داستانهای قرآن، داستان حضرت موسی (ع) – 4
موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت موسی(ع) – 4
تاریخ پخش: 72/12/03
بسم الله الرحمن الرحیم
در خدمت خانوادههای شهدا و برادران بسیجی و جمعی دیگر از عزیزان هستیم. بحث ما در ماه رمضان امسال نگاهی به داستان انبیاء بوده است. دربارهی زندگی حضرت آدم در دو جلسه صحبت کردیم. دربارهی حضرت نوح در سه جلسه صحبت کردیم. حالا داستان موسی را میگوییم. نام موسی بیش از هر پیامبری در قرآن آمده است. ما فعلاً از سورهی اعراف شروع میکنیم. چون ماه رمضان ماه قرآن است، ما با قرآن شروع میکنیم و برادر عزیزمان قرآن را میخواند. کسانی که قرآن را باز کردهاند، میتوانند همراه ایشان بخوانند که در ماه رمضان یک آیهی قرآن هم خوانده باشند. بعد هم من خیلی ساده داستان را نقل میکنم طوری که بچهی ده ساله هم بتواند داستان را بفهمد. از آرزوهایی که من دارم این است که برای بچهها یک تفسیر بنویسم. چون قرآن میگوید: «هذا بَیانٌ لِلنَّاس»(آل عمران/138). قرآن بیان مردم است. بچهها مردم هستند. تفسیر ما سنگین است. البته تفسیر سنگین هم باید داشته باشیم ولی تفسیر روان هم باید داشته باشیم. امیدوارم بتوانم خیلی روشن قصهی موسی(ع) را بگویم. قصهی حضرت موسی قصهی مهمی است. پس باسوادهایی که پای تلویزیون هستند میتوانند قرآن را باز کنند و سورهی اعراف را بیاورند. از سورهی اعراف آیه صد و سه شروع میکنیم.
«ثُمَّ بَعَثْنا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسى بِآیاتِنا إِلى فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَظَلَمُوا بِها فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُفْسِدینَ»(اعراف/103). بیش از صد و سی مرتبه اسم موسی در قرآن آمده است. زندگی حضرت موسی را میشود در پنج دوره تقسیم کرد.
1- مراحل زندگی موسی
1- دورهای که متولد شد و مادرش ترسید و به فرمان خدا عمل کرد. چون به فرعون گفته بودند: امسال پسری متولد میشود که کاخ تو را زیر و رو میکند. فرعون گفته بود: اگر زنی نوزاد پسر به دنیا میآورد، بچهاش را بکشید. مادر موسی، موسی را به دنیا آورد. دید بچه پسر است. ترسید که فرعون او را بکشد. به مادر موسی وحی شد که موسی را شیر بدهد و داخل صندوق بگذارد و داخل رودخانه بیاندازد. به خواهر موسی گفت: دنبال رودخانه برو و ببین سرنوشت او چه میشود. ساحل و موج این صندوقچه را کنار انداخت. فرعون هم کنار رودخانه مشغول تماشا بود. صندوقچه را گرفت و در صندوقچه را باز کرد و دید که یک پسر در این صندوقچه است. در یک لحظه خواست که او را بکشد. خانم موسی گفت: او را نکش. امیدوارم خداوند از طریق این بچه به ما نفعی برساند. چون زن فرعون زن خوبی بود. من خودم زنی را سراغ دارم که نزد من آمده و التماس کرده که شوهر من نماز نمیخواند. شوهرش را دعوت کرده و من با ایشان صحبت کردم. شوهرش هم تصمیم گرفت که دیگر نماز بخواند. یعنی زنهایی داریم که شوهرشان را به نماز وادار میکنند. زن هم میتواند امام و رهبر باشد. زن هم میتواند دیگران را نجات بدهد. زن میتواند انبیاء را نجات بدهد. یکی از زنهایی که انبیاء را نجات داد، زن فرعون بود. با این که در کاخ فرعون بود و فرعون طاغوتی بود، اما این زن به قدری خوب بود که توانست موسی را نجات دهد. پس یک دوره، دوره بچگی موسی است.
2- یک دوره، دورهی ازدواج موسی است که داماد پیامبری به نام شعیب شد. پیامبری داماد پیامبر شد. پدر زن و داماد هر دو پیامبر بودند. ازدواج موسی تاریخچهای دارد.
3- یک دوران، دوران درگیری با فرعون تا غرق کردن فرعون است.
4- یک دوره هم دورهای است که فرعون غرق شده و حکومت به دست حضرت موسی است.
5- یک دوره هم دورهای است که یاران موسی سراغ گوساله پرستی رفتهاند.
2- موسی(ع) با معجزه به سمت فرعون رفت
زندگی موسی را در چند مرحله میشود تفسیر کرد. علامه طباطبایی میفرماید: هیچ پیامبری به اندازهی موسی معجزه نداشته است. چون بنی اسرائیل خیلی آدمهای لجوجی بودند، برای همین موسی معجزههای زیادی آورد تا بلکه اینها آدم شوند. ما حضرت موسی را همراه با معجزههایی به سمت فرعون و دار و دستهاش فرستادیم. این که موسی به سراغ فرعون میآید، معلوم میشود که اولین کار انبیاء مبارزه با طاغوت است. طاغوت کوبی و طاغوت شکنی و بت شکنی شرح وظیفهی انبیاء است. حالا چه بت سنگی و چه گوشتی باشد. فرعون بت بود. میگفت: «فَقالَ أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»(نازعات/24). به مردم میگفت: من خدای شما هستم. «فَظَلَمُوا بِها» موسی را فرستادیم ولی ظلم کردند و به آیات و معجزات ایمان نیاوردند. پس این آیه میگوید: موسی سراغ فرعون آمد. «وَ قالَ مُوسى یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ»(اعراف/104). موسی نزد فرعون آمد و گفت: «یا فِرْعَوْنُ» از این که میگوید: یا فرعون! این درس گرفته میشود که انبیاء از کسی نمیترسند. نگفت: ابرقدرتا، ملکوتا، شاهنشاها! فرمود: ای فرعون! این خودش خیلی مهم است. «إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ». من رسول خدا هستم. چرا گفت: «یا فِرْعَوْنُ» انبیاء دیگر میگفتند: یا قوم! ولی حضرت موسی میگوید: «یا فِرْعَوْنُ»
3- تفاوت موسی با انبیاء دیگر در دعوت
فرق بین باقی انبیاء و موسی این است که در زندگی انبیاء حکومت تشکیل نشده بود و قبیله، قبیله بودند. و لذا پیامبرها به قبیلهها میگفتند: یا قوم! ای قبیلهی من!
در زمان فرعون دیگر قبیلهها به سوی یک تشکیلات شهرنشینی و حکومتی پیش رفته بودند و موسی سراغ شاه رفت. یعنی انبیاء دیگر سراغ قبیله میرفتند، اما موسی سراغ حکومت آمد. چون زندگی قبیلهای یا قومی بود. زندگی فرعون حکومتی بود. «یا فِرْعَوْنُ إِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ» من فرستادهی خدا هستم. به فرعون خیلی برخورد که یک چوپان این چنین با او سخن بگوید. موسی با همان لباسهای چوپانی آمده بود و یک چوبدستی در دست داشت.
4- موسی پیامبری خود را به فرعون اعلام کرد
موسی گفت: من پیامبر هستم و تو باید از من اطاعت کنی. فرعون خیلی ناراحت شد و در یک لحظه گفت: او روانی شده است؟ او موجی است؟ چوپان پیامبر شده و آمده و مرا دعوت میکند؟ در یک لحظه فرعون هیجانی شد و گفت: او دارد بیهوده میگوید. برای این که موسی بگوید: من بیهوده نمیگویم، گفت: هرچه من میگویم، درست است. «حَقیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ»(اعراف/105). هرچه من میگویم حق است. برای تو وحشت آور است ولی هرچه میگویم حق است. من پیامبر هستم و تو باید از من اطاعت کنی. دلیل آن هم این است که من بینش دارم. «قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَهٍ مِنْ رَبِّکُمْ فَأَرْسِلْ مَعِیَ بَنی إِسْرائیلَ». از این آیه معلوم میشود که انبیاء معصوم هستند. حرف یاوه نمیزنند. حرف انحرافی نمیزنند. «حَقیقٌ عَلى أَنْ لا أَقُولَ عَلَى اللَّهِ إِلاَّ الْحَقَّ». من جز حق چیزی نمیگویم. یعنی من معصوم هستم. «قَدْ جِئْتُکُمْ بِبَیِّنَهٍ». یعنی من معجزه دارم. هم معصوم هستم و هم معجزه دارم. شرح وظایف من این است که بنی اسرائیل را که به بردگی کشیدهای، آزاد کنم. من آمدم بنی اسرائیل را نجات بدهم. فرعون حرفهای موسی را شنید و گفت: «قالَ إِنْ کُنْتَ جِئْتَ بِآیَهٍ فَأْتِ بِها إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ»(اعراف/106).
5- معجزات حضرت موسی
فرعون گفت: شما معجزه داری؟ معجزهات کجاست؟ اگر معجزه داری بیاور تا من ببینم. اگر صادق هستی و راست میگویی معجزهات را نشان بده. «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ»(اعراف/107). موسی عصایی را که در دست داشت بر زمین انداخت. تا عصا را انداخت، عصا تبدیل به اژدها شد.
عصای موسی خیلی کاربرد دارد. یک جا به سنگ میزند و از آن آب در میآید. یک جا به دریا میزند، دریا خشک میشود. عصا را در کاخ رها میکند، عصا اژدها میشود. حالا موسی از کجا میدانست که عصا اژدها میشود؟ میگویند: تعزیه خوانها برای روز عاشورا، شب عاشورا تمرین میکنند. موسی قبلاً تمرین کرده بود. یعنی خود خداوند که به موسی گفت: تو پیامبر هستی گفت: عصا را بینداز. موسی عصا را انداخت. عصا به مار تبدیل شد. بنابراین خاطرش جمع بود که اگر عصا را بیندازد اژدها میشود. قرآن میگوید: «أَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً»(قصص/31). دفعهی اول که حضرت موسی پیامبر شد به خدا گفت: چه طور من بفهمم که پیامبر هستم. خدا برای این که به موسی نشان دهد، گفت: عصا را بیانداز. موسی عصا را انداخت. عصا به یک مار کوچک تبدیل شد. وقتی نزد مردم آمد و عصا را انداخت، عصا تبدیل به مار عادی شد. وقتی نزد فرعون رفت و عصا را انداخت، عصا به ماری بزرگ تبدیل شد. چون فرعون گردن کلفت بود و لذا باید جلوی آدم گردن کلفت اژدها باشد. یعنی بر حسب هر مخاطبی یک طور ظاهر شد. مثل آسپرین بچه که با آسپرین بزرگترها فرق میکند. به خاطر این که مخاطبین مختلف بودند، باید معجزه ایشان فرق کند. «فَأَلْقى عَصاهُ فَإِذا هِیَ ثُعْبانٌ مُبینٌ». عصا را انداخت و یک اژدها شد. «وَ نَزَعَ یَدَهُ فَإِذا هِیَ بَیْضاءُ لِلنَّاظِرینَ»(اعراف/108). معجزهی دوم حضرت موسی این است که دستش را در جیب خود کرد. وقتی دستش را بیرون آورد دید که کف دستش نور میدهد. گفت: این هم معجزهی دوم است. ید بیضا که میگویند، همین است. «ید» به معنی دست است. «بیضاء» به معنی سفید است. در فارسی میگوییم: فلانی با ید بیضاء آمد. یعنی با قدرت و هیبت آمد. گفت معجزهی دوم من این است. دست مرا میبینی. فرعون دید که او دو معجزه کرد. عصا را انداخت و اژدها شد. از کف دستش هم نور میآید. حالا باید چه کند؟
6- فرعون به موسی تهمت ساحر بودن زد
«قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ»(اعراف/109). اطرافیان گفتند: او ساحر است. او ساحر دانشمند و زبر دستی است. هدفش چیست؟ او آمده تا حکومت را بگیرد. هدفش نبوت و دعوت و ارشاد نیست. او حسودی کرده و نمیتواند حکومت فرعون را ببیند. او آمده است تا کاخ مرا تصرف کند. «یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ فَما ذا تَأْمُرُونَ»(اعراف/110). موسی میخواهد ارض شما را بگیرد. یعنی میخواهد زمین شما را بگیرد. مواظب باشید.
جای دیگر میگوید: «إِنِّی أَخافُ أَنْ یُبَدِّلَ دینَکُمْ»(غافر/26). فرعون گفت: من میترسم موسی دین شما را عوض کند. یک جا میگوید: «یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ» میترسم زمینهای شما را بگیرد. یعنی به یک عده میگفت: اگر گوش به حرف موسی دهید دینتان را عوض میکند. به یک عده میگفت: زمینهای شما را میگیرد. به هر حال تهمت زدن آسان است. فرعون وقتی معجزهی حضرت موسی(ع) را دید گفت: موسی یا میخواهد دین و فکرشما را منحرف کند یا میخواهد قدرت مالی شما را بشکند. حالا چه کنیم؟ فرعون گفت: او ساحر است ولی مردم که قبول نمیکنند. گفت: یک اطلاعیه به تمام کشور میدهیم که هرکس میتواند سحر و جادو کند به اینجا بیاید. با سحر و جادو موسی را وادار میکنیم که با ساحران ما مبارزه کند.
«قالُوا أَرْجِهْ وَ أَخاهُ وَ أَرْسِلْ فِی الْمَدائِنِ حاشِرینَ»(اعراف/111). «أَرْجِهْ وَ أَخاهُ» موسی و هارون با هم آمدند. گاهی در امر به معروف و نهی از منکر یکی فایدهای ندارد. فرعون خیلی گردن کلفت بود. وقتی خداوند به موسی گفت: برو فرعون را موعظه کن. موسی گفت: تنهایی که نمیشود. خدا گفت: پس موسی و هارون با همدیگر بروید. موسی و هارون برادرش، دو نفری رفتند. گاهی در امر به معروف و نهی از منکر، آدم باید تنهایی برود. گاهی تنهایی فایده ندارد و باید دو نفری رفت. گاهی میگوید: «فَعَزَّزْنا بِثالِثٍ»(یس/14) باید دو نفر بروند و یک نفر هم پشتیبانی کند. مثل جنگ که گاهی فرد به فرد است و گاهی هم یک گروهی جلو میروند و از عقب هم پشتیبانی میشوند.
7- جمع کردن ساحران جهت مقابله با موسی
گفتند: موسی و هارون را نکشیم. فعلاً به آنها مهلت بدهیم و مامورانی در شهرها بفرستیم تاتمام ساحرها را در دربار جمع کنند. «یَأْتُوکَ بِکُلِّ ساحِرٍ عَلیمٍ»(اعراف/112). «وَ جاءَ السَّحَرَهُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبینَ»(اعراف/113). ساحرها از اطراف کشور به دعوت فرعون در دربار جمع شدند. «وَ جاءَ السَّحَرَهُ فِرْعَوْنَ قالُوا إِنَّ لَنا لَأَجْراً إِنْ کُنَّا نَحْنُ الْغالِبینَ». آن کسی که در دربار میآید، هدفش اسکناس است. کسی که یار خدا باشد دور شاه جمع نمیشود.
ساحرها گفتند: اگر آبروی موسی را بریزیم، اجر و پولی به ما میدهی؟ اگر ما غالب شدیم و پیروز گشتیم و رقیب تو را شکستیم، اجر و پولی به ما میدهی؟ فرعون گفت: بله! پول که چیزی نیست. اصلاً یک ورقه، کارت سبز به شما میدهم. شما جزء مقربین من میشوید. شما مرا از شر این رقیب نجات بدهید و موسی را بکشید، بعد من یک کارت سبز به شما میدهم تا شما مستقیم به کاخ بیایید و از مقربین من شوید. «قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبینَ»(اعراف/114). از این پیداست که ارزش پست سیاسی از پول بیشتر است. «قالَ نَعَمْ وَ إِنَّکُمْ لَمِنَ الْمُقَرَّبینَ».
یکی از اهداف انبیاء و ساحرها این است. انبیاء که معجزه انجام میدهند، هدفشان ارشاد است. انبیاء میخواهند مردم را ارشاد کنند اما ساحرها میخواهند مردم را بچاپند. در یکی از جلسات قبل گفتم که بین سحر و معجزه هفت تا هشت تفاوت وجود دارد. گفتم: معجزه تمرین نمیخواهد ولی سحر تمرین میخواهد. معجزه استاد نمیخواهد ولی سحر دوره میخواهد. سحر مربی و استاد میخواهد. ساحر هدفهای مختلفی دارد و یکی از هدف هایش این است که بالاخره به زبان میآورد و میگوید: پول چه شد؟ ساحرها برای پول کار میکنند، ولی انبیا برای ارشاد مردم کار میکنند.
8- مقابله حضرت موسی با ساحران
ساحرها آمدند و در برابر موسی ایستادند. گفتند: اول تو سحر میکنی یا ما سحر کنیم؟ این ساحرها غرور خاصی داشتند. چون هم تعدادشان زیاد بود و هم مطمئن بودند که کسی به آنها نمیگوید که بالای چشمتان ابرو است. با یک غروری گفتند: یا موسی! یا اول تو عصایت را بیفکن یا ما مشغول شویم. موسی فرمود: اول شما انجام دهید. «قالُوا یا مُوسى إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ نَحْنُ الْمُلْقینَ»(اعراف/115). حضرت موسی فرمود: «قالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْیُنَ النَّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظیمٍ»(اعراف/116). وقتی ساحرها طناب و چوبی که داشتند رها کردند، چشمهای مردم را سحر کردند. یعنی به چشمشان آمد که اینها دارند تکان میخورند. حالا این طنابها را با جیوه مخلوط کرده بودند و آفتاب به اینها میخورد و اینها تکان میخوردند. درست مثل سرابی که آدم فکر میکند، چشمهی آب است. چشم مردم را سحر کردند. چون ساحر به چشم کار دارد. انبیا به بصیرت کار دارند. بین بصر و بصیرت تفاوت است. او چشم میخواهد و این دید میخواهد. یک وحشتی هم در مردم بوجود آوردند. چون مقدار زیادی چوب و طناب ریختند و همهشان با هم تکان خوردند. یک وحشت و رعبی در مردم ایجاد کردند.
یک سحر بزرگی را بوجود آورند. طوری که حضرت موسی هم ترسید که نکند مردم با این حرکت نکند گول بخورند. خدا فرمود: نترس! تو در دستت عصا داری. الآن عصا را میاندازی و اژدها میشود و تمام این طنابها را میبلعد. کسی که به خدا متصل است از حرکتهای سیاسی، از تبلیغات، از تهدیدات و از جوسازیها نمیترسد. تو به یک قدرت غیبی متصل هستی. در قرآن داریم که موسی هم ترسید. یعنی این که ترسید که مردم تحت تأثیر این حرکت قرار بگیرند. خدا فرمود: کسی که به خدا متصل است، نباید بترسد.
در جای دیگر داریم: «فَأَوْجَسَ فی نَفْسِهِ خیفَهً مُوسى»(طه/67). سحر علیه معجزه! ما مذهب علیه مذهب داریم. شاه گاهی یک آخوندی را علیه آخوند دیگر میتراشید. در مقابل سال چهل و دو که امام فریاد زد، شاه قرآن چاپ کرد. یعنی قرآن علیه قرآن است. در جنگ با امیرالمومنین قرآن را بر سر نیزه کردند. قرآن کاغذی در مقابل قرآن ناطق است. یعنی همیشه یکی از جنگهای سیاسیون این است که یکی را میتراشند که رقیب درست کنند. رقیب تراشی مذهب علیه مذهب، مسجد علیه مسجد! منافقین در مدینه آمدند و یک مسجد ساختند. که مردم را از مسجد پیامبر به آنجا بکشند. آیه نازل شد که آن مسجد برای ضربه به این مسجد است. رفتند و با کلنگ آن را خراب کردند و آنجا را محل ریختن زبالهها کردند. مسجد را آتش زدند. چون آن مسجد برای خدا ساخته نشده بود. آن مسجد را علیه مسجد پیامبر ساختند.
«وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظیمٍ» یک سحر بزرگی انجام دادند. حالا خدا چه میکند؟ خدا میگوید: موسی حالا تو عصا را بینداز. «وَ أَوْحَیْنا إِلى مُوسى أَنْ أَلْقِ عَصاکَ فَإِذا هِیَ تَلْقَفُ ما یَأْفِکُونَ»(اعراف/117). به موسی وحی کردیم. خطاب کردیم که حالا عصا را بینداز. موسی عصا را انداخت. یک باره با تمام قدرت «تَلْقَفُ» همهی طنابها را بلعید. پیامبرها در تمام شرایط بحرانی از خدا کمک میگیرند. خدایا این سحر و جادو! حالا بگو چه کنم. دیگر این جا باید تو به من کمک کنی. هر وقت حقیقت پیدا شد، باطلها همه ذوب میشوند. حقیقت و معجزه که پیدا شد، همهی باطلها میروند. خورشید که درآمد، همهی تاریکیها برطرف میشود. باطل یک غولی است که دلهره میآورد، اما چیزی در درون ندارد. ارادهی خدا همهی توطئهها را خنثی میکند. خداوند اراده کرد که از طریق معجزهی موسی همهی سحر و جادوها از بین رفتند.
9- روشنی حق و شکست ساحران و ایمان آوردن آنها
«فَوَقَعَ الْحَقُّ وَ بَطَلَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ»(اعراف/118). حق روشن شد. و عمل آنها همه پوچ شد. «فَغُلِبُوا هُنالِکَ وَ انْقَلَبُوا صاغِرینَ»(اعراف/119). کار ساحرها مغلوب شد و ساحرهایی که باد در دماغشان انداخته بودند و در کاخ آمده بودند و میخواستند از فرعون جایزه بگیرند همه ناراحت برگشتند. وقتی معجزه رادیدند. «وَ أُلْقِیَ السَّحَرَهُ ساجِدینَ»(اعراف/120). همهی ساحرها که با پول فرعون آمده بودند، همه طرفدار موسی شدند. یک مرتبه سجده کردند و گفتند: زنده باد موسی! زنده باد موسی!
بالاخره حق پیروز است. شاه دلش به نیروهای مسلح خوش بود. همان خلبان شاه آمد و طرفدار امام شد. همان سرهنگ و سرتیپ شاه آمدند و طرفدار امام و امت شدند. حق پیروز است و باطل نابود میشود. انسان در یک لحظه تغییر عقیده میدهد. اینها ساعت هشت طرفدار فرعون بودند. اما ساعت هشت و ده دقیقه طرفدار موسی شدند.
به هر حال آن چیزی که خیلی مهم است این است که فرعون دید که روبروی مردم رسوا شد. هرچه خدا بخواهد همان میشود. بالاخره راه انبیاء پیروز است و راه فرعونها از بین خواهد رفت.
خدایا به ما ایمانی بده که در سحر و جادوهای سیاسی و اقتصادی، در رنگارنگهای اجتماعی و اقتصادی، در حرکتهای مختلف، ما راه تو و انبیاء را محکم بگیریم و هیچ حادثهای ما را از تو منحرف نکند.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»