مطالعه، روش مطالعه

موضوع بحث: مطالعه، روش مطالعه
تاریخ: 26/06/66

بسم الله الرحمن الرحیم

دهه فجر بود که ظاهراً مقداری درباره مطالعه و کتابخوانی و روش یادداشت برداری و حفظ یادداشت و اینکه انسان بتواند کاری کند که زحمات مطالعه‌ای که می‌کند از بین نرود، مطالبی را گفتیم. چون دنباله آن را شرح ندادم تقاضا زیاد شد که مقداری در این رابطه توضیح دهید. این بود که این بحث را در این کتابخانه و در خدمت برادرانی که تشریف آوردند مطرح کردیم. و مقداری درباره یادداشت برداشتن و اینکه چگونه مطالبی که می‌شنویم چک کنیم، حفظ کنیم یادداشت برداریم، به دیگران برسانیم و در مجموع مطالعات چندین ساله‌ی ما از بین نرود، صحبت کنیم.
البته روش‌ها مختلف است. در این زمینه شاید کتاب‌هایی هم نوشته شده باشد. اما کاری که خودم تجربه کرده‌ام خدمت برادران دانشجو، فرهنگیان، معلمان، دبیران، امام جماعت‌ها، پیشنمازها، طلبه‌ها، بعضی ائمه جمعه‌ای که جوان هستند آن راهی را که خودم رفته‌ام و استفاده کردم به عنوان یک برادر خدمتتان عرض می‌کنم و ممکن است شما راه بهتری هم سراغ داشته باشید.
1- ضرورت نظم در یادداشت‌برداری
اما کارمان از کجا شروع شد. نمی‌دانم برای یادداشت برداشتن من این قصه را گفتم یا نگفتم. حدود 17 – 18سال پیش بود. آیت اله العظمی منتظری در زندان بود. با یکی از دوستان دیدنشان رفتیم در پشت میله‌های زندان از ایشان خواستیم که نصیحتی به ما بکند. ایشان هرچه فکر کرد چیزی یادش نیامد، گفتیم: آقا چیزی بفرما ما استفاده کنیم، باز یک خرده فکر کرد چیزی یادش نیامد، گفت: همین که چیزی یادم نمی‌آید بهترین درس وموعظه برای تواست. گفتم: چطور؟ فرمود: ببینید من خیلی مطالعه کردم اما الآن هرچه فکر می‌کنم مطالعات من در ذهنم موج می‌زند. اما نمی‌دانم از کدام کانال برای شما حرف بزنم. همین الآن که از زندان بیرون رفتید بروید و 30- 40 دفتر بگیرید. پشت دفترها مثلاً بنویسید دفتر حقوق، دفتر حقوق خواهران، دفتر اخلاق، دفتر شعر، دفترتفسیر، دفتر نبوت، دفتر معاد، دفتر اقتصاد، دفتر آیات سیاسی. برو دفترهای زیادی بگیر و پشت دفترها بنویس. آن‌وقت به مرور ایام هر چه پیدا کردی، در آن دفترها بنویس. به یکی از دفترها که توجه کردی مطالب خودش در ذهنت قطاری می‌آید. آیت الله منتظری حدود 17، 18 سال پیش این موعظه با برکت را در پشت میله‌های زندان به من فرمود. من هم بیرون آمدم و رفتم این دفترها را خریدم از آن دفترهای کوچکی بود. پشت این دفترها شروع به تیتر نوشتن کردم. هر مناسبتی که می‌شد روی آن دفتر تیتر آن مناسبت را می‌زدم، مثلاً این دفتر برای امام زمان(عج) باشد، هرچه که مربوط به امام زمان است در آن می‌نوشتم. یعنی اگر یک کتاب مربوط به امام زمان(عج) بود مطالعه می‌کردم، تیترها و نکته‌های جالبش را در آن می‌نوشتم و مثلاً وقتی برای نیمه شعبان می‌خواستم، مقاله‌ای، بحثی، سخنرانی، کاری بکنم دفتر پهلویم بود. مثلاً در روزنامه نوشته بود که در اقیانوس اطلس یک ماهی پیدا شده است که سه میلیون سال عمرش است. سه میلیون سال عمریک ماهی است؟ خب یک چیزی برای من جالب بود و یا در مجله دانشمند یک مسأله‌ای خیلی مهم بود. این را فوری بر می‌داشتیم. مثلاً در دفتر امام زمان می‌نوشتم که اگر یک کسی پرسید چطور می‌شود امام زمان(عج) 1000 سال عمرکند بگویم آن خدایی که به ماهی سه میلیون سال عمر می‌دهد حالا 1000 سال هم عمر به ولی خودش بدهد چه می‌شود؟ یعنی دیگر هرچه می‌دیدم از آن نمی‌گذشتم. حالا یک مثل است نمی‌دانم زشت یا مقبول است. اینهایی هستند که بزغاله دارند. اینهایی که بزغاله دارند تا یک پوست خیار دیدند بر می‌دارند. چون بزغاله دارد از یک پوست خیار هم نمی‌گذرد. من وقتی این قرار را گذاشتم که مطالب جمع کنم. دیگر هرکس هر جمله‌ای می‌گفت: فوری می‌گرفتم و می‌رفتم یادداشت می‌کردم. همین امسال در سفر حج خدمت آقای سبحانی بودیم. گاهی ایشان یک چیزی می‌گفت: می‌دیدم که چیز نویی است. فوری در مکه یک دفتر تهیه کردم، مطالب را یادداشت می‌کردم. آمدم اینجا دیدم که، 60 نکته جالب همینطور که ایشان فرموده من هم یادداشت کردم. هر سفری در خدمت هر بزرگی بودیم و یا در مسافرت بودیم. گاهی لازم نیست افراد مشهور باشند. گاهی یک عوامی یک حرفی می‌زند که حرف خیلی حکیمانه است، از استاد و علامه گرفته تا یک فرد کوچک ممکن است یک حرفی را بزنند، که بسیار ارزش داشته باشد. وقتی کسی تصمیم گرفت طلبه بشود باید قلم و کاغذ یادش باشد.
2- تشکیل جلسات و تنوع مطالب
من یک حدیث برایت بخوانم. ما خیال می‌کردیم نجارها قلمشان را پشت گوششان می‌گذارند. حدیث داریم امام صادق(ع) قلمشان پشت گوشش بود، چنانکه حدیث داریم که پیغمبر ما مسواکش پشت گوشش بود. یعنی طلبه، دانشجو، محصل دبیرستانی، باید همیشه قلم و کاغذ همراهش باشد. تا یک نکته دید نگذارد حرام شود. آمدیم این دفترها را گرفتیم و بعد هم بچه‌های محله‌مان را جمع کردیم و شروع کردیم برایشان قصه گفتیم، یکی از کارهای بسیار خوبی که آدم می‌تواند بکند چه در محرم چه در ماه رمضان، تابستان و. . . این است که هرکسی بیاید پسر عمو، پسر خاله و هر کسی که می‌تواند را جمع کند و با ایشان صحبت کند، این دفتر اولین دفتری است که من تهیه کردم و تعدادی سخنرانی در آن است. مثلاً فرض کنید سخنرانی 3/2/66 یک مسأله دارد. اصولاً وقتی آدم می‌خواهد با مردم صحبت کند، از یکنواخت صحبت کردن خسته می‌شوند. علت این هم که مسجدها خلوت است همین است. واعظ می‌خواهد درباره‌ی یک موضوع 10 شب صحبت کند یا می‌خواهد یک ساعت روی یک مسئله صحبت کند، خسته می‌شوند. مثل قرآن باید یک تنوع باشد. اگر مثل نهج البلاغه تنوع داشت خسته کننده نمی‌شوند. 40 دقیقه که بحث می‌کنم دو مسئله می‌گویم. اگر 5 دقیقه دیگر هم راجع به همین مسئله صحبت کنیم، خسته کننده می‌شود. انسان باید کارهایی که بلد نیست، وقتی فقیه نشده تقلید کند. مثلاً از تقلید این طرف مسئله را گفتم. از آن طرف مسئله هم بگویم. مثلاً بسم الله الرحمن الرحیم. اگر زنی باقرص و آمپول کورتاژ کند و بچه‌اش را سقط کند، به اندازه گناهش 20، 20 جریمه می‌شود. اگرنطفه را سقط کند 20 مثقال طلا جریمه‌اش است. این نطفه خون بسته شود سقط کند کورتاژ شود، 40 مثقال طلا جریمه دارد. اگر گوشت جویده شده یعنی گوشت لختی شود، 60 مثقال طلا جریمه دارد. استخوان و. . . یعنی همینطور 20، 20 است. خدا رحمت کند دادم به مرحوم شهید مظلوم دکتر بهشتی نگاه کرد و گفت بسیار روش جالبی است. حتی ایشان یکوقت به قم تشریف آوردند، به طلبه‌های جوان سفارش کردند که هر طلبه‌ای یک عده از خویش و قومهایش را دعوت کند هر دانشجویی یک عده بچه دبیرستانی را دعوت کند. هر دبیرستانی یک عده راهنمایی‌ها را دعوت کند و یک مسئله از رساله بگوید. یک مسئله بس است. یک داستانی از داستان راستان بگوید. یا از داستانهای قرآنی بگوید. یک خاطره از روزنامه‌ها بگوید. الآن مجله زیاد داریم، مجله حوزه است. مجله نور علم است. مجله دانشمند است. مجله پاسدار اسلام و مجله‌های مذهبی زیاد داریم. مجله‌های علمی زیاد داریم. بعضی از مقاله‌های روزنامه‌ها خوب است. ما خیال می‌کنیم هر چه کتاب شد ارزش دارد. بسیاری از روزنامه‌ها مقاله‌های خوبی دارند، یک وقت آدم مغازه کبابی می‌رود تا کباب بگیرد، بعد می‌بیند که مثلاً کباب را در یک روزنامه‌ای می‌پیچند که یک محقق یک تحقیق کرده است.
3- ضرورت یادداشت و نوشتن مطالب
اجمالاً آدم هم باید گیرنده و فرستنده‌اش قوی باشد. ما باید همیشه یک قلم و کاغذ دستمان باشد. هر یک از ما مطالب زیادی می‌شنویم. مطالب جالب زیادی می‌شنویم ما چون ضبط نمی‌کنیم، خیال می‌کنیم بلد نیستیم. اگر دقت کنیم زود چیزی را یاد می‌گیریم. اگر 30 ساعت دل بدهیم رانندگی یاد می‌گیریم. ولی اگر 20 ساعت در ماشین بنشینیم رانندگی یاد نمی‌گیریم. علت اینکه چند سال پای منبر می‌نشینیم و مردم می‌گویند: الهی آمین. نمی‌دانیم آمین یعنی چه؟ برای اینکه نشستیم به آقا نگاه کردیم. کسی که بنشیند به آقا نگاه کند مثل این است که بنده می‌نشینم، راننده را نگاه می‌کنم و رانندگی یاد نمی‌گیرم. او هم از آقا چیزی یاد نمی‌گیرد. اما اگر همه پای منبر قلم و کاغذ داشته باشند، همه یاد می‌گیرند. اصلاً این سنت بشود. ‌ای کاش یک زمانی محرم بیاید، واعظ برود خلاصه تاریخ عاشورا، را بخواند. از رو بخواند و افراد هم بنشینند و نکات بردارند، قدیم اینطور بوده است.
قدیم در صدر اسلام اینطور بوده است که علمای بزرگ می‌رفتند و قرآن می‌خواندند و تفسیر می‌کردند یا روایت را می‌گفتند و تمام شاگردان قلم و کاغذ دستشان بود. شاید همه شما شنیده باشید. وقتی می‌خواستند امام رضا(ع) را به مرو ببرند. مأمون می‌خواست او را به مرو در نیشابور ببرد، جلویش را گرفتند و مردم نیشابور جمع شدند، گفتند: یک حدیث برای ما بخوان. امام رضا(ع) یک حدیث خواند و در تاریخ نوشتند، آن زمان 50 هزار نفر با سواد در نیشابور بود که این دلیل بر تمدن نیشابور است. 50 هزار نفر قلم و کاغذ در آوردند که حدیث امام رضا را بنویسند. الآن هزار نفر در نماز جمعه نشسته‌اند، ولی یک قلم و کاغذ بدست نیست. ولی آن زمان یک حدیث کوچک بوده است ولی هزار قلم و کاغذ هم بوده است. باید رسم بشود و ما عارمان نشود.
گاهی وقتها مثلاً ما می‌نشینیم این آقا یک چیز جدیدی می‌گوید، می‌خواهیم یادداشت کنیم می‌گوییم که خواهند گفت: بلد نیست، زشت است، پرستیژ من به هم می‌خورد. خب اگر زشت است که همیشه بی سواد میمانی. می‌گویند: خان‌های قدیم دستشان را به سینه می‌گذاشتند راه می‌رفتند. یکی در چاه افتاد طناب انداختند گفتند: طناب را بگیر و بیا بالا گفت: من اگر دستم را به طناب بگیرم، خان زادگی‌ام به هم می‌خورد، من باید اینطور باشم. گفت: خوب بمان تا پدرت در‌آید. افرادی هستند چیزی بلد نیستند ولی همینطور مثل قیف نشستند. به حضرت عباس بلد نیست. به حضرت عباس خجالت می‌کشد. این از بس خودش را می‌بیند عارش می‌شود یادداشت کند و چون عارش می‌شود کم چیزی بلد است. یادداشت برداشتن از هرکس هیچ مانعی ندارد. یک آیت الله هم قلم و کاغذ دستش باشد. بگوید آقا من این را یاد گرفتم. طوری نیست که بگوید: این را یاد گرفتم. اصلاً بزرگی ما به این چیزهاست.
حتماً قم رفتید و زیارت کرده اید. قم بالای سر حضرت معصومه یک مسجد به نام مسجد بالا سر است. در مسجد بالاسر سه قبر از سطح زمین بالاتر است که مردم آنجا هم فاتحه می‌خوانند. گاهی می‌پرسند این سه قبر، قبر چه کسی است؟ یکی از آنها قبر مؤسس حوزه علمیه قم حاج عبدالکریم است. یکی آیت الله خوانساری و دیگری آیت الله صدر است. این آیت الله خوانساری که قبرش بلند است او یک صفات عجیبی داشته است، زمانی که قم برق نبوده است با چراغ زنبوری(چراغهای نفتی) داشت به جایی می‌رفت که دید یک بچه کوچولو قمی گریه می‌کند. گفت: بچه جان چه شده است؟ بچه گفت: پدرم به من10 شاهی داده که یک چیزی بخرم و من پول را گم کردم، حالا می‌ترسم به خانه بروم و کتکم بزند و این آیت الله العظمی که مرجع تقلید است، شبانه با همان چراغ زنبوری می‌گردد 10 شاهی بچه را پیدا کند و آیت الله العظمی خوانساری بودنش به همین دلیل است که 10 شاهی را پیدا کرد والا مرجع تقلید بودنش قبرش را بالا نمی‌آورد. ما خیلی مرجع تقلید داریم که از دنیای می‌روند. قبرش با زمین یکی می‌شود. آن ملکات انسانی است.
4- نظم و تنظیم نوشته‌های خود
بنابراین تمام فرهنگیان، امور تربیتی، دبیران، معلمان طلبه‌ها، همیشه قلم و کاغذ دستشان باشد. از یادداشت برداشتن خجالت نکشید. روایت داریم: «قَیِّدُوا الْعِلْمَ بِالْکِتَابَهِ»(أعلام‏‌الدین، ص‏82) و ما کتابهایی داریم. مثلاً اینجا من الآن خیلی کتاب ندارم ولی مثلاً ببینید این امالی برای شیخ مفید است، این امالی برای طوسی است، این امالی برای سید مرتضی است، ما یک سری کتابهایی به نام امالی داریم. امالی طوسی، امالی مفید، امالی سید مرتضی. البته ما امالی زیاد داریم. این امالی یعنی چه؟ امالی جمع املاء است. در مدرسه هنوز هم می‌گویند: املاء. املاء یعنی چه؟ یعنی مثلاً حدود بیش از 1000 سال پیش. این عالم ربانی شیخ طوسی مؤسس حوزه علمیه نجف می‌گفتند و طلبه‌ها می‌نوشتند. شیخ مفید باز برای قبل از هزار سال پیش است. سید مرتضی هم همینطور حدود هزار سال پیش است. هزار سال پیش علمای ما می‌گفتند و این‌ها املاء می‌کردند. نوشتن رسم بوده است.
‌ای کاش محرم و ماه رمضان، ایران سراسر مدرسه بشود. روی خودمان این لقبهای دروغ را نگذاریم. فارغ التحصیل، لیسانس، دیپلم، آیت الله، دکتر، حدود و حساب این لقبها خیلی باری ندارد. انسان باید یک چیزی را یاد بگیرد. امیرالمؤمنین می‌فرماید: هرکسی یک چیزی به من یاد دهد تا آخر عمرم برده او هستم. پیغمبر می‌فرماید: یک روز بر عمر من اضافه شود ولی بر علم من اضافه نشود، آن روز برای من مبارک نیست. امام صادق(ع) می‌فرماید: باید هر شب جمعه علم من زیاد شود «وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَفِدَ مَا عِنْدَنَا»(بصائرالدرجات، ص‏130).
مشکل ما این است که به روغن سوزی می‌افتیم. افرادی که مسئولیت گرفتند حالا چه وزیر، وکیل، مدیر کل، معاون، استاندار، یک وقت مثلاً آنقدر کار و گرفتاری دارد که دیگر اصلاً نمی‌رسد مطالعه کند. و حال اینکه مثلاً مسئولین رده بالای ما مطالعه می‌کنند.
اجمالاً قلم و کاغذ یک مسئله مهمی است. حدیث یادتان نرود. امام صادق(ع) قلمش لب گوشش بود. داشتم می‌گفتم: شروع کردیم این دفترها را درست کردیم. بعد این دفترها که تمام شد دیدیم که از این دفترها مطلب زیادی به دست می‌آید. برداشتیم کلاسور درست کردیم. از این دفترهای کوچک مطالب را در این کلاسورها آوردیم. باز دیدیم که در کلاسور جا نشد. در نایلون گذاشتیم. مباحثه‌ی ما هم مباحثه‌ی معارف بوده است. مثلاً نهج البلاغه را مباحثه می‌کردیم. یک موقع یک چیزی را که آدم می‌خواهد مطالعه کند به قصد آن باید همه قرآن را ببیند. مثلاً اگر آدم خواست درباره زن حرف بزند، از اول قرآن تا آخر قرآن را به قصد زن مطالعه کند. اگر خواست برای مدیریت سخنرانی کند از اول قرآن تا آخر قرآن را به قصد مدیریت مطالعه کند. اینطور نیست که آدم از معجم و اینها بتواند خیلی استفاده کند. آدم اگر یک خیابان را به قصد چوب کبریت نگاه کند، می‌بیند 200 چوب کبریت به چشم می‌خورد. اما اگر به قصد چوب کبریت نباشد، پایش را روی چوب کبریتها می‌گذارد و بر نمی‌دارد. انسان وقتی می‌خواهد گوشت بخرد به قصد قصابی باید برود. آدمهایی که کنار خیابان منتظر تاکسی هستند 100 ماشین رد می‌شود نگاه نمی‌کنند. فقط نگاهش به آن ماشین‌های نارنجی است. یعنی انسان باید اول تشنه تاکسی باشد. تشنه مسئله‌ای که مورد نظرش است بشود، آن وقت در آن قصد اگر قرآن را مطالعه کند خیلی مطلب پیدا می‌کند.
عرض می‌شود، بعد از این نایلون‌ها آمدیم فایل درست کردیم. بد نیست مسئله فایل را خدمتتان عرض کنم. البته حالا برادران نگویند که آقای قرائتی شما لابد وضع پولی‌ات خوب است که رفتی و فایل خریدی. حالا من برای آنها که وضع مالی خوبی دارند می‌گویم. آنها که وضع مالی ندارند مثل چند سال پیش خودم، در همان پاکت مقوایی نگهداری کنند. عرض کنم این فایلها که مثلاً از حروف الفبا استفاده شده است. درباره جمعه یک کتابی است که من مطالعه کردم و یک پرونده برایش بنام جمعه درست کردم. این پرونده یک غلاف دارد. و این غلاف مقوایی است. من روی این غلاف کدش را یادداشت می‌کنم. مثلاً می‌بینم که رادیو برای جمعه یک شعر می‌خواند، فوری آن شعر جمعه را یادداشت می‌کنم. اینجا می‌آیم و در پرونده جمعه می‌گذارم. آنوقت چند سال دیگر در فاصله چند دقیقه می‌توانم مثلاً بگویم درباره جمعه که. . .
5- کاربردی کردن قرآن و حدیث و آموخته‌ها
یادم هست که زمان شاه بود. حدود 13سال پیش ما می‌خواستیم درباره استبداد یک روضه درست کنیم. می‌ترسیدیم حرف بزنیم، ما که جزو انقلابیان درجه یک نبودیم و لذا می‌خواستیم به عنوان معلم قرآن و کلاسهای اصول دین باشیم. هم می‌خواستیم از شاه بد بگوییم و هم می‌ترسیدیم. البته یک عده شجاع بودند و درباره‌ی شاه حرف می‌زدند و به زندان هم می‌رفتند، کتک می‌خوردند. اما من که رده پایین بودم، هم می‌خواستم بگویم و هم می‌ترسیدم. آن وقت تحت عنوان استبداد یک بحثی درست کردم. این بحث روضه برای چند سال پیش ماست. بچه‌ها را جمع می‌کردیم. آن وقت قصه فرعون را می‌گفتیم. می‌گفتیم ببینید چه طور حاکم مستبد مردم را به بردگی می‌کشاند. آن وقت روی تخته می‌نوشتیم «وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ»(مومنون/47). آدمی که مستبد شد می‌گوید: بسمه تعالی نگویید. بنام نامی فلان بگویید. منتها می‌ترسیدیم آریا مهر بگوییم. می‌گفتیم: ببین فرعون می‌گوید که «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏»(نازعات/24). هرچه می‌گفت: همه مردم بله قربان می‌گفتند، چون می‌ترسیدند به او بگویند که کارت غلط است. «وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ»(غافر/37). یعنی از بس که بله قربان می‌گفتند. برای او تعظیم می‌کردند، به کارهای غلطش هم بلی قربان می‌گفتند. «وَ کَذلِکَ زُیِّنَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ» اگر جرأت پیدا کند تا ادعای خدایی پیش می‌رود «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى‏». به مردان حق تهمت می‌زند. مثلاً همین الآن هم می‌خواهند مکه را منفجر کنند. می‌خواهند امام الحرمین را بکشند. همین جنایتی که آل سعود می‌کند به مردان حق تهمت می‌زند کما اینکه فرعون به موسی تهمت می‌زد. می‌گفت که: «یُریدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما»(طه/63). حضرت موسی می‌خواهد با سحر و جادو شما را از زمینتان بیرون کند و تفرقه بوجود آورد. «وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً»(قصص/4) یعنی تمام جنایات فرعون را تحت عنوان حاکم مستبد می‌گفتیم. اتفاقاً اثر آنها هم از بعضی سخنرانی‌ها کم نبود. گرچه ما ترسو بودیم و قرآن را می‌نوشتیم و روی قرآن کار می‌کردیم. اما بعضی از افراد ملا می‌گفتند: که قرائتی این روش تو می‌پزد اما آن سخنرانی‌ها داغ می‌کند. فرق بین پخته و داغ چیست. هر داغی سرد می‌شود اما هیچ پخته‌ای خام نمی‌شود. ممکن است آدم یک کسی را داغ کند، اما هر داغی سرد می‌شود. اگر کسی از درون پخت دیگر پخته خام نمی‌شود. یک اصلی است. هر داغی سرد می‌شود ولی هیچ پخته‌ای خام نمی‌شود.
می گفت: چند روزپیش عده‌ای از جهاد دانشگاهی‌ها آمده بودند که ما چه کنیم فرمان امام را پیاده کنیم؟ چون امام از پارسال پیامی را برای حجاج داده بود و اخیراً هم در تمام صحبت‌های امام کلمه معارف قرآن و معارف اسلام است. عده‌ای آمده بودند و گفتند: برای معارف اسلام چه کنیم؟ گفتم: هیچ کار نکنید. دانشجوها هفته‌ای یک ساعت جمع شوید. همه‌ی شما به روش سنتی قرآن را باز کنید. قرآن بخوانید، یک ملا هم بیاید بگوید: آقا این آیه می‌خواهد این را بدون سخنرانی بگوید. درون سخنرانی کم مطلب است. قرآن را باز کنید. قرآن بخوانند همه دانشجوها قرآن را نگاه کنند و بعد بگوید: این آیه این را می‌گوید. همینطور قدم به قدم جلو برود. (دستم بگرفت و پا به پا برد) اگر اینطور بشود، یک دانشجو چهار سال که در دانشگاه است، با محتوای وحی آشنا می‌شود. مخش و سلولهای روحش با سلولهای قرآن شستشو پیدا می‌کند. مثلاً این ده آیه درباره حاکم مستبد چه می‌کند. آنوقت این یک پرونده تحت عنوان استبداد است و در حرف الف است و. . . .
حالا اگر الان من رفتم نماز جمعه و دیدم آقای رفسنجانی یا آقای خامنه‌ای درباره مستکبر و مستضعف یک صحبت می‌کند و در بحث عدالت اجتماعی یا مثلاً در بحث حکومت اسلامی است، نگاه می‌کنم که آقای هاشمی یا آقای خامنه‌ای چه می‌گویند که من در یادداشتهایم ندارم، تیز نگاه می‌کنم. بین من که به نماز جمعه می‌روم با بقیه برادران فرق است. چون من پرونده دارم و می‌دانم چه دارم. آنوقت نگاه می‌کنم آن چه چیزی اضافه دارد. مثل یک نانوایی. نانوا به نانوایی که نگاه می‌کند با بقیه‌ها فرق می‌کند. باقی‌ها می‌روند نان می‌گیرند می‌خورند، ولی نانوا نگاه می‌کند ببیند این چگونه خمیر را چونه می‌کند. من نگاه می‌کنم ببینم این چه می‌کند؟ می‌گویم: ایشان به نکته توجه داشت ولی من که به نکته توجه نداشتم. همانجا در نماز جمعه هر جا باشد باید یک چیزی یادداشت بکنم. بیاورم اینجا و به مطالبم اضافه کنم. اگر اینطور باشد آنوقت در هر لحظه تا در مورد موضوعی مطلب خواستم آماده دارم. یعنی انسان کامپیوتر می‌شود. تا گفتند: آقا درباره استبداد صحبت کن. هردانشکده‌ای که آدم را دعوت کند که برای آن دانشکده سخنرانی کند، چون آدم پرونده دارد مثل کامپیوتر دگمه‌اش را می‌زند و تمام مطالب در ذهنش می‌آید و آدم صحبت می‌کند. مثلاً الان اگر به بنده بگویند: در وزارت اطلاعات صحبت کن، آیه‌ها و روایات و تاکتیک‌های اطلاعاتی که در روایات و تاریخ‌ها هست آماده دارم و به اندازه دو سخنرانی مطلب دارم که مثلاً مشتمل بر60 – 70 آیه و حدیث درباره مسائل اطلاعاتی است. ولی خب من اطلاعاتم خیلی کم است. آدم باید از اول وقتی طلبه است، دبیرستانی است، هدف داشته باشد. ما همینطور بدون انگیزه مغزمان را از یک سری مطالب پر می‌کنیم که ربطی هم به هم ندارد، متأسفانه دبیرستان‌ها همنیطور و دانشگاه‌ها هم همینطور هستند.
6- توجه به سلیقه و نیاز خود و اطرافیان
اول آدم باید احساس کند که چه ذوقی دارد. اگر ذوق ندارد خودش را معطل یک چیزی نکند. مثلاً یکی ذوق شعر ندارد مدام کتاب شعر مطالعه می‌کند. روحش پس می‌زند. دیدی می‌خواهند یک آمپولی بزنند، تست می‌کنند. قبلاً از آمپول پنی سیلین، می‌گویند: شما تا حالا پنی سیلین زده‌ای؟ اول باید تست کرد. روح انسان هم همینطور است. حدیث هم داریم. «إِنَّ لِلْقُلُوبِ إِقْبَالًا وَ إِدْبَاراً»(کافى، ج‏3، ص‏454) گاهی روح می‌گیرد و گاهی روح پس می‌زند. اگر روح شما شعر را پس می‌زند، سراغ شعر نرو. ببین اول ذوقت چیست.
دوم ببین نیازت چیست. کله آدم طوری نیست که بشود هر حرفی را روی آن ضبط کند، روی یک نوار سی تومانی هر صدائی را نمی‌توانی ضبط کنی. مغز آدم که زیر زمین نیست. بعضی‌ها فکر می‌کنند که مغزشان زیر زمین است. در بعضی از خانه‌ها زیر زمین است، می‌روی در زیر زمین ببینی چه است؟ می‌بینی گونی زغال هست. ترشی هست. نردبان هم هست. هرچه نگاه می‌کنی بین ترشی، زغال و نردبان ارتباطی پیدا نمی‌کنی. هرچه بالا زیادی است. می‌گوید: برو در زیرزمین بگذار. همینطور که بعضی‌ها زیر زمین دارند هرچه گیرشان آمد می‌روند در زیر زمین می‌گذارند، بعضی‌ها هم زیر زمینشان روی گردنشان است، یعنی کله‌شان زیر زمین است. هرچه پیدا کنند، مطالعه می‌کنند و لذا مطالعه خیلی کرده است اما مطالعه‌اش نه محور و نه مبدأ داشته است. مغازه کتاب فروشی می‌رود همینطور به رنگهای کتاب نگاه می‌کند، می‌گوید: خوب این کتاب را بده ببینم. کتابخانه می‌رود، می‌گوید: این کتاب را بده ببینم. یک روز یک کتاب باریک مطالعه می‌کند و یک روز کتاب بزرگ مطالعه می‌کند.
انسان باید اول حساب کند که اولا خدا چگونه او را ساخته است؟ در دعای مکارم الاخلاق می‌خوانیم: «استعملنی… فیما خلقنی» یعنی خدایا من را در او قرار بده، در آن کاری که من را برای او ساختی. همه داروین را می‌شناسید. پدر داروین پزشک بود می‌خواست آقازاده‌اش هم پزشک شود. او را دانشکده پزشکی فرستاد ولی رد شد. خیلی ناراحت شد، گفت: پس برو آخوند شو. دنبال درسهای طلبگی برو و روحانی مسیحیت شو. چون پدرش مسیحی بود، گفت که برو کشیش باش. دنبال درسهای روحانیت هم رفت ولی باز شکست خورد، پدر و پسر دعوا کردند. پدر گفت: حیف نانی که تو می‌خوری، خاک بر سرت کنند، بالاخره داروین رشته طبیعی رفت. در رشته طبیعی صاحب نظر شد. حالا کار نداریم که نظریه هایش درست است یا غلط، ولی همین داروین که ما به عنوان نابغه او را می‌شناسیم، همین آقا دو بار در دو رشته شکست خورده است.
بسیاری از دخترها هستند می‌بینند دختر عمویش دیپلم گرفته است. زور می‌زند دیپلم بگیرد. خوب مغز تو توان ندارد. تو برو خیاطی یاد بگیر، دو برابر دیپلم حقوق داری. می‌گوید: نه من از دختر عمویم کمتر باشم؟ او دیپلم داشته باشد و من نداشته باشم او روی چشم و هم‌چشمی درس می‌خواند. آدم نباید از روی چشم و هم چشمی مطالعه کند. حساب کند خدا او را برای چه چیزی ساخته است. خدا هر کسی را با یک ذوق و سلیقه آفریده است و اگر فردی در یک رشته توانایی دارد در همان رشته تحصیل بکند. و لذا من معتقدم همه ما نابغه هستیم. کسانی که نابغه نیستند و سوراخ دعا را گم می‌کنند، یعنی دو شاخه تلفن را به برق می‌زند. روحش یک چیز دیگر می‌خواهد آنرا به سمت دیگر وا می‌دارد باید حساب کنیم که اولا استعداد شما در چه زمینه‌ای است و بعد روش مطالعه را بگویم.
7- روش مطالعه و مراجعه به منابع
همیشه اول کتاب را که گرفتید فهرستش را مطالعه کنید. ما خودمان وقتی می‌خواهیم در تلویزیون یک بحثی را بکنیم، اول فهرست‌ها را می‌گوییم و یک سری فهرستها را دست نویس می‌کنیم.
مثلاً شرح نهج البلاغه20 جلد است. من فهرست این جلد را برداشتم و نوشتم. این بحثها در آن است. این را لای این جلد می‌گذارم، وقتی می‌خواهم یک بحث را نگاه کنم همین ورقه را بر می‌دارم و نگاه می‌کنم. دیگر این جلد را تکه تکه بر نمی‌دارم که ببینم فهرستش چیست. کتابهایی که دوره‌ای است فهرست همه‌اش را در دو سه صفحه بنویسید و بین صفحه‌های این جلد بگذارید. این فهرست کار را آسان می‌کند.
یک فهرست‌هایی هست چاپ شده است. 20 جلد تفسیر المیزان است و این دلیل المیزان است. مثلاً در مورد صبر نوشته است که فلان جلد، فلان صفحه المیزان توضیح داده شده است. یک معجم المفهرس، صحیفه سجادیه که نوشته آقای قریشی در ارومیه است، نگاه می‌کنیم و می‌بینیم که امام سجاد درباره صبر در کجای این صحیفه صحبت کرده‌اند. مثلا امام سجاد چند جای صحیفه سجادیه بحث صبر کرده است. بعد در معجم القرآن می‌آییم. مثلا در معجم قرآن هم بحث صبر است. در معجم المفهرس نهج البلاغه که برادرمان آقای دشتی و کاظم محمدی نوشتند و اخیراً چاپ شده است می‌توانیم صبر را براحتی پیدا کنیم. مثلاً می‌گوییم: بحث صبر نهج البلاغه در فلان خطبه است. این هم معجم‌های چاپ شده است. معجم نهج البلاغه، معجم القرآن، معجم صحیفه سجادیه، معجم المیزان. یک سری هم معجم وسائل الشیعه داریم. ببینم کدام جلد وسائل الشیعه در مورد صبر است. اینها معجم‌های چاپ شده هستند. می‌شود از معجم‌های چاپ شده استفاده کرد.
برای اهل سنت از احادیث نبوی چند جلد کتاب است. که من یک جلد آن را در تلویزیون نشان می‌دهم که آن جلدش هم بالاست. این نوشته که معجم احادیث نبوی است، مثلاً فرض کنید درباره همان صبر بگویم. کلمه صبر را می‌آورم. مثلاً نوشته است که فلان جلد سنن ابن ماجه درباره صبر است. فلان جلد صحیح بخاری درباره صبر است. فلان جلد ابی داوود درباره صبر است. این جلد هم درباره کتابهای اهل سنت است. اینها فهرستهای چاپ شده است. پس آشنائی با فهرستها خیلی کار را جلو می‌اندازد.
این که آدم همیشه قلم و کاغذ دستش باشد، اینکه انسان برای هر بحثی یک پرونده داشته باشد، این پرونده‌ها بسیار مفید است. مثلاً اگر یک روز من می‌خواستم درباره اعتیاد صحبت کنم، باید یک مطالبی از قبل داشته باشم. با دادستان یک ملاقات داشتیم، از او خواستم که به زندان پهلوی معتادین بروم. به یک معتاد گفتم: چرا معتاد شدی؟ دلایل معتادی ایشان را نوشتم. بعد یک خرده مطالعه کردم و یک مقدار آمار بدست آوردم. یک چیزهای درست کردم و همه را آوردم در پرونده اعتیاد گذاشتم. آنوقت الان وقتی می‌گویند درباره اعتیاد صحبت کن از این پرونده‌ها استفاده می‌کنم.
8- توجه به تکمیل یادداشت‌ها و آموخته‌ها
در کتابفروشی می‌روم و می‌بینیم اخیراً یک کتاب چاپ شده است که درباره‌ی اعتیاد به سیگار است. می‌گیرم و مطالعه می‌کنم. می‌بینم در کتاب اعتیاد به سیگار سه نکته است که من نداشتم. آن هم به پرونده‌ها اضافه می‌کنم. و لذا داریم «أَعْلَمُ النَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ»(من‌‏لایحضره‏‌الفقیه، ج‏4، ص‏394). حدیث از پیغمبر(ص) است که فرمود: با سوادترین آدمها کسی است که خودش یک مطالبی داشته باشد، هرکس هم هرچه گفت به علم خودش اضافه کند. و لذا می‌شود گفت که فقهای عصر ما از فقهای قدیم قویتر هستند. چون حرفهای علمای قدیم را بلد هستند و از خودشان هم نظریه دارند. اینطور نیست که آقای قرائتی شما دیگر بعد از اینکه علامه طباطبائی تفسیر المیزان نوشت شما خجالت نکشیدید که تفسیر نمونه را نوشتید؟ ادب هم خوب چیزی است؟ من می‌گویم نه خجالت نکشیدم و هیچ مانعی ندارد که آدم از پدرش پول بگیرد، اما خانه قشنگتر از پدر بسازد. چه مانعی دارد بنده از آقای مطهری یک چیزی یاد می‌گیرم اما یک چیزی هم خودم به آن اضافه می‌کنم و اتفاقاً همین کار را با خود ایشان داشتم. مرحوم علامه مطهری یک بحثی داشت که نشانه امت بدبخت بود. یک بحث که چطور جامعه سقوط می‌کند. چهار دلیل گفته بود که ظاهراً در کتاب امدادهای غیبی است.
امت بدبخت یا نشانه جامعه بدبخت چیست؟ تیتر آن درست یادم نیست. چهار دلیل داشت. من دلیل ایشان را گرفتم مثل یک شاعری که شعرهای سعدی را می‌گیرد و بر وزن آن شعر می‌گوید. همیشه بچه‌ها از پدرها چیزی یاد می‌گیرند. معمار می‌آید این نقشه را می‌بیند طبق این نقشه یک خانه می‌سازد و ممکن است خانه‌ی دوم را که می‌سازد یک خرده پنجره‌اش را تغییر دهد. حالش را، اتاقش را و یک تغییراتی را ایجاد کند. ممکن است یک تغییراتی هم در آن بدهد. اصولاً علم رو به تکامل است. من به علامه مطهری گفتم: می‌شود یک چیزی اضافه کرد گفت: بله. من آن چیزهایی که به ذهنم رسیده آوردم و ممکن است هر طلبه‌ای فکر کند یک چیزهایی اضافه به ذهنش بیاید. گفتم: زشت نیست. آدم فکر کند. گفت: نخیر خود شما فکر کن ممکن است چیزی به ذهنت بیاید. وقتی ایشان مرا تشویق کرد من یک خرده فکر کردم. گفتم: آقا به نظر من چیزهایی آمد. به قدری این علامه بزرگوار مرا تشویق کرد.
بسیاری از وقت‌ها شده که ما یک چیزی در تلویزیون گفتیم یک نامه از یک معلم عزیزی آمده است و گفته: آقای قرائتی این را کم گفتی. این را اضافه می‌کردی بهتر بود و من استفاده‌ام از مردم خیلی زیاد بوده است. این که آدم بگوید: من دکتر هستم، دیگر آدم بالاتر از من نیست. من مهندس هستم. من دانشجو هستم. من استاد دانشگاه هستم. من آیت الله هستم. این‌ها را باید شکست، اینها اشتباه است.
می گویند: یک کسی سوار اسب بود. داشت می‌رفت که به نهر آبی که نیم متر آب بیشتر درونش نبود رسید، هرچه زد که اسب برود ولی اسب تکان نخورد و سر جای خود ایستاد. گفت: برو حیوان! نیم متر آب بیشتر داخل آن نیست می‌توانی بروی. اما اسب ایستاده و تکان هم نمی‌خورد. خودش رفت پاچه هاش را بالا کشید. اسب را کشید دید نمی‌آید. از عقب به او شلاق زد و دید نمی‌رود. پاشنه کش را در آورد و زیر شکم اسب کوبید، دید نمی‌رود. یک مردی گفت: چه شده است؟ گفت: این اسب راه نمی‌رود، نیم متر آب بیشتر در نهر نیست، ولی همینطور ایستاده است. گفت: آقا آب را با بیل گلی کن، اسب می‌رود. این هم یک بیل برداشت آب رودخانه را گلی کرد و اسب رفت. آن‌طرف رودخانه گفت: خدا اجرت بدهد، رمزش چه بود؟ گفت: رمزش این بود اول آب تمیز بود اسب می‌آمد عکس خود را در آب می‌دید و کسی که خودش را ببیند حاضر نمی‌شود پا روی خودش بگذارد و این طرف آب می‌ایستد. خودتان را از دم تا دم بشکنید. همه قلم و کاغذ پهلویمان باشد.
9- تبلیغ همگانی و نقل قول آموخته‌ها
محرم نزدیک است. واعظ‌ها از روی حدیث را بخوانند. آنقدر به بنده گفتند: آقای قرائتی قرآن را که می‌خوانی از رو بخوان. گاهی یک آیه از قرآن را در تلویزیون می‌خوانم غلط می‌خوانم. اگر بنده از رو بخوانم و این رسم بشود، روخوانی حل می‌شود. من پارسال با لباس مبدل به دهاتهای ایلام رفته بودم، شب عاشورا و تاسوعا بود. گفتم: آقا آخوند نمی‌خواهید؟ البته نگفتم که من قرائتی هستم، چون لباسم را عوض کرده بودم. گفتم: آخوند نمی‌خواهید؟ گفتند: چرا تاسوعا و عاشورا است، آخوند می‌خواهیم اما کسی نمی‌آید اینجا برای ما روضه بخواند. ما یک عده مردم مستضعف هستیم. گفتم: خودتان با سواد ندارید؟ گفتند: چرا با سواد داریم. گفتم: شما باید تاریخ عاشورا را بلد باشید. خدا مرحوم آیتی را رحمت کند، کتابهای زیادی درباره امام حسین نوشته است، دور هم جمع شوید یک نفر بخواند. من در موزامبیک رفتم. گفتند: اینجا مسلمان زیاد است ولی مسلمانهای شیعه فقط یک زن و شوهر است. گفتم: می‌خواهم ایشان را ببینم. بالاخره به سراغ آنها رفتم و خانه این دو نفر را دیدم. در یک پایتخت یک زن وشوهر شیعه است. در زدم و گفتم: شما در موزامبیک در آفریقا هستید. گفتم: شما شیعه هستید. می‌خواهید برای امام حسین عزاداری کنید چه می‌کنید؟ گفت: من و خانمم هستیم و چند بچه داریم. شب عاشورا را از تقویم پیدا می‌کنیم، من می‌نشینم تاریخ کربلا را می‌خوانم و بچه هایم گوش می‌کنند و با همین روخوانی با من گریه می‌کنند.
خدا پدرمان را سلامت بدارد. پدر پیری دارم. در کاشان بچه که بودیم ما را دور کرسی می‌نشاند، زمستان «حلیه المتقین» را می‌خواند، یا آرام آرام کتابهای دیگر را می‌خواند و ما هم گوش می‌دادیم. اجمالاً روخوانی و قصه نقل کردن بسیار خوب است. مردم گیرنده‌شان خوب است. یعنی سخنرانی را همه گوش می‌دهند. اما اینکه گرفت و بحث را گوش داد نمی‌رود که برای خانمش بگوید. برنامه اینطور باشد که هرچه می‌گیریم نقل کنیم. نقل کردن خیلی خوب است. گاهی افراد خیال می‌کنند که انسان خیلی باسواد است. بسیاری از افراد پرسیدند که آقای قرائتی تو چند صد هزار حدیث حفظ هستی؟ گفتم: نخیر من شاید ده هزار حدیث هم حفظ نباشم. شاید 5 هزار حدیث هم حفظ نباشم، شاید دو هزار حدیث هم حفظ نباشم. گفت: پس خیلی حدیث می‌خوانی، گفتم: علتش این است که من یک چیزی که یاد بگیرم ده جا می‌گویم.
در خانه‌مان قم یک بقالی بود تا یک حدیث مطالعه می‌کردم و مثلا می‌رفتم که پنیر بخرم می‌گفتم: آقا می‌خواهی یک حدیث برایت بخوانم؟ می‌گفتم: الآن داشتم یک حدیث مطالعه می‌کردم. این بقال می‌خندید و چند بار این بقال به ما گفت: اینقدر که تو برای ما حدیث خواندی پای منبر چیزی یاد نمی‌گیریم. یعنی تا یک چیزی یاد گرفتی به خانمت بگو، من که داشتم اینجا مطالعه می‌کردم دیدم یک تکه‌های خوبی است، فوری به اتاق زن و بچه رفتم و گفتم: جمع شوید این تکه‌ها چون فارسی است و خوش مزه است برای شما هم بگویم. آدم تا یک چیزی را دید از زن و بچه‌اش شروع کند و به بقال محله‌اش به برادرش به همسایه‌اش به راننده تاکسی و. . . بگوید. هرچه گرفتید بگویید. اگر خواستید چیزهایی که گرفتید برایتان بماند آن را نقل کنید.
10- خلاصه بحث یادداشت‌برداری
بحث ما درباره مطالعه بود، برادران صدا و سیما در خانمان آمدند و امیدواریم که قبل از نهار هم بروند که ما گیر نهارشان نباشیم. عرض کنم به حضور جنابعالی که بحثمان روش مطالعه بود روش مطالعه را گفتیم که ما حدود 17 – 18 سال پیش به زندان به دیدن آیت الله منتظری رفتیم. به او گفتیم: یک نصیحت به ما بکن. ایشان پشت میله‌های زندان چیزی یادش نیامد گفت: همین که چیزی یاد من نمی‌آید برای تو نصیحت است. تو برو 20 – 30 عدد دفتر بگیر. پشتش بنویس دفتر امام زمان، دفتر توحید، دفتر شعر، دفترحدیث، و. . . هرچه مطلب پیدا کردی در آن دفترها وارد کن. بعد اگر با یک مسئله روبرو شدی به آن دفتر توجه می‌کنی، به مطالب آن توجه می‌کنی. ما رفتیم این دفترها را خریدیم و برای آنها اسم گذاشتیم. مثلاً دفتر حقوق، دفتر زن، دفتر امام زمان(عج)، دفتر اقتصاد، دفتر. . . این دفترها پر شد. کلاسور گرفتیم و کلاسور هم از مطالب پر شد. بعد دیدیم که پر شده است نایلون گرفتیم. بعد این بحث هایمان که زیاد می‌شد درون نایلون می‌کردیم. بعد دیدیم که پیدا کردن نایلون طول می‌کشد، فایل گرفتیم. فایلمان را هم که عرض کردم از روی حروف الفبا بود. مثلاً الآن بحث برکت حرف ب را می‌آورم. بحث برکت یک غلاف دارد، مثلاً در بحث پارتی بازی و نور چشمی‌ها از این غلاف استفاده می‌کنم. این غلاف اینجا ثابت است. آن‌وقت آیات پارتی بازی را برایتان می‌خوانم. «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ»(بقره/124) ابراهیم گفت: خدایا پسرم هم رهبر بشود. فرمود: نه پارتی بازی نیست، تو به رهبری لیاقت داری اما اگر پسرت لیاقت داشت به او می‌دادم. نوح گفت: خدایا پسرم. فرمود: نه پسر و پدری نیست. به پیغمبر گفتند: این از فامیل محترم است، دستش را قطع نکن گرچه دزدی کرده است، فرمود: نه پارتی بازی نیست. دخترم فاطمه هم دزدی کند دستش را قطع می‌کنم. شروع می‌کنم تکه‌هایی که مربوط به پارتی بازی است برایتان می‌خوانم. حالا اگر یک خاطره دیگر در مجله یا جاهای دیگر درباره‌ی پارتی بازی دیدم آن را هم به مطالبم افزوده می‌کنم و برایتان می‌خوانم. بنابراین یک حرفی است که انسان می‌تواند مطالعه 10سال پیش را روی حروف الفبا خیلی سریع مطالعه کند، کتابی که مطالعه کردید. بعضی اساتید را دیدم اینطوری مطالعه می‌کنند.
11- روش‌های یادداشت و کد نویسی
یکی از علمای قدیم قم را دیدم اینطور مطالعه می‌کند. کتاب که می‌خرد وقتی مطالعه می‌کند، تکه‌هایی که می‌پسندند صفحه آخر و صفحه اول هر کتاب سفید است. اینجا می‌نویسد که مثلاً در این صفحه یک نکته جالبی در این زمینه است. آن‌وقت مثلاً من خانه‌اش رفتم و گفتم: آقا یک چیزی یادمان بده، گفت: این کتاب را ببین، من این کتاب را مطالعه کردم. 600 صفحه است. در 600 صفحه نکته‌های جالبش این است. 34 مورد از این مطالب در صفحه اول است. یعنی هر چیز که جالب است صفحه اول جمع می‌شود. بعضی مطالب جالب را صفحه اول می‌نویسد.
لازم نیست آدم پول داشته باشد و کتاب بخرد. یکی از علماء قم می‌گفت: یک ماه رمضان از رهبر انقلاب پرسیدم، امسال ماه رمضان شما قم بودید چه کردید؟ گفت: من می‌خواستم الغدیر مطالعه کنم، کتاب نداشتم از آقای سید احمد زنجانی(ره) که از علماء قم بود و ظهرها در مسجد فیضیه نماز می‌خواند، قرض کردم و مطالعه کردم. حاج احمد آقا پسر امام می‌گفت: امام کتاب زیادی ندارد. خلاصه داشتن کتاب سواد نمی‌آورد. ممکن است من در کتابخانه‌ام هزار جلد کتاب باشد اما داشتن کتاب سواد نیست. گاهی وقتها اینها دکور است. کما اینکه داشتن سواد هم عمل نیست. قرآن می‌گوید: عالمی که کتاب می‌خواند ولی عمل نمی‌کند مثل خری است که کتاب بار کند. «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»(جمعه/5) نه داشتن کتاب دلیل بر داشتن علم است و نه داشتن علم دلیل بر قرب به خداست.
یکی از شخصیت‌های مملکتی به حجاز یا مصر یا لیبی یا یکی از این کشورها رفته بود. آن آقا آمده بود گفته بود: آقا شما چند حافظ قرآن در ایران دارید؟ مثلاً ما10 هزار آدم داریم که همه قرآن را حفظ هستند. ایشان گفته بود ما حافظ قرآن کم داریم اما محافظ قرآن زیاد داریم. شما حافظ قرآن نیستید، ممکن است بسیجیان ما بعضی هایشان قرآن را بلد نباشند بخوانند. حافظ قرآن نیستند اما محافظ آیات هستند. شما«إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ»(تکویر/1). «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»(فاتحه/4). «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» با صد رقم تجوید با کم و زیادش قرآن را می‌خوانید. اما عوض «مَلِکِ النَّاسِ»(ناس/1). ملکتان فهد است و آنکه خدا می‌گوید: ملک خداست. «إِلهِ النَّاسِ»(ناس/3). «مَلِکِ النَّاسِ». خدا باید ملک باشد شما لقب خدا را به خلق خدا می‌دهید که از ترس پشه در پشه بند می‌رود. ما حافظ قرآن نداریم. اما محافظ قرآن داریم. مهم نیست آدم کتاب داشته باشد. علم داشتن قرب نیست. کتاب داشتن قرب نیست. حافظ قرآن بودن هم مهم نیست، حافظ وحی بودن مهم است که محافظین وحی ما همین حاجیان عزیز ما هستند که آنجا شهید شدند و رزمندگان ما هستند.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد به عمر ما، به قلم و بیان ما برکت بده و به ما توفیق بده از دقایق عمرمان حداکثر استفاده را بکنیم. علم با عمل مهم است. علم مفید به ما بده. می‌دانید که اگر علم فایده‌ای نداشته باشد مثل شیطان است چون در حدیث داریم پیغمبر می‌فرماید: «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنْ عِلْمٍ لَا یَنْفَعُ»(کنزالفوائد، ج‏1، ص‏385). همانطور که ما می‌گوییم: «أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ» پیغمبر گفت: به تو از علم بی فایده پناه می‌برم. چون علم بی فایده مدرک می‌آورد و غرور می‌آورد پز می‌آورد و درونش هم خالی است. امیدوارم خداوند علم مفید به همه‌مان بدهد. به امید روزی که همه‌مان اهل مطالعه باشیم. گوینده‌ها از رو بگویند، نویسنده‌ها با قلم و کاغذ باشند. مثل امالی صدوق، امالی مرتضی، اهل قلم باشیم. «الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ»(علق/4) «ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ»(قلم/1). خدا به قلم قسم خورده است. قلم بوسیدنی است. کاغذ بوسیدنی است. کتاب بوسیدنی است. در کلاس و دست استاد بوسیدنی است.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1727

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.