امام حسن(ع)، خاطرات

موضوع: امام حسن(ع)، خاطرات
تاریخ پخش: 11/01/70

بسم الله الرحمن الرحیم‌

12 فروردین، تولد امام حسن مجتبى(ع) است.
مى‌خواهم چند خاطره‌ی نابِ نابِ ناب از امام حسن(ع) بگویم. چون در ایام عاشورا از امام حسین(ع) خیلى گفته مى‌شود و از امام حسن(ع) کم گفته مى‌شود. من از زندگى امام حسن(ع) چند خاطره بگویم.
و زشت است یک دختر و پسر مسلمان این خاطرات را نداند.
1- امام حسن و پیامبر اکرم
ایشان نیمه‌ی ماه رمضان به دنیا آمد. شبى که امام حسن(ع) به دنیا آمد، حضرت على(ع) جبهه بود. یعنى شب تولد امام حسن(ع)، آقا جبهه بود. آخر بعضى از زن‌ها مى‌گویند: ایام حمل بودیم، شوهرمان پهلویمان نبود. ایام حمل فاطمه‌ی زهرا(س) حضرت على(ع) جبهه بودند. امام حسن مجتبى(ع) 7 سال پیامبر(ص) را درک کرد یعنى 7 ساله بود که رسول خدا(ص) از دنیا رفت. پیامبر(ص) در مورد امام حسن جملاتى مى‌فرمود.
بنابراین بحث ما در باره‌ی امام حسن(ع) خواهد بود به مناسبت این که در آستانه‌ى تولدش در نیمه‌ی ماه رمضان هستیم و امسال هم نیمه‌ی ماه رمضان سال 70 با روز جمهورى اسلامى همزمان شده است. سه چهار تا عید در هم شده است. عید طبیعت (نوروز) عید عبادت (ماه رمضان) عید تولد نیمه ماه رمضان، عید نظام جمهورى اسلامى، روز جمهورى اسلامى، ادغام عیدهاست.
پیامبر(ص) به امام حسن(ع) فرمود: «أَشْبَهْتَ خَلْقِی وَ خُلُقِی» (بحارالأنوار/ ج43/ ص294) چقدر تو قیافه‌ات شکل من است. چقدر خصلت هایت مثل من است.
اصولاً یک حدیث داریم که از سعادت مرد این است که پسرش شکل پدرش باشد که مردم تا او را مى‌بینند بگویند که چقدر شکل بابایش است. خدا بیامرزد بابایش را. حدیث داریم از سعادت انسان است که اولادش شکل خودش باشد.
پیامبر(ص) در مورد امام حسن(ع) فرمود: «ابْنَایَ هَذَانِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا» (المناقب/ج‌3/ص‌367) این‌ها امام هستند. حسن(ع) و حسین(ع) هر دو امام هستند، قیام کنند یا بنشینند. اگر بگوید: جنگ جنگ تا رفع کل فتنه، امام است. اگر بگوید: من این جام زهر را مى‌نوشم و قطعنامه را قبول مى‌کنم باز هم امام است. چون یک وقت رهبر انقلاب تشخیص مى‌دهد بروید جبهه یک وقت تشخیص مى‌دهد بایستید. چون گاهى پیامبر(ص) مى‌گفت بروید، این‌ها مى‌ایستادند. گاهى مى‌گفت: نروید، این‌ها مى‌رفتند. هر دوى آنها هم آیه‌ی قرآن دارد. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا ما لَکُمْ إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی‌ سَبیلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَهِ فَما مَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا فِی الْآخِرَهِ إِلاَّ قَلیلٌ» (توبه/38) «انْفِرُوا» بروید. مى‌فرمودند بروید، این‌ها نمى‌رفتند. آیه نازل شد «أَرَضیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَهِ»، «أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْض» (اعراف/176) به زمین چسبیدى؟ هرچه قرآن مى‌گوید بروید، این‌ها نمى‌روند. گاهی هم مى‌گفت: ایست ولى این‌ها مى‌رفتند «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ» (نساء/77) که در جبهه نازل شد یعنى ایست. نروید.
حتى یک روز امیرالمؤمنین(ع) به مالک اشتر گفت: ایست، جنگ را تعطیل کن فورى برگرد. مالک اشتر گفت: یک ساعت به من مهلت بده، من جنگ صفین را به نفع تو تمام کنم.
امیرالمؤمنین(ع) گفت: الان باید برگردى، گفت: چشم.
خیلى ایمان مى‌خواهد که آدم خونش به جوش آمده باشد در آستانه‌ی موفقیت باشد ولی به فرمان رهبر برگردد.
عَنْ زَیْدِ بْنِ أَرْقَمَ: «أَنَّ النَّبِیَّ(ص) قَالَ لِعَلِیٍّ وَ فَاطِمَهَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ(ع) أَنَا سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمْتُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبْتُمْ» (کشف‌الغمه/ج‌1/ص‌528)
یک روز پیامبر(ص) فرمود: حسن جان، حسین جان، هرکه را که تو بپذیرى من پذیرفتم او را و هر که را که تو قبولش نکنى، من هم قبولش نکردم.
امام حسن کوچولو بود، در را باز کرد، آمد درخانه‌ی پیامبر(ص) انس بن مالک خادم بود تا دید بچه‌ی کوچولو روی پیامبر رفت، دست بچه را گرفت که مزاحم نشود. پیامبر(ص) فرمود: ولش کن. او از اولیای خداست.
یک روز امام حسن مجتبى(ع) را پیامبر(ص) روى دوشش گذاشته بود و داشت مى‌رفت یک نفر رسید به امام حسن(ع) کوچولو گفت: عجب مَرکَب خوبى دارى. هر کسى سوار ماشین مى‌شود، تو رو دوش پیامبر(ص) نشستى. عجب مرکب خوبى دارى.
پیامبر(ص) فرمود: چرا همچین مى‌گویى به من بگو عجب راکب خوبى دارم. به او نگو افتخار کن که روى دوش پیامبر نشستى. من مفتخر هستم که حسن پایش را گذاشته روى دوشم.
حدیث داریم پیامبر(ص) امام حسن(ع) را که مى‌دید، لب‌هایش را مى‌بوسید. امام حسین(ع) را که مى‌دید زیر گلویش را مى‌بوسید. و این معنا دارد. زیر گلوى امام حسین(ع) را بوسیدن معنا دارد. اشاره به کربلاست. لب امام حسن(ع) را مى‌بوسید و گلوی امام حسین(ع) را.
یک روز رسول اکرم(ص) روى منبر نشسته بود، دید حسن کوچولو وارد شد «نزل من المنبر» از منبر پایین آمد و امام حسن(ع) را بغل گرفت و رفت روى منبر نشست و با این وضع اهمیت ایشان را نشان مى‌داد.
یک کسى یک خباثتى کرده بود. مى‌ترسید بیاید پهلوى پیامبر(ص)، جرمى کرده بود خجالت مى‌کشید از پیامبر(ص) و در مى‌رفت. یک روز فکر کرد که چه کار کند که پیامبر(ص) او را بپذیرد. در کوچه امام حسن و امام حسین را دید فورى دوید این کوچولوها را بغل کرد و با آنها آمد پهلوى پیامبر(ص). پیامبر(ص) با این که خیلى از آن مجرم ناراحت بود، وقتى دید این بچه‌ها را بغل کرده خنده‌اش گرفت به جورى که در روایت داریم یک دستشان را مقابل دهانشان گرفتند. خنده‌اش گرفت که عجب تیزبازى در آورده.
مى‌گویند یک کسى مى‌خواست براى نویسنده کتاب هدیه ببرد، در فکر بود که چیزى هدیه ببرد که خوشش بیاید. گفت: یکى از کتاب‌هاى خودش را مى‌خرم و هدیه‌اش مى‌کنم. چون هرنویسنده‌اى از کتاب خودش لذت مى‌برد.
یک کس دیگر مى‌خواست یک جایى میهمانى برود و هدیه ببرد، هرچه فکر کرد چه ببرد؟ یک آینه خرید. گفت: آقا! من هر چه خواستم بخرم دیدم عزیزترین آدم‌ها پهلوى من، تو هستى. آینه خریدم که تو دو تا باشى، یکى خودت، یکى هم در آینه.
بعد رسول خدا(ص) فرمود: حالا که این دو تا بچه را بغل کردى و به عنوان شفیع آوردى برو آزاد هستی. آن وقت این آیه نازل شد «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً» (نساء/64) آیه‌ی قران است که اگر مردم بیایند پهلوى تو شرمنده باشند و عذرخواهى کنند، تو هم دعایشان کنى خدا مى‌بخشد. هر چقدر هم مجرم مجرم باشد.
ابورافع یک پیرمرد است. امام حسن مجتبى(ع) را گفتیم 7 سال داشت که رسول خدا(ص) از دنیا رفت. این پیرمرد، ابورافع یک روز به امام حسن مجتبى(ع) رسید گفت: آقاجان! پیامبر را یادت مى‌آید؟ فرمود: بله یادم هست. گفت: مى‌شود یک خاطره از آن زمان‌ها بگویى؟ فرمود: مى‌گویم برایت. خرما را به عنوان زکات آورده بودند. کوچولو بودم. دو، سه سالم بود. یکى از این خرماها را گذاشتم در دهانم. تا پیامبر(ص) دید خرماى زکات در دهانم است، دوید مرا بگیرد، من هم دویدم، او دوید، من دویدم، بالاخره مرا گرفت و فرمود: اخ کن، اخ کن. این جور مرا گرفت و فشار داد و دست کرد در دهانم و خرما را بیرون آورد و فرمود: خرما زکات است و زکات بر سیّد حرام است.
در زمان خلیفه‌ی دوم بود یک شخصى را کشته بودند. یک کسى را هم خونى و با چاقو نزدیک مرده دیدند. فورى گرفتند او را و گفتند: او قاتل است. گرفتند و بردند، هر چه گفت من قاتل نیستم گفتند: نه تو قاتلى. نزدیک مرده بودى و خونى همراه با چاقو. خلیفه هم رفت تصمیم بگیرد بالاخره گفتند: ببرید بدهید امیرالمؤمنین(ع) قضاوت کند. مطلب را بردند پیش امیرالمؤمنین(ع). ایشان فرمودند که: بدهید [امام] حسن(ع). حالا این وسط یکى دوید گفت: او قاتل نیست او را نکشید قاتل من هستم. بالاخره، ماجرا را بردند پهلوى امام حسن(ع). امام حسن(ع) فرمود: هر دو را آزاد کنید. گفتند: چرا؟ گفتند: اما این آقا که قاتل نبوده آزادش کنید. گفتند: چطور قاتل نبوده است، در حالی که چاقوی خونى در دستش بوده است؟ گفت: حیوانى ذبح مى‌کردم کارد را که مى‌کشیدم حیوان از زیر دست من فرار کرد. این کارد و خون در دست من ماند، من تصادفاً آن جا بودم. گفت: بى گناه که بی گناه است امّا آن قاتل را هم باید آزاد کرد. چون قاتلى که مردانگى مى‌کند و می‌گوید: قاتل من هستم او را بى خودى نکشید «وَ مَنْ أَحْیاها فَکَأَنَّما أَحْیَا النَّاسَ جَمیعاً» (مائده/32) این قاتل را به خاطر مردانگى‌اش عفو کنید ولیکن خونبهایش را از بیت المال بدهید. بودجه‌ی حکومت اسلامى خونبهایش را بدهد که خون آن طرف هم پایمال نشود. صحنه‌هاى زیادى درباره‌ی امام حسن(ع) است، یکى دو تا نمونه‌اش را به شما مى‌گویم.
2- امام علی و امام حسن
مردم به امیرالمؤمنین(ع) مى‌گفتند: این پسرت امام حسن(ع) کم رو است، سخنرانى خوب نمی‌تواند بکند. طعنه مى‌زدند. قدرت استدلال و احتجاج و مباحثه‌اش ضعیف است. امام على(ع) فرمود که: خیلى خب، حسن جان! شما برو بر منبر، یک سخنرانى براى مردم بکن. امام حسن(ع) فرمود: تا شما باشید من در محضر شما خجالت مى‌کشم ادب مى‌کنم. امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: خب، من بیرون مى‌روم. حضرت على(ع) بیرون رفتند و امام حسن(ع) بر منبر رفتند، یک سخنرانى کرد که جمعیت از گریه کردن نعره کشیدند. بعد وقتى برای مردم معلوم شد که قدرت استدلال و سخنورى ایشان چگونه است امیرالمؤمنین(ع) وارد مجلس شدند، دیدند جمعیت زیاد است از پشت سر مردم جلو رفت و رفت بر منبر، روبروى جمعیت بین دو تا چشم‌هاى امام حسن(ع) را بوسید و فرمود: «یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَثْبَتَّ عَلَی الْقَوْمِ حُجَّتَکَ أَوْجَبْتَ عَلَیْهِمْ طَاعَتَکَ فَوَیْلٌ لِمَنْ خَالَفَکَ» (العددالقویه/ص‌31) خوب شد سخنرانى کردى، دیگر جاى بهانه براى کسى باقى نگذاشتى. برای این بوسیدن بین دو ابرو نمونه‌هاى زیادى داریم مثلاً در باره‌ی عیادت مریض داریم پیشانى‌اش و بین دو ابرویش را ببوسید. داریم اگر رفتید مادرتان را بینید بین دو ابروى مادرتان را ببوسید. بین دو چشم هایش را.
باز در اینجا داریم وقتى امیرالمؤمنین(ع) مى‌خواهد تشویق کند در جمعیت بلند شد آمد روى منبر روبروى مردم بین دو چشم‌ امام حسن(ع) را بوسید.
بوسیدن بین دو چشم هم در باره‌ی عیادت مریض و هم در باره‌ی مادر، هم در باره‌ی تشویق نوجوان در روایات این سه مورد آمده است.
از این حدیث معلوم مى‌شود یکى این که رهبر باید قدرت سخنرانى داشته باشد چون مى‌گفتند: امام حسن(ع) نمى‌تواند رهبر باشد، چون توان سخنرانى ندارد. رهبر باید سخنرانى کند ما مفتخریم به امامانمان امام(ره) در وصیتنامه‌اش فرمود که: ما مفتخریم که امام صادق(ع) از ماست. ما مفتخریم که مهدى(ع) از ماست. ما مفتخریم… ما مفتخریم… حالا ما هم مفتخریم که رهبر ما مى‌تواند همین طور ساعت‌ها حرفى بزند که تمام دوربین‌هاى تلویزیون‌های دنیا پخش کنند و هیچ نگرانى نه خودش داشته باشد نه ما.
و کشورهاى دیگر رئیس جمهورشان و مسؤولین رده بالایشان حتى پنج دقیقه مى‌خواهند صحبت کنند از روى نوشته مى‌خوانند.
بسیارى از رؤساى جمهورى‌ها را دیدیم که وقتى مى‌خواهند حرفى بزنند از روى نوشته مى‌خوانند و دستشان هم مى‌لرزد. تازه یک عده‌اى مى‌نویسند و دستش مى‌دهند.
درس دیگر از این حدیث این است که باید شایعات را دفع کرد. نگو: بابا! بگذار مردم هر چه مى‌خواهند، بگویند.
مى‌گویند: رهبرى امام حسن(ع) ضعیف است چون قدرت سخنرانى ندارد. این یک شبهه است باید رفع شود.
ادب: معلوم مى‌شود که امام حسن(ع) مى‌فرماید: تا بابایم نشسته من روبروى بابایم روى منبر نمى‌روم. این خودش یک ادبى است. بهترین سخنرانى‌ها، سخنرانى اى است که طرف تحت تأثیر قرار بگیرد.
تشویق پدر از بچه روبروى مردم خیلى اثر تربیتى دارد. به ما سفارش شده که گاهى مادر روبروى جمعیت از دخترش تعریف کند.
کار بعضی برعکس است، پدر و مادر گاهى جلوى میهمان نیش مى‌زنند. امام مى‌گوید: روبروى میهمان تعریف کن.
امیرالمؤمنین(ع) درمیان جمعیت بلند شد و بر منبر آمد و تعریف کرد.
باز یک جاى دیگر داریم امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) فرمود: «یَا بُنَیَّ قُمْ فَاخْطُبْ حَتَّى أَسْمَعَ کَلَامَکَ قَالَ یَا أَبَتَاهْ کَیْفَ أَخْطُبُ وَ أَنَا أَنْظُرُ إِلَى وَجْهِکَ أَسْتَحْیِی مِنْکَ…» (تفسیرفرات‌الکوفی/ص‌79) پاشو یک سخنرانى کن. این‌ها مسائل تربیتى است. نمی‌دانم مادرها درخواست کرده‌اند که دخترهایشان بلند شوند حرف بزنند یا نه؟ مادر باید به دخترش بگوید: بلند شو حرف بزن. حرف بزن ببینم. یک دختر، یک پسر، باید حرف بزنند و پدر و مادرش بشنوند.
در جایی دیگر داریم آقا در خانه فرمود: «قُمْ» پاشو آقاجان «فَاخْطُبْ» پاشو یک خطبه بخوان. سخنرانى کن «حَتَّى أَسْمَعَ کَلَامَکَ» من مى‌خواهم سخنرانى تو را بشنوم، کوچولو. گفت: من در حضور شما خجالت مى‌کشم. فرمود: خیلى خوب، خجالت مى‌کشى من مى‌روم بیرون. زن‌هاى خانه و بچه‌ها را جمع کرد گفت: امام حسن(ع) مى‌خواهد سخنرانى کند گوش دهید. ایشان هم یک سخرانى کرد. امیرالمؤمنین(ع) رفت یک جایى که امام حسن(ع) او را نبیند. ولى آقا سخنان ایشان را شنید. شنید و آمد تو. آخرِ سخنرانى داخل آمد.
باز حدیث داریم که بین دو چشم‌هاى امام حسن(ع) را بوسید. «فَقَامَ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ(ع) وَ قَبَّلَ بَیْنَ عَیْنَیْهِ» (تفسیرفرات‌الکوفی/ص‌79) و این آیه را خواند «ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» (آل‌عمران/34).
خلیفه‌ی سوم ابوذر را تبعید کرد و حکومت نظامى کرد گفت: احدى نباید ابوذر را بدرقه کند، چون ابوذر با حکومت ما مخالفت کرده است کسى نباید او را بدرقه کند. همه‌ی مردم ترسیدند. فقط امیرالمؤمنین(ع) و امام حسن(ع) و امام حسین(ع) یک چند نفرى تا دروازه براى بدرقه رفتند. بعد، آن وقت هر کدام از این‌ها یک سخنرانى کردند یک سخنرانى که جملات کوچکی داشتند و جمله‌ی قشنگى هم امام حسن(ع) گفت که حالا این جا ثبت شده است.
3- امام حسن و جبرئیل
جبرئیل که بر پیامبر(ص) نازل مى‌شد امام حسن(ع) کوچولو بود. صداى جبرئیل را مى‌شنید و حرف‌ها را مى‌آمد پیش، فاطمه‌ی زهرا(س) مى‌گفت. امیرالمؤمنین(ع) که از مسجد مى‌آمد تا آیات را بگوید، مى‌دید فاطمه‌ی زهرا(س) بلد است. مى‌فرمود: شما از کجا دانستى؟ فاطمه‌ی زهرا(س) فرمود: [امام]حسن(ع) گفته است.
یک روز همین طور که امام حسن(ع) براى مادرش فاطمه‌ی زهرا صحبت مى‌کرد (کوچولو بود) امیرالمؤمنین(ع) پشت پرده ایستاد و گوش داد. امام حسن(ع) دید زبانش مى‌گیرد فرمود: «قَلَّ بَیَانِی وَ کَلَّ لِسَانِی لَعَلَّ سَیِّداً یَرْعَانِی» (المناقب/ج‌4/ص‌7) کل شده زبانم، نمى‌توانم حرف بزنم به نظرم بابایم پشت پرده است. پرده را کنار کشیدند دیدند بابایشان آنجاست. فرمود: عظمت بابا مرا گرفته بود.
4- امام حسن و سؤالات علمی
امام(ره) چنین حالتى داشت. ما که در تلویزیون، در رادیو و سخنرانى شهر به شهر بلبل زبانى مى‌کردیم، هر یک مدتى یک سالى، دو سالى خدمت امام(ره) مى‌رسیدیم تا مى‌خواستم حرف بزنم، حرفهایم یادم مى‌رفت.
پادشاه روم یک مشت سؤال علمى بسیار پیچیده را نزد رئیس حکومت اسلامى آن زمان معاویه در منطقه شام فرستاد.
معاویه گفت: خوب، ما که بلد نیستیم بروید جواب را از على(ع) بگیرید.
سؤال‌هاى علمى را دادند به على بن ابیطالب(ع). على(ع) فرمود: اینها که چیزى نیست، بدهید به پسرم [امام] حسن(ع)، کوچولو است جواب مى‌دهد و امام حسن(ع) جواب مى‌داد.
5- امام حسن و یتیم‌نوازی
تمام اموالش را دو بار در راه خدا داد. داشت مى‌رفت، دید یک مشت کودک فقیر کنار کوچه روى خاک نشسته‌اند غذا مى‌خورند. گفتند: بفرما. تا گفتند بفرما، امام حسن(ع) رفتند پهلوى این‌ها نشستند غذا بخورند. بعد گفتند: حالا مى‌شود بیایید خانه‌ی ما؟ اینها را بردند منزلشان و میهمان کرد.
مى‌گویند دیدیم امام حسن(ع) غذا مى‌خورد. یک سگى هم نزدیکش بود. یک لقمه خود مى‌خورد و یک لقمه به سگ مى‌داد. گفتند: آقا شما سگ را رد کن. فرمود: «إِنِّی لَأَسْتَحْیِی مِنَ اللَّهِ تَعَالَى أَنْ یَکُونَ ذُو رُوحٍ یَنْظُرُ فِی وَجْهِی وَ أَنَا آکُلُ ثُمَّ لَا أُطْعِمُهُ» (مستدرک‌الوسائل/ج‌8/ص‌295) من خجالت مى‌کشم که غذا بخورم و یک صاحب روحى به من نگاه کند من خجالت مى‌کشم که سگ گرسنه باشد.
آنوقت شیعه‌ی امام حسن(ع) خجالت نمى‌کشد سفره‌‌ای افطارش چند رقم غذا داشته باشد آن وقت شیعیان امام حسن(ع) در جاى دیگر در سفره‌شان چیزى نباشد. امام حسن(ع) خجالت کشید که خودش بخورد و سگ گرسنه بماند و چه انسانهایى که رویشان مى‌شود بخورند و انسان‌هایى به آن‌ها نگاه کنند.
به همین خاطر گفته‌اند: میوه‌ی نوبر نگیرید، مگر این که براى بچه‌ی همسایه هم بگیرید. و اگر پول ندارى براى بچه‌ی همسایه بگیرى براى بچه‌ی خودت مى‌توانى بگیرى، بگیر در خانه بخورد. یعنى در کوچه میوه‌ی نوبر نخورد.
حالا اگر خواسته باشیم به این حدیث عمل کنیم، مى‌دانى بقال‌ها باید چه کنند؟ بعضى بقال‌ها که میوه‌ی نوبر دارند باید میوه‌ی نوبر را پشت پرده بگذارند. فقط بنویسند که مثلاً هر کسى مى‌آید بخرد برود پشت پرده بخرد. دکان بقالى را مثل عروس درست کرده‌اند، انواع میوه‌ها با چه پروژکتورها با چه لامپ‌ها و چه دکورى زده شده است، بچه مى‌رود مى‌گوید: مامان! بابا! من از اینها مى‌خواهم. پدر می‌گوید: آقاجان! ندارم. امّا بچه دلش مى‌خواهد.
ما خیال مى‌کنیم که هر چه دکان آرایش شده باشد پولدارها مى‌آیند از این جا مى‌خرند. و کذا، و کذا، و کذا…
حدیث داریم: چیزهایى که همه‌ی مردم نمى‌توانند بخرند شماها این‌ها را علنى نکنید.
6- امام حسن و غلام
یک روایت دیگر داریم در باره‌ی عاطفه، که امام حسن مجتبى(ع) دید که یکى دارد غذا مى‌خوردم برده‌اى، غلامى بود، غذا مى‌خورد. هى یک لقمه مى‌داد به حیوانى که پهلویش بود. به غلام گفت: چطور غذا را تقسیم مى‌کنى؟ گفت: بالاخره این هم گرسنه است من هم گرسنه‌ام، خوب، این هم غذا بخورد. گفت: تو کى هستى؟ گفت: من غلام هستم. فرمود: اربابت کیست؟ گفت: فلانى. فرمود: مى‌شود این جا بنشینى تا من بیایم؟ گفت: بله مى‌نشینم. امام حسن مجتبى به خانه‌ی ارباب(ع) رفت. فرمود: من مى‌خواهم غلام شما را بخرم. چقدر؟ 10 هزار تومان. خرید و گفت: باغت را هم مى‌خرم. غلام را خرید، آزاد کرد و باغ را خرید و به غلام بخشید. گفت: این به خاطر مردانگى تو است که این قدر تو مردى. این و ارزش دادن به ارزش هاست.
امام حسن(ع) شترها و اسب‌هاى زیادى داشت ولى وقتى مى‌خواست برود مکه پیاده مى‌رفت، این‌ها را با خودش مى‌برد ولى پیاده مى‌رفت.
گفتند: آقا اگر مى‌آورى پس سوار شو، اگر مى‌خواهى پیاده بروى اینها را نیاور. فرمود: نه، هم مى‌خواهم بیاورم که در راه خدا پول خرج کنم، هم مى‌خواهم پیاده بروم که در خانه‌ی معشوق با پا بروم. هم مى‌خواهم در خانه‌ی معشوق پابرهنه بروم.
7- احترام امام حسین بر امام حسن
فقیرى آمد در خانه‌ی امام حسن(ع)، صد درهم به فقیر داد. رفت پهلوى امام حسین(ع) گفت: داداشم امام حسن(ع) چقدر به تو داد؟ گفت: صد درهم. امام حسین(ع) 99 دهم به او داد. گفت: اگر تنها در خانه‌ی من مى‌آمدى صد درهم به تو مى‌دادم، ولى چون داداشم صد درهم داد، او دادش بزرگ‌تر من است، احترام بزرگ را باید بگیرم. من یک قدم از داداشم عقب‌تر بروم.
شب عاشورا امام حسین(ع) یک شعرى خواند. حضرت زینب(س) خیلى منقلب شد. از هوش رفت. امام حسین(ع) آمد و حضرت زینب(س) را به هوش آورد و گفت: چه شده است تو را؟
گفت: آخر این شعرى که خواندى خیلى معنا داشت خداحافظى بود یعنى این شب آخر است. شب آخر عمر شماست. بعد امام حسین(ع) چند جمله گفت و یکى از جمله هایش این بود که چرا ناراحتى؟ امام حسن(ع) از من بهتر بود و شهید شد. یعنى امام حسین(ع) به زینب کبرى(س) فرمود: امام حسن(ع) بهتر از من بود. پدرم از من بهتر بود، مادرم از من بهتر بود.
امام حسن(ع) سوار اسب بود یک کسى نگاه نگاه مى‌کرد. گفت: چرا این قدر نگاه مى‌کنى؟ گفت: خیلى اسب خوبى دارى. ایشان پیاده شدند گفتند: بگیر این اسب مال تو.
چون داریم اگر یک چیزى را دارید تقسیم مى‌کنید، اگر کسى نگاه مى‌کند یک چیزى به او بدهید. آیه‌ی قرآن است «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ أُولُوا الْقُرْبى‌ وَ الْیَتامى‌ وَ الْمَساکینُ» (نساء/8) یعنى کسى مرده و وارث‌ها دارند ارثش را قسمت مى‌کنند، یک غریبه‌اى مى‌آید که وارث نیست و مال ندارد. اما قرآن‌ مى‌گوید: «وَ إِذا حَضَرَ الْقِسْمَهَ» یک چیز هم به او بدهید. البته مالدوستى نباشد. این اگر مال شخصى بود. آخر گاهى وقت‌ها یک چیزى مى‌گویى و یک کسى استفاده‌ی بد مى‌کند.
ما یک وقت گفتیم: حدیث داریم اگر کسى، کسى را دوست دارد بگوید. یک وقت دیدیم بسم الله خیلى از جوان به این حدیث عمل مى‌کنند. نه آقا، آن رقمى نه. آن رقمى که حدیث است. گفتیم دو شاخه برق بزن، اما توى برق بزن نه تو پریز تلفن که قاطى شود.
8- امام حسن و نماز
وقت نماز رنگ از صورت امام حسن(ع) مى‌پرید. وقتى در مسجد مى‌ایستاد لب در مسجد را می‌گرفت مى‌گفت: «إِلَهِی ضَیْفُکَ بِبَابِکَ یَا مُحْسِنُ قَدْ أَتَاکَ الْمُسِی‌ءُ فَتَجَاوَزْ عَنْ قَبِیحِ مَا عِنْدِی بِجَمِیلِ مَا عِنْدَکَ یَا کَرِیم» (المناقب/ج‌4/ص‌14) امام حسن(ع) مى‌گفت: خدایا میهمان آمده در خانه‌ات. من مجرم هستم آمدم در خانه‌ی تو و عباراتى از این قبیل در روایات هست.
حرف‌هایمان را جمع کنیم. آیاتى در قرآن راجع به امام حسن(ع) هست. آیه‌اى که مى‌گوید: «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) سنى و شیعه مى‌گویند: امام حسن(ع) هم جزو اهل بیت است.
آیه‌ی مباهله که پیامبر(ص) فرمود: ما افراد مى‌آوریم، شما هم افراد بیاورید دعا کنیم. وقتى خواستند افراد را بیاورند، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) را آوردند. آیه‌ی مباهله آیه‌ی اهل بیت.
آیه‌ی «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‌ حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً» (دهر/8) یعنى سیماى امام حسن(ع) در قرآن در جاى جاى قرآن آمده که سنى و شیعه قبول دارند و پیامبر(ص) فرمود: امام حسن(ع) و امام حسین(ع) دو آقای جوانان اهل بهشت هستند. «سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّه» (بحارالأنوار/ج‌22/ص‌110) یعنى آقاى جوانان بهشت هستند.
روز جمهورى اسلامى، روز 12 فروردین سال 70 روز تولد جمهورى اسلامى است که 99 درصد مردم به جمهورى اسلامى رأى دادند. روز تولد نظام، تولد امام حسن(ع) بهار عبادت ماه رمضان، بهار طبیعت ایام فروردین، بهار قرآن، ماه رمضان این‌ها همه در هم ادغام شده.
خدایا از این امکاناتى که به ما دادى، این قدر ماه رمضان بیاید و ما نباشیم، بیاید و پیر باشیم، بیاید و مریض باشیم، بیاید و مشکلاتى داشته باشیم،
خدایا در شرایطى که ما قرار گرفتیم، امکانات و نعمت هایى که به ما دادى به ما توفیق بده جورى از این امکانات استفاده کنیم که لحظه‌ی مرگ و قیامت شرمنده نباشیم.
خدایا همین طور که در این بهار زمین را زنده مى‌کنى دل ما را در بهار ماه رمضان زنده کن.
خدایا به آبروى امام حسن(ع) که خاطراتى از ایشان امروز نقل کردیم، نظام ما که روز 12 فروردین تثبیت شد نظام ما، امت ما، رهبر ما، ناموس ما، نسل ما، مرز و کشور ما، عقاید ما، مذهب ما حفظ بفرما.
توطئه‌ها خنثى، توطئه گران نابود بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=1935

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.