حقّ شاگرد بر معلم در رساله حقوق امام سجاد علیه‌السلام (2)

موضوع: حقّ شاگرد بر معلم در رساله حقوق امام سجاد علیه‌السلام (2)
تاريخ پخش: 22/01/1401
عناوين:
1- افتخار امامان معصوم علیهم السلام به حضرت خدیجه سلام الله علیها
2- پذیرش سخن شاگرد از سوی معلم
3- انصاف قرآن در برخورد با مخالفان و محرمات
4- آراستگی ظاهر و اخلاق کریمانه معلم
5- آمادگی معلم برای پاسخ‌گویی به سؤالات و شبهات
6- نشاط و انگیزه در مسئولیت آموزش و پرورش
7- گفتگوی صمیمی معلم با شاگردان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

ماه رمضان امسال و 1401 رسیدیم به ادامه‌ی بحث امام سجّاد. امام سجّاد علیه السلام یک رساله‌ی حقوق دارد، بیش از پنجاه حق است، حقّ شاگرد، حقّ والدین، حقّ کارگر، حقّ همسر، حقّ همسایه، حقّ، حقّ، حتّی از حقّ چشم، حقّ پا، حقّ زبان، حقّ دست. ما این‌ها را بند بندش را توضیح می‌دهیم. رسیدیم به حقّ شاگرد. لکن پخش این بحث شبش رحلت حضرت خدیجه هست و یکی، دو دقیقه من دو، سه تا جمله بگویم.
1- افتخار امامان معصوم علیهم السلام به حضرت خدیجه سلام الله علیها
حضرت خدیجه این‌طور نیست که فقط زن پیغمبر باشد، همسر پیغمبر. حضرت خدیجه کسی است که امامان ما به این مادربزرگ افتخار می‌کردند. امام سجّاد خطبه که می‌خواند، توی خطبه‌هایش این جمله را می‌گفت، می‌گفت: «أنا ابن خَدیجَةَ الغَرّاء». ما دعای ندبه که می‌خوانیم به امام زمان می‌گوییم تو فرزند خدیجه هستی. خدیجه مقام خیلی بزرگی دارد. چه خواستگارهایی داشت، قبول نکرد، پیغمبر را قبول کرد. تمام سرمایه‌اش را در راه اسلام داد. چه‌قدر نسبت به پیغمبر تواضع، چون ممکن است حالا خانمی در یک ماجرایی پولش را، سرمایه‌اش را، پس‌اندازش را، ماشینش را، دستبند و طلایش را به شوهرش بدهد برای خرید خانه، برای چیزی، هستند، زنان زیادی هستند که سرمایه‌ای دارند، ارثی، شغلی و پولشان را در اختیار شوهرشان می‌گذارند، ولی این‌قدر تواضع، به پیغمبر بگوید که من را در عبای خودت کفن کن. یعنی این‌طور مرید باشد، که آدم هم باکمال باشد، هم.
پیغمبر هم قدردان بود. گاهی سال‌ها از فوت خدیجه گذشته بود، یک هدیه می‌فرستاد، می‌گفت: این را بدهید در خانه‌ی فلانی، ایشان دوست خدیجه بوده، زمانی که خدیجه زنده بود، این دوستش بود. به دوستان، رفیق‌های حضرت خدیجه، زن‌هایی که با خدیجه آشنا بودند و آمد و شدی داشتند، پیغمبر یاد آن دوستان هم می‌کرد. این مهم است.
به یکی از آقایان گفتم که: شما سخنرانی‌ات مشتری خیلی دارد. وقتی می‌خواهی دعا کنی، نگو خدایا فلانی را بیامرز، بگو فلانی و فلانی و مخاطبینش، چون ده‌ها هزار مخاطب تو داری، در طول سال مخاطبین زیادی داری، بگو مخاطبینش. یا استادی هستی، بگویی خدایا فلانی را با شاگردهایش. این‌که انسان چشم‌اندازش دورتر هم باشد، فقط خودش را نبیند، آن دورها را هم ببیند.
برای شادی روح خدیجه یک صلوات همه بفرستند. اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد.
خدایا یکی از کارهای خوبی که در جمهوری اسلامی می‌شود، این است که افراد گمنام را مطرح می‌کند، حمزه چه کسی بود، عبدالعظیم حسنی چه کسی بود، خدیجه چه کسی بود، ما این‌ها را بیش‌تر بشناسیم.
خب و اما بحثی که روتین‌مان بود، بحث این بود که حقّ شاگرد چی هست؟
2- پذیرش سخن شاگرد از سوی معلم
حقّ شاگرد یکی‌اش این است که معلّم انصاف داشته باشد. اشکال ندارد یک وقت یک شاگرد یک چیزی می‌گوید، استاد هم چیز دیگری می‌گوید، بعد استاد یک لحظه فکر می‌کند، می‌گوید: «حق با شماست، حرف ایشان از من بهتر است.» این خیلی اثر تربیتی دارد.
یک خاطره دارم، برایتان بگویم. قبل از انقلاب ما یک دو ماهی اهواز تبلیغ می‌کردیم، کلاسداری می‌کردیم. جمعی از دانشجو و دبیرستانی و تک و تایی هم از معلّمین و فرهنگیان. یک روز بحثم این بود: «چرا خدا ما را در دنیا عذاب نمی‌کند یا بهشت نمی‌دهد، خوب است خوب‌ها و بدها را در همین دنیا تسویه حساب کند، دیگر حواله نسیه ندهد که اینجا این کار را کنید، قیامت بهشت است، اینجا گناه کنید، قیامت جهنّم است، خدا معامله‌ی نقدی کند، چرا خدا ما را در دنیا؟»
این را روی تخته سیاه نوشتم. به جوان‌ها گفتم: «فکر کنید چرا؟» خودم جواب‌هایی که داشتم، شش تا جواب داشتم. شش تا را نوشتم:
1- اگر خدا تو دنیا عذاب کند، ظلم به دیگران است. چه‌طور؟! من سیلی می‌زنم تو سر مظلوم، تو دنیا دستم فلج شود. وقتی با دست فلج بروم خانه، زن و بچّه‌ی من هم غصّه می‌خورند و حال آن‌که آن‌ها که گناهی نکردند، من سیلی زدم، اما وقتی دستم فلج شد، غصّه‌ی من هم به دیگران سرایت می‌کند. دنیا چون دار سرایت است، یعنی تلخی‌ها و شیرینی‌ها به نسل دیگر هم می‌رسد، آن‌ها چرا بسوزند؟
2- ما نمی‌دانیم این اثر کار چه‌قدر است. یک وقت ممکن است یک کسی یک کتاب بنویسد به نام الغدیر، المراجعات، المیزان، یک کتابی می‌نویسد، یا یک دارویی اختراع می‌کند، کشف می‌کند که این صد سال دیگر استفاده می‌کنند، این الآن که تو دنیا همیشه نیست که. الآن اگر یک کار خوبی کرد، جوابش را دید، ممکن است پنجاه سال دیگر که این مرده باشد، باز از این کار خوب او افرادی استفاده کنند. ما باید صبر کنیم عمر دنیا تمام بشود، تا ببینیم این کار خوب، چند قرن، در چه نسل‌هایی اثر گذاشته. پس باید تا آخر عمر دنیا صبر کنیم.
3- گاهی وقت‌ها طرف نیست. مثلاً کسی که رفته جبهه شهید شده، جانش را داده شهید شده، دیگر نیست در دنیا که جزایش را ببیند، شهید شد، رفت.
شش تا جواب دارد، من این‌ها را گفتم. یک پسر پانزده، شانزده ساله بلند شد. گفت: «آقا یک چیزی هم به ذهن من آمد.» گفتم: «بگو.» وقتی گفت و گفتم: «والله این را من هم بلد نبودم، یک، تو کتاب‌ها هم ندیدم، دو. حرف نو و ابتکاری هست.» هفتمی هم حرف این پسر را نوشتیم، بعد هم، حالا من هم خیلی آدم چیزی نیستم، مهذّبی نیستم، ولی آنجا به سرم افتاد که این را بنویس. جلسه را گفتم، یک دقیقه نگه دارید، من این را یادداشت کنم.
خب نوشتم و پسر هم خیلی خوشحال شد که من گوش به حرفش دادم، حرفش را آوردم، گفتم: «این حرف را کسی دیگر نزده.»، روبروی جلسه هم، جلسه را نگه داشتم، سخنش را در دفترچه‌ی شخصی‌ام نوشته.
یک دو ماهی که اهواز بودیم، وقتی می‌خواستم بیایم، آمد سوار قطار بشوم بیایم. دیدم معلّمه آمده. گفتم: «شما چه عجب آمدید؟!» گفت: «آمدم دو ماه پای سخنرانی‌ات بودم، تو این دو ماه یک دقیقه‌اش خیلی خوب بود.» گفتم: «کجا؟!» گفت: «آنجایی که به شاگردت گفتی بلد نبودم، حرف تو از حرف من بهتر است و روبروی بچّه‌ها نوشتی. این کار تو اثر تربیتی داشت و من آمدم از آن کارت تشکّر کنم، نه از دو ماه سخنرانی، از این حرکتت تشکّر کنم.» گاهی معلّم با یک حرکت می‌تواند فیلسوف درست کند، می‌تواند فقیه درست کند، می‌تواند یک نفر را عوض کند و افرادی با برخوردها عوض می‌شوند، نه با علم. علم نقش دارد، اما خیلی نقش ندارد، عمل خیلی نقش دارد.
– انصاف ؟؟ (8:51)
دکتر مرض را تشخیص نمی‌دهد، انصاف داشته باشد، بگوید: «آقا من مرض را تشخیص ندادم، برو فلان دکتر، از من قوی‌تر است، بهتر است، ببین او می‌گوید چه.» پولش را هم پس بدهد، بگوید: «آقا چون من مرض را تشخیص نمی‌دهم، من ویزیت از شما، پول نمی‌گیرم.» اما اگر طرف انصاف نداشته باشد، می‌گوید: «حالا این نسخه را عمل می‌کنیم.» بعد به او می‌گوییم: «هفته‌ی دیگر بیا ببینیم مرده یا زنده.» یعنی امتحان می‌کنیم، روی جان آدم‌ها امتحان می‌کنیم. انصاف داشته باشیم.
3- انصاف قرآن در برخورد با مخالفان و محرمات
خدا وقتی می‌خواهد از قمار و شراب انتقاد کند، با انصاف انتقاد می‌کند. می‌گوید: «ببین، شراب فایده هم دارد هان، قمار فایده هم دارد.» شما می‌دانید از شراب چند میلیون آدم نان می‌خورند؟! کارخانه‌هاش کشمش‌سازی، انگور‌سازی، خرما‌سازی، کارخانه‌های شراب‌‌سازی، کارخانه‌های بطری‌سازی، کارتن‌سازی، کامیون‌هایی که عرق‌ها را جا‌به‌جا می‌کند، حمل و نقل می‌کند، مغازه‌های فروش، محل‌های که درست می‌شود برای قمار و مصرف شراب، اما قرآن می‌گوید، قبول دارم: «مَنافِعُ لِلنَّاسِ» (بقره/ 219)، یک منافعی دارد برای مردم، اما «وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ» (بقره/ 219): ضررش بیش‌تر است. شما می‌دانید شراب روی چشم شما، روی مغز شما، روی گوش شما، روی نسل شما اثر دارد؟! یعنی قرآن وقتی می‌خواهد از شراب و قمار انتقاد کند، خوبی‌هایش را می‌گوید، بعد می‌گوید: «ضررش بیش‌تر است.» این انصاف.
نقل می‌کنند حضرت عیسی با جمعی داشتند می‌رفتند. در مسیر راه به سگی رسیدند که سگ سیاه بود و زشت بود و مرده و متعفّن. هر کسی که از کنار سگ رفت، یک چیزی گفت. یکی گفت: «چه‌قدر بد‌بو است!» یکی گفت: «چه‌قدر زشت است!» یکی گفت: «چه‌قدر لاغر است!» تمام این‌هایی که با حضرت عیسی بودند، یک چیزی گفتند. حضرت عیسی فرمود: «ولی چه دندان‌های سفیدی دارد!» (بحار الأنوار، ج ‏14، ص 327) یعنی چه؟ یعنی اگر بدش را گفتی، خوبی‌اش را هم بگو. این یک مسئله.
قرآن گاهی وقت‌ها از یهودی‌ها تعریف می‌کند، می‌گوید: «تو یهودی‌ها آدم‌هایی هستند که اگر میلیارها پولش بدهی، سالم برمی‌گرداند.»، آیه‌اش هم این است: «وَ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ»: بعضی از یهودی‌ها، «ِإِنْ تَأْمَنْهُ بِقِنْطار»: اگر آن‌ها را امین قرار دهی، پول و ثروت سنگینی را هم به آن‌‌ها بدهی، «يُؤَدِّهِ إِلَيْكَ»: خواسته باشی، به تو پس می‌دهند، آدم هست یک ریالش بدهی، پس نمی‌دهد. (آل‌عمران/ 75). یعنی نمی‌گوید: «همه یهودی‌ها بد هستند، همه یهودی‌ها خوب هستند.»، می‌گوید: «تو یهودی‌ها آدم امین هم هست.» تو مسلمان‌ها هم هست، مسلمان‌هایی هم هست که. حالا.
قرآن راجع به زن‌های پیغمبر می‌گوید: «فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ أَجْراً عَظيماً» (احزاب/ 29)، این‌که می‌گویم قرآن است. خداوند «لِلْمُحْسِناتِ مِنْكُنَّ»، خدا برای خوب‌هایتان اجر گذاشته. یعنی چه؟ یعنی همه‌تان یک دست نیستید. ما نمی‌توانیم بگوییم همه اصحاب پیغمبر درجه یک هستند. خب پس آیاتی که می‌گفت انتقاد کرده از منافقین، خب این‌ها از آسمان آمده بودند؟! صدها آیه راجع به منافقین تو قرآن هست. منافقین چه کسانی بودند؟ همین اصحاب پیغمبر بودند، چون از آسمان که کسی نیامد، همین آدم‌های معمولی بودند. بنابراین اصحاب پیغمبر درجه‌بندی دارد.
انبیاء هم همین‌طور است، قرآن می‌گوید: «فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ» (اسراء/ 55)، انبیاء هم همه یک درجه نیستند.
یکی از مسائل دیگر این است که، آراستگی ظاهر.
4- آراستگی ظاهر و اخلاق کریمانه معلم
معلّم ظاهرش باید مسئله‌ای نداشته باشد که متنفّر باشد آدم از او. عضو بدنش، راه رفتنش، حرف زدنش یک‌جوری باشد که بچّه‌ها مثلاً معلّم را تحقیر کنند. «خُذُوا زينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ» (اعراف/ 31)، زیبایی یک اصل است.
پیغمبر ما عطر می‌زد و پول عطرش بیش از پول خوراکش بود. (مكارم الأخلاق، ص 34). تاریخ آورده این را. بنابراین ظاهری. خود کلاس زیبا، نمازخانه‌ی زیبا. تو عروسی نمی‌گوید: «خُذُوا زينَتَكُمْ»، ولی می‌گوید مسجد می‌روید، بهترین لباس را بپوشید. با لباسی نماز نخوانید که اگر آدم عادی باشد، با آن لباس نماز نخوانید ولی حالا. آراستگی ظاهری.
– اخلاق
قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «پیغمبر رمز توفیق تو، اخلاق تو هست، به خاطر اخلاق دور تو جمع شدند.»، «لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ» (آل عمران/ 159)، اگر خشن بودی، از دور تو پس می‌رفتند، این که دور تو جمع شدند، به خاطر اخلاقت است، «إِنَّكَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيم‏» (قلم/ 4)، آیه قرآن است، پیغمبر تو خُلق عظیمی هستی.
«وَ اخْفِضْ جَناحَكَ» (حجر/ 88)، این‌هایی که می‌خوانم همه‌اش قرآن است و از قرآن است. «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ»، به پیغمبر می‌گوید این‌هایی که مرید تو هستند، شاگرد تو هستند، اصحاب تو هستند، بالت را برای این‌ها باز کن، یعنی این‌ها را قشنگ تحویل بگیر. «وَ اخْفِضْ جَناحَكَ»، یعنی بالت را باز کن، تحویلشان بگیر.
– پیش بینی اشکال شاگرد
5- آمادگی معلم برای پاسخ‌گویی به سؤالات و شبهات
یکی از صفات معلّم این است که پیش‌بینی اشکال شاگرد را بکند، به خصوص امروز. امروز الآن کامپیوتر را هم می‌برند سر کلاس، مثلاً معلم می‌گوید که، یک مسئله‌ای می‌گوید، فوری شاگرد همین‌طور که نشسته، می‌زند می‌گوید آقا این‌طور که می‌گویی نیست. مثلاً می‌گوید فرض کنید کلمه‌ی «بَغتَة» چهارده بار تو قرآن هست، این هم همین‌طور که گوش می‌دهد، دگمه‌اش را می‌زند، می‌گوید چهارده تا نیست، سیزده تا هست. امروز دیگر همه چیزی تو این کامپیوترها هست، در اختیار خیلی‌ها هست و لذا باید آماده باشد.
تو قرآن چند تا آیه داریم، می‌گوید: «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ» (بقره/ 142)، «سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا» (انعام/ 148). «سَيَقُولُ»، یعنی ببین پیغمبر در آینده یک همچین اشکالی به تو خواهند کرد، چون در آینده یک همچین اشکالی به تو خواهند کرد، قبل از آن‌که آن‌ها اشکال کنند، تو جوابش را آماده باش. مثل یک راننده‌ای که می‌خواهد برود مسافرت، از قبل یک لاستیک اضافه برمی‌دارد، یک جک و زاپاس و چراغ قوّه و یک کمک‌های اوّلیه برمی‌دارد، زنجیر ماشین و. بنابراین این مسئله مهمی است که معلّم نباید حساب کند که اگر اشکال کردند، می‌رویم جوابش را پیدا می‌کنیم. وقتی می‌خواهد درس بدهد، حساب کند با این درس چه اشکالاتی ممکن است باشد، اشکال‌هایی که در آینده خواهند کرد، از پیش ایشان جوابش را داشته باشد. «سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا»، «سَيَقُولُ السُّفَهاءُ»، یعنی در آینده اشکال خواهند کرد و تو باید از قبل آمادگی علمی داشته باشی.
6- نشاط و انگیزه در مسئولیت آموزش و پرورش
یکی نشاط است. قرآن می‌گوید که نمازهایی که باکسالت می‌خوانند، انتقاد می‌کند. «وَ لا يَأْتُونَ الصَّلاةَ إِلاَّ وَ هُمْ كُسالى‏» (توبه/ 54)، این‌ها نماز که می‌خوانند، با‌کسالت نماز می‌خوانند. زکات هم که می‌دهند، با زور زکات می‌دهند، «وَ هُمْ كارِهُون‏» (توبه/ 48)، « كارِهُون‏» کراهت دارد. نماز با‌کسالت، زکات با کراهت. کسالت، کراهت. در دعاها از چیزهایی که امامان ما از خدا می‌خواستند، می‌گفتند: «اَعوذُ بِکَ‌ مِنَ‌ الکَسَلِ‌»، پناه می‌برم از کسل. حالا این‌هایی را که می‌گویم من خودم هم جزء افرادی هستم که آن نشاط قدیم را دیگر ندارم. دیدم چه کنم نشاط ندارم، توانم مثل قدیم نیست، الآن هم فیلم چهل سال پیش را می‌بینم، می‌بینم خیلی قشنگ حرف می‌زدم، ولی حالا دیگر نمی‌توانم. کاری که توانستیم بکنیم بگوییم: «خب کم‌تر حرف بزنیم.» و لذا اوّل انقلاب پنجاه دقیقه بود، بعد چهل و پنج دقیقه، همین‌طور یک ذرّه، یک ذرّه تا الآن دیگر دور و بر بیست دقیقه گفتیم باشد، حالا با دو، سه دقیقه کم و زیاد. یا با‌نشاط حرف بزنید، یا کم حرف بزنید.
گاهی هم نشاط را باید تزریق کرد به یک کسی. دعا هم می‌خواهی بخوانی، لازم نیست این دعا را تا آخرش بخوانی، اگر دو صفحه‌اش خواندی، خسته شدی، باقی‌اش باشد، فردا بخوان. اگر خواب‌آلود هستی، نماز اول وقت بخوانی، می‌گوید: «برو استراحت کن، بعد.»
یک دعای امام سجّاد ماه رمضان است، حالا عزیزان شب دهم ماه رمضان بحث را گوش می‌دهید، سال 1401. این را هم بگویم. امام سجّاد یک دعایی دارد، دعای ابوحمزه. یک صفحه‌اش راجع به این است که چرا نماز ما با‌کسالت است، هر وقت می‌روم نماز بخوانم خواب‌آلود هستم، کسالت دارم. می‌گوید: ده، یازده تا دلیل دارد. یازده تا دلیلش توی دعای ابوحمزه هست. من یازده تا دلیل را در نیم دقیقه بگویم:
1- می‌گوید شاید می‌بینی من قدر تو را ندارم، شاید؛
2- شاید می‌بینی من به نعمت‌های که تو به من دادی، بی‌اعتنا هستم، شاید؛
3- شاید می‌بینی من دروغ می‌گویم، شاید؛
4- شاید می‌بینی من شکر نعمت‌هایت را نکردم، شاید؛
5- شاید می‌بینی من تو جلسات مفید نمی‌روم، تو جلسات لهو و لعب می‌نشینم، شاید؛
6- شاید می‌بینی و شاید می‌بینی و شاید می‌بینی جزء (22:02) مجّالس بطّالین، یعنی چرت و پرت می‌گویند …
امام سجّاد می‌گوید چرا، چون این حرف‌های بد، غذاها، این‌ها همه اثر می‌گذارد در روح آدم.
«الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ»، حدیث داریم قلب حرم خداست، «فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّه‏» (جامع الأخبار، شعيري، ص 185)، تو حرم خدا هر کسی را راه ندهید.
با بعضی‌ها می‌نشینی، از این و از آن برای آدم می‌گوید، یعنی من به فلانی خوش‌بین بودم، از بس که این بدگویی کرد، دیگر الآن من بدبین شدم. چه کاری کردی؟! از زمین پست‌تر نباشیم. زمین آب زباله را می‌گیرد، آب کثیف را هوش می‌کشد، زمین آب کثیف را می‌گیرد، آب زلال می‌دهد، ولی شما هر کسی پهلویت نشست، یک کلیپی نشانش می‌دهید، یک صوتی نشانش می‌دهی، که این را نسبت به او بدبین می‌کنی. کار تو چی هست؟ روزی چند نفر خوش‌بین را بدبین می‌کنی. این هنر شد؟! به ما گفتند: «اگر دروغ می‌گویی که فتنه‌ای را بخوابانی بهتر از این است که راست بگویی فتنه بشود.» آقا مادرت چی گفت؟ «مادر من هیچی، الحمدلله، سلام رساند.» مادر شما چه گفت؟ «مادر شما گفت: چرا این‌قدر خانه‌ی زنت می‌روی، طولش می‌دهی؟! یک خورده پهلوی ما بنشین، همه‌اش پهلوی مادرت می‌نشینی.» یعنی می‌توانیم.
ما الآن دو تا بسیجی داشتیم، یکی عامل تفرقه شد، یکی عامل وحدت. هر دو هم بسیجی بودند. یکی‌شان رفت جبهه، گفت: «اگر شهید شدم، به جنازه‌ی من نماز نخوانید، جز این‌که دو خطّ سیاسی منطقه بیایند، با هم روبوسی کنند، آشتی کنند. اگر همدیگر را بوسیدند، آشتی کردند، به من نماز بخوانید، وگرنه جنازه‌ی من باشد.» بنده خدا شهید شد. جناح‌های سیاسی هم تو آن منطقه خیلی تند بود. بالأخره گفتند وصیت شهید است، آمدند آشتی کردند. این یک بسیجی. یک بسیجی دیگر هم بود، گفت: «اگر من شهید شدم، آن جناح فلان نباید بیاید تشییع جنازه.» ببینید آخر عقل می‌خواهد، وصیت کردن هم عقل می‌خواهد. گاهی بعضی سفارش‌ها، وصیت‌ها.
یک جلسه‌ای هست که طرف را به دعا دعوت می‌کند. مقداری که می‌خوانند، صوت قاری، بلندگوی مسجد، یک‌جوری عزاداری می‌کنند که آدم دوست دارد برود، یک جایی هم که آدم وقتی می‌نشیند، اوه اوه اوه، اینجا الآن کر می‌شوم. تو خود مسجد هی نگاه می‌کند که کجا بنشیند که بلندگو اذیّتش نکند. مردم‌آزاری حرام است، گناه بزرگ است. ما گاهی وقت‌ها عبادتمان گناه است. باید مواظب باشیم.
خب شهامتِ نمی‌دانم را که گفتیم.
– ایجاد انگیزه و امید
استاد باید به افراد انگیزه بدهد، ایجاد انگیزه و امید کند. «وَ لا تَنِيا في‏ ذِكْري‏» (طه/ 42)، خدا به موسی و هارون می‌گوید بروید پهلوی فرعون، با نشاط بروید، انگیزه ایجاد کنید.
حدیث داریم: «فقیه واقعی کسی است که مردم را مأیوس نکند.» گاهی از افراد پهلویشان می‌نشینی، یک نیم ساعت دیگر بنشینی، دیگر مأیوس می‌شوی.
امیرالمؤمنین افرادی را به حکومت حکم می‌داد که ایشان استاندار هست. بعد از مدتی می‌گفت: «صَلَاحَ أَبِيكَ غَرَّنِي‏»، من فکر کردم پسر فلانی هستی، گفتم: کمالات پدرت را هم داری، ولی نه، تو با پدرت خیلی فرق داری.
بعضی از این‌ها که آمدند کربلا امام حسین را بکشند، گفتند: یا حسین، ما با تو خوبیم، با پدرت بدیم، برای این‌که پدر تو، پدر من را استاندار کرد، بعد عزلش کرد. چون پدر تو، پدر من را عزلش کرد، من می‌خواهم انتقام بکشم، «بُغضاً لِأبيك‏» (منهاج البراعة في شرح نهج البلاغة، خوئى، ج ‏18، ص 185). یعنی خیلی‌هایی که آمدند کربلا، سرگروهشان استاندارهای عزل شده بودند، مدیر کل‌های عزل شده بودند، وزرای عزل شده که یعنی گاهی وقت‌ها یک کسی می‌گوید خوب است، ولی همین که عزلش کردی، می‌شود دشمن شما. امروز رفیق است، یک روز می‌گوید خوب است، یک روز می‌گوید بد. اما نباید براساس. حالا. ایجاد انگیزه کنیم.
7- گفتگوی صمیمی معلم با شاگردان
– گفتگوی چهره به چهره این را هم دقیقه‌ی آخر بگویم. ما وقتی رفتیم تلویزیون، فکر کردیم هر چه می‌خواهیم یک شبه به همه مردم ایران می‌گوییم. بعد دیدیم نه، فکر اشتباه است، اصلاً گفتگوی تن به تن اثری دارد که سخنرانی عمومی ندارد. گاهی استاد، استاد دانشگاه یا استاد حوزه، یا آموزش و پرورش یا مربّی یا هر کس، گاهی طرف یک عیبی دارد، این را علنی بگویی، بدآموزی دارد، این را باید خصوصی گفت، آقا من یک نیم‌ساعت با شما کار دارم، یک، یک ربع می‌خواهم با شما حرف بزنم. گاهی وقت‌ها تذکّر خصوصی اثرش بیش از تذکّر عمومی است. تریاکی‌ها که اینترنت و ماهواره و شبکه و کلیپ نمی‌توانند بسازند، تریاکی‌ها خانه به خانه می‌رود این را تریاکی‌اش کند، تریاکی شد، می‌رود یک خانه‌ی دیگر. گفتگوی تن به تن.
قرآن هم راجع به گفتگوی تن به تن آیه داریم، می‌گوید: پیغمبر درست است که پیغمبری، اما از گفتگوی تن به تن غافل نشوی، «وَ كانَ رَسُولاً نَبِيّاً» (مریم/ 54)، این آیه قرآن بود که خواندم، پیغمبر رسالت بین‌المللی داشت، بعد می‌گوید: «وَ كانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاةِ» (مریم/ 55)، با خانمش هم اختلاط می‌کرد. «یا بُنَیَّ» تو قرآن چند تا داریم، یعنی چه؟ یعنی گفتگوی تن به تن. «یا أبَتِ» تو قرآن چند تا داریم، یعنی گفتگوی تن به تن. یعنی غیر از سخنرانی رسمی و عمومی و این‌ها، گاهی هم باید خصوصی با یک نفر صحبت کرد. افرادی هستند اگر خصوصی حرفش بزنی، گوش می‌دهد، اما علنی داد بزنی، عصبانی می‌شود، گوش هم نمی‌دهد. معلّم خوب، مرّبی خوب، استاد دانشگاه خوب این است که گاهی تکیه نکند که من واعظ‌ام، رفتم برای ده‌ها هزار نفر سخنرانی کردم، گاهی با دو تا بچّه، دو تا جوان خصوصی حرف بزنی، اثرش ممکن است از آن سخنرانی چند هزار نفری بیش‌تر باشد.
خدایا یادمان بده چه کنیم، توفیق بده عمل کنیم. یادمان بده، چه نکنیم، تقوا بده، دوری کنیم و ما را کم‌تر از آنی به حال خودمان واگذار نکن.

«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=8601

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.