بنی اسرائیل – 1
موضوع بحث: بنی اسرائیل – 1
تاریخ پخش: 31/01/60
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
«الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین»
یادتان باشد در جلسات قبل در این زمینه صحبت کردیم و با دورنمای تاریخ بنی اسرائیل آشنا شدیم. چون در قرآن بیش از صد آیه در بارهی این ماجرا هست. با این قصه آشنا شدیم چون آشنایی با تاریخ بنی اسرائیل، آشنایی با تاریخ خودمان است. حدیث داریم: تمامی صحنهها و حوادثی که برای بنی اسرائیل پیش آمده است، برای شما هم پیش خواهد آمد. بنابراین آشنایی با تاریخ بنی اسرائیل آشنایی با تاریخ خودمان است. پس این درسهایی که ما میگوییم برای آدمهایی که حوصلهی خواندن و نوشتن ندارند، قصههای مفید و سازندهای است و برای کسانی که دوست دارند با قرآن آشنا شوند، درسهای خوبی است.
در یک جلسه بیوگرافی فرعون را گفتیم. به این دلیل میگویم تاریخ مثل هم است، چون ما هم تحت سیطرهی رژیم سلطنتی بودیم و آنها تحت سیطرهی فرعون بودند. آنها به رهبری موسی نجات پیدا کردند. ملت ما هم به رهبری امام نجات پیدا کرد. آنها پس از پیروزی توقعات نابجایی داشتند و اختلافاتی بینشان پیش آمد، که همان حوادث ممکن است برای ما هم پیشاید. بنابراین باید خیلی دقت کنیم و این تاریخ را بررسی کنیم. در یک جلسه بیوگرافی و کارنامهی فرعون را گفتم و البته حضرت موسی را در دو جلسه بعد از پیروزی گفتم که اینها چه میکردند.
حالا در این جلسه مقداری از آیات داستان پس از پیروزی را از جریان پرستش گوساله میخواهیم بگوییم.
1- چگونه امت بنی اسرائیل بعد از پیروزی گوسالهپرست شدند
بحث جلسهی ما این است که چطور مردم به سراغ پرستش گوساله رفتند؟ در تورات قصه را اینطور نقل میکند. البته من نمیدانم سفارش کنم تورات را بخوانید یا نه؟ ولی شما فعلاً قرآنتان را بخوانید تا بعد.
در تورات میگوید: آن کسی که گوساله ساخت و مردم را به پرستش آن دعوت کرد، یا مردم از او خواستند که گوسالهای بسازد، حضرت هارون است، در حالی که از نظر ما حضرت هارون پیغمبر بوده است و پیغمبر هم معصوم است و علاوه بر این که پیغمبر بوده، از طرف برادرش، حضرت موسی که خود پیغمبر اولوالعزم بود، منصوب بود و هرگز پیغمبر بزرگوار چنین کار خلافی نمیکند. حال چطور شد که مردم به سراغ گوساله رفتند؟ نقش محیط را توجه داشته باشید.
پس بحث این است: چگونه امت بنی اسرائیل بعد از پیروزی به سراغ گوساله پرستی رفتند؟
چطور امت خدا پرست گوساله پرست میشود؟ الآن ما خدا پرستیم، امکان دارد ما گوساله پرست شویم؟ میشود که شما گوساله پرست شوید؟ بله، امکان دارد. قرآن دلیل این را، نقش محیط بیان میکند. به خاطر عدم دارا بودن ایمان واقعی. چون ما دو نوع ایمان داریم. گاهی ایمان عمیق است، که واقعاً ایمان است و گاهی ایمان سطحی است. در روایت معنا میکند: ایمان آن است که هم به دل باشد و هم به زبان و هم در عمل نشانه داشته باشد. اما بعضی ایمانشان فقط به زبان است.
انقلاب فرهنگی چیست؟ حضرت موسی وقتی آمد تا فرعون را دعوت کند، خیلی به فرعون برخورد که یک چوپان با لباس پشمی و عصابه دست نزد او آمده و میگوید: تو خدا نیستی، باید بندگی خدا را بکنی و بردهها را باید آزاد کنی. به خاطر باد دماغی که داشت، خیلی به غیرت و غرورش برخورد. گفت: ما باید آبروی موسی را بریزیم. برنامه چیست؟
(اینهایی که میگویم ترجمهی آیات قرآن کریم است. ترجمهی 40 آیه را در این چند کلمه خلاصه میکنم. برای آدمهای بی حوصله خلاصه میکنم.)
2- ایمان واقعی و ایمان سطحی
برنامه چیست؟ برنامه این است که بخشنامه به همهی شهرها بفرستید که هر ساحر زبر دستی هست، مثلاً از طریق شهرداریها و بخشداریها، تمام ساحران جمع شوند و ما برای ساحری که سحر جالبی بوجود بیاورد جایزه تعیین میکنیم و به وسیلهی آن سحر بتواند آبروی حضرت موسی را بریزد و به موسی بگوید: اگر تو عصا را میاندازی و اژدها میشود، او هم این کار را میکند و چنین میشود. یک ساحری پیدا کنید، نمایشی بدهد و ما با این نمایش قدرت، آبروی موسی را بریزیم. این ساحران جمع شدند، آمدند و به فرعون گفتند: اگر ما آبرویش را بریزیم، پول و امتیاز داریم؟ گفت: بله. شما آبرویش را بریزید، هر چه بخواهید، به شما میدهم. اینها سحرهایشان را اجرا کردند، حضرت موسی که عصا را انداخت و به قدرت غیبی اژدها شد، ساحران سری تکان دادند و فهمیدند در کار حضرت موسی، حساب کار خدایی است. سحر و جادو نیست. پس به حضرت موسی ایمان آوردند. فرعون دید عجب! اینها را آورده است تا آبروی موسی را ببرند، ولی اینها خودشان به حضرت موسی ایمان آوردهاند. گفت: شما را تکه تکه میکنم. آن وقت اینها ایمان واقعی پیدا کردند. گفتند: هر غلطی که میخواهی بکن. «فاقض» یعنی ای فرعون قضاوت کن! هر کاری میخواهی بکن. به خاطر این که تو هر کاری بکنی، در همین دنیاست. به درستی که تو فقط در همین دنیا میتوانی حکم کنی. هرچقدر زور بزنی در همین دنیاست. بیش از این نیست که جان ما را در این دنیا بگیری. ما یک جان که بیشتر نداریم، تو بگیر. این را ایمان واقعی میگویند.
گوش کنید! کجای این جریان انقلاب فرهنگی بود؟ کسی که منتظر بود به عنوان جایزه سکهای از فرعون بگیرد، بعد از مدت بسیار کوتاهی کارش به جایی رسید که نه تنها پاداشی نمیخواست، گفت: تمام هستی دیگر برای من ارزش ندارد. این را انقلاب فرهنگی میگویند. پس اگر خواستید ببینید انقلابی هستید یا انقلابی نیستید، مثلاً 20 سال پیش به بنده میگفتند: آدم خوبی هستی؟ من خوشم میآمده است، حالا هم وقتی میگویند: خوبی، خوشم میآید. من انقلابی نیستم. باید انسان کارش به جایی برسد که اگر راه حق را تشکیل داد، به تمام در و دیوار هم فحش نوشتند، در او اثرنگذارد، چنین کسی را انقلابی میگویند. ساحر به فرعون میگوید: من آبروی موسی را میریزم اگر سکهای به من بدهی! منتظر یک سکه است. بعد کارش به جایی میرسد که میگوید: سکه هایت، کاخ و دربارت، زور و شکنجه و حبست، اصلاً تمام هستی، تمام قدرت و امکانات برای من پشیزی ارزش ندارد. این را انقلاب فرهنگی میگویند.
حالا ایمان واقعی و سطحی را شناختید. ایمان واقعی را تمام دنیا هم نمیتواند خللی در آن به وجود بیاورد و ایمان سطحی با کوچک ترین حادثه از بین میرود. حالا بگوییم چگونه بنی اسرائیل گوساله پرست شدند؟ جواب این است که بخاطر عدم ایمان واقعی.
مسئلهی دیگر نقش محیط در افکار بود. آخر این مسلمانهایی که ایمان به حضرت موسی آورده بودند، از رود نیل عبور کردند. فرعون و دربار فرعون و ارتش فرعونی، به حضرت موسی و پیروانش حمله کرد و به رود نیل رسیدند. خداوند با قدرت خویش توسط حضرت موسی رود را شکافت. اینها به سلامت از وسط رودخانه عبور کردند. خدا توانایی انجام این کار را دارد. خدایی که کرات را در تعادل نگهداشته است، میتواند آب رود را کنار زده و بنی اسرائیل عبور کنند. کف رودخانه خشک شد و بنی اسرائیل، به تندی عبور کردند. بعد فرعون که خواست عبور کند، به وسط رودخانه که رسید آبها روی هم بازگشت و فرعون و سپاهش غرق شدند. خلاصه، به آن سوی رودخانه رفتند و بت پرستان را دیدند. تا بت پرستان را دیدند گفتند: موسی! «اجعل لنا الهاً کما لهم آلهه» اینها آن سمت رودخانه خدا پرست بودند، با چشمشان دیدند که خدا چگونه رود را برایشان خشک کرد، اما همین که بناست انسان لطف خدا را فراموش کند، روشن ترین نشانهها را هم فراموش میکند.
3- ایمان در حال اضطرار
اصولاً ما هر وقت در مشکلات گیر میکنیم، او را صدا میزنیم. قرآن میگوید: وقتی مردم گیر کردند «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ»(عنکبوت/65) وقتی گیر میکنند، میگویند: یا الله «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» و بعد از نجات بعضیها جفتک میزنند و فراموش میکنند. هر وقت گیر میکنند مؤمن هستند به این ایمان در حال اضطرار میگویند. فرعون وقتی داشت غرق میشد، گفت: «آمنت » ای خدا ایمان آوردم. آیه نازل شد: حالا ایمان آوردی؟ توبه، برای وقتی است که انسان به مرز اضطرار نرسیده باشد. حالا دیگر برای تو فایدهای ندارد. خیلی مسئلهی عجیبی است. مثل این میماند که انسان نزدیک آیت الله برود و بگوید: آقا من یک رقاصهی خوب برای عروسی دخترم میخواهم. خیلی پررویی میخواهد که آدم به یک آیت الله بگوید: من یک رقاصهی خوب میخواهم یا مثلاً فرض کنید، آدم نزدیک مجتهد برود و بگوید: آقا بهترین آب جو را کجا میفروشند؟ بنی اسراییل به رهبر انقلاب، به مبارز با بت گفتند: لطفاً تو برای ما یک بت درست کن. تقاضای ساختن بت از کسی است که آمده تا بتها را از بین ببرد. آن هم چه زمانی؟
کسی نزد حضرت علی(ع) آمد و نیش زد. حضرت علی(ع) گفت: تو لازم نیست نیش بزنی، وضع خودت خراب است. گفت: شما مسلمانان این قدر بد هستید که هنوز پیغمبر شما دفن نشده است، اختلاف کردید. گفت: ما تا پیغمبرمان بود اختلاف نکردیم، بعد از رحلت پیغمبر اختلاف بوجود آمد. اما شما بنی اسرائیل هنوز کف پاهایتان از آب نیل خیس بود به سراغ پرستش گوساله رفتید. این نمک به حرامی انسان است و بد نیست این جا این جمله را بگویم: بسیاری از ما وقتی گیر میکنیم، به سراغ خدا میرویم. این قدر افرادی هستند که قول میدهند، خدایا، اگر «آتانا مِنْ فَضْلِهِ»(توبه/75) اگر مثلاً خدا به ما پول بدهد ما حتماً کمک میکنیم «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ»(توبه/76) همین که خدا وضع او را بهتر کرد، فراموش میکند. چقدر انسانها وقت بی پولی به مسجد میرفتهاند. خود شما زمانی که پول نداشتهای بیشتر به مسجد میرفتی یا وقتی که پول داشتهای؟ آن زمانی که دوچرخه سوار میشدی، با الاغ و مرکب به مسجد میرفتیم یاحالا که وضعمان خوب شده است. اصولاً انسان اینگونه است. قرآن میگوید: «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ»(ابراهیم/34) انسان ظلم میکند و ناسپاس است. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»(علق/7-6) انسان وقتی شکمش سیر شد، دست به یاغی گری میزند. «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ»(عصر/2)
زمانی اینها را شمردیم. 9 تا در قرآن بود و خدا در همهی اینها هم از انسان گله میکند که ای انسانی که «فَضَّلنا بَنی آدم» به او فضیلت دادم «کرَّمنا بَنی آدم» انسانی که «نُفِخَت فیه مِن رُوحی» انسانی که «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ»(مومنون/14) این انسانی که موجود ممتاز آفرینش است، هر وقت گیر میکند یا الله و به سراغ خدامی رود.
4- ظلم امت بنی اسرائیل در قرآن
خلاصه محیط در اینها اثر کرد. آن طرف رود آمدند و بت پرستان را دیدند. فوراً به مخالف بت و رهبر انقلاب گفتند: تو هم یک بت برایمان بساز. اینها ظلم کردند. قرآن آیههای زیادی دربارهی ظلم آن امت دارد. من تعدادی از ظلم آن امت را بگویم تا ببینید چه کردهاند؟ البته خدا هم پس گردنی میزند. قرآن را میخوانم و فکر میکنم شما بتوانید معنا کنید:
1- «فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ»(نساء/155) آن امت پیمانشان را نقض کردند.
2 – «وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّه»(نساء/155) به آیات خدا کفر ورزیدند. پیمانها را شکستند، قراردادها را لغو کردند، نسبت به آیات خدا کفر ورزیدند.
3 – «وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ»(نساء/155) پیامبران را کشتند.
4 – «وَ قَوْلِهِمْ قُلُوبُنا غُلْفٌ»(نساء/155) گفتند: روی دل ما پرده افتاده است.
5- «وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظیماً»(نساء/156) به حضرت مریم هم بهتان زدند. گفتند: العیاذ بالله، زناکار بوده است «وَ قَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسیحَ عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللَّهًِ»(نساء/157) گفتند و افتخار کردند که ما حضرت عیسی را کشتیم. البته از نظر ما حضرت عیسی کشته نشده است. حضرت عیسی اکنون هم زنده است و کشته نشده است. به صلیب و دار هم آویزان نشده است. این عقیدهی ماست و به خاطر دلایل و موارد مذکور «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ»(نساء/160) چون اینها اینچنین بودند، ما یک سری چیزها را بر اینها حرام کردیم «حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ» بسیاری از چیزهای پاک و طیب را برایشان حرام کردیم. خدا میگوید: فلان امت کج رفتند، طیبات را برایشان حرام کردیم.
ایرانیها به شما هم نعمتهایی دادیم نعمت رهبری، نعمت آزادی، نعمت مکتب، نعمت انقلاب درونی، در رژیم قبل دختران دبیرستانی را میبردند تا برای یک جنایت کار رژه بروند. با زور دختران را میبردند. حالا همین دختر دبیرستانی به نهضت سوادآموزی میرود. در یک منطقهی محروم، 4 تا دختر بچه را جمع میکند و به آنها درس میدهد. خب، این انقلاب است. حالا اگر کفران نعمت کنیم، مانند سرنوشت آن ملت که بعد از پیروزی کفران کردند و خدا گفت: «حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ» طیبات را بر اینها حرام کردیم، ما هم همین سرنوشت را پیدا میکنیم.
5- سنت الهی مجاز امتی است که پس از پیروزی منحرف شوند
در جلسهی قبل گفتم: کارهای خدا سنت است. خدا میگوید: من با هیچ کس خویشاوندی و قومیتی ندارم. با کسی هم پدر کشتگی ندارم. قانون این است که هر امتی اگر پس از پیروزی منحرف شود، خدا به آن امت پس گردنی میزند. خلاصه به قول رهبر انقلاب که چندی پیش جملهای فرموده بود که: «کاری نکنید که اگر چیزی به کسی داده باشم، آن را پس بگیرم. » خب، این بندهی خداست. حالا خود خدا هم میگوید: ای امت کاری نکنید که اگر چیزی به شما دادهام پس بگیرم «فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذینَ هادُوا»(نساء/160) به خاطر ظلمی که از آن ملت سرزده «حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ» طیبات را برایشان حرام کردیم. هیچ مانعی ندارد که وقتی امت خلافی میکند، خداوند بارانش را بر آن امت قطع کند و لذا حدیث داریم که اگر امت جلوی فساد را نگیرند، درصحنه حاضر نباشند. . . این که اخیراً در سخنرانیها میگویند: مردم باید در صحنه حاضر باشند، این چیز تازهای نیست. این همان چیزی است که قرآن میگوید: همهی مردم باید امر به معروف و نهی از منکر کنند. معنایش این است که دیگر دادگاه و قضاوت نمیخواهیم. آن وقت مثالی زدم. گفتم: در یک خیابان یک طرفه ماشینی از طرف مقابل میآید، یا جایی که گردش به چپ ممنوع است، گردش به چپ میکند، یا در ماشین باز است ولی راننده توجهی ندارد. همهی ماشینهای در حال عبور چراغ میزنند و بوق میزنند. این وظیفهای برای دیگر ماشین هاست که چون خلاف او را دیدهاند باید چراغ و بوق بزنند تا او را متوجه خلافش کنند. اما برنامهای هم پلیس برای او دارد که او را جریمه میکند. ما، همهی مردم، زن و مرد، دختر و پسر، زن باید امر به معروف کند، مرد باید زن را امر به معروف کند. «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ»(توبه/71) قرآن میگوید: تمام مردان و زنان با ایمان «ولی» هم هستند. آقا ما «ولی» نمیخواهیم! چرا شما «ولی» میخواهید؟ شما ولی من هستید و من ولی شما هستم. منتهی ولایت شعاعی دارد. شعاع ولایت من و شما همین است که اگر خلاف کردی، حق دارم، به شما بگویم. . . خدایی که ما را آفریده به من حق داده که شما اگر خلافی کردی بگویم: برادر این کاری که کردی، خلاف است. این کار را نکن. آقا فضولی موقوف! نخیر موقوف نیست. خداگفته است: فضولی جایز است. آقا موسی به دین خود و عیسی به دین خود نیست. موسی به دین عیسی و عیسی به دین موسی. من و تو را در یک قبر نمیگذارند. بله من و تو را در دو قبر میگذارند، ولی در قبر به من میگویند: چرا زمانی که فساد را دیدی، داد نزدی؟ در قبر من از شما سؤال میکنند و در قبر شما از من. این حرفها که فضولی موقوف، موسی به دین خود، عیسی به دین خود، نظارت عمومی، دخالت نابجا، اینها همه غلط است.
«وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ» تمام زنان با ایمان ولی و سرپرست هم هستند یک دختر 9 سالهای که اول دوران تکلیفش را میگذراند، حق دارد پدربزرگ 90 سالهاش را نهی از منکر کند و اگر این پدر بزرگ ناراحت شد و بگوید: این دختر 9 ساله دارد مرا نصیحت میکند؟ دنیا دست که افتاده! این به من میگوید! کسی که چنین تحملی نداشته باشد، در فرهنگ ما متکبراست. چون در اصول کافی، امام فرموده است: متکبر واقعی کسی است که حرف حق را میشنود اما قبول نمیکند. از نظر فرهنگ و اخلاق اسلامی، چنین پدربزرگ و مادر بزرگی متکبرند و از نظر فرهنگ اسلامی اگر بچهی 9ساله اعلام خطر و نهی از منکر نکند، گناه است. مانعی ندارد هر کس جایگاهش محفوظ باشد، ولی این حق را اسلام به همه داده است.
داشتیم میگفتیم بنی اسرائیل پس از پیروزی چه خطی را رفتند و خدا چگونه پس گردنی به ایشان زد. خطشان این بود. «فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ وَ کُفْرِهِمْ بِآیاتِ اللَّهِ وَ قَتْلِهِمُ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ»(نساء/155) چون میثاق و پیمانشان را شکستند و به آیات خداکفر ورزیدند به ناحق پیامبران را کشتند و «قولهم قلوبنا غلف» روی دل ما پرده افتاده است و «وَ قَوْلِهِمْ عَلى مَرْیَمَ بُهْتاناً عَظیماً»(نساء/156) امتی که تهمت بزند، خداوند طیبات را بر او حرام میکند. حالا در جامعهی ما پس از پیروزی کسی به کسی تهمت نزند. شاعر شعر قشنگی میگوید:
بود بازار گرم دین فروشی بر سر راهم*** خداوندا من از این گرمی بازار میترسم
یک حدیث داریم برای دورهی آخرالزمان که: مردم، صبح که از خانه بیرون میآیند، دین دارند، شب که به خانه برمی گردند، دینشان را باختهاند. شب به خانه میروند و دین دارند، از پای تلویزیون بلند میشوند یا چهار مقاله از روزنامه میخوانند و دینشان از دست میرود. صبح از خانه بیرون میآید و متدین است. یه یک نفرمؤمن به خدا، به یک نفر پاک دامن، یک تهمت میزند، خلاصه باید مواظب مسئلهی تهمت باشید. اجازه بدهید حدیثی را که تابحال سه مرتبه خواندهام برای بار چهارم بخوانم. آخر گاهی وقتها چیزهایی را باید تکرار کنم. البته بحثهای من تکراری نیست ولی ممکن است گاهی یک مثل یا یک حدیثی را لازم باشد که تکرار کنم. مثلاً همین قصهی گوساله پرستی، قرآن هم در سورهی بقره و هم در سورهی طه و هم در سورهی اعراف و هم در سورهی نساء این داستان را گفته است که امت انقلابی بعد از پیروزی انقلاب، رهبر و انقلاب را رها کردند و به سراغ گوساله رفتند. قرآن این داستان را تکرار کرده است.
این جا، این سؤال پیش میآید که چرا این ارتجاع را خدا 4 مرتبه در قرآن تکرار کرده است؟ چون لازم است چهارمرتبه تکرار کند. اگر ده بار دیگر هم خدا تکرار میکرد، اشکالی وارد نبود. چون بعضی مسائل مانند آتش است که یک لحظه اگر باد زدن را کنار بگذاری، آتش خاموش میشود. باید دائماً آن را باد زد چون زغالش، زغالی است که زود خاموش میشود.
حتماً فرق تهمت و غیبت را میدانید. به بعضیها وقتتی میگویی: آقا غیبت نکن! جواب میدهد: من نزد خود او هم میگویم. نزد خود او هم غلط میکنی، پشت سرش هم غلط میکنی! اگر کسی در حضور خود او غلط میکند، پشت سر او هم غلط کند جائز است؟ این که من در حضور خودش هم میگویم، به هر حال غیبت است. گاهی وقتها به کسی سلام میکنی، میگوید: آقا سلام با بنده است. حالا این جواب سلام ما چطور شد؟ بالاخره جواب سلام را نداده است. ما سلام کردیم، شما باید بگویید سلام علیکم. اسلام گفته است که پیغمبر به بچهها سلام میکرد. علی بن ابیطالب(ع) به زنان جوان سلام نمیکرد. به او گفتند: یا علی! پیغمبر به زنان سلام میکرد، تو چرا به ایشان سلام نمیکنی؟ پاسخ گفت: پیغمبر سن و سالش از من بیشتر است. اگر او سلام کند عیبی ندارد. من چون جوانم، صلاح نیست که سلام کنم. دیشب خواهری تماس گرفته بود و میگفت: در جلساتی که در شبکه هست، درجلسهی استاد فلانی و استاد فلان، خواهران و برادران با هم هستند. چرا در جلسات تو دختران حضور ندارند. جوابش این است که پیغمبر به زنان سلام میکرد و حضرت علی به زنان سلام نمیکرد. چون آنها سنشان از بنده بیشتر است. خیلی از حرفها را من نباید بزنم اما مثلاً فرض کنید اگر آیت الله منتظری بگوید، ایرادی ندارد.
6- غیبت و تهمت و مجازات آن
غیبت این است که آدم بدی را دیده است و بگوید: اگر کسی بدی را از کسی دیده و بگوید یعنی حقیقت را بگوید غیبت است ولی اگر کسی دروغ بگوید، یعنی حرف از چیزی که واقعیت نیست بزند، تهمت است و حدیث داریم اگرکسی غیت کند، خدا روز قیامت تمام ثوابش را به او میدهد. مثلاً فرض کنیم بنده غیبت شما را کردهام. هر چه تبلیغ کردهام، اگر برای خدا باشد، هر چه درس خواندهام، اگر برای خدا خوانده باشم، هر کاری کردهام که برای خدا باشد. کارهای خیر مرا، همه را به شما میدهند. روز قیامت میگویم: خدایا حالا ما دو دقیقه غیبت کردیم. تو باید همهی زحمات بیست سالهی ما را از بین ببری، جواب میدهد، بله. او هم بیست سال تلاش کرده بود تا در جامعه آبرویی داشت. تو با دو دقیقه غیبت آبروی بیست سالهی او را ریختی، منم با همین دو دقیقه ثوابهای بیست سالهی تو را به او میدهم. بنابراین مواظب زبانتان باشید. این جزای غیبت بود که بازگو کردن حقیقت است. تهمت که دیگر الی آخر، تهمت که بیان کردن دروغ است یعنی نسبت دروغ دادن.
امت انقلابی اگر بعد از پیروزی انقلاب شروع به تهمت زدن کردند، بخصوص تهمت زدن به کسانی که خدمت کردهاند. اگر کسی تهمت زنا یا لواط به دیگری بزند، اگر 4 شاهد دارد که هیچ، والا باید او را بخوابانند و 80 ضربه شلاقش بزنند. آخر آن زن یا مرد آبرو دارد و میخواهد در این اجتماع زندگی کند. تو چه توقعی داری که چنین نسبتی به او میدهی؟ این حکم برای امنیت آبروی مردم است، چون در اسلام امنیت دارد. حالا این بحث امنیت بماند برای زمان دیگر.
7- پرهیز از محیطزدگی، غربزدگی و شرق زدگی
محیط در بنی اسرائیل اثر کرد، امت انقلابی و خداپرست بعد از رسیدن به آن سمت رود و دیدن بت پرستی، محیط در اینها اثر کرد و به سراغ بت پرستی رفتند. ما نباید اگر جایی میرویم و جو را طور دیگری میبینیم، فوری، شعری هست که میگوید:
خواهی نشوی رسوا***هم رنگ جماعت شود!
خب، این غلط است. حضرت ابراهیم یک نفر بود، اصولاً خدا در قرآن از جماعت خیلی انتقاد کرده است. یعنی 82 مرتبه خدا در قرآن از جمعیت انتقاد کرده است. بنابراین جمعیت اصل نیست. حق اصل است. منتهی گاهی وقتها جمعیت سراغ حق میروند. مثل این که اکثریت جمهوری اسلامی را پذیرفتند. اکثریت قانون اساسی جلسهی خبرگان را پذیرفتند. اگر اکثریت خط خیری را برود، درست است. اما حالا اگر اکثریت گفتند: ما خدا را نمیخواهیم. اکثریت گفتند: ما پیغمبر را نمیخواهیم. اکثریت گفتند: ما قرآن را قبول نداریم، به قرآن پشت کردند، این جا دیگر اکثریت ارزش ندارد. خلاصه اکثریت به خودی خود ارزش ندارد.
اینها آن سوی رود رفتند و دیدند، اکثریت بت پرستند، اینها هم به حضرت موسی گفتند: «اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَهٌ»(اعراف/138) محیط در اینها اثر کرد و ما باید سعی کنیم محیط زده و فامیل زده نباشیم. غرب زده نباشیم و شرق زده نباشیم. البته معنایش این نیست که آدم از محسنات و برنامههای آنها استفاده نکند، آقا ببین، شما تابستان از یخ استفاده میکنی اما فقط از سرمای یخ استفاده میکنی. زمستان از گرما استفاده میکنی اما گرما زده نمیشوی. استفاده از شرق و غرب، اگر راه درستی دارند، عیبی ندارد.
8- خدمتکردن خوب ولی بله قربانگو شدن بد
پیغمبر اسلام گاهی افرادی را نزد قبیلههای غیرمسلمان میفرستاد و روشهای نظامی ایشان را از این طریق میآموختند و به مسلمان هامی آموختند. اما اجازه نمیداد مستشارهای خارجی بیایند و ملت اسلام به مستشار خارجی بگویند: بله قربان! مثل این که در ارتش، سرباز به فرماندهاش احترام کند، حرف فرماندهاش را هم باید گوش دهد. تواضع و قبول فرمان، آری! اما ذلت نه! زیر بار ذلت نباید رفت، باید اینها را از هم جدا کرد. آن سرباز در مقابل فرمانده به عنوان این که گماشته باشد و برای فرمانده سبزی بخرد و پاک کند، یا لباسهای بچه هایش را بشوید، یا خانهاش را جارو کند، بیگاری و نوکری و کلفتی کند، زیر ذلت نباید برود. یا مثلاً در اتاق فرمانده بدون حرکت و صاف میایستد. مثلاً میگوید: من چون سرباز هستم، باید به فرمانده احترام بگذارم. اما اینطور نیست که فرمانده بگوید: اگر تو بنشینی به من بی احترامی میشود. نظام اسلامی این گونه بود که پیغمبر با مردم دایره شکل دور هم مینشستند. پس تواضع سرباز در مقابل فرمانده آری، ولی ذلت در مقابل او خیر.
حدیث داریم و این حدیث فقط مختص ارتش نیست، در بازار هم همین گونه است. کسی را میشناسم که نمیخواهم اسمش را بیاورم. عمل او را من باور نمیکردم. زمانی به جلسهای همراه باشخصی وارد شد، نمیدانم آن شخص رانندهاش بود یا منشی او بود یا به هر حال نمیدانم. او نشست، آن شخص خواست بنشیند که این آدم به او اشاره کرد که وقتی من نشستهام، تو نباید و خوب نیست در برابر من بنشینی، او ایستاد. من خیلی ناراحت شدم و نظرم در بارهی او کلاً عوض شد. بعد هم در مجلسی در بارهی ایشان با من مشورت کردند، گفتم: این تذکرات را باید به او داد.
حدیث داریم: کسی که دوست داشته باشد، وقتی راه میرود، چهار نفر هم پشت سر او راه بروند، او جایش در جهنم است. از امام معصوم(ع) است. کسی که دوست داشته باشد، مردم برایش خم و راست شوند، جایش در جهنم است. جایگاه او در جهنم است. البته این مانع آن نمیشود که اگر کسی در معرض خطر است، محافظ نداشته باشد. من نباید دوست داشته باشم که مردم ذلیل من شوند اما اگر زمانی حس کردم، در این جلسهی سخنرانی، حضورم خطرناک است، البته دو نفر از دوستانم هوای مرا داشته باشند، اشکالی ندارد، بلکه واجب است. بنده اکنون هر ماشینی شد، سوار میشوم. سیب زمینی را در صندوق نسوز نمیگذارند، چون کسی کاری به من ندارد. اما واجب بود آقای مطهری سوار اتومبیل ضد گلوله شود. ما او را و شهید مفتح را ارزان از دست دادیم. اگر کسی جانش ارزش داشته باشد، اوضاع فرق میکند. اسکناس هزاری را باید در صندوق نسوز گذاشت. اما سیب زمینی را کسی در صندوق نسوز نمیگذارد. اگر زمانی بنده در جایی حرف خاصی را میخواهم بزنم و احساس خطر میکنم، آن جا اشکالی ندارد که شما رفقا کمک من کنید. اما من نباید از این جریان لذت ببرم که شما گوش به فرمان من باشید. واجب است من جان شما را حفظ کنم و شما جان مرا حفظ کنید، ولی نباید از این جریانات لذت ببریم. باید خط این هارا از هم جدا کرد.
قَالَ الصَّادِقُ(ع): «اخْدُمْ أَخَاکَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلَا وَ لَا کَرَامَهَ»(إختصاص مفید، ص243) یعنی به برادرت خدمت کن. اگر میبینی برادرت در خانه تنهاست ومی ترسد، آن جا برو و شب در کنارش باش که در تنهایی نترسد. اگر میبینی برادرت تنها مسافرت میکند، خطری او را تهدید میکند، دو سه نفر با او بروید. باید به برادرت خدمت کنی اما «فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلَا» اگر دیدی او میخواهد گوش به فرمان داشته باشد، دیگر به او کمک نکن.
اگر بین خودت و خدا میبینی که او برای امت و اسلام مفید است و حفظ جانش مفید است، باید از طرف نهادها و غیرنهادها جان او را حفظ کرد. اما اگر دیدی کسی برای خودش دکورسازی میکند «اخْدُمْ أَخَاکَ فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلَا وَ لَا کَرَامَهَ» به برادرت خدمت کن ولی اگر او تو را به خدمت گرفت، پس خدمت نکن، چون دیگر کرامت و بزرگواری نخواهد بود.
خدمت به برادر آری ولی ذلت پذیری خیر.
حدیث داریم: «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى الْمُؤْمِنِ أُمُورَهُ کُلَّهَا»(کافى، ج5، ص63) خداوند اختیاراتی به شما داده است ولی اختیار نداری خودت را ذلیل کنی!
خدا سایهات را از سر من کم نکند. اما شما شرعاً حق زدن چنین حرفی را نداری. کما این که حق نداری وقتی مهمان میآید، بگویی: غذا قابل نیست. نعمت خداست، قابل او هم هست. خداوند اجازه نداده است تا شما خودت را ذلیل کنی! از یکی از این آخوندهایی که الآن داخل مجلس است خوشم آمد، یکی از این روحانیونی که الآن در مجلس حاضراست زمانی در زندان بود. گفتند: بیا و این را بنویس، ریاست محترم شهرداری، نوشت ریاست شهربانی. گفت: بنویس ریاست محترم، گفت: من نمینویسم. گفتند: سه سال به مدت زندانت اضافه میکنیم. گفت: من 3سال دیگر هم حاضرم در زندان بمانم ولی به ناکس، نمیگویم کس. این ذلت پذیری در اسلام جایی ندارد.
در خانه گوشت روی اجاق سوخته است. با کمال جسارت بگو: بله بنده مقصرم. گوشت را سوزاندهام. انسان با کمال شهامت حقیقت را میگوید. حقیقتی که در عوض تنبیه و برخورد داشته باشد از دروغی که ذلت داشته باشد، بهتر است.
9- تردستی سامری در انحراف بنی اسرائیل مؤثر بود
اینها محیط زده شدند. داخل یک محیط گوساله پرست آمدند و خودشان باختند. یکی از دلایلی که چگونه امت خدا پرست، گوساله پرست این است که جو محیط در آنها اثر کرد. عامل دیگری که در اینها اثر کرد تردستی سامری بود. از افراد بنی اسرائیل که در تردستی خیلی ماهر بود سامری بود. زینتهایی از بنی اسرائیل گرفته بود که بعضی میگویند: این زینتها را بنی اسرائیل از فرعون به عنوان عیدی گرفته بودند، بعد از غرق فرعونیان، این زینتها نزد بنی اسرائیل مانده بود. یک مقدار زینت آلات از زنان بنی اسرائیل جمع کرد و با استفاده از آنها گوسالهای ساخت. این گوساله را از نظرمهندسی و مکانیکی به گونهای ساخت که وقتی هوا از درون این گوساله عبور میکرد، صدای خاصی از آن به گوش میرسید. خلاصه یک تردستی بود. میخواهد بگوید: جامعه اگر به دست افرادی تردست بیفتد، اگر افراد دارای ایمانی سطحی باشند، آنهایی هم که میخواهند ملت را به انحراف بکشند، اشخاص رندی باشند، تغییر جهت جامعه جای تعجبی ندارد.
بنده برای سخنرانی به جایی رفتم. تا وارد شدم، یک مرتبه دیدم جمعیت میگویند: درود بر قرائتی. بعد آخر سخنرانی یک دفعه دیدم میگویند: مرگ بر ارتجاع. یعنی بین درود و مرگشان فاصلهای بیش از 40 دقیقه نبود. بنده هم خطم روشن بود. آیهای را نوشتم و گفتم: «ایها الناس» حواستان را جمع کنید. ناگهان دیدم درودشان تبدیل به مرگ شد. گفتم: خب، باید مواظب باشم. نه به درودشان، و نه به مرگشان در این مدرسه اعتباری نیست. خلاصه این که گاهی از پرستش خدا به سراغ پرستش گوساله میروند. چرا؟ چون ایمان سطحی است و ریشه ندارد، چون وقتی که ریشه داشته باشد، زود از جا در نمیآید.
10- اگر ایمان واقعی نباشد دروغ، حیله، کلاهبرداری توجیه میشود
امام میگوید: «مؤمن کالجبل الراسخ» بعد میگوید: کوه ریزش میکند اما مؤمن ریزشی در ایمانش ندارد. مؤمن مثل کوه است. درختی که ریشه داشته باشد، بیرون نمیآید. اما اگرچیزی را روی خاک نشاندند، ریشه که نداشته باشد، یک باد آن را میبرد. چرا از پرستش خدا به سراغ گوساله رفتند؟ چون ایمانشان واقعی نبود. برادر و خواهری که گوش میدهی، نمیدانم ایمانت ریشه دارد یا خیر. به چه مبلغ پول حاضر میشوی ایمانت را بفروشی؟ یعنی الآن اگر دو هزار تومان به تو بدهند، چه میکنی؟ فرض کنید میخواهی ماشینی یا خانهای بخری، فقط باید یک دروغ بگویی. تو اگر یک دروغ بگویی، به این خانه و ماشین میرسی. اگر دروغ گفتی و به خانه و ماشین رسیدی، نگویی دروغ مصلحت آمیز، این دروغ بی دینی است. آخر بعضیها قاطی میکنند. یک دروغ میگویند، میگوییم: آقا این که دروغ است. میگوید: این دروغ مصلحت آمیز است. چه مصلحتی در آن بود؟ مصلحت این بود که شما خانه و ماشین را بگیری. این که مصلحت نیست. اگر پول به جیب زدن مصلحت است، پس ایهاالناس! دروغ دیگر اشکالی ندارد. آقا شما جای دیگری خانه نداری؟ اگر بگویی دارم! بنیاد مسکن دیگر زمینی به شما نمیدهد. میگویی ندارم. اگر نباشد، یک دروغ بگویی، یک خانه بگیری، اگر امروز با 100 متر و 200 متر زمین دینت را از دست دادی، نزدیک مرگ هم امکان دارد بی دین باشیم. باید مواظب باشیم.
علی بن ابیطالب(ع) را داخل یک اتاق 6 نفره بردند. گفتند: تو این را امضا کن، من حکومت را بعد از عمر بن خطاب قبول میکنم به سه شرط: شرط اول و دوم را قبول کرد، اما شرط سوم را قبول نکرد. به حضرت گفتند: بابا حالا این دروغ را میگفتی، حکومت را میگرفتی، بعد کارهای خودت را در پیش میگرفتی. پریشب در تاریکی دیدم، کسی صدای خروس درمی آورد. مرد محترمی بود. گفتم: چرا صدای خروس در میآوری؟ گفت: دیدم تاریک است و در تاریکی کسی به کسی نیست. گفت: حالا شما این جا یک دروغ میگفتی. کسی به کسی نیست ولی علی(ع) میگوید: حکومتی را که به یک دروغ به دست بیاورم قبول ندارم. ارزش انسانیت این است.
چگونه از پرستش خدا به پرستش گوساله رفتند؟ ایمانشان واقعی نبود. ماه رمضان دو سال پیش گفتیم که 8 نوع ایمان داریم، خدا 7 نوعش را گفته است نمیخواهم. فقط یک نوعش را میخواهد، چون آن جاگفتم، دیگر نمیگویم. پس:
1 – چون ایمانشان سطحی بود.
2 – نقش محیط بر آنها اثر کرد.
یعنی اگر وقتی رسیدی و دیدی همه روزه میخورند شما باید خودت را نگه داری. آن وقت اگر هم پیر باشی، خدا به تو خواهد گفت: جوانمرد، در شهری همه بت پرست بودند، سه چهار نفر خداپرست بودند، و میگفتند: ما «خواهی نشوی رسوا» یعنی هم رنگی با دیگران راقبول نداریم و نباید قبول داشت. ما در این شهر بت پرست مسلمانیم. ما ایمان داریم. قرآن میگوید: «إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ»(کهف/13) اینها جوانمردند. امام میگوید: نه در اینها پیر هم بود. اما چون ارادهی جوان داشتند، خدا به چنین افرادی جوانمرد میگوید.
نشستهاند و سفره پهن کردهاند برای صرف غذا و به او میگویند: بیا و بخور. او میداند که اگر اگر غذا نخورد، 2، 3 ساعت مطالعه میکند، اما اگر غذا بخورد دیگر حال مطالعه نخواهد داشت. به او میگویند: حالا سفره پهن است. بیا و بخور. بالاخره شهامت عقب انداختن غذایش را ندارد. یا مثلاً من جایی بودم، نزد یکی ازمسئولان مهم مملکتی بودم، داشت با کسی صحبت میکرد، ناگهان گفتند: الله اکبر، صدای اذان مغرب بلند شد، چند نفر هم از کشورهای خارجی برای مصاحبه با او آمده بودند. تا گفت: الله اکبر، قرار قبلی هم نداشت، به ایشان گفت: اجازه بدهید سه دقیقه صبر کنید. حصیری در همان دفتر کارش انداخت، بلند شد و نمازش را خواند. سپس حصیر راجمع کرد و نشست و بقیهی حرفش را ادامه داد.
اگر دیدی سیری ولی برای هم رنگی با جماعت چهار لقمهی دیگر میخوری! با این که اگر بخوری دیگر نمیتوانی مطالعه کنی. ولی با این حساب میخوری! ما هر کدام تحت عنوان هم رنگی با جماعت شاید تا به حال بیش از صد بار کلاه سرمان رفته است. یک مرتبه فرض کنید در مسجد، پای سخنرانی نشستهایم، یک مرتبه میبینیم، مثل این که نماز نخواندهام. اگر بلند شوم و بروم، خواهند گفت: چطور شد که او رفت. خواهی نشوی رسوا بنشین تا نمازت قضا شود.
خلاصه این که باید حساب رسوایی قیامت را کرد. آن جا مهمتر است. اگر خدای ناخواسته به خاطر هم رنگی با جماعت، فلان دختر، وضع حجابش، فلان بازاری، کلاه برداری هایش و خلاصه. . .
یکی از بازاریها میگفت: آقا در بازار، به نظر من حیله اشکالی ندارد. گفتم: چطور؟ گفت: به خاطر این که در اسلام گفتهاند: در میدان جنگ حیله و فریب دادن اشکال ندارد و بازار الآن میدان جنگ است. اگر نخوری، تو را میخورند. اگر من کلاه برداری نکنم، دیگری این کار را میکند. بنابر این حیله طوری نیست. خب، این منطق، خواهی نشوی رسوا، در مدرسه و در بازار و اینها درست نیست.
حدیث داریم: اگر در مجمعی حرفهای ضد خدایی زده میشود، شما فوراً باید آن مجلس را ترک کنید «فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ»(نساء/140) دیگر حق نشستن در آن مجلس نداری! باید گاهی وقتها جلسه را به هم زد. با برخاستن و رفتن، باید این کار را کرد. گاهی باید جلوی سخنران را گرفت. البته گرفتن جلوی سخنران به این معنا نیست که با چماق جلوی او را بگیریم. اما حدیث داریم: امامان ما گاهی جلوی سخنرانان را میگرفتند. آن مرتیکهی فلان، در مسجد اموی بالای منبر رفت و شروع کرد به تعریف از یزید کرد، امام سجاد(ع)، جلسهی او را به هم زد. گفت: ای کسی که سخنرانی میکنی، ای خطیب «اشتریت غضب الله برضی المخلوق» همچنین جملهای به او گفت: تو غضب خدا را به رضایت اعلی حضرت میفروشی؟ امام سجاد سخنرانی آن واعظ را به هم زد. اگر کسی مشغول خلاف گفتن است، شما باید جلوی او را بگیری، اگر نمیتوانی و فتنهی بیشتری به پا میشود، حداقل باید آن جلسه را ترک کنید. نشستن در جلسهای که ضد حکم خدا گفته میشود، اشکال دارد و حتی گزارش هم گاهی واجب است. میگویند: آقا شما ساواک جمهوری اسلامی هستی. بله، بنده اگر دیدم، میخواهید اقامتگاه امام را بمباران کنید، ساواکی میشوم. اگر دیدم میخواهید نماز جمعه را بمباران کنید، آن جا هر مسلمانی باید ساواکی باشد. منتهی ساواک برای حفظ شخص نیست، ساواک برای حفظ نماز جمعه است. ساواک برای حفظ امت است. برای حفظ امت و امام و جمهوری و قانون، انسان باید ساواکی باشد، آن ساواکی که میگفتیم، بد است، ساواک برای منافع شاه بود نه ساواک برای حفظ اقامتگاه امام یا نماز جمعه.
چگونه امت خداپرست، گوساله پرست شدند؟ ایمانشان سطحی بود. محیط بت پرستی در اینها ایجاد هوس بت کرد. امیدوارم محیطها و جامعههای غلط و جوهای کاذب ما را در خود حل نکند. مثل آن افرادی که در کل شهر بت پرست هضم نشدند. خداوند میفرماید: «إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ»(کهف/13) اینها جوان مرد بودند.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»