مرگ، آخرین نفس

موضوع: مرگ، آخرين نفس
تاريخ پخش: 70/05/24

بسم الله الرحمن الرحيم

1- اسيران جنگ تحميلي
در خدمت برادران و خواهراني هستيم که از سازمان برنامه و بودجه هستند و مهمان سازمان نقشه برداري، خداوند انشاء الله تمام نهادها، سازمان‌ها، اداره‌ها، ملت، امتي که کارشان کار مثبت و مفيدي است و فکرشان و روحشان و قلبشان براي اسلام و مسلمين و مستضعفين مي‌تپد و در کارشان صداقت دارند خداوند همه را حفظ بکند.
بحثمان يک بحث فشرده دو سه دقيقه‌اي است و يک بحث نيم ساعتي، بحث مفصلي داشتيم که متاسفانه قابل پخش نبود اشکالاتي داشت، ولي با جمعي از برادران آزاده بوديم افرادي که هشت نه سال بيشتر و کمتر اسير بودند ولي چون قابل پخش نبود در اين جلسه چند دقيقه به مناسبت سالگرد آزادي اسرا چند جمله‌اي مي‌گويم.
خداوند در قرآن مي‌فرمايد: من شکور هستم، شکور از صفات خداست يعني خدا شکر مي‌کند وقتي مردم مردم خوبي بودند. خدا يک لطف‌هايي به آنها مي‌کند مردم خوب خون دادند. خدا رژيم شاه را سرنگون کرد. مردم ما ريختن توي خيابانها ايثار داشتن خدا نعمت امام را بر آنها داد، در تشييع جنازه امام سوختن، مقام معظم رهبري جايگزين شد دلها آرام شد در مکه کتک خوردن و شهيد شدند. امسال با عزت و قدرت و صلابت و با شرمندگي آنها و عزت ما حج برگزار شد چون يک آيه داريم مي‌فرمايد: شما خوب باشيد من مشکلات شما را حل مي‌کنم يکي از کارهاي عزيز و مهمي که شد به دست اين عزيزان مسأله اسرا بود خيلي اينها از خودشان صلابت نشان دادن در حدي که جمعيتي از حقوق دانان و جامعه شناسان و روان شناسان اروپايي، آمريکايي، شرق و غرب، روانشناس‌هايشان جمع شده بودند. منتها در لباس هلال احمر آمدند سراغ اسراي ما در زندان‌هاي بغداد، فقط تحقيق که اين روحيه‌اي که نمي‌شکند از کجا پيدا شد معمولا مردم حلقه طلايشان گم بشود گريه مي‌کنند. يک خورده‌اي که زندگي‌شان کم و زياد بشود قهر مي‌کنند، شيشه مي‌شکنند، انسان در اروپا با قرص خواب مي‌خوابد، امراض رواني، هيجان، نداشتن گذشت نداشتن ايثار، اين نسلي که آمده نه سال زير شکنجه و مقاوم است چي باعث مقاومت شد آمده بودند ببينند چه انگيزه‌اي ايراني‌ها را آنقدر مقاوم مي‌کند، اصلا پروژه تحقيقي آنها بود اين را که مي‌گويم شعار نمي‌دهم از اسيري که نه سال دانشمند بود و اسير شده بود ليسانس حقوق داشت و بعضي از تحصيل کرده‌هاي ديگر، حرف، حرف آنها است. مي‌گفتند ما با زبان فرانسوي به اينهاييکه مي‌آمدند بازديد در زندانها مي‌گفتيم شما دنبال چي مي‌گرديد؟ مي‌گفت وقتي ديد من خوب فرانسوي حرف مي‌زنم چون تحصيل کرده فرانسه بودم. ديدم جنگ شده آمدم ايران و رفتم جبهه، گفت آقا ما دنبال يک مسأله مهم مي‌گرديم، گفتن برويد ببينيد اين ايراني‌ها دليل اينکه اينقدر در زندان مقاوم هستند چي است ما آمديم آن را ريشه‌اش را پيدا کنيم، ريشه‌اش لطف خداست خداوند گاهي به کسي لطف مي‌کند آدم مقاوم است به کسي لطف نمي‌کند آدم مي‌شود مثل پر گل به خاطر مختصر چيزي دين و دنياي خودش را از دست مي‌دهد.
2- جايگاه اسير گرفتن در اسلام
من دو سه تا جمله برايتان بگويم، در اسلام اسير داريم يا نه؟ بسم الله الرحمن الرحيم، بله هر وقت مسلمانها با کفار جنگ کردند پيروز شوند بايد اسير بگيرند، شما که مي‌گوييد نگيريد چه کنيم. پنج تا نظريه است يکي اينکه بگوييم در جنگ وقتي ما پيروز شديم همه را آزاد کنيم، دو همه را بکشيم، سه همه را در اردوگاه نگه داريم، چهار تقسيم در خانه‌ها، شما راي بدهيد، مسلمانها با کفار جنگ شده، مسلمانها پيروز شده‌اند چه کنيم با کفاري که در دستمان هستند، سؤال از من جواب را با هم بگوييم، بگوييم کفاري را که بر آنها پيروز شديم همه را از دم آزاد کنيم. درست است؟ خير، چون اگر آزاد کنيم مي‌روند شمشيرشان را تيز مي‌کنند دو مرتبه مي‌آيند پس همه را آزاد کنيم. غلط است، يا بگوييم حالا که پيروز شديم همه را از دم بکشيم اين هم غلط است به خاطر اينکه اينها بعضي‌ها ممکن است چشم و گوش بسته باشند هدايت بشوند و زن و بچه آنها چه تقصيري دارند بکشيم هم درست نيست، توي اردوگاه خرج دارد براي جمهوري اسلامي يا براي هر کشور ديگر، منتها چرا ما در اردوگاه‌ها نداشتيم، به خاطر فشار‌هاي سياسي بود چون مي‌ترسيديم اينها جاسوس باشند تقسيم بشوند توي خانه‌هاي ما اسباب مشکلاتي بشوند ولي بهترين راه همين است که اسلام مي‌گويد اگر پيروز شدي آنها را به عنوان اسير توي خانه تقسيم کن، يکي را من بياورم، يکي را شما، وقتي که تقسيم شد اينها توي خانه‌ها که تقسيم شدند باري به خانه‌ها نيست چون آنهايي که هفت نفر هستند، هفت نفر آنها مي‌شود هشت نفر، خيلي فشار توي خانه نمي‌آيد و بعد هم تدريجا اينها آزاد مي‌شوند
زکات که مي‌گيريد چه کنيم؟ پول زکات را، در هشت راه مصرف کنيد يکي برده بخريد آزاد کنيد، روزه خورديد برده بخر آزاد کن، نذر کردي عمل نکردي کفاره‌اش برده بخر آزاد کن همه اينها را تقسيم کنيم. بعد هم به تدريج آزاد کنيم، اسلام در مورد برده سفارشات عجيبي دارد چند تا سفارش مي‌کنم بعد ببينيد اين عزيزان ما چطوري با آنها برخورد شد، مي‌فرمايد تا در جنگي خشونت لازم است همين که اسير شد رحمت، تا شمشير دستش هست من هم شمشير توي دستم هست در جنگ او دشمن است و من دشمن وقتي که گرفتمش او مي‌شود امانت، بايد نسبت به او ترحم کنم.
اميرالمؤمنين مي‌فرمايد «إِطْعَامُ الْأَسِيرِ وَ الْإِحْسَانُ إِلَيْهِ حَقٌّ وَاجِبٌ وَ إِنْ قَتَلْتَهُ مِنَ الْغَدِ» (قرب‌‌الاسناد/ص‌‌42)، اسير را بايد به او غذا داد و حتي روايت داريم که همان غذاييکه خودت مي‌خوري بايد به او بدهي.
قرآن مي‌فرمايد علي اميرالمؤمنين و زهرا نزديک افطار رفتند افطار کنند يک شب در خانه را اسير زد غذاي خودشان را به اسير دادند و خودشان با آب افطار کردند چيز دادن به اسير ارزش است و تجليل شده.
امام سجاد مي‌فرمايد اسيري که گرفتي اگر دارد مي‌شلد و نمي‌تواند راه برود آزادش کن، پيغمبر فرمود اسير را به قدري جبرئيل سفارشش کرد که من گفتم اين تا دو سه روز ديگر آزاد مي‌شود، اسير مي‌تواند فرمانده لشگر بشود اسير مي‌تواند قاضي بشود، سلمان اسير بود، بلال اسير بود، عمار اسير بود، مادر امام زمان(ع) اسير بود، يعني اسير بودن معنايش اين نيست که آدم به هيچ مقام و پست و مقام علمي و حقوقي و حقيقي نرسد جنگ بوده من پيروز شدم تو هم اسيري بعد که مسلمان شدي همه کمالات را مي‌تواني داشته باشي.
جالب اينکه بعضي از حقوق¬دان‌هاي بين‌المللي را غربي‌ها که مي‌گويند اسلام دين خشني است مي‌گويد انسان، انسان را اسير کند و اسارت انسان ظلم به حقوق بشر است.
آنهايي که مي‌گويند اسير کردن و اسير گرفتن ظلم است خودشان کل دنيا را به اسارت گرفتن، هر کس مي‌خواهد بداند چقدر ايراني‌ها اسير اروپايي‌ها بودند و چقدر اسير آمريکايي‌ها بودند اين کتاب ظهور تا سقوط پهلوي، را مطالعه کند که زن شاه اگر مي‌خواست لباسي بخرد مد لباسش را بايد حتما با برنامه‌هاي خارج تطبيق کند، آب بدون اجازه آنها نمي‌خوردند، نمايندگان مجلس بدون اجازه آنها نه پا مي‌شدند نه مي‌نشستند و نه حرف مي‌زدند، مجلس تشريفاتي، شاه تشريفاتي، شاه ايران مثل فتيله چراغ در اختيار آنها بود.
جالب اينکه کساني که مي‌گويند اسير نگيريد که خودشان شاه‌ها و امير‌ها و رياست جمهورها و امت‌ها و افريقا و کشور‌ها و مستضعفين دنيا را به اسارت گرفتند بعد مي‌گويند اسلام چرا اسير گرفته، امام زين العابدين اسير مي‌خريد و در خانه با آنها کلاس مي‌گذاشت. کار مي‌کرد و شب عيد فطر همه را آزاد مي‌کرد يعني يک دانشگاه آزاد اسلامي داشت البته حقوق نمي‌گرفت برده‌ها را مي‌خريد با آنها برنامه داشت و عيد فطر همه را آزاد مي‌کرد يعني اسير قابل رشد و ترقي است دو تا جوان بودند بچه تاجر. خيلي هم بابايشان پول داشت. يکي از آنها مصعب بود مصعب جواني بود که مسلمان شد و پدر و مادر کافر. اين بچه حزب اللهي، مسلمان، نماينده پيغمبر شد. آمد مدينه، برادر مصعب هم يک بچه تاجر آن هم رهبر کفر، يکي در خط اسلام يکي در خط کفر، در جنگ بدر درگيري شد مسلمانها پيروز شدند کفار را به اسيري گرفتند. برادر مصعب هم اسير شد. يک مرتبه همينطور که برادر مصعب را دستش را گرفته بودند مي‌بردند، اين براي فيلم خوب است اين خودش يک سناريو است، برادر مصعب ديد عجب توي جنگ شکست خورد و برادر مسلمانش پيروز شد و اينکه کافر است شکست خورده وقتي مي‌بردنش نزد اسرا، برادرش را ديد. گفت داداش به اين بگو من را آزاد کند. مصعب گفت چه؟ گفت تو برادر من نيستي. خط تو از خط من جداست به اين آقا که مسلمان بود و اسير گرفته بود. گفت: ‌اي برادر مسلمان! تو برادر من هستي ايشان برادر من نيست. ضمنا اين را هم بگويم بابا و مادر ما از تجار درجه يک مکه، اگر خواستي آزادش کني تا مي‌تواني پول بگير اين هم سفارش برادر.
بايد هم دولتمان وعده‌اي که به اسرا داده عمل کند مردم هم اسير که ديديد احترام بگذارند اصلا اسيري که ديديد نگاهش کنيد كه او در امتحان پيروز شد و ما معلوم نيست که در امتحان پيروز بشويم يا خير و اين خيلي مهم است، بنده وقتي حجت السلام والمسلمين آقاي ابوترابي را مي‌بينم تقريبا ما از بيست و هفت سال پيش با آنها رفيق بوديم منتها ايشان ده سال شلاق خورد اما ايمانش را حفظ کرد. بلکه بسياري از آزادگان مي‌گفتند اگر ايشان نمي‌بود ممکن بود خطراتي پيش بيايد يعني واقعا يک فرشته وحي بود که خداوند ايشان را يک مدد غيبي قرار داده بود نفسش، اخلاقش، برخوردش، جاهايي که صدامي‌ها عاجز مي‌شدند به ايشان پناه مي‌بردند، جاهايي که حزب اللهي‌ها عاجز مي‌شدند به ايشان پناه مي‌آوردند يک محوري بود، يک رهبري بود ميان آزادگان که ايشان ده سال کتک خورد و دين داشت و بنده هنوز يک روز هم کتک نخورده‌ام. بنابراين بنده طلبه وقتي آن آقا را مي‌بينم بايد حساب کنم او پيروز است و من معلوم نيست يک هزارم او باشم يا نه به اسرا و به آزادگان احترام کنيم در ازدواجشان در احترامشان، در شخصيتشان، اصلا وقتي پا مي‌شود احترامش بکنيم، خدايا باقي اسرا را هم آزاد بفرما و اما ما هم اسير هستيم، اسير غذا، اسير مقام، اسير درجه، اسير پول، اسير شهوت، هر کدامي از ماها ممکن است به يک چيز بند باشيم خدايا اسارت‌هاي دروني و دائمي ما را هم از اين اسارت‌ها نجات بده.
3- درباره لحظات آخر زندگي
بحثي را که مي‌خواهم بگويم بحث آخرين فرصت است و عنوان درسهايي از قرآن آخرين فرصت است. (آخرين فرصت) من تقاضا مي‌کنم بينندگان پاي تلويزيون حوصله کنند. بيست دقيقه حوصله کنيد. حالا اگر هم حوصله نکنيد چه کنيد، هر کسي يک نفس آخري دارد از چي مي‌خواهي فرار کني مگر آدم لازم است که همه‌اش در دنياي بي خيالي باشد ما بالاخره دير يا زود يک نفس آخري داريم و شما هم نمي‌دانيد که نفس آخر سي سال ديگر است تا بگوييد آقاي قرائتي حالا حالمان را به هم نزن بگذار بيست و نه سال خوش باشيم حالا سال آخر، شايد هفته آخر ما بود چون در قرآن از کلماتي که زياد به کار مي‌رود کلمه بغتة است، بغتتا يعني تو چه مي‌داني يکبار مي‌بيني يک دفعه.
بنابراين سيمايي از آخرين نفس برايتان مي‌خواهم بگويم، اول از نهج البلاغه صحبت کنم و بعد از قرآن، نهج البلاغه جمله‌اي دارد سيمايي از آخرين نفس.
بسم الله الرحمن الرحيم، ما اگر توجه داشته باشيم به اين رشوه نمي‌گيريم، بي‌حجاب‌ها توجه کنند، حتي در سازمان برنامه و بودجه کارشناس‌ها توجه کنند، روحاني‌ها توجه کنند همه ما توجه کنيم يک نفس آخري داريم ببينيم اميرالمؤمنين چي گفته، اگر يادمان باشد بسيار آمار فساد و گناه کم مي‌شود غافل هستيم، حالا من مي‌خواهم از اميرالمؤمنين برايتان بخوانم خدا انشاء الله اثر بدهد، اعوذ بالله من الشيطان الرجيم مي‌فرمايد که: «وَ هُوَ يَرَى الْمَأْخُوذِينَ عَلَى الْغِرَّةِ حَيْثُ لَا إِقَالَةَ وَ لَا رَجْعَةَ كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ وَ قَدِمُوا مِنَ الْآخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا وَ يَتَمَتَّعُونَ بِهَا فَيَكُونُ الْمَهْنَأُ لِغَيْرِهِ وَ الْعِبْ‌‌ءُ عَلَى ظَهْرِهِ وَ الْمَرْءُ قَدْ غَلِقَتْ رُهُونُهُ بِهَا فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً عَلَى مَا أَصْحَرَ لَهُ عِنْدَ الْمَوْتِ مِنْ أَمْرِهِ وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ وَ يَتَمَنَّى أَنَّ الَّذِي كَانَ يَغْبِطُهُ بِهَا وَ يَحْسُدُهُ عَلَيْهَا قَدْ حَازَهَا دُونَهُ فَلَمْ يَزَلِ الْمَوْتُ يُبَالِغُ فِي جَسَدِهِ حَتَّى خَالَطَ لِسَانُهُ سَمْعَهُ فَصَارَ بَيْنَ أَهْلِهِ لَا يَنْطِقُ بِلِسَانِهِ وَ لَا يَسْمَعُ بِسَمْعِهِ يُرَدِّدُ طَرْفَهُ بِالنَّظَرِ فِي وُجُوهِهِمْ يَرَى حَرَكَاتِ أَلْسِنَتِهِمْ وَ لَا يَسْمَعُ رَجْعَ كَلَامِهِمْ ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ الْتِيَاطاً بِهِ فَقُبِضَ بَصَرُهُ كَمَا قُبِضَ سَمْعُهُ وَ خَرَجَتِ الرُّوحُ مِنْ جَسَدِهِ فَصَارَ جِيفَةً بَيْنَ أَهْلِهِ قَدْ أَوْحَشُوا مِنْ جَانِبِهِ وَ تَبَاعَدُوا مِنْ قُرْبِهِ لَا يُسْعِدُ بَاكِياً وَ لَا يُجِيبُ دَاعِياً ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي الْأَرْضِ فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ وَ انْقَطَعُوا عَنْ زَوْرَتِهِ» (نهج‌‌البلاغه/خطبه 109).
«وَ هُوَ يَرَى الْمَأْخُوذِينَ عَلَى الْغِرَّةِ» آقا تو که ديدي افرادي از دوستان و همکارها و همسايگانت رفتند، «حَيْثُ لَا إِقَالَةَ وَ لَا رَجْعَةَ»، رفتند و ديگر بر نگشتند و رفتني است که ديگر برگشتن توي آن نيست، «كَيْفَ نَزَلَ بِهِمْ مَا كَانُوا يَجْهَلُونَ»، مي‌گويد مي‌داني چي مي‌آيد بر سرت نفس‌هاي آخر.
يک: «وَ جَاءَهُمْ مِنْ فِرَاقِ الدُّنْيَا مَا كَانُوا يَأْمَنُونَ»، اين دنيايي که دلت خوش بوده حالا بايد از آن دل بکني بنده لباسم را دوست دارم اگر با تيغ لباس من را پاره کني ناراحت هستم، من با تيغ لباس شما را پاره کنم ناراحت هستي، اگر بنا باشد گرفتن لباس ناراحتي باشد نفس آخر خدا مي‌خواهد آنچه در عمرمان جمع کرديم يک مرتبه از ما بگيرد و لذا از خدا ناراحت هستيم در نفس‌هاي آخر بسياري از افرادي که در عمرشان گفتند خدا جان، خدا جان، در سرازيري ماشين تند مي‌رفته به سر بالايي برسند يک متر نمي‌توانند حرکت کنند مي‌فرمايد بايد رها کني بروي: «وَ قَدِمُوا مِنَ الْآخِرَةِ عَلَى مَا كَانُوا يُوعَدُونَ»، از دنيا دل کندن وارد قيامت شدن و قبر شدن، اميرالمؤمنين مي‌فرمايد: «فَغَيْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ» من که علي هستم نمي‌توانم بيان کنم چه خبر است بيان علي کوتاه است خود حضرت مي‌گويد: «اجْتَمَعَتْ عَلَيْهِمْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ»، فشار و گيجي مرگ يک، «وَ حَسْرَةُ الْفَوْتِ» آه که بچه و عروس و داماد و زندگي را مي‌گذارم، حسرت رها کردن يک فشار و مردن دو، اطراف بدن شل مي‌شود «فَفَتَرَتْ لَهَا أَطْرَافُهُمْ وَ تَغَيَّرَتْ لَهَا أَلْوَانُهُمْ» رنگ مي‌پرد، «ثُمَّ ازْدَادَ الْمَوْتُ فِيهِمْ وُلُوجاً» و لوج مرگ مي‌آيد، «فَحِيلَ بَيْنَ أَحَدِهِمْ وَ بَيْنَ مَنْطِقِهِ» منطق و نطق و بيان قفل مي‌شود، «وَ إِنَّهُ لَبَيْنَ أَهْلِهِ» «يَنْظُرُ بِبَصَرِهِ وَ يَسْمَعُ بِأُذُنِهِ» نگاه مي‌کند مي‌بيند ولي زبانش طاقت گفتن ندارد، صداها را مي‌شنود، آدم‌ها را مي‌بيند، مي‌شناسد، مي‌شنود اما زبان نمي‌تواند حرف بزند. «عَلَى صِحَّةٍ مِنْ عَقْلِهِ» عقلش صحيح است، «يُفَكِّرُ فِيمَ أَفْنَى عُمُرَهُ» فکر مي‌کند، چه کردم بر عمرم، «وَ فِيمَ أَذْهَبَ دَهْرَهُ» تمام روزگار را به چي گذراندم، «وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالًا جَمَعَهَا» از همه بانک‌ها قرض کردم، پهلوي هر کس و ناکسي سر خم کردم، براي يک ريال و يک فلس اشک ريختم، رشوه‌ها و دروغ‌ها و گرانفروشي‌ها و کم فروشي‌ها و کم کاري‌ها و انواع جنايات را کردم، «وَ يَتَذَكَّرُ أَمْوَالًا» ياد اموالي مي‌افتد که جمعها جمع کرده، «أَغْمَضَ فِي مَطَالِبِهَا» در طلب اموالها اغماض کردم، چشم پوشي کرده يعني فکر حلال و حرام نبوده، «وَ أَخَذَهَا مِنْ مُصَرَّحَاتِهَا وَ مُشْتَبِهَاتِهَا» از اموال حق و باطل مخلوط گرفته و جمع کرده، «قَدْ لَزِمَتْهُ تَبِعَاتُ جَمْعِهَا» حالا که نفس آخر است بار مال حرام روي دوشش است، «وَ أَشْرَفَ عَلَى فِرَاقِهَا» و بايد فراق اين مال را بکشد رها کند برود، وزنش به گردنش، «وَ بَقَاءٍ مِنْ لُبِّهِ تَبْقَى لِمَنْ وَرَاءَهُ يَنْعَمُونَ فِيهَا» کيفش مال وارثها، وارث کيف کند من جواب قيامت بدهم اين هم شد کار، «فَهُوَ يَعَضُّ يَدَهُ نَدَامَةً» اگر در عالم واقع چشم بينايي داشته باشيد خودش را از غصه مي‌خورد، فکر مي‌کند، «وَ يَزْهَدُ فِيمَا كَانَ يَرْغَبُ فِيهِ أَيَّامَ عُمُرِهِ»‌اي کاش آن مقداري که مي‌دويدم دنبال مال کمتر دويده بودم يا اگر مي‌دويدم دنبال حلالش مي‌دويدم، اينها که دورش گريه مي‌کنند نمي‌تواند از آنها تشکر کند، «وَ لَا يُجِيبُ دَاعِياً» هر کس که مي‌گويد بابا جان، مامان جان، داداش جان نمي‌تواند جواب بدهد، «ثُمَّ حَمَلُوهُ إِلَى مَخَطٍّ فِي الْأَرْضِ» در تابوتش مي‌گذارند، به قبرستانش مي‌برند، «فَأَسْلَمُوهُ فِيهِ إِلَى عَمَلِهِ» مي‌گويند اين تو و اين عملت، هر چي مي‌خواهي رشوه بگير، هر چي مي‌خواهي مردم آزاري کن بسم الله، اين نفس آخر است.
4- بيان قرآن درباره لحظات آخر زندگي
در بيان اميرالمؤمنين که من بسيار رقيق گفتم اما قرآن چه مي‌گويد در قرآن ده پانزده آيه داريم نمي‌شود از اينها به شوخي گذشت از هر چي مي‌شود فرار کرد جز مرگ، نمي‌گذارم به من گلوله بزني، خوب بله مي‌روم توي خانه و شيشه ضد گلوله، نمي‌گذارم ميکروب بر من حاکم بشود خوب بله تمام مسائل بهداشتي را مراعات مي‌کنم، نمي‌گذارم زلزله به من آسيب برساند خانه ضد زلزله مي‌سازم، نمي‌گذارم سيل من را ببرد خانه‌ام را روي کوه مي‌سازم از هر چيزي مي‌شود فرار کرد به جز از مرگ.
قرآن مي‌گويد: «وَ لَوْ كُنْتُمْ في‌‌ بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ» (نساء/78) توي هر کاخي بروي مرگ شما را در مي‌يابد بنابراين اين نفس آخر، اين لحظات آخر چيست؟
آدم وقتي نگاه مي‌کند توي جامعه، او دروغ مي‌گويد، او نماز نمي‌خواند، او رشوه مي‌گيرد چه خبر است غافل شديم به قول قرآن مي‌گويد: «نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» (ص/26) از روز قيامت غافل شديم حالا من يک صحنه‌هايي را از قرآن برايتان بگويم آدم‌هاي خوب چطوري نفس‌هاي آخر را مي‌کشند و آدم‌هاي بد چطوري، نحوه جان دادن بد، دقيقه‌هاي آخر عمر آدم بد، دقيقه‌هاي آخر عمر آدم خوب.
5- لحظات آخر براي آدم‌ها مختلف است
اولين آيه مي‌فرمايد: «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ» (ق/19)، قرآن مي‌فرمايد که مرگ آدم را مست مي‌کند، سکره و سکاري، وقتي مرگ مي‌ايد مرگ چطور آدم را مست مي‌کند آدم گيج مي‌شود فشار که به آدم مي‌ايد آدم اعتدالش را از دست مي‌دهد، «وَ جاءَتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ» نفس آخر مگر مي‌ايد و بعد مي‌گويد «ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ»، اين همان بود که از آن مي‌ترسيدي، خيلي از آن مي‌ترسيدي، تمام کارهايت را بهداشتي انجام مي‌دادي، تمام پيش بيني‌هاي لازم را مي‌کردي، خانه‌ام نزديک خانه بچه‌ام باشد پيري دارم، کوري دارم يک وقت آدم مريض مي‌شود تلفن کنم به بچه‌ام.
پس انداز کن پيري داري کوري داري، فلاني را ببينش براي روز مبادا، انواع کارها را مي‌کنيم براي روز مبادا، بعد مي‌گويد که گيجي مرگ مي‌آيد و بعد مي‌گويد: «ذلِكَ ما كُنْتَ مِنْهُ تَحيدُ» اين بود که از آن در مي‌رفتي، آيه ديگر مي‌فرمايد فايده ندارد فرار مکن هر کجا باشي مي‌آيد خوب، آيا مرگ مستي دارد بله قرآن مي‌فرمايد: «وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى‌‌»، «يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى‌‌ وَ ما هُمْ بِسُكارى‌‌ وَ لكِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَديدٌ» (حج/2)، متن قرآن است مي‌فرمايد روز قيامت مردم گيج و مست هستند مي‌فرمايد که: «وَ تَرَى النَّاسَ سُكارى‌‌» مردم را مي‌بينيد که مست، بعد مي‌فرمايد: «وَ ما هُمْ بِسُكارى» مست نيستند عذاب خدا شديد است عذاب گيجشان کرده، گاهي وقتها گراني آدم را گيج مي‌کند حلال و حرام را ديگر حساب نمي‌کند، عصباني شده زبانش ديگر هر چي مي‌خواهد مي‌گويد آقا جان بيا، چرا اينقدر فحش مي‌دهي، تقصير اين چيست؟ آخه تو نبايد به اين فحش بدهي بله اين نبايد بشود، هر عيبي از يکجايي است اما به اين چه؟ آدم وقتي گيج شد هر چي مي‌خواهد مي‌گويد، وقتي بي پول شد دست به هر کاري مي‌زند، مي‌گويد وقتي اين گيجي آن گيجي را مي‌آورد.
به هر حال قرآن مي‌فرمايد هم نفس آخر آدم گيج مي‌شود سکرت الموت مرگ گيجي مي‌آورد قيامت هم گيجي مي‌آورد از اين دو تا کلمه مي‌فهميم که در قيامت مردم گيج هستند و نفس آخر مردم گيج هستند اين يک بعد مي‌فرمايد که آدم وقتي گيج شد ديد مرگ دارد مي‌آيد: «حَتَّى إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى‌‌ يَوْمِ يُبْعَثُونَ» (مومنون/100-99) نفس آخر انسان مي‌بيند مرگ دارد مي‌ايد راستي مرگ است؟ بله، قرآن مي‌گويد، اين عربي‌ها که خوانده مي‌شود همه‌اش وحي است، مي‌گويد «رَبِّ ارْجِعُونِ» خدايا، برم گردان، «لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً»، برم گردان کارم را درست مي‌کنم، عيب‌هايم را بر طرف مي‌کنم، من را برم گردان اين سفر کار خوب انجام مي‌دهم.
کلاً چقدر عمر کردي؟ نشنيدي، توي خيابان نديدي، همکار نداشتي، بلد نبودي، خدايا برم گردان، امکان ندارد برگشت نيست، تاريخ به عقب بر نمي‌گردد.
اين مسأله که مي‌گويد خدايا برم گردان در چند جاي قرآن است يک جاي قرآن مي‌فرمايد: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما» مال اينهايي که پول دارند توي بانک مي‌خوابانند توي خانه پنهان مي‌کنند و نه وام مي‌دهند و نه کار خير انجام مي‌دهند و نه کار توليدي مي‌کنند، کساني که پولشان را نگه داشتند، انفاق نمي‌کنند، مي‌گويد‌اي کسي که پولت را نگه داشتي: «وَ أَنْفِقُوا مِنْ ما رَزَقْناكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ فَيَقُولَ رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَني‌‌ إِلى‌‌ أَجَلٍ قَريبٍ فَأَصَّدَّقَ وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحينَ» (منافقون/10) پولدار‌ها وقتي مي‌خواهند بميرند لحظه مرگ از درون عمقشان ناله وجدانشان اين است، مي‌گويند خدايا «رَبِّ لَوْ لا أَخَّرْتَني» خدايا «أَخَّرْتَني» مرگ من را تاخير بينداز، «إِلى‌‌ أَجَلٍ قَريبٍ» براي يک مدتي مثلا براي يک هفته به من وقت بده، «فَأَصَّدَّقَ» من صدقه مي‌دهم، من پولم را تا به حالا خمس ندادم، زکات ندادم، پولهايم را خواباندم، افرادي از بي پولي سوختند و من پولهايم را نگه داشتم، حالا به من مهلت بده در راه محرومين خرج مي‌کنم هم تو را تصديق مي‌کنم صدقه مي‌دهم، «وَ أَكُنْ مِنَ الصَّالِحينَ» من از افراد صالح روزگار مي‌شوم فقط يک دو سه روز به من مهلت بده، باز جواب مي‌شنود تاريخ به عقب بر نمي‌گردد.
باز يک جاي ديگر مي‌فرمايد: «وَ لَوْ تَرى‌‌ إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناكِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ» (سجده/12) باز اينجا مي‌گويد «فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً» خدايا برم گردان، اين نفس آخر نفس مهمي است، اميرالمؤمنين براي نفس آخر گريه مي‌کرد، خيلي خطرناک است و قرآن روي آن تکيه کرده، صحنه‌اي را نقل مي‌کند در سوره قيامت.
حيف که قرآن نمي‌خوانيم، حيف که صبح‌ها هر کدام نماز مي‌خوانيم تا مي‌گوييم السلام عليکم و رحمة الله مي‌خوابيم، نمي‌دانم چند تا خانه است که صداي قرآن از توي خانه بلند است، خانه‌هاي ما زنده توي آن است اما شباهت به قبرستان پيدا کرده،
خدا رحمت کند پدران ما را، شبها زود مي‌خوابيدن و صبح‌ها قبل از نماز يک صوت قرآن مي‌خواندند آدم توي کوچه‌ها که مي‌رفت صداي قرآن بود بر افتاد قرآن خواندن، الآن اذان ما را هم راديو مي‌گويد اذان پلاستيکي است، انگور‌هاي پلاستيکي هستند که راننده‌ها جلوي ماشين آويزان مي‌کنند، اذان پلاستيکي، خودمان اذان نمي‌گوييم، اذان از حلقوم بر افتاد، قرآن چرا اينطور شد، يک سوره در قرآن داريم به نام سوره قيامت اين هم سيمايي نقل مي‌کند که تلخ و شنيدني است مي‌فرمايد که: «كَلاَّ إِذا بَلَغَتِ التَّراقِيَ» (قيامت/26)، «بَلَغَتِ التَّراقِيَ» يعني بشر توجه توجه، نفس آخري داري، روح مي‌ايد تا تراقي، تا ترقوه، «وَ قيلَ مَنْ راقٍ» (قيامت/27)، تمام اينها که دورت هستند گفته مي‌شود «قيلَ مَنْ راقٍ» بيا، به چه کسي بگوييم بيا، طرف پايش سرد شده، «قيلَ مَنْ راقٍ» يعني به چه کسي بگوييم بيايد، کدام دکتر آمبولانس، تلگراف کنيد پسرش بيايد، تلگراف کنيد برادرش از فلان شهر بيايد، به شهر بگو، به روستا بگو، زود باشيد خبر کنيد و مي‌گويند «قيلَ مَنْ راقٍ» يعني اينها که دورش هستند وقتي مي‌بينند روح دارد مي‌رود نفس آخر است گيج مي‌شوند و مي‌گويند چه کنيم چه کنيم؟ بعد از «قيلَ مَنْ راقٍ» قرآن مي‌گويد: «وَ ظَنَّ أَنَّهُ الْفِراقُ» (قيامت/28)، ولي خود طرف مي‌بيند که بدن شل شد، خودش مي‌بيند که دارد نفس‌هاي آخر را مي‌کشد، خويش و قوم‌ها دارند دست و پا مي‌زنند به چه کسي بگوييم، به چه کسي نگوييم خود طرف مي‌فهمد که «أَنَّهُ الْفِراقُ» که فارق مي‌شود از دنيا، «وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ» (قيامت/29) پاهايش به هم مي‌چسبد مثل چوب خشک مي‌شود يعني کار به آخرين درجه سختي مي‌رسد، «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى» (قيامت/31) فکر مي‌کند که عجب ما نمازي نخوانديم، حقيقت را قبول نکرديم اين هم صحنه خطرناک، حالا که تلخي هايش را گفتم يک خورده‌اي هم شيريني‌هايش را برايتان بگويم.
6- مرگ هركس همرنگ زندگي اوست
مؤمن نفس آخر مثل گل که بو مي‌کند من دقيقه آخر عمر امام بالاي سر امام بودم اتاقي که امام نفس آخر را کشيد ما پشت شيشه‌ بوديم حديث داريم مؤمن وقتي که مي‌خواهد بميرد مثل گلي که بو مي‌کند، فرشته‌ها مي‌آيند جان مؤمن را بگيرند، «تَحِيَّتُهُمْ يَوْمَ يَلْقَوْنَهُ سَلامٌ وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَريماً» (احزاب/44) فرشته‌ها مي‌آيند مي‌گويند‌اي خواهر با ايمان‌اي برادر مؤمن سلام عليکم «تَحِيَّتُهُمْ»، تحييت و هديه‌اي که مي‌دهند در نفس آخر سلام مي‌کنند «وَ أَعَدَّ لَهُمْ أَجْراً كَريماً»، بفرماييد سالن پذيرايي آماده است تو از الآن مهمان خدا مي‌شوي، رفيق هايت سلمان فارسي هستند، خواهر در جوار خديجه بنا است مهمان بشوي، رفيق‌هاي دنيايي تبديل مي‌شوند به مريم، دوست تو از اين ساعت مريم مي‌شود.
دوست تو از اين ساعت زهرا مي‌شود، تو در کنار ابوذر غفاري بنا است باشي، «أَجْراً كَريماً»، نفس آخر مؤمن را قرآن مي‌گويد: «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعي‌‌ إِلى‌‌ رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فَادْخُلي‌‌ في‌‌ عِبادي وَ ادْخُلي‌‌ جَنَّتي‌‌» (فجر/30-27)، قرآن مي‌گويد نفس آخر مرد خدا به او مي‌گويم «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ» ‌اي کسي که با قلبي آرام و نفسي مطمئن، ‌اي کسي که دلت آرام بود، به چي دل آرام است؟ «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28)، دل با ياد خدا آرام است اگر بنا بود با دلار آرام باشد بايد رئيس جمهور آمريکا دلش آرام باشد الآن اگر مرگ سراغ رئيس جمهور آمريکا بيايد نمي‌گويد من با قلبي آرام، اگر مرگ سراغ هر امير و شاهي برود، نمي‌گويد من با قلبي آرام.
اما اميرالمؤمنين تا ضربت خورد فرمود: «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ» (خصائص‌‌الائمة/ص‌‌63) به خدا کعبه رستگار شدم، امام حسين در گودي قتلگاه نفس آخر فرمود «رضا برضاک» خدايا من که از تو راضي هستم من که تو را دوست دارم من رستگار شدم، بنيان گذار جمهوري اسلامي حضرت امام مي‌فرمود خدايا من را بپذير من مي‌خواهم بيايم پهلوي خودت، آن شعري را هم که فرمود من به خال لبت‌اي دوست گرفتار شدم، توي آن شعرش هم مي‌گويد ديگر از اين لباس و از اين دنيا و اصلا مي‌خواهم اين لباس‌ها را بکنم و لباس ديگر بپوشم اوج گرفته، پياز را ديديد بچه دندان رويش مي‌گذارد جيغ مي‌زند، بزرگ که مي‌شود ديگر جيغ نمي‌زند پياز را مي‌خورد جيغ نمي‌زند، بزرگتر که مي‌شود پول مي‌دهد پياز مي‌خرد، بعضي چيزها به دهان بچه تند است به بزرگتر آرام است و بزرگتر که مي‌شود اصلا پول مي‌دهد مي‌خرد، لذيذ است ارتباط با خدا و ملاقات با خدا براي اميرالمؤمنين و حسين ابن علي به ابوذر گفتند چرا ما از مرگ مي‌ترسيم گفت براي اينکه همه‌اش فکر دنيا بوديم و به قيامت کاري نداشتيم، دو رکعت نماز نخواندي، «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى» (قيامت/31) اگر کسي به شما بگويد اين نماز چقدر طول مي‌کشد از «بِسْمِ الله» تا «كُفُواً أَحَدٌ» (اخلاص/4) يک حمد و يک قل هو الله به اندازه شانه ردن زلفت بود خوش انصاف چرا نخواندي، چرا به فکر لباس دختر و پسرت بودي ولي در مورد نماز بچه‌هايت حساس نبودي، «فَلا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى»، «يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ»‌اي دل آرام، «ارْجِعي‌‌ إِلى‌‌ رَبِّكِ» تشريف بياور پهلوي خدا، «راضِيَةً مَرْضِيَّةً» هم تو از خدا راضي هستي و هم خدا از تو راضي است، «فَادْخُلي‌‌ في‌‌ عِبادي» بفرما پهلوي ابوذر پهلوي سلمان، برو پهلوي ابراهيم و اسماعيل، برو پهلوي مريم و زهرا، «وَ ادْخُلي‌‌ جَنَّتي‌‌» بيا توي بهشت خودم، مؤمن اين رقمي نفس آخر را مي‌کشد نفس آخر خيلي مهم است آدمي که مي‌خواهد از دنيا دل بکند اگر خواستي لباس من را بکني تا لباس بهتري به من ندهي من نمي‌توانم لباسم را بدهم، بايد اولياي خدا را ببيند و لذا پنجاه و شش تا حديث داريم. انسان وقتي مي‌خواهد نفس آخر را بکشد رسول خدا و اميرالمؤمنين را مي‌بيند مي‌گويند آقا بيا پهلوي خودمان، محضر آنها را که مي‌بيند مي‌گويد رها کن دنيا را زودتر جان من را بگير، آماده مي‌شود براي جان دادن مشکل است اما، زن درد زايمان برايش سخت است اما وقتي يادش مي‌آيد که پس از اين درد خدا قسمتش مي‌کند يک بچه زيبا، اگر ديد بعد از اين درد يک بچه زيبا دارد درد برايش قابل تحمل است مي‌گويد درد هست اما در عوض مادر مي‌شوم، جان کندن براي مؤمن سخت است اما در عين حال زيبا است چون يک پلي است عوض مي‌شود يک لباسي است عوض مي‌شود، يک انتقال از منزل به منزل است.
«إِنَّ الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتي‌‌ كُنْتُمْ تُوعَدُونَ» (فصلت/30) امام صادق مي‌گويد اين آيه چي مي‌گويد، امام صادق اين آيه را تفسير مي‌کند مي‌فرمايد: «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ» آنهايي که گفتند خدا، «ثُمَّ اسْتَقامُوا» گفتند خدا و ايستادند، گفتند جمهوري اسلامي و ايستادند، گفتند امام و ايستادند، گفتند قرآن و ايستادند.
گاهي وقتها يک کسي مي‌گويد استقلال آزادي جمهوري اسلامي، بعد به خاطر يک چيز کم و زياد از جمهوري اسلامي دل سرد مي‌شود منتها من نمي‌گويم کارها درست است در جمهوري اسلامي ممکن است کسي کار خلاف بکند اما دليل بر اين نيست که ما از نماز جمعه دست برداريم، اما دليل بر اين نيست که ما از قرآن دست برداريم، بايد از اين آقا بگوييم چرا اين آقا اين کار را کرد، اگر کارشناس است بگوييم توضيح بدهد، اگر مديريت ضعيف است جبران کنيم، اگر اشتباه کرديم، عذر خواهي کنيم، اگر تحليل داريم بيان کنيم بالاخره کسي که گفت، «قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» گفت خدا ديگه بايد پايش بايستد، کساني که بگويند خدا و پايش بايستند اينها را امام صادق فرمود: «تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ» نفس آخر فرشته‌ها مي‌آيند به او بشارت مي‌دهند مي‌گويند: «أَلاَّ تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا» نترسيد و هيچ غمت نباشد «وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ» بشارت مي‌دهيم به بهشت.
امام صادق فرمود کسي که کلمه حقي را گفت پايش هم ايستاد و نلرزيد اين نفس آخر خوشا به حالش.
آيات زيادي داريم، باز يک آيه ديگر مي‌فرمايد: «الَّذينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِكَةُ طَيِّبينَ يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ» (نحل/32)، يک سري آياتي داريم که نفس آخر اولياء خدا چقدر شيرين مي‌ميرند، نفس آخر جنايتکار‌ها و مجرمين تلخ مي‌ميرند، و يک آيه هم هست مال اينهايي که پاي بند به حرام و حلال نبودند پول داشتن، ماليات ندادند، مراعات هيچ کاري را نکردند مي‌فرمايد اينها وقتي مي‌خواهند جان بدهند اين رقمي جان مي¬کَنند باز تلخ است: «وَ لَوْ تَرى‌‌ إِذْ يَتَوَفَّى الَّذينَ كَفَرُوا الْمَلائِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ وَ ذُوقُوا عَذابَ الْحَريقِ» (انفال/50) باز اين هم مال آدم‌هاي مجرم است که قرآن مي‌گويد نفس آخر مجرم با سيلي، منتها ممکن است سيلي را ما‌ها نبينيم، يک کسي نگويد شما چي چي مي‌گوييد من بالاي سر پدرم، برادرم، مادرم، دوستم بودم جان کند نماز هم نمي‌خواند تارک الصلوة بود، زورگو هم بود، ربا، شراب، همه جنايتي هم کرد خيلي هم راحت مرد، شما چه چيزي مي‌گويد که من نمي‌گويم قرآن مي‌گويد، به چشم ما که نمي‌آيد معنايش اين نيست.
شما ممکن است ببينيد بنده روي تشک خوابيدم متکا پر زير سرم است اما در عالم خواب خدا مي‌داند چه کتک‌هايي مي‌خورم شما مي‌گوييد عجب خواب نازي، ممکن است شما مي‌بينيد با چشم شما خواب ناز باشد اما در يک عالم ديگر انواع سختي‌ها به او مي‌دهند قرآن و خالق ما خبر داده نفس آخر نفس خطرناکي است، خدايا نفس آخر ما را از آنهايي که مي‌گويند خدايا برمان گردان پشيمانيم، بد کرديم، اشتباه کرديم، رفتار ما را جوري قرار بده که لحظه آخر شرمنده نباشيم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1965

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.