پلیس، اخلاق پلیس

موضوع: اخلاق پلیس
تاریخ پخش: 70/02/05

بسم الله الرحمن الرحیم‌

بحث ما در این جلسه درباره ى برخورد مأمورین دولت با مردم است. پلیس قضایى، ژاندارمرى، کمیته، شهربانى، مأمور شهردارى، مأمور مالیات و… که حالا نیروى انتظامى نام دارد و همه در هم ادغام شده‌اند. پس عنوان بحث اخلاق پلیس است و مؤسس پلیس قضایى شهید مظلوم دکتر بهشتى بودند.
1- اخلاق مأمورین دولت با مردم
کار شما کار مهمى است. آبروى مردم دست شماست. برای گزینش، یک موتور سوار یا یک غیر موتور سوار مى‌رود، تا از یک شخصى تحقیقات بکند، مى‌تواند آنچنان تحقیق کند که طرف بیچاره شود و یا وقتى مى‌آیند از من تحقیق کنند، ممکن است یک طورى جواب بدهم که پدر شما را در بیاورند. مى‌گویند: آقا نظر شما در باره ى فلانى چیست؟ «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ» یک «لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّهَ» مى‌گویم وپدر طرف در مى‌آید. ذکر خدا گفتم، سبحان الله گفتم، اما براى شما تیر خلاصى بود. گاهى سبحان الله تیر خلاصى است. گاهى تحقیقات تیر خلاصى است.
آبروى مردم، جان مردم، مال مردم، شرف و عزت و حیثیت مردم، موضوع مهمى است. برخورد شما از جراحى چشم، ظریف‌تر و دقیق‌تر است و متأسفانه گاهى هم یک برخوردهایى مى‌شود، بعد هم مى‌گویند: آقا ببخشید شما نبودید. یا مى‌گویند: غرضى نداشتیم. درست است که شما غرضى نداشتید، اما من با این بى غرضى تو، بیچاره شدم. این مثل این مى‌ماند که من یک تکه آهن یا طلا به چشم بزنم و شما را کور کنم و بگویم: ببخشید! این طلا بود. حالا یا طلا بود یا هر چیزى، بالاخره من کور شدم. شما یا غرضى داشتى یا نداشتى.
تقاضا مى‌کنم بحث را همه برادران کمیته و شهربانى و ژاندارمرى و پلیس قضایى و مأمورین دارایى و مالیات و مأمورین گزینش و خلاصه همه، همه آن‌هایى که به یک نحو تحقیقات مى‌کنند، گوش بدهند. چون از من نیست. من مثل جوی آب هستم. آب را از چشمه مى‌گیرم و به مزرعه مى‌رسانم. منتها اگر خیلى آدم خوبى باشم و خدا لطف به من بکند، مثل جوی خاکى میباشم و مقدار آبى که عبور مى‌کند در خودم هم اثر میکند. وگرنه واى بر من، اگر جوی سیمانى باشم. یعنى آب را منتقل کنم ولى آب در خود من نفوذ نکند. کسى که حرفى بزند و عمل نکند، جوب سیمانى است. یعنى مثل کبابى‌ها که به همه مردم کباب مى‌دهند، اما در آخر، خودشان ماست ترش مى‌خورند. در این زمینه یک نامه‌ قشنگى است از نهج البلاغه، که مى‌خواهم این نامه را برایتان بخوانم. خیلى نامه‌ی قشنگى است. (نامه 25)
اول نامه را بگویم که چیست؟ نهج البلاغه، خطبه‌هاى حضرت امیر است. منتها بعضى از سخنان حضرت امیر در نهج البلاغه نیست. حضرت امیر خیلى صحبت کرده است. دعاهاى حضرت على خودش یک کتاب مفصل است. نامه‌هاى حضرت امیر، خطبه‌هاى حضرت امیر، موعظه‌ها و حکمت‌ها و نصیحت‌هاى حضرت امیر هر کدام برای خود کتاب مفصلی دارد و لذا یکى از علماى بزرگوار به نام آقاى محمودى، چند جلد کتاب نوشته و چیزهایى که از حضرت امیر است، در آن جمع آوری کرده است. «صحیفه‌ی علویه» داریم که برای جناب حجه الاسلام حاج آقا رسولى است که دفتر امام (ره) بودند. الان هم دفتر مقام معظم رهبرى هستند.
2- وظایف مأموران دولت در شرح نامه‌ی امام علی
نهج البلاغه سه قسم است. قسمت اول نهج البلاغه بیش‌تر مربوط به اصول عقاید و معارف است. وسط نهج البلاغه بیش‌تر نامهها به مسئولین مملکتى، استان دارها و فرمان دارها است که سیاست است.
آخر نهج البلاغه کلمات حکمت است. هفتادو هفت نامه در نهج البلاغه است. نامه‌ی 25 آن مال کسانى است که مى‌روند گمرک و مالیات مى‌گیرند.
«انْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً وَ لَا تَجْتَازَنَّ عَلَیْهِ کَارِهاً وَ لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَکْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِی مَالِهِ فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى الْحَیِّ فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْیَاتَهُمْ ثُمَّ امْضِ إِلَیْهِمْ بِالسَّکِینَهِ وَ الْوَقَارِ حَتَّى تَقُومَ بَیْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ وَ لَا تُخْدِجْ بِالتَّحِیَّهِ لَهُمْ ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اللَّهِ أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللَّهِ وَ خَلِیفَتُهُ لِآخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اللَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ فَهَلْ لِلَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِیِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لَا فَلَا تُرَاجِعْهُ وَ إِنْ أَنْعَمَ لَکَ مُنْعِمٌ فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخِیفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ فَخُذْ مَا أَعْطَاکَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّهٍ فَإِنْ کَانَ لَهُ مَاشِیَهٌ أَوْ إِبِلٌ فَلَا تَدْخُلْهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ فَإِنَّ أَکْثَرَهَا لَهُ فَإِذَا أَتَیْتَهَا فَلَا تَدْخُلْ عَلَیْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَیْهِ وَ لَا عَنِیفٍ بِهِ وَ لَا تُنَفِّرَنَّ بَهِیمَهً وَ لَا تُفْزِعَنَّهَا وَ لَا تَسُوأَنَّ صَاحِبَهَا فِیهَا وَ اصْدَعِ الْمَالَ صَدْعَیْنِ ثُمَّ خَیِّرْهُ فَإِذَا اخْتَارَ فَلَا تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ ثُمَّ اصْدَعِ الْبَاقِیَ صَدْعَیْنِ ثُمَّ خَیِّرْهُ فَإِذَا اخْتَارَ فَلَا تَعْرِضَنَّ لِمَا اخْتَارَهُ فَلَا تَزَالُ کَذَلِکَ حَتَّى یَبْقَى مَا فِیهِ وَفَاءٌ لِحَقِّ اللَّهِ فِی مَالِهِ فَاقْبِضْ حَقَّ اللَّهِ مِنْهُ فَإِنِ اسْتَقَالَکَ فَأَقِلْهُ ثُمَّ اخْلِطْهُمَا ثُمَّ اصْنَعْ مِثْلَ الَّذِی صَنَعْتَ أَوَّلًا حَتَّى تَأْخُذَ حَقَّ اللَّهِ فِی مَالِهِ وَ لَا تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لَا هَرِمَهً وَ لَا مَکْسُورَهً وَ لَا مَهْلُوسَهً وَ لَا ذَاتَ عَوَارٍ وَ لَا تَأْمَنَنَّ عَلَیْهَا إِلَّا مَنْ تَثِقُ بِدِینِهِ رَافِقاً بِمَالِ الْمُسْلِمِینَ حَتَّى یُوَصِّلَهُ إِلَى وَلِیِّهِمْ فَیَقْسِمَهُ بَیْنَهُمْ وَ لَا تُوَکِّلْ بِهَا إِلَّا نَاصِحاً شَفِیقاً وَ أَمِیناً حَفِیظاً غَیْرَ مُعْنِفٍ وَ لَا مُجْحِفٍ وَ لَا مُلْغِبٍ وَ لَا مُتْعِبٍ ثُمَّ احْدُرْ إِلَیْنَا مَا اجْتَمَعَ عِنْدَکَ نُصَیِّرْهُ حَیْثُ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ فَإِذَا أَخَذَهَا أَمِینُکَ فَأَوْعِزْ إِلَیْهِ أَلَّا یَحُولَ بَیْنَ نَاقَهٍ وَ بَیْنَ فَصِیلِهَا وَ لَا یَمْصُرَ لَبَنَهَا فَیَضُرَّ [فَیُضِرَّ] ذَلِکَ بِوَلَدِهَا وَ لَا یَجْهَدَنَّهَا رُکُوباً وَ لْیَعْدِلْ بَیْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِی ذَلِکَ وَ بَیْنَهَا وَ لْیُرَفِّهْ عَلَى اللَّاغِبِ وَ لْیَسْتَأْنِ بِالنَّقِبِ وَ الظَّالِعِ وَ لْیُورِدْهَا مَا تَمُرُّ بِهِ مِنَ الْغُدُرِ وَ لَا یَعْدِلْ بِهَا عَنْ نَبْتِ الْأَرْضِ إِلَى جَوَادِّ الطُّرُقِ وَ لْیُرَوِّحْهَا فِی السَّاعَاتِ وَ لْیُمْهِلْهَا عِنْدَ النِّطَافِ وَ الْأَعْشَابِ حَتَّى تَأْتِیَنَا بِإِذْنِ اللَّهِ بُدَّناً مُنْقِیَاتٍ غَیْرَ مُتْعَبَاتٍ وَ لَا مَجْهُودَاتٍ لِنَقْسِمَهَا عَلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّهِ نَبِیِّهِ ص فَإِنَّ ذَلِکَ أَعْظَمُ لِأَجْرِکَ وَ أَقْرَبُ لِرُشْدِکَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ» (نهج‌البلاغه/نامه‌25) نامه 25 از نهج البلاغه، کارنامه‌ی برخورد مأمورین دولت است. «انْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ» حرکت باید بر اساس تقوا باشد. اصلاً وقتى مى‌روید یک کسى را احضارش کنید، بازخواست کنید، بررسى کنید، تحقیق کنید، جلب کنید، باید حرکتتان براساس تقوا باشد. عقده‌اى نباشد، انتقامى نباشد، انفجارى نباشد، کینه‌اى و خرده حسابى نباشد، بر اساس تقوا باشد. «انْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللَّهِ وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ وَ لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً» هرگز احدى را نترسانید.
اصلاً بعضى‌ها هستند، دکان نانوایى که مى‌روند، کلتشان را بالا مى‌زنند که این کلتشان را نانوا ببیند. من هم همین طوری هستم. مهمان که مى‌آید او را در کتابخانه مى‌برم، که مهمان کتاب‌هایم را ببیند، بگوید: آقا چقدر باسواد است! شما کلتت را نشان مى‌دهى، من هم کتاب هایم را، آن زن هم طلاهایش را، دیگری هم پز خانه‌اش را مى‌دهد. همه به یک نحوى یک پزى مى‌دهیم، جز کسانى که از درون خودشان را ساخته باشند. کسى را نترسانید. «وَ لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً» مسلمانى را نترسانید.
شخصی خدمت امام صادق(ع) آمد، دید رنگ آقا پریده است. گفت: آقا چه شده است؟ گفت: بارها گفتم زن‌ها، بالای پشت بام نروند، چون اسلام مى‌گوید: زن نباید پشت بام برود. و پشت بام هم باید دیوار داشته باشد. (این حدیث اسلام است. آقا پس چطور در آپارتمان‌ها…؟ چطور را از من نپرس. من حدیث را مى‌خوانم، قانون اسلام این است. پشت بام هم باید دیوار داشته باشد. تا ضرورت پیش نیامده، زن پشت بام نرود.) گفتم: زن‌ها پشت بام نروند. وارد خانه شدم، دیدم یک زن بچه بغل کرده است و دارد از پله‌هاى نردبان بالا مى‌رود. تا من را دید، چون چند بار تذکر داده بودم، ترسید. آن خانم، بچه از دستش افتاد و مرد. امام صادق(ع) فرمود: از مرگ بچه ناراحت نیستم، از این که یک زن مسلمانى را ترسانده‌ام، ناراحت هستم.
ما گاهى وقت‌ها خیال میکنیم، اگر از ما بترسند، این را «قاطعیت» مى‌گویند. نخیر این را «شمریت» مى‌گویند. اگر آدم از هر کس بترسد، پس این خیلى مدیر خوبى است؟ پس بهترین مدیر، گرگها هستند.
بله یک وقت یک مجرم از عملش مى‌ترسد. من چون متخلف هستم، مى‌ترسم. اما اگر کسى تخلف ندارد، نباید بترسد. «شَرُّ النَّاسِ مَنْ أَکْرَمَهُ النَّاسُ اتِّقَاءَ فُحْشِهِ» (من‌لایحضره‌الفقیه/ج‌4/ص‌352) امام فرمود: بدترین آدم‌ها آن کسانى هستند که از او بترسند و احترامش را بگیرند. مثلاً بگویند الان اگر چاى کم رنگ به او بدهیم، چنین و چنان میکند. هرگز احدى را نترسانید.
«وَ لَا تَجْتَازَنَّ عَلَیْهِ کَارِهاً» اگر کراهت دارد بر سرزمین آن وارد نشو. گاهى وقت‌ها یک کسى نمى‌خواهد شما در آشپزخانه‌اش بروى. نمى‌خواهد در زیر زمینش بروى. «کَارِهاً» یعنى کراهت دارد، آن جایى که کراهت دارد، وارد نشوید و لذا حدیث هم داریم، وارد خانه که شدى، هر جا صاحب خانه گفت: «بنشین»، بنشین. شاید یک دلیلى دارد که صاحبخانه مى‌گوید: آن طرف بنشین. هر کس برای خودش یک دلیلى دارد.
کاشان یک آیت الله بزرگوارى بود، این وقتى مى‌خواست سجده برود، یک مهر از جیبش در مى‌آورد و سرش را روى مهر داخل جیبش مى‌گذاشت. یک نفر فضول باشى رفت و گفت: آقا! مهر که در جانماز شما هست، چرا وقت سجده یک مهر از جیبت در مى‌آورى و روى آن مهر سجده میکنی؟ گفت: آقا چه کار به کار من دارى؟ ولی طرف اصرار کرد. گفت: مى‌دانى من چند سالم است؟ حدود نود سالم است. پیر مرد هستم. این مهر، زمستان است و یخ کرده است. سرم را روى این که مى‌گذارم تمام سرم درد مى‌گیرد، این مهر را که در کیسه‌ دارم، داغ است. من سرم را روى این مهر می‌گذارم که با آرامش سجده کنم.
ما یک وقتى گفتیم که «حالا یک کسى از پشت کوه آمده» نمیدانستیم که پشت کوه اسم یکى از دهات سمنان است، آقایی از پشت کوه یک پیام تندى داد که چرا به منطقه‌ی ما توهین کردى؟ گفتم: والله من اصلاً نمى‌دانستم منطقه‌ی شما اسمش پشت کوه است.
«وَ لَا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً وَ لَا تَجْتَازَنَّ عَلَیْهِ کَارِهاً وَ لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَکْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِی مَالِهِ» زیاده نگیرید. افرادى هستند که خودشان خانه و زندگى ندارند، مى‌آید مى‌بیند این مغازه‌ی خوبى دارد، مى‌گوید: کی گفته این‌ها داشته باشند و من نداشته باشم، بنویس دو میلیون. مى‌گوید: به صد و بیست و چهار هزار پیغمبر، من پارسال تا حالا، صد و بیست و چهار هزار تومان گیرم نیامده است. مى‌گوید: من نمى‌دانم.
امیرالمؤمنین(ع) مى‌فرماید: «وَ لَا تَأْخُذَنَّ مِنْهُ أَکْثَرَ مِنْ حَقِّ اللَّهِ فِی مَالِهِ» از آن مقدارى که حق خداست بیش‌تر نگیرید. «فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى الْحَیِّ فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْیَاتَهُمْ»، «حى» یعنى قبیله، وقتى وارد یک قبیله شدى «فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ» برو کنار چشمه‌ی آب، به قول امروزى‌ها برو هتل، برو مسافرخانه و خانه‌ی شخص خاصى نرو. ممکن است، خانه‌ی شخص خاصى که رفتى، این با آن یک خورده حسابى داشته باشد، یا مردم فردا تحلیل کنند و بگویند: همان که دیشب فلانى خانه‌ی فلانى خوابیده بود؟ البته آدم‌ها هم فرق مى‌کنند. بعضى از آدم‌ها مثل مرغابى هاى سیمانى هستند. مرغابى‌هاى سیمانى لوله کشى مى‌شود، آب از تو سینه‌اش مى‌رود، از حلقش بیرون مى‌ریزد، این فواره است. این از خودش اراده ندارد. هرچه بهش گفته‌اند، همان را مى‌گوید. اگر وارد یک جایى شدید مواظب باشید که خانه‌ی کسى نروید «فَانْزِلْ بِمَائِهِمْ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْیَاتَهُمْ» در خانه‌هاى افراد نرو. وارد منزل شخصى نشوید. امیرالمؤمنین(ع) مى‌گوید: مثلاً از مشهد به نیشابور مى‌روى، از شیراز به جهرم مى‌روى، از تبریز به اردبیل مى‌روى، از اصفهان به نائین مى‌ورى، اگر وارد یک جایى مى‌شوى، مى‌خواهى زکات بگیرى، شب خانه‌ی کسى نخواب که فردا اگر به یک کسى گفتى مالیات بده، نگویند دیشب فلانى کجا خوابیده بود. فلانى پرش کرده است. «ثُمَّ امْضِ إِلَیْهِمْ بِالسَّکِینَهِ وَ الْوَقَارِ» پنجم، با وقار راه برو. آرتیست بازى در نیاورید.
امیرالمؤمنین مى‌فرماید: «امْضِ إِلَیْهِمْ» سراغ آن کسى برو که مى‌خواهى او را بگیری و جلبش کنى. ولی «بِالسَّکِینَهِ وَ الْوَقَارِ» با سکینه و وقار. آرتیست بازى نکن. این حرف‌ها در کارهاى ما هم هست. ممکن است ما هم تلفن‌هایى که جواب مى‌دهیم، از نامه‌هایى که مى‌نویسیم، از امضاهایى که مى‌کنیم، افرادى ممکن است در امضاى خودشان آرتیست بازى کنند. اصلاً مى‌خواهد امضا کند، مى‌تواند امضا کند، یک سانت در یک سانت امضا میکند. خوب این موتور ندارد، با نوک قلم خود در امضایش آرتیست بازى مى‌کند. این چه امضایى است. آرتیست بازى فقط مال ماشین نیست. روح تجاوز یک چیزى است که در انسان به هر رنگ در مى‌آید. در کفش جلوه مى‌کند و…
«تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذینَ لا یُریدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» (قصص/83) آیه‌ی قرآن است. امام فرمود: قیامت مال کسى است که بلند پرواز نباشد. بعد امام فرمود: بلند پروازى حتى در بند کفش، حتى در امضا «حَتَّى تَقُومَ بَیْنَهُمْ» با وقار بین مردم برو «فَتُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ» عجب مأمورین دولتى! «فَتُسَلِّمَ عَلَیْهِمْ» سلام علیکم. جواب سلام را بده. چهل و شش تا آیه در قرآن درباره‌ی سلام است. سلام هم دعاست و هم برکت است و هم اینکه از من نترس. من برای شما دعا مى‌کنم. من براى شما خیر مى‌خواهم. سلامتى مى‌خواهم «وَ لَا تُخْدِجْ بِالتَّحِیَّهِ لَهُمْ» درتحیت بخل نکن. بگو: نخیر برای او همین مقدار بس است. بیش از این لوس مى‌شود. این همه تحویلش نگیر. حالا بگذار ببینیم چه مى‌شود. امیرالمؤمنین مى‌فرماید: «وَ لَا تُخْدِجْ بِالتَّحِیَّهِ لَهُمْ» یعنى در برخورد گرم، برای او کم نگذار «ثُمَّ تَقُولَ عِبَادَ اللَّهِ أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللَّهِ وَ خَلِیفَتُهُ لِآخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اللَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ فَهَلْ لِلَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِیِّهِ» وقتى رفتى با وقار، بدون آرتیست بازى، وسط مردم ایستادى و سلام کردى و با محبت بودی، حالا بگو: «ثُمَّ تَقُولَ» سپس بگو «عِبَادَ اللَّهِ» ‌اى بندگان خدا! «أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللَّهِ»، «عِبَادَ اللَّهِ»، «وَلِیُّ اللَّهِ»، «لِآخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اللَّهِ» عباد الله من از طرف ولى الله آمده‌ام، تا حق الله بگیرم.
عباد الله، ولى الله، حق الله محور باید توحید خدا باشد. بگو: بندگان خدا، «أَرْسَلَنِی إِلَیْکُمْ وَلِیُّ اللَّهِ» ولى الله من را فرستاد. «لِآخُذَ مِنْکُمْ حَقَّ اللَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ» تا حق خدا را بگیرم. خیال نکنى پولی که مى‌گیرم، در جیب من مى‌رود. این حق خداست که من مى‌گیرم. «فَهَلْ لِلَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ مِنْ حَقٍّ»، یعنى سؤال کن از درآمد، آقا شما فلان جنس را دارید، ممکن است بگویید آقاى قرائتى این نامه مال زمان حضرت امیر است. حالا اگر به هر کسى بگویید آقا تریاک دارى؟ هر تریاکى و شیره‌اى هم که باشد، میگوید: نخیر! اما از چشماتش پیداست که تریاکى است. ولی میگوید: من اصلاً تریاک را تا حالا ندیده‌ام. دروغ مى‌گویند. دروغ شاخ‌دار. من یک جواب دارم. اگر ما کلاه سرمان برود و به ما دروغ بگویند، به خدا نزدیک‌تر هستیم یا احتیاطاً چهار نفر را آبرویشان را بریزیم؟ مثلاً شما مى‌خواهید یک مجرمى را دستگیر کنید، هفتاد تا مجرم است احتیاطاً هفتاد تا را مى‌گیرید، بعد هم شصت و سه تا آزاد مى‌کنیم. احتیاطاً هفتاد نفر را بگیریم، بعد هم شصت و سه نفر را بگوییم ببخشید، این را خدا دوست دارد یا صبر کنیم، آرام آرام بگیریم؟
سؤال فقهى: براى این که هفت مجرم را بگیریم، شصت و سه تا بى گناه را هم بگیریم، این را خدا دوست دارد، یا طبق قانون خدا بگیریم، گرچه برویم هفت نفر را بگیریم، دو تا از دستمان در برود؟ «فَهَلْ لِلَّهِ فِی أَمْوَالِکُمْ مِنْ حَقٍّ» آیا حق دارى؟ خمس دارى؟ زکات دارى؟ آقا شما خمس را مى‌دهى؟ بله من خمس داده‌ام. دیگه نگو، به چه کسى دادى؟ آقا وقتى مى‌گوید که پاک است، پاک است. مسلمان گفت: پاک است، پاک است. نگو آب از کجا آوردى؟ به تو چه! همین که مى‌گوید: من خمسم را داده‌ام، بس است. شاید دروغ بگوید. شاید هم راست بگوید. بخصوص در کارهاى قضاوت همین که یک درصد احتمال مى‌دهى راست مى‌گوید، نمى‌شود کتک زد.
روزه‌ی خود را مى‌گیرید، بعد مى‌گویید من دیدم تو دهانش یک چیزى مى‌مکید. اگر این مقدار بگوید، من آقا چون دندان ندارم، پیرمرد هستم این را گذاشتم بخیسد، برا‌ی افطارم. از بعد از ظهر این را مى‌گذارم این جا بخیسد براى افطارم. (البته این جوک است) اگر یک هزارم احتمال بدهید، نباید به زبان بیاورید. بعضى کارها را باید دقت کرد. اما در مورد آبروى مردم یک خورده بیش‌تر دقت کنید. از چیزهایى که متأسفانه گاهى واقع مى‌شود این است که عزیزانى خوار مى‌شوند و گاهى هم سفت خوار مى‌شوند. گاهى هم یکى بناست که یک سیلى بخورد، اما دو، سه سیلى به او مى‌زنند.
من یک قصه را حدود هشت سال پیش در تلویزیون گفتم. بعضى استاندارها به من گفتند: قصه‌ی تو خیلى مفید بود. در استاندارى ما اثر داشت. حالا چون هشت سال گذشته است، یک بار دیگر مى‌گویم. قبل از حضرت امام (ره) آقاى بروجردى، مرجع تقلید بود. قبل از آقاى بروجردى آقا سید ابوالحسن اصفهانى مرجع تقلید بود. یک نفر آخوند یک منطقه‌اى بود. آقا سید ابوالحسن ایشان را نماینده‌ی خودش کرد. «بسمه تعالى، جناب عالى نماینده‌ی من در فلان جا هستید» این آخوند اولش در منطقه یک کیلو آبرو داشت، وقتى نماینده‌ی آقا شد، آبرویش شد ده کیلو. متأسفانه این آقایى که نماینده‌ی آقا شد، دسته گل آب داد. خراب کارى کرد. رفتند و گفتند: آقا نماینده‌ی شما همچین کرده است. گفت: متأسفانه شنیده‌ام. گزارش دوم، سوم و… گفت: آقا فهمیده، نماینده‌ی من اشتباه کرده است. دست گل آب داده است. گفتند: خوب، بگیر، گفت: مى‌دانى گیر در چیست؟ گیر این است که حکم نمایندگى آن را بگیرم، این ده کیلو آبرویش بریزد. من چون آن یک کیلو آبرو قبلاً از خودش داشته است، نماینده‌ی من که شده است، یک کیلو، ده کیلو شده است. من مى‌خواهم این حکم را یک جورى بگیرم که آن نه کیلویى که از من است برگردد، یک کیلوى خودش برایش باقى بماند. اما اگر این طورى که شما مى‌گویید حکم را از او بگیرم، این دیگر براى همیشه سقوط مى‌کند. اگر برود یک کیلو لوبیا بخرد، مى‌گویند: «این دزد است». گاهی وقت‌ها یک کسى را همچنان سقوط مى‌دهند که این مثلاً یک مسئول مملکتى است فردا یک کارمند عادى هم قبولش ندارد. بنده توى تلویزیون براى میلیون‌ها آدم حرف مى‌زنم. حالا صدا و سیما، مسئولین رده بالا، مقام معظم رهبرى، به دلیلى گفتند: قرائتى نباشد. چنان قرائتى نباشدراه میافتد که دیگر مى‌گویند: «رفتى پهلوى قرائتى استخاره کنى؟ او را از تلویزیون بیرونش کردند. » خوب، حالا از تلویزیون بیرونم کردند، آیا دیگر به درد استخاره هم نمى‌خورم؟
این‌ها عقوبت دارد. یک وقت آدم مى‌ترسد یک دلى بشکند. آقا سید ابوالحسن اصفهانى گفت: مى‌دانم نماینده‌ی من دسته گل به آب داده است، اما مى‌ترسم آنطور که شما مى‌گویید حکم را بگیرم، تمام ده کیلویش بریزد. عجب دینى داریم. حیف این دین که وقتى به آن عمل می‌شود، مثل برف سفید، هى آب مى‌شود و کثیف مى‌شود.
«فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لَا» اگر به کسى که گفتى: «زکات بده» اگر گفت: «من زکات ندارم» بگو: اگر ندارى که هیچ «فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ لَا» اگر گفت: من مالیات ندارم، زکات ندارم، جرمى ندارم «فَلَا تُرَاجِعْهُ» خیلى خوب، دیگر مته به خشخاش مگذار. نماز خواندى؟ بله خواندم. دیگه نگو کجا خواندى؟ بعضى وقت‌ها هم آدم‌ها دروغ مى‌گویند. زیر سبیلى باید رد کرد. به همین خاطر، بخصوص در مسائل عرضى، اسلام گفته است «چهار شاهد عادل» یعنی نرخ را بالا مى‌برد که کسى نخرد. من حالا از کجا چهار تا شاهد عادل پیدا کنم؟ «وَ إِنْ أَنْعَمَ لَکَ مُنْعِمٌ» اگر یک کسى بفرما گفت و چراغ سبزى نشان داد «فَانْطَلِقْ مَعَهُ مِنْ غَیْرِ أَنْ تُخِیفَهُ» با آن حرکت کند به شرطى که آن‌ها را نترسانى «أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ» بدون این که تکلیف سخت به او بکنى «أَوْ تُرْهِقَها» سخت گرفتن، تکلیف سخت گرفتن، ترساندن، نباید باشد. اگر گفت: «فَخُذْ مَا أَعْطَاکَ» هر چه به شما مى‌گوید، بگیر. «مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّهٍ» طلا داد بگیر، نقره داد بگیر. مالیاتش را بگیر «فَإِنْ کَانَ لَهُ مَاشِیَهٌ أَوْ إِبِلٌ» اگر گاو و گوسفند و شتر داد، بگیر «فَلَا تَدْخُلْهَا إِلَّا بِإِذْنِهِ».
ما یک جا گفتیم باریک، اشکال کردند که این جا باید بگویید تنگ. ما بعد رفتیم وارسى کنیم ببینیم تنگ و باریک فرقش چیست؟ ممکن است یک وقتى افرادى نکته سنج مى‌نشینند پاى تلویزیون، اگر تنگ را باریک گفتى، باریک را تنگ گفتى، اشکال میکنند.
من نگرانم، البته امیدوارم که کشاورزها ناراحت نشوند. حضرت عباسى ما همه را دوست داریم. خدا مى‌داند که من انشاءالله راست مى‌گویم. با هیچ کس خورده حساب ندارم. من نگران هستم چون بعضى از سیل‌ها و زلزله‌ها و حوادث تلخ براى این است که ما زکات نمى‌دهیم. اگر از من سؤال کنند که بازارى‌ها خمس بیش‌تر مى‌دهند یا کشاورزها زکات؟ من مى‌گویم توجه بازار به خمس، بیش از توجه کشاورز به زکات است.
زکات ورافتاده است. کشاورزهای اندکی هستند که میدانند، هر چند کیلو گندم زکات دارد، چهل تا گوسفند زکات دارد، چند تا گاو زکات دارد، اصلاً زکات ور افتاده است. و روایاتى هم داریم که اگر زکات ندادید، پس گردنى مى‌خورید. حالا کمى آب باشد، ملخ باشد، آفات باشد، سیل باشد، زلزله باشد. نگران این‌ها باشید. خدا گفته از چهل تا گوسفند یکى از آن‌ها را بدهید. حد و نصابش در رساله هست. اگر تو که مأمور زکات هستى، کسى را نترسانی. بعد مى‌فرماید که: «فَإِنَّ أَکْثَرَهَا لَهُ» اکثرشان براى او است. خیلى ژست نگیر. وقتى نگاه مى‌کنى «فَإِذَا أَتَیْتَهَا» وقتى وارد مى‌شوى «فَلَا تَدْخُلْ عَلَیْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَیْهِ وَ لَا عَنِیفٍ بِهِ» وقتى وارد مى‌شوى، خیلى ژست نگیر، خوب بیا ببینم. در را وا کن ببینم.
البته من هم متأسفانه یک بار یک همچین ژستى گرفتم. اول انقلاب بود. این هتل شاه عباس اصفهان را مى‌خواستیم ببینیم. ما هم هنوز نرفته بودیم توى تلویزیون که بشناسنمان. زمان شاه که این هتل را نرفته بودیم ببینیم. گفتیم: حالا انقلاب شده است، بریم هتل را ببینیم. اصفهان هم کسى به کسى نبود. رفتم هتل شاه عباس، گفتم: آقا زود باش در را باز کن، من این جا را بازدید کنم. این خیال کرد من کسى هستم. فورى گفت: بله قربان. سلام علیکم. بعد همه جا را نشان داد و آمدیم بیرون، گفتیم: آقا ما کسى نبودیم‌، فقط ژست گرفتیم.
البته گاهى اگر ژست نگیریم، دچار مشکل میشویم. ما داشته‌ایم که به بعضى از دوستانمان گفته‌ایم: حالا که تروریست نیست، نمى‌خواهد سوار بنز ضد گلوله شوید! گفت: راستش را بخواهى، تا سوار بنز نشوى، دژبان در را باز نمى‌کند. اگر با پیکان برویم، مى‌گوید: این لابد کاهو فروش است. بنز که آمد میگوید: بله قربان! اصلاً نمى‌داند من چه کسی هستم؟ همین که بنز باشد، راه مى‌دهند.
متأسفانه این عیب هم پیدا شده که گاهى بى ژست فایده‌اى ندارد. کادو مى‌خواهیم بخریم. پول مى‌دهیم توى کاغذ، بعد یک دقیقه دیگه‌اش هم پاره مى‌کنیم. مى‌گوییم: آقا همین طورى به او بده، چرا دو تومان پول کاغذ مى‌دهى؟ مى‌گوید: نه! این اگر کادو پیچى نشود، کادو نیست. اول تو کاغذ مى‌پیچیم، بعد… بعضى‌ها هم در مسائل شکم همین طور هستند. اول سردى مى‌خورند. بعد مى‌بینند سردشان شد، بعد آب نبات مى‌خورند. مى‌بینند گرمشان شد، کاهو مى‌خورند، باز هم سردش شد، خرما مى‌خورند. هى سردش مى‌شود، هى گرمش مى‌شود، ما هم همین طور هستیم. کادو پیچى مى‌کنیم و بعد کاغذ را مى‌بندیم بعد دوباره آن را بر مى‌داریم کادو پیچى مى‌کنیم. به یک کس دیگرى مى‌دهیم، او هم دوباره پاره مى‌کند. هیمن طور، یک وقت یک جنس صدتومانى را، هفتاد تومان، کاغذ مى‌کنیم و پاره مى‌کنیم. عجب بساطى است.
وقتى وارد مى‌شوى ژست نگیر. «وَ لَا تُنَفِّرَنَّ بَهِیمَهً» یک جورى وارد نشوى که یک بزغاله از تو بترسد. کیف میکند و میگوید: ما وقتى وارد محله مى‌شویم، محله از ما مى‌ترسد. مى‌گویند: آمدند، آوردنش، بردنش، ما کیف مى‌کنیم. وقتى وارد محله مى‌شویم، عین ماشین آتش نشانى که از دور، مى‌گویند: آمدند. امیرالمؤمنین مى‌فرماید: «وَ لَا تُنَفِّرَنَّ بَهِیمَهً» بزغاله را نترسان. فاصله بین ما و على چقدر است؟ ما نه شرقى، نه غربى و نه اسلامى هستیم. الحمد لله شرقى نیستیم. الحمد لله غربى نیستیم. مى‌گفت: دوشنبه وارد شد، دید دکان‌ها باز است. گفت: خوب، شنبه که دکان‌ها باز است. الحمد لله یهودى این جا نیست. اگر یهودى این جا بود شنبه، مغازه‌ها را مى‌بستند. یکشنبه هم دکان‌ها باز است. گفت: الحمد لله که مسیحى هم نیست. دید جمعه هم باز است. گفت: الحمد لله که مسلمان هم نیست. بالاخره حالا ما شرقى نیستیم، غربى نیستیم. اما از شرق و غرب آمده‌ایم بیرون، باید برویم سراغ حکومت علی. این ایده آل ما است. البته قدم به قدم داریم به اسلام نزدیک مى‌شویم.
یک چیزى به شما بگویم. نزدیک‌ترین کشورها و امت‌ها و مسلمان‌ها به قرآن، ایرانى‌ها هستند. الحمدلله رب العالمین نزدیک‌ترین کشورها و امت‌ها به اسلام ما هستیم. اما در عین حال فاصلهمان به امیرالمؤمنین(ع) زیاد است. در مناجات مى‌گوییم «إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ عَفْوَکَ طَمِعْتُ» (مصباح‌المتهجد/ص‌582) گناهانم را مى‌بینم، جیغ مى‌زنم. لطف تو را مى‌بینم، کیف مى‌کنم. حالا ما کشورهاى دیگه را مى‌بینیم، کیف مى‌کنیم که خیلى از کشورهاى دیگه بهتر هستیم. اما حکومت على را که مى‌بینیم، جیغ مى‌زنیم. او کجا و ما کجا.
«وَ لَا تُفْزِعَنَّهَا»، «وَ لَا تَسُوأَنَّ صَاحِبَهَا فِیهَا» حیوانى را نترسانید و یک کارى نکنید که صاحبش ناراحت شود. «وَ اصْدَعِ الْمَالَ صَدْعَیْنِ» وقتى وارد اصطبل شدى، بگو خوب، این حیوان‌ها براى تو است؟ چند تا مى‌خواهیم بگیریم؟ بگو حالا این‌ها چند تا است؟ پانصد تا. اول بگو دو تا دویست و پنجاه کن. بعد بگو: خوب، این دویست و پنجاه تا را هم، دو تا صد و بیست و پنج تا کن. آن صد و پنجاه را هم دو تا شصت تا خورده‌ بکن. همین طورى هى دو تا، دو تا کن تا بیست تا را، همین طور هى برش بزن. مثل نان سنگک. نان سنگک را اول نصف مى‌کنى. بعد چهار قسمت مى‌کنى. تا لقمه مى‌رسد به دهانت. آن لقمه‌ی خودت را که بردارى، این نان را لقمه لقمه مى‌کنى. این طورى باشد «ثُمَّ خَیِّرْهُ» و اختیار هم به او بده، بگو کدام‌ها نصف است؟ اما آشغال هایش را هم برندارى. زکات مال محرومین و فقراى جامعه است، حیوان دم بریده و شاخ شکسته و مردنى نباشد و چیز خوب بگیرید. مواظب باش «وَ لَا تَأْخُذَنَّ عَوْداً» شتر پیر نگیر «وَ لَا هَرِمَهً»، «عود» یعنى شتر پیر و «هرم» یعنى شتر پیر پیر. فرق است بین شتر پیر و شتر پیر پیر «وَ لَا تَأْخُذَنَّ عَوْداً وَ لَا هَرِمَهً وَ لَا مَکْسُورَهً» شاخ شکسته، «وَ لَا مَهْلُوسَهً» مردنى و ضعیف «وَ لَا ذَاتَ عَوَارٍ» حیوان معیوب نگیر. مى‌خواهى صدقه بدهد، این دو تومان سیاه را مى‌دهد به فقیر، خوب این طور نکن. اگر پول مى‌دهى به فقیر، پول نو بده. از ادب خوبى که در ایران است، این است که پولى که به آقا مى‌دهند در پاکت مى‌گذارند. خیلى خوب است. حالا ان شاءالله این رسم بشود. پول را آدم محترمانه بدهد. به فقیر پول مى‌دهید، یک جورى باشد، محترمانه باشد. یکى از برنامه‌هاى خوب ماه رمضان سال 70 برنامه‌ی «ما اهل مسجدیم» بود. برنامه‌ی خوبى بود. قبل از پخش در ماه رمضان، من یک تکه‌ی آن را دیدم، که در یکى از مساجدى که نزدیک به یزد بود، دستشان را مى‌کردند در کوزه، مشت مى‌کردند و مشت مى‌آوردند. حالا معلوم نبود کى پول مى‌گذارد و کى برمى دارد. آخرش کوزه را تخلیه مى‌کردند و مى‌دادند به یک فقیر که معلوم نشود که چه کسى داد و چه کسى نداد. یا چه کسى چقدر داد.
بعد مى‌فرماید که: «وَ لَا تَأْمَنَنَّ عَلَیْهَا إِلَّا مَنْ تَثِقُ بِدِینِهِ» پول‌ها پهلوى یک کسى باشد که مورد اطمینان باشد. صندوق دار، کلید دار، خزینه دار، آدم امین باشد. «رَافِقاً بِمَالِ الْمُسْلِمِینَ» با مال مسلمین با رفق و مدارا رفتار کنید. «حَتَّى یُوَصِّلَهُ إِلَى وَلِیِّهِمْ» پول‌ها را حفظ کند تا به ولى امر برساند. «فَیَقْسِمَهُ بَیْنَهُمْ» و او بین فقرا تقسیم کند. بعد مى‌فرماید که: «غَیْرَ مُعْنِفٍ» پول را به آدم زورگو ندهید. «وَ لَا مُجْحِفٍ» پول را به آدم اجحاف گر ندهید «وَ لَا مُلْغِبٍ» کسى که خیلى حیوان را خسته مى‌کند، به او ندهید. اى مأمور دولت! تو که میروى در یک مزرعه و روستایى زکات بگیرى، مواظب شترها باش! «أَلَّا یَحُولَ بَیْنَ نَاقَهٍ وَ بَیْنَ فَصِیلِهَا» بین شتر و بچه‌اش جدایى نیندازى. شما مى‌روى خانه‌ی بنده، یک وقتى برو که رو به روى خانم نباشد.
یک کسى از مکه آمده بود، خانه‌اش پر از آدم بود، مأمورین ریختند شبى که خانه‌اش پر از حاجى بود این را گرفتند و کلانترى محل بردند، عجب انصافى، مى‌خواهى بگیرى، بگیر. اما حالا من از حج آمده‌ام، خانه‌ام پر از مهمان است. چه دلیلى دارد که وقت مهمانى، چه دلیلى دارد از یک کوچه‌اى بروى که همه تو را ببینند؟ بنده را مى‌خواهى شلاق بزنى، بزن، اما چه دلیلى دارد که من را مى‌برى، جلوی دکان پدرم مى‌زنى که آبروى پدرم هم بریزد. آخر پدر من که گناهى نکرده است. گاهى پسر را مى‌خواهند بزنند مى‌برند در مغازه‌ی پدرش مى‌زنند که آبروى پدرش هم بریزد. یعنى مى‌خواهند با یک شلاق دو سه تیر خلاف به چند نفر بزنند. این طور نباید باشد.
امیرالمؤمنین(ع) مى‌گوید: مى‌روى شتر را بگیرى، بین شتر و بچه شتر فاصله نینداز «وَ لَا یَمْصُرَ لَبَنَهَا فَیَضُرَّ [فَیُضِرَّ] ذَلِکَ بِوَلَدِهَا» اگر مى‌روى گاو بگیرى به عنوان زکات، همه شیر گاو را ندوش، یک خورده شیر توى پستان براى گوساله بگذار. عجب دینى داریم. آن هفته گفتم: در تلویزیون براى حفظ امیر کویت روزى دو هزار و چهار صد پرواز، و براى حفظ یک میلیون کرد، روزى یک هلى کوپتر، دنیاى مرده و خفه شدهای است. امام اسلام میگوید که بزغاله حق دارد! وارد طویله مى‌شوى نباید بترسد. مى‌گوید که گوساله حق دارد مى‌روى شیر بدوشى، یک مقدار شیر براى گوساله بگذار. دین ما چنین دینی است.
بعد مى‌فرماید: «وَ لْیُرَفِّهْ عَلَى اللَّاغِبِ» اگر شترهاى زکات تو، از نیشابور و خلخال و نمى‌دانم فرض کنید از جهرم و شیراز و این‌ها به منطقه مى‌آورى، اگر دارى از شهرستان‌ها جمع مى‌کنى. از روستاها و شهرها جمع مى‌کنید. مواظب باش «وَ لْیُرَفِّهْ عَلَى اللَّاغِبِ» حیوانى که خسته شده است به او رفاه بدهید. امیر المؤمنین(ع) خواهان رفاه حیوان‌هاست تا چه برسد به انسان‌ها. انسان که ولى خداست. انسان که خلیفه‌ی خداست. پیغمبر دست کارگر را مى‌بوسد. حتی مى‌گوید: حیوان اگر خواب است شکارش نکن. بال ندارد، نگیرش. مى‌گوید: مى‌روى شیر بدوشى ناخنت را بگیر. ناخنت پستان گاو را اذیت نکند. این دین ماست. دین عاطفه، بعد مى‌گوید: اگر رسیدى به سبزى، حیوان خم شد بخورد سیلى تو صورت حیوان نزن. اگر مسیر راه دوتا است، کویر و راه آب دار، از منطقه‌اى برو که آب داشته باشد، که حیوان هر وقت میخواهد، آب بخورد. «وَ لْیَعْدِلْ بَیْنَ صَوَاحِبَاتِهَا فِی ذَلِکَ» اگر ده تا شتر هستند خواستى سوار شوى این طور نباشد که یک شتر را دو ساعت سوار شوى، یک شتر را سوار نشوی. ده دقیقه سوار این شتر شو، ده دقیقه سوار آن شتر. یعنى حتى در سوار شدن شترها باید مراعات عدالت را کرد. این دستورى است که امام به پلیس مى‌دهد. به مأمور اداره‌ی مالیات و به شهردارى مى‌گوید. این اعراب‌ها و ترساندن‌ها مردم را بدبین مى‌کند. البته مردم هم خودشان باید زکات بدهند. به دولت خوش بین باشند. این هم دولتى که در رأسش یک عالم است. البته ما هم باید بدهیم. حساب کنیم شهرمان تمیز باشد، دولت خرج دارد، شهر خرج دارد. یک جورى باشد با دولت رفیق باشیم. مثل حسینیه جماران، مردم در حسینیه جماران خون به امام مى‌دادند، هم امام را دوست داشتند و هم امام آن‌ها را دوست داشت. باید بین دولت و شهردارى این طور باشد. بین دولت و کمیته و ژاندارمرى و پلیس قضایى این طور باشد. واقعاً من که مى‌روم آن را دوست داشته باشم. آن هم واقعاً از من نترسد. اگر پول دارد، بدهد. مالیات است، بدهد. این قایم موشک بازی، مال نظام اسلامى نیست. نظام اسلامى مى‌گوید: خمس مى‌دهى به آیت الله، دست آیت الله را مى‌بوسى. پدرهاى ما هم همین کار را کرده‌اند. مى‌رفت قم، خانه‌ی حاج آقا بروجردى با دست خودش پول مى‌داد، دست آقا را هم مى‌بوسید. ما هم باید این طور باشیم. پول بدهیم، دست هم ببوسیم آن هم عمیقاً ما را دوست داشته باشد. آن هم زاهد باشد. خانه‌ی ساده داشته باشد. ماشین ساده داشته باشد. عبا و لباس ساده داشته باشد. ما زهد را در آن ببینیم نه این که آن روز به روز ماشینش عوض شود. آخر ما یک وقتى مى‌بینیم او که دو سال است آمده در پلیس قضایى یا رفته در کمیته و ژاندارمرى و شهربانى و سپاه. اگر دیدیم آن ماشینش عوض شد، خانه‌اش عوض شد، من دیگر دلم گرم نیست. اگر ما ساده باشیم و صفا داشته باشیم و اگر مردم با صداقت باشند، هیچ بگیر و ببند نیاز نیست، آن نظام علوى است.
خدایا! نظام جمهورى اسلامى ما را هر روز به نظام حکومت امیرالمؤمنین، نزدیک‌تر بفرما. خدایا! اگر کسى را بیخود ترسانده‌ایم، بى خود تشر زده‌ایم، اگر آبرویى را بى خود ریخته‌ایم که حتماً این کار را کرده‌ایم بى رودربایستى این کار را کرده‌ایم، خدایا آن چه خلاف از ما سر زده است از ما ببخش. در وقت خلاف، تقواى قوى، که حافظ ما باشد به ما مرحمت بفرما. رهبر ما، امت ما، کشورما، مرز ما، ناموس ما، نسل ما، عقایدو افکار ما، حفظ بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1950

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.