بسم الله الرحمن الرحيم. اللهم صل علي محمد و آل محمد.
شريعتي: سلام ميکنم به همه بينندهها و شنوندههاي نازنينمان، مخاطبين خوب خارج از کشور و هر کسي که الآن صداي ما را ميشنود و تصوير ما را ميبيند. خوشحاليم که در ايام بزرگداشت مقام حضرت عبدالعظيم حسني همراه شما هستيم. انشاءالله اگر توفيق تشرف پيدا کرديم نايب الزياره و دعاگوي شما خواهيم بود. شما هم براي ما و همه مردم خوب کشورمان دعا کنيد. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم و رحمة الله. خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله و برکاته.
شريعتي: ايام بر شما مبارک باشد. امروز هم با مطالب ناب و عميق قرار هست توصيههايي به ما بکنند و انشاءالله پا به پاي ايشان به سمت خداي متعال حرکت کنيم.
حاج آقاي قرائتي: بسم الله الرحمن الرحيم، الحمدلله رب العالمين بعدد ما احاط به علمه. اللهم صل علي محمد و آل محمد. الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي.
بحثي را در جلسهي قبل داشتيم و در مورد خوشي و تفريح حرفهايي زديم. بعضيها الکي خوش هستند. با پيغمبر جبهه نميرفتند و خوشحال بودند، «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّه» (توبه/81) خوشحال هستند که جبهه نرفتند. يا يک مدرکي دارند، «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم» (غافر/83)، «وَ فَرِحُوا بِالْحَياةِ الدُّنْيا» (رعد/26) از اينکه مردم در مضيغه قرار ميگيرند، شاد ميشوند. ميگويند: مردم در مضيغه هستند، در عوض نرخ مسکن بالا رفت. نرخ ميوه بالا رفت. نرخ پارچه بالا رفت، اينکه مردم در فشار قرار ميگيرند و در تنگنا قرار ميگيرند، خوشحال است. ميگويد: در عوض براي ما خوب شد.
دکتري بود ميگفت: ميخواهم زير پل صراط بروم ارتوپدي باز کنم. گفتيم: چرا؟ گفت: براي اينکه آنجا از روي پل پايين ميافتند و شغل من رونق پيدا ميکند. البته شوخي ميکرد. در قرآن آيهاي داريم «تَفْرَحُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِما كُنْتُمْ تَمْرَحُونَ» (غافر/75) شاد هستيد اما بيخود است. اين شادي نداشت. گاهي افرادي الکي خوش هستند. مثلاً خوشحال است پسر زاييده است. چه کسي گفت: پسر بهتر از دختر است؟ در کدام آيه داريم پسر بهتر است يا دختر؟ حديث داريم وقتي به امام سجاد ميگفتند: بچهدار شديد، نميپرسيد: پسر است يا دختر؟ ميپرسيد: سالم است؟ الحمدلله! اينکه دل انسان خوش است به اينکه دختر دارد، پسر دارد، سربازي معاف شد، ماشين خريد، خانه خريد. نعمتهاي خدا شکر دارد. فرح يعني شادي که ماندگار باشد.
حضرت امير در خطبه 113 نهجالبلاغه ميفرمايد: «مَا بَالُكُمْ تَفْرَحُونَ بِالْيَسِيرِ مِنَ الدُّنْيَا» يعني يک دنياي کمي که به شما رسيد خوشحال ميشويد ولي غصه نميخوريد از بسياري از قسمتهاي آخرت که از دست شما رفت. دلتان خوش است که در اين چاي دارچين ريختند. به يک ذره دارچين درون چاي دلش خوش است اما حساب نميکند اين مسجد که کنارت هست و نميروي نماز بخواني، يک رکعتش فوق ميليارد ميليارد است. حديث داريم نماز جماعت به ده تا که رسيد هيچکس حسابش را نميکند حتي فرشتههايي که حساب قطرات باران و شنهاي بيابان را دارند، حساب اين جماعت را ندارند.
يکوقت آقاي پزشکيان که قبلاً وزير بهداشت بودند و الآن هم نماينده مجلس هستند، در اجلاس نماز آمد و مثل قشنگي براي نماز جماعت زد. من اين مثال را از ايشان ياد گرفتم. گفت:وقتي شما يک انگشت داري چه ميکني؟ تلفن ميگيري. به کسي گفتند: شغل شما چيست؟ گفت: تلفنچي! گفتم: دستت را ببينم؟ گفت:ببين! گفتم: تلفن چي اگر باشي يک انگشت بس بود. آدم با يک انگشت ميتواند تلفن چي باشد. تو نه برابر اين هم ظرفيت داري. ايشان ميگفت: اگر يک انگشت داشته باشي تلفن ميگيري. دو تا داشته باشي سطل ماست بلند ميکني، سه تا داشته باشي پرتقال و سيب زميني برميداري. چهار تا داشته باشي سطل آب هم بلند ميکني. پنج تا داشته باشي، آمپول هم ميزني. يعني هر انگشتي اضافه شود، به ده تا که رسيد هيچکس حسابش را ندارد. در تاريخ بشر هيچکس نبوده بگويد: يک شغلي براي من پيدا شد که يک آدم يازده انگشت نياز داشتند. من چون ده تا انگشت داشتم استخدام نشدم! يعني به ده تا که رسيد محدوديت ندارد. اين مثال ايشان خيلي زيبا بود.
هر استاد دانشگاهي تجربيات و خاطرات و مثلهاي خودش را به صورت چکيده يک نوار کند. ما الآن دهها هزار استاد دانشگاه داريم، دهها هزار سيدي علمي داريم. هر شبي بنشينيم پنج دقيقه گوش بدهيم. دانشجو حرف استاد را گوش بدهد. طلبه حرف آيت الله را گوش بدهد. اين مسأله مهمي است. چه خاطره مهمي داريم از مشکلات؟ اين قصهها آدم را آرام ميکند. من ميخواستم عمامه بگذارم، طلبهها غير از عقد، جشن عمامه گذاري دارند. پول نداشتم. خدمت آيت الله العظمي گلپايگاني رفتم و گفتم: اجازه ميدهيد ما از سهم امام يک جشني براي عمامه گذاري بگيريم؟ گفت: من عمامه گذاشتم بدون جشن! شما هم عمامه بگذار بدون جشن! آرام شدم.
ميگويند: يکي از آقايان يک نامه نوشت که آقا گفت: اين نامه را براي من فرستادند، فحشت دادند. گفت: چيزي نيست، من يک گوني فحش دارم. انسان وقتي مشکلات ديگران را ديد، آرام ميشود. وقتي مشکلاتش را با مشکلات ديگران مقايسه کرد، آرام ميشود. يکوقتي مثال زدم، شخصي ميرفت. کلاغي پرواز ميکرد و آشغالهاي شکمش را بيرون ريخت. روي سر اين ريخت. خيلي ناراحت شد که چرا من؟ وقتي خواست اعتراض کند، گفت: الحمدلله! گفتند: چرا الحمدلله ميگويي؟ گفت: اگر گاوها ميپريدند چه ميکردم؟ يعني گاهي وقتها ماشين به نرده ميخورد آدم عصباني نميشود. وقتي از ماشين پايين ميآيي ميبيني اِ… چه خوب شد به نرده خورد. اگر نرده نبود در دره ميافتادم. يعني نرده و دره را حساب کنيم، نرده هم شيرين ميشود. گاو و کلاغ را کنار هم بگذاريم، کلاغ هم شيرين ميشود. گاهي يک مرضي پيش ميآيد که اين مرض باعث دفع خطر ميشود. مثلاً بيني کسي خون ميآيد، مقداري خون ميريزد که اگر اين خون خارج نميشد ممکن بود مثلاً مغز تو خونريزي کند. خيلي از بلاها، بلا هست. پوستش بلا است ولي واقعيتش نجات است و درونش خير است. بي پولي هم يک نعمتي است. چون اگر انسان هميشه پول داشته باشد اصلاً نميفهمد بي پولي يعني چه؟ بايد مزه بيپولي را چشيد. «أَذَقْنا» (يونس/21) يعني فقط يک خرده به تو ميچشانيم که بداني اين هم هست. خدا به پيغمبر ميگويد: ببين، من مزه يتيمي را به تو چشاندم! «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى» (ضحي/6) من تو را يتيم قرار دادم. «وَ وَجَدَكَ عائِلًا فَأَغْنى» (ضحي/8) فقر را به تو چشاندم. «وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى» گيجي را هم به تو چشاندم. هم گيج بودي که بين بت پرستها چه کني، هم بيپول و يتيم بودي. «فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلا تَقْهَرْ» (ضحي/9) تو که مزه يتيمي را چشيدي، يتيمها را پس نزن! «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» (ضحي/10) فقير ميآيد، او را رد نکن. چشيدن اينها درس است.
چه گرههايي در کار افتاده و افرادي اين گرهها را باز کردند. افرادي هستند در مديريت خودشان کارهاي ابتکاري ميکنند. خدا مرحوم پرورش را رحمت کند. ايشان وزير بود. کردستان اول انقلاب کوموله و دموکرات بود. به يک نفر همين دکتر فاني که ايشان وزير شد، مرحوم پرورش حکمي به ايشان داد گفت: نگو من مدير کل هستم. برو به عنوان بازرس ويژه وزير، اوضاع کردستان را ببين. مدارس و آموزش و پرورش و تربيت معلم را ببين. مدتي آنجا زندگي کن و خوب اطلاعات کسب کن. وقتي خوب بصير و عميق شدي و خطوط را شناختي، بيا من حکم بدهم مدير کل شوي! يک امام جمعه را ميخواهيم در شهري نصب کنيم. اين امام جمعه يک ماه در آن شهر برود، چهار تا منبر برود و حال و هواي آنجا دستش بيايد. در قرآن داريم «وَ يَمْشِي فِي الْأَسْواق» (فرقان/7)، يک آيه هم داريم «وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْواق» (فرقان/20) راه رفتن در بازار چيزي نيست که قرآن مطرح ميکند. «مشي» يعني گذرش افتاد و رد شد. «يمشي» يعني هميشه راه ميرفت. يعني هميشه پيغمبرها در همه بازارها تاب ميخوردند. يعني فضا دستشان بود. چون اگر انسان از خانهاش به کتابخانه برود، نميداند فضا چيست. يک چيزي ميگويد که مناسبت نيست.
من شنيدم تاجري يک تابلو زده که بالاي آن نوشته بود: هرکاري را بخواهيد بکنيد راهش را پيدا ميکنيد. هرکاري را نخواهيد بکنيد بهانهاش را پيدا ميکنيد. ادارهايها يک کاري را که ميخواهند بکنند ميگويند: منع قانوني ندارد پس انجام بدهيد. يک کاري که نميخواهند بکنند، ميگويند: الزام قانوني ندارد. سيخي داريم که شاه کليدش اين است. اين مسأله مهمي است. ما بياييم به عمرمان برکت بدهيم. اساتيد دانشگاه، معلمين و مدير کلها، هرکس استاندار بوده است، هرکس امام جمعه بوده است، بالاخره اين آقا سالها امام جمعه بوده است. جابه جا شده يا پير شده، اين در دوران امام جمعه چه خاطراتي دارد. ممکن است پنج خاطره باشد. همه اينها را ستاد سياست گذاري امام جمعه جمع کند، يک کتابي تشکيل شود. ما هشتصد تا امام جمعه داريم. هر امام جمعه يک خاطره بگويد، هشتصد تا خاطره ميشود، اين سياست گذاري امام جمعه اين را منتشر کند و بقيه هم استفاده کنند. ما خوب استفاده نميکنيم.
ميگويد: شما اگر ميخواهيد جلسه بنشينيد، ميگويد: دلت خوش نباشد که فلاني را مسخره کردي. زدي، مالش را خوردي. مالش را بردي. غصه نخور. يک کار باطلي را خاموش کردي. باطلي داشت شعله ميکشيد، آن را در نطفه خفه کردي. اگر جلوي باطلي را گرفتي، يا حقي را زنده کردي، دلت خوش باشد. حضرت امير فرمود: حکومت کره زمين نزد من به اندازه آب بيني بزغاله نميارزد. اينقدر بي ارزش است. اما اگر حقي را زنده کنم خوشحال هستم که رئيس حکومت شدم و در زمان من اين حق احياء شد. الآن مسئولين مملکتي ما حساب کنند از زماني که اين آقا محسوب شد وضع نماز چطور شد؟ مترو و فرودگاه ميخواهيم اما نبايد مجلس ما يک جلسه را براي بعد از نماز بگذارد؟ هيأت دولت ما در سال يک ساعت وقت بگذارد که وضع نماز چه شد. شهردار بگويد: من در اين شهر اين کار را کردم، نمازخانه و مسجدها را هم تميز کرديم. يک ساعت وقت بگذاريم. حضرت امير ميگويد: دلت خوش نباشد مشاور بودي، معاون شدي. رئيس شدي.
در يکي از شهرهاي استان فارس، پزشکي بود که مريض به او مراجعه کرد. اين پزشک وقتي حال مريض را ديد فکر کرد امشب، شب آخر عمر اوست. نسخه را داد و آدرس منزلش را گرفت. به خانمش زنگ زد گفت: امروز مريضي به من مراجعه کرد به نظرم امشب مردني است. ممکن است اگر امشب تا صبح کنارش باشم، حالش خوب شود. يک مقداري دارو و درمان در کيفش ميگذارد و در خانه بيمار ميرود. ميگويد: من امشب ميخواهم کنار اين بيمار بمانم. پول نميخواهم، فقط ميخواهم دو ساعت بيدار باشم. طبق پيشبيني او حال مريض بد ميشود. از خواب بلند ميشود و دو سه ساعت تلاش ميکند و خدا هم کمک ميکند. «جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) صبح که بيرون ميآيد، ميگويد: خدايا! الحمدلله يک ساعت نخوابيدم، يک نفر را از مرگ نجات دادم. دلتان به اين خوش باشد.
چند جهازيه براي دختر فقير درست کردي؟ چند جوان را داماد کردي؟ روي آجرها کار نکن، روي آدمها کار بکن. چند منحرف را نجات دادي. گاهي يک جواني عقيدهاي دارد. خدا شهيد قدوسي را رحمت کند. ميگفت: يک طلبه فکر بدي داشت. يازده ساعت نشستم با اين طلبه صحبت کردم تا فکرش را عوض کردم. گاهي وقتها استاد دانشگاه ميداند دانشجو مشکل دارد و استاد هم آمادگي ندارد با او بحث کند. يا اطلاع ندارد يا وقت ندارد يا سن و شرايطش را ندارد. ولي ميتواند دلالي کند، برود نزد اسلام شناس بگويد: من يک دانشجو دارم، گير دارد. تو بيا کمک کن. دلالي کند و با دلالي اين را نجات بدهد.
ميخواهيم خوشحال شويم ببينيم چه کار ميتوانيم بکنيم. اول اينکه به خودتان نگوييد: بس است. انسان تا بي نهايت پيش ميرود. متوقف نشويم. يا با عمل يا با نيت، نيت ما اين باشد ولو به عمل نرسيم. ما در عمر محدوديت داريم. عمر ما چند سال است و تمام ميشود. علم محدوديت دارد و به جايي ميرسد که ديگر بلد نيستيم. يک وزنه را بلند ميکنيم تا جايي که ديگر نميتوانيم بلند کنيم. پول ما،عمر ما، آبروي ما همه چيز ما ميرود. فقط يک جا بي نهايت هستيم. جايي که بينهايت هستيم نيت است. در نيت بينهايت هستيم. لذا به ما گفتند: بعضي دعاها مستجاب نميشود. به خدا مستجاب نميشود. اما به ما گفتند: بگو. آخر خدايا تو که مستجاب نميکني چرا بگويم؟ ميگويد: ميخواهم فکرت باز شود. «اللهم اشفع کل مريض» همه مريضها شفا پيدا کنند. هيچوقت نميشود روي کره زمين مريض نباشد. اما تو بايد نيتت اين باشد. «اللهم فرج عن کل مکروب» همه غصهها! در نماز عيد ميگوييم: «و اسألک ما سألک به عبادک الصالحون و اعوذ بک مما استعاذ منه عبادک المخلصون» هرچه در طول تاريخ گذشته و حال و آينده بندگان صالح و مخلص هستند، همه را به من بده. «ادخلني في کل خيرٍ» مرا در همه خيرها وارد کن. «اخرجني من کل سوءٍ» محدوديت نيست.
آقا نماز شب ميخواند ميگويد: «اللهم اغفر لسيد حسن نصر الله» يک کلمه اضافه بگو: «و من احبّه» وقتي گفتي: «من احبِّه» صدها ميليون اضافه شد. «اللهم اغفر لفلاني و من احبّه» خدايا ايشان را بيامرز و هرکس هم ايشان را دوست دارد بيامرز. طرفدارانش هم بيامرز. در نماز هم همينطور است، شما نميگويي: «السلام علينا و علي ايرانيها» عباد الله الصالحين! محدوديت ندارد. «سمع الله لحمدي» تو يک نفر هستي حمد خدا را ميکني. بگو: «سمع الله لمن حمده»، «من حمده» ميلياردي شد. چند ميليارد فرشته و جن و انس حمد خدا را ميکنند؟ بگو: «سمع الله لمن حمده» نگو: «اياک اعبد، اياک نعبد» اعبد يکي و نعبد… ما در نيت محدوديت نداريم. الآن درس که ميخوانيم، من درس ميخوانم براي نجات بشريت، نه اينکه مدرک بگيرم و شغلي انتخاب کنم و تشکيل زندگي بدهم. تشکيل زندگي يک نفر هستي ولي نجات بشر، نيت ميلياردي است. ما در نيت سرمان کلاه ميرود، خيلي وقتها نيتهاي ميلياردي ميتوانيم بکنيم اما غافل هستيم.
اگر براي تفريح شکار کنيم گوشتش اشکال دارد، ولي اگر براي شکار، شکار کنيم گوشت حلال است. نيتها فرق دارد. يکي از سرگرميهاي خوب همين مسأله قصه است، ما به دنياي قصه وارد نشديم. در قرآن نزديک به سيصد قصه هست. اگر شأن نزولها را هم بگيريم شايد بيشتر هم باشد. قصههاي قرآن… در تاريخ و جغرافي، بيشترين کتابي که فروش ميرود کتاب قصه است منتهي قصهها بايد خيلي عميق باشد. مطهري بايد قصه بنويسد. چون گاهي ما يک قصه نقل ميکنيم، اين قصه بدآموزي دارد. قصه گفتن هنر ميخواهد. خدا گفته: «نحنُ نقص» من قصه ميگويم. شما ميخواهيد همکار خدا شويد. «نحن نقص بالحق» قصههاي من حقيقي است، بافتني نيست. يافتني است.
خدا رحمت کند يکي از علما بود، من يک چيزي گفتم، خيلي خوشش آمد. تا مرا ديد گفت: آقاي قرائتي عجب حرف قشنگي زدي. بافتي يا يافتي؟ اگر بافتي چه خوب بافتي و اگر يافتي چه خوب يافتي! لذا مرحوم مطهري گفته: داستان راستان! يعني راست باشد. بعضي قصهها دروغ است. قصه بايد مختصر باشد، دوم اينکه عبرتي درونش باشد.
شريعتي: داستان شگفت مرحوم دستغيب هم کتاب خوبي است.
حاج آقاي قرائتي: نام مرحوم دستغيب آمد، ياد مطلبي افتادم. نوه ايشان تهران آمده بودند. نقل کرد: من يکبار از خانه بيرون آمدم و ديدم يک کسي چاقو دست گرفته اين پلاستيک زبالهاي که پشت خانه است را پاره کند. گفتم: چرا پاره ميکني؟ گفت: ميخواهم ببينم شما آخوندها در خانهتان چه ميوهاي ميخوريد؟ من تعجب کردم که يک آيت اللهي که استاد اخلاق و فقه و عرفان است و شهيد محراب شده است، حالا يک نفر آمده بد سليقه! بايد حواسمان را جمع کنيم، مردم حواسشان خيلي جمع است. يکوقت من پشت سر مقام معظم رهبري نماز ميخواندم، دستم اينطور بود. يک نامه براي من نوشتند، شما 24سال پيش در تلويزيون گفتي: در نماز دستتان را به هم بچسبانيد. ولي من ديدم خودت دستت باز است! حواسشان جمع است. زير قباي آخوندها شکافي دارد. يک کسي فکر ميکرد اين پاره شده و من نميدوزم. هي نامه ميآمد که آقاي قرائتي زير قباي شما پاره است، بدوزيد. من هم ميگفتم: بنده خدا نميداند اين مدل است. در يکي از نامهها ديدم يک مقدار سوزن و نخ در پاکت گذاشتند که بدوزم! عينک سياه ميگذارد و همه چيزها را سياه ميبيند. عينک سرخ ميگذارد و همه شلغمها را لبو ميبيند. عينک سبز ميگذارد و همه کاهها را علف ميبيند. يعني هرکسي با نگاه خودش! ما زير نظرهستيم و بايد مواظب باشيم.
من به طلبهها گفتم: اگر هر شب هم نماز شب نميخوانيد، بعضي شبها بخوانيد. اگر بنا باشد مغرب سه رکعت بخوانيد و عشا هم چهار رکعت، همه مردم سه رکعت و چهار رکعتي ميخوانند. به ما ميگويند: سلسلهي جليله، اين يک خرجي هم دارد. نزد امام رفتم و گفتم: آقا شما مرا نماينده خودت در نهضت سوادآموزي کردي. اين نمايندگي شما خرج دارد. در گوش بچه اذان ميگويي بايد يک پولي بگذاري. اينجا کلنگ بزني بايد کتاب بدهي. خرجش را چه کنيم؟ ايشان فرمود:آن مقداري که توقع طبيعي است از وجوهات استفاده کنيد. من استفاده نکردم چون گفتم: از پول امام زمان خرج نکنيم. مردم از ما توقع دارند. در خانه آيت الله دستغيب کيسه زباله را پاره ميکنند ببينند چه پوست ميوهاي در اين است. گاهي مردم توقع زيادي دارند.
ما جايي مهمان بوديم. به صاحبخانه گفتم: مرا براي نماز صبح بيدار کن. گفت: به به! به به! آخوندهاي ما را بايد براي نماز صبح بيدار کرد. شما مگر نمايندهي امام نيستي؟ گفتم: من نماينده امام هستم اما خواب من که نماينده امام نيست. خوابم ميبرد! مردم فکر ميکنند حالا که ديگر نماينده امام در نهضت سوادآموزي شدم بايد مثل فنر سحر از خواب بيدار شوم. گفتم: نه! من گاهي بيدار ميشوم و گاهي خوابم ميبرد. توقع بايد به اندازه و معقول باشد. خدا به پيغمبر ميگويد: حالا که به تو زهرا دادم، بزغاله نکشي، شتر بکش! زهرا دادم، آدم عادي که نيست. «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ» (کوثر/1) کوثر يعني خير زياد! کسي که زهرا دارد بايد شتر بکشد. کسي که ميگويد: سلسله جليله بايد حواسمان را جمع کنيم. خيلي از کارها ممکن است براي افراد عادي حلال باشد.
خدا در قرآن ميفرمايد: «يا نِساءَ النَّبِي» زنان پيغمبر! شما فرق ميکنيد. تو دانشجو هستي، استاد دانشگاه هستي. تو پدر هستي. پدر حساب دارد. روحاني حساب دارد. تو با اين سن و ريشت نبايد اين حرف را بزني. تو مادر هستي، اين حرفي که ميزني بچهات ياد ميگيرد. قصههاي قرآن حق است. قصهگو خداست و قرار است ما همکار خدا شويم. «وَ كُلًّا نَقُصُ عَلَيْكَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَك» (هود/120) ميخواهم به دلت آرامش بدهم. يعني پيداست قصه ميتواند دل را تثبيت کند. حق است و خيال نيست. چون ميگويد: «نَبَأَهُمْ بِالْحَق» (کهف/13) قصه حقيقي است، بافتني و خيالي نيست. براساس علم است چون ميگويد: «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَيْهِمْ بِعِلْمٍ وَ ما كُنَّا غائِبِينَ» (اعراف/7) قصه با آرامش دل! قصه حقيقي است نه بافتني! قصه همراه با علم نه خيال و وهم. قصه همراه با عبرت، «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (اعراف/176) يعني اين قصه فکر شما را باز کند. در همين قصهها، قصه يوسف هم هست که خدا گفته: احسن القصص! تمام چهرههايي که در قصه يوسف است، همه خوش عاقبت شدند. برادرهاي حسود توبه کردند و خوش عاقبت شدند. زليخا خوش عاقبت شد. نابينايي چشم پدر بينا شد. قحطي زدهها از قحطي نجات پيدا کردند.آوارگان زندگيشان سر و سامان پيدا کرد. يعني تمام چهرهها سر و سامان پيدا کردند.
اصفهان يک حرکتي کرد براي من نو بود. آمد ترجمه قرآن را با آهنگهاي مختلف قاطي کرد. مثلاً حضرت نوح به پسرش ميگويد: ايمان بياور و سوار کشتي شو! وگرنه قهر خدا طوري است که آب از زمين و آسمان ميجوشد و زمين زير آب ميرود و تو هم غرق ميشوي. ايمان بياور و سوار شو. «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا» (هود/42) پسر ايمان بياور و سوار شو. غرق ميشوي، پسر گفت: من غرق نميشوم به کوه ميروم. وقتي ترجمه اين را نوشتيم در تفسير نور، روي اين ترجمه صدا گذاشتند. وقتي نوح صدا ميزند، پسرم ايمان بياور! طوري حرف ميزند مثل اينکه واقعاً يک پيرمرد است و دارد از ته دل ميسوزد. ترجمه نمايشي شده است. 109 آدم در اين حرف ميزنند. 109 صدا هست. ما خيلي تفسير داريم که صوتش هم ميشود در ماشين گوش داد. روزي ده دقيقه گوش بدهيم، اين استفاده از وقت و زمان است. ما روز قيامت خيلي حسرت خواهيم خورد. يکي از اسمهاي قيامت يوم الحسره است. ميشد اين کار را بکنم! چرا نکردم؟ ما خيلي بهتر از اين ميشود باشيم. ميشود باور کنيم که در جمادات انرژي هستهاي هست و در کله من نيست. خدايي که در جمادات انرژي گذاشته است، حتماً در کله من هم گذاشته است، منتهي جمادات را ناخنک زديم و کشف کرديم و اين کله را ناخنک نزديم کشف کنيم. چه ميتوانيم بکنيم؟ زنهايي داريم که با پوست پرتقال مربا درست ميکنند و زنهايي هم داريم که بهترين برنج را شفته ميکنند. مسألهاي که بياييم ببينيم چه بايد بکنيم. مهارتها و هنرمان را به يکديگر بگوييم. تجربههاي علمي و هنري را بگوييم. چرا روي سيدي قفل ميگذاريم. حق معنوي من است! بله، منکر حق معنوي نيستيم. ولي خودت، خودت را قفل نکن! گاهي ما روي خودمان قفل ميزنيم.
کسي را سراغ دارم کتابش مفيد بود. خواستند اين را کتاب درسي دانشگاه کنند. گفتند: استاد اجازه ميدهيد کتاب شما را کتاب درسي دانشگاه کنيم؟ گفت: نه! اگر حق التأليف ندهيد، شرعاً راضي نيستم. منصرف شدند و نزد کسي ديگر رفتند. گفتند: کتاب شما را پسنديدهايم. اجازه ميدهيد چاپ کنيم؟ گفت: بله. گفتند: پول نميدهيم. گفت: ندهيد. هرکاري ميخواهيد بکنيد، بچهها ياد بگيرند، پول هم نبود، نبود. کتاب دومي با اينکه سوادش کمتر از کتاب اولي بود ولي چاپ شد و کتاب درسي دانشگاه شد. خدا ميگويد: تکان بخور، تکانت ميدهم. اگر کسي وارد جلسه شد، «إِذا قيلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا» (مجادله/ 11) کسي که وارد شد و با چشمش دنبال جا ميگشت، تکان بخور. تو در مجلس دو وجب جا بده من فکر تو را صد برابر باز ميکنم. حالا که به يک مسلمان جا دادي، من فکرت را باز ميکنم. بزرگت ميکنم! اگر ميخواهيم بزرگ شويم بايد به خودمان ناخنک بزنيم. «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُم» (نور/22) نميخواهي خدا تو را ببخشد، اگر ميخواهي خدا تو را ببخشد، تو هم اين را ببخش. من ميخواهم روز قيامت يقهاش را بگيرم. مردم روز قيامت اينقدر گير هستند ديگر گير تو نباشند. حالا فحش را ببخشي چه ميشود؟ 43 راديو زمان جنگ به امام جسارت ميکرد و از صدام تجليل ميکرد. «والعاقبة للمتقين» الآن صدام آبرو دارد يا امام؟ يک ذره از خون امام در بدن امام موسي صدر رفت. يک ذره از خون بدن امام موسي صدر در بدن سيد حسن نصر الله رفت. سيد حسن نصر الله ميگويد: امام موسي صدر در من اثر گذاشت. يک ذره الهام ميتواند دنيا را تکان بدهد. هرکس به کسي فحش داده و غيبت کرده و تهمت زده ببخشيد! خدا ميگويد: تو ببخش، من هم ميبخشم! ما يک فحش را بخشيديم و خدا همه گناهان ما را ميبخشد.
شريعتي: امروز صفحه 178 قرآن کريم را تلاوت خواهند کرد.
«إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ «9» وَ ما جَعَلَهُ اللَّهُ إِلَّا بُشْرى وَ لِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَ مَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «10» إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَ يُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ السَّماءِ ماءً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَ يُذْهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ وَ لِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَ يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدامَ «11» إِذْ يُوحِي رَبُّكَ إِلَى الْمَلائِكَةِ أَنِّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذِينَ آمَنُوا سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الْأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ «12» ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعِقابِ «13» ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرِينَ عَذابَ النَّارِ «14» يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الْأَدْبارَ «15» وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلَّا مُتَحَرِّفاً لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزاً إِلى فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ «16»
ترجمه: (به ياد آوريد) زمانى كه (در جنگ بدر) از پروردگارتان فريادرسى مىطلبيديد، پس او دعا و خواستهى شما را اجابت كرد (و فرمود:) من يارىدهنده شما با فرستادن هزارفرشتهى پياپى هستم. و خداوند، آن (پيروزى و نزول فرشتگان) را جز براى بشارت و اينكه دلهايتان با آنان آرامش يابد قرار نداد و نصرت و پيروزى، جز از سوى خدا نيست، (به قدرت خود و امداد فرشته هم تكيه نكنيد.) همانا خداوند، شكستناپذير حكيم است. (به ياد آوريد) زمانى كه (خداوند) از سوى خود براى آرامش شما، خوابى سبك بر شما مسلّط ساخت واز آسمان بارانى بر شما فرستاد تا شما را با آن پاك كند وپليدى (وسوسهى) شيطان را از شما بزدايد و دلهاى شما را محكم و گامهايتان را با آن استوار سازد. (به يادآور) زمانى كه پروردگارت به فرشتگان وحى كرد كه من با شمايم، پس شما افراد با ايمان را تقويت كنيد، من نيز بهزودى در دلهاى كافران، رُعب وترس خواهم افكند، پس فرازگردنها را بزنيد وهمهى سرانگشتانشان را قلم كنيد (وقطع كنيد تا نتوانند سلاح بردارند). آن (حمايت الهى از مؤمنان و فرمان ضربه بر سرها و سرانگشتان دشمن)، به جهت آن بود كه آنان در برابر خدا و پيامبرش گردنكشى كردند، و هر كس با خدا و پيامبرش در افتد و مخالفت كند، خداوند داراى كيفرى سخت است. آن است (كيفر ما در دنيا)، پس بچشيد آن را و (بدانيد) عذاب دوزخ براى كافران (مهيّا) است. اى كسانى كه ايمان آوردهايد! هرگاه با (لشگركشى و) انبوه كافران برخورد كرديد، به آنان پشت نكنيد و مگريزيد. و جز آنها كه كنارهگيريشان براى ساز و برگ نبرد مجدّد يا پيوستن به گروه ديگرى از مسلمانان باشد، هركس در روز جنگ پشت به دشمن كند، قطعاً مورد خشم خدا قرار مىگيرد و جايگاه او جهنّم است و چه بد سرانجامى است.
شريعتي: انشاءالله لحظه لحظه زندگي ما منور و مزين به نور اهلبيت باشد. اين هفته ياد ميکنيم از مقام بلند و شامخ حضرت عبدالعظيم حسني که چون نگيني در شهر تهران ميدرخشد و انشاءالله قدردان حضور با برکت اين امامزاده واجب التعظيم باشيم که فرمودند: «أَنْتَ وَلِيُّنَا حَقّا». اشاره قرآني را بفرماييد.
حاج آقاي قرائتي: در اين صفحه که خوانده شد، ميگويد: «إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ» ماجراي جنگ بدر است که اينها عددشان کم بود. ماجرا به اين صورت بود که يک کاروان تجارتي داشتند عبور ميکردند. در مسير راهشان خداوند به پيغمبر گفت: برو جلوي اينها را بگير. چون اينها اموال مسلمانها را در مکه گرفتند و شما اموال اينها را بگيريد و قصاص کنيد. چون مؤمنين در مکه اموالي داشتند، مشرکين اموال را غارت کرده بودند. حالا تجار مکه ميآيند، اين به جاي آن. اينها فکر کردند ميروند اموالي را مصادره ميکنند. وقتي رفتند گفت: بايد بجنگيد. اينها آماده جنگ نبودند. جمعيت ما کم است و اسب و شمشير نداريم. گفت: خدا اراده کرده با همين عدد کم پيروز شويد. لذا در جنگ بدر پيروز شديم. انواع پيروزيها هم بود. خدا بر اينها يک خوابي مسلط کرد که با همين چرت خستگي اينها برطرف شد. شن زير پايشان نرم بود باران فرستادند و شنها سفت شد. اينجا ميگويد: فرشتهها را فرستاديم. هزار فرشته براي کمک فرستاديم. دو هزار تا ديگر هم ميفرستيم، اگر تقواي شما بيشتر شود پنج هزار فرشته ميفرستيم. معلوم ميشود امدادهاي غيبي حساب و کتاب دارد. اگر در اين حد بوديد، هزار تا! اگر حد ديگري بوديد، سه هزار تا و اگر حد ديگري بوديد، پنج هزار تا، مقامهايي که خدا به افراد ميدهد حساب و کتاب دارد. حديث داريم حضرت ابراهيم اول عبدالله شد. يعني بنده خدا شد. بعد نبي الله شد. مقامش بالاتر رفت، رسول الله شد. بعد از رسول الله، خليل الله شد! بعد از خليل الله، رهبر جهان شد. امام شد. اول دعاي ندبه داريم که ميگويند: چطور امام صادق، امام صادق شد؟ نميشد ما امام صادق شويم؟ نميشد من بوعلي سينا ميشدم؟ «شرطت عليهم الزهد» شرط کردي که موسي بن جعفر بايد سالها در زندان باشيد. حسين جان بايد زير سم اسب بروي. خدا شرط کرد که اينها بايد سختي بکشند. آنها هم اين شرط را قبول کردند. «و علمت منهم الوفاء» تو هم ميداني اينها به شرطشان وفادار هستند. «فقبلتهم و قرّبتهم و قدّمتَ لهم الذّكر العلىّ والثناء الجلىّ» اينطور نيست که کسي از خواب بلند شود و امام صادق شود. يک مراحلي را بايد طي کند و امتحانهايي بايد بدهد. در نهجالبلاغه حضرت علي فرمود: ما يک حالاتي از خودمان نشان ميداديم که حتي با نزديکان خودمان براي رضاي خدا ميجنگيديم. با کسي رودروايسي نداشتيم. آنوقت وقتي خدا ديد ما اين حالت را داريم «أنزل علينا» چيزهايي بر ما نازل کرد. يعني امدادهاي غيبي هست، اما مشروط به اينکه پاچه ما بنزيني باشد. تو خودت را بنزيني کن، خدا گوگرد را جلو ميآورد. اما اگر خيس هستي هرچه هم گوگرد بگذارند، روشن نميشوي. يعني امدادهاي غيبي و توفيقات الهي همه نياز به يک ريشه دارد. ريشهاش را بايد ما شروع کنيم.
شريعتي: به کانال ما در فضاي مجازي سر بزنيد. هم کانال اختصاصي وسواس، کانال اختصاصي مهدويت و کانال اختصاصي ياد مرگ و هم مطالبي که در طول روز از زبان کارشناسان عزيز ميشنويم به صورت کامل و گزينش شده هست که ميتوانيد استفاده کنيد. دعا بفرماييد و آمين بگوييم.
حاج آقاي قرائتي: اللهم صل علي محمد و آل محمد. خدايا ما را از غافلين در دنيا و از زيانکاران در دنيا و آخرت و از حسرت خورندگان قيامت قرار نده. همه مشکلات فرد و جامعه و دولت و امت و ملت ما را حل بفرما.
شريعتي: «والحمدلله رب العالمين و صلي الله علي محمدٍ و آله الطاهرين» براي سلامتي حضرت وليعصر (عج) دعا ميکنيم و دعاي سلامت حضرت را زمزمه ميکنيم.