ارتباط امت اسلام با پيامبر اکرم(ص)

برنامه سمت خدا 7 آذر 1395

بسم الله الرحمن الرحيم

و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين

تا داشته‌ام فقط تو را داشته‌ام *** با ياد تو قد و قامت افراشته‌ام
بوي صلوات مي‌دهند دستانم *** از بس که گل محمدي کاشته‌ام

شريعتي: سلام مي‌کنم به همه‌ي شما بيننده‌ها و شنونده‌هاي عزيزمان، در آستانه‌ي‌ رحلت نبي مکرم اسلام(ص) و همينطور شهادت امام حسن مجتبي(ع) هستيم. اين ايام را به همه شما تسليت مي‌گويم. حاج آقاي قرائتي سلام عليکم خيلي خوش آمديد.
حاج آقاي قرائتي: سلام عليکم و رحمة الله.
شريعتي: با توجه به اينکه در آستانه رحلت پيامبر گرامي اسلام هستيم، خيلي‌ها دنبال اين هستيم که اين پيوند را بين خودمان و نبي گرامي اسلام عميق و محکم‌تر کنيم. از راهکارهاي تعميق اين پيوند و ارتباط با پيامبر (ص) براي ما خواهند گفت.
حاج آقاي قرائتي: بسم الله الرحمن الرحيم. «الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
ايام رحلت پيغمبر اسلام است. پيغمبر اسلام پدر ماست. «مِلَّةَ أَبِيكُمْ‏ إِبْراهِيم‏» (حج/78) ابراهيم پدر ما است. «أنا و علىّ أبَوا هذه‏ الامّة» فرمود: من و اميرالمؤمنين علي پدر امت هستيم. سالروز را تسليت عرض مي‌کنم.
من پانزده مورد رابطه در مورد اينکه ما امت پيغمبر بايد رابطه‌مان با پيغمبر چگونه باشد. 1- ايمان، بايد به پيغمبر ايمان بياوريم. براساس استدلال و منطق و معجزاتي که دارد. 2- غير از ايمان اطاعت هم بکنيم. 3- در اختلافات داور ما پيغمبر باشد. 4- هرجا ما را صدا زدند، لبيک بگوييم. لبيک يا رسول الله! 5- بيست درصد از مال ما که خمس است براي پيغمبر برود و جانشينانش و مراجع تقليد. 6- الگوي ما باشد. نسبت به او تولي و تبري داشته باشيم. يعني با مخالفين پيامبر يک طور برخورد کنيم و با موافقين يک طور ديگر. من در مورد اينها يک مقدار صحبت کنم.
ايمان؛ قرآن فرمود: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ‏ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِه‏» (نور/62) مؤمن واقعي کسي است که ايمان به خدا و رسول داشته باشد. اگر کسي ايمان به خدا و رسول داشت مؤمن واقعي است. يعني هم دستوراتي که پيغمبر از طرف خدا مي‌آورد و هم دستورات حکومتي که مي‌دهد. ايمان درجه دارد. حديث داريم ايمان ده درجه است. بعضي‌ها مثلاً يک درجه دين دارند. مثلاً همين که روز عاشورا يک پيراهن سياه مي‌پوشد. بعضي‌ها غير از پيراهن سياه روضه هم مي‌آيد. بعضي خرج هم مي‌دهند. بعضي کربلا هم مي‌روند. اينها درجه‌هايش فرق دارد.
يکوقتي مقام معظم رهبري رئيس جمهور بود، چند سفر خارج داشت. جمعي بودند و بنده هم جزء هيأت همراه بوديم. اولين کشوري که وارد شديم پاکستان بود و 21 توپ زدند. من هم خبر نداشتم گفتم: چه شده؟ فرودگاه را به رگبار بستند؟ گفتند: اين مراسم پاکستان است که اگر رئيس جمهور وارد شد، به نشانه احترام 21 توپ شليک مي‌کنند. گفتند: سلسله مراتب دارد. براي مقامات ديگر همينطور کمتر مي‌شود. گفتم: اگر من تنها بيايم چه؟ گفت: براي تو يک تير و کمان! کسي اسم بچه‌اش را حسين مي‌گذارد، اما باقي کارهايش گير دارد. نماز و روزه و خمس و حجاب و شغل و درآمدش گير دارد. حديث داريم کساني که ايمانش قوي است سر به سر ايمان ضعيف‌ها نگذارند.
حديث داريم هرکس مي‌خواهد ببيند چقدر ايمان دارد، ببيند کجا دروغ مي‌گويد. اگر به شما يک بستني دادند و يک دروغ گفتي، معلوم مي‌شود ايمان شما يک بستني است. اگر با يک سکه دروغ مي‌گويي، ايمان شما يک سکه مي‌ارزد. اگر با حواله ماشين دروغ مي‌گويي، ايمان شما يک ماشين است. اميرالمؤمنين ايمانش چقدر است؟ فرمود: اگر حکومت کره زمين را به من بدهند گناه نمي‌کنم. يعني ايمان من از کره زمين بالاتر است. درجات ايمان مهم است و سلسله مراتب دارد. مؤمن کسي است که به خدا و پيغمبر ايمان داشته باشد.
قرآن هروقت مي‌گويد: ايمان، کنارش عمل صالح هم مي‌گويد. نمي‌شود گفت: فقط قلب من پاک است. قلبت که پاک است بايد عملت هم پاک باشد. بسياري از جاها سوزن با نخ مي‌دوزد. سوزن خالي خون مي‌اندازد. بايد با هم باشد. خيلي از دستورات اسلام با هم اثر دارد. تنهايي اثر ندارد. زن‌ها اگر يک جفت گوشواره داشته باشند عروسي مي‌روند. قطار هم اگر دو ريل باشد حرکت مي‌کند. يک ريل حرکت نمي‌کند. من اگر يک لنگه کفشم نباشد بيرون نمي‌آيم. به يک کسي گفتند: شنا بلد هستي؟ گفت: پنجاه درصد. گفت: شيرجه مي‌روم و بيرون نمي‌آيم. گاهي يک چيزي پنجاه درصدش مفيد است. مثل اينکه من از شما يک ميليون بخواهم، نيم ميليونش را مي‌گيرم. اين خوب است. اول رابطه ما ايمان است.
دوم بايد پيروي کنيم. «مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ‏ اللَّه‏» (نساء/80) اطاعت کنيد. ايمان کنيد و اهل عمل باشيد.
سوم رجوع است. «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ‏ فِي شَيْ‏ءٍ» (نساء/59) اگر در مسأله‌اي بين شما اختلاف شد. درگيري و نزاعي ايجاد شد، به خدا و رسول مراجعه کنيد. نزد طاغوت نرويد. در اختلافات بگوييم: هرچه پيغمبر گفت. قرآن گله مي‌کند و مي‌گويد: گاهي که پيغمبر به نفعش حکم بدهد مي‌گويد: نزد پيغمبر برويم. اگر به ضررش حکم بدهد نزد پيغمبر نمي‌رود. بايد در اختلافات داور ما پيغمبر باشد. در اين زمان بايد مجتهد و عادل باشد. عدالت قصه را حل مي‌کند.
مسأله‌ي ديگر پاسخ است. «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْيِيكُم» (انفال/24) اگر پيغمبر شما را دعوت کرد، قبول کنيد. ما واقعاً اينطور هستيم. قد قامت الصلاه مي‌گويند، چند نفر مسجد مي‌رويم؟ اين قد قامت الصلاه يعني مردم بياييد، خدا شما را دعوت کرد. بياييد با من حرف بزنيد. چند نفر لبيک مي‌گوييم؟
يا مسأله‌ي ارتباط مالي با پيغمبر‏، ما هم بايد ارتباط علمي با پيغمبر داشته باشيم. دينمان را از پيغمبر ياد بگيريم. هم ارتباط عاطفي داشته باشيم. هم ارتباط مالي داشته باشيم. بعضي مي‌گويند: ما ماليات مي‌دهيم چرا ديگر خمس بدهيم؟ ماليات را به دولت براي مشکل خودت مي‌دهي. بيرون خانه پارک مي‌خواهي، درمانگاه و مدرسه مي‌خواهي. آسفالت و امنيت مي‌خواهي. ماليات پولي است که شما به دولت مي‌دهي و دولت مشکل شما را حل مي‌کند. خمس را به آيت الله نمي‌دهي و بگويي: اين پول را بگير و مشکل مرا حل کن. مي‌گويي: برو مشکل دين را حل کن. کجا مسجد ندارد. کجا مسجد دارد و روحاني ندارد. کجا دين جوان‌ها در خطر است. کجا جوان مي‌خواهد ازدواج کند و مشکل مالي دارد. خمس يعني بگير و مشکل دين را حل کن. ماليات يعني بگير و مشکل دنيا را حل کن. اينها با هم فرق دارد. مثل کسي که در اقيانوس شيرجه مي‌رود و مي‌گويد: ديگر غسل نمي‌خواهد. من دو ساعت شنا کردم. تو بايد نيت غسل کني، اگر نيت غسل کني پاک مي‌شوي. بايد نيت وضو کني وگرنه اگر صد بار هم آب بريزي وضو نيست.
يکوقت کسي يک انبار خرما داشت. وصيت کرد بعد از مرگ من اين انبار خرما را به فقرا بدهيد. حضرت فرمود: يک عدد از اين خرما را با دست خودش مي‌داد ارزش داشت. اما يک انبار را وصيت کرده ارزش ندارد. با دست خودت که خرما دهان بچه يتيم گذاشتي، عاطفه تو هم تقويت مي‌شود، سخاوت تو هم تقويت مي‌شود، اما وقتي مردي و خرما دادند، شکم‌ها سير مي‌شود اما تو رشد نکردي و سخاوت تو زنده نشده است. تو ديگر مردي!
چاقوکش و جراح هردو شکم پاره مي‌کنند. به جراح پول مي‌دهند و از چاقوکش پول مي‌گيرند. نيت‌ها فرق دارد. او نيتش کشتن بود و او نيتش عمل جراحي بود. در نماز جمعه مي‌رويم وقتي اسم امام‌ها را مي‌برد، امام دوازدهم را که مي‌گويد، بلند مي‌شويم. بعضي از امام حسن مجتبي بلند مي‌شوند مي‌ايستند. اين معلوم است که پايش درد گرفته است. دنبال يک بهانه بود بلند شود. اينها مهم است که به چه نيتي باشد.
من بيست سال پيش چين رفته بودم، ديدم چين سيصد نفر را تربيت کرده که مثل بلبل ايراني حرف مي‌زند. يعني آنها براي هفتاد ميليون ما سيصد نفر را تربيت کردند که فارسي حرف مي‌زنند. ما چرا يک اسلام شناس نداريم به چين بفرستيم که چيني هم حرف بزند؟ چرا بايد کتاب مسيحي‌ها به دو هزار زبان ترجمه شده باشد و قرآن ما به پنجاه زبان ترجمه شده باشد؟ براي اينکه مردم خمس نمي‌دهند. چرا بايد صدها شهرک و روستاي بدون مسجد داشته باشيم؟ چرا بايد هزاران مسجد بي روحاني داشته باشيم؟ چرا براي دانشگاه هشتصد هزار نفر شرکت مي‌کنند و براي حوزه علميه دويست نفر شرکت مي‌کنند؟ سهم ما براي تبليغ دين چقدر است؟ در چند مسجد تفسير گفته مي‌شود؟ چند مسجد هست که نهج‌البلاغه را مي‌گويند؟ همينطور که براي اربعين مايه مي‌گذاريم براي قرآن هم بايد مايه بگذاريم. پيغمبر فرمود: قرآن و اهل‌بيت نبايد از هم جدا شوند. چطور براي اهل‌بيت موجي افتاد که خيلي خوب است. بايد براي قرآن هم موجي راه بيافتد که به موج اهل‌بيت برسد. در هر خيابان بايد يک کلاس قرآن و يک جلسه تفسير باشد. تفسير گفتن هم نياز به اهل فن دارد. بايد کسي باشد که بداند چطور تفسير بگويد. قرآن 268 قصه دارد. نسل نو را با قصه‌هاي قرآن آشنا کنيم. بايد يک تحولي پيدا شود که در برابر تهاجم موجود بايستيم. شبهاتي که دانشجوها دارند، گاهي استاد دانشگاه نمي‌تواند پاسخ بدهد. گاهي دبير در برابر سؤال يک بچه دبيرستاني کم مي‌آورد. يعني شرايطي شده که اطلاعات بالا رفته، شبهات زياد شده و ما بايد آماده باش فکري و علمي و عقلي داشته باشيم. بعضي فکر مي‌کنند خمس براي فقيرهاست. خودم فقير مي‌شناسم، مي‌دهم! اين هم غلط است. ممکن است شما يک فقير را دوست داشته باشي، خمس بدهي. ممکن است يک فقير را بدت بيايد و ندهي. خمس بايد براي خدا باشد.
مسأله‌ي ديگر الگو بودن است. «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَة» (احزاب/21) اين «لَ» يعني حتماً، «قد» هم يعني حتماً، پس «لَقَد» يعني حتماً. «کان» يعني هميشگي است. گاهي وقت‌ها يک کسي يکبار مصرف است. پنج سال قهرمان است. بعد يک قهرمان قوي‌تر از او مي‌آيد، از گردونه خارج مي‌شود. «کان» يعني استمرار دارد. هميشه و حتماً پيغمبر الگو است. الگو در همه چيز است. آنجايي که ساکت شد بايد ساکت شويم. آنجايي که فرياد زد بايد فرياد بزنيم.
مسأله ادب؛ «إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ‏ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ» (حجرات/3) اين آيه تابلو شده و در قبر پيغمبر در مدينه نصب شده است. «إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْواتَهُمْ‏ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوى‏» يعني آنهايي که نزد پيغمبر مي‌آيند آرام حرف بزنند. داد نزنند. ما مي‌آييم با پيغمبر حرف بزنيم، مي‌گويد: پيغمبر مرد. کسي هم که مرد انگار سنگ و چوب است. مي‌گوييم: اگر سنگ است و چوب است، پس چرا آيه قرآن را اينجا زديد که صدايتان را بر پيغمبر آهسته کنيد؟ پيغمبر مرده است چه آهسته و چه بلند. شما مي‌گوييد: کسي که مرده انگار چوب است و انگار سنگ است. پس نعوذ بالله پيامبر همين که از دنيا رفت چوب شد. براي چوب چه داد بزنيم و چه آرام حرف بزنيم. مي‌رويم با پيغمبر حرف بزنيم مي‌گويد: توسل تمام شد. پس اين آيه چه معني مي‌دهد؟ روايات زيادي داريم که پيغمبر فرمود: خلفا بعد از من دوازده نفر هستند. تک تک نام برد. اول اميرالمؤمنين تا امام زمان را نام برد. نه يک حديث و دو حديث، بسيار حديث داريم که پيغمبر بارها فرمود: خلفاي بعد از من دوازده نفر هستند. آنهايي که اهل‌بيت را قبول ندارند،  در اين دوازده نفر ماندند. دو نفر از بني اميه قاطي مي‌کنند، دو نفر از بني عباس قاطي مي‌کنند. نمي‌خواهند اهل‌بيت را قبول کنند و به دست و پا افتادند.
مسأله‌ي ديگر مسأله‌ِ تواضع است، يعني وقتي يک چيزي را خوب گوش مي‌دهيم، «وَ مَنْ يَقْنُتْ‏ مِنْكُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِه‏» (احزاب/31) «يَقنُت» يعني تواضع، يعني کارهايمان را با تواضع انجام بدهيم. گاهي آدم پول که مي‌دهد، در پاکت مي‌گذارد و دو دستي مي‌دهد. گاهي هم پول را پرت مي‌کند. قرآن مي‌گويد: بايد تواضع کنيد. يک آيه در قرآن داريم مي‌گويد: اينها پول مي‌دهند ولي با زور پول مي‌دهند. «وَ هُمْ كارِهُونَ‏» (توبه/48) دلشان نيست. با کسالت نماز مي‌خوانند. با کراهت زکات مي‌دهند. عشق نيست.
قرآن يک سوره دارد به نام بقره، بقره به معني گاو است. قصه گاوي در اين است که لاشه‌ي انساني در جاده افتاده بود، دو قبيله گفتند: قاتل کيست؟ اين قبيله مي‌گفت: آن قبيله قاتل است. قبيله ديگر مي‌گفت: آنها قاتل هستند. نزد حضرت موسي آمدند، تو بگو: قاتل کيست؟ موسي از خدا پرسيد: چه کسي اين را کشته است؟ فرمود: يک گاوي را بکشيد. کشته گاو را به بدن مرده بزنيد، زنده مي‌شود و خودش مي‌گويد: قاتل من کيست. اول گفتند: مسخره مي‌کني. کشته به کشته بخورد زنده مي‌شود؟ بعد شروع به اينکه سنش چقدر باشد؟ رنگش چطور باشد؟ بهانه بني اسرائيلي آوردند. هي بهانه آوردند تا بالاخره بعد از ايرادهاي زيادي که گرفتند، «فَذَبَحُوها» (بقره/71) اين گاو را کشتند. اما پشت سرش مي‌گويد: «وَ ما كادُوا يَفْعَلُون‏» يعني انجام ندادند. يعني چه؟ کشتند ولي نکشتند؟ يعني چون با عشق نبود، با کراهت و زور بود. کار زوري را انجام دهي انگار انجام ندادي. اگر پول را براي خانمت پرت کني مي‌گويد: اصلاً نمي‌خواهم. به بچه‌ات با بد اخلاقي آب بدهي، آب هم نمي‌خورد. بايد همراه با محبت باشد. ما پولي که مرجع تقليد مي‌دهيم با عشق مي‌دهيم. دست مرجع را هم مي‌بوسيم. اما پولي که به ماليات و شهرداري مي‌دهيم، ايماني که به مرجع داريم به اداره دارايي نداريم. مصرفش هم بايد روشن باشد. گفتند: به کسي بده که قبولش داري. مي‌گويد: پولت را به مرجعت بده و مرجعت را هم خودت انتخاب کن. هيچکس نگفته بايد از چه کسي تقليد کني. برو از علماي درجه يک انتخاب کن. مرجعيت هم پنجاه سال درس خوانده و در اين پنجاه سال کسي از او گناه نديده است. ما الآن حرف‌هايمان مبنا ندارد. مي‌گوييم: چه کسي گفته؟ مي‌گويد: شنيدم. در سايت‌ها خواندم. ماهواره و فضاي مجازي گفت. اگر چيزي را ماهواره گفت سند است؟ از روز اولي که به تکليف مي‌رسيم اسلام دست ما را در دست باسوادترين آدم‌ها و با تقوا ترين آدم‌ها گذاشته است. گفته: اين مرجع تقليد است. وقتي دست ما را در دست اعلم اتقي گذاشت، يعني چه؟ تو بايد دنبال اين نباشي که فلان عارف چه گفته است. ما حرف عارف را قبول داريم.
يک کسي مي‌گفت: فلان عارف رفت خربزه بخورد، ديد خربزه شيرين است، ترسيد نفسش از اين خربزه کيف کند. يک خرده در اين خربزه آب يا نمک ريخت که اين را بي‌مزه کند که وقتي خواست خربزه بخورد، لذت نبرد که طبق ميلش باشد. اين آقاي عارف وقتي داماد شد، عروس پيشش آمد، اين نگاه به عروس کرد و ديد خوشگل است. يک خرده کاهگل به صورت عروس بمالد که اين نفسش را بکشد. اين چه ديني است؟ اين حرف‌ها چيست مي‌زنيد؟ وقتي عرفان از فقه رد شد، ما عارفي را قبول داريم که فقيه باشد. مثل چاي که در فنجان باشد. چاي در آفتابه باشد هيچکس نمي‌خورد.
يکوقتي مي‌گفتند: کسي هست که نگاه کند مي‌فهمد طرف چه کاره است. از قيافه‌اش مي‌فهمد. ما اين را دعوت کرديم. قبل از انقلاب بود. مرحوم مطهري را هم به خانه آوردم. گفتم: آقاي مطهري فلاني نگاه کند مي‌فهمد طرف چه کاره است. حالا شما به عنوان يک اسلام شناس بيا. مرحوم مطهري چند سؤال از ايشان کرد و يک چيزهايي ممکن است از جايي ياد بگيرد، ولي اينها مبنا ندارد. کار ما بايد مبنا داشته باشد.
يک جايي رفتم يک مسجدي بود، ديدم تا الله اکبر گفتند، آقا سر نماز رفت. گفتيم: دو سه دقيقه صبر کن. مردم دارند مي‌آيند. گفت: من آدم منظمي هستم. گفتم: مبناي اين حرف چيست؟ کدام آيه گفته مردمي که مسجد مي‌آيند از نماز جماعت محروم شوند. چون شما به خاطر نظم مي‌خواهي دقيقه اول نماز بخواني. نظم هم بايد مبنا داشته باشد. اگر نمازمان را در مسجد ولو دم غروب بخوانيم شرف دارد به اينکه اول وقت و در خانه بخوانيم. يک صلواتي در ايران باب شده که مبنا ندارد. قاري‌ها مي‌خوانند: «اللهم صل و سلم و زد و بارک علي رسول الله» من همه کتاب‌هاي شيعه و سني را ديدم. چنين صلواتي نداريم. آيه داريم «إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ‏ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً» (احزاب/56) آمدند به پيامبر گفتند: چطور صلوات بفرستيم؟ فرمود: «اللهم صل علي محمد و آل محمد» اين صلوات استاندارد است. بعضي‌ها پيغمبر را ديدند و طوري از پيامبر تجليل کردند که فرمود: شما طوري از پيغمبر تجليل مي‌کنيد که غلو مي‌کنيد. تو تحيت به پيغمبر مي‌گويي، به چيزي که خدا هم نگفته بود. داري اغراق مي‌کني و غلو مي‌کني. گاهي فرض کنيد هشت کيلومتر پياده کربلا مي‌رود، ولي نيم کيلومتر براي نماز جمعه نمي‌رود. در طول سال يکبار نماز جمعه نمي‌رود. تو که کربلا مي‌روي، گاهي نماز جمعه هم برو. اينکه يک جاي دين را قبول مي‌کنيم و يک جا را قبول نمي‌کنيم خوب نيست.
امام اواخر عمرشان مي‌گفتند: اسلام ناب، اسلام ناب در مقابل اسلام مخلوط است. يعني سليقه‌هاي شخصي و قبيله‌اي و حزبي، حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش ما بايد خيلي تغيير کند تا اسلام، اسلام ناب شود. اميرالمؤمنين با قنبر رفتند لباس بخرند، يک لباس خيلي شيک بود. يک لباس ساده و ارزان بود. حضرت لباس شيک را به قنبر داد. گفت: تو بپوش. گفت: من غلام شما هستم. فرمود: غلام هستي ولي جوان هستي. جوان دوست دارد شيک پوش باشد. چون جوان هستي لباس شيک را تو بردار. لباس ساده را من مي‌پوشم. يعني نيازهاي غريزي يک جوان را لحاظ مي‌کند. پيغمبر چيزي را فروگذار نکرده است.
يکبار يک کسي نزد پيغمبر آمد و گفت: بيا کشتي بگيريم. اگر مرا زمين زدي ايمان مي‌آورم. حضرت فرمود: منطق و استدلال کار به کشتي ندارد. گفت: من کشتي گير هستم. منطق من کشتي است. گفت: کسي نمي‌تواند مرا زمين بزند. اگر زمين زدي يک گوسفند به تو مي‌دهم. حضرت او را زمين زد و يک گوسفند گرفت. غرورش شکست. گفت: يکبار ديگر. بار دوم باز حضرت او را زمين زد و يک گوسفند گرفت. سه بار او را زمين زد و سه گوسفند گرفت. بعد پيغمبر سه گوسفند را به او بخشيد.
يکوقتي مرحوم پرورش يک خانه‌اي خريده بود. خانه ساده‌اي خريده بود. من آن زمان يک مقداري پول داشتم. گفتم: بگذار من هم در اين خانه سهيم باشم. گفت: دست شما درد نکند. پنج هزار تومان را از من گرفت، وقتي خانه را خريد پس داد. گفتم: چرا نگرفتي؟ گفت: گرفتم چون رد احسان غلط است. کسي به شما احسان مي‌کند رد نکن. اما به شما پس دادم چون من الآن نياز ندارم. گرفتن و پس دادن مبنا دارد.
يک کسي خانه شيخ انصاري مهمان بود. نجف يک خانه داشت که آيت الله رضواني شوراي نگهبان در آن خانه مستأجر بود. من هم نزد آيت الله رضواني رسائل مي‌خواندم. يعني گفتم: شيخي نزد شيخي در خانه شيخ کتاب شيخ را خواند. خانه ايشان، در يک اتاق مهمانخانه به زحمت ايستادم نماز خواندم. فقط يک گوشه اتاق سر من به سقف نمي‌خورد. سقف خانه کوتاه بود و نمي‌شد ايستاد نماز خواند. براي شيخ انصاري مهمان آمد. به او گفت: من به خاطر خدا ديدن شما آمدم. شما يک آيت الله العظمي زاهد فقيه هستي به خاطر خدا ديدن شما آمدم. گفت: اگر به خاطر خدا آمدي بلند شو برو. گفت: چشم مي‌روم، ولي چرا؟ گفت: من يک اتاق سايه دارم و يک اتاق آفتاب دارم. خانه من الآن در اتاق آفتاب دارد مي‌سوزد. احترام خانم بر من واجب است. پذيرايي از مهمان مستحب است. خانم من در اتاق آفتاب دارد عذاب مي‌کشد. ما الآن مي‌خواهيم عزاداري کنيم راهبندان مي‌کنيم. همه را به زحمت مي‌اندازيم. همه کارهاي ما بايد استاندارد باشد.
شريعتي: امروز صفحه 412 قرآن کريم، آيات 12 تا 19 سوره مبارکه لقمان در سمت خداي امروز تلاوت مي‌شود. ثواب تلاوت اين آيات را هديه به پيامبر لطف و رحمت و مهرباني مي‌کنيم.
«وَ لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ وَ مَنْ يَشْكُرْ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِيٌّ حَمِيدٌ «12» وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يا بُنَيَّ لا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ «13» وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى‏ وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فِي عامَيْنِ أَنِ اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ إِلَيَّ الْمَصِيرُ «14» وَ إِنْ جاهَداكَ عَلى‏ أَنْ تُشْرِكَ بِي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما وَ صاحِبْهُما فِي الدُّنْيا مَعْرُوفاً وَ اتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أَنابَ إِلَيَّ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ «15» يا بُنَيَّ إِنَّها إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ «16» يا بُنَيَّ أَقِمِ الصَّلاةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ اصْبِرْ عَلى‏ ما أَصابَكَ إِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ «17» وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ «18» وَ اقْصِدْ فِي مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِكَ إِنَّ أَنْكَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِيرِ «19»
ترجمه:  و ما به لقمان حكمت داديم، كه شكر خدا را به جاى آور و هر كس شكر كند، همانا براى خويش شكر كرده؛ و هر كس كفران كند (بداند به خدا زيان نمى‏رساند، زيرا) بى‏ترديد خداوند بى‏نياز و ستوده است. و (ياد كن) زمانى كه لقمان به پسرش در حال موعظه‏ى او گفت: فرزندم! چيزى را همتاى خدا قرار نده، زيرا كه شرك (به خدا)، قطعاً ستمى بزرگ است. و ما انسان را درباره‏ى پدر و مادرش سفارش كرديم، مادرش او را حمل كرد، در حالى كه هر روز ناتوان‏تر مى‏شد، (و شير دادن) و از شير گرفتنش در دو سال است، (به او سفارش كرديم كه) براى من و پدر و مادرت سپاس گزار، كه بازگشت (همه) فقط به سوى من است. و اگر آن دو (پدر و مادر) تلاش كردند چيزى را كه بدان علم ندارى، شريك من سازى، از آنان فرمان مبر، ولى با آنان در دنيا به نيكى رفتار كن، و راه كسى را پيروى كن كه به سوى من باز آمده است، پس بازگشت شما به سوى من است، من شما را به آنچه عمل مى‏كرديد آگاه خواهم ساخت. اى فرزندم! اگر (عمل تو) همسنگ دانه‏ى خردلى باشد و در دل تخته سنگى يا در آسمان‏ها يا در زمين نهفته باشد، خداوند آن را (در قيامت براى حساب) مى‏آورد، زيرا كه خداوند دقيق و آگاه است. فرزندم! نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن و بر آنچه از سختى‏ها به تو مى‏رسد مقاومت كن كه اين (صبر) از امور واجب و مهم است. و روى خود را از مردم (به تكبّر) بر مگردان، و در زمين مغرورانه راه مرو، زيرا خداوند هيچ متكبّر فخر فروشى را دوست ندارد. و در راه رفتن (و رفتارت)، ميانه‏رو باش و از صدايت بكاه، زيرا كه ناخوش‏ترين صداها، آواز خران است.
شريعتي: نکات پاياني حرف‌هاي شما را مي‌شنويم.
حاج آقاي قرائتي: در آستانه رحلت پيغمبر بحث ما اين بود که ببينيم پيغمبر از ما چه مي‌خواهد. دغدغه‌هاي پيغمبر چيست؟ چه انتظاري از ما دارد؟ در روايت داريم «إِنِّي أَخَافُ‏ عَلَي‏ أُمَّتِي» من نسبت به امتم دغدغه دارم. خدا از چه چيزي دغدغه دارد. يکي از دغدغه‌هاي خدا در مورد پيغمبر اين است که مي‌فرمود: «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ» (احزاب/36) وقتي خدا و رسول يک چيزي گفتند، ديگر مؤمنين دخالت نکنند. اينکه مي‌گويد: «وَ أَمْرُهُمْ‏ شُورى‏ بَيْنَهُم‏» (شوري/38) «أمرُهُم» يعني کارهاي خودتان را مشورت کنيد. مشورت کنيد که نماز صبح دو رکعت است يا سه رکعت؟ ديگر جاي مشورت نيست. خدا گفته دو رکعت، دو رکعت است. يک چيزي که پيغمبر گفته بايد قبول کنيم. خدا، خداي همه است. ما يک چيزها را مي‌دانيم پيغمبر گفته ولي راضي نيستيم. اين مشکل مهمي است ما داريم. فکر مي‌کنيم خدا آن کسي است که فقط من بايد سود ببرم. نه، خدا، خداي همه هست. بايد طوري باشد همه سود ببريم. اگر يکوقت يک چيزي را در مقابل خدا و پيغمبر گفتيم: خدايا تو گفتي، پيغمبر هم گفته، اما من قبول ندارم. اين اصلاً به کل دين لطمه مي‌زند. مثل کسي که پنج دقيقه قبل از اذان روزه‌اش را باز کند. افطار کن ولي روزه‌ات قبول نيست.
دو نفر سر کشاورزي دعوايشان شد. نزد پيامبر آمدند. حضرت حرف‌هايشان را گوش داد فرمود: حق با فلاني است. آن طرف گفت: بله بايد هم بگويي: حق با فلاني است. فلاني خويش و قوم شماست. پيغمبر خيلي ناراحت شد. آيه نازل شد «فَلا وَ رَبِّك‏» (نساء/65) به خدا قسم دين ندارند آنهايي که وقتي پيغمبر دستور مي‌دهد تسليم نيستند. پيغمبر فرمود: حجابت اينطور باشد. پيغمبر فرمود: بعد از من علي بن ابي طالب در غدير خم امام شود.
گاهي پيامبر مي‌فرمايد: جنگ نکنيد. «كُفُّوا أَيْدِيَكُمْ‏ وَ أَقِيمُوا الصَّلاة» (نساء/77) جنگ را تعطيل کنيد به نماز برسيد. در سال چهار ماه حرام است. در اين چهار ماه جنگ نيست. سه تا به هم چسبيده است. ذي القعده و ذي الحجه و محرم جدا از ماه رجب است. اين چهار ماه جنگ نيست. به پيامبر مي‌گفتند: تازه گرم شديم. بگذار بجنگيم. به جاي ماه رجب، ماه شعبان را تعطيل مي‌کنيم. آيه نازل شد، «إِنَّمَا النَّسِي‏ءُ زِيادَةٌ فِي الْكُفْر» (توبه/37) شما زمان‌ها را جا به جا مي‌کنيد. وقتي خدا گفت: رجب تعطيل، بايد تعطيل کنيد. اگر آمپول را در رگ بزنيد، شفاست. اگر در گوش بزنيد، درد است.
يکبار پيامبر فرمود: در مسافرت هستيم روزه‌تان را بخوريد. يک نفر گفت: من احتياطاً نمي‌خورم. پيغمبر آمد روبروي مردم آب خورد. گفت: من خوردم. الآن شما چون مسافر هستيد بخوريد. انشاءالله آنطور که پيغمبر فرموده باشيم.
شريعتي: سعدي اگر عاشقي کني و جواني، عشق محمد بس است و آل محمد.

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=9052

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.