جهاد در قرآن
موضوع: جهاد در قرآن
تاریخ پخش: 14/1/65
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
در میان جمعی از رزمندگان عزیز چند استان هستیم که جمعی از آنها مثل این برادران عزیز به فاو رفتند و عملیات را انجام دادند و برگشتند و جمعی از آنها هم به جای دیگر رفتند و جمعی هم یک خورده جلوتر رفتند. چندین مرحله خاک ریز است و این جایی که ما هستیم، یکی از این خاک ریزهای عقب است و این جا هم استراحت میکنند و دسته به دسته جا به جا میشوند. در خدمت این عزیزان هستیم. بعد از پیام امام که فرمود: هرکس میتواند به جبهه برود. در آستانهی تولد امام حسین(ع) که روز سپاه و روز پاسدار است، میخواستیم مقداری با برادران عزیز صحبت کنیم. گرچه من نمیدانم از چه چیزی برای شما بگویم، چون امام برای شما میفرماید: قلم شکسته! قلم شکسته یعنی چه؟ یعنی نمیتوانم، امام میگوید: من هم که رهبر انقلاب و امام هستم، نمیتوانم بنویسم. در جبههای که پیرمرد داریم، در کنار پیرمرد جوان هم داریم. هم پیر داریم، هم جوان. پیرمرد ریش سفیدی که دو سال اسیر بوده است، حالا آزاد شده است. بینندهها توجه کنند. در جایی نشستیم صحبت میکنیم که بعضی از رزمندگان در آن هستند. پیرمرد میگوید: ترکش خوردم، تیرخوردم، شیمیایی شدم، مجروح شدم و چند سال است که در جبهه است. در جبههای هستیم که امام میگوید: نمیتوانم بنویسم و نه تنها امام بلکه هیچ نویسنده و هیچ عالمی و هیچ هنرمندی نمیتواند تصور و تصویری از این قیافهها داشته باشد. ایثار، اخلاص، شهامت، وحدت، همه با هم یک جا جمع شده است. الحمدلله رب العالمین که اینها از برکت اسلام است. حالا من چیزی برای گفتن ندارم. ولی اگر میخواهید ببینید ارزش جبهه چیست به این آیه توجه کنید.
1- جبهه در قرآن
امام میفرماید: هرکس میتواند به جبهه برود. مگر جبهه کجاست؟ جبهه جایی است که خدا میفرماید: «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً» (عادیات/1) یعنی قسم به اسبهایی که در جبهه به نفس افتاده است. جبهه به قدری مهم است که خدا بر اسب خستهی جبهه هم قسم میخورد، نمیگوید: به رزمندهها قسم! یا به اسب رزمندهها قسم! بلکه به نفس اسب رزمنده قسم میخورد، یک وقت میگوید: قربان شما، یک وقت میگوید: قربان قدمتان، یک وقت میگوید: قربان کفش هایتان، یک وقت میگوید: قربان خاک کفشتان. خدا نمیگوید: به جان رزمنده، میگوید: قسم به اسبی که در جبهه به نفس افتاده است. الان میان این بینندهها بیست نفر از دانشگاه آمدند. حالا برای این که بینندگان بدانند که کسانی که در جبهه هستند، اکثراً از چه قشری هستند. من یک سؤال میکنم. شما دست بلند کنید، کسانی که پدرانشان کشاورز هستند، دست بلند کنند، تقریباً همه پدرانشان کشاورز هستند. بچههای کشاورز از همه کمتر میخورند و از همه بیشتر برای انقلاب خدمت میکنند. کسانی که فاو رفتید و عملیات را انجام دادید، دست بلند کنید. بچه کشاورز رفت و به آمریکا سیلی زد و برگشت. حکومت مستضعفین هم معنایش همین است «وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ»(قصص/5) خدا اراده کرده که شما حاکم بشوید و حاکم هم شدید، ابرقدرتها را تهدید کردید. من چون معلم قرآن هستم، برای شما چیزی ندارم که بگویم، خدا میداند چیزی ندارم، این جا هم که آمدم فقط برای این بوده است که شما را ببینم. علت این که آمدم شما را ببینم این بود که عدهای میخواستند به مکه بروند، امام فرمود: شما که به مکه رفتید، دیگر چرا به مکه میروید؟ یعنی نقل شد که امام فرموده است: کسانی که حج واجب ندارند و کار و مسئولیتی هم در حج ندارند، اینها عوض مکه به جبهه بروند، مگرنمی خواهی کعبه را زیارت کنی؟ برو و رزمنده را زیارت کن.
جبهه جایی است که خدا میفرماید: «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً»(عادیات/1) قسم به آن اسبهایی که در جبهه به نفس افتاده است. «فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً»(عادیات/2) «موریه» قسم به آن جرقههایی که در جبهه از سم اسب بیرون میپرد، جبهه کجاست؟ جبهه جایی است که خداوند به اسب آن قسم خورده است، جبهه جایی است که خدا به جرقهی سم اسبش قسم خورده است «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً» (عادیات/1و2) جبهه کجاست؟ جبهه جایی است که وقتی پیغمبر به یک جایی رسید، کفشهایش را درآورد، پا برهنه شد. گفتند: یا رسول الله چرا کفشت را از پایت درآوردی؟ فرمود: این جا زمینی است که سربازها در آن تیراندازی یاد میگیرند و زمینی که زیر پای رزمنده است. مثل مسجد مقدس است و من در چنین زمینی با کفش راه نمیروم. جبهه کجاست؟ من هرچه برای شما از جبهه بگویم، کم گفتم و نمیتوانم بگویم. چون شما جلوتر هستید، «آمنوا» ایمان دارید. «جاهدوا» جهاد کردید. «هاجروا» هجرت کردید. به فاو رفتید و برگشتید. همهی این کارها را کردید، من چیزی برای گفتن ندارم. فقط مسئلهای که هست این است که من درباره آن چند تذکر میدهم.
عزیزانی که از فاو برگشتید، حتماً به پدر و مادرتان نامه بنویسید، چون همان دینی که میگوید: برو پشت خاک ریزها، برو فاو، برو با دشمن مقابله کن، همان دینی که میگوید: جهاد کن، همان دین میگوید: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»(بقره/83) نامه بنویسید. بعضیها نامه نمینویسند و مادرشان هیجانی میشود، حالا خدا نکند که شیطان هم قلقلک دهد، چون گاهی وقتها شیطان هم میاید و قلقلک میدهد، قلقلک شیطان این است که میگوید: نامه ننویس که مادرت یک خورده دل تنگ بشود، عوض آن وقتی به وطنت رفتی. مادرت به تو بگوید: الهی قربانت بروم، برای این که مادرش به او بگوید: الهی قربانت بروم، او نامه نمینویسد. نامه بنویسید و در نامه هم شوخی کنید، نامه را شیرین بنویسید. بعضیها نامه مینویسند، ولی نامه آنها مثل بمب شیمیایی میماند. اما بمب شیمیایی صورت را میسوزاند، این نامه دل مادر را آتش میزند. مثلاً مینویسد: مادر اگر سر بریدهی مرا آوردند، اگر جگر سوختهی مرا آوردند، یک چیزی در نامه مینویسد که مادرش را آتش بزند. هم نامه بنویسید و هم در نامه شوخی کنید. در نامه بنویس که مادر این جا دود گازوئیل نیست، این جا ترافیک نیست، این جا صف تخم مرغ نیست، البته جبهه یک مسائلی دارد اما نمیخواهد آن مسائل را در نامه بنویسید. این تذکر اول بود که نامه بنویسید.
2- اطاعت از امر فرمانده لازم است
اما تذکر دوم اطاعت از فرمانده است. پیغمبر یک جوان را فرمانده کرد. «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَهَ»(بحارالأنوار، ج30، ص432). اگر فرمانده گفت: بخواب! شما بگویی ما که نمیخوابیم، ما مینشینیم. اگر نشستی و ترکشی آمد و به شما خورد و کشته شدی، شاید شهید نباشی. در جبهه اطاعت از فرمانده لازم است.
تذکر سوم اینکه در خط اول که این مسائل وجود ندارد. ولی یک خورده که از آن خاک ریزهای اول و دوم این طرفتر بیایید، با کمال تأسف گاهی اسراف میکنید. مواظب باشید حتی یک دانه برنج، یک تکه نان اسراف نشود. همه شما مقلد امام هستید، امام در تحریر الوسیله میفرماید: اسراف گناه کبیره است. حتی یک عکس در سنگر بس است. خوب چرا ده عکس چاپ میکنی؟ اگر میتوانی با یک لیوان آب وضو بگیری، چرا دو تا لیوان آب میریزی؟ در غذا اسراف نکنیم، خوب در میان شما افرادی هستند که کارگرند، خیلی از شما راننده هستید، در این جادهها که آسفالت نیست، آرام برانید، رانندگی اگر طبیعی نباشد ضامن هستیم.
یک حدیث برایتان بخوانم. در جبهه تیری خورد، یکی افتاد و شهید شد. همه گفتند: شهادت بر تو مبارک باد. اما پیغمبر نگفت. پیغمبر فرمود: شهید نیست. گفتند: چرا؟ گفت: به خاطر این که این لباسی که پوشیده است، از بیت المال است و اجازه نگرفته است. البته لباس شما هم از بیت المال است، ولی آن را به شما دادهاند و اجازه دادهاند. چون ایشان لباسی پوشیده که از بیت المال است و بدون اجازه پوشیده است، حتی اگر در جبهه تیر خورد و شهید شد، شهید نیست.
3- مسائلی که در جبهه باید مراعات شود
پس مسائلی را باید مراعات کنیم: 1- نامه به پدر و مادر 2- اطاعت از فرمانده 3- اسراف نکردن! مثلاً در جبهه وقتهایی که انسان فراغت دارد، باید حداکثر استفاده را بکند. من یک حدیث بخوانم برای این که در جبهه هم باید کلاس درس باشد و از آن استفاده کرد. الان در میان شما برادرانی که محصل هستند دست بلند کنند، خیلی خوب شما محصلین عزیز دستتان درد نکند، خوب رفتید فاو و عملیات را انجام دادید. الان که برگشتید مواظب باشید.
امیرالمؤمنین در جبهه بود یک پیرمردی نزدش آمد و گفت: یا علی توحید یعنی چه؟ رزمندههای جوان گفتند: برو حالا وقت توحید نیست. حضرت علی فرمود: آقاجان بجنگید من توحید را برایش معنا میکنم. گفت: پیرمرد! توحید معنای درست دارد، معنای غلط هم دارد. از این حدیث میفهمیم در میدان جنگ هم، باید کلاس درس باشد. شما ایامی که فراغت دارید یک روز، دو روز، نصف روز، استفاده کنید، محصل هستید باید دانشگاه و متخصصین را هم شما تشکیل بدهید. ما باید در هر جبهه جلو باشیم. گرچه این عملی که شما در فاو انجام دادید این به همه تحصیلها میارزد، چون تمام اینهایی که دانشگاه رفتند و دکتر و حقوقدان شدند، حالا در سازمان بین الملل نشستند و معلوم نیست چه میکنند. درس حقیقی در همین جبهه است. نتیجهی درس هم همین است، نتیجهی درس این است که انسان بندهی خدا بشود. اگر آدم مدرکش را گرفت ورفت استخدام شیطان بزرگ شد، این ثمرهی علم نیست. این ارزش نیست. ثمرهی علم این است که انسان از دنیا بگذرد. قارون خیلی سر و صدا داشت. عدهای میگفتند: خوشا به حالش، اما قرآن میگوید: «وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً»(قصص/80) با سوادها و چیزفهمها میگفتند: خاک بر سرتان کند. پس علم واقعی را شما دارید. حکمت واقعی را شما دارید. عزیزان نمیتوانم از شما تجلیل بکنم، تجلیل کنندهی شما خداست که دربارهی شما گفت: «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً» (عادیات/1) قسم به آن اسبهایی که در جبهه زیر پای شماست، نه قسم به خود شما، قسم به اسب زیرپای شما. «فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً» (عادیات/2) قسم به آن جرقهای که زیر پای اسب زیر پای شماست. خدا نگفته: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ» در حوزه، «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ» در بازار، «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ» در اداره، بلکه میگوید: «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الَّذینَ یُقاتِلُونَ فی سَبیلِهِ صَفًّا کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ»(صف/4) تمام آفرینش برای این است که خدا دوستمان داشته باشد و خدا شما را دوست دارد. عزیزانی که به فاو رفتید و برگشتید و حالا پشت خاک ریز نشستید، و از بین جوانهای چند استان هستید، خدا شما را دوست دارد و تجلیل شما را در سورهی عادیات میگوید: پیغمبر به زمین شما میرسد، کفشش را در میآورد. امام و رهبر عزیز انقلاب به افرادی که میخواهند مستحبی به مکه بروند میگوید: هرکس میخواهد مستحبی به مکه برود، جبهه برود و رزمنده را زیارت کند. خدا و پیغمبر و امام از شما تجلیل کردهاند. پس من طلبه چکارهام؟ من آمدم که شما را ببینم.
خدا شهید مطهری را رحمت کند. میگفت: من دوست دارم به شیراز بروم. به او گفتند: چطور؟ گفت: برای این که در شیراز ملاصدرا نفس کشیده است و من میروم در یک شهری نفس میکشم که ملاصدرا درآن نفس کشیده است. یادش به خیر اگر مطهری میآمد و در میان شما نفس میکشید، میگفت: دوست دارم در جایی نفس بکشم که از فاو برگشتهها در آن نفس کشیدهاند. دانشجوها، دانشگاه را رها کردهاند، دبیرستانیها دبیرستان را رها کردهاند، بچههای روستاهای ایران به فاو رفتند و آنجا را فتح کردند و برگشتند تا استراحت کنند. اگر مطهری شما را میدید به خون مقدس او قسم میخورم که هرگز هوس نفس کشیدن در شیراز را نمیکرد. آن روز جنگ نبود که ایشان میگفت: از هوای شیراز خوشم میآید و گرنه میگفت: از هوای اهواز خوشم میآید، از هوای کردستان و آن حوالی خوشم میآید.
4- گناه مانع نزول رحمت است
تذکرات این بود: – اطاعت از فرمانده – اسراف نکردن که از گناهان کبیره است بخصوص در جبهه انجام نشود، یک بار به حضرت گفتند: یا علی جنگ طول کشید، فرمود: آخر بعضی از شماها کارهای خلاف میکنید. گاهی ممکن است یک خلاف ما در یک سنگر باعث شود که جنگ طول بکشد. حدیث داریم که جبرئیل به پیغمبر گفت: مدتی است نمیتوانم نازل شوم، پیغمبر فرمود: چرا؟ فرمود: امت تو مدتی است مسواک نکردهاند. مسواک کردن ما چه ارتباطی به جبرئیل دارد؟ من نمیدانم. در این عالم دلیل یک چیزهایی است گرچه ما نمیدانیم چرا. حدیث داریم اگر کسی ایستاده ادرار کند، عذاب قبرش زیاد میشود. ممکن است بگویید این دو چه ارتباطی با هم دارند؟ نمیدانیم ولی حدیث داریم. میگوید: چون مسواک نمیکنی جبرئیل نازل نمیشود. به خانهای که سگ در آن باشد فرشته نمیآید. اگر خدای نکرده در روح ما یک عیبهایی باشد، باید مواظبت کنیم. حالا که اتحادی پیش آمده است، حالا که این جنگ تا این جا پیش رفته و شما خیال نکنید که شما فاو را فتح کردید، دل مستضعفین را فتح کردید، خدا به حق محمّد و آل محمّد این پیروزی را به پیروزی نهایی و کامل برساند. (الهی آمین)
یکی از تذکرات این است که در جبهه باید مراعات کنید، پزتان عالی باشد. من یک حدیث برای پز بخوانم، حال چون این تانک آمد و یک خورده هم سر و صدا داشت، یک حدیث هم برای تانک بخوانم.
5- رضای خدا در چیست؟
حدیث داریم که در بین همهی صداها سه صدا را خدا دوست دارد: 1- صدای چرخ پیرزن را دوست دارد، معنایش این است که دوست دارد زنها در خانه هم کار بکنند. یعنی امت زن و مردش تولید کننده باشند، بی کار نباشند. به زن پیغمبر گفتند: چرا کار میکنی؟ گفت: بی کاری برای زن عامل فتنه است. زنهای بی کار فتنه درست میکنند، جوان بی کار فتنه درست میکند. صدای چرخ پیرزن را دوست دارم. 2- در همان حدیث داریم که خدا صدای قلم دانشمند را هم دوست دارد، چون دانشمندان قدیم با نی مینوشتند، نی که به کاغذ کشیده میشد تق تق میکرد، حدیث داریم خدا آن تق تق را هم دوست دارد. یعنی خدا سه تا صدا را دوست دارد، صدای کارخانه، چاپ خانه، توپ خانه و این طور بگوییم، خدا دوست دارد که هم اقتصاد جامعه پیش برود و هم کارخانههایش، فرهنگش پیش برود و هم ارتشش و هم نیروهای مسلح و رزمندگانش قوی باشند.
یک حدیث داریم که با یک فشنگ سه نفر اهل بهشت میشوند: 1- کسی که برای خدا فشنگ را بسازد 2- کسی که برای خدا فشنگ را بخرد و در اختیار بگذارد. 3- کسی که برای خدا شلیک کند. برادران و خواهرانی که در سراسر ایران به شما کمک کردند، آنها هم در اجر شما شریک هستند. البته امام در این پیام آخر فرمود: هر کس میتواند به جبهه برود. بحمدالله حوزهی علمیهی قم خوب انجام وظیفه کرد. حدود هشت صد طلبهی شهید و هفتاد، هشتاد نفر طلبه در همین عملیات فاو تقدیم کرد. ما غیر از شهدای بزرگ، غیر از شهدای ائمهی جمعه و اینها هفت صد، هشت صد نفر طلبه شهید شده داریم. البته اینها ضرر نیست. از حوزهی قم چند نفر کم میشود، اما عوضش آنهایی که میمانند تیز و سفید میشوند. مثالی که زدم، یادتان نرود. بیل سرش نازک میشود اما عوضش تیز و سفید میشود. بالای بیل کلفتتر است اما سیاه و زنگ زده است. گرچه ساییده میشود، اما ساییدگی است که رمز تیزی و سفیدی است و هر استهلاکی ضرر ندارد.
شما تانکهایی که در اطرافتان میبینید غنایم همین عملیات است. آن وقت فرق شما و یاران پیغمبر این است که یاران پیغمبر در جنگ احد نگاهشان به اسب غنیمت افتاد، به شمشیر و زره افتاد، فرمان پیغمبر را رها کردند و سراغ جمع کردن غنیمت رفتند و پیغمبر شکست خورد و یارانش شکست خوردند. حمزه عموی پیغمبر شهید شد و شما اگر میلیونها غنائم ببینید، اعتنا نمیکنید. آیه آن را بلد نیستم. جبهه از حج مهمتر است. به امام سجاد گفتند: هر سال مکه میآیی، چه خبر است؟ چرا جبهه نمیروی؟ فرمود: اگر یاران با وفایی را پیدا میکردم، به جبهه میرفتم. پیداست که امام سجاد هم اگر به مکه میرفت، به خاطر این بود که برای جبهه یار پیدا نکرد. خوشا به حال شما! شما روسفید هستید. اما مواظب باشید عملتان صحیح باشد. بعضی از شما کرمانی هستید، شهر شما قالی میبافند، بافتن قالی کرمان یک سال طول میکشد، اما حفظ کردنش صد سال طول میکشد. یعنی یک سال آدم قالی میبافد، صد سال باید مواظب آن باشد که آتش ذغال روی آن نیفتد. شما عملیات فاو را انجام دادید و برگشتید، خود عملیات یک شب، دو شب، یک هفته طول کشید، اما حفظ این تا آخر عمرتان است و باید مواظب باشید که آن را حفظ کنید.
6- با خدا باشیم
اول این که همه چیز را از خدا بدانید. دو سه سال پیش برادرت موتور و دوچرخه و دمپایی و حوله و صابون و خودکار و پولت را برداشت و تو کتکش زدی؟ شما همان بودی که چند سال پیش برادرت اگر توپ و دوچرخهات را برمیداشت کتکش میزدی، یعنی از توپ و دوچرخهات به برادر خودت گذشت نداشتی. حالا آمدی به فاو رفتی و از جانت میگذری. کسی که از توپ و دوچرخه خودش نمیگذشت، حالا از جان خودش میگذرد. این است که امام میفرماید: «حّول حالنا الی احسن الحال» شما تحول پیدا کردید. کسی که از صد تومان هم نمیگذشت، حالا از جانش میگذرد. این حال را خدا به شما داده است. اگر روحیه شما از خودتان بود، باید از قدیم این گذشتها را داشته باشید. شما از قدیم اهل گذشت نبودید، خدا شما را اینطور کرد، باید از خدا تشکر کنید.
به امیرالمؤمنین گفتند: تو چرا میگویی «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»(فاتحه/6) گفت: علی هم باید بگوید: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»(فاتحه/6) چون اگر خدا هر لحظه علی را حفظ نکند، ممکن است برای علی هم خطر انحراف پیش بیاید. وقتی امیرالمؤمنین خبر شهادتش را میشنود، میگوید: «أَ فِی سَلَامَهٍ مِنْ دِینِی»(شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج4، ص107) وقتی من شهید بشوم دینم سالم است؟ پیامبر میگوید: بله! یعنی حضرت علی هم باید «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»(فاتحه/6) بگوید. حضرت علی هم میپرسد که آیا لحظه شهادت دینم سالم است یا دینم سالم نیست؟ به هر صورت، حال شما از خداست، از خدا بخواهید حالتان را برای شما نگه دارد. خدایا تو را به حق کسانی که به فاو رفتند و فاو را فتح کردند و برگشتند، به آبروی این روسفیدان درگاهت، به آبروی شهدا و خانوادههایشان قسمت میدهم، این روحیهای که به رزمندهها دادی برای همیشه نگه دار و از آنها نگیر(الهی آمین) به آدمهای بی خیالی که هنوز هم کم و بیش هستند، گرچه دیگر در مملکت ما آدم بی خیال کم پیدا میشود، شاید یک پنج درصد بی خیال باشند، ایرانیها ذاتاً خوب هستند، اما بعضی مثل شماها جمعه اول میرسند، بعضی از آنها جمعههای آخر میرسند، یک عده از آنان هم تا آخر نمیرسند. ولی اگر نرسند زمستان تمام میشود و روسیاهی به ذغال میماند. شاه رفت و روسیاه کسی است که مرگ بر شاه نگفت. صدام هم خواهد رفت و روسیاه کسی است که در جبهه و پشت جبهه کمک نکند.
قرآن میگوید: «لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ»(نور/61) آدمهای نابینا و شلی هم که نمیتوانند به جبهه برود، خدا میگوید: حالا که نمیتوانی نیا، اما یک شرط دارد «إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ»(توبه/91) یعنی به شرطی که خیرخواه باشی و نق نزنید. فهمیدید امام چه گفت؟ امام فرمود: خدا اینهایی که نق میزنند، آدمشان میکند. امام که میگوید: آدمشان کند، امام از روی عقده و هوس حرف نمیزند. یعنی در عالم معنا اینها آدم نیستند. بعد در پیام آخرش فرمود: جوانها مثل گل پر پر میشوند و افرادی بی تفاوتند. قرآن دربارهی افراد بی تفاوت اینطور میفرماید: «وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ»(صافات/13)، «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ»(بقره/7) جبهه به پولدارها نیاز ندارد.
بینندههایی که پای تلویزیون هستید، و دیر تلویزیون را روشن کرده¬اید. این عزیزان همه بچه کشاورز هستند، یک عده هم بچهی کارگر هستند، بیست نفر هم دانشجو هستند، چند نفر هم کارگر هستند، پنج، شش نفر هم طلبه و همه از قشر مستضعفند، به فاو رفتند و فاو را گرفتند و برگشتند. آقای پول دار، ترسوی بی خیال، جبهه به تو نیاز ندارد. اما صدام سقوط خواهد کرد و تو، توی سرت خواهی زد، من نمیدانم اگر راه کربلا باز شود، آن آقایی که با حاجیه خانم و با هواپیما میخواهد برود، اصلاً رویش میشود وارد حرم شود؟ یک کاری بکنید که اگر بعداً خواستید به کربلا بروید، از امام حسین خجالت نکشید. جوانها شما عید این جا بودید، عید عید شماست، عیدآن روزی است که انسان بر وظیفه پیروز بشود. همهی بینندهها هم پای تلویزیون گوش بدهند، ببینیم اینهایی که عید بودند و رفتند علف گره زدند، سیزده بدر کردند، تخمه شکستند و ماهی در لیوان کردند، آیا عید شما عید است یا عید آنهایی که دلشان میخواست پهلوی بچههایشان باشند؟ ببینیم عید برای چه کسی خوب است، دوست دارم به این دو دقیقه حرفی که آخر حرفم است دقت کنید و خوب گوش بدهید.
خداوند سه نوع موجود دارد: 1- موجوداتی که دربست تسلیم وظیفه هستند، مثل فرشتهها که دربست تسلیم رضای خدا و وظیفه هستند. 2- موجوداتی که تسلیم غریزه هستند، مانند حیوانها. 3- موجودی هم به نام انسان دارد که گاهی دنبال وظیفه است و گاهی دنبال غریزه. غریزه میگوید: ابراهیم، اسماعیلت را نکش. وظیفه میگوید: بکش! غریزه میگوید: نکش. علاقه میگوید: نکش. خدا میگوید: بکش.
انسان در بکش و نکش گیر کرده است. چه کنم بکشم یا نکشم. ابراهیم وظیفه را گرفت و غریزه را عقب زد. آن وقت روز عید قربان است که وظیفه بر غریزه پیروز شد. ماه رمضان سی روز میل آدم میگوید: بخور! خدا میگوید: نخور. انسان چشمش باز است، لبش تشنه است، در بخور نخور گیر کرده است. فرمان خدا را میگیرد و نمیخورد. کسی که فرمان خدا را گرفت و سی روز نخورد، روز بعد از سیام را چون سی روز فرمان خدا حاکم شد، باید عید بگیرد. (عید فطر) حالا امسال عید افرادی میگفتند: ای کاش بچهام در کنارم بود و دور هم بودیم. شب عید ماهی پولو میخوردیم. تخمه میشکستیم. سیزده بدر علف گره میزدیم. غریزه میگوید: بچهام پهلویم باشد، نایب و امام زمان رهبر انقلاب میگوید: جبههها را پر کنید، امام میگوید: جبهه! اما میل میگوید: خانه! مادرانی که گفتند: به خاطر فرمان امام بچهام به جبهه برود، عید بر آن مادران مبارک است، چون وظیفه را گرفتند و بر غریزه حاکم شدند. امسال نگویید: عید نبودم، عید واقعی عید شما بود. آن روزی که گناه انجام نشود، عید است، یعنی چه؟ یعنی آن روزی که غریزه میگوید: گناه بکن و وظیفه میگوید: گناه نکن. در بکن نکن گیر میکنی و فرمان خدا را میگیری. برادران دنیا چیزی نیست. شما فهمیدید دنیا چیزی نیست، خوشا به حالتان. روز قیامت شفاعت ما را هم بکنید و این مطلب را که میگوییم، معتقدیم که میگوییم. امام میگوید بازوی شما را میبوسم، ما طلبهها باید کفش شما را ببوسیم، ارزش دارید، خدا به جرقههای سم اسب زیر پایتان قسم خورده است «فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً»(عادیات/2) خدا به نفس اسب زیر پایتان قسم خورده است «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً»(عادیات/1) خدا قول داده و پیام داده است که ای رزمندهها، دوستتان دارم. غیر از دوستی خدا چه میخواهید؟ آخر آیه هم اینهایی که به جبهه کمک نمیکنند را تهدید میکند. آیه تهدید را من برایتان بخوانم و حرف هایم را جمع کنم.
7- کسانی که به جبهه نمیروند یا کمک نمیکنند، باختهاند!
«قُلْ» بگو به مردم! «قُلْ إِنْ کانَ آباؤُکُمْ وَ أَبْناؤُکُمْ وَ إِخْوانُکُمْ وَ أَزْواجُکُمْ وَ عَشیرَتُکُمْ وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهادٍ فی سَبیلِهِ فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ»(توبه/24) اگر پدرت را دوست داری، پهلویش ایستادی، پسرت را دوست داشتی و نگذاشتی به جبهه برود، «وَ إِخْوانُکُمْ»، پارتی بازی کردی که برادرت جبهه نرود «وَ أَزْواجُکُمْ» خانمت گریه کرد و برای این که خانمت گریه نکند ایستادی «وَ عَشیرَتُکُمْ»: بستگان دورت را گرفتند، نگذاشتند به جبهه بروی «وَ أَمْوالٌ اقْتَرَفْتُمُوها»: پولهایت را جمع کردی، دلت را نگه داشت. «وَ تِجارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسادَها»: ترسیدی داد و ستدت از رونق بیفتد «وَ مَساکِنُ تَرْضَوْنَها» خانه و زندگیت را بیشتر از جبهه دوست داشتی. هر کدام از شما، پدرتان، پسرتان، برادرتان، خانمتان، فامیلتان، مالتان، تجارتتان، خانهتان را بیشتر از جبهه دوست داشتید، با این که امام یک بار فرمود: واجب کفایی است و در پیام آخرش فرمود: هرکس میتواند برود، باید برود. یا این بیان که هرکس خانه و زندگیش را بیشتر دوست دارد «فَتَرَبَّصُوا» خدا میگوید: باش تا به حسابت برسم. خدا نیاز ندارد، این قدر که امداد غیبی میفرستد، بیشتر هم امداد غیبی ذخیره کرده است. در قرآن میگوید: ما امداد غیبی میکنیم. خلاصهی حرفم این است که برادران و خواهرانی که پای تلویزیون هستید، نه که شما بچهات را دوست داری، اینها هم همه مادرند، اینها هم زن دارند، بعضی هایشان، دانشجو هستند. این جا در میان این عزیزان بیست نفر دانشجو نشسته است، خوشبختانه در جلسهی ما دو سه نفر بازاری هم هست، اما بازاریها کمتر هستند، بیشتر کشاورز و کارگر هستند، بازاری خیلی کم است، از هر صد نفر یک یا دو نفر بازاری هستند. ولی بالاخره از هر قشری هستند. چند سال از جنگ رفته است، و عقب افتاده¬ای، اگر تکانی نخوری، جمعههای آخر است. صدام سقوط خواهد کرد. افرادی کربلا خواهند رفت. یک کاری بکن که رویت بشود به کربلا بروی. من کاری به شما ندارم. قرآن میفرماید: «إِذْ تُصْعِدُونَ وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ فی أُخْراکُمْ فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ لِکَیْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَکُمْ وَ لا ما أَصابَکُمْ وَ اللَّهُ خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»(آل عمران/153) یادتان میاید در جنگ احد شما از جبهه فرار کردید. «تُصْعِدُونَ» از کوهها بالا میرفتید «وَ لا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ» پشت سرتان را هم نگاه نمیکردید، سرگرم زندگی خودتان بودید. هرعروسی، یک پیراهن، مدل به مدل کفش و ماشین عوض میکردید. بی خیال بودید «وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ» پیغمبر خدا دعوتتان میکرد و میگفت: به جبهه بیایید و فرار نکنید، دنیا ارزش ندارد. روی موکت نشستی و چهل سال دویدی، حالا موکتت قالی شد. چهل سال دویدی دوچرخهات ماشین شد، دنیا چیزی نیست «وَ الرَّسُولُ یَدْعُوکُمْ» پیغمبر شما را به جبهه فرا میخواند، اما شما فرار کردید، برای این که خوش باشید؟ «فَأَثابَکُمْ غَمًّا بِغَمٍّ» تو که از جبهه فرار کردی خدا یک زندگی تلخی برایت مقدّر خواهد کرد، خیال نکن جبهه تلخ است، اگر رزقت در خانهات هم زیاد باشد ولی تلخ است. خدا تلخی را دسته بندی میکند، کارتن بندی میکند. یک نیشی به تو میزند. آقایانی که به جبهه نمیآیند به خیال این که زندگی دارند، اگر بنا باشد که تلخ بشود، تلخی از زیر چوب در خانهی شما هم به داخل میآید.
خیلیها در جبهه هستند و خوش هستند و خیلیها در خانههایشان هستند ولی خوش نیستند. قرآن میگوید: «أَیْنَما تَکُونُوا یُدْرِکْکُمُ الْمَوْتُ وَ لَوْ کُنْتُمْ فی بُرُوجٍ مُشَیَّدَهٍ»(نساء/78) اگر در خانههای محکم و سخت هم باشید سختی و تلخی قسمت شما میشود. خوب ما که عقب هستیم. پاسداران عزیز، بسیجیها، رزمندهها، ارتشیها ما عقب هستیم. تا به حال خیال میکردیم از شما عقب هستیم، پریروز در جبهه فهمیدیم نه تنها از شما عقب هستم، بلکه بندهی طلبه از زن شما هم عقبتر هستم. یک جا رفتیم تا برای رزمندهها صحبت کنیم. یک پاسدار آمد و گفت: آقای قرائتی! متشکرم دست شما درد نکند. البته در آن لحظه من فکر کردم که تشکر او برای سخنرانی در جبهه بود. گفت: نه! شب جمعهی آخر سال در تلویزیون بحث قرض الحسنه را مطرح کردی و یک جمله هم آخرش گفتید. گفتید: کسانی که قرض کردهاند و طرف آن هم ندارد که بپردازد، اگر تو هم میتوانی بگذری، بگذر. زن من، از من صدهزار تومان مهریه میخواست. پای بحث شما در تلویزیون که نشسته بود، یک نامه به جبهه نوشته، که آقای قرائتی در تلویزیون گفته: که بگذر! من هم از صد هزار تومان مهریهام گذشتم. زن و مرد را ببینید! مرد در جبهه از جانش میگذرد، خانمش شب عید، به او عیدی میدهد. این زندگیها را پهلوی زندگیهایی بگذارید که زن و شوهر برای صد تومان به هم بد میگویند. واقعاً آدم خودش بهشت و جهنم را میبیند.
در همین اهواز ما دیدیم پنج تا خواهر و برادر هستند، همه یک نفر شهید دادند و افتخار میکنند. دارد به جایی میرسد که در رختخواب مردن بد میشود و دین ما این دین است. خدایا روحیهای که به رزمندگان ما دادی به همهی ما مرحمت و به همهی رزمندگان ما این روحیه را بده و حفظ کن(الهی آمین)
آن نفس مسیحایی امام بود که توانست با آن نفس این بچهها را از کوچه و محلهها جمع کند، و این ترسوها را شجاع کند و دیگر نمیترسند. (با اشاره به یکی از جوانها) شما بچهی کجا هستی؟ جیرفت. بیا این جا بایست. از آمریکا میترسی؟ نخیر. تمام رئیس جمهورهای دنیا از آمریکا میترسند جز بسیجیهای ایران، و همین آقا زمان شاه میترسید. آن نفس که به ایشان خورد 13ساله را در مقابل ابرقدرتها طوری کرد که گفت: نمیترسم! خدایا آن امام را برای ما و اسلام تا ظهور حضرت مهدی نگهدار(الهی آمین) خدایا! به ترسوها شجاعت و به بی غیرتها، غیرت مرحمت بفرما. (الهی آمین) خدایا عزیزانی که به فاو رفتند و برگشتند اینها هستند، عدهای هم رفتند فاو و برنگشتند و شهید شدند. خدایا به خون مقدس آنها صدام و اسرائیل و حامیانش را سرنگون بفرما. (الهی آمین) خدایا به خون شهدا، به خانوادههای شهدا، اسرا، مفقودین صبر کامل و اجر کامل مرحمت بفرما. (الهی آمین)
دیروز رفتم عیادت کسانی که از جبهه برمیگشتند، یک مجروحی را آورده بودند، نفس نداشت، چشمش را باز کرد دید یک عده بالای سرش هستند، اولین کلمهای که گفت: این کلمه بود. فرمود: برای سلامتی امام صلوات.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»