قواعد فقهی و اصول راهنمای زندگی

1- اصول و قواعد فقهي، راه درمان وسواس
2- دوري از شك در صحّت عادات گذشته
3- اصول اوليه اسلام، حلّيت، طهارت، صحّت
4- عدم عسر و حرج در احكام دين
5- دوري از پيشي گرفتن بر خدا و پيامبر
6- خطر كم يا زياد كردن احكام بر طبق سليقه‌ي خود
7- نمونه‌هايي از پيشي گرفتن بر پيامبر در صدر اسلام

موضوع: قواعد فقهي و اصول راهنماي زندگي

تاريخ پخش: 19/06/87

بسم الله الرحمن الرحيم

«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»

رمضان 87 بيننده‌ها پاي تلويزيون بحث را مي‌بينند. موضوعات مختلفي هست. يكي از موضوعاتي را كه قبل از بحث پرسيدم كه كساني كه پدرشان، مادرشان در خانه‌هايشان، رفيقشان، در دانشگاه‌ها، در جامعه، در كارخانه، مزرعه گرفتار آدم‌هايي هستند كه وسواسي هستند، دست بالا كنند. خيلي‌ها دست بالا كردند و احساس كرديم كه حالا گرچه خود خواهرها و برادرها وسواسي نيستند ولي همه آنها با يك آدم‌هاي اين رقمي سر و كار دارند. بحث اول راجع به وسوسه صحبت كردم و گفتم كه: وسواسي حدود بيست رقم گناه انجام مي‌دهد كه خودش هم نمي‌داند. آب زيادي كه مصرف مي‌كند يك گناه است. مردم را لاابالي حساب مي‌كند، خودش را مي‌گويد: من پاك هستم. مردم لا ابالي هستند. يك گناه است. انزوا و گوشه‌گيري، معاشرت و تعاون با مردم ندارد يك گناه است. گرچه مسلمان و مومن است، اما در عمل خدا مي‌گويد: پاك مي‌شد. پيغمبر و مراجع و امام‌ها همه مي‌گويند: پاك شد، ايشان مي‌گويد: نخير پاك نشد. يعني اينها را در جلسه‌ي قبل حدود بيست خطر گفتيم. فكر كردم كه در تحصيلاتي كه ما در حوزه‌ها مي‌كنيم، طلبه‌ها وقتي يك مقدار درشت مي‌شوند و فاضل مي‌شوند و با سواد مي‌شوند، بحث‌هايي دارند به نام قواعد فقهيه. يعني اصولي است كه اين اصول كارساز و كاربردي است. به اين اصول كاربردي يك قواعد مي‌گويند. يكي از نتيجه‌هاي قواعد فقهيه اين است كه وسواسي نبايد باشي. پس من امروز شما را با يك اصولي كه در درس‌هايمان مي‌خوانيم آشنا مي‌كنم، كه اين اصول نتيجه‌اش اين است كه وسوسه را بايد كنار گذاشت. اسم اين اصول قواعد فقهيه است با اين اصول لا اقل آشنا شويد.

1- اصول و قواعد فقهي، راه درمان وسواس

موضوع بحث ما اين است: درمان وسوسه، چيست؟ يكي از درمان‌هايش اين است: توجه به اصول و قواعد فقهي. يكي از اصول قاعده‌ي سوق است. قاعده‌ي سوق، سوق يعني چه؟ سوق يعني بازار! در فقه يك چيزي داريم به نام قاعده‌ي بازار. اسمش قاعده‌ي سوق است، معنايش اين است كه هرچه را از بازار مسلمان‌ها گرفتي پاك است. يعني چه؟ يعني ديگر وسوسه نداشته باش. اين كفش را از بازار مسلمين خريدي. پاك است. بازار مسلمان‌ها است. گوشت است، نان است. هرچه! چيزي كه از دست مسلمان گرفتي و بازار مسلمان پاك است. يكي از بركات اين قاعده اين است كه عمل به اين قاعده ديگر آدم را وسوسه نمي‌كند. به ما چه، پاك است.

يك قاعده داريم… امروز با چند لغت عرب آشنا مي‌شويد. قاعده يَد، يَد يعني چه؟ دست! اين هم يك قاعده در فقه است. بنده اين كاغذ دستم است. شما مي‌تواني از من بخري؟ نمي‌تواني بگويي: از كجا آوردي؟ به شما چه؟ از كجا آوردي وسوسه است. هرچيزي در دست هركس هست اصل اين است كه براي خودش است. جز اينكه دليل پيدا شود كه ما يقين داريم كه اين از خودش نيست. اگر يقين نداري اصل اين است. قاعده اين است، ببينيد وقتي هوا تاريك شد، اصل اين است كه شب است. بله ممكن است يك بار شب نباشد تاريك بشود. مثلاً خورشيد بگيرد. ديگر حالا آن خلاف است. تاريك كه شد پيداست ديگر شب است. تاريكي علامت شبي است. گاهي چند سالي يكبار ممكن است تاريك باشد و شب نباشد. اصل اين است. يعني اگر به اصول توجه كنيم وسوسه نمي‌شويم.

2- دوري از شك در صحّت عادات گذشته

يك قاعده داريم قاعده‌ي فراغ. قاعده‌ي فراغ چيست؟ فراغ مي‌گويند: فارغ شد. قاعده‌ي فراغ. يعني از يك كاري كه فارغ شدي، ديگر به گذشته وَر نرو كه آيا گذشته چه بوده؟ رد كه شدي بگو: انشاالله سالم است. يعني خيلي به پشت سرت نگاه نكن. به پشت سرت نگاه كني اين خودش ايجاد وسوسه مي‌كند. در فارسي ما مي‌گوييم: بر گذشته‌ها صلوات. يعني چه؟ يعني رفتي، برو. وَر رفتن به اين باز وسوسه پيدا مي‌شود. از آن كه گذشتي، ديگر برو.

يا قاعده‌ي تجاوز، مثلاً شما در ركوع شك مي‌كني كه «قل هو الله» درست خواندي يا نه؟ بابا گذشتي، بر گذشته‌ها صلوات! درست است. رفتي سجده‌ي شك مي‌كني. ركوع انجام دادي يا انجام ندادي؟ بايد بگويي: انشاءالله انجام دادم. يعني يك چيزي كه رد شدي، در «بسم الله الرحمن الرحيم» شك مي‌كني. «ولاالضالين» درست بود يا نه؟ بايد بگويي: درست است ديگر. گذشت! اينكه مي‌گويد: همين كه از يك چيزي گذشتي ديگر به عقب برنگرد. براي اينكه اگر بگويي: «ولاالضالين» باز ممكن است بگويي: «انعمت» چطور است؟ «انعمت»، «مستقيم» چطور است؟ «مستقيم» «اياك نعبد» چطور است؟ مرتب تو را مي‌كشاند. يعني ول كن نيست. اگر يك خرده… يعني چطوري بگويم؟ اين دست من را حساب كنيد خنجر است. اين شيطان خنجرش را زير چانه‌ات مي‌آورد.دائم بايد چنين كني، نه! نه! نه! نه! چون يك ذره بگويي: آره! باز هم مي‌گويي: آره! آره! (با نشان دادن حركت) (خنده حضار) يعني وقتي شيطان مي‌آيد مي‌گويد: چطور بود؟ بگو: چشمت هم كور شود گذشته‌ها تمام است. اين قاعده‌ي تجاوز، قاعده‌ي فراغ، قاعده‌ي يد، قاعده‌ي سوق، البته اينهايي كه مي‌گويم، اينها هر كدام ساعت‌ها تحقيق مي‌خواهد. كه من البته فقيه نيستم. اما فقها روي اين عمرشان را مي‌دهند. حرف دارد. من فقط مي‌خواستم يك نسيمي از قواعد فقهيه، در تلويزيون يك نسيمي بوزد و يك نتيجه بگيرم به مناسبت بحث وسواسي كه قواعدي كه در فقه داريم يكي از نتايجش اين است كه شما ديگر به گذشته وَر نرويد. به گذشته نگاه نكنيد.

3- اصول اوليه اسلام، حلّيت، طهارت، صحّت

«اصالة الحلية» اصل اين است كه حلال است. يك ميوه‌اي است اين حلال است يا نه؟ اصلاً ما روييدني حرام نداريم. اين هم يك اصل است. تمام روييدني‌ها حلال است. روييدني حلال، يعني ميوه‌ي حرام نداريم. روييدني حرام نداريم. ما سبزي حرام نداريم. «اصالة حليه» اصل اين است كه حلال است. مگر اينكه دليل داشته باشد. «كل شي حلال» «اصالة حليه» مي‌رويم مهماني مي‌گوييم: آقا ما مي‌رويم مهماني، نمي‌دانيم اين صاحبخانه خمس مي‌دهد يا نمي‌دهد؟ به تو چه؟ اصل اين است كه اين افطاري حلال است. وام مي‌گيريم نمي‌دانيم اين پول خودش است يا پول رباست گرفته وام مي‌دهد. به تو چه؟ انشاالله حلال است. از دست مسلمان پول مي‌گيري انشاالله حلال است. تا دليل خاص نباشد همه چيزي حلال است. اين را مي‌گويند: «اصالة حليه» يعني اصل حلاليت است.

«اصالة طهاره» اصل اين است كه همه چيزها پاك است. «كل شي طاهر» آمد گفت: آقا! من در تشت لباس شستم. بردم روي بند انداختم. برگشتم ديدم در تشت يك موش مرده است. امام فرمود: لباس هايت پاك است. گفت: آقا در تشت موش مرده است. گفت: از كجا مي‌داني وسط شستن موش آمده؟ ما كه نمي‌دانيم. شايد لباست را شستي پاك بوده، انداختي روي بند، بعد كه لباس‌هايت تمام شده بعد موش در تشت آمده، نمي‌دانم آب كف صابون يا آب نمي‌دانم اين مواد شوينده شيميايي خورده و مرده است. لباس‌هايت پاك است. حالا حضرت عباسي، در ايران ما چند تا زن هستند كه اگر لباسش‌ را روي بند انداخت، آمد ديد اِ! در ماشين لباسشويي يا در تشت، يك موش مرده است. اصلاً همه‌ي خانه را آب مي‌كشد. از پشت بام… امام فرمود: لباست پاك است. اصلاً گاهي وقت‌ها مي‌گويند: يك كاري كنيم كه متوجه نشويم. داريم، حديث داريم كه وقتي دستشويي مي‌رفتند يك مقدار آب برمي‌داشتند به خودشان مي‌پاشيدند، كه اگر از دستشويي بيرون آمد يك تري ديد شك كرد كه اين آبي است كه خودش پاك بوده به خودش ريخته يا آب نجس است. قاطي شود بگويد: انشاالله! انشاالله پاك است. غير از اين كه نمي‌شود زندگي كرد. مگر همه‌ي خانه‌ها شيلنگ بوده؟ اصلاً شما ببينيد پيغمبر ما يك اقليت در مكه بودند. پيغمبر با چند مسلمان در مكه بودند. همه‌ي مردم بت پرست بودند. بت پرستان مشرك هستند. نجس است. شرك است. با اينها زندگي مي‌كردند. اصلاً مكه كه آب نيست. حالا نمي‌دانم هنوز هم با ماشين آب مكه مي‌برند. بعد از  هزار و چهارصد و چند سال، مكه آب نيست. يكبار هم پيدا نمي‌كني در يك حديث كه پيغمبر بگويد: با اين مشركين دست دادي؟ تنه‌ات به مشركين خورد. برو كتت را آب بكش. برو پيراهنت را بشوي. اينقدر آب كش، آب كش ما نداشتيم. خدا مي‌داند چقدر خودمان را بيمار مي‌كنيم، وسواسي بيمار است. رنجور است. افسرده است. به جامعه بدبين است. همه را لاابالي مي‌پندارد. خودش را برتر مي‌داند. با آنكه خدا و پيغمبر مي‌گويند: پاك شد، به خدا و پيغمبر مي‌گويد: نخير! پاك نشد. خدا مي‌گويد: پاك شد. وسواسي مي‌گويد: تو مي‌گويي پاك شد. ابدا! دل من! دلم نچسبيد. دل بهتر از تو است. هرچه تو بگويي پاك است. من مي‌گويم: دل من مي‌گويد ناپاك است. يعني دل من از خدا، برتر است. خطرناك است.

«اصالة صحة» اينها را بنويسم لا اقل بايد اين كلمه‌ها به گوش بعضي خورده باشد. قاعده‌ي فراغ، قاعده‌ي تجاوز، ديگر چه بود؟ «اصالة الحلية» يعني حلال. «اصالة طهارة» يعني «كل شي» پاك. «اصالة صحة» يعني انشاالله هرچيزي درست است. «اصالة صحة» لباست را به لباسشويي مي‌دهي مي‌شويد. لازم نيست حاج آقا ببخشيد! اين ماشين لباسشويي شما وصل به كُر است؟ اين لباسشويي شما حتماً پاك است؟ به تو چه؟ مسلمان است. لباست را به او دادي. حالا هم رفتي گرفتي. كارش هم درست است. بنده مي‌خواهم نماز بخوانم. مثلاً در مسجد آمدم، خوب حالا اين همه آدم جلوي من است. بگويم: خوب من از طريق اين صف به آقا متصل هستم. خوب اين نمازش درست است؟ نكند نمازش غلط باشد؟ اگر اين نمازش غلط باشد، رابطه‌ي من با آقا قطع مي‌شود. به تو چه؟ بگو: درست است. الله اكبر! در خيابان راه مي‌روي، گِل‌ها به لباس‌هايتان مي‌پاچد. با همان گِل‌ها نماز ‌بخوانيد. يكي از مراجع آمد نماز بخواند لباسش گلي بود. زمستان بود گل‌ها به عبايش ريخته بود. گفتند: آقا لباس‌هايت پر از گل كوچه است. گل‌هاي كوچه، در كوچه‌ها سگ است. گربه است. موش است. نجس است. اصلاً كنار كوچه‌ها قديم آلودگي‌اش بيشتر بود. آقا فرمود: بگو والله عباي من نجس است؟ گفت: نه! والله… گفت: بس است. اگر 99 درصد مي‌گويي: نجس است. يك درصد مي‌گويي: پاك است باز هم مي‌تواني نماز بخواني. يعني بايد 100 درصد بداني نجس است تا نتواند نماز بخواني. چه كسي مي‌تواند بگويد: والله، بالله، تالله، اين نجس است؟ چه مي‌دانيم نجس است يا نه؟ ما براي چه اينقدر خودمان را گرفتار مي‌كنيم؟

خوب، يك اصلي داريم «لا شك لكثير الشك» كساني كه زياد شك مي‌كنند، ديگر شكشان اعتبار ندارد. يك قانون داريم باز «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش‏» (كافي/ج4/ص491) زن زاييده بچه براي تو است ديگر. نه! اين شكلش به من نمي‌خورد. «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش‏» دو تا سياه پوست يك بچه‌ي سفيد پوست زاييد. يا دو تا سفيد پوست بچه‌شان… مي‌تواند بگويد به ما نمي‌خورد؟ در هر خانه، هر زني زاييد بچه براي شوهرش است. چه بخورد چه نخورد؟ نبايد گفت: چون به ما نمي‌خورد لابد مثلاً خداي نكرده تو فاسد بودي. ابدا! «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش‏» واقعاً اگر اين اصول عمل نشود سنگ روي سنگ بند نمي‌شود. چون هر پدري به بچه‌اش نگاه كرد ديد، بچه شكل خودش نيست به زنش مي‌گويد: نه اين بچه براي من نيست. بسم الله! همه زناكار! همه بچه‌ها زنا زاده. نعوذ بالله!

4- عدم عسر و حرج در احكام دين

زندگي آسان است. «ما جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ‏» (كافي/ج3/ص4) يكي از قواعد، قاعده‌ي «لا حَرَجٍ» است. «لا حَرَجٍ» يعني در دين حرجي نيست. اگر ديدي يك سختي پيش مي‌آيد دست بكش از آن كار.

«اصالة الجواز» اين هم يكي از اصول است. «اصالة الجواز» هركاري جايز است. جز اينكه دليل داشته باشيم كه حرام است. اگر دليل داري، حرام. اگر دليل نداري جايز است.

خوب، اينهايي كه وسواسي هستند يك مثالي است در ايران مي‌گويند: كاسه داغتر از آش! چون كاسه از آش داغتر است. و در قرآن آيه داريم كاسه داغتر از آش نباشيد. آيه‌اش كدام است؟ مي‌گويد: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (حجرات/1) سوره‌ي حجرات. از پيغمبر جلو نيافتيد. در يكي از سفرها، پيغمبر فرمود: چون مسافر هستيم روزه بخوريم. بعضي از اصحاب گفتند: ما چون مي‌خواهيم بنده‌ي خوب خدا باشيم در سفر هم روزه مي‌گيريم. بايد گفت: بسمه تعالي، غلط كردي. وقتي مي‌گويند: بخور، بخور. در ماه رمضان، بعضي دكترها، مي‌گويند: خانم، آقا روزه‌ات را بخور. مي‌گويد: ببين! من روزه بيست و يكم را بايد بگيرم. روزه‌ي بيست و يكم را هم بخور. روز شهادت حضرت امير! بله بخور. وقتي يك دكتر متخصص، متديّن به شما مي‌گويد: بخور! بخور. كاسه از آش داغتر نباشيم. پيغمبر آب را برداشت گفت: ببين! بابا من روزه‌ام را مي‌خورم. در سفر روزه نيست. ولي بعضي‌ها گفتند: نه! كاسه‌ي از آش داغتر. به ما گفتند: دعا مي‌خواني خوب مناجات كن. بعضي‌ها ديگر حالا مناجات شورش را درآوردند. يك كسي نقل مي‌كرد مي‌گفت: اين آقا وقتي مي‌رود دعا بخواند، از اول مفاتيح نوشته چاپ افست، (حاج آقا حركت گريه گردن را نشان مي‌دهد) بابا چاپ افست كه گريه ندارد. (خنده حضار) چاپ افست كه گريه ندارد. اين از همان چاپ افستش گريه مي‌كند. كاسه از آش داغتر! ما عرض كردم، يا تند مي‌رويم. يا كند مي‌رويم. در كشور ما اينطوري است. هم چهل ستون داريم. هم بيستون! نه چهل ستونش درست است. بابا چهار ستون. تعادل! تعادل!

5- دوري از پيشي گرفتن بر خدا و پيامبر

قرآن تعريف فرشته‌ها را مي‌كند. مي‌گويد: فرشته‌ها جلو نمي‌افتند. «لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْل‏» (انبياء/27) گاهي پيغمبر مي رفت آيه را قبل از وحي بخواند، آيه مي‌آمد «لا تَعْجَلْ» چرا عجله مي‌كني؟ «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَك» (قيامت/16) مثلاً سعديا مرد نكونام … مي‌گفت: چرا مي‌گفتي: نميرد. بگذار من بگويم. يعني تا مي‌رفت جبرئيل آيه را بخواند، پيغمبر پيش پيش مي‌رفت بخواند، آيه نازل شد «لا تَعْجَلْ» عجله نكن. وقتي قرآن خواندي «فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قيامت/18) شما عقب جبرئيل بيا. چرا جلو مي‌افتي؟ اگر آقا خم نشده شما خم شوي نمازت درست نيست. اگر آقا «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» نگفته شما سرت را از ركوع برداري درست نيست. جماعت باطل مي‌شود. قبل از نماز از آقا جلو نيفتي. شما اذان حق داري بگويي. سحرخواني براي چيست؟ بعضي از مسجدها قبل از اذان قرآن مي‌خوانند، مناجات مي‌خوانند. بسم الله! شما حق داري اذان بگويي. قبل از اذان، يك دقيقه قبل از اذان كسي داد بزند مردم را از خواب بيدار كند،گناه است. آقا سحر خواني است. بسمه تعالي بيخود است. حرم امام رضا سحرخواني مي‌كنند، دليل ندارد. در قم يك كسي به من گفت: شما من را مي شناسي؟ نگاهش كردم گفتم: نه! گفت: من، سحرها پشت بلندگو مناجات مي‌كنم. گفتم: برو توبه كن. گفت: اِ! من خيال كردم عبادت مي‌كنم. گفتم: نخير! بسمه تعالي برو توبه كن. كدام آيه و حديث و كدام مرجع تقليد اجازه مي‌دهد كه شما قبل از اذان داد بزني؟ مي‌خواهي مناجات كني در خانه‌ات برو مناجات كن. يك دعا مي‌كنم همه آمين بگوييد. خدايا عبادت‌هاي خيالي ما را ببخش و بيامرز. چون يك سري عبادت‌ها داريم عبادت‌هاي خيالي است. عبادت نيست. دكتر مي‌گويد: روزه‌ات را بخور. اين روزه مي‌گيرد. شوهرش از دنيا رفته. زن جوان است. خوب اگر شوهر آمد شوهر كن. نه! مردم خواهند گفت: اين خانم چقدر خانم پررويي است. بي‌وفا است. وفا يعني چه؟ وفا يعني اگر شوهر گيرت آمد و تو پسنديدي، ازدواج كن. حتي ازدواج ديگر يك مشكلاتي هم كه براي دختر باكره است كه بايد ولي‌اش اجازه بدهد، زن بيوه اگر خودش تشخيص داد، كه صلاحش است با اين مرد ازدواج كند، نياز نيست پدرش هم راضي باشد. البته احترام اين است كه نظر پدر را داشته باشيم. اما واجب نيست. مثلاً وفا را معنا مي‌كند. وفاداري يعني تا آخر عمرت بي‌شوهر زندگي كن. اين وفا كدام لغت گفته: بسمه تعالي، وفا يعني ازدواج نكردن تا آخر عمر! چه كسي گفته است؟ چه كسي گفته؟ يك توقعاتي ما داريم.

يك روز يك كسي امام صادق را ديد يك پيراهن سرخ پوشيده بود. نه سرخ پررنگ. سرخ… ما صورتي مي‌گوييم. يعني نه سرخ تند. سرخ نازك. گفت: آقا شما امام صادق هستي. چرا پيراهن سرخ پوشيدي؟ گفت: خوب امام صادق هستم ولي تازه داماد شدم. ماه عسل است. عروس دوست دارد. ما الآن بعضي از مذهبي‌‌هاي ما اگر ببينند مثلاً به خود بنده سفارش كردند. گفتند: آقاي قرائتي، البته من از اول دست نمي كردم. ولي به من گفتند: ساعت مچي دست كني ما ديگر كه به دلمان نمي‌چسبد پشت سرت نماز بخوانيم. ساعت آقا بايد مثل سطل چاه بياورد بالا، بياورد پايين. (خنده حضار) اگر ساعت اينجا باشد تو فاسق هستي. اما اگر ساعت اينجا باشد تو عادلي. آخر من نمي‌دانم اين عدل و فسق به ساعت است؟ خيلي سليقه‌هاي ما قاطي شده است. خيلي از خودمان چيزي روي دين گذاشتيم. خيلي از خودمان رويش گذاشتيم. يخچال كه آمده بود، من بچه بودم. تازه يخچال آمده بود. جزء ولخرجي و اسراف بود. اسم يخچال را اسراف مي گذاشتند. بابا! اينها ولخرجي مي‌كنند. در خانه‌شان يخچال دارند. يك مدتي كه شد يخچال يك خرده زياد شد، ديگر حرام نشد، تجملات و اسراف باشد، جزء مكروهات شد. بعد كه مكروه يك خرده يخچال زياد شد، جزء مباهات شد. ديگر عيبي ندارد حالا… بعد يك چند سالي گذشت جزء مستحبات شد. امروز يخچال جزء واجبات است. اين چه ديني است؟ كه يخچال بدبخت حرام بوده، مكروه بوده، مباح بوده، مستحب بوده، حالا شده واجب. مي‌داني چرا؟ اين به خاطر اينكه ما سليقه‌ي خودمان را روي يخچال مي‌گذاريم. از اول يخچال نه واجب بود، نه حرام! مورد نياز بود. مناطقي لازم دارند. مناطقي كم لازم دارند. مناطقي خيلي لازم دارند. اين چه… يعني ما از خودمان قاطي‌اش مي‌كنيم. امروز در كنكور اينطور شده است. تمام سعادت‌ها،…  من وارد خانه شدم، دخترم گفت: بابا! گفتم: بله! گفت: در دانشگاه قبول شدم! عجب پدر بي‌احساسي! گفتم: برقصم؟ خوب قبول شدي كه شدي! تو فكر مي‌كني هركس در دانشگاه رفت تمام سعادت‌ها براي او است. و هركس در دانشگاه نرفت، تمام بدبختي‌ها براي او است. خيلي آدم داريم تحصيلات دانشگاهي دارد، هزار و يك مشكل دارد. و خيلي هم آدم داريم تحصيلات دانشگاهي ندارد هيچ مشكلي… زندگي راحتي دارد. البته دانشگاه يك ارزش هست. اما تمام ارزش‌ها به كنكور نيست. ما يك وقت يك چيزي را بت مي‌كنيم. يك مرتبه دانشگاه را بيش از اندازه باد مي‌كنيم. نه اينطور نيست. دانشگاه يك ارزش است. مثل حوزه! حوزه يك ارزش است. اما اينطور نيست كه پدر بگويد كه اين بچه‌ي من طلبه شد. خدا خيرش بدهد. اين بچه ام نا اهل است. هرچه به او گفتم: بيا طلبه شو. طلبه… پدرجان چه حقي داري به بچه‌اي كه طلبه نشد بگويي: نا اهل؟ شايد اينكه طلبه نشد، يك آدم مومن بسيار خوبي شود. از كجا كه اگر طلبه شد اهل است. طلبه نشد نا اهل است؟ از كجا كه اگر دانشگاه رفت، سعادتمند است. دانشگاه نرفت، كنكور نرفت، بدبخت است؟ ما يك چيزي را از خودمان رويش مي‌گذاريم.

6- خطر كم يا زياد كردن احكام بر طبق سليقه‌ي خود

امام يك دعايي ياد كسي داد، گفت: اين دعا را بخوان. «يُحْيي‏ وَ يُميت‏» اين در دعا گفت: «يُحْيي‏ وَ يُميت‏» يك چيزي هم از خودش رويش گذاشت. «و يميت و يحيي» امام فرمود: چه كسي گفته؟ گفت: حالا ديگر اين هم رويش! گفت: نه! آنچه كه ما گفتيم، همان كه گفتيم. مي‌گوييم: بعد از نماز سي و چهار بار الله اكبر! سي و سه بار الحمدلله! سي و سه بار سبحان الله! بگويد: حالا چرا سي و چهار تا؟ يكباره بگو:… قرآن مي‌گويد: جهنم 19 تا مأمور دارد. آيه‌اش اين است. «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر» (مدثر/30) يعني جهنم 19 تا مأمور دارد. مي‌گويد: حالا 19 تا! خدا كه فرشته زياد دارد. يكباره بگو: 20 تا! مي‌گويد: مخصوصاً گفتم: 19 تا، ببينم فضول چه كسي است؟ (خنده حضار) «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَة» (مدثر/31) عده را نوزده قرار داديم، ببينيم چه كسي ايمان مي‌آورد؟ چه كسي چانه مي‌زند؟ يك كسي راه مي‌رفت مي‌گفت: هفده، هفده، هفده، هفده، هفده، هفده، هفده! يك نفر رسيد گفت: چرا مي‌گويي: هفده؟ گفت: هجده! (خنده حضار) گفت: چرا گفتي: هجده؟ گفت: فضول‌ها را مي‌شماردم ديدم تو هم يكي. (خنده حضار) وقتي به شما گفتند: روزه‌ات را بخور، بخور.

خوب، پيشي گرفتن، در رفتار، در گفتار، در مسائل اقتصادي، در مسائل اجتماعي، در مسائل سياسي، اصلاً اگر هركسي از سليقه‌ي خودش يك چيزي روي قانون بگذارد كه قانوني پيدا نمي‌شد. اصلاً هرج و مرج مي‌شود. هركسي از پيش خود يك چيزي رويش بگذارد. آن زماني كه مأمورين شاه در مدرسه‌ي فيضيه ريختند طلبه‌ها را بزنند، به يكي از آشناهاي ما يك چوب سفتي به اندازه‌ي دسته بيل بود زدند، اين دست اينجايش آسيب ديد. ما رفتيم گفتيم: به نظرم دستش شكست با اين رقم كه زدند اين دست ديگر حالا حالاها خوب نمي‌شود. ما گفتيم: دستش! او كه شنيد رفت گفت: دست و پايش شكست. آن يكي گفت: آقا دست و پايش را شكستند مرد! آمدند گفتند: آقا مرده است؟ گفتم: نه! گفتند: تو گفتي؟ گفتم: من گفتم: دستش! من گفتم: دستش او هم يك چيزي احتياطاً رويش گذاشت. گفت: دست و پايش! او هم يك چيزي رويش گذاشت. مي‌گفت: همينطور يك… اگر بنا باشد هركسي يك چيزي روي قانون بگذارد كه چيزي باقي نمي‌ماند. من مي‌گويم: «يُحْيي‏ وَ يُميت‏» (بقره/285) شما مي‌گويي: «و يميت و يحيي» من نگفتم. «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ» يك كسي گفت: «يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار» (بحارالانوار/ج12/ص277) گفت: آقا ما ابصارش را نگفتيم. اگر گفتند:سي و چهار متري گنج است. شما سي و سه متري بكني به گنج نمي‌رسي. سي و پنج متري هم بكني به گنج نمي‌رسي. دكتر مي‌گويد: اين قرص را نصفه بخور. آن هم ده ساعت، 6 ساعت به 6 ساعت. شما قرصت را تمام بخوري بدتر مي شوي. دير بخوري بدتر مي‌شوي. همانطور كه گفته.

روز عيد قربان بعضي قبل از پيغمبرقرباني كردند. آيه نازل شد. «لا تُقَدِّمُوا» (حجرات/1) چرا از پيغمبر جلو مي‌افتي؟ خوب وسواسي‌ها جلو مي‌افتند. پيغمبر مي‌گويد: پاك است. مي‌گويد: نه پاك نشد.

7- نمونه‌هايي از پيشي گرفتن بر پيامبر در صدر اسلام

خوب، قبيله‌ي بني تميم آمد گفت: يا رسول الله! يك نماينده بفرست. خليفه‌ي اول يك نفر را تعيين كرد. گفت: به نظر من اين نماينده خوب است. خليفه‌ي دوم يك نفر را تعيين كرد. بين خليفه‌ي اول و دوم داشتند مباحثه مي‌كردند. چانه مي‌زدند كه اين بهتر است. او بهتر است. آيه نازل شد. بابا، بني تميم آمدند پهلوي پيغمبر گفتند: يك نماينده تعيين كن. پيغمبر زنده است. آدم زنده كه سخنگو نمي‌خواهد. صبر كنيد خود پيغمبر كانديدا را تعيين مي‌كند «لا تُقَدِّمُوا» به خليفه‌ي اول و دوم گفتند: آقا صبر كن! جلو نيفت. صبر كن ببينيم چه مي‌شود؟ اين در تفسيرهاي شيعه و سني هست. بعضي از پيغمبر جلو مي‌افتادند. مثلاً ديگر پهلوي همسرشان نمي‌رفتند. هرروز، روزه مي‌گرفتند. پيغمبر به مردم گفت: جمع شويد. رفت و گفت: چرا؟گفتند: آخر ما مي‌خواهيم خيلي آدم خوبي باشيم. فرمود: نه، خيلي آدم خوبي نباشيد. حتي مقدار ريش اندازه دارد. مي‌گويند: اگر كسي ريشش را دست گرفت سر ريشش از دستش بيرون آمد ريش بلند علامت يك چيز بدي است. نمي‌خواهم در تلويزيون بگويم. ريش اندازه دارد. زلف اندازه دارد. حضرت ديد يك كسي خيلي زلف‌هايش بلند است. فرمود: مي‌رسي شانه كني يا نه؟ اگر مي‌رسي شانه كني و روغن كني، نوش جانت! اما اگر زلفت را همينطور ول كردي مثل جنگل، نه شانه مي‌كني و نه روغن مي‌زني، برو بتراش. زلف هم اندازه دارد. در نماز، قرآن مي‌گويد: داد نزن. بسم الله الرحمن… بابا چرا چنين نماز مي‌خواني؟ بسم الله، چرا يواش؟نه يواش نه بلند. اندازه دارد. انفاق اندازه دارد. اندازه دارد. قرآن مي‌گويد: مومن كسي است كه «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا» نه كم بدهد. نه زياد بدهد. محبت اندازه دارد. قربانت بروم. مخلصتم! جيرجيركتم! چه خبر است؟خاك پايت هستم. چه خبر است؟چه خبر است؟ تملق اندازه دارد. ستايش اندازه دارد. جايزه اندازه دارد. انتقاد اندازه دارد. اين آقا حالا يك تجديدي آورده است. دائم در خانه بلند شو ظرف‌ها را بشوي، تو كه تجديد شدي! بلند شو لباس‌ها را بشوي، تو كه تجديد شدي! برو نان بگير تو كه تجديد شدي. بابا! حديث داريم اين همه بچه‌ات را ملامت نكن. حالا اين يكجايي كم آورده است. اين همه ملامت مي‌كني بچه‌ات پررو مي‌شود. ملامت اندازه دارد. يكبار توبيخ برايش بس است. يك مجرمي را بردند شلاقش بزنند. يكي از ياران اميرالمومنين سه تا اضافه زد.گفت: بده من بده من شلاق را! شلاق را گرفت گفت: بگير بخواب! همان شلاق زن را خواباند، همان سه تا شلاق اضافه را به او زد. حساب و كتاب دارد. گفتند: مجرم را شلاق بزن. خوب بزن چرا در دكان پدرش مي‌زني؟ خوب پدرش كه گناهي نكرده. حالا يك جواني خلافي كرده است. شلاقش بزن. اما چرا در دكانش پدرش مي‌بري كه آبروي پدرش هم بريزد؟ چرا شلاقي را كه مي‌زني تاب مي‌دهي؟ يعني كيف مي‌كني؟ تو بايد غصه بخوري كه چرا اين بنده خدا خلاف كرد؟ نه اينكه كيف كني. وقتي هم مي‌زند مي گويد: هين! اين هين از كجاست؟ هين را هم از خودت رويش مي‌گذاري. ببين تاب دادن شلاق، هين گفتن، خنده كردن، ما وقتي حكم خدا را هم اجرا مي‌كنيم سليقه‌هاي خودمان هم رويش مي‌گذاريم. سحر خواني ما غلط است. شلاق در دكان پدر غلط است. ملامت زياد غلط است. همه‌ي سعادت‌ها را در حوزه و دانشگاه بدانيم غلط است. حوزه سعادت است. دانشگاه… حالا يك كسي هم كنكور نشد، راه ديگر. راه خدا كه يكي نيست. به هر حال، ازدواج موقت، ازدواج موقت مشكلي براي جامعه‌ي اسلامي است. بالاخره جوان‌ها مي‌خواهند ازدواج كنند، حالا سرباز است. دانشجو است. يا مثلاً مسافر است در كشورهاي خارج، يك مشكلاتي دارد نمي‌تواند زن دائم بگيرد. مي‌خواهد ازدواج موقت داشته باشد. آمدند از سوي خودش گفت: بله من حرام مي‌كنم. تو چه كاره هستي كه حرام كني؟ حلال خدا هماني است كه خدا و پيغمبر گفته. حرام خدا هماني است كه خدا و پيغمبر گفته. بحث ما اين است كه وسواسي‌ها غير از خدا و پيغمبر سليقه‌ي خوشان را رويش مي‌گذارند. و الي ما شاء الله بسياري از مذهبي‌ها سليقه‌هاي خودشان هم قاطي دين مي‌كنند. دينمان مي‌شود التقاطي. امام فرمود: اسلام ناب!

خدايا! توفيق بده اسلام ناب را بشناسيم. به اسلام ناب عمل كنيم. چيزي بر اسلام اضافه نكنيم. و چيزي از اسلام نكاهيم.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»
لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3161

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.