احکام، اخلاق، عقاید- 14

موضوع بحث: احکام، اخلاق، عقايد- 14
تاريخ پخش: 19/4/61

بسم الله الرحّمن الرحّيم

«وصل الله علي سيدنا و نبينا محمد و علي اهل بيته و لعنة الله علي اعدئهم اجمعين»

در بحث احكام به مسأله كافر خواهيم پرداخت. در اصول دين پيرامون صفات خدا و در بحث اخلاق درباره تشويق صحبت خواهيم كرد.
1- معناي كفر و كافر
كفر به معناي پوشش است. قرآن به كشاورز كافر گفت، چون كشاورز دانه و بذر را زير خاك مي‌پوشاند. اينكه كافر مي‌گويند، چون كافر حق را مي‌فهمد و روي حق را مي‌پوشاند. به شب كافر مي‌گويند چون با تاريكي‌ها خود را مي‌پوشاند. در رساله مي‌خوانيم كافر يعني كسي كه منكر خداست و خدا را قبول ندارد. مثل اين ماركسيست‌هاي كافر. يعني كسي كه منكر خداست، براي خدا شريك قائل است، پيغمبري پيغمبر را قبول ندارد، در خدا و پيغمبر شك دارد، ضروريات دين را با اين كه مي‌داند ضرورت دارد، قبول ندارد، به چنين كسي كافر مي‌گويند. پس كافر كسي است كه خدا، پيامبر يا معاد يا يكي از ضروريات دين مثل نماز و. . . را قبول نداشته باشد و انكار كند. يعني چيزي را كه اگر انكار كند و قبول نكند، برگشتش به اين است كه خدا را قبول ندارد، اين را كافر مي‌گويند و حكم كافر در اسلام نجس است.
2- معاني متعدد كفر در قرآن
كافر چند رقم است. در اصول كافي از امام صادق(ع) يك حديثي ديدم كه مي‌فرمايد چند رقم كفر داريم. انواع كفر:
1- كفر انكار(جحود): قبول نمي‌كند و لجبازي مي‌كند و به قول قرآن «ثانِيَ عِطْفِهِ»(حج/9) دليل هم ندارند. الان يكنفر نيست كه دليل بياورد و بگويد: به اين دليل خدا وجود ندارد. ليكن در جواب مي‌گويند: خدا را نمي‌بينم. مي‌گوييم: لازم نيست همه موجودات را ببينيم. مثلا خود شما در بحث‌هاي تاريخي مي‌گوييد: زمان‌هاي قبلي انسان‌ها زندگي اجتماعي داشتند. شمايي كه مي‌گويي چون خدا را نمي‌بينيم، پس خدا نيست، چطور مي‌روي و در بحث تاريخ مي‌گويي: تاريخ بوده است؟ از كجا مي‌فهمي كه تاريخ چگونه بوده است؟ مگر تو الان مي‌تواني تاريخ را لمس كني؟ مگر مي‌تواني چندين سال پيش را لمس كني؟ چرا در مورد اين مسئله كه اين زمان نمي‌توان پنجاه سال پيش را لمس كرد، نمي‌گويي: «نيست»؟ چرا مي‌گويي از آثار مي‌فهميم؟ ما هم مي‌گوييم خدا را از روي آثار مي‌فهميم. پس لازم نيست انسان همه چيز را لمس بكند. چون بسياري از چيزها از روي آثار مشهود است. من وقتي در خيابان مشتم را بلند مي‌كنم كه در دهان يك نفر بزنم، شما مي‌فهمي كه من از ايشان ناراحت هستم و آن مشت بلند كردن، اثر همان ناراحتي است.
شما از كجا مي‌فهميد كه پيشينيان چگونه زندگي كرده‌اند كه تاريخ را پنج دوره مي‌كنيد و مي‌گوييد: 1- اشتراكي2- اولي3- نظام و سيستم برده داري4- فئوداليسم 5- سرمايه داري
مگر شما كه دوره‌هاي تاريخ را مطرح مي‌كنيد، دوره‌هاي پيشين را لمس كرده‌ايد؟ مگر از روي آثار متوجه چنين مسائلي نمي‌شويد؟
كفر انكار است. يك سري افراد كافرند، چون خدا و پيغمبر را قبول ندارند. يك سري نسبت به نعمتهاي خدا كافرند و قرآن مي‌فرمايد: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَني‏ أَ أَشْكُرُ‌ام أَكْفُرُ»(نمل/40) پس گاهي كفر به معناي انكار خدا و گاهي به معناي قدرداني نكردن از نعمت‌هاي خداست. گاهي كفر به معناي اين است كه خدا را قبول دارم و نعمت‌هاي خدا را هم قبول دارم اما ترك اوامر و دستور مي‌كند. در قرآن داريم كه مي‌فرمايد از شما پيمان گرفتيم كه: «لا تَسْفِكُونَ دِماءَكُمْ»(بقره/84) خونريزي نكنيد، اما: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتابِ وَ تَكْفُرُونَ بِبَعْض»(بقره/85) وقتي به شما دستور داديم كه چنان نكنيد شما «تَكْفُرُونَ» كفر ورزيديد. قرآن در مورد كساني كه دستور خدا را رها كنند «تَكْفُرُونَ» مي‌گويد، يعني كفر ورزيدند. پس گاهي كفر يعني اصل خدا را قبول ندارم و گاهي كفر يعني نعمت‌هاي خدا را قبول ندارد و گاهي هم خدا را قبول دارد و نعمت خدا را هم قبول دارد، ولي يك سري چيزهاي ديگر را قبول ندارد. گاهي هم كفر يعني اعتراض و گاهي كفر به معناي اعراض و دوري است. حضرت ابراهيم فرمود: «و كَفَرْنا بِكُمْ» ما به شما كافريم. «كَفَرْنا بِكُمْ وَ بَدا بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً»(ممتحنه/4) مومنين به كفار بايد كفر بورزند، يعني ايشان را قبول نكنند و انكار و دوري كنند. خلاصه اين مطالب اينكه كفر چند معني دارد. كفري كه در رساله داريم و مي‌گويد: «نجس است» انكار خداست. پس كسي كه كفران نعمت مي‌كند، يا كسي كه بعضي از دستورات خدا را رها كرده است، نجس نيست. كفري كه مي‌گويند: «نجس است» كفر نسبت به خود خداست.
3- مفهوم مرتد فطري و حكم آن
مرتد كيست؟ مرتد نيز دو نوع است. مرتد فطري و مرتد ملي داريم. مرتد فطري، مرتدي است كه از اسلام بيرون برود. يعني بطور مثال كسي مسلمان است و مي‌خواهد از اسلام بيرون برود. اين كافر است. كسي كه والدين او مسلمان بوده و خود او هم مسلمان بوده است و بعد يك مرتبه كافر شده است، مرتد فطري است. حكم مرتد فطري اين است كه اگر زن دارد، بايد از شوهرش بدون طلاق جدا شود. مثلاً اگر يك جواني مسلمان بود و بعد ماركسيسم شد، اينجا زن او بايد بدون طلاق از او جدا بشود. «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً»(نساء/141) نبايد آقاي بالاسر مومن كافر باشد. اگر زني ديد شوهرش از اسلام برگشته است، بايد فوراً از او جدا شود. (البته بايد يقين حاصل شود. چون گاهي وقت‌ها ممكن است شوهرآدم نماز نخواند، ولي مسلمان باشد يا مشروبات الكلي بخورد و يا فحش به جمهوري اسلامي بدهد و باز هم مسلمان باشد. البته نگوييد: اين چه مسلماني است، كاري به اين مسئله نداريم.)
يك نفر به كسي نصيحت مي‌كرد و مي‌گفت: فحش مي‌دهي، بده! زناء مي‌كني، بكن! رشوه مي‌گيري، بگير! دروغ مي‌گويي، بگو! غيبت مي‌كني، بكن! اما مسلمان باش. حالا اين مسلمان چه مسلماني است؟ ما كاري نداريم. گاهي اگر كسي خدا را قبول نداشت، قيامت و وحي را قبول نداشت، نبوت را قبول نداشت و پدرو مادرش در وقتي كه بناي آمدن اين بچه بوده مسلمان بودند، بچه خودش هم مسلمان بوده است و بعد چنين عقايدي پيدا كرده، مرتد شده و اين مرتد فطري است و زن چنين كسي بايد بدون طلاق از او جدا شود و زني كه جدا شده گويي كه شوهرش مرده است و بايد چهار ماه صبر كند و بعد شوهركند. اموال چنين شخصي بايد تقسيم شود و توبه‌اش نيز براي رضايت زن و ما پذيرفته نيست. توبه مي‌كند، اما توبه‌اش قابل قبول نيست و اعدام هم مي‌شود.
بچه مسلماني كه مرتد بشود چنين حكمي دارد. شايد بپرسيد كه اين مسئله كمي در ذوق مي‌زند كه خوب حالا يك نفر نمي‌خواهد مسلمان بشود، اين چه كاري است. اگر من نمي‌خواهم مسلمان بشوم، چرا زنم را مي‌گيري؟ چرا مالم را مي‌گيري؟ چرا اعدامم مي‌كني؟ نمي‌خواهم مسلمان بشوم. حالا اگر نمي‌خواستي مسلمان بشوي بايد از اول مسلمان نمي‌شدي، اما حالا كه مسلمان شدي، اعتراضت تضعيف مكتب است.
بطور مثال الان من دارم سخنراني مي‌كنم، هركسي هم پاي حرف‌هاي من نمي‌خواهد بيايد، نيايد. اما كسي كه آمد و پاي منبر نشست، اگر وسط حرف‌ها بلند شد و رفت، اين كوبيدن من است. نمي‌خواهي ارتش بروي، خوب نرو! اگر رفتي و لباس ارتشي را پوشيدي و فرار كردي، اين كوبيدن ارتش است. شما را من افطاري، شام يا نهار دعوت مي‌كنم. اگر دوست نداري بيايي، بگو: معذورم و نيا. اگر آمدي و سر سفره نشستي و نخوردي، اين توهين به من است. شايد بگويي نمي‌خواهم بخورم، اختيار و آزادي است. اما من را مي‌سوزاني، چون پولي را كه من براي مهماني خرج كردم، از بين مي‌بري. از اول اگر مي‌خواهي نيايي، ميل با خودت است، اما اگر آمدي، بايد مثل آدم حسابي بخوري.
بعضي چيزها اعراض است. مثلا نماز خواندن واجب است. اما در مورد همين نماز واجب، اگر كسي وارد مسجدي شد كه همه ايستاده‌اند و نماز جماعت مي‌خوانند، اگر رفت و در گوشه‌اي كنار مسجد شروع به خواندن نماز فرادا كرد، مي‌گويم: نماز بر كمرت بزند. مي‌گويد: من دارم نماز خدا را مي‌خوانم! ! ! مي‌گويم: نبايد در گوشه‌اي بايستي و نماز بخواني، چون اين نماز خواندن يعني پيش نماز فاسق است و او را قبول ندارم. مثلاً يك نفر وارد اتوبوس يا اتاق مي‌شود، هيچ مسئله‌اي ندارد، اما اگر وارد شد و پشتش را به شما كرد، اين تودهني به شما است. بنابراين اسلام نمي‌گويد: «هر كس را مسلمان نيست، بكشيد» بلكه مي‌گويد: «هر كس مسلمان شد و دهن كجي كرد، معلوم مي‌شود مي‌خواهد دين را تضعيف كند. » تضعيف دين غير از اين است كه آدم مسلمان نباشد.
البته اين مسئله فروع هم دارد كه ديگر ريزه كاريهايش را نمي‌خواهم بگويم. فقط بحث مرتد را مي‌گويم. ما خيلي‌ها را داريم كه كت و شلواري هستند و آدم‌هاي بسيار خوبي هم هستند، اما اگر يك كسي آخوند شد و بعد از آخوند شدن، رفت و كت و شلوار به تن كرد، اين توهين است. معنايش اين است كه من اين لباس را دوست ندارم. خوب ما خيلي كت و شلواري خوب داريم، اما اگر لباس آخوندي پوشيدي، در رفتن از اين لباس مشكل است.
4- معناي مرتد ملي و احكام آن
اما مرتد ملي چه كسي است؟ اموالش تقسيم نمي‌شود اما زنش از او جدا مي‌شود. مرتد ملي كيست؟ برايتان معنا مي‌كنم. مرتد ملي كسي است كه والدين او در حال انعقاد و آميزش كافر بودند و او بعد از بلوغ كافر بوده، بعد مسلمان شده و دوباره كافر شده است. كار چنين كسي يك خورده سبكتر است. چنين فردي اموالش تقسيم نمي‌شود، ولي زنش از او جدا مي‌شود. و اين به خاطر اين است كه در حال انعقاد نطفه پدر و مادرش كافر بودند. و از اين مسئله استفاده مي‌شود كه پدر و مادر و عقيده و افكار و روحياتشان در حال آميزش بسيار است. چون مسلمان بودن پدر و مادر با كافر بودن ايشان در حكم فرزند تفاوت ايجاد مي‌كند. البته وقتي مي‌گوييم فلاني مرتد شده است، يعني بايد در حال بلوغ و اختيار و عقل باشد. نه اينكه يك كسي شوخي شوخي مي‌گويد ما كه اين دين را قبول نداريم. يا مي‌گويد ما كه قرآن را قبول نداريم. مراد در حال شوخي يا در حال عصبانيت نيست. كسي كافر است كه در حال ميزان بگويد: من فلان و فلان را قبول ندارم. اما اگر كسي عصباني شد و چيزي گفت، نبايد روي آن حساب كرد. بعضي چيزها با تعارف و بعضي چيزها با عصبانيت است. بعضي چيزها جنبه مبالغه دارد و بعضي چيزها جنبه شوخي دارد. خلاصه حرفي ارزش دارد كه انسان در حال تعادل بگويد. وقتي كسي بگويد: خدا و پيغمبر را قبول ندارم، زماني مي‌توان به آن استناد كرد كه با توجه و عنايت و ميزان باشد و از روي قصد و اختيار باشد.
باز به اين نكته اشاره كنم كه منظور اين نيست كه آدم وقت عصبانيت، هر چيزي كه خواست بگويد. چون چند رقم عصبانيت داريم. يك رقم عصبانيت است كه انسان واقعا از خودبي خود مي‌شود. نوعي ديگر كه انسان مي‌تواند خودش را كنترل كند. اگر كسي مرتد شد و از اسلام و خدا برگشت، زماني كه خواستند او را اعدام كنند، اگر بگويد كه جدي نبودم، بي توجه بودم، نمي‌دانستم و اظهار بي توجهي كند، او را مي‌بخشند و ديگر اعدامش نمي‌كنند.
5- معناي فطرت و خداشناسي فطري است
سؤال: چرا ما خدا را قبول كرديم؟ جواب: «به دليل فطرت» بد نيست اصولا اين كه مي‌گويند: «خدا شناسي فطري است» را به مناسبت بحث فطرت كه امروز مطرح شد، برايتان معنا كنم. فطرت يعني چه؟ ما دو نوع احساس داريم. يك رقم احساس بيروني و يك رقم دروني است. كه آن كه دروني است فطرت است. فطرت احساس دروني است.
گاهي آدم يك كسي را نگاه مي‌كند و خوشش مي‌آيد. ولي تلفن مي‌كنند و مي‌گويند: آدمي كه با شماره صحبت مي‌كند، بسيار آدم خطرناكي است. گوشي را زمين مي‌گذاري و بعد از او متنفر مي‌شوي. اين از بيرون است و فطري نيست. گاهي خودت طرف را مي‌بيني كه چه وضعي دارد و از او بدت مي‌آيد. يا گاهي بستني را مي‌خوري و مي‌بيني بد است، ولي گاهي بستني خيلي خوشمزه است و از بيرون به شما مي‌گويند كه مسموم است. اگر از بيرون گفتند و شما احساست تغيير كرد، فطرت نيست. ولي اگر دروني بود فطرت است. مادر بچه‌اش را دوست دارد، بدون اينكه كسي از بيرون در گوشش بخواند. چون علاقه مادر فطري است و از بيرون نيست، بلكه از درون است.
حالا ايمان به خدا دروني است يا بيروني؟ فطري است يا تلقيني؟ ما معتقد هستيم كه ايمان به خدا فطري است. يعني كسي نگفته: مسلمان باش! و به دنبال حرف او مسلمان شويم. ايمان به خدا احساسي دروني است. در اين كره زمين از هركس بپرسيد: «احساس دروني شما استقلال يا وابستگي است؟ مي‌گويد: وابستگي است. هر انساني در درون احساس مي‌كند كه در اين عالم وابسته است، چون اگر اكسيژن نباشد، غذا نباشد، زمان و مكان نباشد من هم نيستم و هيچكس نمي‌تواند بگويد من كاملا مستقل هستم.
اما وابستگي به چه چيز:
اينكه ما مي‌گوييم خداشناسي فطري است، يعني احساس وابستگي فطري است. حالا وابستگي به خدا يا طبيعت؟ البته كه وابستگي به خداست، چون خود طبيعت هم از خداست. اگر من وابسته به خورشيد هستم، خورشيد هم وابسته به خداست. بنابراين ما احساس وابستگي مي‌كنيم، اما اين وابستگي بايد به چيزي باشد كه آن چيز وابسته نباشد و اين معناي فطري بودن خداشناسي است.
چرا علي رغم فطري بودن خدا، گروهي به خدا ايمان ندارند؟
همانطور كه گفتم دليلي بر عدم وجود خدا نيست، منتها عده‌اي مي‌گويند: چون ما او را نديده‌ايم، چنين خدايي را قبول نمي‌كنيم. اين دليل منطقي نيست، چون ديدن تنها راه شناخت نيست و عقل و دل هم راه‌هاي ديگر شناخت هستند. مي‌فرمايد: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ»(اسراء/36) چشم و گوش و دل از ابزار شناخت هستند. گاهي انسان چيزي را درك مي‌كند ولي با فرمول‌هاي عادي قابل قابل اندازه گيري نيست.
اما علل انكار خدا چيست؟
6- بي‌توجهي به خدا يكي از عوامل انكار خدا
يكي از علل بي توجهي به خدا اين است كه ما به قدري نعمت‌هاي خدا را ديده‌ايم كه نسبت به آن‌ها بي توجه شده‌ايم و برايمان حالت عادي پيدا كرده است. مثلا باغبان آنقدر به گل و درخت عادت كرده كه لذتي را كه يك نفر آدم عادي از ديدن گل مي‌برد، نمي‌برد. شما هيچوقت نمي‌گوييد: خدا را شكر كه انگشت شصت دارم، ولي اگر اين انگشت بشكند تازه ارزش اين نعمت را مي‌فهميد، و اين به خاطر اين است كه از ابتدا داشته‌ايد و نبودن آن را حس نكرده‌ايد. ما در نعمتهاي خدا غرق هستيم. اين غرق شدن از عوامل غفلت و انكار است. شايد اگر به ماهي بگويند: آب چيست؟ نداند. مثل اينكه به ما بگويند: هوا يا خاك چيست؟ و از شدت وضوح ما قادر به پاسخگويي نباشيم. يا مثلاً به شما بگويند: گناه شاه چيست؟ ممكن است زبان شما بند بيايد و نتوانيد چيزي بگوييد، چون شاه دائم در گناه است و از كثرت وضوح انسان متحير مي‌ماند.
افرادي كه توجه به خدا ندارند، براي اين است كه دورنگر نيستند. مثلا من در حال نوشتن هستم، انسان نزديك بين فقط نوك قلم را مي‌بيند و انگشتان من را نمي‌بيند و يا بازو و بدن من يا با سواد بودن من و شعور من را نمي‌بيند. و لذا اگر از او بپرسند اين خط از كيست؟ مي‌گويد: از نوك قلم است. او دليل را همين خودكار مي‌داند و لاغير. كساني هم كه خدارا انكار مي‌كنند همين طور است. مثلا وقتي از علت زلزله بپرسيد، فقط مي‌گويند زلزله بخاطر تراكم گازهاي دروني زمين است كه به صورت فلان و فلان باعث زلزله مي‌شود. اما اينكه اين كره زمين و اين نظام و اين اسباب را چه كسي مستقر كرد، نمي‌بينيد. مثلا بچه فقط مي‌بيند كه قند را چه كسي به او داد، ولي نمي‌بيند كه اين قند از كجا آمده و چگونه پديد آمده است. علت‌هاي مادي باعث مي‌شود انسان علت‌هاي واقعي را نبيند.
7- تنگ‌نظري و رفتار غلط مذهبي‌ها و خرافات از عوامل انكار خدا
علت ديگر انكار خدا، تنگ نظري است. يعني ابزار شناخت خدا و راه دل و عرفان براي اين افراد بسته شده است. برادر سرباز و بسيجي مي‌گويد: من خدا را در جبهه مي‌بينم «عَمِيَتْ عَيْنٌ لَا تَرَاكَ»(إقبال‏ الأعمال، ص‏349) امام حسين(ع) مي‌گويد: كور شود كسي كه تو را نمي‌بيند. البته منظور با چشم دل است و نه با چشم ظاهري. امامان ما همواره در ادعيه به اين مطلب اشاره دارند و در مناجات شعبانيه مي‌فرمايد كه: خدايا! چشم دل ما را باز نما تا حقيقت را ببينيم و افرادي كه ظاهر را مي‌بينند، خدا به اينها مي‌گويد: «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ»(بقره/18) يعني كور و كر و لال هستند.
يكي از علت‌هاي پشت پا زدن به مذهب رفتار غلط مذهبي هاست. چون افراد با ديدن چنين برخوردهايي مي‌گويند: اگر دين چيزي است، كه اينها انجام مي‌دهند، پس ما اين دين را قبول نداريم. رفتار مسلمانان در انكار اسلام اثر دارد.
علت ديگر ازدياد خرافات است. گاهي خرافات با حقيقت مخلوط مي‌شود. مثل مگسي كه در ليوان آب مي‌افتد. انسان آب را مي‌خواهد، ولي مگس را نمي‌خواهد. دو نيم شدن ماه يا به عبارتي(شق القمر) يكي از معجزات پيغمبر است و حقيقت دارد و از قدرت خدا خارج نيست. ولي طرف بالاي منبر مي‌گويد: ماه دو نيم شد و داخل پيراهن پيامبر رفت، نيمي از آستين راست و نيمي از آستين چپ بيرون آمد. اينها خرافات است. وقتي خرافات در كنار حقيقت آمد، انسان حقيقت را هم انكار مي‌كند. در برخي از كتاب‌هاي تفسير هم متاسفانه احاديث ضعيف و خرافات وجود دارد.
8- برخي نمي‌خواهند خدا را بشناسند
از ديگر علل انكار اينست كه خدا معرفي نشده است. مثلا اگر كسي چند بار در رستوران غذا بخورد و مسموم شود، ديگر منكر همه رستوران‌ها مي‌شود و در رستوران از ترس مسوم شدن، غذا نمي‌خورد. در مورد دين هم همينطور است. كسي كه مي‌خواهد با دين آشنا شود، ديني به وي معرفي مي‌كنند كه مملو از خرافات است. مثلا در تورات مي‌خوانيم: خدا آدم را خلق كرد، ولي بعد پشيمان شد و گفت: خيلي اشتباه كردم. سپس به دنبال آدم گشت، آدم پشت درخت‌ها پنهان شد و خدا نتوانست آدم را پيدا كند يا در جايي ديگر آمده است كه: خدا از آسمان پايين آمد و با حضرت يعقوب كشتي گرفت و يعقوب خدا را بر زمين زد و شصت پاي خدا را گاز گرفت و گفت: تا مرا بركت ندهي، تو را رها نمي‌كنم. يا اينكه در جاي ديگر بزرگ ترين نسبت‌ها و تهمت‌ها كه زنا است، به پيامبر داده مي‌شود. توقع داريد كه برخي از چنين دين‌هايي برنگردند؟ به همين خاطر امام رضا(ع) فرمود: «إِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ كَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا»(معاني ‏الأخبار، ص‏180) يعني اگرمردم حقيقت ما را دريابند از ما تبعيت مي‌كنند. خيلي از كساني كه دين ندارند بدان جهت است كه دين را نشناختند و دين درست معرفي نشده است.
اما علت ديگر كه بسيار مهم است اين است كه برخي نمي‌خواهند خدا را بشناسند. مثلا كسي در حال پاك كردن شيشه ساعتش است و از وي مي‌پرسند: ساعت چند است؟ نمي‌داند و دوباره نگاه مي‌كند تا ساعت را ببيند. چون قبلا قصد نداشته بفهمد و ببيند كه ساعت چند است. يا آينه فروش از صبح تا شام هزار بار از جلوي آينه مي‌گذرد، ولي يقه پيراهنش را درست نمي‌كند. چون قصدش فروختن آينه بوده است و نه نگاه كردن به آينه. يا نجار نردبان‌هاي بسياري مي‌سازد، ولي از هيچكدام بالا نمي‌رود. پس چون عده‌اي نمي‌خواهند و قصد شناختن خدا را ندارند، خدا را نمي‌شناسند. عده‌اي هستند كه نمي‌خواهند بدانند كه پشتوانه جمهوري اسلامي خداست و يا نمي‌خواهند بدانند كه مردم روحيه و ايمانشان عوض شده است. چون نمي‌خواهند انقلاب را قبول كنند و مي‌گويند: اينها تحريك است. برخي كه نمي‌خواهند ايمان به خدا را بپذيرند آن را چنين توجيه مي‌كنند كه عامل ايمان به خدا ترس است. يعني يك عنصر و عامل رواني دليل ايمان به خداست، به همين جهت هم هست كه ما مي‌بينيم انسان در مواقع بروز مشكلات و موانع به ياد خدا مي‌افتد. مثلا وقتي مريض دارد يا درحال غرق شدن است به ياد خدا مي‌افتد. پس ايمان به خدا ريشه رواني دارد. ولي اگر اين گونه باشد اولا بايد افراد ترسو با ايمان و مؤمن باشند و از سوي ديگر هركس‌تر سوتر باشد، ايمانش هم مي‌بايست بيشتر باشد ولي چرا امير المومنين كه اولين فرد مومن به اسلام بود، شجاعترين بود؟
اما ما به طرف خدا مي‌رويم و ايمان به خدا غير از به سمت خدا رفتن است. زيرا روي به خدا كردن غير از اصل خداست. اين دو نبايد با هم مخلوط شود. ما وقتي سگ مي‌بينيم به طرف سنگ مي‌رويم، اما سنگ بخاطر سگ نيست. ما وقت ترس به طرف خدا مي‌رويم، ولي خدا بخاطر ترس نيست. سنگ زاييده سگ نيست، اگر اينطور بود بايد هر جا سگ بزرگي داشت، سنگ آن هم بزرگ مي‌بود و هر جا سگ نداشت سنگ هم نمي‌داشت. اين فرد هم به طرف خدا رفتن هنگام ترس را، با خود خدا و اصل خدا اشتباه گرفته است. اتفاقا ايمان به خدا ترس را از بين مي‌برد.
مثلا مي‌گويي: چرا درخت كج است؟ اين ماركسيستها مي‌گويند: سياست انگليس است. چرا؟ چون سياست انگليس، بچه‌ها را بي تربيت مي‌كند، زيرا سياست انگليس به فرهنگ ما اثر كرده است، بچه‌ها‌ي بي تربيت هم از مدرسه وقتي بيرون مي‌آيند به درخت آويزان مي‌شوند و در نتيجه درخت كج مي‌شود. بعد مي‌گويند: بحث علمي است. يا مي‌گويند: زن چرا كوتاه‌تر است؟ مي‌گويند: چون چادر سر مي‌كند و آن گونه راه مي‌رود كوتاه‌تر است. پس چرا مرغ كه چادر سر نمي‌كند كوتاهتر از خروس است؟ و اين بحث بيشتر به جك شبيه است.
ان شاءالله خدا به همه ما شعور بدهد.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1515

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.