بنی اسرائیل – 1

موضوع بحث: بنی اسرائیل – 1
تاريخ پخش: 31/01/60

بسم اللّه الّرحمن الّرحيم

«الحمد للّه رب العالمين و صلّي اللّه علي سيّدنا و نبيّنا محمّد و علي اهل بيته و لعنة اللّه علي اعدائهم اجمعين»

يادتان باشد در جلسات قبل در اين زمينه صحبت كرديم و با دورنماي تاريخ بني اسرائيل آشنا شديم. چون در قرآن بيش از صد آيه در باره‌ي اين ماجرا هست. با اين قصه آشنا شديم چون آشنايي با تاريخ بني اسرائيل، آشنايي با تاريخ خودمان است. حديث داريم: تمامي صحنه‌ها و حوادثي كه براي بني اسرائيل پيش آمده است، براي شما هم پيش خواهد آمد. بنابراين آشنايي با تاريخ بني اسرائيل آشنايي با تاريخ خودمان است. پس اين درس‌هايي كه ما مي‌گوييم براي آدم‌هايي كه حوصله‌ي خواندن و نوشتن ندارند، قصه‌هاي مفيد و سازنده‌اي است و براي كساني كه دوست دارند با قرآن آشنا شوند، درس‌هاي خوبي است.
در يك جلسه بيوگرافي فرعون را گفتيم. به اين دليل مي‌گويم تاريخ مثل هم است، چون ما هم تحت سيطره‌ي رژيم سلطنتي بوديم و آن‌ها تحت سيطره‌ي فرعون بودند. آن‌ها به رهبري موسي نجات پيدا كردند. ملت ما هم به رهبري امام نجات پيدا كرد. آن‌ها پس از پيروزي توقعات نابجايي داشتند و اختلافاتي بينشان پيش آمد، كه همان حوادث ممكن است براي ما هم پيش‌ايد. بنابراين بايد خيلي دقت كنيم و اين تاريخ را بررسي كنيم. در يك جلسه بيوگرافي و كارنامه‌ي فرعون را گفتم و البته حضرت موسي را در دو جلسه بعد از پيروزي گفتم كه اين‌ها چه مي‌كردند.
حالا در اين جلسه مقداري از آيات داستان پس از پيروزي را از جريان پرستش گوساله مي‌خواهيم بگوييم.
1- چگونه امت بني اسرائيل بعد از پيروزي گوساله‌پرست شدند
بحث جلسه‌ي ما اين است كه چطور مردم به سراغ پرستش گوساله رفتند؟ در تورات قصه را اينطور نقل مي‌كند. البته من نمي‌دانم سفارش كنم تورات را بخوانيد يا نه؟ ولي شما فعلاً قرآنتان را بخوانيد تا بعد.
در تورات مي‌گويد: آن كسي كه گوساله ساخت و مردم را به پرستش آن دعوت كرد، يا مردم از او خواستند كه گوساله‌اي بسازد، حضرت هارون است، در حالي كه از نظر ما حضرت هارون پيغمبر بوده است و پيغمبر هم معصوم است و علاوه بر اين كه پيغمبر بوده، از طرف برادرش، حضرت موسي كه خود پيغمبر اولوالعزم بود، منصوب بود و هرگز پيغمبر بزرگوار چنين كار خلافي نمي‌كند. حال چطور شد كه مردم به سراغ گوساله رفتند؟ نقش محيط را توجه داشته باشيد.
پس بحث اين است: چگونه امت بني اسرائيل بعد از پيروزي به سراغ گوساله پرستي رفتند؟
چطور امت خدا پرست گوساله پرست مي‌شود؟ الآن ما خدا پرستيم، امكان دارد ما گوساله پرست شويم؟ مي‌شود كه شما گوساله پرست شويد؟ بله، امكان دارد. قرآن دليل اين را، نقش محيط بيان مي‌كند. به خاطر عدم دارا بودن ايمان واقعي. چون ما دو نوع ايمان داريم. گاهي ايمان عميق است، كه واقعاً ايمان است و گاهي ايمان سطحي است. در روايت معنا مي‌كند: ايمان آن است كه هم به دل باشد و هم به زبان و هم در عمل نشانه داشته باشد. اما بعضي ايمانشان فقط به زبان است.
انقلاب فرهنگي چيست؟ حضرت موسي وقتي آمد تا فرعون را دعوت كند، خيلي به فرعون برخورد كه يك چوپان با لباس پشمي و عصابه دست نزد او آمده و مي‌گويد: تو خدا نيستي، بايد بندگي خدا را بكني و برده‌ها را بايد آزاد كني. به خاطر باد دماغي كه داشت، خيلي به غيرت و غرورش برخورد. گفت: ما بايد آبروي موسي را بريزيم. برنامه چيست؟
(اين‌هايي كه مي‌گويم ترجمه‌ي آيات قرآن كريم است. ترجمه‌ي 40 آيه را در اين چند كلمه خلاصه مي‌كنم. براي آدم‌هاي بي حوصله خلاصه مي‌كنم.)
2- ايمان واقعي و ايمان سطحي
برنامه چيست؟ برنامه اين است كه بخشنامه به همه‌ي شهرها بفرستيد كه هر ساحر زبر دستي هست، مثلاً از طريق شهرداري‌ها و بخشداري‌ها، تمام ساحران جمع شوند و ما براي ساحري كه سحر جالبي بوجود بياورد جايزه تعيين مي‌كنيم و به وسيله‌ي آن سحر بتواند آبروي حضرت موسي را بريزد و به موسي بگويد: اگر تو عصا را مي‌اندازي و اژدها مي‌شود، او هم اين كار را مي‌كند و چنين مي‌شود. يك ساحري پيدا كنيد، نمايشي بدهد و ما با اين نمايش قدرت، آبروي موسي را بريزيم. اين ساحران جمع شدند، آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما آبرويش را بريزيم، پول و امتياز داريم؟ گفت: بله. شما آبرويش را بريزيد، هر چه بخواهيد، به شما مي‌دهم. اين‌ها سحرهايشان را اجرا كردند، حضرت موسي كه عصا را انداخت و به قدرت غيبي اژدها شد، ساحران سري تكان دادند و فهميدند در كار حضرت موسي، حساب كار خدايي است. سحر و جادو نيست. پس به حضرت موسي ايمان آوردند. فرعون ديد عجب! اين‌ها را آورده است تا آبروي موسي را ببرند، ولي اين‌ها خودشان به حضرت موسي ايمان آورده‌اند. گفت: شما را تكه تكه مي‌كنم. آن وقت اين‌ها ايمان واقعي پيدا كردند. گفتند: هر غلطي كه مي‌خواهي بكن. «فاقض» يعني ‌اي فرعون قضاوت كن! هر كاري مي‌خواهي بكن. به خاطر اين كه تو هر كاري بكني، در همين دنياست. به درستي كه تو فقط در همين دنيا مي‌تواني حكم كني. هرچقدر زور بزني در همين دنياست. بيش از اين نيست كه جان ما را در اين دنيا بگيري. ما يك جان كه بيش‌تر نداريم، تو بگير. اين را ايمان واقعي مي‌گويند.
گوش كنيد! كجاي اين جريان انقلاب فرهنگي بود؟ كسي كه منتظر بود به عنوان جايزه سكه‌اي از فرعون بگيرد، بعد از مدت بسيار كوتاهي كارش به جايي رسيد كه نه تنها پاداشي نمي‌خواست، گفت: تمام هستي ديگر براي من ارزش ندارد. اين را انقلاب فرهنگي مي‌گويند. پس اگر خواستيد ببينيد انقلابي هستيد يا انقلابي نيستيد، مثلاً 20 سال پيش به بنده مي‌گفتند: آدم خوبي هستي؟ من خوشم مي‌آمده است، حالا هم وقتي مي‌گويند: خوبي، خوشم مي‌آيد. من انقلابي نيستم. بايد انسان كارش به جايي برسد كه اگر راه حق را تشكيل داد، به تمام در و ديوار هم فحش نوشتند، در او اثرنگذارد، چنين كسي را انقلابي مي‌گويند. ساحر به فرعون مي‌گويد: من آبروي موسي را مي‌ريزم اگر سكه‌اي به من بدهي! منتظر يك سكه است. بعد كارش به جايي مي‌رسد كه مي‌گويد: سكه هايت، كاخ و دربارت، زور و شكنجه و حبست، اصلاً تمام هستي، تمام قدرت و امكانات براي من پشيزي ارزش ندارد. اين را انقلاب فرهنگي مي‌گويند.
حالا ايمان واقعي و سطحي را شناختيد. ايمان واقعي را تمام دنيا هم نمي‌تواند خللي در آن به وجود بياورد و ايمان سطحي با كوچك ترين حادثه از بين مي‌رود. حالا بگوييم چگونه بني اسرائيل گوساله پرست شدند؟ جواب اين است كه بخاطر عدم ايمان واقعي.
مسئله‌ي ديگر نقش محيط در افكار بود. آخر اين مسلمان‌هايي كه ايمان به حضرت موسي آورده بودند، از رود نيل عبور كردند. فرعون و دربار فرعون و ارتش فرعوني، به حضرت موسي و پيروانش حمله كرد و به رود نيل رسيدند. خداوند با قدرت خويش توسط حضرت موسي رود را شكافت. اين‌ها به سلامت از وسط رودخانه عبور كردند. خدا توانايي انجام اين كار را دارد. خدايي كه كرات را در تعادل نگهداشته است، مي‌تواند آب رود را كنار زده و بني اسرائيل عبور كنند. كف رودخانه خشك شد و بني اسرائيل، به تندي عبور كردند. بعد فرعون كه خواست عبور كند، به وسط رودخانه كه رسيد آب‌ها روي هم بازگشت و فرعون و سپاهش غرق شدند. خلاصه، به آن سوي رودخانه رفتند و بت پرستان را ديدند. تا بت پرستان را ديدند گفتند: موسي! «اجعل لنا الهاً كما لهم آلهة» اين‌ها آن سمت رودخانه خدا پرست بودند، با چشمشان ديدند كه خدا چگونه رود را برايشان خشك كرد، اما همين كه بناست انسان لطف خدا را فراموش كند، روشن ترين نشانه‌ها را هم فراموش مي‌كند.
3- ايمان در حال اضطرار
اصولاً ما هر وقت در مشكلات گير مي‌كنيم، او را صدا مي‌زنيم. قرآن مي‌گويد: وقتي مردم گير كردند «فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ»(عنكبوت/65) وقتي گير مي‌كنند، مي‌گويند: يا الله «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» و بعد از نجات بعضي‌ها جفتك مي‌زنند و فراموش مي‌كنند. هر وقت گير مي‌كنند مؤمن هستند به اين ايمان در حال اضطرار مي‌گويند. فرعون وقتي داشت غرق مي‌شد، گفت: «آمنت »‌ اي خدا ايمان آوردم. آيه نازل شد: حالا ايمان آوردي؟ توبه، براي وقتي است كه انسان به مرز اضطرار نرسيده باشد. حالا ديگر براي تو فايده‌اي ندارد. خيلي مسئله‌ي عجيبي است. مثل اين مي‌ماند كه انسان نزديك آيت الله برود و بگويد: آقا من يك رقاصه‌ي خوب براي عروسي دخترم مي‌خواهم. خيلي پررويي مي‌خواهد كه آدم به يك آيت الله بگويد: من يك رقاصه‌ي خوب مي‌خواهم يا مثلاً فرض كنيد، آدم نزديك مجتهد برود و بگويد: آقا بهترين آب جو را كجا مي‌فروشند؟ بني اسراييل به رهبر انقلاب، به مبارز با بت گفتند: لطفاً تو براي ما يك بت درست كن. تقاضاي ساختن بت از كسي است كه آمده تا بت‌ها را از بين ببرد. آن هم چه زماني؟
كسي نزد حضرت علي(ع) آمد و نيش زد. حضرت علي(ع) گفت: تو لازم نيست نيش بزني، وضع خودت خراب است. گفت: شما مسلمانان اين قدر بد هستيد كه هنوز پيغمبر شما دفن نشده است، اختلاف كرديد. گفت: ما تا پيغمبرمان بود اختلاف نكرديم، بعد از رحلت پيغمبر اختلاف بوجود آمد. اما شما بني اسرائيل هنوز كف پاهايتان از آب نيل خيس بود به سراغ پرستش گوساله رفتيد. اين نمك به حرامي انسان است و بد نيست اين جا اين جمله را بگويم: بسياري از ما وقتي گير مي‌كنيم، به سراغ خدا مي‌رويم. اين قدر افرادي هستند كه قول مي‌دهند، خدايا، اگر «آتانا مِنْ فَضْلِهِ»(توبه/75) اگر مثلاً خدا به ما پول بدهد ما حتماً كمك مي‌كنيم «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»(توبه/76) همين كه خدا وضع او را بهتر كرد، فراموش مي‌كند. چقدر انسان‌ها وقت بي پولي به مسجد مي‌رفته‌اند. خود شما زماني كه پول نداشته‌اي بيش‌تر به مسجد مي‌رفتي يا وقتي كه پول داشته‌اي؟ آن زماني كه دوچرخه سوار مي‌شدي، با الاغ و مركب به مسجد مي‌رفتيم ياحالا كه وضعمان خوب شده است. اصولاً انسان اينگونه است. قرآن مي‌گويد: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفَّارٌ»(ابراهيم/34) انسان ظلم مي‌كند و ناسپاس است. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَيَطْغى‏ أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏»(علق/7-6) انسان وقتي شكمش سير شد، دست به ياغي گري مي‌زند. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفي‏ خُسْرٍ»(عصر/2)
زماني اين‌ها را شمرديم. 9 تا در قرآن بود و خدا در همه‌ي اين‌ها هم از انسان گله مي‌كند كه ‌اي انساني كه «فَضَّلنا بَني آدم» به او فضيلت دادم «كرَّمنا بَني آدم» انساني كه «نُفِخَت فيه مِن رُوحي» انساني كه «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ»(مومنون/14) اين انساني كه موجود ممتاز آفرينش است، هر وقت گير مي‌كند يا الله و به سراغ خدامي رود.
4- ظلم امت بني اسرائيل در قرآن
خلاصه محيط در اين‌ها اثر كرد. آن طرف رود آمدند و بت پرستان را ديدند. فوراً به مخالف بت و رهبر انقلاب گفتند: تو هم يك بت برايمان بساز. اين‌ها ظلم كردند. قرآن آيه‌هاي زيادي درباره‌ي ظلم آن امت دارد. من تعدادي از ظلم آن امت را بگويم تا ببينيد چه كرده‌اند؟ البته خدا هم پس گردني مي‌زند. قرآن را مي‌خوانم و فكر مي‌كنم شما بتوانيد معنا كنيد:
1- «فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ»(نساء/155) آن امت پيمانشان را نقض كردند.
2 – «وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّه»(نساء/155) به آيات خدا كفر ورزيدند. پيمان‌ها را شكستند، قراردادها را لغو كردند، نسبت به آيات خدا كفر ورزيدند.
3 – «وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقّ‏ٍ»(نساء/155) پيامبران را كشتند.
4 – «وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ»(نساء/155) گفتند: روي دل ما پرده افتاده است.
5- «وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً»(نساء/156) به حضرت مريم هم بهتان زدند. گفتند: العياذ بالله، زناكار بوده است «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسيحَ عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّهِ‏ً»(نساء/157) گفتند و افتخار كردند كه ما حضرت عيسي را كشتيم. البته از نظر ما حضرت عيسي كشته نشده است. حضرت عيسي اكنون هم زنده است و كشته نشده است. به صليب و دار هم آويزان نشده است. اين عقيده‌ي ماست و به خاطر دلايل و موارد مذكور «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ»(نساء/160) چون اين‌ها اينچنين بودند، ما يك سري چيزها را بر اين‌ها حرام كرديم «حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ» بسياري از چيزهاي پاك و طيب را برايشان حرام كرديم. خدا مي‌گويد: فلان امت كج رفتند، طيبات را برايشان حرام كرديم.
ايراني‌ها به شما هم نعمت‌هايي داديم نعمت رهبري، نعمت آزادي، نعمت مكتب، نعمت انقلاب دروني، در رژيم قبل دختران دبيرستاني را مي‌بردند تا براي يك جنايت كار رژه بروند. با زور دختران را مي‌بردند. حالا همين دختر دبيرستاني به نهضت سوادآموزي مي‌رود. در يك منطقه‌ي محروم، 4 تا دختر بچه را جمع مي‌كند و به آن‌ها درس مي‌دهد. خب، اين انقلاب است. حالا اگر كفران نعمت كنيم، مانند سرنوشت آن ملت كه بعد از پيروزي كفران كردند و خدا گفت: «حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ» طيبات را بر اين‌ها حرام كرديم، ما هم همين سرنوشت را پيدا مي‌كنيم.
5- سنت الهي مجاز امتي است كه پس از پيروزي منحرف شوند
در جلسه‌ي قبل گفتم: كارهاي خدا سنت است. خدا مي‌گويد: من با هيچ كس خويشاوندي و قوميتي ندارم. با كسي هم پدر كشتگي ندارم. قانون اين است كه هر امتي اگر پس از پيروزي منحرف شود، خدا به آن امت پس گردني مي‌زند. خلاصه به قول رهبر انقلاب كه چندي پيش جمله‌اي فرموده بود كه: «كاري نكنيد كه اگر چيزي به كسي داده باشم، آن را پس بگيرم. » خب، اين بنده‌ي خداست. حالا خود خدا هم مي‌گويد: ‌اي امت كاري نكنيد كه اگر چيزي به شما داده‌ام پس بگيرم «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذينَ هادُوا»(نساء/160) به خاطر ظلمي كه از آن ملت سرزده «حَرَّمْنا عَلَيْهِمْ طَيِّباتٍ» طيبات را برايشان حرام كرديم. هيچ مانعي ندارد كه وقتي امت خلافي مي‌كند، خداوند بارانش را بر آن امت قطع كند و لذا حديث داريم كه اگر امت جلوي فساد را نگيرند، درصحنه حاضر نباشند. . . اين كه اخيراً در سخنراني‌ها مي‌گويند: مردم بايد در صحنه حاضر باشند، اين چيز تازه‌اي نيست. اين همان چيزي است كه قرآن مي‌گويد: همه‌ي مردم بايد امر به معروف و نهي از منكر كنند. معنايش اين است كه ديگر دادگاه و قضاوت نمي‌خواهيم. آن وقت مثالي زدم. گفتم: در يك خيابان يك طرفه ماشيني از طرف مقابل مي‌آيد، يا جايي كه گردش به چپ ممنوع است، گردش به چپ مي‌كند، يا در ماشين باز است ولي راننده توجهي ندارد. همه‌ي ماشين‌هاي در حال عبور چراغ مي‌زنند و بوق مي‌زنند. اين وظيفه‌اي براي ديگر ماشين هاست كه چون خلاف او را ديده‌اند بايد چراغ و بوق بزنند تا او را متوجه خلافش كنند. اما برنامه‌اي هم پليس براي او دارد كه او را جريمه مي‌كند. ما، همه‌ي مردم، زن و مرد، دختر و پسر، زن بايد امر به معروف كند، مرد بايد زن را امر به معروف كند. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ»(توبه/71) قرآن مي‌گويد: تمام مردان و زنان با ايمان «ولي» هم هستند. آقا ما «ولي» نمي‌خواهيم! چرا شما «ولي» مي‌خواهيد؟ شما ولي من هستيد و من ولي شما هستم. منتهي ولايت شعاعي دارد. شعاع ولايت من و شما همين است كه اگر خلاف كردي، حق دارم، به شما بگويم. . . خدايي كه ما را آفريده به من حق داده كه شما اگر خلافي كردي بگويم: برادر اين كاري كه كردي، خلاف است. اين كار را نكن. آقا فضولي موقوف! نخير موقوف نيست. خداگفته است: فضولي جايز است. آقا موسي به دين خود و عيسي به دين خود نيست. موسي به دين عيسي و عيسي به دين موسي. من و تو را در يك قبر نمي‌گذارند. بله من و تو را در دو قبر مي‌گذارند، ولي در قبر به من مي‌گويند: چرا زماني كه فساد را ديدي، داد نزدي؟ در قبر من از شما سؤال مي‌كنند و در قبر شما از من. اين حرف‌ها كه فضولي موقوف، موسي به دين خود، عيسي به دين خود، نظارت عمومي، دخالت نابجا، اين‌ها همه غلط است.
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ» تمام زنان با ايمان ولي و سرپرست هم هستند يك دختر 9 ساله‌اي كه اول دوران تكليفش را مي‌گذراند، حق دارد پدربزرگ 90 ساله‌اش را نهي از منكر كند و اگر اين پدر بزرگ ناراحت شد و بگويد: اين دختر 9 ساله دارد مرا نصيحت مي‌كند؟ دنيا دست كه افتاده! اين به من مي‌گويد! كسي كه چنين تحملي نداشته باشد، در فرهنگ ما متكبراست. چون در اصول كافي، امام فرموده است: متكبر واقعي كسي است كه حرف حق را مي‌شنود اما قبول نمي‌كند. از نظر فرهنگ و اخلاق اسلامي، چنين پدربزرگ و مادر بزرگي متكبرند و از نظر فرهنگ اسلامي اگر بچه‌ي 9ساله اعلام خطر و نهي از منكر نكند، گناه است. مانعي ندارد هر كس جايگاهش محفوظ باشد، ولي اين حق را اسلام به همه داده است.
داشتيم مي‌گفتيم بني اسرائيل پس از پيروزي چه خطي را رفتند و خدا چگونه پس گردني به ايشان زد. خطشان اين بود. «فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ وَ كُفْرِهِمْ بِآياتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍ‏ّ»(نساء/155) چون ميثاق و پيمانشان را شكستند و به آيات خداكفر ورزيدند به ناحق پيامبران را كشتند و «قولهم قلوبنا غلف» روي دل ما پرده افتاده است و «وَ قَوْلِهِمْ عَلى‏ مَرْيَمَ بُهْتاناً عَظيماً»(نساء/156) امتي كه تهمت بزند، خداوند طيبات را بر او حرام مي‌كند. حالا در جامعه‌ي ما پس از پيروزي كسي به كسي تهمت نزند. شاعر شعر قشنگي مي‌گويد:
بود بازار گرم دين فروشي بر سر راهم*** خداوندا من از اين گرمي بازار مي‌ترسم
يك حديث داريم براي دوره‌ي آخرالزمان كه: مردم، صبح كه از خانه بيرون مي‌آيند، دين دارند، شب كه به خانه برمي گردند، دينشان را باخته‌اند. شب به خانه مي‌روند و دين دارند، از پاي تلويزيون بلند مي‌شوند يا چهار مقاله از روزنامه مي‌خوانند و دينشان از دست مي‌رود. صبح از خانه بيرون مي‌آيد و متدين است. يه يك نفرمؤمن به خدا، به يك نفر پاك دامن، يك تهمت مي‌زند، خلاصه بايد مواظب مسئله‌ي تهمت باشيد. اجازه بدهيد حديثي را كه تابحال سه مرتبه خوانده‌ام براي بار چهارم بخوانم. آخر گاهي وقتها چيزهايي را بايد تكرار كنم. البته بحث‌هاي من تكراري نيست ولي ممكن است گاهي يك مثل يا يك حديثي را لازم باشد كه تكرار كنم. مثلاً همين قصه‌ي گوساله پرستي، قرآن هم در سوره‌ي بقره و هم در سوره‌ي طه و هم در سوره‌ي اعراف و هم در سوره‌ي نساء اين داستان را گفته است كه امت انقلابي بعد از پيروزي انقلاب، رهبر و انقلاب را رها كردند و به سراغ گوساله رفتند. قرآن اين داستان را تكرار كرده است.
اين جا، اين سؤال پيش مي‌آيد كه چرا اين ارتجاع را خدا 4 مرتبه در قرآن تكرار كرده است؟ چون لازم است چهارمرتبه تكرار كند. اگر ده بار ديگر هم خدا تكرار مي‌كرد، اشكالي وارد نبود. چون بعضي مسائل مانند آتش است كه يك لحظه اگر باد زدن را كنار بگذاري، آتش خاموش مي‌شود. بايد دائماً آن را باد زد چون زغالش، زغالي است كه زود خاموش مي‌شود.
حتماً فرق تهمت و غيبت را مي‌دانيد. به بعضي‌ها وقتتي مي‌گويي: آقا غيبت نكن! جواب مي‌دهد: من نزد خود او هم مي‌گويم. نزد خود او هم غلط مي‌كني، پشت سرش هم غلط مي‌كني! اگر كسي در حضور خود او غلط مي‌كند، پشت سر او هم غلط كند جائز است؟ اين كه من در حضور خودش هم مي‌گويم، به هر حال غيبت است. گاهي وقت‌ها به كسي سلام مي‌كني، مي‌گويد: آقا سلام با بنده است. حالا اين جواب سلام ما چطور شد؟ بالاخره جواب سلام را نداده است. ما سلام كرديم، شما بايد بگوييد سلام عليكم. اسلام گفته است كه پيغمبر به بچه‌ها سلام مي‌كرد. علي بن ابيطالب(ع) به زنان جوان سلام نمي‌كرد. به او گفتند: يا علي! پيغمبر به زنان سلام مي‌كرد، تو چرا به ايشان سلام نمي‌كني؟ پاسخ گفت: پيغمبر سن و سالش از من بيش‌تر است. اگر او سلام كند عيبي ندارد. من چون جوانم، صلاح نيست كه سلام كنم. ديشب خواهري تماس گرفته بود و مي‌گفت: در جلساتي كه در شبكه هست، درجلسه‌ي استاد فلاني و استاد فلان، خواهران و برادران با هم هستند. چرا در جلسات تو دختران حضور ندارند. جوابش اين است كه پيغمبر به زنان سلام مي‌كرد و حضرت علي به زنان سلام نمي‌كرد. چون آن‌ها سنشان از بنده بيش‌تر است. خيلي از حرف‌ها را من نبايد بزنم اما مثلاً فرض كنيد اگر آيت الله منتظري بگويد، ايرادي ندارد.
6- غيبت و تهمت و مجازات آن
غيبت اين است كه آدم بدي را ديده است و بگويد: اگر كسي بدي را از كسي ديده و بگويد يعني حقيقت را بگويد غيبت است ولي اگر كسي دروغ بگويد، يعني حرف از چيزي كه واقعيت نيست بزند، تهمت است و حديث داريم اگركسي غيت كند، خدا روز قيامت تمام ثوابش را به او مي‌دهد. مثلاً فرض كنيم بنده غيبت شما را كرده‌ام. هر چه تبليغ كرده‌ام، اگر براي خدا باشد، هر چه درس خوانده‌ام، اگر براي خدا خوانده باشم، هر كاري كرده‌ام كه براي خدا باشد. كارهاي خير مرا، همه را به شما مي‌دهند. روز قيامت مي‌گويم: خدايا حالا ما دو دقيقه غيبت كرديم. تو بايد همه‌ي زحمات بيست ساله‌ي ما را از بين ببري، جواب مي‌دهد، بله. او هم بيست سال تلاش كرده بود تا در جامعه آبرويي داشت. تو با دو دقيقه غيبت آبروي بيست ساله‌ي او را ريختي، منم با همين دو دقيقه ثواب‌هاي بيست ساله‌ي تو را به او مي‌دهم. بنابراين مواظب زبانتان باشيد. اين جزاي غيبت بود كه بازگو كردن حقيقت است. تهمت كه ديگر الي آخر، تهمت كه بيان كردن دروغ است يعني نسبت دروغ دادن.
امت انقلابي اگر بعد از پيروزي انقلاب شروع به تهمت زدن كردند، بخصوص تهمت زدن به كساني كه خدمت كرده‌اند. اگر كسي تهمت زنا يا لواط به ديگري بزند، اگر 4 شاهد دارد كه هيچ، والا بايد او را بخوابانند و 80 ضربه شلاقش بزنند. آخر آن زن يا مرد آبرو دارد و مي‌خواهد در اين اجتماع زندگي كند. تو چه توقعي داري كه چنين نسبتي به او مي‌دهي؟ اين حكم براي امنيت آبروي مردم است، چون در اسلام امنيت دارد. حالا اين بحث امنيت بماند براي زمان ديگر.
7- پرهيز از محيط‌زدگي، غربزدگي و شرق زدگي
محيط در بني اسرائيل اثر كرد، امت انقلابي و خداپرست بعد از رسيدن به آن سمت رود و ديدن بت پرستي، محيط در اين‌ها اثر كرد و به سراغ بت پرستي رفتند. ما نبايد اگر جايي مي‌رويم و جو را طور ديگري مي‌بينيم، فوري، شعري هست كه مي‌گويد:
خواهي نشوي رسوا***هم رنگ جماعت شود!
خب، اين غلط است. حضرت ابراهيم يك نفر بود، اصولاً خدا در قرآن از جماعت خيلي انتقاد كرده است. يعني 82 مرتبه خدا در قرآن از جمعيت انتقاد كرده است. بنابراين جمعيت اصل نيست. حق اصل است. منتهي گاهي وقت‌ها جمعيت سراغ حق مي‌روند. مثل اين كه اكثريت جمهوري اسلامي را پذيرفتند. اكثريت قانون اساسي جلسه‌ي خبرگان را پذيرفتند. اگر اكثريت خط خيري را برود، درست است. اما حالا اگر اكثريت گفتند: ما خدا را نمي‌خواهيم. اكثريت گفتند: ما پيغمبر را نمي‌خواهيم. اكثريت گفتند: ما قرآن را قبول نداريم، به قرآن پشت كردند، اين جا ديگر اكثريت ارزش ندارد. خلاصه اكثريت به خودي خود ارزش ندارد.
اين‌ها آن سوي رود رفتند و ديدند، اكثريت بت پرستند، اين‌ها هم به حضرت موسي گفتند: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً كَما لَهُمْ آلِهَةٌ»(اعراف/138) محيط در اين‌ها اثر كرد و ما بايد سعي كنيم محيط زده و فاميل زده نباشيم. غرب زده نباشيم و شرق زده نباشيم. البته معنايش اين نيست كه آدم از محسنات و برنامه‌هاي آن‌ها استفاده نكند، آقا ببين، شما تابستان از يخ استفاده مي‌كني اما فقط از سرماي يخ استفاده مي‌كني. زمستان از گرما استفاده مي‌كني اما گرما زده نمي‌شوي. استفاده از شرق و غرب، اگر راه درستي دارند، عيبي ندارد.
8- خدمت‌كردن خوب ولي بله ‌قربان‌گو شدن بد
پيغمبر اسلام گاهي افرادي را نزد قبيله‌هاي غيرمسلمان مي‌فرستاد و روش‌هاي نظامي ايشان را از اين طريق مي‌آموختند و به مسلمان هامي آموختند. اما اجازه نمي‌داد مستشارهاي خارجي بيايند و ملت اسلام به مستشار خارجي بگويند: بله قربان! مثل اين كه در ارتش، سرباز به فرمانده‌اش احترام كند، حرف فرمانده‌اش را هم بايد گوش دهد. تواضع و قبول فرمان، آري! اما ذلت نه! زير بار ذلت نبايد رفت، بايد اين‌ها را از هم جدا كرد. آن سرباز در مقابل فرمانده به عنوان اين كه گماشته باشد و براي فرمانده سبزي بخرد و پاك كند، يا لباس‌هاي بچه هايش را بشويد، يا خانه‌اش را جارو كند، بيگاري و نوكري و كلفتي كند، زير ذلت نبايد برود. يا مثلاً در اتاق فرمانده بدون حركت و صاف مي‌ايستد. مثلاً مي‌گويد: من چون سرباز هستم، بايد به فرمانده احترام بگذارم. اما اينطور نيست كه فرمانده بگويد: اگر تو بنشيني به من بي احترامي مي‌شود. نظام اسلامي اين گونه بود كه پيغمبر با مردم دايره شكل دور هم مي‌نشستند. پس تواضع سرباز در مقابل فرمانده آري، ولي ذلت در مقابل او خير.
حديث داريم و اين حديث فقط مختص ارتش نيست، در بازار هم همين گونه است. كسي را مي‌شناسم كه نمي‌خواهم اسمش را بياورم. عمل او را من باور نمي‌كردم. زماني به جلسه‌اي همراه باشخصي وارد شد، نمي‌دانم آن شخص راننده‌اش بود يا منشي او بود يا به هر حال نمي‌دانم. او نشست، آن شخص خواست بنشيند كه اين آدم به او اشاره كرد كه وقتي من نشسته‌ام، تو نبايد و خوب نيست در برابر من بنشيني، او ايستاد. من خيلي ناراحت شدم و نظرم در باره‌ي او كلاً عوض شد. بعد هم در مجلسي در باره‌ي ايشان با من مشورت كردند، گفتم: اين تذكرات را بايد به او داد.
حديث داريم: كسي كه دوست داشته باشد، وقتي راه مي‌رود، چهار نفر هم پشت سر او راه بروند، او جايش در جهنم است. از امام معصوم(ع) است. كسي كه دوست داشته باشد، مردم برايش خم و راست شوند، جايش در جهنم است. جايگاه او در جهنم است. البته اين مانع آن نمي‌شود كه اگر كسي در معرض خطر است، محافظ نداشته باشد. من نبايد دوست داشته باشم كه مردم ذليل من شوند اما اگر زماني حس كردم، در اين جلسه‌ي سخنراني، حضورم خطرناك است، البته دو نفر از دوستانم هواي مرا داشته باشند، اشكالي ندارد، بلكه واجب است. بنده اكنون هر ماشيني شد، سوار مي‌شوم. سيب زميني را در صندوق نسوز نمي‌گذارند، چون كسي كاري به من ندارد. اما واجب بود آقاي مطهري سوار اتومبيل ضد گلوله شود. ما او را و شهيد مفتح را ارزان از دست داديم. اگر كسي جانش ارزش داشته باشد، اوضاع فرق مي‌كند. اسكناس هزاري را بايد در صندوق نسوز گذاشت. اما سيب زميني را كسي در صندوق نسوز نمي‌گذارد. اگر زماني بنده در جايي حرف خاصي را مي‌خواهم بزنم و احساس خطر مي‌كنم، آن جا اشكالي ندارد كه شما رفقا كمك من كنيد. اما من نبايد از اين جريان لذت ببرم كه شما گوش به فرمان من باشيد. واجب است من جان شما را حفظ كنم و شما جان مرا حفظ كنيد، ولي نبايد از اين جريانات لذت ببريم. بايد خط اين هارا از هم جدا كرد.
قَالَ الصَّادِقُ(ع): «اخْدُمْ أَخَاكَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَكَ فَلَا وَ لَا كَرَامَةَ»(إختصاص‏ مفيد، ص‏243) يعني به برادرت خدمت كن. اگر مي‌بيني برادرت در خانه تنهاست ومي ترسد، آن جا برو و شب در كنارش باش كه در تنهايي نترسد. اگر مي‌بيني برادرت تنها مسافرت مي‌كند، خطري او را تهديد مي‌كند، دو سه نفر با او برويد. بايد به برادرت خدمت كني اما «فَإِنِ اسْتَخْدَمَكَ فَلَا» اگر ديدي او مي‌خواهد گوش به فرمان داشته باشد، ديگر به او كمك نكن.
اگر بين خودت و خدا مي‌بيني كه او براي امت و اسلام مفيد است و حفظ جانش مفيد است، بايد از طرف نهادها و غيرنهادها جان او را حفظ كرد. اما اگر ديدي كسي براي خودش دكورسازي مي‌كند «اخْدُمْ أَخَاكَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَكَ فَلَا وَ لَا كَرَامَةَ» به برادرت خدمت كن ولي اگر او تو را به خدمت گرفت، پس خدمت نكن، چون ديگر كرامت و بزرگواري نخواهد بود.
خدمت به برادر آري ولي ذلت پذيري خير.
حديث داريم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ كُلَّهَا»(كافى، ج‏5، ص‏63) خداوند اختياراتي به شما داده است ولي اختيار نداري خودت را ذليل كني!
خدا سايه‌ات را از سر من كم نكند. اما شما شرعاً حق زدن چنين حرفي را نداري. كما اين كه حق نداري وقتي مهمان مي‌آيد، بگويي: غذا قابل نيست. نعمت خداست، قابل او هم هست. خداوند اجازه نداده است تا شما خودت را ذليل كني! از يكي از اين آخوندهايي كه الآن داخل مجلس است خوشم آمد، يكي از اين روحانيوني كه الآن در مجلس حاضراست زماني در زندان بود. گفتند: بيا و اين را بنويس، رياست محترم شهرداري، نوشت رياست شهرباني. گفت: بنويس رياست محترم، گفت: من نمي‌نويسم. گفتند: سه سال به مدت زندانت اضافه مي‌كنيم. گفت: من 3سال ديگر هم حاضرم در زندان بمانم ولي به ناكس، نمي‌گويم كس. اين ذلت پذيري در اسلام جايي ندارد.
در خانه گوشت روي اجاق سوخته است. با كمال جسارت بگو: بله بنده مقصرم. گوشت را سوزانده‌ام. انسان با كمال شهامت حقيقت را مي‌گويد. حقيقتي كه در عوض تنبيه و برخورد داشته باشد از دروغي كه ذلت داشته باشد، بهتر است.
9- تردستي سامري در انحراف بني اسرائيل مؤثر بود
اين‌ها محيط زده شدند. داخل يك محيط گوساله پرست آمدند و خودشان باختند. يكي از دلايلي كه چگونه امت خدا پرست، گوساله پرست اين است كه جو محيط در آن‌ها اثر كرد. عامل ديگري كه در اينها اثر كرد تردستي سامري بود. از افراد بني اسرائيل كه در تردستي خيلي ماهر بود سامري بود. زينت‌هايي از بني اسرائيل گرفته بود كه بعضي مي‌گويند: اين زينت‌ها را بني اسرائيل از فرعون به عنوان عيدي گرفته بودند، بعد از غرق فرعونيان، اين زينت‌ها نزد بني اسرائيل مانده بود. يك مقدار زينت آلات از زنان بني اسرائيل جمع كرد و با استفاده از آن‌ها گوساله‌اي ساخت. اين گوساله را از نظرمهندسي و مكانيكي به گونه‌اي ساخت كه وقتي هوا از درون اين گوساله عبور مي‌كرد، صداي خاصي از آن به گوش مي‌رسيد. خلاصه يك تردستي بود. مي‌خواهد بگويد: جامعه اگر به دست افرادي تردست بيفتد، اگر افراد داراي ايماني سطحي باشند، آن‌هايي هم كه مي‌خواهند ملت را به انحراف بكشند، اشخاص رندي باشند، تغيير جهت جامعه جاي تعجبي ندارد.
بنده براي سخنراني به جايي رفتم. تا وارد شدم، يك مرتبه ديدم جمعيت مي‌گويند: درود بر قرائتي. بعد آخر سخنراني يك دفعه ديدم مي‌گويند: مرگ بر ارتجاع. يعني بين درود و مرگشان فاصله‌اي بيش از 40 دقيقه نبود. بنده هم خطم روشن بود. آيه‌اي را نوشتم و گفتم: «ايها الناس» حواستان را جمع كنيد. ناگهان ديدم درودشان تبديل به مرگ شد. گفتم: خب، بايد مواظب باشم. نه به درودشان، و نه به مرگشان در اين مدرسه اعتباري نيست. خلاصه اين كه گاهي از پرستش خدا به سراغ پرستش گوساله مي‌روند. چرا؟ چون ايمان سطحي است و ريشه ندارد، چون وقتي كه ريشه داشته باشد، زود از جا در نمي‌آيد.
10- اگر ايمان واقعي نباشد دروغ، حيله، كلاهبرداري توجيه مي‌شود
امام مي‌گويد: «مؤمن كالجبل الراسخ» بعد مي‌گويد: كوه ريزش مي‌كند اما مؤمن ريزشي در ايمانش ندارد. مؤمن مثل كوه است. درختي كه ريشه داشته باشد، بيرون نمي‌آيد. اما اگرچيزي را روي خاك نشاندند، ريشه كه نداشته باشد، يك باد آن را مي‌برد. چرا از پرستش خدا به سراغ گوساله رفتند؟ چون ايمانشان واقعي نبود. برادر و خواهري كه گوش مي‌دهي، نمي‌دانم ايمانت ريشه دارد يا خير. به چه مبلغ پول حاضر مي‌شوي ايمانت را بفروشي؟ يعني الآن اگر دو هزار تومان به تو بدهند، چه مي‌كني؟ فرض كنيد مي‌خواهي ماشيني يا خانه‌اي بخري، فقط بايد يك دروغ بگويي. تو اگر يك دروغ بگويي، به اين خانه و ماشين مي‌رسي. اگر دروغ گفتي و به خانه و ماشين رسيدي، نگويي دروغ مصلحت آميز، اين دروغ بي ديني است. آخر بعضي‌ها قاطي مي‌كنند. يك دروغ مي‌گويند، مي‌گوييم: آقا اين كه دروغ است. مي‌گويد: اين دروغ مصلحت آميز است. چه مصلحتي در آن بود؟ مصلحت اين بود كه شما خانه و ماشين را بگيري. اين كه مصلحت نيست. اگر پول به جيب زدن مصلحت است، پس ايهاالناس! دروغ ديگر اشكالي ندارد. آقا شما جاي ديگري خانه نداري؟ اگر بگويي دارم! بنياد مسكن ديگر زميني به شما نمي‌دهد. مي‌گويي ندارم. اگر نباشد، يك دروغ بگويي، يك خانه بگيري، اگر امروز با 100 متر و 200 متر زمين دينت را از دست دادي، نزديك مرگ هم امكان دارد بي دين باشيم. بايد مواظب باشيم.
علي بن ابيطالب(ع) را داخل يك اتاق 6 نفره بردند. گفتند: تو اين را امضا كن، من حكومت را بعد از عمر بن خطاب قبول مي‌كنم به سه شرط: شرط اول و دوم را قبول كرد، اما شرط سوم را قبول نكرد. به حضرت گفتند: بابا حالا اين دروغ را مي‌گفتي، حكومت را مي‌گرفتي، بعد كارهاي خودت را در پيش مي‌گرفتي. پريشب در تاريكي ديدم، كسي صداي خروس درمي آورد. مرد محترمي بود. گفتم: چرا صداي خروس در مي‌آوري؟ گفت: ديدم تاريك است و در تاريكي كسي به كسي نيست. گفت: حالا شما اين جا يك دروغ مي‌گفتي. كسي به كسي نيست ولي علي(ع) مي‌گويد: حكومتي را كه به يك دروغ به دست بياورم قبول ندارم. ارزش انسانيت اين است.
چگونه از پرستش خدا به پرستش گوساله رفتند؟ ايمانشان واقعي نبود. ماه رمضان دو سال پيش گفتيم كه 8 نوع ايمان داريم، خدا 7 نوعش را گفته است نمي‌خواهم. فقط يك نوعش را مي‌خواهد، چون آن جاگفتم، ديگر نمي‌گويم. پس:
1 – چون ايمانشان سطحي بود.
2 – نقش محيط بر آنها اثر كرد.
يعني اگر وقتي رسيدي و ديدي همه روزه مي‌خورند شما بايد خودت را نگه داري. آن وقت اگر هم پير باشي، خدا به تو خواهد گفت: جوانمرد، در شهري همه بت پرست بودند، سه چهار نفر خداپرست بودند، و مي‌گفتند: ما «خواهي نشوي رسوا» يعني هم رنگي با ديگران راقبول نداريم و نبايد قبول داشت. ما در اين شهر بت پرست مسلمانيم. ما ايمان داريم. قرآن مي‌گويد: «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ»(كهف/13) اين‌ها جوانمردند. امام مي‌گويد: نه در اين‌ها پير هم بود. اما چون اراده‌ي جوان داشتند، خدا به چنين افرادي جوانمرد مي‌گويد.
نشسته‌اند و سفره پهن كرده‌اند براي صرف غذا و به او مي‌گويند: بيا و بخور. او مي‌داند كه اگر اگر غذا نخورد، 2، 3 ساعت مطالعه مي‌كند، اما اگر غذا بخورد ديگر حال مطالعه نخواهد داشت. به او مي‌گويند: حالا سفره پهن است. بيا و بخور. بالاخره شهامت عقب انداختن غذايش را ندارد. يا مثلاً من جايي بودم، نزد يكي ازمسئولان مهم مملكتي بودم، داشت با كسي صحبت مي‌كرد، ناگهان گفتند: الله اكبر، صداي اذان مغرب بلند شد، چند نفر هم از كشورهاي خارجي براي مصاحبه با او آمده بودند. تا گفت: الله اكبر، قرار قبلي هم نداشت، به ايشان گفت: اجازه بدهيد سه دقيقه صبر كنيد. حصيري در همان دفتر كارش انداخت، بلند شد و نمازش را خواند. سپس حصير راجمع كرد و نشست و بقيه‌ي حرفش را ادامه داد.
اگر ديدي سيري ولي براي هم رنگي با جماعت چهار لقمه‌ي ديگر مي‌خوري! با اين كه اگر بخوري ديگر نمي‌تواني مطالعه كني. ولي با اين حساب مي‌خوري! ما هر كدام تحت عنوان هم رنگي با جماعت شايد تا به حال بيش از صد بار كلاه سرمان رفته است. يك مرتبه فرض كنيد در مسجد، پاي سخنراني نشسته‌ايم، يك مرتبه مي‌بينيم، مثل اين كه نماز نخوانده‌ام. اگر بلند شوم و بروم، خواهند گفت: چطور شد كه او رفت. خواهي نشوي رسوا بنشين تا نمازت قضا شود.
خلاصه اين كه بايد حساب رسوايي قيامت را كرد. آن جا مهم‌تر است. اگر خداي ناخواسته به خاطر هم رنگي با جماعت، فلان دختر، وضع حجابش، فلان بازاري، كلاه برداري هايش و خلاصه. . .
يكي از بازاري‌ها مي‌گفت: آقا در بازار، به نظر من حيله اشكالي ندارد. گفتم: چطور؟ گفت: به خاطر اين كه در اسلام گفته‌اند: در ميدان جنگ حيله و فريب دادن اشكال ندارد و بازار الآن ميدان جنگ است. اگر نخوري، تو را مي‌خورند. اگر من كلاه برداري نكنم، ديگري اين كار را مي‌كند. بنابر اين حيله طوري نيست. خب، اين منطق، خواهي نشوي رسوا، در مدرسه و در بازار و اين‌ها درست نيست.
حديث داريم: اگر در مجمعي حرف‌هاي ضد خدايي زده مي‌شود، شما فوراً بايد آن مجلس را ترك كنيد «فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ»(نساء/140) ديگر حق نشستن در آن مجلس نداري! بايد گاهي وقت‌ها جلسه را به هم زد. با برخاستن و رفتن، بايد اين كار را كرد. گاهي بايد جلوي سخنران را گرفت. البته گرفتن جلوي سخنران به اين معنا نيست كه با چماق جلوي او را بگيريم. اما حديث داريم: امامان ما گاهي جلوي سخنرانان را مي‌گرفتند. آن مرتيكه‌ي فلان، در مسجد اموي بالاي منبر رفت و شروع كرد به تعريف از يزيد كرد، امام سجاد(ع)، جلسه‌ي او را به هم زد. گفت: ‌اي كسي كه سخنراني مي‌كني، ‌اي خطيب «اشتريت غضب الله برضي المخلوق» همچنين جمله‌اي به او گفت: تو غضب خدا را به رضايت اعلي حضرت مي‌فروشي؟ امام سجاد سخنراني آن واعظ را به هم زد. اگر كسي مشغول خلاف گفتن است، شما بايد جلوي او را بگيري، اگر نمي‌تواني و فتنه‌ي بيشتري به پا مي‌شود، حداقل بايد آن جلسه را ترك كنيد. نشستن در جلسه‌اي كه ضد حكم خدا گفته مي‌شود، اشكال دارد و حتي گزارش هم گاهي واجب است. مي‌گويند: آقا شما ساواك جمهوري اسلامي هستي. بله، بنده اگر ديدم، مي‌خواهيد اقامتگاه امام را بمباران كنيد، ساواكي مي‌شوم. اگر ديدم مي‌خواهيد نماز جمعه را بمباران كنيد، آن جا هر مسلماني بايد ساواكي باشد. منتهي ساواك براي حفظ شخص نيست، ساواك براي حفظ نماز جمعه است. ساواك براي حفظ امت است. براي حفظ امت و امام و جمهوري و قانون، انسان بايد ساواكي باشد، آن ساواكي كه مي‌گفتيم، بد است، ساواك براي منافع شاه بود نه ساواك براي حفظ اقامتگاه امام يا نماز جمعه.
چگونه امت خداپرست، گوساله پرست شدند؟ ايمانشان سطحي بود. محيط بت پرستي در اين‌ها ايجاد هوس بت كرد. اميدوارم محيط‌ها و جامعه‌هاي غلط و جوهاي كاذب ما را در خود حل نكند. مثل آن افرادي كه در كل شهر بت پرست هضم نشدند. خداوند مي‌فرمايد: «إِنَّهُمْ فِتْيَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ»(كهف/13) اين‌ها جوان مرد بودند.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1448

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.