سلمان فارسی(1)

1- سلمان به دنبال شناخت حقیقت
2- برده شدن سلمان به دست راهزنان
3- دفاع پیامبر از سلمان
4- بشارت پیامبر درباره‌ی سلمان
5- طرح خندق به پیشنهاد سلمان
6- روزه‌داری و عبادت سلمان
7- سخن پیامبر درباره‌ی حضرت علی(علیه‌السلام)
8- افتخار سلمان به مسلمان بودن
9- سلمان، از اهل بیت پیامبر

موضوع: سلمان فارسی(1)

تاریخ پخش:  23/10/89

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بحث امشب می‌خواهیم یک خرده آشنا بشویم با سلمان فارسی. یعنی هر ایرانی باید بتواند حداقل یک صفحه در مورد سلمان بنویسد. سلمان چه کسی بود؟ جبرئیل بر پیغمبر نازل ‌شد، گفت: محمد! خدا گفت: سلام مرا، یعنی سلام خدا را به سلمان برسان. اگر هم بناست آدم در خط ملی‌گرایی برود، یک کسانی باشند که تاریخ را بریدند و جلو رفتند. بالاتر از مرزها و لهجه‌ها! وگرنه ملی‌گرایی که آدم روی دهش، شهرش، وطنش، محله‌اش، کوچه‌اش، خیابانش، تعصب داشته باشد، اینها خیلی مهم نیست.

1- سلمان به دنبال شناخت حقیقت

خوب عرض کنم که خود سلمان می‌گوید: من قبلاً زرتشتی بودم، بعد کلیسا می‌رفتم. و راز و نیاز و نیایش آنها را دیدم. فکر کردم که از ایران به دمشق، شام بروم. دنبال یک برتری می‌گشت و بالاخره موصل رفت و بعد روم رفت و آنجا علمای مسیحی را هم دید و می‌گفت که یک استاد داشتم به من گفت: تو دنبال چه می‌گردی؟ آن کسی که دنبالش می‌گردی در مکه مبعوث شده است. برو پیدایش کن، گمشده‌ات را پیدا می‌کنی. از این چه می‌فهمیم؟ آخر ما الآن آدم داریم که نشسته است، کتاب روی طاقچه است، حال ندارد بلند شود بخواند. حالا من نمی‌گویم: چه کسی بود. چون می‌دانم او چه کسی بود. کسی را سراغ دارم، زیر لحاف می‌رفت. از سقف یک زنجیر آویزان کرده بود. دو تا گیره داشت. یک گیره این طوری، یک گیره این طوری. آنوقت این کتاب را به گیره وصل می‌کرد، همینطور زیر لحاف مطالعه می‌کرد. حال نداشت با دست‌هایش کتاب را نگه دارد. بدون امکانات چقدر عاشق بودند. یک قصه است نصفش را می‌دانید، نصفش را نمی‌دانید. آن نصفی که می‌دانید این است که حضرت وقتی وارد مدینه شد دویدند افسار شتر را بکشند، می‌خواستند بگویند: بیا محله‌ی ما! او می‌گفت: بیا محله‌ی ما، او می‌گفت: بیا محله‌ی ما، می‌خواستند بگویند: افتخار کنند که پیغمبر روز ورود به مدینه مهمان قبیله‌ی ما شد. حضرت دید حالا روز ورود کشمکش است. او می‌کشید و من می‌کشیدم. گفت: آقا هیچ کاری نداریم. هرجا شتر خوابید! یعنی چه؟ برای اینکه فتنه را بخواباند، گفت: من بی‌طرف هستم. هرجا شتر خوابید. شد؟ که من از این استفاده می‌کنم که کسانی که می‌خواهند کار فرهنگی بکنند، مثل استاد دانشگاه، طلبه، مدرس، عالم، وقتی می‌خواهد با فکر مردم کار بکند باید این تنش‌ها را برطرف کند. روز اول پیغمبر آمده مردم را به خدا دعوت کند. حالا این می‌گوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. بگوید: نخیر این طرفدار آن قبیله است. اگر پیغمبر مسأله‌دار باشد، موفق نیست. باید آدم بی‌مسأله‌ای باشد.

شتر در خانه‌ی کسی به نام ابو ایوب انصاری خوابید. تا اینجا را شنیدید. از اینجا را می‌خواهم بگویم که نشنیده‌اید. یک حدیثی این بعد از پیغمبر شنید. گفت: این حدیث به پیغمبر در خانه‌ی من نازل شد. شتر در خانه‌ی من خوابید. پیغمبر وارد خانه‌ی من شد. من خیلی حرف از پیغمبر شنیدم. این حدیث را چه کسی شنیده است؟ گفتند: فلانی و الآن مصر است. از مدینه به مصر رفت، برای شنیدن این حدیث.

سلمان فارسی دانشجو بود. دانشجو یعنی سراغ دانش برود. ما خیلی از جلساتی که می‌نشینیم جلسات فامیلی است. تبدیل به گفت و شنودهای علمی کنیم. آقا شما چه کاره هستید؟ من نخود فروش هستم. خوب نخود از کجای ایران، تولید نخود در کجای ایران بیشتر است؟ چند رقم نخود داریم؟ آیا مناطقی که نخود تولید می‌کند، مزه‌های نخود هم با هم فرق دارد؟ مثلاً مزه‌ی برنج‌ها فرق می‌کند. اصلاً با همان نخود فروشانی که نشستی، از اطلاعاتش استفاده کن.

یکی از بزرگان از مراجع، من یکوقتی ایشان را دیدم. بعد فهمیدیم ایشان با یک مارگیر آشنا شده گفته: علم مارگیری را به من هم یاد بده. مرجع تقلید بود. می‌گفت: من مارگیری هم بلد هستم. آدم پهلوی هرکسی نشست باید استفاده کند. حالا استفاده‌ی یک چیز عادی چه برسد به استفاده چیزهای معنوی. سلمان فارسی عاشق علم بود. چند تا کشور رفت که چیزی یاد بگیرد و این افتخار ایرانی‌ها است.

2- برده شدن سلمان به دست راهزنان

خوب، بالاخره می‌گفت که پیغمبر را پیدا کردم. رفتم و آنجا در راه، راهزن‌ها، دزدها اموال من را گرفتند و من را به عنوان غلام فروختند. سلمانی که دنبال تحصیل می رود در راه دزدها، آدم‌رباها او را می‌ربایند، سلمان را می‌دزدند. به عنوان برده او را می‌فروشند. ایشان در باغ یک یهودی در مدینه کار می‌کرد و به هر حال خدمت پیغمبر رسید، روی پایش افتاد و پایش را بوسید. ماجرای خودش را نقل کرد.

چون برده بود، در جنگ بدر و احد، نتوانست بیاید، چون اربابش یهودی بود و اجازه نمی‌داد. اما بعداً که مسلمان شد و آزاد شد، در جنگ خندق و سایر جنگ‌ها شرکت می‌کرد. در دو جبهه سلمان نبود آن هم به خاطر اینکه نوکر مردم بود و اربابش اجازه نمی‌داد. این هم خودش یک درسی است که وقتی آدم اجیر است نباید جا خالی کند. نگوید: گور پدرش یهودی است. بالاخره یا یهودی، یا مسیحی، هرچه هست. تو فعلاً کارگر او هستی. از کار نباید بدزدی. ولو کارفرمایت مسلمان نباشد. امیرالمؤمنین فرمود که: پیغمبر یک چیزهایی به من و سلمان داد و خیلی سلمان مقام داشت.

یک روز سلمان نزد پیغمبر نشسته بود. یک عرب آمد سلمان را هُل داد و جای او نشست. پیغمبر عصبانی شد. فرمود: می‌دانی او چه کسی بود؟ اصلاً کسی را نمی‌شود از سر جایش بلند کرد و جایش نشست. حالا من یک حرف‌هایی راجع به وقف خواهم داشت که اینهایی که نسبت به وقف حلال و حرام کردند، چه حرام‌خوری‌های چند هزار نفری را انجام دادند. از مرجع تقلید می‌پرسند که آقا دیگ مسی دیگر به درد نمی‌خورد. دور بریزیم و برای هیئت یک ظرف دیگری بخریم. فرمود: مگر نمی‌توانید سفید کنید؟ خوب سفید کنید و از آن استفاده کنید. چرا دور می‌ریزید؟

آقا مال وقف را می‌شود بخشید؟ هرگز! هرگز! نمی‌شود ذره‌ای جابه‌جا کرد. اگر یک شکری برای تاسوعا است، عاشورا حق نداری شربت بدهی. می‌گوید: این شکر برای تاسوعا است. اگر یک چیزی برای ابالفضل است، شما حق نداری خرج امام جواد کنی. با اینکه مقام امام جواد بیش از ابالفضل است. امام جواد امام است، ابالفضل امامزاده است. البته ابالفضل هم خیلی مقام دارد. مقامی دارد که همه به او غبطه می‌خورند. در عین حال اگر چیزی، آقا اگر یک کسی یک چیزی را نذر من کرد. من یک طلبه هستم. شما حق نداری بگویی: قرائتی که کسی نیست. من به مرجع تقلید می‌دهم. اگر نذر من کرد شما حق نداری به او بدهی.

بده می‌روم یک جایی سخنرانی می‌کنم، یک چادر می‌دهند می‌گویند: به خانم بدهید. من می‌گویم: خوب حالا خانم دو تا چادر دارد. این را به یک زن مستضعفی بدهید. حرام است!

کسی در مشهد وقف کرده که تولد امام حسین هر رقم میوه روی زمین است، بخرید و پولدار ترین آدم‌های مشهد را دعوت کنید، انواع میوه‌ها را بخورند. چه؟ پولدارترین آدم‌های مشهد از همه رقم میوه‌ها بخورند. به امام می‌نویسند که آقا یک چنین نذری است. فرمود: طبق نیت واقف عمل کنید. بگذارید مردم اعتماد کنند. نگوید: بابا! حالا ما این زمین را وقف می‌کنیم معلوم نیست فردا چه کسی برد و خورد؟ چه با او کردند و چه شد؟ اگر چیزی نذر مفاتیح است، شما حق ندارید قرآن بخرید. با اینکه قرآن کلام خداست. کلام خدا باشد. این برای مفاتیح است. بچه‌ی من است و حقش را دارم. نخیر! برای بچه‌ات را شما حق نداری بخوری. از مراجع بپرسید. اگر پدر بی‌پول شد می‌تواند قلک بچه‌اش را بردارد خرج کند و بگوید: بعداً جایش می‌گذارم؟ بپرسید.

3- دفاع پیامبر از سلمان

سلمان نشسته بود. یک کسی آمد او را هل داد و جایش نشست. پیغمبر حسابی با او برخورد کرد و فرمود: چرا چنین کردی؟ بعد پیغمبر فرمود: هرکس سلمان را اذیت کند، مرا اذیت کرده است. خیلی مقام است که یک ایرانی به اینجا برسد.

خدا شهید مطهری را رحمت کند. اینهایی که یک خرده رگ ملی‌گری‌شان تحریک شده و هی ایران ایران می‌کنند، این کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران را بخوانند. که اسلام چه خدماتی به ایرانی‌ها کرد. در مقابل. ایرانی‌ها هم چه خدماتی به اسلام کردند؟ یعنی هردو به گردن هم حق دارند.

یک بار چند تا ایرانی را گرفتند، نزد خلیفه بردند. گفت: خیلی خوب، ایرانی‌ها را نگه دارید، این کسانی که نمی‌توانند طواف کنند باید کولشان کرد ایرانی‌ها اینها را کول کنند. یعنی حمالی کنند. به قدری امیرالمؤمنین ناراحت شد. فرمود ایرانی شریف است. البته حالا نمی‌خواهم بگویم: شغل حمالی شریف نیست. به هر حال آن هم یک کاری است ولی آن کار را به عنوان تحقیر به ایرانی‌ها دادند. که حضرت امیر جلوی تحقیرش را گرفت.

4- بشارت پیامبر درباره‌ی سلمان

یک حدیث داریم که پیغمبر فرمود: بهشت به چهار نفر از امت من عاشق است. بهشت عاشق چهار نفر است. گفتند: خوب بپرسیم این چهار نفر چه کسانی هستند؟ به ابی‌بکر خلیفه‌ی اول گفتند برو بپرس. گفت: حالا اگر بپرسم بگوید: تو نیستی، آنوقت نزد فامیل خیط می‌شوم. به خلیفه‌ی دوم گفتند: برو بپرس آن چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: حالا اگر گفت: تو یکی نیستی، آنوقت من چه کار کنم؟ بالاخره به علی گفتند: علی تو برو بپرس این چهار نفر چه کسانی هستند که بهشت عاشق اینهاست. گفت: می‌روم می‌پرسم. گفت: یا رسول‌ الله! شما که می‌گویی بهشت عاشق چهار نفر است. می‌خواهی بگویی: این چهار نفر چه کسانی هستند؟ گفت: اولی خودت! اولی خودت هستی. بعد گفت: سلمان، ابوذر، مقداد! حالا اینجا هم یک درس بگیرم. به بعضی از امام جمعه‌ها می گوییم: باران نمی‌آید نماز باران بخوان. می‌گوید: آخر می‌ترسم نماز باران بخوانم، باران نیاید. خوب یکبار دیگر بخوان. مثل اینکه به تبر زن بگوییم: آقا تبر بزن چوب را بشکن. می‌گوید: می‌ترسم تبر بزنم چوب نشکند. خوب نشکست یکی دیگر بزن. می‌ترسم شیشه بخرم درش باز نشود. خوب به یک نفر دیگر می‌دهی باز کند. برو گل بزن. می‌ترسم بروم در آن کشور بازی کنم گل نزنم. خوب گل نزدی، یکبار دیگر بازی کن. هیچ فوتبالیستی این حرف را نمی‌زند که می‌ترسم بروم در فوتبال بازی کنم، گل نزنم. چرا؟ آقا نماز می‌خوانم، تازه اگر نماز خواندیم دیدیم باران نیامد، معلوم می‌شود یک عیبی داریم. گریه می‌کنیم. تضرّع می‌کنیم. عذرخواهی می‌کنیم. بعد هم نماز باران را گفتند: بچه‌ها را هم ببرید، زنها را هم ببرید. زیر آسمان باشد. بچه‌ها را از مادرها جدا کنید. که بچه‌ها بدون مادر جیغ بزنند. یعنی یک شرایط عاطفی را هم به وجود بیاورید.

من این خاطرات را بنویسم چون بعضی پای تلویزیون می نویسند. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏». آشنایی با سلمان:

1- خداوند به او سلام می‌رساند.

2- برده و کارگر یهودی بود، اما خیانت نکرد.

3- در تمام جنگ‌ها جز بدر و احد شرکت نمود.

4- حدیث داریم از چهار نفری است که بهشت عاشق اوست.

5- طرح خندق به پیشنهاد سلمان

سلمان آدم قدرتمندی بود. طراح بود. در جنگ خندق، طرح خندق از سلمان بود. برنامه‌ریز بود، طراح بود. و سرش هم دعوا بود. مثل ابراهیم. سر ابراهیم هم دعوا بود. یهودی‌ها می‌گفتند: ابراهیم برای ما است. مسیحی‌ها می‌گفتند: ابراهیم برای ما است. یک آدم خوب را همه می‌خواهند به هیئت خودشان بکشند. بگویند: این جزؤ ما است. قرآن آمد، فرمود: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا» (آل‌عمران/67) ابراهیم نه یهودی است و نه نصرانی! ابراهیم خودش مستقل است. خوب، سلمان را مهاجرین می‌گفتند: از ما است. مهاجرین یعنی مردم مکه‌ای که به مدینه هجرت کردند. آنها می‌گفتند: از ما است. انصار مردم مدینه می‌گفتند: سلمان از ما است. آنها هم می‌گفتند: از ما است. خوب ما باید به جایی برسیم که همه‌ سر ما دعوا کنند. یک آدم خوب را سرش دعوا می‌کنند.

یک روز حضرت فرمود که اگر علم در ثریا باشد، سلمان می‌رود پیدایش می‌کند. یعنی اینقدر عاشق است. یک آیه نازل شد. آخر افرادی می‌آمدند در گوش پیغمبر پچ پچ می‌کردند. تنگ گوشی! او می‌رفت، او می‌رفت، او می‌رفت. پیغمبر خسته شد. خلقش هم خلق عظیمی بود. آیه نازل شد، هرکس می‌خواهد در گوشی صحبت کند، یک پولی به فقر بدهد. تا دیدند پولی شد و بلیطی شد، فرار کردند. گفتند: غرض عرض سلامی بود.

یکبار یک افرادی دور من ریختند استخاره کنند. من چند تا استخاره کردم خسته شدم. گفتم: آقا هرکس آمد استخاره کند، یک مبلغ به کمیته‌ی امداد بدهد و بیاید. دیدم نه اصلاً استخاره نمی‌خواستند. آخوند مفت بود می‌آمدند استخاره کنند. (خنده حضار) بعضی‌ها هستند طناب مفت پیدا کنند، خودشان را خفه می‌کنند. می‌گفت: شراب مفت را قاضی هم می‌خورد!!! خوب مفت است دیگر.

به یک نفر گفتند: برویم روضه. گفت: شام خوردم. (خنده حضار) این معلوم شد روضه هم که می‌رود برای شام می‌رود. گفتند: برویم روضه گفت: من شام خوردم. حالا کسی که عاشق علم است…

خدا آیت‌الله العظمی نجفی مرعشی را رحمت کند. می‌گفت: می‌خواستم یک کتاب بخرم پول نداشتم. دیدم این کتاب حیف است از دستم می‌رود. به کتاب فروش گفتم: می‌شود این را روی طاقچه بگذاری، برای من. من برایت پول می‌آورم. فقط تا من می‌آیم این را به کسی نفروش. می‌گفت: در خیابان پریدم، قبایم را کندم. کنار خیابان قبایم را مثل شقه‌ی گوشت نگه داشتم، گفتم: حراج است حراج! حراج، حراج! می‌گفت: قبایم را فروختم و آمدم این کتاب را خریدم. هیچ اشکالی ندارد آدم ساعت مچی نداشته باشد. ماشین نداشته باشد. مخش خالی باشد غصه می‌خورد. آدم‌هایی هستند همه چیز دارند، در مخشان چیزی نیست. آدم‌هایی هم هستند زندگی‌شان ساده است. حدیث داریم پهلوی باسواد روی خاک بنشینی، شرف دارد که نزد جاهل روی قالی بنشینی. علم خیلی ارزش دارد. منتهی نه هر علمی، علم مفید! فرمود: اگر علم در ثریا باشد سلمان به او دسترسی پیدا می‌کند.

سلمان یک روز گفت: اگر من آنچه را که می‌دانم به شما اطلاع بدهم، شما می‌گویید: سلمان دیوانه است. یا یک کسی را می‌فرستید من را بکشد. یعنی تحمل مرا ندارید.  

امام صادق فرمود: در اسلام بعد از ائمه مردی فقیه‌تر از سلمان آفریده نشده است! خیلی است. ایرانی‌ها کیف کنند. زن‌ها اگر زاییدند اسم بچه‌شان را، بعد از اهلبیت سلمان بگذارند. اول اهلبیت. در همه‌ی خانه‌ها مهدی باشد. در همه‌ی خانه‌ها زهرا و فاطمه باشد. این را چند بار دیگر هم گفتم هی نگویید: خواهرم فاطمه دارد، داداشم هم زهرا دارد. خوب خواهرت تلویزیون دارد و داداشت هم جارو برقی دارد. پس تو دیگر نمی‌خواهی. من نمی‌دانم چرا سر تلفن و موبایل و تلویزیون نمی‌گوییم: خواهرم دارد ما نمی‌خواهیم. تا می‌گوییم: مهدی می‌گوید: آخر در فایل ما سه تا مهدی است. صد تا مهدی باشد. اینها بعداً اثر می‌گذارد. ما وقتی در لغت‌نامه‌ دهخدا می‌شماریم مثلاً فرض کنید هفتصد تا علی‌آباد هست. بعد مثلاً حسن آباد، بعد حسین آباد، این پیداست کشور ما کشور ولایی است. اصلاً وقتی امام حرکت کرد، بعضی در آفریقا و هندوستان و کشورهای مستضعف اسم بچه‌هایشان را روح‌الله می‌گذاشتند. خیلی از اسم‌گذاری‌ها بار سیاسی دارد. خیلی بار سیاسی دارد. همین مُهر کربلا این مهر کربلا بار سیاسی دارد. چون آنها گفتند: بدن امام حسین را زیر سم اسب کنید که خبری از حسین و کربلا نباشد. اسلام دستور داد، خاک کربلا را مُهر کنید، که همیشه این خاک کربلا در جیب‌هایتان باشد. یعنی آنها می‌خواستند کربلا محو شود، اسلام دستور داد که کربلا محو نشود. این چیزها مهم است.

6- روزه‌داری و عبادت سلمان

یکبار پیغمبر فرمود: چه کسی است که در طول سال روزه بگیرد و هرشب را هم عبادت کند. سلمان گفت: من! مردم گفتند: آقا دروغ می‌گوید. ما دیدیم این روزها می‌خورد. این می گوید: من هرروز روزه‌ هستم دروغ می‌گوید. گفت: آقا بیا به تو بگویم معنایش چیست؟ قرآن می‌گوید: هرکس یک کار خوب بکند، ضرب در ده می‌کنیم. من هر ماه سه روز روزه می‌گیرم. سه ضرب در ده، سی. البته روزه مستحبی‌. در ماه رمضان کسی روزه مستحبی نمی‌گیرد بگوید: ضرب در ده. آخر حساب و کتاب هم یک چیزی است.

یک نفر را می‌گفتند: خیلی آدم خوبی است. او را دیدند، دیدند که دو تا انار دزدید. گفتند: اِ… چه آدم خوبی است. دکان میوه فروشی دو تا انار برداشت و رفت و پولش را هم نداد و نکشید. بعد رفت دکان نانوایی هم دو تا نان برداشت. پنهان کرد. اِ… این دزد است. بعد جلوتر رفت و به یک فقیر داد. گفتند: چه کار کردی؟ گفت: مؤمن زرنگ است. دو تا انار دزدیدم دو تا گناه، دو تا نان دزدیدم دو تا گناه، دو تا و دو تا، چهار تا. به فقیر دادم. چهار ضرب در ده می‌شود چهل. چهار تا گناه از آن کم می‌شود، سی و شش تا برای من می‌ماند. گفت: بله! ریاضی تو خوب است. مخت خراب است.

کسی داماد شد و بعد از سه ماه دید زنش زایید. پهلوی پدر زنش آمد. گفت: آقا دختر تو زاییده! گفت: پس می‌خواستی نزاید. گفت: آخر سه ماهه زاییده. گفت: چند وقته باید بزاید؟ گفت: نه ماهه، گفت: بنشین برایت بگویم. هرچه می‌گویم جواب بده. چند ماه است تو شوهر دختر من شدی؟ گفت: سه ماه. گفت: خوب بنویس سه ماه. چند ماه است که او زن تو شده است؟ چند ماه است تو شوهر او شدی؟ چند ماه است او زن تو شده است؟ گفت: چند ماه است با هم زن و شوهر هستید؟ گفت: سه ماه! گفت: سه سه تا؟ نه تا! (خنده حضار) گفت: ریاضی تو خوب است. اما سوء ظن ما هم سر جایش است. بعضی‌ها… مال حلال، این که می‌گوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّبات‏» (بقره/267) قرآن می‌گوید: «أَنْفِقُوا مِنْ طَیِّباتِ ما کَسَبْتُم‏» (بقره/267)

یک کسی نذر کرد که اگر مواد مخدرش به وطن رسید، روز عاشورا خرج بده. ای بابا! جوان‌های مردم را می‌کشد بعد به سینه‌زن‌های امام حسین پلو می‌دهد. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» (مائده/27) عبادت آدم با تقوا قبول است. نه عبادتی که با مواد مخدر جوان‌ها را نابود می‌کند، بعد هم یک خرجی برای امام حسین می‌دهد. کلاه برداری می‌کند. احتکار، اختلاس، هزار رقم حرام خوری می‌کند، بعد هم چک می‌کشد و پول می‌دهد. قرآن می‌گوید: این پول‌ها را نگیرید. البته قرآن راجع به مشرکین می‌گوید. «ما کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یَعْمُرُوا مَساجِدَ اللَّهِ» (توبه/17) این پول‌ها را اگر آدم بداند نباید بگیرد.

گفت: خوب شما هرشب می‌خوابی، چرا می‌گویی: شب‌ها هرشب احیا می‌گیرم؟ گفت: آقا قانون داریم که اگر کسی وقت خواب وضو گیرد بخوابد، تا صبح هم که بخوابد ثواب عبادت دارد. یعنی این که می‌گویند: مؤمن «کَیِّس» است، معنایش همین است.

چه کسی است که هرشب ختم قرآن کند؟ سلمان گفت: من! گفتند: آخر تو چه وقت ختم قرآن می‌کنی؟ گفت: داریم هرکس وقت خواب سه تا «قُلْ هُوَ اللَّه‏»بخواند، انگار یک ختم قرآن کرده است.

7- سخن پیامبر درباره‌ی حضرت علی(علیه‌السلام)

یک روز پیغمبر به علی گفت: یا علی! تو هم مثل «قُلْ هُوَ اللَّه‏» هستی. چطور؟ گفت: هرکس یک «قُلْ هُوَ اللَّه‏» بخواند یک سوم قرآن را خوانده است. دو تا، دو سوم، سه تا همه‌ی قرآن. هرکس تو را با زبانش دوست داشته باشد، یک سوم ایمان دارد. هرکس با زبان و دلش باشد، دو سوم. هرکس با زبان و قلب و عمل… با زبان علی را دوست داشته باشی، یک سوم دین داری. با زبان و قلب، دو سوم. با زبان و قلب و عمل… عمل مهم است. مثلث باید باشد.

قرآن در آیه‌ای که می‌گوید: صلوات بفرستید می‌گوید که: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ» (احزاب/56) بعد می‌گوید: «صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا»، «صَلُّوا» یعنی با زبان، «سَلِّمُوا» یعنی در عمل. گاهی ممکن است عکس امام خمینی هم بالای سرش است. اما گوش به حرف آقا نمی‌دهد.

خیلی وقت‌ها می‌خواستند سلمان را تحقیر کنند. هرجا می‌نشست یک متلکی به او می‌گفتند. که مثلاً حالا این ایرانی است. این را دست بیاندازیم. تحقیرش کنیم. یک روز به او گفتند: سلمان ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ فرمود: هرکدام از پل صراط رد شوند. او هم پاتک می‌زد. چون روایت داریم نگویید چه کسی فقیر است و چه کسی غنی. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه‏» (بحارالانوار/ج69/ص53) چه کسی غنی است و چه کسی فقیر، ببینید چه کسی از پل صراط می‌گذرد؟ خیلی غنی‌ها آنجا گیر هستند، خیلی‌ فقیرها آنجا رد می‌شوند. حدیث است. «الْغِنَى وَ الْفَقْرُ بَعْدَ الْعَرْضِ عَلَى اللَّه‏».

8- افتخار سلمان به مسلمان بودن

یکبار چند نفر نشسته بودند، هر کدام می‌گفت: من پسرم چه کسی است. مادرم چه کسی است. دائم به فامیل خودشان پز می‌دادند. به سلمان گفتند: حالا تو بگو: چه کسی هستم. گفت: من می‌گویم چه کسی هستم! من یک آدمی بودم که گمراه بودم خدا هدایتم کرده است. حدیث داریم. «یَا مَعْشَرَ قُرَیْشٍ إِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُه‏» (بحارالانوار/ج22/ص381) می‌خواهید ببینید چه کسی است؟ دینش را حساب کن. من پسر چه کسی هستم، دختر چه کسی هستم. چقدر دین داری؟ «حَسَبَ الرَّجُلِ دِینُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلُقُهُ وَ أَصْلَهُ عَقْلُه‏» (بحارالانوار/ج22/ص381) اصل انسان عقل انسان است. چقدر عقل داری؟ چقدر وفادار هستی؟ چقدر مکتبی هستی؟ حالا هرکس می‌خواهی باش.

ما داشتیم آدم‌هایی را که شغلشان پایین بوده، شرفشان اوه…! و آدم‌هایی داریم که خیلی پولدار بودند، شرفشان… افرادی که شغلشان ضعیف است.

دو نفر بودند با دوششان قالی حمل و نقل می‌کردند. یکی آمد گفت: احمد آقا بیا. این قالی را آنجا ببر. گفت: آقا این قالی را به دوستم بده. گفت: چرا؟ گفت: من صبح تا حالا چند تا قالی حمل کردم پول گیر من آمده است. اما کسی به این نمی‌گوید: بیا قالی ببر. حالا من اینجا می‌ایستم. تو که به من گفتی بیا قالی ببر، به ایشان بده، یک خرده هم اضافه بده که این به من برسد. «و ارزقنی…» در دعای شعبان داریم خدایا! یک حالتی به من بده که بخواهم آن عقب مانده‌ها هم به من برسند. یک کاری کنیم دیگران به ما برسند. ماشین خوب آن نیست که گازش بدهد، برود. ماشین خوب آن است که اگر یک ماشین قراضه هم در جاده است، بوکسلش کند. خودت رفتی مهم نیست. پسر خوب کسی نیست که در المپیاد نفر اول شود. پسر خوب آن است که حالا که تیزهوش است و نمره‌اش خوب است، پسر عموها و پسر خاله‌ها یا اگر دختر خوبی‌ است، دختر خاله‌ها و دختر عمه‌ها و دختر عموها را جمع کند و آن ضعف علمی‌شان را حل کند. تو خودت تیز هوش هستی نمره‌ات خوب است. خیلی خوب! چه خیری برای دیگران داشتی؟

حدیث داریم امام صادق فرمود: سلمان «أَدْرَکَ سَلْمَانُ الْعِلْمَ الْأَوَّلَ وَ الْعِلْمَ الْآخِر» (بحارالانوار/ج22/ص373) «اللَّهُ أَکْبَر»! علوم اولی و آخری را سلمان گرفته است. حالا چطور به اینجا رسیده است!!

حدیث داریم امیرالمؤمنین فرمود: سلمان مثل لقمان است. لقمان لبهایش کلفت بود. یک متلکی گفتند: لبهایت کلفت است. فرمود: لبهایم کلفت است ولی حرف‌های لطیفی از آن درمی‌آید. لب کلفت است ولی حرف‌های ظریفی درمی‌آید. تو لبت نازک است اما حرف‌های کلفتی از آن درمی‌آید. نگاه نکنید که لب کلفت است یا ظریف ببینید چه کلمه‌ای از آن درمی‌آید؟

امام باقر فرمود: نگویید: سلمان فارسی! بگویید: سلمان محمدی. (صلوات حضار) یک ایرانی به جایی برسد که ایرانی می‌گوید: سلمان فارسی است. آنها می‌گویند: سلمان محمدی است.

9- سلمان، از اهل بیت پیامبر

«سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت‏» (بحارالانوار/ج10/ص121) روایات متعدد داریم. فرمود: سلمان از ما است. انسان به کجا کشیده می‌شود. ما باید افتخار کنیم که ایرانی هستیم. و افتخار کنیم که مکتب ما مکتب وحیانی است. افتخار کنیم که عاشق اهلبیت هستیم. همه چیز داریم. یعنی همه‌ی بهترین‌ها را داریم.

یک آدم خوب اگر یکجایی باشد خدا رزقش را اضافه می‌کند. روایت داریم که امیرالمؤمنین فرمود: خدا به برکت افرادی رزق باقی‌ها را هم می‌دهد. گفتند: آن افراد چه کسانی هستند؟ گفت: سلمان، ابوذر، عمار،…عجب! یعنی گاهی به خاطر یک آدم خوب خدا باقی‌ها را هم… در قرآن هم هست که گاهی به خاطر یک آدم خوب دفع بلا می‌شود. خدا به فرشته‌ها گفت: بروید شهر لوط را زیر و رو کنید برای اینکه آدم‌های بدی هستند. فرشته‌ها آمدند شهر را زیر و رو کنند دیدند حضرت لوط هم آنجاست. خوب مردم بد هستند، حضرت لوط پیغمبر است. گفتند: آخر یک آدم خوب آنجاست. یعنی چه؟ یعنی اگر یک جا یک آدم خوب باشد، آنجا را به برکت آن آدم خوب خدا حفظ می کند. داریم به برکت علی‌بن مهزیار خداوند اهواز را حفظ می‌کند. به برکت موسی‌بن جعفر چه برکاتی خدا می‌دهد. «إِنَّ فیها لُوطاً» (عنکبوت/32) این عربی‌هایی که می‌خوانم آیه‌ی قرآن است. «إِنَّ فیها لُوطاً» لوط آنجاست. یک آدم خوب آنجا است. یک پیغمبر، خدا فرمود: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فیها» (عنکبوت/32) ما می‌دانیم یک پیغمبر آنجا است. به او می‌گوییم: برود. وقتی رفت، شهر را زیر و رو می‌کنیم.

یک کسی گفت: هواپیما به این بزرگی را چطور می‌دزدند؟ گفت: وقتی پایین است بزرگ است، نمی‌شود دزدید. می‌گذارند در هوا برود، کوچک که شد آنجا می‌دزدند. (خنده حضار) با بودن پیغمبر چطور شهر زیر و رو شود؟ می‌دانیم. منتهی می‌گوییم برود، وقتی رفت زیر و رو کنید.

خدایا انواع صلوات‌ و سلام خودت را به کسانی که این مکتب اسلام را فرا گرفتند و به ما رساندند، انواع اجرهایت را بر آنها سرازیر بفرما. و امروز اسلام دست ما رسیده است. به ما توفیق بده درست اسلام را بشناسیم. و درست عمل کنیم و به نسل آینده اسلام را تحویل بدهیم. نکند فردا به ما بگویند: شما بی‌عرضه بودید، نسل در نسل نمازخوان بودند، وقتی تو پدر شدی به نماز بچه‌ات نرسیدی. این حجاب را نسل در نسل آوردند وقتی تو مادر شدی، دخترت بد حجاب شد. نسل در نسل همه حلال‌خور بودند، به تو که رسید لقمه‌ی حرام را شروع کردی. به ما می‌گویند: آدم‌های بی‌عرضه بودید. انقلاب را آوردیم، در دست تو این چنین شد. خدایا ما را نسبت به خون شهدا و زحمات دیگران خائن و غافل قرار نده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس روایات، چه کسی به سلمان، سلام و درود فرستاد؟
1) رسول خدا
2) جبرئیل امین
3) خداوند
2- چرا سلمان در جنگ‌های بدر و احد شرکت نکرد؟
1) چون هنوز مسلمان نشده بود.
2) چون برده‌ی یک یهودی بود.
3) چون توان جنگیدن نداشت.
3- بر اساس روایات، بهشت عاشق چه کسی است؟
1) مقداد و ابوذر
2) سلمان و علی(علیه‌السلام)
3) هر چهار نفر
4- پیشنهاد سلمان در جنگ احزاب چه بود؟
1) حفر خندق در اطراف مدینه
2) ورود دشمن به شهر مدینه
3) متحّد شدن با یهودیان مدینه
5- رسول خدا، حضرت علی(علیه‌السلام) را به کدام سوره‌ی قرآن تشبیه فرمودند؟
1) سوره‌ی حمد
2) سوره‌ی توحید
3) سوره‌ی عصر

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3337

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.