داستانهای قرآن، داستان حضرت نوح (ع) – 3

موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت نوح(ع) – 3
تاریخ پخش: 72/11/28

بسم الله الرحمن الرحیم

در این جلسه مهمان استان گیلان هستیم و در هر جلسه قشری شرکت می‌کنند. در این جلسه خواهران محترم شرکت کردند. خواهران تربیت معلم و دانشجو و بسیجی و… در این جلسه شرکت کرده‌اند. موضوع بحث این جلسه‌ی ما ادامه‌ی جلسه قبل است و مستمعین ما خواهرها هستند. خوبی قرآن این است که درس‌هایی که قرآن به ما می‌دهد مسئله خواهر و برادر ندارد.
ما صد و بیست و چهار هزار پیامبر داریم اما نام بیست و پنج نفر از آن‌ها در قرآن آمده است. دلیل این که نام بقیه‌ی آنها نیامده است، خود قرآن است که می‌فرماید: «مِنْهُمْ مَنْ قَصَصْنا عَلَیْکَ وَ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ نَقْصُصْ عَلَیْکَ»(غافر/78). «لَمْ نَقْصُصْ» یعنی داستان آن را نگفتیم. پس ما انبیایی داریم که داستان آنها در قرآن نیامده است. داستان بعضی انبیاء بارها در قرآن آمده است و این به خاطر اهمیت آن است.
1- خلاصه بحث جلسه قبل در داستان حضرت نوح(ع)
یکی از این قصه‌ها قصه‌ی حضرت نوح است. اولین پیامبر اولوالعظم که دارای کتاب است و مکتب جهانی داشت حضرت نوح(ع) است. حضرت نوح نهصد و پنجاه سال پیامبری کرد. در قومش ظاهر شد و قومش را دعوت به یگانگی کرد و فرمود: بت‌ها را کنار بگذارید. من از قهر خدا بر شما می‌ترسم. شما بت پرستی را کنار بگذارید. مستکبرین و اشراف گفتند: ما به حرف تو گوش نمی‌دهیم. مستکبرین سه کار کردند:
1- رهبر را تضعیف کردند و گفتند: «بَشَرٌ مِثْلُنا»(ابراهیم/10) تو بشری مثل ما هستی و امتیازی بر ما نداری. 2- یاران تو یک عده پابرهنه و مستضعف هستند. 3- حرف‌های تو حرف‌های علمی نیست. آدم‌های ساده اندیش دور تو جمع شده‌اند. پس نه مکتب تو عمیق و علمی است و نه اطرافیانت آدم‌های سرشناسی هستند و نه خودت امتیازی داری. این‌ها حرف‌های مستکبرین بود. حضرت نوح فرمود: این که می‌گویید: من مثل شما هستم، درست است ولی جسم من مثل شماست. به من وحی می‌شود. علمی که خدا به من داده است به شما نداده است. لیاقت و عصمتی را به من داده که به شما نداده است. من مشمول رحمت هستم و شما از رحمت خدا دور هستید. این که می‌گویید: یک عده پابرهنه دور من هستند، مگر پابرهنه‌ها اشکالی دارند.
این که می‌گویید: حرف من عمیق و علمی نیست، حرف من عمیق و علمی است، چون با دلیل و بینش و معجزه است. شما می‌توانید مثل من منطق و معجزه داشته باشید. شما منطق و معجزه ندارید به خاطر همین است که نمی‌توانید حرف مرا که هم منطق دارد و هم معجزه است، تحمل کنید. بالاخره یک عده‌ای گوش ندادند و خداوند فرمود: نوح خودت را خسته نکن. بیش از این عده‌ی قلیل دیگر کسی به تو ایمان نمی‌آورد. (در تفسیر آمده است که در طول نهصد و پنجاه سال فقط هشتاد نفر ایمان آوردند.) حضرت نوح هم دعا کرد و نفرین کرد و گفت: خدایا من شبانه روز آنها را به سوی تو خواندم. سوره‌ی نوح جزء بیست و نهم قرآن است. از آیه‌ی هفت تا هشت گزارش کاری است که نوح انجام داد و گزارش کار خود را به خدا می‌گوید.
می‌گوید: خدایا من این کارها را کردم ولی مردم گوش به حرف من ندادند. «فَقُلْتُ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً»(نوح/10). خدایا من به مردم گفتم: استغفار کنید. اگر از شرک و بت پرستی توبه کنید و استغفار کنید، خدا شما را می‌بخشد. «یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً»(نوح/11). خداوندا من به مردم گفتم: اگر ایمان بیاورید خداوند باران رحمتش را بر شما نازل می‌کند. «وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً»(نوح/12). اگر شما به خداوند ایمان بیاورید، خداوند مالتان را زیاد می‌کند. فرزندانتان را زیاد می‌کند. به باغ هایتان برکت می‌دهد. به نهرهایتان برکت می‌دهد. اصلاً اگر دین داشته باشید، خداوند زندگی مادی شما را هم خوب می‌کند. این آیه به ما درس می‌دهد که گاهی وقت‌ها که قحطی می‌شود، زلزله می‌شود، باران نمی‌آید، حوادثی می‌آید که در آمدها کم می‌شود و برکت از مال و عمر و فکر مردم می‌رود، به خاطر گناه است. متن قرآن این است. «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى‌ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ»(اعراف/96). اگر مردم اهل ایمان باشند و تقوی داشته باشند، خداوند مشکلاتشان را حل می‌کند.
شاید اگر کشاورزهای ما زکات می‌دادند، در چهارده استان سیل نمی‌آمد. شاید اگر مردم اهل خمس و زکات بودند، مشکلات کمتر می‌شد. گاهی ما با کامپیوتر و کارشناس و کمیته و گروه و هیئت و کارشناس ارشد ابعاد و مسائل را بررسی می‌کنیم. اما ریشه جای دیگر است. به آن ریشه‌ها توجه نداریم. قرآن می‌گوید: ایمان و تقوی عامل توسعه رزق است. آیه‌ی قبل مهم است که می‌فرماید: «لَیْلاً وَ نَهاراً» خدایا من شب و روز آنها را خواندم. «ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً»(نوح/9) «أَعْلَنْتُ» یعنی من علنی گفتم. «قالَ رَبِّ إِنِّی دَعَوْتُ قَوْمی‌ لَیْلاً وَ نَهاراً»(نوح/5). نوح گزارش کار می‌دهد. خدایا من قوم خود را هم شب و هم روز دعوت کردم ولی مردم گردن کلفتی کردند. «فَلَمْ یَزِدْهُمْ دُعائی‌ إِلاَّ فِراراً»(نوح/6). خدایا هرچه من این‌ها را بیشتر دعوت کردم، فرار این‌ها بیشتر شد. حوض آبی را فرض کنید. اگر یک لاشه مرده در این حوض باشد، هرچه باران ببارد، آب تکان می‌خورد و بوی بد آب بیشتر می‌شود. مشکل در باران نیست. مشکل در این لاشه‌ای است که داخل حوض است. لاشه تکبر و لاشه‌ی حرص، لاشه بخل و حسد در مردم ایجاد شده بود. این فساد اخلاق در روح انسان است و هرچه باران بیشتر نازل شود، تکبر بیشتر می‌شود. می‌گوید: خدایا هر دفعه هرچه گفتم، این‌ها بیشتر فرار کردند.
2- در طول تاریخ گروهی مانع شنیدن سخن حق رهبران آسمانی می‌شدند
«وَ إِنِّی کُلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی‌ آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً»(نوح/7). هر وقت من این‌ها را دعوت کردم، دستانشان را در گوششان کردند که صدای مرا نشنوند. ضمناً این آیات را نقل می‌کند. دلگرمی برای پیامبر مهم هست. چون پیامبر وقتی قرآن را خواند، عده‌ای در کنار مکه گفتند: «قالَ الَّذینَ کَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ»(فصلت/26) یعنی به حرف پیامبر گوش ندهید. به قرآن گوش ندهید. امام حسین هم که روز عاشورا سخنرانی کرد، گفتند: کف بزنید که صدای امام حسین به ارتش یزید نرسد. اگر کف زدند، مهم نیست. در طول تاریخ نسبت به حضرت نوح هم چنین برخوردی داشتند. نمی‌گذاشتند حرف را بشنوند. حتی در تاریخ داریم که کنار دروازه‌ی مکه به مسافرها پنبه می‌دادند و می‌گفتند: پنبه را در گوشتان بگذارید. شخصی به نام محمد در مسجدالحرام قرآن می‌خواند. ممکن است حرف هایش در شما اثر بگذارد. یکی از این‌ها گفت: آخر این چه دینی است. شاید او حق می‌گوید. پنبه را برداشت و دید حرف منطقی است. «جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی‌ آذانِهِمْ» یعنی انگشتان خود را در گوششان می‌گذاشتند. «وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ» و لباسشان را روی سرشان می‌کشیدند که قیافه نوح را نبینند. خدایا من این چنین اینها را دعوت کردم. شب و روز از آن‌ها خواستم. هرچه گفتم آنها بیشتر فرار کردند و با من این چنین برخورد کردند. پیامبر خیلی مظلوم است. «وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکْبَرُوا اسْتِکْباراً». بر لجاجت اصرار داشتند و استکبار بزرگ داشتند. استکباری که با هیچ موعظه‌ای کوتاه نمی‌آید. «ثُمَّ إِنِّی دَعَوْتُهُمْ جِهاراً»(نوح/8). من علنی و روشن به آن‌ها گفتم، ولی گوش ندادند. «ثُمَّ إِنِّی أَعْلَنْتُ لَهُمْ وَ أَسْرَرْتُ لَهُمْ إِسْراراً»(نوح/9). علنی و پی درپی گفتم. هرکاری کردم گوش ندادند.
الآن در جامعه‌ی ما آدم هست که کتاب نمی‌خواند. فیلم نمی‌بیند. به مسجد نمی‌رود. اصلاً انگار جمهوری اسلامی وجود ندارد. انگار در سیبری زندگی می‌کند. خبر از هیچ چیز ندارد. ماه رمضان است ولی پایش را در مسجد نمی‌گذارد. آدم‌های این چنینی هم داریم. سال می‌آید و می‌رود، نگاه به قرآن نمی‌کند. پای موعظه عالم نمی‌نشیند. اصلاً انگار در این کره‌ی زمین زندگی نمی‌کند. در این هشت سال جنگ کسانی را داشتیم که خیلی ایثار کردند. اما کسانی را هم داشتیم که یک سر سوزن پایشان را از روی مار برنداشتند.
به سوره نوح برگردیم. خداوند به نوح گفت: کشتی بساز. حضرت نوح شروع به ساختن کشتی کرد. هرکس می‌آمد او را مسخره می‌کرد و می‌گفت: پیامبریت نگرفت، سراغ نجاری رفتی؟ پیامبر هم گفت: شما به ما بخندید، یک زمانی هم ما به شما خواهیم خندید. به او متلک می‌گفتند که برای این کشتی از کجا آب خواهی آورد؟ می‌خواهی چگونه کشتی را در آب بیندازی. ساختن کشتی که تمام شد، خداوند به زمین گفت: آب را بجوشان. از زمین آب جوشید. آب بیرون آمد و تمام زمین زیر آب رفت. خدا قبلاً به حضرت نوح گفته بود که مومنین در کشتی سوار شوند. بستگانت خود را که به تو ایمان آوردند، سوار کشتی کن. همسر و پسر خود را هم سوار کشتی نکن. برای این که در محیط زیست نسل حیوان‌ها قطع نشود از هر حیوان یک نر و یک ماده سوار کن. کشتی را ساخت و این‌ها را سوار کرد. اول حیوان‌ها را سوار کرد و بعد آدم‌ها را سوار کرد. کشتی راه افتاد. آب جوشید. کشتی روی موج‌ها که به اندازه‌ی کوه بود، حرکت می‌کرد. «وَ هِیَ تَجْری بِهِمْ فی‌ مَوْجٍ کَالْجِبالِ وَ نادى‌ نُوحٌ ابْنَهُ وَ کانَ فی‌ مَعْزِلٍ یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا وَ لا تَکُنْ مَعَ الْکافِرینَ»(هود/42). کشتی نوح مومنین نوح را که هشتاد نفر بودند حرکت می‌دهد. این کشتی مومنین را در یک موجی می‌برد که موج‌ها مثل کوه هستند. در تورات اندازه‌ی کشتی مطرح شده است. ولی چون در قرآن نیست ما هم آن را نگفتیم. آن کشتی خیلی بزرگ بوده است. چون اگر کوچک بود موجی که می‌آمد آن را غرق می‌کرد. کشتی که هشتاد نفر مسافر را با گروهی از حیوانات در خود جای بدهد، کشتی بزرگی است. هنر کشتی سازی نوح بالا بود. البته خداوند گفته بود کشتی بساز «وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنا وَ وَحْیِنا»(هود/37) ما به تو می‌گوییم که چگونه آن را بسازی. از این پیداست که اگر انبیا کار کنند، اشکال ندارد. پبامبر نجار بود و کشتی خوبی ساخت. کشتی او بزرگ بود. موج مثل کوه بود.
3- تلاش نوح برای نجات پسرش
نوح دید که پسرش در کناری ایستاده است. همینطور او را نگاه می‌کرد. هنوز آب از زمین نجوشیده بود. نوح فکر کرد که شاید پسرش پشیمان شده است. «وَ کانَ فی‌ مَعْزِلٍ» یعنی عزلت گرفته بود. همینطور کنار ایستاده بود و صحنه را می‌دید. نوح گفت: «یا بُنَیَّ ارْکَبْ مَعَنا»‌ای پسرم ایمان بیاور و سوار شو. با کافرین مباش. با کافرین بودن مهم نیست. چون گاهی وقتها انسان مسلمان است اما با کافرین است. مثل کشورهای اسلامی که خیلی‌ها مسلمان هستند، ولی با کافران هستند. اینجا نمی‌گوید: از کافرین مباش. می‌گوید: با کافرین مباش. تو با کفار نباش. ایمان بیاور و سوار شو. «قالَ سَآوی إِلى‌ جَبَلٍ یَعْصِمُنی‌ مِنَ الْماءِ قالَ لا عاصِمَ الْیَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَ حالَ بَیْنَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقینَ»(هود/43).
4- پاسخ پسر نوح به درخواست پدر
پسر گفت: من ایمان نمی‌آورم. سوار هم نمی‌شوم. اگر دیدم غرق می‌شوم بالای کوه می‌روم. این کوه مرا حفظ می‌کند. پدر گفت: امروز که قهر خدا آمد دیگر هیچ کس تو را حفظ نمی‌کند. موجی بین پدر و پسر آمد و بین آنها فاصله افتاد و پسر نوح جزء غرق شدگان شد.
5- درسهایی که از این آیه باید گرفت
این آیه می‌گوید: اگر خواستگار برای دختر شما آمد و شما بگویی: من این داماد را قبول ندارم. این داماد چنین است. داماد من باید چنان باشد. اگر کسی به فکر خدا بود، موحد است. اگر به جای خدا سرپناهگاهی را گرفت، این رگ شرک است. «سَآوی إِلى مدرک» مدرک مرا حفظ می‌کند. «سَآوی إِلى جهازیه» جهیزیه مرا حفظ می‌کند. «سَآوی إِلى ابرقدرت شرق و ابرقدرت غرب» ابر قدرتهای شرق و غرب مرا حفظ می‌کنند. این چنین دامادی خوب نیست و نشان از شرک دارد. هرکس به هر چیز غیر از خدا تکیه کند، فکر پسر نوح در وجود او هم هست. ببینید این که در قرآن گفتند: تدبر کن، معنای تدبر چیست؟ معنای تدبر این است که وقتی آیه را خواندی، ببین این آیه چه می‌خواهد بگوید. قرآن کتاب قصه است؟ پسر نوح می‌گفت: من بالای کوه می‌روم. می‌خواهد بگوید: به غیر خدا و به هرچه پناه ببری شرک است. وقتی امام افراد را دعوت می‌کند، می‌گوید: به دامن اسلام بیایید. آن‌ها می‌گفتند: ما در دامن آمریکا می‌رویم و آمریکا ما را حفظ می‌کند. پرچم آمریکا را روی کشتی می‌زنیم و از دریای خلیج عبور می‌کنیم. خدا رحیم است. بله! خدا رحیم است اما خدا حکیم هم هست. خدا رحیم است و قبل از تولد پستان مادر را پر از شیر می‌کند، اما حکیم هم هست. جوان را جلوی چشم پدرش غرق می‌کند. چون فقط خدا رحیم نیست، خدا حکیم هم هست. آخر گاهی وقت‌ها می‌گوییم: خدایا رحمت تو کجاست؟ رحمت خدا زیاد است ولی خدا حکیم هم هست.
گاهی وقت‌ها می‌گوییم: مگر خدا قدرت ندارد که این کار را بکند؟ قدرت دارد اما حکمت هم دارد. خود شما هم همین طور هستید. شما قدرت نداری یقه‌ات را پاره کنی؟ قدرت داریم اما حکمت هم داریم و می‌دانیم که این کار حکیمانه نیست. خداوند همیشه تمام صفاتش با قید حکمت است. وقتی از قدرتش استفاده می‌کند که آن کار حکیمانه باشد. وقتی رحیم است که آن رحم، حکیمانه باشد. در این جا رحم کردن به پسر نوح حکیمانه نیست. خداوند هم رحیم و هم حکیم است.
آیا فکر می‌کنید که خدا قدرت ندارد که شما بدون آن که درس بخوانی ابوعلی سینا شوی؟ بله خداوند قدرت دارد که شما از همان زمانی که متولد می‌شوی ابوعلی سینا باشی، اما این کار حکیمانه نیست. حکمت در این است که انسان ذره ذره درس بخواند و با زحمت به یک جایی برسد.
6- به فرمان خدا کفار غرق شدند و کشتی نوح لنگر گرفت
«وَ قیلَ یا أَرْضُ ابْلَعی‌ ماءَکِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعی‌ وَ غیضَ الْماءُ وَ قُضِیَ الْأَمْرُ وَ اسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَ قیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمینَ»(هود/44). گفته شد: ‌ای زمین آبت را متوقف کن. آسمان دیگر بس است. به زمین و آسمان یک ایست دادیم. آب متوقف شد و فرونشست. کار تمام شد و کفار غرق شدند. کشتی در کنار کوه جودی لنگر گرفت. می‌گویند: این آیه از نظر سخنوری خیلی مهم است. ضمناً از این آیه معلوم می‌شود که زمین و آسمان هم یک شعوری دارد. چون زمین و آسمان تحت امر خداوند هستند. حتی آیاتی داریم که این‌ها شعور دارند. قرآن در سوره زلزال می‌گوید: «یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحى‌ لَها»(زلزال/5-4). خداوند وحی کرد که خبرهایت را بگو. هیچ اشکال ندارد که ما بگوییم: غیر از ما دیگران هم شعور دارند. زمین آب خود را فرو بریز. آسمان بایست. کار تمام شد و کفار غرق شدند. این‌ها را برای چه می‌گوید؟
این‌ها را می‌گوید که خیلی به ابرقدرت‌ها چشم ندوزید. خداوند در یک لحظه می‌تواند نظامشان را نابود کند. در کشور خودمان دیدیم که در فاصله‌ی چند روز چه طور ابرقدرت شرق بساطش در هم چیده شد. نصف دنیا تکیه به شوروی داشتند و بعد شوروی در انتظار دو گونی سیب زمینی بود.
7- شفاعت پیامبر نمی‌تواند بدون اذن خدا باشد
«وَ نادى‌ نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبِّ إِنَّ ابْنی‌ مِنْ أَهْلی‌ وَ إِنَّ وَعْدَکَ الْحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْکَمُ الْحاکِمین»(هود/45). نوح فریاد زد و گفت: خدایا پسرم از اهل من است. پسرم را نجات بده. پسرم غرق می‌شود. تو وعده داده بودی که اهل من نجات پیدا می‌کنند. الآن بچه‌ی من اهل من است و دارد غرق می‌شود. جواب آمد:
«قالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَیْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُکَ أَنْ تَکُونَ مِنَ الْجاهِلینَ»(هود/46). پسر تو از اهل تو نیست. خیلی روایات داریم که امیرالمومنین می‌فرماید: این شیعه نیست. امام صادق فرمود: ما این را به شیعه بودن قبول نداریم. «لَیْسَ مِنِّی»(کافی/ ج‌3/ ص‌269) یعنی از ما نیست. امام صادق فرمود: از ما نیست یعنی بیخود می‌گوید که شیعه هستم. پیامبر فرمود: «لَیْسَ مِنِّی» از ما نیست یعنی او را به مسلمانی قبول ندارم. « لیس منی» کسانی هستند که ادعای اسلام می‌کنند ولی مسلمان واقعی نیستند. «لَیْسَ مِنْ أَهْلِکَ» خداوند می‌فرماید: نخیر از اهل تو نیست.
مگر هرکس گفت: شیعه هستم، شیعه است؟ می‌شود کسی شیعه باشد ولی هر شب با لقمه‌ی حرام افطار کند؟ آیا می‌شود که شیعه خمس و زکات ندهد؟ پیامبر وارد مسجد شد و نه نفر را بیرون کرد و بعد سر نماز رفت. گفتند: یا رسول الله! چرا این نه نفر را بیرون کردی؟ فرمود: این‌ها نماز می‌خوانند ولی زکات نمی‌دهند. مسلمان یک بعدی که نمی‌شود. مسلمانی که تخصص نیست. مثل پزشک نیست که بگوید: من متخصص قلب هستم. مسلمان با پزشک فرق می‌کند. مسلمانی تخصص نیست. من متخصص این هستم که روز عاشورا پیراهن مشکی بپوشم. این هیچ کار درستی نیست. من متخصص انگشتر عقیق هستم. این هیچ کار درستی نیست. من متخصص عزاداری و روضه خوانی و سینه زنی هستم. این هیچ کار درستی نیست. مسلمانی تخصص نیست. باید هر کس مسلمان هست، همه‌اش مسلمانی باشد. شما جنس کارخانه را دیدید. وقتی چرخ خیاطی از کارخانه می‌خرید، روی آن مارک دارد. روی پیچ گوشتی آن مارک دارد. کسی هم که مسلمان است، باید روی کارهای ریز و درشتش آرم الله داشته باشد.
یکی از اشتباهاتی که اخیراً ایرانی‌ها کردند این است که اسم دخترهای خود را الهه می‌گذارند. الهه به معنی خدای ماده است. این بسیار زشت است. بعد هم فرمود: «فَلا تَسْئَلْنِ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»(هود/46). چیزی را که نمی‌دانی از من نپرس. بیخود شفاعت نکن. از این معلوم می‌شود شفاعت انبیاء در و دروازه دارد. پیامبر خواست شفاعت کند، خداوند فرمود: «مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ»(بقره/255). بدون اذن خدا پیامبر هم نمی‌تواند شفاعت کند. این جا حضرت نوح خواست شفاعت کند، اما خداوند فرمود: شفاعت تو قبول نیست. شفاعت محدود است. نمی‌شود ما بگوییم: حالا ما گناه کنیم امام حسین(ع) شفاعت خواهد کرد. هرچه نوح گفت: پسرم ایمان بیاور. آیه آمد که او از اهل تو نیست.
قصه تمام نشد ولی وقت ما تمام شد. برای این که قصه را تمام کنیم، ادامه را سریع بگویم. حضرت نوح گفت: خدایا به تو پناه می‌برم. اگر واسطه شدم که او را شفاعت کنم، از تو معذرت می‌خواهم. بعد به نوح گفتیم: از کشتی پیاده شو و یک نژاد دیگری با یک زندگی نوینی بر اساس ایمان روی کره‌ی زمین برپا کنید.
خدایا به ما توفیق بده و در بین نداهای حق و باطل، خودت دست ما را بگیر تا به ندای حق گوش دهیم. ما را از غرق شدن در شهوات و مادیات و کفر و جهل و فسق و فساد و تفرقه نجات بده. ما را از غرق شدن در مادیات که نتیجه‌اش غرق شدن در قهر توست نجات بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2131

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.