Deprecated: Implicit conversion from float 79.9 to int loses precision in /home/gharaati/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 85

Deprecated: Implicit conversion from float 79.9 to int loses precision in /home/gharaati/public_html/wp-includes/class-wp-hook.php on line 87
يأس و اميد – درسهایی از قرآن
Warning: Undefined array key "beoreo" in /home/gharaati/public_html/wp-content/themes/publisher-child/functions.php on line 185

Deprecated: md5(): Passing null to parameter #1 ($string) of type string is deprecated in /home/gharaati/public_html/wp-content/themes/publisher-child/functions.php on line 185

یأس و امید

1- امید به رحمت الهی، سیره‌ی اولیای خدا
2- امید به قدرت الهی در برابر سختی‌ها و مشکلات
3- خطر تکیه کردن به دیگران
4- عدم اتکاء به محاسبات دنیوی
5- گفتن انشاء الله در همه کارها
6- نقش حیوانات در انجام دستورات الهی
7- یأس از رحمت خدا، از گناهان کبیره

موضوع: یأس و امید

تاریخ پخش:  21/06/92

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بحثی که امروز داریم بحث 1- روانی هست، 2- اعتقادی هست. 3- سیاسی هست. و آن بحث یأس و امید است. بارها هم مقام معظم رهبری فرموده طرح دشمن این است که مردم را مأیوس کند. بگوید: دیگر نمی‌شود. کار از کار گذشته است. یأس از نظر روحی، من دیگر به جایی نمی‌رسم. من در کنکور رد شدم. چهار جا خواستگاری رفتم گیرم نیامد. جوان می‌بینید، خیلی هم سالم و خوشتیپ،  اما مثلاً چند مورد خواستگاری رفته موفق نشده، فکر می‌کند همه درهای زمین و آسمان رویش بسته شده است.

بازاری است وارد یک کاری می‌شود شکست می‌خورد، می‌گوید: من دیگر بدبخت هستم. طلبه می‌گوید: من به جایی نمی‌رسم. من نمی‌توانم آیت الله شوم. مطهری نمی‌شوم. این یأس چیز بدی است. من می‌خواهم راجع به یأس و امید صحبت کنم. تقریباً تمام قصه‌های قرآن برای این است که مأیوس نشویم. این قصه‌ی یوسف چقدر نکته دارد. همه یأس و امید است.

1- امید به رحمت الهی، سیره‌ی اولیای خدا

نابینا شدی، مأیوس نشو، ممکن است همین یعقوب نابینا، بینا شود. «فَارْتَدَّ بَصیرا» (یوسف/96) در چاه افتادی، ته چاه هستی مأیوس نشو. ممکن است از چاه به جاه برسی. مأیوس نشو. قحطی شد، مأیوس نشو، ممکن است بعد از قحطی فراوانی باشد. فراق از والدین است، مأیوس نشو، این فراق تبدیل به وصال شود. جدایی‌ها وصل شود.

زندانی رفتی، مأیوس نشو. یوسف زندان رفت، آزاد شد. تهمت زنا به یوسف زدند، از تهمت هم مأیوس نشو، نگو: آبرویم را ریختند. خدا دومرتبه آبرویت را جایش می‌آورد. مأیوس نشو. اصلاً قصه‌ی یوسف را که آدم نگاه می‌کند، بیست قله است، بیست دره است. همه را هم خدا کنار هم گذاشته است. می‌خواهد بگوید: قله‌ها را ببین، دره‌ها را هم ببین، مأیوس نشو. آنوقت نمونه‌هایش را من اینجا نوشتم، خیلی است.

خانه‌ی دشمن محل رشد می‌شود. اولین دشمن حضرت موسی فرعون بود. خود فرعون کنار دریا جعبه‌ای را دید، گفت: بگیرید. جعبه را گرفتند، در آن یک نوزاد بود. خواستند بکشند، زنش گفت: ما که بچه‌دار نمی‌شویم. این بچه‌ی ما، گفت: آخر یک پسری امسال متولد می‌شود، کاخ مرا زیر و رو می‌کند. گفت: بابا معلوم نیست مادرش کیه. این را آب آورده است. گفت: خیلی خوب! او را بردند، یعنی محل رشد موسی در دامن فرعون!

کودک را در آب پرت کن، «فَأَلْقیهِ فِی الْیَم‏» (قصص/7) عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. مادر موسی شیرش بده، بعد در دریا بیانداز. «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْک‏» (قصص/7) تو نیکی کن و بگویید… در دجله انداز. خودم شیرجه می‌رم درش می‌آرم! (خنده حضار) که ایزد در بیابانش دهد باز. پرتش کن، برمی‌گردد.

یونس از درون ماهی به خشکی پرتاب شد، مریم، بدون شوهر فرزنددار شد. کودک در گهواره حرف زد. حضرت عیسی! موسی رفت آتش بیاورد، رفت نار بیاورد، به نور رسید. وحی! عصا به آب می‌خورد دریا خشک می‌شود. «اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْر» (شعرا/63) به به سنگ می‌خورد آب درمی‌آید. «اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَر» (اعراف/160). «اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْر»، «اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَر» یک عصا است. آخر در درسهای عقلی به ما می‌گویند، یک علت یک معلول بیشتر نمی‌تواند داشته باشد. یعنی زغال اگر می‌کشی سیاه می‌شود، دیگر نمی‌شود زغال سفید شود. برای سفید باید گچ بکشی، برای سیاه باید زغال بکشی. یک علت یک معلول دارد. قرآن می‌گوید: خوب اینها را بنشینید، بگویید. اینها حرف‌هایی که خودتان می‌زنید. یک علت اساس، «اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْر»، «اضْرِبْ بِعَصاکَ الْحَجَر». یک علت چند تا معلول دارد.

یکی از فیلسوف‌ها می‌گفت، در فلسفه می‌گویند: عدم دلیل چیزی نمی‌شود. چون عدم نیست. آخر چیزی که نیست دلیل چیزی نمی‌شود. می‌گفت: عدم پول بنده دلیل همه بدبختی‌هایم است. می‌گفت: چرا می‌گویند: عدم دلیل بر چیزی نمی‌شود؟ یک چیزهایی را ما خودمان در حوزه و دانشگاه می‌نشینیم یک چیزهایی می‌گوییم.

با یک نامه یک سطری بالقیس ایمان می‌آورد. آهن برای داود نرم می‌شود. «وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَدیدَ» (سبأ/10) آهن را نرم کردیم. دشمن شما را کم می‌بیند. «یُقَلِّلُکُمْ فی‏ أَعْیُنِهِم‏» (انفال/44) در جبهه دشمن شما را کم دید. چون کم دید گفت: برویم کلک اینها را دو سه ساعته بکنیم. در جمعیت که آمد یک مرتبه دو برابر دید. یعنی دید آدم عوض می‌شود. «وَ لَوْ أَراکَهُمْ کَثیراً لَفَشِلْتُم‏» (انفال/43) اگر دشمن را زیاد ببینید می‌ترسید جبهه بروید. اول دشمن را کم نشان دادم، جرأت کردید رفتید و موفق شدید. «أَنِّی مُمِدُّکُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِکَهِ مُرْدِفینَ» (انفال/9) هزار تا فرشته‌ها را در جنگ احد در جبهه به کمکت فرستادیم. «سَأُلْقی‏ فی‏ قُلُوبِ الَّذینَ کَفَرُوا الرُّعْب‏» (انفال/12) گاهی افراد را با ترس کمک کردیم.

2- امید به قدرت الهی در برابر سختی‌ها و مشکلات

امام در زندان شاه بود. هنوز هم زندانش هست، هرکس می‌خواهد برود ببیند. در یک اتاق کوچک، امام آنجا بود. شاه حکومت دستش بود، امام در یک اتاق کوچک بود. ولی همان شاه با همه‌ی امکاناتش از این امام با اتاق کوچکش می‌ترسید. «و نصرته بالرعب‏» (بحارالانوار/ج80/ص276) گاهی آدم پایش را هم روی چیزی می‌گذارد، ولی باز هم از آن می‌ترسد. مثل کوه، کوه رفتید. گاهی پایت را روی کوه می‌گذاری، روی قله‌ی کوه می‌ایستی. کوه زیر پایت است، اما باز هم از کوه می‌ترسی. با آنکه زیر پایت هست از آن می‌ترسی، اینطور نیست که حتماً اسلحه خواسته باشد، پول خواسته باشد. به ما گفتند: دعا می‌کنید وسیله‌اش را نخواهید. بگو: «اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام» خدایا حج برسان. نگو: «اللهم ارزقنی مال لاحجه» نگو پول بده مکه بروم. وقتی می‌گویی: پولم بده، خدایا یک شوهر خوب به من بده،           به دخترم یک شوهر بده عزیز شود. تو از طریق شوهر می‌خواهی عزیز شوی. تاجر طلا است، ورشکست می‌شود. پاساژ قالی دارد، با یک آتش، آتش می‌گیرد. آبرو دارد، با یک امضای ناجور آبرویش سرنگون می‌شود. یک حدیث بخوانم، حدیث داریم هرکس می‌خواهد ببیند دینش ضعیف است یا قوی، علامت ایمان کامل آن است که به آنچه در دست خداست، بیش از آنچه در دست خودت است تکیه کنی.

من دیدم کسی را که چندین کارخانه دارد، هر کارخانه به اسم یکی از پسرها است. پسرها همه پولدار، خوشگل، چه خانه‌ای، چه استخری در خانه‌اش ساخته است. هرجا خواستگاری می‌رود کارش پیچ می‌خورد. می‌گفت: کارگرهای من، چند هزار کارگر دارد. می‌گفت: کارگرهای ضعیف من تند تند دخترهایشان را عروس می‌کنند. پسرهایشان داماد می‌شود. من چون یک مرتبه از دهانم پرید گفتم: با این سرمایه و با این شکل پسرها و با این خانه‌ای که دارم و اینها، دخترها قربان بچه‌هایم خواهند رفت! حالا هرجا می‌روم تاب می‌خورد. خدایا غلط کردم! غلط کردم! به خودش تکیه داشت.

فرعون می‌گفت: عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. «ألَیْسَ لی‏ مُلْکُ مِصْر» (زخرف/51) حکومت را نمی‌بینی دست من است. «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی‏» نمی‌گوید: «من تحته الانهار» اصلاً سنگدلی فرعون روی جوی آب بود. «تحتی» یعنی آب از زیر پای من رد می‌شود.

«أَمْ أَنَا خَیْرٌ» (زخرف/52) من بهتر هستم یا این «مَهینٌ» پست چوپان، موسی؟ به چیزی تکیه نکنید. به شکلت، به سرمایه‌ات، به پدرت. روز عید قربان حاجی‌ها به یک ستونی باید هفت تا سنگ پرت کنند. سنگ کوچک اندازه‌ی سنگ‌هایی که به نان سنگک است. آنجا خیلی شلوغ است.

من سنگ‌هایم یکی نخورد و یک سنگ باقی آوردم. داشتم خفه می‌شدم. خیلی شلوغ است. دو سه میلیون، می‌خواهند دو سه ساعت سنگ بیاندازند. یک سنگ باقی آوردم، گفتم: آقا یک سنگ به من بدهید. من قرائتی تلویزیون هستم. ایرانی‌ها! یک نفر یک سنگ به من نداد!

در برگشتن بند کفش من پاره شد، هوا پنجاه درجه، آسفالت‌ها داغ، کف پا می‌سوخت. خیلی بالا پریدم. ایرانی‌ها می‌گفتند: حاج آقا سلام! گفتم: سلام علیکم! هیچ‌کس به ما دمپایی نداد. البته من هم بودم نمی‌دادم. خوب پای خودم می‌سوخت.

با یکی از مراجع فعلی ایستاده بودم. جمعیت ایرانی‌ها ایستاده بودند، مثل شرکت واحد به قول امروزی‌ها، اتوبوس‌ها بیایند ما را ببرند. تا اتوبوس نیامده بود جمعیت ریختند دِ ببوس و عکس گرفتند. تا اتوبوس آمد همه سوار شدند و به ما تعارف نکردند. ما ماندیم. (خنده حضار) من با یکی از مراجع ماندیم همه‌ی اینهایی که قربان ما می‌رفتند سراغ ماشین رفتند. قشنگ آیه‌ی قرآن را آدم لمس می‌کند. قرآن می‌گوید: روز قیامت پدر و پسر از هم فرار می‌کنند. کسی به کسی نیست. «یَوَدُّ الْمُجْرِم‏» (معارج/11) «نَعُوذُ بِاللَّه»، «نَعُوذُ بِاللَّه»! «یَوَدُّ الْمُجْرِم‏» مجرم می‌گوید: دوست دارم، «لَوْ یَفْتَدی مِنْ عَذابِ یَوْمِئِذٍ بِبَنیهِ» (معارج/11) می‌گوید: تمام بچه‌های مرا در آتش بگذاری، «وَ صَاحِبَتِهِ» خانم مرا هم در آتش بیاندازی. «وَ فَصِیلَتِهِ الَّتىِ تُْوِیهِ» (معارج/13) فامیل‌هایم را هم بیاندازی. «وَ مَن فىِ الْأَرْضِ جَمِیعًا» (معارج/14) همه مردم کره‌ی زمین را در جهنم بیاندازی. «ثمُ‏َّ یُنجِیهِ» مرا نجات بدهی. همه را بگیر و مرا رها کن. می‌گویند: «کلاََّ» ابدا! ابدا!

به هیچی نمی‌شود تکیه کرد. به هیچ چیز نمی‌شود تکیه کرد.

3- خطر تکیه کردن به دیگران

یوسف لب چاه زیر خنده زد. گفتند: چرا می‌خندی؟ گفت: یک روز به برادرهایم نگاه کردم و گفتم: با بودن این برادرها کسی نمی‌تواند بگوید: بالای چشمت ابرو است. باور نمی‌کردم همین برادرها من را در چاه می‌اندازند. به کسی تکیه نکنید. من فوق لیسانس هستم. من دکتر هستم. من امیر هستم. سردار هستم. آیت الله هستم. رأی آوردم. رئیس جمهور هستم. هیچی به هیچی. خدا خواسته باشد آدم را خراب کند بعد از رئیس جمهوری و رأی آوردن هم دو تا تصمیم غلط می‌گیرد، یکباره تالاپ می‌افتد پایین! خدا خواسته باشد عزیز کند در و تخته را چنان جور می‌کند که این هیچی هم ندارد عزیز می‌شود. «الهی بِیَدِکَ لَا بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی‏» (بحارالانوار/ج91/ص96) در مناجات شعبانیه است. یعنی زیادی من دست توست، نقص من دست توست. این دوقلوها که ما کنار هم می‌گذاریم، اینها محاسباتی است که خدا کار خودش را می‌کند. ما می‌نشینیم یک محاسباتی را می‌کنیم، اما خدا کار خودش را می‌کند.

یک کسی داماد شد، زنش سه ماهه زایید. آمد خانه‌ی پدر خانمش گفت: دختر خانم شما سه ماهه زاییده است. گفت: چطور شده؟ گفت: بابا باید نه ماهه بزاید. گفت: بنشین. گفت: هرچه سؤال می‌کنم جواب بده. گفت: چند ماه است تو شوهر دختر من شدی؟ گفت: سه ماه. خوب سه ماه است که تو شوهر او شدی. چند ماه است که او زن تو شده است؟ گفت: سه ماه. گفت: خوب این هم یک سه ماه دیگر. گفت: چند وقت است که شما دو نفر زن و شوهر هستید؟ گفت: سه ماه! گفت: سه سه ماه؟ نه ماه! (خنده حضار) گفت: بله، ریاضی شما درست است. اما سوء ظن من هم سر جایش است.

4- عدم اتکاء به محاسبات دنیوی

در قرآن خیلی از اینها است که می‌گوید: این محاسبات کشکی! «یَحْسَبُون‏» در دنیای حساب، حساب و کتاب می‌کند. «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ» (زخرف/37) «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُون‏» (کهف/104)، «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‏ شَیْ‏ء» (مجادله/18) در دنیای خیال است. اینها چنین می‌کنیم، بعد چنین می‌کنیم. از او وام می‌گیریم. اینجا پس‌انداز می‌کنیم. این را می‌خریم، با او شریک می‌شویم. بعد چنین می‌کنیم. چنان می‌کنیم. مدرک فوق لیسانسش می‌کنیم. حق ما اینقدر بالا می‌رود. بعد انتقالی می‌گیریم. چه می‌گویی؟ اگر خدا خواسته باشد حالت را بگیرد، قشنگ حالت را می‌گیرد.

یکی از وزرا به من می‌گفت، اول انقلاب وزیر بود. می‌گفت: از فشار کار داشت سر من متلاشی می‌شد. گفتم: آقا من دارم اینطور سکته می‌کنم. 24 ساعت مرخصی مطلق، استراحت مطلق! هرچه تلفن سیاسی و درونی و داخلی و خارجی است، همه قطع! انگار من 24 ساعت مردم! چون دارم اینطوری سکته می‌کنم. گفت: باشد. به رئیس دفترش سفارش کرد، 24 ساعت استراحت مطلق و هیچ ملاقاتی نباشد. یک نفر وارد اتاق وزیر شد و به رئیس دفتر گفت: ببین من از بندرعباس و بوشهر، از راه دور 24 ساعت است آمدم، 24 ساعت باید برگردم. اینجا غریب هستم، باید مسافرخانه بروم. من یک دقیقه، بیشتر با وزیر کار ندارم. اگر بیش از یک دقیقه کار داشتم، خود شما مرا بغل کن و بیرون بیانداز. رئیس دفتر هم گفت: دلم سوخت. یک دقیقه… رفتم به وزیر گفتم: آقا یک دقیقه چیزی نیست. این یک دقیقه جواب بده، بعد از یک دقیقه استراحت کنید. گفت: باشد. آمد گفت: آقای وزیر، من 24 ساعت آمدم، 24 ساعت هم برگردم. یک دقیقه وقت دارم. ولی می‌ترسم بگویم. گفتم: نترس، بگو. گفت: می‌ترسم، گفتم: نترس! گفتم: یک دقیقه‌ات تمام شد بیرون برو! گفت: نترسم؟ گفتم: نه! گفت: به قدری از تو وزیر بدم می‌آید که می‌خواهم با چاقو تکه تکه‌ات کنم. یک دقیقه من تمام شد، رفت. این وزیر می‌گفت: وقتی رفت 24 ساعت من زجر کشیدم. دیگر اصلاً خوابم نرفت.

وقتی بنا نیست استراحت کنی، برنامه‌ریزی‌ات را بکن. ولی خدا هم سر جای خودش خدایی خودش را می‌کند. آمریکا هم همینطور است. چقدر تا به حال آمریکا غلط کرده است؟ امام فرمود: هیچ غلطی نمی‌تواند بکند، آدم می‌فهمد این مثل یک کلمه‌ی وحی بود به امام نازل شد. هیچ کار آمریکا موفق نمی‌شود. منافقین را پرورش داد، چه کسانی را کشتند؟ مطهری‌ها، رجایی‌ها، باهنرها، بهشتی‌ها، چه کسانی را کشتند؟ 72 تن، انقلاب ما شکست نخورد. طالبان نشد. صدام، نشد. خلق نمی‌دانم چه و خلق چی و خلق چی. قطعه قطعه کردن ایران، تا حالا آمریکا در هیچ کاری موفق نبوده است. یعنی سی سال است در همه کارها ما جلو بودیم، سی سال است آمریکا در همه کارها عقب است. این همه هم جامعه‌شناس و روان‌شناس و… آنوقتی هم که ما خواب هستیم، شن‌های طبس را خود خدا برنامه‌ریزی می‌کند.

در قرآن یک آیه داریم، سوره‌ی محمد آیه‌ی 2. (صلوات حضار) می‌گوید: اگر تو آدم خوبی باشی، آنجایی که غافل شدی من به تو کمک می‌کنم. «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» این آیه «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» یعنی تو برای خدا کار کن، دم بزنگاه «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ». من در دنیای طلبگی و معلمی‌ام اینقدر مدد غیبی دیدم. گفتم: خدایا نمی‌توانم، از من دعوت کردند راجع به این موضوع صحبت کنم. من در این موضوع اصلاً مطالعه ندارم. کتاب ندارم. به چه کسی زنگ بزنم؟ حالا هم دوربین منتظر است. می‌گویم: خوب چه کنم. در یک لحظه یک کاغذ پاره دست من آمد، یک کاغذ پاره، دیدم اِ… همان که باید در کتاب بگردم، یک نامه‌ای یک کسی به من داده، شش ماه است در جیب من است. من نامه‌هایی که به من می‌دهند چون نمی‌رسم بخوانم، جمع می‌کنم. یکوقت که بیکار هستم می‌خوانم. می‌بینم تابستان است، نوشته ما نفتمان تمام شده است. این برای زمستان بوده و من شش ماه است نخواندم.

می‌گویند: یک آقا بالای منبر بود، هی نامه می‌دادند و در کیسه‌اش می‌گذاشت. سخنرانی‌اش را ادامه می‌داد. بعد از منبر آمد خانه می‌گفت: چقدر نامه امشب به من دادند؟ ببینم چه بود؟ نامه‌ها را درآورد، دید گفتند: آقا خواهش می‌کنم پایین بیایید! آقا خسته شدیم. آقا بس است. می‌گفت: خوب شد وسط منبر نخواندم! (خنده حضار) نامه‌ها را گذاشتم، منبر را ادامه دادم، آخر منبر خواندم. البته نگویند قرائتی بی‌اعتنا است به مردم.من اول گفتم. من نمی‌توانم جواب بدهم، تمام شد و رفت. وقت ندارم. یک کسی یک زن بد داشت، گفتند: طلاقش بده، گفت: فرصت نمی‌کنم. زمان ندارم.   

به هر حال به محاسباتی که خودتان با ماشین حساب و کامپیوتر است، نمی‌خواهم بگویم: حساب نکنید. بالاخره «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ» (الرحمن/5) خورشید و ماه حق حساب و کتاب دارد. «کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ» (قمر/49) هر چیزی اندازه دارد. «وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُم‏» (یس/12) ریز کارها و عقبه‌اش هم حساب می‌شود. «وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ» (زخرف/80) مو به مو کارهای شما ثبت می‌شود. «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ» (ق/18) لبت تکان می‌خورد، حساب و کتاب دارد. ضبط می‌شود. حساب و کتاب در هستی هست، اما ما نباید به این حساب‌های خودمان تکیه کنیم که پس من چون عبادت کردم حتماً چنین می‌شود. حالا که با ایشان وصلت کردم عزیز می‌شوم. حالا که دست به این تجارت زدم، پولدار می‌شوم. حالا که چنین شد، حالا که با این ماشین رفتم حتماً به مقصد می‌رسم. یکوقت می‌بینی ماشین سالم، جاده سالم، به مقصد نمی‌رسی. ماشین قراضه، جاده قراضه به مقصد می‌رسی. باید ما ماشین‌مان سالم باشد، رانندگی ما خوب باشد. ما باید محاسبات را بکنیم. تکیه به محاسبات، محاسبات لازم است، نمی‌شود تکیه کرد مثل سر نیزه، سر نیزه لازم است، نمی‌شود رویش نشست. همه‌ی آدم پاره می‌شود. می‌شود به سر نیزه تکیه کرد، اما نمی‌شود روی سر نیزه نشست. محاسبات لازم است ولی نمی‌شود به این محاسبات تکیه کرد. «عَلَیْهِ یَتَوَکَّلُ الْمُتَوَکِّلُونَ» (زمر/38) یعنی فقط به خدا تکیه کنید.

5- گفتن انشاء الله در همه کارها

قرآن می‌گوید: پیغمبر، «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنِّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً» (کهف/23) تو که پیغمبر هم هستی نگو فردا چه می‌کنم. «إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» (انعام/111) ممکن است برنامه‌ریزی کنی، فردا چیز دیگری از آب دربیاید. به ما چه که بگوییم: خدایا بچه‌ی من دختر باشد. بچه‌ام پسر باشد. به ما چه که بگوییم: مثلاً هرجا لازم است… محاسبات را باید بکنیم، اما برای خدا… اگر 20 درصد خودمان به حساب‌ها و محاسبات خودمان تکیه می‌کنیم، هشتاد درصد به اراده‌ی خدا تکیه کنیم. «ما نَشاءُ لِمَنْ نُرید» (اسراء/18) این آیه‌ی قرآن است، یعنی تو محاسبه بکن، اما «ما نَشاءُ» ما چه می‌خواهیم. تازه حالا که می‌خواهیم «لِمَنْ نُرید» برای چه کسی می‌خواهیم؟ چه می‌خواهیم و برای چه کسی می‌خواهیم؟ «ما نَشاءُ لِمَنْ نُرید»

قرآن یک آیه داریم می‌گوید: هم حساب، هم غیر حساب. اما حساب، عرض کردم همه چیزی حساب و کتاب دارد. اصلاً شب قدر یعنی شب اندازه‌گیری، شب قدر یعنی اندازه گیری. مقدار، قدر، حسبان، «إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى‏» (بقره/282) یعنی دقیقه‌هایش حساب شده است. دانه‌های باران حساب دارد. ذرات شن حساب دارد. نفس‌های ما حساب دارد. کلمات ما حساب دارد. حساب هست، هست هست! ولی یک آیه‌ دیگری هم داریم. «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب‏» (طلاق/3)، «یَحْتَسِبُونَ» (زمر/47) هم داریم. به ما گفتند: حساب کن، اما یک «لا یَحْتَسِبُونَ» هم در قرآن هست. مثل اینکه شما اتاق‌های مختلف داری، فرش می‌کنی، مبلمان است، آشپزخانه است، حال است، چه و چه است. ولی یک انباری هم آن پایین هست. ممکن است چیزهایی در انبار باشد که قیمتش از کل اجناس اتاق بیشتر باشد. ممکن است آنچه پیدا نیست، پایه‌هایش محکم‌تر باشد. این دیوار و اتاق و حال لوکس است اما دیوارهایش چند سانتی است. آن پایین ولو پیدا نیست، ممکن است دیوارهایش، آهنش ضخیم‌تر باشد. خیلی به جلوه‌ها نگاه نکنید. پشت جلوه‌ها هم «مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِب‏» تا ببینیم خدا چه می‌خواهد. «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْدا» (انبیاء/70) همه جمع شدند پیغمبر را بکشند، یک تار عنکبوت همه را بر هم زد. همه مکه خواستند پیغمبر را بکشند، یک تار عنکبوت خلاص کرد.

گاهی یک عقیده‌ی باطل، یک عده از آن نان می‌خورند. دو تا از این سردارهایی که در جبهه شهید شدند، پدر سردار می‌خواست عروس بیاورد. یعنی مادر سردار را بیاورد، پول عروسی نداشت. این می‌گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»! حالا نمی‌توانم اسم ببرم. دو تا بچه‌های سردار، هردو شهید، این پدر سردارها می‌خواست مادر سردارها را… می‌گفت: می‌خواستم عروسی کنم پول نداشتم و در بنگاه معاملاتی شاگرد بودم. دو نفر در یک معامله‌ی زمینی در دفتر محضر آمدند. باز فروشنده اصرار داشت بفروشد، چون پول می‌خواست. خریدار هم چانه می‌زد. نه، آره! بالاخره قهر کرد. از درون دفتر گفت:نه نمی‌خرم! وقتی آمد برود، من هم به عنوان شاگرد بنگاه‌دار در راهرو قدم می‌زدم. تا آمد از بغل من برود، من عطسه کردم. تا عطسه کردم، به خیال ایشان، می‌گوید: عطسه که کردی، صبر کن. البته غلط است. ما داریم عطسه کردی عجله کن. حالا می‌گویند: عطسه کردی صبر کن. می‌گفت: من جلوی شاگرد عطسه کردم، این تا عطسه‌ی مرا دید گفت: نه این عطسه کرد، بروم معامله را انجام بدهم. می‌گفت: برگشت و معامله انجام شد و آن فرشنده هم خیلی خوشحال بود. گفت: ببین به خدا نمی‌خواستم بخرم. ولی در راه یک نفر عطسه کرد و آن عطسه مرا برگرداند. این هم معامله را می‌دید و گفت: ببخشید چه کسی اینجا عطسه کرد؟ این شاگرد گفت: من عطسه کردم. گناهی داشته؟ گفت: نه، آخر این عطسه، من این زمین‌ها روی دستم مانده بود. آقا می‌گفت: یک پول حسابی دادند به ما و ما رفتیم عروسی کردیم. عروس آوردیم. مادر همین سردارها. مادر دو سردار در یک بنگاه معاملاتی، با یک عطسه زندگی‌شان چفت می‌شود. با تار عنکبوت! محاسبات هست ولی بیرون محاسبات هم هست.

«وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْت‏» (انفال/17) به پیغمبر می‌گوید: درست است تیزاندازی کردی، اما خدا هم هست. «وَ رَبَطْنا عَلى‏ قُلُوبِهِم‏» (کهف/14) من دل فلانی را نگه داشتم. «أَنْزَلَ السَّکینَه» (فتح/4) من آرامش… آنقدر قرص می‌خورند و پیش روانشناس می‌روند و استرس دارند. و اینقدر آدم هست که نه قرص می‌خورند و نه استرس دارند و نه نزد روانشناس می‌روند.

6- نقش حیوانات در انجام دستورات الهی

گاهی خدا توسط حیوان‌ها، در قرآن داریم توسط شپش، «غُمّاً» توسط غراب، کلاغ، توسط ملخ، توسط قورباغه، توسط ناقه، ناقه صالح، توسط عنکبوت، توسط ماهی، توسط الاغ، پیغمبری سوار الاغ بود گفت: چطور مرده‌ها زنده می‌شوند؟ فوری خدا پیغمبر را مرگ داد و الاغ هم مرگ داد. بعد از صد سال زنده‌اش کرد. گفت: چند وقت است اینجایی؟ گفت: یک روز، نصف روز، «یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْم‏» (بقره/259) گفت: نه، صد سال سؤال کردی، مرگت دادم. حالا نگاه کن می‌خواهم «انْظُرْ إِلى‏ حِمارِک‏» (بقره/259) می‌خواهم الاغت را پیش چشمت زنده کنم. یعنی یک الاغ زنده شدنش به اراده‌ی خدا باعث تقویت اراده و ایمان پیغمبری می‌شود. توسط سگ، توسط گاو، از جاهایی که می‌گویند: عدم دلیل چیزی نمی‌شود، یک لاشه‌ای مرده بود. دو قبیله می‌گفتند، آن قبیله می‌گفت: او کشته. آن قبیله می‌گفت: او کشته. نسبت قتل این را به همدیگر می‌دادند. نزد موسی آمدند و گفتند: این را چه کسی کشته؟ گفت: یک گاوی را بکشید. روح از بدن گاو که رفت، بدن مرده را به یک مرده بزن. مرده به مرده می‌خورد، زنده می‌شود خودش بلند می‌شود می‌گوید: قاتل من کیه. که اشکال کردند گاو رنگش چیه؟ شکلش چیه؟ که می‌گویند: بهانه‌‌های بنی اسرائیل. خوب شما که می‌گویید: عدم دلیل چیزی نمی‌شود. این گاو روح نداشت. انسان هم روح نداشت. روح نداشتن، چطور سبب روح داشتن شد؟ کچل و کچل سرشان را به هم مالیدند، زلف درآمد. خوب اینکه هر دو عدم بودند. اینکه نداشت، او هم که نداشت. این روح نداشت، او هم نداشت. شما که می‌گویید: عدم دلیل چیزی نمی‌شود، چطور اینجا عدم دلیل شد؟ حرف‌هایی که ما می‌زنیم بزنیم. خدا هم کار خودش را می‌کند.

مثل گالیله گفت: زمین حرکت می‌کند. بردنش کلیسا که توبه کن و بالاخره از ترس جانش توبه کرد. وقتی می‌خواست بیرون بیاید به زمین لگد زد و گفت: زمین من از ترس جانم توبه کردم. اما تو حرکت خودت را بکن. کار به توبه‌ی من نداشته باش. خدا کار خودش را می‌کند.

خیلی زشت است انسان ازدواج نکند از ترس خرجی. این معلوم می‌شود مأیوس است و خودش را باخته است. یأس قاتل همه‌ی پیشرفت‌ها است. تکرار می‌کنم. یأس قاتل تمام پیشرفت‌های انسان است. هرجا یأس آمد دیگر پیشرفتی نیست. می‌گوید: من دیگر به درد نمی‌خورم. من دیگر آبرویم رفت. من دیگر… یأس خیلی خطرناک است.

7- یأس از رحمت خدا، از گناهان کبیره

همه‌ی آقایانی که راجع به گناهان کبیره بحث کردند، اولین گناه کبیره را گفتند: یأس از رحمت خدا. هیچ‌کس مأیوس نشود. از ما گذشته، چرا می‌گویید: از ما گذشته است؟ من دیگر توبه‌ام مستجاب نمی‌شود. از کجا می‌گویید؟ یک کسی پرده‌ی کعبه را گرفته بود و می‌گفت: خدایا مرا بیامرز. بعد می‌گفت: می‌دانم نمی‌آمرزی. امام به او گفت: این چه حرفی است می‌زنی؟ گفت: آخر شما نمی‌دانی من چه کردم؟ گفت: چه کردی؟ گفت: من جزء لشگر یزید بودم رفتم کربلا امام حسین را کشتم و برگشتم. می‌دانم خدا مرا نمی‌بخشد. امام فرمود: یأس تو از رحمت خدا گناهش بالاتر از گناه کشتن امام حسین است. هیچ گناهکاری نباید مأیوس شود.

وقتی خدا به صد ساله بچه می‌دهد، حالا آقا ده سال است بچه‌دار نشده، می‌گوید: نه من دیگر بچه‌دار نمی‌شوم. دکتر هم گفت. خوب دکتر هم بگوید. دست خدا باز است. آنهایی که می‌گویند: یأس یعنی چه؟ یعنی «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَهٌ» (مائده/64) یهودی‌ها می‌گفتند: دست خدا بسته است. می‌گوید: نه، « بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتان‏» دست خدا باز است. هیچ‌کس نباید مأیوس شود. من دیگر شوهر گیرم نمی‌آید. من دیگر همسر گیرم نمی‌آید. دیگر کسی به من اعتماد نمی‌کند. من دیگر نمی‌توانم درس بخوانم. من دیگر، من دیگر، من دیگر…

اصلاً یتیم‌ها، گاهی وقت‌ها می‌گوید: آقا دیگر این یتیم است، به جایی نمی‌رسد. ما کتاب‌هایی داریم که یتیم‌هایی که به جایی رسیدند. خود امام خمینی یکی بود. شهید رجایی یکی بود. کتاب‌هایی که بچه‌های یتیم به بالاترین مقام‌ها فرستادند. اینها کتاب شده است. کسی نباید مأیوس شود. مگر هرکس زیر خاک رفت، مأیوس می‌شود؟ دانه زیر خاک می‌رود، یک خوشه بیرون می‌آید.

آخر بچه‌دار شویم، خرجی از کجا؟ ازدواج کنیم خرجی از کجا؟ یعنی چه؟ یعنی خدایا اگر یکی باشم تو می‌توانی خرج مرا بدهی، دو تا شدم دیگر نمی‌توانی. تو قدرت داری که فقط به من رزق بدهی. اگر ازدواج کنم، دو تا شدیم، آنوقت می‌خواهی از کجا خرج مرا بدهی؟ یعنی به خدا بدبین است. سوء ظن به خداست. یأس از گناهان کبیره است. باید امید داشته باشیم. هیچ‌کس جلوی…

می‌خواهید در همه‌ی خیرهای هستی شریک شوی. من چهار کلمه یادگاری برای شما بنویسم. این را تابلو کنید در اتاقتان بزنید. حضرت امیر فرمود: تمام دعاهای کره‌ی زمین در چهار کلمه است. «الحمد لله علی کل نعمه»، «اعوذ بالله من کل شر»، «اسئل الله من کل خیر»، «استغفرالله من کل ذنب» اگر شما دعا پیدا کردی در کره‌ی زمین که در این چهارچوب نباشد. کار هم میلیاردی می‌شود.

ببینید بنده آب می‌خورم. تا آب خوردم می‌گویم: «الْحَمْدُ لِلَّه‏»! خوب این می‌شود شخصی. اگر گفتم: خدایا هر تشنه‌ای سیراب شده که تو راضی بودی، برای هر تشنه‌ای که سیراب شده «الْحَمْدُ لِلَّه‏»! پس هرکس که در تاریخ تشنه بوده و آب خورده، جنی، انسی، ملکی، حیوانی، شما بگو: «الْحَمْدُ لِلَّه‏»!

از سفر که می‌آیی نگو: «الْحَمْدُ لِلَّه‏» سفر بخیر گذشت. بگو هر سفری که بخیر گذشته، «الْحَمْدُ لِلَّه‏»! صدقه می‌دهی نگو برای سلامتی خودم، برای سلامتی و دفع خطر از تمام موجودات هستی. ما می‌توانیم با آنکه فقیر هستیم، یک نفر هستیم، کار ما میلیاردی باشد. «وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ، وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ، وَ انْتَهِ بِنِیَّتِی إِلَى أَحْسَنِ النِّیَّاتِ، وَ بِعَمَلِی إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ. اللَّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِکَ نِیَّتِی» (صحیفه سجادیه/ص92) دعای مکارم الاخلاق است. «وَفِّرْ بِلُطْفِکَ نِیَّتِی» یعنی خدایا نیت مرا وفور، یعنی نیت من میلیاردی باشد. پول من یک ریال است، اما نیت من میلیاردی است. نه دفع بلا از جانم، دفع بلا از همه. انسان می‌تواند به بی‌نهایت ببخشد. یک کسی که کارهایش خدایی شد، این وصل به خدا شده است. قطره کوچک است به اقیانوس وصل شد، اقیانوس می‌شود.

خدایا، هرچه تا به حال غافل بودیم، لحظه‌های غفلت ما را ببخش و بیامرز. از این به بعد یاد ما بده وظیفه‌ی ما چیه و توفیق بده عمل کنیم. یاد ما بده وظیفه‌ی ما چه نیست، تقوا بده دوری کنیم. ما را در فهم وظیفه سرگردان نکن. قلب آقا امام زمان(ع) را از ما شاد و ما را از یاران امام زمان قرار بده. یأس از گناهان کبیره است. هیچ‌کس در هیچ شرایطی حق ندارد مأیوس شود. و لو بزرگترین گناه را کرده باشد و پست‌ترین آدم‌ها باشد. و هیچ‌کس حق ندارد به خودش تکیه کند ولو بهترین آدم‌ها باشد و بهترین کارها را کرده باشد. ممکن است بهترین آدم‌ها بهترین کارها را کند، یک حادثه‌ای رخ بدهد، همه از بین برود. مثل پاساژ قالی ابریشمی که با یک کبریت آتش بگیرد. ممکن است پست‌ترین آدم‌ها در یک لحظه 180 درجه عوض شود. مثل ساحرانی که آمدند آبروی موسی را بریزند، معجزه‌ی موسی را دیدند یک سره ایمان آوردند.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

«سؤالات مسابقه»

1- آیه 96 سوره یوسف، به کدام رحمت الهی اشاره دارد؟

1) آزادی یوسف از زندان

2) بینا شدن حضرت یعقوب

3) گشایش و فراوانی پس از قحطی

2- معجزه عصای حضرت موسی چه بود؟

1) خشکاندن رود پرآب

2) جوشاندن آب از کوه

3) هر دو مورد

3- آیه 104 سوره کهف از چه امری انتقاد می‌کند؟

1) محاسبه در کارهای دنیوی

2) محاسبات نادرست دینی

3) عدم محاسبه نفس در دنیا

4- خداوند در آغاز سوره محمّد چه وعده‌ای به مؤمنان می‌دهد؟

1) پیروزی بر کافران

2) اصلاح کارهای مؤمنان

3) یاری و نصرت مؤمنان

5- بر اساس قرآن، هنگام خبردادن از کارهای آینده، چه جمله‌ای باید گفت؟

1) ان شاء الله

2) بحول الله

3) بِاِذن الله

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3530

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.


Deprecated: stripos(): Passing null to parameter #1 ($haystack) of type string is deprecated in /home/gharaati/public_html/wp-includes/functions.wp-scripts.php on line 133