سفر معنوی- 1، انقلاب اسلامی

موضوع: سفر معنوی (1)، انقلاب اسلامی
تاریخ پخش: 18/11/80
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
1- به کارهایمان رنگ خدایی بدهیم
بینندگان عزیز بحث را در آستانه 22 بهمن می‌بینند، روزی است که انشاءالله راهپیمایی 22 بهمن که روز انقلاب اسلامی است فراموش نکنیم که دنیا چشم دوخته. اگر یک وقت بعضی از این شعائر ما کم رنگ شود آن کسی که شاد می‌شود آمریکاست. همان آمریکایی که به افغانستان رحم کرد. به ما هم رحم نکرده و نخواهد کرد، دشمن را شاد نکنیم، با حضور خودمان در راهپیمایی شرکت می‌کنیم که قدم زدن در این راهپیمایی‌ها که دشمن را عصبانی می‌کند، و به گفته قرآن ثواب و عبادت دارد.
من چند جلسه راجع به سفر بحث کردم منتها یک سفر معنوی داریم، یک خرده از اینکه هستیم می‌خواهیم برویم بالاتر، چون فرق بین مسلمان و غیر مسلمان این است، دیندار و بی‌دین، بی‌دین جلو پایش را می‌بیند، زندگی رفاه، عیاشی، خوشگذرانی، خوراک، پوشاک، مسکن، آب، برق، تلفن، ماشین، حکومت، سیاست، مترو، انرژی اتمی، پتروشیمی، خوب اینها یک چیزهایی است که در کشورهای دنیا هست. امتیاز ما در این است که علاوه بر اینکه ما باید در مسایل مادی عقب نباشیم حتی اسلام به ما اجازه داده برای اینکه عقب نباشیم، در مادیات هم شرقی شوید هم غربی.
من بارها گفته‌ام نه شرقی نه غربی، یعنی خودباختگی نباید باشد، نه نسبت به شرق و غرب، اما در تحصیل علم ما باید هم شرقی باشیم و هم غربی، هر کسی تخصص دارد ازش یاد بگیر. منتها ما باید علوم دیگران را یاد بگیریم یک چیزی از خودمان اضافه داشته باشیم.
یعنی تلفن همراه داریم، علاوه بر آن در تلفن دروغ هم نگوییم، قدرت داریم زور نگوییم، هر کسی قدرت دارد زور می‌گوید، اسلام باید قدرت داشته باشد ولی زور نگوید.
خداوند شهید بزرگوار دکتر بهشتی را رحمت کند. وقتی قانون اساسی می‌خواست بنویسد، قوانین اساسی دنیا را گرفت و مطالعه کرد. گفت: ما باید در جمهوری اسلامی قانون اساسی را جوری تنظیم کنیم. هر چه کمال قانون‌های اساسی دنیا دارند داشته باشیم یک چند تا کمال هم بگویید، اضافه داشته باشیم.
یعنی اگر رئیس جمهور آمد گفت: فرق بین جمهوری اسلامی با بقیه جمهوری‌ها چیست؟ بگوییم در قانون اساسی ما پنج اصل است که توی قانون هیچ جای دنیا نیست.
2- سفر از نگاه اسلام
بحث این است که از آنچه هستیم یک مقدار بالاتر می‌رویم، بحث سفر و نگاهی مخصوص اسلام.
دیشب یک شعری را از مولوی دیدم خیلی خوشم آمد، این شعر را برایتان نوشته‌ام می‌خوانم. چون ما دو جور آدم داریم، آخوربین، آخربین، بعضی‌ها آخور را می‌بینند و بعضی‌ها آخر را. حیوان آخور را می‌بیند. یکی آخور می‌بیند و یکی آخر، هر که آخربین‌تر او مسعودتر، مسعود یعنی آدم با سعادتی است.
هر که آخربین‌تر او مسعودتر *** هر که آخوربین‌تر او مطرودتر
می‌گوییم اصول دین چند تاست؟ می‌گوید سه تا خوراک، پوشاک، مسکن.
آرزویت چیست؟ خانه، ماشین، تلفن، غیر از این عقلش بالاتر نمی‌رود. می‌گوییم: بابا و ننه برای چی خوبه؟ بابا و ننه بستنی خرید، کیف و کفش و جوراب خرید، بابا و ننه را برای کفش و بلوز می‌خواهد. چرا می‌روی دانشگاه؟ مدرک لیسانس، فوق لیسانس، کاری ندارد که علم ارزش دارد. می‌گوید: وقتی من مدرک داشته باشم حقوقم بالا می‌رود. این مدرک گرایی، لباس گرایی، خوشا به حالش چه لباسی دارد، چه خانه‌ای داشت، همینطور چشمش به خانه و آجر و لباس، من توی این جلسه می‌خواهم بگویم یک خورده برویم بالاتر.
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» (بقره/34) شما که مسلمانید بروید بالاتر، یک خورده بالاتر و عمیق‌تر باشید. اوج بگیرید٬ عمیق‌تر باشید. شیطان هم این است به شیطان گفتند سجده کن. گفت من سجده کنم؟ آدم از گِل است، گل را دید گفت: آدم از گل است، دیگر ندید که این گل چه دینی دارد.
مثل این که آدم می‌گوید لاغر است، بله این لاغر است ولی علامه است. پرفسور است، این 120 کیلو است ولی اسکناس هزاری، پانصدی می‌فهمد. ممکن است یک کسی خیلی زلفی باشد اما دیوانه باشد، و ممکن است یکی موهایش ریخته باشد اما دانشمند باشد، فقط چشمت ظاهر را نبیند.
شیطان ظاهر را دید، مثنوی می‌گوید:
دید طین آدم و دینش ندید *** گل را اما گل را ندید
این جهان دید آن جهان بینش ندید. دیگر ندید که این گل چیست؟ چه موجودی است؟
چشم کودک همچو خر در آخور است. بچه حالی‌اش نیست کوچولوست، چشم عاقل در حساب آخر است.
خلاصه‌اش می‌خواهد بگوید یک کمی از شکم برو بالاتر، از شهوت برو بالاتر، از مدرک و خانه و ماشین برو بالاتر، این حرف مثنوی است، من این حرف را می‌خواهم امروز باز کنم با آیات قرآن چون مثنوی حرف‌های پخته‌اش الهام گرفته از قرآن است. حالا روی این حساب ما بحث سفری که کردیم.
سفر معنوی: راه معنوی، توشه معنوی، سود و زیان معنوی، مسابقه معنوی، مرض و سلامتی معنوی، دارو و درمان معنوی، لباس معنوی، رنگ معنوی، خواب و بیداری معنوی، هرچه مادی داریم معنوی هم داریم، غذای معنوی، حالا اینها را بگویم، باقی‌اش را بعد می‌ترسم نرسم.
3- حرکت واقعی و خدایی
اما سفر معنوی: در دنیا انقلاب خیلی است، ولی انقلاب ما انقلاب معنوی بود، آخر یک کسی انقلاب می‌کند، کارخانه را از کارخانه دار بگیرد، کشاورز انقلاب می‌کند زمین را از زمین دار بگیرد، خوب اینها انقلاب‌هایی است که گرسنه می‌رود سیر شود یا فقیر است، انقلاب در دنیا زیاد است منتها بعضی ریشه‌های انقلاب: 1- حسادت است. ناراحت است که چرا او دارد، از حسادتی که دارد انقلاب می‌کند. پست و حکومت و قدرت او را بگیرد.
2- فقر است.
3- رقابت است، چرا آنها حضور داشته باشند و من حضور نداشته باشم، برای حضور لشکرکشی می‌کند.
4- انتقام است.
ریشه‌های مختلفی دارد گاهی ریشه انقلاب و غیره، در جمهوری اسلامی مثلاً این بود، ریشه انقلاب خدا بود، وظیفه شرعی بود، امام خمینی انقلاب نکرد که رئیس جمهور شود، که رئیس شود، مردم، جوان ندادند، که پنیر ارزان شود، ولذا هر روز جنس گران‌تر می‌شود ولی مردم در هشت ساله جبهه هیچ پشت به جبهه نکردند، نگفت: برو بابا ما یک جوان دادیم هیچ خربزه ارزان نشد، نمی‌خواهد بروی جبهه ارزانی نشد. یعنی خانواده شهدا نگفتند: چون خربزه ارزان نشد، ما دیگر جبهه نمی‌رویم مثل شما که امیرالمؤمنین(ع) را دوست داری برای این که پلو می‌دهند؟ نه پلو بدهند یا ندهند علی را دوست داری، امام حسین را بقدری دوست داریم که برای ما مهم نیست که زمستان باشد یا تابستان، در هر صورت عزاداری می‌کنیم، گوشت گران باشد یا ارزان ایام عاشورا غذای می‌دهیم یعنی…
امام خمینی را با پنج میلیون استقبال و با ده میلیون بدرقه‌ کرند، و اگر ماشین بود پنجاه میلیون تشییع جنازه می‌رفتند. آن هم که از بوشهر و بندرعباس و جهرم نیامده بود چون ماشین نداشت. حالا متأسفانه بعضی از جوان‌های ما این جوری فکر می‌کنند، ما باید یک خورده بالاتر از مسائل مادی فکر کنیم.
4- حرکت و تلاش واقعی و حقیقی
سفر معنوی: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» (ذاریات/50) قرآن می‌فرماید: فرار کنید به سوی خدا؛ این یک سفر معنوی است: «وَ الرُّجْزَ فَاهْجُرْ» (مدثر/5) از بدیها هجرت کن.
یک هجرت مکانی داریم و یک هجرت عملی داریم «إِنَّکَ کادِحٌ إِلى‏ رَبِّک» (انشقاق/6) قرآن می‌گوید: ‌ای بشر هیچ می‌دانی مسافری، یک سفر معنوی داری، راه معنوی «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیم» (فاتحه/6) راهی که نه افراط دارد نه تفریط.
توشه معنوی: توشه سفر مادی ساندویچ و غذا و نوشابه و کتلت و پنیر و سیب زمینی پخته و تخم مرغ و نمی‌دانم قند و چایی، فلاکس و بنزین و زاپاس ولی توشه معنوی، «فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى» (بقره/197) بهترین زاد و توشه تقواست.
5- سود و زیان واقعی
سود و زیان معنوی: گاهی می‌گوییم فلانی سود کرد، یک دکان خرید ده میلیون حالا شده بیست میلیون خانه خریده سی میلیون حالا شده چهل میلیون، پنج میلیون خرید حالا شده ده میلیون، این سود و زیان است، اما می‌دانی چی سود و زیان است. قرآن بخوانم، «قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ» (هود/47) سود و زیان واقعی آن است که جوانی‌اش آب رفت و به جایی نرسید، جوانی‌اش را داد چی گرفت؟ دو ساعت عمر و جوانی‌اش را داد چی گرفت؟ دو ساعت عمر و جوانی‌اش را داد چی گرفت؟ سود و زیان واقعی آن است که آدم جوانی‌اش را آب بدهد.
«فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ» (بقره/16) اینها سود نکردند، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ» (عصر/2) غرق در خسارت است، «خسران مبین» خیلی خسارتش آشکار است، رسوایی، خسارت، «بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً» (کهف/103) اخسر خسارتش از همه بیشتر است. اول می‌گوید: اینها سود نکردند، چی داد چی گرفت؟ خسارت کرد.
مسابقه «فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرات» (بقره/148) در خیرات سبقت بگیرید. در خانه‌سازی یا شهرسازی، این یک سبقت مادی است، اما سبقت معنوی، آن نمره‌اش چند است من نمره‌ام بیشتر شود، او به پدر و مادرش خدمت می‌کند من بیشتر خدمت کنم. آن ده تومان کمک کرد من بیشتر کمک کنم، او بیست تا سلام داد من سی تا سلام کنم. احترام استادش را او چه جور می‌گیرد من بیشتر بگیرم، او سی نفر را افطاری داد من به چهل نفر افطاری بدهم. در کارهای خیر سبقت بگیریم.
امیرالمؤمنین در دعای کمیل می‌فرماید: «فی میادین السابقین» (اقبال‏‌الاعمال/ص709) یعنی خدایا علی را در میدان سبقت بگذار.
به امام سجاد گفتند: خیلی عبادت می‌کنی، فرمود من کجا؟ علی کجا؟ به امیرالمؤمنین گفتند: خیلی عبادت می‌کنی گفت من کجا و پیامبر کجا؟ به پیامبر گفتند خیلی عبادت می‌کنی. گفت من کجا و عبادت حق کجا؟ «مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِک» (بحارالانوار/ج68/ص23) این سبقت که، ما قانع نشویم به این که دیپلم یا لیسانس، فوق لیسانس هستیم، بس است، بس نداریم سبقت بگیر او رفت.
مرض و سلامتی معنوی: قرآن درباره مرض «فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض» (بقره/10) و در جای دیگر می‌فرماید: «جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (صافات/84) این روحش سالم است.
سه تا قلب توی قرآن است. «أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (شعراء/89) قلب منیب، «وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ» (ق/33)، قلب مریض «فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض» قلب سلیم، قلب منیب، قلب مریض. منیب یعنی حالا منحرف شده برگشته.
6- داروی واقعی
دارو و درمان معنوی: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاء» (اسراء/82) ما قرآن را فرستادیم، قرآن شفای معنوی است، بسیاری از مشکلات اجتماعی ما را قرآن حل می‌کند، الآن یکی از مشکلاتی که جلو دختر و پسر غول شده است، ازدواج است یک هیولایی شده، قرآن طرح‌هایی برای ازدواج دارد خیلی آسان، خیلی آسان، حضرت موسی، دختر حضرت شعیب را گرفت، یک پیغمبر جوان آمد موسی پدر زنش هم پیغمبر بود طرح ازدواج این‌ها را ببینید. اول شعیب به موسی می‌گوید که «إِنِّی أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ» (قصص/27) من می‌خواهم یکی از دخترهای خود را به تو بدهم. یعنی اگر کسی دامادی پیدا کرد اشکالی ندارد پدر دختر هم پیشنهاد دهد، نگوید زشت است، آدم دختر دار که پیشنهاد نمی‌کند، بله دختر نباید پیشنهاد کند، اما پدر دختر اگر دامادی خوبی دیدی شما برو سراغش، «إِنِّی أُریدُ» من که پدر دختر هستم اراده کرده‌ام، بعد هم نمی‌گوید: تا بزرگ‌تر توی خانه است دختر دیگر را شوهر بده، بلکه  دختر بزرگ نخواسته باشد شوهر کند، گناه دختر کوچک چیست؟ گاهی یک پسر بزرگ می‌گوید: من نمی‌خواهم زن بگیرم، گناه برادرهای دیگر چیست که در نوبت ایستاده‌اند؟ چرا این راه بندان کند برای آن.
«إِحْدَى ابْنَتَیّ» یکی از این دو دخترها، هر کدام خواستی، ممکن است دومی ازدواج کند و اولی بعد ازدواج کند، گیر نیست، ما گاهی یک خواهر یا برادر بزرگ‌تر در فامیل سد معبر می‌کند.
بعد هم بله برون، همیشه در عروسی‌ها فامیل عروس سکه را می‌برند بالا فامیل داماد چانه می‌زنند تا بیاورند پایین. اینجا نه، فامیل عروس سکه را آورد پایین گفت: هشت سال چوپان من باش، اگر هم خواستی ده سال یعنی اختیار با خودت است اول پدر عروس مایه را گذاشت رو 8 سال: «عَلى‏ أَنْ تَأْجُرَنی‏ ثَمانِیَ حِجَجٍ» 8 سال «فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً فَمِنْ عِنْدِک» اگر خواستی ده تا از خودت، من می‌گویم بیست تا سکه اگر خواستی ده تا سکه اضافه کنی چه بهتر.
رضا شاه آمد بازدید از یک پادگان توی آشپزخانه سرباز ادب دارد، گفت: پسر غذا چیست؟ گفت قربان آبگوشت. رفت درب قابلمه را برداشت دید پلو است گفت پسر این که پلو است. گفت قربان چه بهتر! حالا اگر ده تا سکه اضافه کرد چه بهتر، پدر عروس نرخ را آورد پایین.
5- لباس معنوی: «لِباسُ التَّقْوى‏ ذلِکَ خَیْر» (اعراف/26). گاهی آدم لباس‌هایش را می‌بیند به! چه شیک شدم، خوب حالا لباس تقوی چیست؟ لباس هایت شیک شد اما از درون برهنه هستی؟ بدنت از برهنگی آمد بیرون اما فکرت برهنه است، یعنی زود فکرت را می‌دزدند، با یک اشکال، سؤال، شبهه، تو را متزلزل می‌کنند.
پیغمبر دید یک کسی خانه چند طبقه می‌سازد خانه‌ها را با گل می‌ساختند. گل را در عربی می‌گویند «طین»، حضرت فرمود «رَفَعَ الطِّینَ وَ وَضَعَ الدِّینَ» (مستدرک‏‌الوسائل/ج3/ص67) یعنی گل را برد بالا دین را آورد پایین. لباس شیک اما…
7- کار الهی و ماندگار
رنگ معنوی: «صِبْغَهَ اللَّه» (بقره/138) رنگ الهی، طرف آشپزخانه داشت، آشپزخانه‌اش را سوراخ می‌کرد، امام صادق(ع) فرمود: آشپزخانه را سوراخ می‌کنی؟ می‌خواهم دودها برود بیرون، گفت خوب این یک نیت است که سوراخ می‌کنم که دود برود بیرون، ممکن است بگویی این را پنجره می‌دهم که نور بیاید، فرقی نمی‌کند.
چرا شیرجه می‌روی؟ روز جمعه است می‌خواهم غسل کنم، چرا شیرجه می‌روی، الکی، چرا دوش می‌گیری؟ می‌خواهم بدنم حال بیاید، چرا دوش می‌گیری می‌خواهم غسل کنم. چرا صورتت را می‌شویی؟ می‌خواهم حال بیایم، چرا صورتت را می‌شویی؟ می‌خواهم با وضو باشم. چرا غذا می‌خوری ؟ می‌گویی بفرما بگو بسم الله یعنی بفرما منتها یک الله هم تویش هست. کارهایمان را رنگ الهی بدهیم، چرا درس می‌خوانی؟ می‌خواهم تخصص پیدا کنم، بیشتر به مردم خدمت کنم. چرا به مردم می‌خواهی خدمت کنی؟ چون خدا راضی است، رنگ الهی دادن.
چرا زن این شدی؟ خانه، تلفن، ماشین داشت، چرا زن این شدی؟ کمال داشت. فقیر بود ولی کمال داشت، کارها را رنگ الهی دادن، بعدش خواب و بیداری است.
چون بحث را در آستانه 22 بهمن است، مسأله انقلاب ما توپ و تانک و مسلسل نیست، رئیس جمهوری و رهبری و قانون اساسی و قوه مقننه، قوه مجریه، همه اینها را کشورهای دیگر هم دارند، چیزی که ما داریم معنویت است، رشد است.
هم شاه فرمانده کل قوا بود و هم امام، از شاه می‌ترسیدند. می¬گفتند بله قربان. امام را دوست داشتند. می‌گفتند بله قربان یک بله قربان از روی ترس بود و یک بله قربان از روی دوست داشتن و عشق.
مثلاً: یعنی یک وقت معلم می‌آید می‌گویی برپا، می‌گویی اگر بلند نشویم حالا نمره امتحاناتمان را کم خواهند کرد. پا می‌شود، پا شدن، پا شدن است، ولایت فقیه و شاه هر دو حرف می‌زنند. می‌گوییم چشم منتها شاه از ترس بود، ولایت فقیه را می‌گوییم حکم الهی است عشق است.
خدایا انقلاب ما را جوان‌های ما را خانواده‌های شهدا، ایثارگران، جانبازان ما را، آنهایی که برای انقلاب زجر کشیده‌اند، روحشان را از ما راضی و ما را پاسدار خون‌ها و خدمات آنها قرار بده. کشور ما، رهبر، امت، دولت و مرز و عقاید و افکار ما را حفظ کن. ما را دشمن شاد مکن. تدبیر، عقل و بصیرت و وحدت و سعه صدر ما را بیشتر کن.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2716

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.