تفسیر سوره قریش – 1

موضوع: تفسير سوره قريش – 1
تاريخ پخش: 75/11/07

بسم الله الرحمن الرحيم

1- نابودي سپاه ابرهه براي الفت دادن قريش
«لِإيلافِ قُرَيْشٍ» (قريش/1) براي الفت دادن قريش. چه چيزي براي الفت دادن قريش؟ چون در آيه قبل سوره فيل گفتيم که ابرهه پادشاه يمن که به عبادتخانه‌هايي که در يمن ساخته بود و به مردم گفت دور اين طواف کنيد به جاي کعبه بعد به عبادتخانه‌اش يک عرب تجاوز کرد آن عصباني شد خواست انتقام بگيرد گفت حالا که عبادتخانه مرا خراب کردي من هم کعبه را خراب مي‌کنم لشکر فيل سواري را تهيه کرد و به مکه آورد که کعبه را خراب کند آنوقت خداوند هم پرندگاني را از روي درياي احمر فوج فوج فرستاد و با سنگريزه‌هاي گلي کوبيدند روي سر اين فيل سوارها اينها ريز و پودر شدند «أَ لَمْ‌تر كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفيلِ» (فيل/1) بعد مي‌فرمايد اينکه مي‌بينيد ما فيل سوارها را نابود کرديم اين نابودي «لِإيلافِ قُرَيْشٍ» براي اينکه قريش به هم متصل شوند که از اين به بعد مردم حساب کعبه و حرم را بکنند. اينطور نيست که کسي بتواند نسبت به مکه قصد سوء داشته باشد. «لِإيلافِ قُرَيْشٍ» قلع و قمع فيل سواران براي اين بود که بين قريش الفتي داده بشود از آن به بعد مردم براي اهل مکه و حرم حريم قائل بودند احترام و امنيت قائل بودند.
«إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» (قريش/2) اين الفت دادن زمينه شد تا اينها «رِحْلَةَ» سفرهاي «الشِّتاءِ» زمستاني به يمن و سفرهاي «الصَّيْفِ» تابستاني به شام داشته باشند براي تجارت. ما پدر مخالف را درآورديم دماغ مخالف را به خاک کشيديم تا مردم براي شما ارزشي قائل بشوند تا شما بتوانيد در دادوستدها راحت تجارت کنيد. حالا اين کارها را من کردم شما چه کنيد؟ «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ» (قريش/3) پس پروردگار کعبه را عبادت کنيد حالا که دشمنتان را قلع و قمع کردم حالا که مخالفتان را نابود کردم ميدان باز شد امنيت ايجاد شد براي اينکه شما هر سفري خواستيد براي تجارت بکنيد پس به شکرانه اين «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ» پروردگار اين کعبه را عبادت کنيد که «الَّذي أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قريش/4) هم از طريق سفرهاي زمستاني و تابستاني شکمشان سير شد و هم «آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» ديگر کسي قصد سوئي به اين منطقه ندارد.
«درسها»
2- جنگ عامل وحدت است
1- شکست دشمنان وسيله همبستگي شماست. «لِإيلافِ قُرَيْشٍ» ما اصحاب فيل را در هم شکستيم اين شکست دشمن باعث شد شما «إيلافِ» (الفت). شما با هم هم بسته بشويد در دنياي جنگ‌ها هم همينطور است خود جنگ عامل وحدت است خيلي وقت‌ها افرادي که در زمان صلح است اينها با هم نق مي‌زنند حالا از نظر خط سياسي فکري ولي وقتي ديدند دشمن مشترکي آمد اينها با هم متحد مي‌شوند درست مثل اين پنج انگشت هر انگشتي يک جوري است انگشت شصت مي‌گويد زنده باد من. مي‌گوييم تو کيستي مي‌گويد حساب من از همه جداست آنها يک جورند من يک جور ديگر اگر من نباشم شما نمي‌توانيد هيچ کاري بکنيد قلم بدست بگير اره پيچ گوشتي فلج فلجي اصلاً همه فن و حرفه در من است اين مي‌گويد زنده باد من. مي‌گوئيم تو کيستي؟ مي‌گويد بي سوادها با من انگشت نگاري مي‌کنند اين مي‌گويد زنده باد من مي‌گوئيم تو کيستي مي‌گويد هيکل من از همه درشتر است اين مي‌گويد زنده باد من مي‌گوئيم تو کيستي مي‌گويد انگشتر با من قشنگ است هر انگشتي نق نقي دارد اما در مقابل دشمن مشترک اينها جمع مي‌شوند بخورند توي سينه‌اش. دشمن افراد را يکدست مي‌کند خطر که آمد نق نق‌ها و اختلاف سليقه‌ها کنار مي‌رود.
3- محبت و دوستي در دست خداست
2- «إيلافِ» از نعمت‌هاي الهي است الفت کار خداست در آيه‌اي قرآن مي‌فرمايد پيغمبر(ص) «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ» (انفال/63) اگر تمام آنچه که روي زمين است انفاق کني اگر همه سرمايه‌ها را خرج کني «ما أَلَّفْتَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ» تو نمي‌تواني بين دلها الفت ايجاد کني الفت دست خداست. گاهي پسرهايي که مي‌خواهند داماد شوند خيال مي‌کنند پول داشته باشند عروس دوست‌شان دارد هر دفعه که به خانه عروس مي‌رود يک چيز قيمتي مي‌خرد عروس مي‌گويد آقا او را نمي‌خواهم بابا من چند مثقال طلا خريديم چقدر مهريه کردم؟ باشد. گاهي هم کسي چيزي به عروس نمي‌دهد. يک جواني مي‌گفت ما داماد شده بوديم پول نداشتيم. يک جفت جوراب تنگ براي عروس خريدم رفتم عروس را ديدم هفته ديگر رفتم و گفتم ببخشيد مثل اينکه جوراب کوچک است به من بدهيد آنرا عوض کنم گرفتم و رفتم يک جفت بزرگ آوردم خلاصه مي‌گفت 5-6 بار رفتيم زيارت عروس آخرش هم برايش جوراب نخريديم يک بار کوچک خريديم يک بار بزرگ خريديم بيچاره عروس‌هايي که گير اين جوانهاي کلاهبردار مي‌افتند البته او پسر خوبي بود ولي خوب پول نداشت. اينقدر زندگيهاي کم رنگ خوش صفا و آنقدر بچه‌هاي پولدار زندگي نکبتي دارند توي اتاق كاهگلي مي‌نشينند کيف مي‌کنند و توي آپارتمان مي‌نشينند به همديگر دري وري مي‌گويند دل دست خداست.
قرآن مي‌فرمايد «وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» (روم/21) مودت و رحمت بين عروس و داماد «جعل» مال خداست مهر کسي را بايد خدا توي دل کسي بيندازد «وَ أَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِهِمْ» (انفال/63) «وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي» (طه/39) محبوبيت از طرف خداست دل‌ها به دست اوست. فرعون نشسته بود جعبه‌اي را روي رودخانه ديد گفت برويد بگيريد جعبه را گرفتند درش را باز کردند ديدند موسي(ع) در آن است. فرعوني که همه بچه‌هاي شير خوار را مي‌کشت تا نگاهش به موسي(ع) خورد يکمرتبه مهر موسي(ع) در دلش نشست «مَحَبَّةً مِنِّي».
حضرت ابراهيم(ع) که سنگها را روي هم گذاشت و کعبه را ساخت فرمود «فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوي إِلَيْهِمْ» (ابراهيم/37) خدايا جوري کن که دلهاي مردم به کعبه گرايش پيدا کند مردم ما در ايران از نان و شکم و آب کم مي‌گذارند پولش را براي حج عمره مي‌گذارند 10 سال هم توي نوبت مي‌مانند بروند همان کعبه را زيارت کنند. «أَفْئِدَةً» «فؤاد» قلوب بعضي از مردم را هُل بده به کعبه. خداست که دلها را هُل مي‌دهد.
مراسم عقد که بسيار مراسم خوبي است آقاياني که عقد مي‌خوانند بعد از عقد دعا مي‌خوانند خدايا ما عقد را خوانديم اما اين دلها را تو بايد به هم گره بزني مهريه و تالار و جشن و دسته گل اينا همه‌اش يکبار مصرف است مثل ظرف پلاستيکي مي‌ماند يکوقت همه را خرج کردي باز هم آدم طرف را دوست ندارد دوستي دست خداست.
4- اثر سفرهاي تجاري مكتبي
«إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» سفرهاي تجارتي هم رونقي است به صادرات و واردات امرار معاش مي‌شود هم سياحت است و هم سير و هم تبادل فرهنگ اين سفرهاي تجارتي را ساده نگيريم منتهي تاجرهاي ما حالا ديگر آن تاجرهايي نيستند که بايد باشند خيلي از آنها ولي بعضي هاشان هستند.
ما در آفريقا کشوري داريم به نام تانزانيا حدود 20 ميليون جمعيت دارد کشور اسلامي است (زنگبار) بغلش آن هم مسلمان است اين کشور کوچکي است. علت اسلام اين کشور بخاطر تجار شيراز بوده تجار فارس که با کِشتي جنس مي‌بردند به آفريقا آنجا مقيم شدند و بخاطر حفظ فرهنگ خودشان اسلام را صادر کردند ما الان در دنيا خيلي مسلمان داريم اگر مسلمانهاي دنيا با هم جمع بشوند آمريکا را تکان مي‌دهد اروپا را تکان مي‌دهد. فقط مسلمانها بجاي اينکه خط خودشان را حفظ کنند خط خودشان را باختند و خط غرب را گرفتند. اين حفظ هويت اگر اين سفرها سفرهاي مکتبي باشد با حفظ اصالت ارزش و هويت خودمان را حفظ کنيم شهامت داشته باشيم بگوئيم من ايراني‌ام من مسلمانم من افتخار مي‌کنم به اينکه ايراني‌ام.
سيد جمال الدين اسدآبادي رفته بود اروپا با دست پلو مي‌خورد فوري دوربين آوردند که اُو! ! يک اُمّل قديمي با دست غذا مي‌خورد اصلاً قاشق و چنگال حاليش نيست ديد خيلي مي‌خندند تند تند از او عکس گرفتند گفت چيه؟ گفتند با دست مي‌خوري مثل اينکه از جنگل آمدي تو اصلاً تمدن نمي‌داني ديد خيلي تحقيرش مي‌کنند گفت نه آقا من خيلي متمدن‌تر از شما هستم من نمي‌دانم شما قاشق و چنگال را چطوري شستي اما مي‌دانم دستهاي خودم را چطور شستم من به شستن خودم ايمان دارم و به شستن شما ايمان ندارم و لذا تحقيرشان کرد. سيگاري‌ها هر کجا مي‌روند سيگارشان را با خودشان مي‌برند اما خيلي از بچه‌هاي مملکت ما اهل نمازند تا مي‌روند آنجا مي‌گويند زشت است نماز بخوانيم زشته يعني چه؟
5- ارزش تاجر و تجارت در روايات
«إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» شما راحت مي‌توانيد تجارت کنيد. براي تجارت اسلام خيلي برنامه دارد. من چند دفعه مي‌خواستم در تلويزيون چند جلسه صحبت کنم منتهي چون پاي تلويزيون عده‌اي زن خانه دار نشسته‌اند روستايي‌اند بچه مدرسه ايند دانشجواند سربازند بحث‌هاي تلويزيون بايد مثل آب جوش باشد به همه معده‌ها بخورد من خيلي حرفها را توي تلويزيون نمي‌توانم بزنم. چند صد بحث در قرآن و حديث هست اما براي يک قشر خاص است اما يک کلياتي را آدم مي‌تواند بگويد اول اينکه حديث داريم تاجري که راست بگويد با صديقين و شهدا محشور مي‌شود. خوب است آرم کارخانه‌هاي ما اين باشد قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ(ع): «إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يُحِبُّ الْمُحْتَرِفَ الْأَمِينَ» (كافي/ج‌5/ص‌113) خدا دوست دارد که آدم حرفه بلد باشد منتهي امين باشد صداقت داشته باشد. تاجر بايد تجارتش را بکند اما رزق دست خداست قرآن مي‌فرمايد «إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ» (ذاريات/58) رزاق اوست بعضي‌ها خيال مي‌کنند اگر دروغ نگويند نمي‌شود.
راجع به تجارت داريم که قَالَ الصَّادِقُ (ع): «الَّذِي تَرْجُوهُ لِتَضْعِيفِ حَسَنَاتِكَ وَ مَحْوِ سَيِّئَاتِكَ» (عيون‌أخبارالرضا/ج‌2/ص‌3) تجارت اجرت را چند برابر مي‌کند و گناهان و سيئه تو را محو مي‌کند يعني تجارت عامل اينست که خدا آدم را ببخشد حتي زن بايد کار کند. به‌ام سلمه گفتند تو زن پيغمبر(ص) هستي چرا کار مي‌کني؟ گفت اگر آدم دستش به کار بند نباشد فساد مي‌کند. کار براي سلامتي کار براي پيشرفت اقتصاد کار براي پر کردن ايام فراغت. غير از برکات پولي خودِ کار براي سلامتي خوب است.
6- رزق هركسي مشخص است
روايت داريم گاهي وقتها قَالَ الصَّادِقُ (ع): «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَسَّعَ أَرْزَاقَ الْحَمْقَى لِيَعْتَبِرَ بِهَا الْعُقَلَاءُ وَ يَعْلَمُوا أَنَّ الدُّنْيَا لَيْسَ يُنَالُ مَا فِيهَا بِعَمَلٍ وَ لَا حِيلَةٍ» (تهذيب‌الأحكام/ج‌6/ص‌322) به بعضي آدمها که خيلي مخ‌شان کار نمي‌کند چنان درها را باز مي‌کند و پولدار مي‌شوند که آنها كه خيلي تيزند بدانند که رزق با تيزبازي نيست. شما دنبال کار برو ولي همه‌اش هي نگو مُخ. مخ به زرنگي نيست رزق شما هر چه باشد مي‌رسد.
يک کسي سيبي برداشت گفت اين رزق من هست يا نه؟ مي‌خواست با اين سيب آبروي امام صادق(ع) را بريزد که اگر امام گفت رزقت نيست فوري مي‌خورم تا بگويم ديدي دروغ گفتي اگر گفت رزقت است مي‌زنم لگد مي‌کنم هرچه امام گفت من ضد آنرا انجام ميدهم و آبروي او را با اين سيب مي‌ريزم. گفتند خوب است مخالفين را نزد امام جمع کنند. گفت آقا اين سيب رزق من هست يا نه؟ امام يک خرده به اين سيب نگاه کرد و يک خرده هم به حلق ايشان فرمود اگر از گلويت پائين برود معلوم است که رزقت است. خيلي وقتها افرادي با تيزبازي پول زيادي درمي آورند اما رزقشان نيست و از گلويشان پائين نمي‌رود ما در دنياي آخوندي خيلي اينرا لمس مي‌کنيم.
7- روحاني براي خدا تبليغ كند، مردم براي خدا به او پول بدهند
قديم که خيلي پول ارزش داشت ماه رمضان يک روحاني بزرگواري را چند جا دعوت کردند يک جا گفتند 10 هزار تومان يک جا گفتند 20 هزار تومان و يک جا گفتند 30 هزار تومان. خوب 30 هزار تومان قديم هم خيلي پول بود ايشان هم روحاني خوبي بود ولي گرفتاري همه را هُل مي‌دهد. گفت همان 30 هزارتومان را قبول مي‌کنم. مسجد اين چند روستايي که او را دعوت کرده بودند رفت مسجد روستايي که 30 هزار تومان مي‌دادند با 30 هزار تومان خيلي کار مي‌شد کرد مي‌گفت رفتيم مردم روستا وقتي ديدند ما طي کرديم بدشان آمد.
مردم خوب است پول بدهند آخوند هم خوب است هيچي نگويد. البته من چون مشهور هستم سال مي‌آيد و مي‌رود هيچکس به من پول نمي‌دهد نمي‌دانم چرا؟ يک جا رفتيم 18 شهر سخنراني کرديم هيچ کس به ما پول نداد ما ديگر نه خودمان پول داشتيم براي نهار و نه ماشين‌مان براي بنزين. يکي از رفقا را صدا زدم تنگ گوشش گفتم شما به ما پول نمي‌دهيد؟ شما يک هزار تومان بدهيد ماشين‌مان بنزين ندارد گفت راستش را بخواهيد شهر به شهر تلفن مي‌کنند که پول به آقاي قرائتي بدهيم مي‌گويند نه بدهيد ناراحت مي‌شود گفتم والله خوشحال مي‌شوم عجب فکري من از بي بنزيني و گرسنگي بال بال مي‌زنم آنها مي‌گفتند به آقاي قرائتي پول بدهيم ناراحت مي‌شود.
خلاصه گفت وقتي مردم ديدند ما طي کرديم بدشان آمد از اول هرچه حديث مي‌خوانديم به ما که نگاه مي‌کردند مي‌گفتند پولي، پولي طي کرد. آخر ماه رمضان هم چون ما يک روز نماز صبح نرفتيم يا يک سخنراني نرفتيم آنها هم گفتند حالا که اين آخوند طي کرده ما هم کم مي‌دهيم يک روز نيامده هزارتومان 29 هزار به ما دادند مي‌گفت سوار ماشين شديم از دماوند آمديم تهران رسيديم به رودهن تق زديم به يک ماشين دو تا ماشين به هم لوله شد مکانيک آمد و گفتند 30 هزار تومان. مکانيک را صدا زدم گفتم آقا من روحاني هستم دهان روزه داد زدم مطالعه کردم ما مي‌خواهيم روي اين 30 هزار تومان يکسال برنامه ريزي کنيم. با 30 هزار تومان قديم مي‌شد چند ماه با آن زندگي کرد گفت آقا چون لباس پيغمبر را پوشيدي 1000 تومانش را نمي‌گيريم والله 29 هزار کمتر نمي‌گيريم اين 29 تومان همان 29 تومان بود مي‌گفت 29 هزار را دماوند گرفتيم 4 کيلومتر رودهن داديم به اين مکانيک از رودهن تا تهران هي زدم توي سرم کسي که براي پول برود جزايش همين است به تيزبازي نيست يک 2 هزار زرنگي مي‌کني يک 10 هزار يک 20 هزار همه پول هايت را که جمع کردي مي‌شود 280 هزار تومان. زايمان خانمت مي‌شود 480 هزار تومان! يعني وقتي پول حرام پيدا کردي خدا هم طراحي مي‌کند اين پول حرام يک جايي آتش بگيرد. منتهي اين حرفها باعث سوءاستفاده نشود بگذاريد من راحت حرف بزنم.
طي کردن غلط است يعني بد است اما آن آقا هم بايد حساب کند که بالاخره که اين آقا رفته درس خوانده آمده اينجا… دو بايد آن بايد براي خدا بدهد و آن هم بايد براي خدا…
8- درسي از داستان موسي(ع) از دختران شعيب(ع)
مثل حضرت موسي(ع) آمد برود ديد دو تا دختر با چند تا بزغاله کنار ايستاده‌اند حالا خودش هم تحت تعقيب است و فراري. فرعون مي‌خواست او ر ابگيرد داشت فرار مي‌کرد حالا وسط اين فراري که خودش گير خودش است ديد اين دو تا دختر کِنارند فرمود خانمها چرا کنار ايستاده‌ايد؟ گفتند برو دنبال فرارت فرمود نه آدمي که حس مظلوم يابي دارد توي راه بي تفاوت نيست گفت راستش را مي‌خواهيد پدري داريم پير نمي‌تواند چوپاني کند ما دو تا دختر با هم چوپاني مي‌کنيم منتهي مي‌خواهيم بزغاله‌ها را لب چشمه آب بدهيم يک مشت جوانند برويم آنجا قاطي جوانها مي‌شويم و تنه‌شان به تنه ما مي‌خورد مي‌ايستيم تا مردها بزغاله‌ها را آب بدهند بعد ما مي‌رويم. اين پيداست توي اداره‌ها زن و مرد نبايد قاطي بشوند يکوقت يک خانم نشسته 8 تا مرد دور او هستند اين خانم چکار مي‌کند؟ ماشين نويس است خوب برو توي يک اتاق ديگر «لا نَسْقي‌ حَتَّى يُصْدِرَ الرِّعاءُ» (قصص/23) ما کنار مي‌ايستيم تا آن چوپانهاي مرد بروند حضرت موسي(ع) بزغاله‌ها را گرفت رفت. خلاصه توي مردها بزغاله‌ها را آب داد گفت برداريد برويد اينها هم رفتند پدرشان حضرت شعيب بود که نابينا شده بود گفت دخترها زود آمديد؟ گفتند يک جواني امروز آمد همچين کاري کرد. خوب او پيغمبر بود به قول امروزي‌ها دوزاري‌اش افتاد گفت موسي است و تحت تعقيب است به او بگوئيد بيايد. حالا خود اين آقا هم گرسنه بزغاله‌ها را که آب داد رفت کنار و گفت خدايا يک تکه نان مي‌خواهم 1- تحت تعقيب هستم 2- حمّالي مفت کردم 3- گرسنه‌ام. دخترها آمدند و گفتند «إِنَّ أَبي‌ يَدْعُوكَ لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ لَنا» (قصص/25) بابام گفته بيا پول سقايي بزغاله‌هايي که آبشان دادي بگير موسي(ع) براي خدا آب داد اما شعيب هم براي خدا کمکش کرد در عوض هم دخترش را به او داد سر خانه هم زندگي هم امنيت.
اشکال ندارد مردم ما براي خدا کار حقي را انجام بدهند ديگران هم براي خدا اين کار را کمک کنند بگويند حالا که تو براي خدا رفتي جبهه خرج دامادي‌ات را من مي‌دهم جبهه رفته‌اي که رفته‌اي. بي غيرت آخر تو 8 سال خوابيدي خواب تو صدقه سر جبهه او بود حالا که تو پولداري پول هايت هم زياد است آن جوان هم از جبهه برگشته نمي‌تواند داماد شود او 8 سال بي خوابي کشيده تو خوابيدي يا تجارت کردي اگر او جبهه نبود صدام مي‌آمد و سرمايه تو را مصادره مي‌کرد پولدار شدن تو بخاطر اينست که او رفت تکه تکه شد حالا که برگشته دامادش کن. ما بايد کار موسوي بکنيم پولدارها هم بايد کار شعيبي بکنند.

«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=2350

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.