زنان در کربلا

1- حضرت زینب (سلام الله علیها) قهرمان کربلا
2- زنان وفادار حاضر در کربلا
3- ام البنین، مادر حضرت اباالفضل و برادرانش
4- زنان مقاوم، الگوی مردان تاریخ
5- زنان طایفه بنی اسد و حوادث کربلا
6- همسر یزید، در مقابل یزید
7- الگو بودن مؤمن برای دیگران

موضوع: زنان در کربلا

تاریخ پخش:  19/03/90

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

 بینندگان عزیز بحث را زمانی می‌شنوند که در آستانه‌ی رحلت زینب کبری(س) هستیم. من می‌خواهم یک مقداری زنان شجاع را مطرح کنم. زنانی که یک امت بودند. تاریخ‌ساز بودند. ساختن ماشین مهم نیست. ساختن ساختمان مهم نیست. تاریخ‌ساختن مهم است. کسی یک کاری بکند که این سرچشمه و مبدأ تاریخ شود. به مناسبت اینکه خود زینب کبری(س) یک چنین کمالی داشت. قهرمان کربلا بود. مشکلاتی که برای زینب کبری(س) بود، شاید بشود گفت بیش از مشکلاتی بود که برای خود امام حسین(ع) بود. چون مشکلات امام حسین(ع) نصفه روزه تمام شد. ظهر عاشورا و بعدازظهر تمام شد. مشکلات زینب کبری(س) از ظهر عاشورا شروع شد.

امروز در رشته‌های دانشگاه یک رشته است که می‌گویند مدیریت بحران! مدیریت بحران یعنی اگر یک حوادثی بهم ریخت، مثل زلزله‌ی بم، دیگر مسئولین کرمان نمی‌‌توانند جمعش کنند، نیاز به این دارند که استان‌های دیگر به کمک بیایند، و یک آدم‌هایی که بتوانند در شرایط بحرانی مدیریت کنند. خود امام خمینی(ره) تمام مدیریتش مدیریت بحران بود. چون از دوازدهم بهمن که وارد ایران شد، هر روزش یک حادثه و چند حادثه… بعد از پیروزی هم دائماً گروه‌هایی به نام خلق فلان، خلق فلان، خلق فلان، و گنبد، کردستان، غرب، شرق، و این مدیریت بحران بود که امام خمینی(ره) در مدیریت بحران… این خیلی مهم است که ناخدا بتواند کشتی را در امواج کنترل کند. مدیریت بحران! زینب(س) در عالم هستی، اگر کسی اینطور بگوید، نمی‌شود این را رد کرد، من حالا نمی‌توانم بگویم چون علمم کم است، می‌توان گفت در کره‌ی زمین در مدیریت بحران نفر اول زینب(س) بود. خیلی سخت است. شما نگاه کن به خودت، به بنده، ما کفشمان تا به تا باشد مدرسه نمی‌رویم. اصلاً بلند شویم و ببینیم که یک لنگه‌ی کفشمان نیست. می‌گوییم امروز مدرسه تعطیل است. معلم اگر ببیند یک لنگه‌ی کفشش نیست، ممکن است سر کلاس نیاید. یعنی ما با یک لنگه‌ی کفش مرخص می‌شویم.

1- حضرت زینب(سلام الله علیها) قهرمان کربلا

مدیریت بحران! دو جوان داشت زینب(س) که کربلا شهید شد. غیر از دو جوان شانزده نفر هم فامیلش بودند، می‌شود دو تا و شانزده تا، هجده تا! یعنی یک زن هجده نفر از فامیلش را بدهد، یک فامیلش امام حسین(ع) است، یک فامیلش اباالفضل(ع) است، دوتا جوان خودش هم هستند. علی اکبر(ع) است. آن وقت هجده شهید بدهد، و هفتاد و دو شهید ببیند، بعد سخنرانی کوبنده بکند، بعد مدیریت اسارت، شکنجه، خودش را باید نگه دارد، باید دلداری به دیگران هم بدهد، از نمازش که نمی‌گذرد که هیچ، ما الان دخترمان، البته کم هستند اینها، ولی هستند. با کمال تأسف هستند کسانی که مثلاً می‌گوید نماز بخوانم لاک را چه کنم، لاک بزنم نماز را چه کنم!؟ یعنی بین خدا و لاک نمی‌تواند تشخیص بدهد. این خیلی است. یعنی ضعیف‌ترین دختر و زن این است که شک می‌کند که لاک یا خدا؟!! یعنی چقدر انسان باید سقوط کند؟

بیست سال پیش یا بیش‌تر، من نوه‌دار شدم. یکی از بستگان گفت که من می‌خواهم یک هدیه‌ای برای شما بیاورم! آن روز عمره ده هزار تومان بود، فیش عمره!‌ فرش‌های دستباف سجاده‌ای هم ده هزار تومان بود. گفت: می‌خواهی یک فرش سجاده‌ای بیاورم، دستباف است. یا یک فیش عمره؟ هر کدام را که تو می‌خواهی، ولی یکی از این را حتماً باید بگویی من می‌خواهم حتماً برای شما چشم‌روشنی بیاورم! گفتم: فرش پشم است. عمره پیغمبر است. تو سؤال می‌کنی: آقا پشم یا پیغمبر؟ خیلی باید آدم مخش نکشد… ما آدم داشتیم، آدم داشتیم قالش‌اش را می‌فروشد، می‌رود مکه، عمره، زیارت پیغمبر! آدم هم هست که فیش عمره‌اش را برمی‌گرداند و پشم می‌خرد. خیلی در این بازار افرادی بد معامله می‌کنند. افرادی هم خوب معامله می‌کنند. من دختر سراغ دارم که به پدرش گفت: این طلای من را بفروش من می‌خواهم بروم مدینه پیغمبر را زیارت کنم. دختر هم داریم که می‌گوید: آقا من مکه نمی‌خواهم بروم، النگو برای من درست کن. یعنی بین طلا و پیغمبر نمی‌تواند تشخیص بدهد. این دختر اگر فوق لیسانس هم باشد، کله‌اش مشکل دارد. آدم باید ترجیح بدهد. گاهی وقت‌ها مثلاً یک وکیل است، پول می‌دهیم چند میلیون به یک وکیل و می‌گوییم بیا و در دادگاه از من دفاع کن، وکیل می‌فهمد که حق با تو نیست، ولی برای این که پول از تو بگیرد، پول می‌گیرد و از ناحق دفاع می‌کند. یعنی عدالت را به پول می‌فروشد.

خواستگار برای دخترم می‌آید، خواستگار خانه دارد، ماشین دارد، خانواده‌ی مرفهی هستند، ولی خوب نماز نمی‌خواند، ولی یک خانواده‌ای نماز می‌خواند و مثلاً حالا مستأجر است. این نماز را با آجر معامله می‌کند. می‌گوید این آجر خانه‌اش شخصی است، آن آجر خانه‌اش مستأجری است. نماز مهم نیست، آجر مهم است. دخترش را می‌دهد به یک کسی که تارک الصلاه است، اهل شراب است، به خاطر اینکه مثلاً یک خانه‌ی آجری و یا سنگی دارد.

همه‌ی ما در امتحان هستیم. هر کس هر کاری در دستش هست، در همان کار امتحان می‌شود. امتحان چیز نیست، همه‌ی مردم و همیشه در حال امتحان هستند. هرکس… بنده الان این دوربین تلویزیون برای من امتحان است. هر کس در هر شغلی هست، همان شغلش برایش امتحان است. این‌هایی که آمدند کربلا امام حسین(ع) را بکشند، برای چه؟ حکومت ری! به عمر سعد گفتند تو اگر امام حسین(ع) را کشتی، فرماندار می‌شوی! حکومت ری را… به هوای حکومت ری رفت امام حسین(ع) را کشت. چه چیزی را با چه چیزی معامله کرد؟

زینب کبری(س) قهرمان مدیریت بحران است. فوق پرفسورا است. هجده داغ از فامیل، دو تا پسر، دو تا برادر، باقی فامیل، پیغمبر(ص) فرمود: گریه برای دخترم زینب، مثل گریه برای برادرش امام حسین(ع) است و به قدری این خانم با کمال بود که امام حسین(ع) به زینب کبری(س) گفت: زینب جان در نماز شب به من دعا کن. زن به کجا برسد مقامش که امام معصوم به این خانم بگوید به من دعا کن! خوب این چندن جمله به خاطر اینکه در آستانه‌ی وفات حضرت زینب(س) بیننده‌ها بحث را گوش می‌دهند.

2- زنان وفادار حاضر در کربلا

چند تا زن دیگر را هم بگویم. این‌ها هم در کربلا بودند. یکی یک زن سالخورده‌ای بود، در کربلا روز عاشورا حضور داشت، همه‌ی وقایع را دید، همین که همسرش شهید شد، به فرزندش گفت: تو باید به جبهه بروی! بچه‌اش یازده سالش بود، امام حسین(ع) به بچه گفت: تو برگرد! مادر تو شوهرش را از دست داده است، دیگر پسرش را از دست ندهد، یک داغ او را بس است. امام او را برگرداند. مادر دفاع کرد و گفت: یعنی چه؟ یعنی من پهلوی پسرم باشم، تو یاور نداشته باشی؟ بچه‌ی یازده ساله‌ی من هم به مقداری که توان دارد باید از تو دفاع کند. هیچی! بچه‌ی یازده ساله رفت و شهید شد. این هم یک خانم بود در کربلا! پیرزن هم بود. امام هم شوهرش را داد… البته خیلی هم پیر نبود. سالمند بود. سالمندی بود که شوهرش را داد، بچه‌ی یازده ساله‌اش را به جبهه فرستاد و بعد هم سر بچه‌اش را که بریدند و نزد او انداختند، سر بچه‌اش را بغل گرفت و گفت که: الان از تو دلم شاد شد. از بچه گذشتم، اما از یاری حق و از یاری دین نگذشتم. ما باید دین را یاری کنیم و یک جایی که می‌بینیم دین تحقیر می‌شود، بی‌غیرت نباشیم. عکس‌العمل نشان بدهیم. در اتوبوس یک کسی حرف باطل می‌زند. در صف یک کسی حرف باطل می‌زند. اگر حرف باطل زد لااقل نگاهش نکن، یعنی عبوس کن! عبوس کردن وظیفه است. حدیث داریم، خلاف که دیدی، یا باقدرت جلویش را بگیر، یا با زبان جلویش را بگیر، یا با قیافه، عبوس کن!

خدا رحمت کند شهید هاشمی نژاد را! می‌گفت: رفتم منبر، زمان شاه ساواکی‌ها نشسته بودند، می‌خواستند از من یک سوژه بگیرند، برای اینکه من را دستگیر کنند، من را ببرند زندان! دولت شاه. می‌گفت: یکی از این ساواکی‌ها گفت: برای سلامتی اعلی حضرت شاهنشاه آریامهر صلوات، پای منبر ما! منتظر بودند که من یک کلمه‌ای بگویم، با همان کلمه دستاویز شود و من را در همان مسجد بگیرند و ببرند. من هم عبوس کردم، اینچنین کردم… می‌گفت آن ساواکی را روی منبر لهش کردم، ضبط‌ها هم هیچی ضبط نکرد. ماها وظیفه‌مان است. این که می‌گویند حضرت عباس! عباس یعنی عبوس می‌کند. یعنی یک هیبتی دارد که دیگران از او وحشت دارند. نمی‌توانند روبروی او هر کاری بخواهند بکنند. یک جذبه‌ای دارد،  مسلمان نباید طوری باشد که هرکس روبرویش هر حرفی را  بزند. هرکس هرجایی می‌خواهد، آقا یک شام درست کن، من او را می‌آورم.  یعنی با شام، با یک بستنی، با یک نمی‌دانم… یک خانم دیگر…

مسلم بن عوسجه از چهره‌های کربلا بود، از یاران امام حسین، تا شهید شد همسرش باز به بچه‌اش گفت: جبهه برو! باز امام فرمود: خانم تو داغ شوهر دیدی، این بچه دیگر برای خودت باشد. فرمود که نمی‌شود! به پسر گفت: برگرد. گفت: مادرم به من لباس جنگ پوشانده! گفت: پدرت شهید شد حسین نباید تنها بماند. اینها چه کسانی بودند؟ الآن مثلاً با خودمان مقایسه کنیم. زنهای ما با زنهای… یک خانم دیگر…

هانی بن عروه را در فیلم مختار دیدید. میزبان حضرت مسلم بود. هانی بن عروه شهید شد، باز همسرش، به اتفاق فرزندش اینها در مخفی‌ گاه بودند بعد از چند روز خودشان را به کربلا رساندند، و پسرش یحیی هم شهید شد. یعنی شوهرش هانی بن عروه شهید شد، یک مدتی مخفی بودند، بین مسلم و کربلا چند روزی فاصله شد. همین که شنید امام حسین کربلا است، این زنی که شوهرش شهید شده، بچه‌اش را برداشت کربلا رفت، به بچه‌اش هم گفت: برو جبهه یار امام حسین باش. هم شوهر داد، هم بچه داد. خانم هانی بن عروه! می‌ارزد که ما گاهی ببینیم چه کسانی بودند، اینها سازنده است. نه اینکه کوه هیمالیا چند متر است؟ نه اینکه در کتاب‌های عربی ما می‌نویسند «العصفور طار» گنجشک پرید. خدا می‌داند در کتاب‌های درسی ما چیزهایی است که یک ذره اثر ندارد. یعنی هیچ ندانی طوری نمی‌شود، بدانی هم جایی آباد نمی‌شود. ما باید اینها را بدانیم. تاریخ اسلام چه کسانی را تربیت کرده است؟ اینکه می‌گویند: زن بشکن است، نخیر زن نشکن است. آخر کسی شوهرش شهید شود و به بچه‌اش هم بگوید: کربلا برو.

3- ام البنین، مادر حضرت اباالفضل و برادرانش

مادر اباالفضل چهار تا بچه داشت، ام البنین چهار تا بچه داشت. چهار تا را کربلا فرستاد. چهار تا هم شهید شدند. وقتی اسرا آمدند گفت: از بچه‌هایم نگویید. حسین سالم است؟ اگر حسین سالم است چهار تا بچه‌ی من فدای او! حالا چند زن اینطوری ما داریم؟ داریم البته خانواده شهدا هستند، کم هم نیستند ولی اینها را باید نسل نو بدانند، چون الآن سالهاست جنگ تمام شده خبر ندارند. ما در تاریخ زنی داریم چهار تا جوانش را جبهه فرستاد، کربلا، چهار تا شهید شدند، یکی اباالفضل بود. بعد هم وقتی برگشتند، گفت: به من بگویید: حسین سالم است یا نه؟ دفاع از ولایت، دفاع از رهبر معصوم.

یک خانمی در یک خانه بود، پدر خانه همفکر ابن ملجم بود. در کشتن علی دست داشت. دختر خانه امام حسن را کشت، پسر خانه کربلا رفت امام حسن را کشت. عجب خانواده‌ای! یکبار دیگر می‌گویم. پدر شریک ابن ملجم شد، در کشتن امیرالمؤمنین. دختر قاتل امام حسن، پسر قاتل… در این خانه یک خانم به نام طوعه پیدا شد. این حزب اللهی درآمد. این چه می‌گوید؟ می‌گوید: دخترها! ممکن است برادرهایت، خواهرهایت، پدر، مادر، همسایه، همشاگردی‌هایت، ممکن است همه کج بروند، تو باید صاف بروی. بگذار یک مثال بزنم.

اگر یکجایی آتش گرفت. بیست تا سی تاهم در دارد. همه‌ی درها بسته است، یک در باز است. اگر یکی گفت: خوب همه‌ی درها که بسته است، پس ما هم بایستیم بسوزیم. این فکر درست است؟ می‌گوید: آقا تو حق نداشتی بایستی بسوزی. می‌گوید: آخر باقی درها بسته بود. می‌گوییم: باقی درها بسته بود. یک در که باز بود تو حق نداشتی. اگر یک بیماری دارد می‌میرد، داروخانه‌ها بستند، اما یک داروخانه شبانه‌روزی باز است. می‌گوید: باید بروی از همان دارو بخری. شما نمی‌توانی بگویی: آقا من دیگر به آخوندها عقیده ندارم. می‌گوییم: چرا؟ می‌گویی: فلان آخوند محله ما بد است. خوب بنده قرائتی بد شدم. همه‌ی آخوندها خوب هستند؟ ده تا دیگر هم بد شدند، صد تا دیگر هم بد شدند. ما دهها هزار روحانی داریم. حالا صد تا هم بد شدند. آقا من دیگر در انتخابات شرکت نمی‌کنم. برای اینکه فلانی چنین شد، چنین شد، چنین شد. بابا اگر یک آدم خوب باشد، تو باید از او تقلید کنی. یک در باز باشد باید از آن حرکت کنی. نمی‌توانی بگویی: چون باقی درها بسته است، من ایستادم سوختم.

4- زنان مقاوم، الگوی مردان تاریخ

این طوعه یک خانم بود، پدر همفکر ابن ملجم، دختر قاتل امام حسن، پسر رفته کربلا امام حسین را بکشد. از دودمان اشعث! یک دختر این وسط خوب درآمد. قرآن می‌گوید: اینها الگو هستند. در قرآن سوره‌ی تحریم داریم، می‌گوید: مردها و زنها، همه‌ی شما از این خانم یاد بگیرید. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا امْرَأَتَ فِرْعَوْن‏» (تحریم/11) «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً» یعنی خدا یک نمونه گفته، گفته مردم «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا»، «الذین» یعنی مردها، یعنی مردها و زنها، حتی مردها باید مقلد این خانم باشند. این خانم چه کسی بود؟ می‌گوید: «امْرَأَتَ فِرْعَوْن» زن فرعون بود. «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ آمَنُوا» خدا مثل زده، برای مردان با ایمان، گفته: «امْرَأَتَ فِرْعَوْن» گفته از خانم فرعون یاد بگیرید. چطور؟ «إِذْ قالَتْ رَبِّ ابْنِ لی‏ عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّه‏»‏ گفت: خدایا من فرعون را نمی‌خواهم. نه کاخش را می‌خواهم، نه باغش را، نه طلایش را، نه نازش را. من با فرعون مخالفم. زن فرعون هستم اما با او نیستم. چه می‌خواهم؟ «عِنْدَکَ بَیْتاً فِی الْجَنَّه» من می‌خواهم نزد خودت بیایم. می‌خواهم شهید شوم، می‌خواهم از این خانه بیرون بیایم. «وَ نَجِّنی‏ مِنْ فِرْعَوْن‏» خدایا مرا از شر فرعون نجات بده!

ببینید کمونیست‌ها یک حرفی داشتند می‌گفتند: اصل اقتصاد است. یعنی اصل شکم است. همه چیزها دور اقتصاد می‌چرخد. یعنی اگر می‌خواهید ببینید چه کسی چطور فکر می‌کند، ببینید سر چه سفره‌ای نشسته است؟ اگر در کاخ غذا بخورد، فکرش هم کاخی است. اگر در کوخ غذا بخورد، فکرش کوخی است. یعنی تفکر، هنر، سیاست، اقتصاد، تمام روابط سیاسی، اجتماعی بند به نظام اقتصادی است. قرآن می‌گوید: غلط است. زن فرعون سر سفره‌ی کاخ نان می‌خورد، اما به فکر کاخ نبود. زن وجود مستقلی است. برعکسش، یک نمونه دیگر. قرآن در همین سوره می‌فرماید: می‌گوید: «ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذینَ کَفَرُوا امْرَأَتَ نُوح‏» (تحریم/10) خدا برای نمونه مثل زده نمونه‌ای کافر زن نوح است و زن لوط.نوح پیغمبر بود، نوح پیغمبر بود، لوط پیغمبر بود. دو تا زن پیغمبر بد بودند. می‌گوید: مثل کافر زن نوح، زن لوط، «کانَتا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبادِنا صالِحَیْن‏» دو تا عبد صالح، دو تا پیغمبر عزیز، شوهر بودند، اما «فَخانَتاهُما» اینها منحرف بودند. «فَلَمْ یُغْنِیا عَنْهُما» دو تا پیغمبر هم دیگر اینطور نیست که کسی سید باشد جهنم نرود. می‌گوید: زن پیغمبر بود اما پیغمبر او را بی‌نیاز نکرد. یعنی جهنمی شد. در قرآن جاهای دیگر هم داریم «إِلاَّ امْرَأَتَهُ» (اعراف/83) ما لوط را نجات دادیم، مگر خانمش! خانمش «کانَتْ مِنَ الْغابِرینَ» (اعراف/83) باید جز هلاک شده‌ها باشد. دارم چه می‌گویم؟ زن وجودی مستقل است. یعنی می‌شود پدر بد، مادر بد، برادر بد، دختر عمو، دختر خاله، همشاگردی، همسایه، می‌شود همه اهل مثلاً گناه باشند، اما یک دختر تنهایی تصمیم بگیرد خوب شود. می‌شود… طوعه، خوب این هم برای این.

آن زمانی که می‌خواستند مسلم را بگیرند، و مسلم جا نداشت برود، همین خانم، او را در خانه برد، برای حفاظت.

5- زنان طایفه بنی اسد و حوادث کربلا

زنان بنی اسد، امام حسین که در کربلا کشته شد، قبیله‌ی بنی اسد زن‌هایشان حرکت کردند. گفتند: پسر پیغمبر کشته شده ما برویم جنازه‌ها را دفن کنیم. مردها می‌ترسیدند از حکومت،گفتند: خوب آن کسی که حسین را کشت، ما را هم می‌کشد. زنها گفتند: فدای حسین! زنها رفتند، آنوقت مردها به غیرتشان برخورد، مردها آمدند. یعنی امام مردها زنها بودند. زن می‌تواند امام مردها باشد.

من خودم یک پیرزنی یک کاری کرده، الآن چند سال است، از این پیرزن یاد گرفتم. نمی‌دانم در تلویزیون گفتم یا نه، حالا اگر هم گفتم سالهای قبل بوده، تکرارش طوری نیست. شاید هم نگفته باشم. یک زنی بود وقتی می‌خواست بخوابد دو رکعت نماز می‌خواند. به او گفتند: چه نمازی است می‌خوانی؟آخر نماز شب یازده رکعت است. نماز مغرب سه رکعت است. عشا چهار رکعت است. این دو رکعتی چیست که می‌خوانی و می‌خوابی؟ گفت: نمی‌دانم ولی می‌دانم امروز یک عده مردند. خوب این را که می‌‌دانم. هر روز یک عده می‌میرند. این قطعی است. می‌دانم شب اول قبر شب سختی است. این را هم می‌دانم. من دو رکعت نماز می‌خوانم می‌گویم: خدایا نمی‌دانم چه کسی کجا مرده است؟ ولی هرکس هرجایی مرده و شب اول قبرش است، سخت است خدایا رحمش کن. این نماز به اندازه‌ی سی سال معلمی ما ارزش دارد. چون نه دوربین است، نه پست است، نه شهرت است، نه مقام است، نه اضافه‌کار است، نه مأموریت است، نه مرخصی است، نه امید بازنشستگی است، نه حق اوه…ما یک کاری که می‌کنیم هزار و یک شرط دارد. این خانم نمی‌داند چه کسی است. مأمورین، مأموری، پولت دادند.مسئولیت به تو دادند؟ این دو رکعت نماز خیلی ارزش دارد. زنان بنی اسد! چون تاریخ است نوشتنی ندارد وگرنه حالا من باید بلند شوم بنویسم، ولی تاریخ را کجایش را بنویسم. ولی اولین جنبش علیه رژیم بنی امیه از زنها بود. زنان قبیله‌ی بنی اسد. بعد مردم بنی اسد یک ذره یک ذره هی جوشید، جوشید، جوشید و… الآن هم در بحرین، نقش زنها از مردها شاید بیشتر باشد. نمی‌دانم! قضاوتی ندارم ولی آن مقداری که ما از فیلم‌ها می‌بینیم، خیلی زنها نقش دارند.

6- همسر یزید، در مقابل یزید

یک خانم دیگر، زن یزید! یزید اینقدر بد بود پدرش معاویه اینچنین بود. ابوسفیان آن چنان بود. اما زن یزید طرفدار امام حسین شد. می‌خواهم چه بگویم؟ می‌خواهم بگویم: دخترخانم‌ها، خانم‌ها، پسرها نگویید: در خانه‌ای که ما هستیم همه سیگار می‌کشند، پس ما هم سیگاری شویم. همه دروغ می‌گویند پس من هم دروغ می‌گویم. هیچ‌کس در این خانه نماز نمی‌خواند، پس من هم تارک الصلاه شوم. انسان وجودی مستقل است. انسان تنها می‌تواند تصمیم بگیرد. اینها که در این محیط‌ها تنهایی تصمیم می‌گیرند، گاهی وقت‌ها همه نشستند شما تنهایی بلند شو برو نماز بخوان. تنها بلند شو نماز بخوان. چطور یک عده‌ای که نشستند یک کسی سیگاری است تنهایی سیگار می‌‌کشد. هیچ‌کس سیگار نمی‌کشد ولی این چون سیگاری است خودش تنهایی سیگارش را روشن می‌کند. شما هم به اندازه سیگار به نمازت اهمیت بده. همه نشستند بگو: آقا من رفتم نماز بخوانم. خوب همین که سر امام حسین را جلوی یزید گذاشتند، یزید با چوب داشت جسارت می‌کرد، یکی از اصحاب پیغمبر گفت: یزید این لبها را پیغمبر می‌بوسید، تو داری چوب می‌زنی. همسر یزید هم وقتی این را شنید، لباسش را سر کشید، و به یزید گفت که این سر پسر فاطمه است؟ من طرفدار او هستم. سید بن طاووس می‌گوید که یزید وقتی این حرف را خانمش زد گفت: سرت به باد می‌رود. گفت: برود. می‌خواهی مرا بکشی؟ بکش. تو چوب می‌زنی بر لبهایی که پیغمبر بوسیده! یعنی گاهی وقت‌ها یک زن در یک خانه کودتا می‌کند.

7- الگو بودن مؤمن برای دیگران

سه رقم آدم داریم. آدم‌هایی که در جامعه هضم می‌شوند. می‌گویند: «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیح‏» (شرح نهج‌البلاغه/ج12/ص18) امیرالمؤمنین فرمود: اینها حزب باد هستند، یعنی هرجا باد می‌آید همان طرف می‌روند. نان را به نرخ روز می‌خورند. یک عده آدم‌های بی‌اراده مثل آب، آب در هر ظرفی شکل همان می‌شود. در لیوان شکل لیوان می‌شود، در شیلنگ شکل شیلنگ، در آفتابه شکل آفتابه، در سماور شکل سماور. آب چون شل است از خودش سکل ندارد. در هر ظرفی شکل همان ظرف درمی‌آید. اگر اینطور باشیم شل هستیم. یعنی نباید محیط ما را بسازد. ما باید محیط را بسازیم. نه محیط ما را بسازد.

یک جا رفتیم تلفن کنیم، خانه‌ی مهمانی بودیم گفتیم: آقا تلفن… گفت: حاج آقا بفرمایید آن اتاق تلفن آن اتاق است. گفتم: من صد کیلو هستم، تلفن نیم کیلو است. آن راسیمش را دراز کن اینجا بیاور. تو صد کیلو، مهمانی هم می‌گویند: سفره را نزد مهمان بیاور. مهمان‌ها را آن بالا کنار سفره نکشید، چون مهمان 70 کیلو است. فوقش نیم کیلو غذا خواهد خورد. چطور 70 کیلو را کنار نیم کیلو می‌کشی؟ نیم کیلو را کنار هفتاد کیلو ببر.

قرآن می‌گوید: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» (فرقان/74) بندگان خوب خدا این است که می‌گویند: من باید رهبر باشم. شما یک کاری کن آنها دنبالت بروند. نه اینکه چون آنها می‌روند شما هم عقبش برو. یک کاری کن آنها بگویند، مثل این باش.

ما چند سال پیش پاکستان رفتیم. وقتی از هواپیما پیاده شدیم سی، چهل نفربوق، ماشین، موتور، من اول فکر کردم یکی از مسئولین مملکتی در هواپیما است، دیدم نه! برای من آمدند. گفتم: ببخشید! گفتند: چه کسی می‌آید؟ گفتند: خوب نماینده‌ی‌ امام! گفتم: من نماینده امام در نهضت سوادآموزی هستم. گفتند: نه قبل از تو یک نماینده‌ی امام آمده و به هر مسجدی یک قالی داده، به هر روحانی یک سکه داده، نمی‌دانم به کتابخانه‌ها کتاب داده، گفتم: من یک خودکار هم به هیچ‌کس ندادم. همه بروید. یک نفر موتوری باشد ما در پاکستان گم نشویم. همه را رها کردیم و بعد خدمت مقام معظم رهبری آمدیم. گفتیم: آقا این چه مملکتی است؟ بعضی از نمایندگان به قدری پول دارند که یک کشور که می‌روند به تمام مسجدها فرش می‌دهند. به کتابخانه‌ها کتاب می‌دهند، به روحانیون کمک مالی می‌کنند، سفره می‌دهند، خوب بعضی نمایندگان اینقدر وضعشان خوب است. بنده هم یک نماینده هستم که یک قِران ندارم به کسی بدهم. یا پولهای او را بگیر یا به من هم بده! آقا، مقام معظم رهبری فرمود: من به تو نمی‌دهم، به آنها می‌گویم: از قرائتی یاد بگیرید. چرا به تو بدهم که تو از آنها یاد بگیری. آنها از تو یاد بگیریند. «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً»

تو یک طور حجاب داشته باش، که دخترعمویت خجالت بکشد. نه اینکه حالا دختر عمویت شل است تو هم شل شوی. این آیه‌ای که می‌خوانم آیه‌ی قرآن است. قرآن می‌گوید: مؤمن باید یک راهی را برود که دیگران از او یاد بگیرند. اگر هم امروز یاد نگرفتند، فردا یاد خواهند گرفت. ممکن است ساعت اول هم تأثیر نکند، ولی یک مدتی می‌بینند نه او نشست فوتبال فلان کشور را دید، شما مثلاً بلند شدی نماز را خواندی. او نشست فلان فیلم و سریال را دید، شما در کتابخانه رفتی یا در اتاق خودت مطالعه کردی نمره‌ات قبول شد. ممکن است آن لحظه گوش ندهد. ولی بعداً می‌گوید: حق با تو بود. وجدانش که بیدار شد، می‌گوید: حق با شماست. گاهی وقت‌ها آن لحظه گوش نمی‌دهند.

یک بابایی باغی داشت، میوه‌هایش را به فقرا می‌داد. بابا مرد، بچه‌هایش گفتند: ما نخواهیم داد. پنج شش تا پسر تقریباً داشت، یکی از این پسرها گفت: بابای ما به فقرا کمک می‌کرده ما هم کمک کنیم. آنها گفتند: بابا اختیار خودش را داشته، ما هم اختیار خودمان را داریم. ما نمی‌دهیم. سر شب خوابیدند که سحر بروند میوه‌ها را انبار کنند، سریع تا فقرا خواب هستند، بین الطلوعین میوه‌ها را بردارند. در باغ رفتند، دیدند باغشان سوخته است. این پسر گفت: «أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ» (یوسف/96) به شما نگفتم به فقرا بدهید، تصمیم گرفتید ندهید خدا هم به خودتان نداد. بدهید می‌دهم، ندهید نمی‌دهم. ممکن است آن زمانی که اول طرح کردید میوه‌ها را ندهید، این پسر گفت میوه‌ها را به فقرا بدهید، آن روز برادرها گوش به حرفش ندادند. اما وقتی باغشان سوخت، گفتند: حق با برادرمان است. کاش ما نیت نمی‌کردیم، نیت کردیم به فقرا ندهیم، خدا هم باغ ما را سوزاند. یعنی گاهی وقتها، چه می‌خواهم بگویم؟ می‌خواهم بگویم: امر به معروف و نهی از منکر بکنید گرچه آن لحظه اثر نکند. بعداً سرش به سنگ می‌خورد می‌بیند حق با او بود.

من از 20 سالگی شروع کردم برای جوان‌های کاشان جلسه داشتن. یک نفر گفت: آقای قرائتی خودت را الاف نکن. این جوان‌ها الان بچه‌های نوجوان هستند. 13، 16 ساله هستند جلسه می‌آیند. بعد که 23، 24 ساله شدند، جوانی‌شان و شهوت و نمی‌دانم مسائلی پیش می‌آید دیگر اصلاً حرف‌های تو را فراموش می‌کنند. گفتم: ببین من در 13، 14 سالگی، این حرف‌ها را به اینها می‌زنم. بعد هم گیرم اینها از کاشان رفتند، از جلسه‌ی من رفتند، اصلاً رفتند که رفتند که رفتند. اصلاً فاسد شدند. فرض کنیم! اگر هم خدای نکرده فاسد شدند، البته فاسد که نشدند حالا بر فرض چهار نفرشان هم آنطور که باید باشند نشدند، این وقتی سرش به سنگ خورد، باز مسجد برمی‌گردد. چون یک چیزهایی قبلاً شنیده است. برمی‌گرده مسجد ولی اگر اهل در نوجوانی اینها را نشنود پیر هم که شود باز مسجد نمی‌آید باز هم می‌رود در پارک می‌نشیند. پایش را در مسجد نمی‌گذارد. ما الآن پیرمرد داریم روزی 4 ساعت در پارک می‌نشیند سالی ده دقیقه در مسجد نمی‌رود. چون این نه خانواده‌اش این را مذهبی کرده، بگذار حرف حق را بزن، اگر امروز اثر نکند بعداً اثر می‌کند.

یکی از مراجع تقلید آقا سید عبدالهادی شیرازی بود حدود 80، 90 سال از مراجع درجه یک. ایشان بحث خارج می‌گفت که آیا اگر با سحر و جادو کار خوب کردی، باز هم سحر حرام است؟ بعد رفت مثال بزند. گفت: مثلاً کسی بیاید با سحر یک بیابان را گل و بلبل کند. تا گفت:گل و بلبل، یک نفر برگشت گفت: «اللَّهُ أَکْبَر» که بعد از هشتاد سالگی شیراز کار خودش را کرد. چون حاج سید عبدالهادی شیرازی شیرازی بود، شیراز هم شهر گل و بلبل است. وقتی بعد از هشتاد سالگی می‌خواهد مثل بزند، که سحر مفید می‌گوید: سحر مفید این است که آدم بیابان کویر را گل و بلبل کند. یعنی می‌خواست بگوید این چیزها ولو بعد از هشتاد سال خودش را بگویید… نشان می‌دهد. شما ممکن است امروز دختر را در مدرسه چون امورتربیتی هستید، معلمین هستید، شما امروز به این دختر نوجوان حرف‌هایت را بزن. ممکن است بعد این شوهرش فاسد شود، خودش، وضع حجابش، نمازش، اخلاقش، ممکن است هم فرار کند، منحرف شود، شد؟ بعد اگر شما این چیزهای خوب را در سرش کردی، بعد که سرش به سنگ خورد باز برمی‌گردد. یعنی اثر خودش را نشان می‌دهد. نگو: آقا چه فایده دارد، ما حرف می‌زنیم جامعه اینها را خراب می‌کند. حرفت را بزن، جامعه اینها را خراب کرد، دوباره جامعه اینها را اصلاح می‌کند. همان جامعه‌ای که خراب می‌کند، همان جامعه هم اصلاح می‌کند. یک حادثه این طرف می‌آید، یک حادثه برمی‌گردد. مثل آدمی که دستش به طناب باشد ولو حالا موج هم او را برد، اگر طنابی در دستش باشد بالاخره برمی‌گردد.

امروز جلسه‌ی ما به چه گذشت؟ به مناسبت اینکه بحث زمانی پخش می‌شود که ایام رحلت حضرت زینب هست می‌خواستم چند نمونه از زنها بگویم، که این زنها هضم نشدند. پدر همکار ابن ملجم، دختر قاتل امام حسن، پسر کربلا رفته قاتل امام حسن، این طوعه این وسط یک خانم خوب درآمده است. زن فرعون جنایتکار تاریخ خوب درمی‌آید. زن حضرت نوح و لوط، زن پیغمبر سر سفره‌ی وحی غذا می‌خورد ضد پیغمبر می‌شود. زن وجودی مستقل است. انسان می‌تواند در و دیوار همه فاسد شوند، این خوب شود. و اگر در و دیوار بد بودند، این دلیل بر بد شدن ما نیست. مثل زدم اگر یک در برای فرار است، اینجا آتش سوزی شد، ولو باقی درها بسته باشند، یک در باز باشد شما حق نداری، بایستی. باید از همان یک در… اگر همه بد شدند یک آدم خوب باشد شما هم باید دنبال آن آدم خوب بروی. اینکه همه بد هستند، دلیل نمی‌شود ما بد باشیم. و حال اینکه «الْحَمْدُ لِلَّه‏» اینطور هم نیست. نظام ما بدنه‌اش بدنه‌ی خوبی است.

خدایا دخترهای ما، ناموس ما، عفت ما، مرز ما، انقلاب ما،دین ما، آخرت ما، دنیای ما، رهبر ما، مسئولین ما، آبروی ما، هرچه که به ما دادی، در پناه امام زمان حفظ بفرما. ما را برای دیگران الگو و اسوه و امام قرار بده. ما را از گروهی که در جامعه هضم شوند و از خودشان اراده نداشته باشند، قرار نده.

‏«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- در ماجرای کربلا، چند نفر از خاندان امام حسین(علیه‌السلام) شهید شدند؟
1) هشت نفر
2) دوازده نفر
3) هجده نفر
2- کدام زن، چهار پسرش در کربلا شهید شدند؟
1) حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها)
2) ام البنین، همسر امیرالمؤمنین(علیه‌السلام)
3) رباب، همسر امام حسین(علیه‌السلام)
3- آیه 11 سوره‌ی تحریم چه کسی را به عنوان الگوی مؤمنان معرفی می‌کند؟
1) مادر حضرت موسی
2) همسر فرعون
3) همسر حضرت موسی
4- آیه 10 سوره‌ی تحریم، چه کسی را الگوی کفّار معرفی می‌کند؟
1) همسر ابولهب
2) همسر ابوسفیان
3) همسر نوح
5- آیه 74 سوره‌ی فرقان بر چه امری تأکید می‌کند؟
1) پیروی از مردم
2) دوری از مردم
3) رهبری و هدایت مردم

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3356

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.