست، اینها را خدا میداند کجاست. «فی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسى» (طه/ 52) ثبت و ضبط شده. خب اگر موسی اینجا نمیگفت: «عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی»، میگفت: «جدّ شما مثلاً گرفتار حساب و کتابش هست»، میگفت: «ببین این میگوید جدّتت توی جهنّم است.» یعنی گاهی یک سؤال میکند که این سؤال بو دارد.
خدا رحمت کند آقای هاشمی نژاد را شهید، میگفت من یک جایی سخنرانی کردم، روی منبرم پر از ضبطصوت بود. آنجا هم بنا بود مرا بگیرند. گفتند: «اگر آقای هاشمینژاد چیزی علیه حکومت شاه گفت، همان روی منبر او را بگیرید، فقط یک سوژهای داشته باشید، صوت ایشان را داشته باشید.» آن زمان هم اینقدر دوربین فیلمبرداری نبود، بیشتر ضبطصوت بود. میگفت: «من نشستم و یک نفر پای منبر گفت: «برای سلامتی مثلاً فلان خانوادهی شاه، برای شاه یا خانوادهاش صلوات بفرستید.» خب من اگر بگویم خفه شو، غلط کردی، هر چی بگویم ضبط میشود و همین سوژه میشود برای اینکه من را سالها تو زندان بکنند. میگفت من هم که نشسته بودم، همین طور نگاهش کردم، هیچی نگفتم. یک مدّتی نگاه کردم. او ضایع شد، همان که گفته بود صلوات ختم کنید. من هم هیچ سوژه دست ندادم.
گاهی وقتها سؤال که میکنند برای اینکه از شما یک آتو بگیرند، این را اَلَم شنگه راه بیندازند. معلّم و استاد دانشگاه و آخوند باید مواظب باشد سوژه دست کسی ندهد. این هم یکی.
پدر من کجاست؟ فرعون به موسی گفت: «ما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» (طه/ 51): نیاکان ما کجاست؟ گفت: خدا میداند کجاست. اصلاً بعضی وقتها سؤال میکنند، شما یک چیز دیگر جواب بدهید. این را هم از قرآن یاد گرفتیم. یک چیزی دیگر میپرسد، شما چیز دیگر جواب دهید. عجب قرآنی داریم! الحمدلله، حیف نفهمیدیم قرآن را، خیلیها. قرآن میفرماید که: «یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ؟» (بقره/ 215): سؤال میکنند چه بدهند به فقراء؟ عدس بدهیم؟ ماش بدهیم؟ پول لوبیا بدهیم؟ قند بدهیم، پول نقد بدهیم؟ پتو بدهیم؟ «یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ؟»، «ما ذا یُنْفِقُونَ؟» چه جنسی بدهیم؟ قرآن جواب نمیدهد چه جنسی بدهید، میگوید: «هر چی میخواهی بدهی بده، منتها به فقیر بده، به پدر و مادرت بده، به فامیل بده.»، «یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ؟ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ» (بقره/ 215) هر چه میخواهی بدهی، «فَلِلْوالِدَیْنِ» (بقره/ 215)، او میگوید چی بدهیم؟ خدا میگوید: به چه کسی بده. چی بدهیم؟ خدا جواب آن را نمیدهد.
5- پرهیز از تبعیض میان شاگردان
– پرهیز از تبعیض
داریم که پیغمبر وقتی حرف میزد، «یَقْسِمُ لَحَظَاتِهِ بَیْنَ أَصْحَابِهِ فَیَنْظُرُ إِلَى ذَا وَ یَنْظُرُ إِلَى ذَا بِالسَّوِیَّه » (الکافی، چاپ إسلامیه، ج 2، ص 671)، پیغمبر به مردم یکجور نگاه میکرد. اصلاً یک آیه داریم که اطرافت را هم ببین. اینطور نباشد که به یک نفر خیره کنیم، مثلاً فرض کن بنده امام جمعه هستم مثلاً، دارم صحبت میکنم فقط نگاهم به این ستونی است که جلوی صورت من است، خب یک بار هم نگاهت را این بغلها کن.
به خصوص تو جواب سلام. گاهی وقتها میگوید: «چرا جواب سلام من را نداد؟!»
در حاضر غایب، ما داشتیم آدمی که تو نهضت سوادآموزی قهر کرد، نیامد سر کلاس. زنگ زدند به او، گفتیم: چرا؟ گفت: «خانم معلّم تبعیض قائل است، به یک نفر که حاضر، غایب میکند میگوید زهرا خانم، به من میگوید زهرا. چرا به او میگوید خانم، به من نمیگوید؟!» همین باعث شد بود که اینها. حسّاسند، مردم حسّاسند، یک جور نگاه کنند. تبعیض نباشد در نمره دادن، در نگاه کردن، «یُصَافِحُ الْغَنِیَّ وَ الْفَقِیر» (مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج10، ص 201)، با یک کسی دست میدهد، با یک کسی دست نمیدهد، هر دو را یکجور باشد. «و الصَّغیر و الکَبیر» (همان).
– پرهیز از علوم غیر ضروری و غیر کاربردی
وظیفهی معلّم. پرهیز از علوم غیر ضروری و غیر کاربردی. اگر آموزش و پرورش ما، درسهایی که یاد بچّهها میدهد دوازده سال، اگر درسهای کاربردی بود، ما الآن مشکل بیکاری، اینقدر مشکل نداشتیم.
دیپلم است هیچ هنری ندارد.
مثلا میخواهی شکیّات بگویید، خب بگویید انسان در نماز ممکن است شک کند که رکعت اوّل است یا دوّم. یک و دو را بگو، دو و سه را بگو، سه و چهار را بگو، اما شک بین دو و پنج. آخر هیچ جنّی در نماز شک بین دو و پنج کرده؟! چرا این را بگوییم به مردم؟! یک چیزی بگوییم مورد نیاز باشد، یا نیاز فرد، یا نیاز جامعه، یا واجب باشد یا مستحب.
6- آموزش علوم مورد نیاز فرد و جامعه
معلّم وظیفهاش چی هست؟ قرآن میگوید: بعضی چیزهایی که میخوانید، مضر است. مگر علم ضرر دار هم داریم؟! بله، قرآن میگوید بعضی از علوم ضرر است، آیهاش را بخوانم: «وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُم» (بقره/ 102)، «یَتَعَلَّمُونَ»: درس میخواند اما «ما یَضُرُّهُمْ» درس میخواند ولی چیزهایی که ضرر دارد، «وَ لا یَنْفَعُهُم»، نفع هم ندارد. پرهیز از علوم غیر ضروری و غیر کاربردی.
پناه میبرم از علمی که «لَا یَنْفَع»، در دعا داریم: «و مِن عِلمٍ لَا یَنْفَع» (منیه المرید، ص 210)، پناه میبرم از علمی که «لَا یَنْفَع». خدایا از علمی که فایده ندارد.
امیرالمؤمنین میفرماید: «ثَمَرَهُ الْعِلْمِ العُبُودیَّه» ثمرهی علم بندگی خداست، درسی بخوانید که بندگی خدا در شما رشد کند، تواضع نسبت به پدر و مادر، تواضع نسبت به.
سه چیز بوسیدنی است: یکی در کلاس است، چون تو این مکان من باسواد شدم؛ یکی دست معلّم است؛ یکی ورق کتاب است. یعنی دست معلّم که نوشت و کتابی که متن توش بود و اینها بوسیدنیها است. سراغ علم غیر ضروری نروم.
حضرت موسی مأمور شد چیزی یاد گیرد. گفت: «موسی هستی، پیغمبر اولوالعزم هم هستی، اما شخصی به نام خضر یک چیزهایی بلد است، که تو بلد نیستی، برو پهلویش یاد گیر.»: حضرت موسی رفت. تو راه، راه را هم گم کرد و اذیت شد. کار نداریم. معلّم را پیدا کرد. گفت: «هَلْ»، عربیهایی که میخوانم قرآن است. «هَلْ»: یعنی آیا، «أَتَّبِعُکَ»: تبعیت کنم، عقبت راه بیفتم؟ «هَلْ أَتَّبِعُکَ» (کهف/ 66): اجازه میدهی من عقب شما راه بیفتم؟ چه کارم داری؟ «عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/ 66) به شرطی که از چیزهایی که خدا به تو یاد داده، یک چیزی هم یاد من بدهی، منتها رشد داخلش باشد؛ رشد اقتصادی، رشد سیاسی، رشد بدنی، رشد فکری، یک رشدی داخلش باشد، اینطور نباشد بدانیم جایی آباد نمیشود، ندانیم جایی خراب نمیشود.
7- تلاش برای رشد و پیشرفت علمی در تمام مراحل زندگی
هر علمی مفید است روی چشم، حتّی به پیغمبر میگوید: «قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً» (طه/ 114)، تو نگو من پیغمبر هستم، برو باسواد شو. به موسی میگوید برو عقب خضر، پیدایش کن، یک چیزی یاد بگیر. علم مفید به قدری ارزش دارد که پیغمبر اولوالعزم تو بیابانها راه را گم میکند، کلّی پیادهروی میکند، تا بالأخره معلّم را پیدا میکند که رشد پیدا کند.
علم غیر مفید هم جزء بدیها است. در دعاها یکی اینکه میگوید خدایا پناه میبرم از این بدی، «أَعُوذُ بِکَ»، پناه میبرم از چی؟ از چی؟ از چی؟ از چی؟ یکی هم میگوید: «وَ مِن عِلْمٍ لَا یَنْفَع» (منیه المرید، ص 210): پناه میبرم از مطالعات لغو.
به هر حال معلّم شغل مهمی است. پیغمبر فرمود: «بُعِثتُ مُعَلِّماً» (شرح أصول الکافی، صدرا، ج 2، ص 95): من افتخارم این است که معلّم هستم.
از آقای گلپایگانی رحمه الله علیه پرسیدم که: «من میتوانم معلّم بشوم، میتوانم فقیه بشوم. استعداد هر دو را دارم، به نظر شما چی؟» وقتی کلاس من را دید، یعنی تخته سیاه بردیم خانهی ایشان و شبیه کلاس من را دید، گفت: «همین راه را که میروی، برو.» گفتم: «آخر من میتوانم فقیه بشوم.» گفت: «امام زمان این کار را دوست دارد، شما بهتر میتوانی بچّهها را جمع کنی.» همین. وقتی حرف آقای گلپایگانی را به مرحوم مطهری زدم، گفت: «آقای گلپایگانی اینطور گفت؟! خودش گفت؟!» گفتم: «بله.» گفت: «با همین عبارت؟!» گفتم: «با همین عبارت.» گفت: «اگر در معلّمیات موفقیت است، قدر معلّمیات را داشته باش، با هیچی مقایسه نکن، فقیه هم مقامش بالاست، اما حالا همه نمیتوانند معلّم بشوند، همه هم نمیتوانند فقیه بشوند. هر کسی در ذوقش که میبیند رشد دارد، در همان ذوقی که خدا به او داده، وقتش را در همان مسیر قرار بده، که چون وقتی درسی را آدم میخواند، ذوقش را هم دارد، رشد میکند، اما وقتی درس میخواند، ذوقش را یا میبیند نیازش نیست، یا حوصلهاش نمیرسد با بیذوقی درس میخواند، رشد هم نمیکند.»
«و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- براساس آیه 285 سوره بقره، چه کسی به آنچه بر پیامبر نازل شده بود، ایمان داشت؟
1) رسول خدا
2) فرشتگان
3) جنیّان
2- آیه 21 سوره آل عمران، بر کدام ویژگی پیامبران اشاره دارد؟
1) ایستادگی تا پای جان
2) فروتنی در برابر مردم
3) حریص بودن به ایمان مردم
3- براساس آیه 52 سوره طه، حضرت موسی در پاسخ فرعون درباره نیاکانش چه گفت؟
1) آنان دوزخی هستند
2) علم آن نزد خداست
3) تو و نیاکانت، همه دوزخی هستید
4- آیه 102 سوره بقره، به چه علومی اشاره دارد؟
1) علوم مفید
2) علوم مضر
3) هردو مورد
5- آیه 66 سوره کهف، هدف از فراگیری علم را چه میداند؟
1) کسب ثروت
2) کسب قدرت
3) رشد و کمال