اصول و آفات کار فرهنگی (1)
1- بهرهگیری از شیوههای درست تعلیم و تربیت
2- شیوه و شرایط توبیخ و تشویق
3- شناخت شرایط فردی و اجتماعی در کار فرهنگی
4- دوری از معمّا گویی در کارهای فرهنگی
5- رعایت سنّ و سواد مخاطب در برنامههای فرهنگی
6- خطر انحراف در کارهای پژوهشی و تحقیقاتی
7- بهرهگیری از عمر در امور ضروری و مورد نیاز
8- بهرهگیری از میراث گذشتگان و بزرگان کشور
موضوع: اصول و آفات کار فرهنگی (1)
تاریخ پخش: 23/03/87
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
جلسهای داشتیم با افرادی که در دانشگاهها کار فرهنگی میکنند، حدود یک سال و نیم، دو سال پیش، من یک تذکراتی دادم. اینها از این تذکرات من خوششان آمد، رفتند این را در یک مجلهای چاپ کردند. بعد این مجله دست من رسید فکر کردم که این را برای امت بگویم: آفات و خطرات کار فرهنگی، چون خیلیها میخواهند کار فرهنگی بکنند، نمیدانند چه کنند. و کار فرهنگی هم کارشناس میخواهد. در مملکت ما و خیلی از کشورهای دیگر کارهایی به اسم دین میکنند، جز دین نیست. به اسم فرهنگ میکنند، جز فرهنگ نیست. یک چهارچوبی برای کارهای فرهنگی، من یا از قرآن دلیلش را میآورم، یا از عقل. بنابراین ویژگیهای کار فرهنگی در مملکت چیست؟ این امور تربیتی مورد مخاطب ما است. آموزش و پرورش میلیونی، دانشگاه میلیونی، نسل نو، تربیت معلم، اصلاً کارهایی که انجمنهای اسلامی، دارالقرآنها، طلبهها، اینها که میخواهند کار فرهنگی بکنند مبنای کار فرهنگی چیست؟ بحث خوبی است. چون خیلی نیروها و پولها هدر میرود. عمرها تلف میشود. و هرچه هم میدویم به جایی نمیرسیم.
1- بهرهگیری از شیوههای درست تعلیم و تربیت
موضوع بحث ما آفات و اصول کار فرهنگی است.گاهی وقتها یک پدر میخواهد کار فرهنگی بکند. به بچهاش میگوید: احمق، پسر عمویت از تو بهتر است. بچه هم یک خرده نگاه میکند میگوید: خوب عمو هم از تو بهتر است. خراب شد. این به نظر خودش رفت کار فرهنگی بکند، تک زد پاتک محکمتر خورد. تو هروقت من التماس میکنم اینقدر پول به من میدهی، ولی عمو اینقدر پول به بچهاش میدهد. عمو برای بچهاش این را خریده است. تو برای من این را نخریدی. گاهی وقتها مثلاً میرویم خوبش کنیم بدتر میکنیم. یا یک طلبه میخواهد کار فرهنگی بکند، روی منبر میگوید: «الْغِیبَهَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا» (وسائلالشیعه/ج12/ص280) غیبت از زنا بدتر است. پای منبر میگوید: اِ… پس برویم زنا کنیم. ما که غیبت میکنیم پس برویم آن کار را هم بکنیم. غیبت ما از آن بدتر است. پس سراغ آن کار برویم. به نظر خودم رفتم به مردم بگویم غیبت نکن. اینها را به سمت یک گناه دیگر هل دادم. «الْغِیبَهَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا» درست است اما کجا جایش است. ببینید چشم من الآن یک چیز ارزشی است. میبیند. اما اگر این چشم را با چاقو بردارم در یک نعلبکی بگذارم، دیگر نمیبیند. این چشم من وصل به مویرگها و رگ موها باید باشد. این «الْغِیبَهَ أَشَدُّ مِنَ الزِّنَا» سرش کجاست؟ آخرش کجاست؟ در چه شرایطی؟ به چه کسی؟ به چه؟ خیلی از حدیثهایی که ما می خوانیم و خیلی آیهها مثل شکر است. شکر را در حلق بچه بریزی، خفه میشود. اصلاً گاهی وقتها بچه سرما میخورد ما میرویم رویش لحاف کرسی میاندازیم. بیشتر زیر لحاف میمیرد. باید دید که هوا درجهاش چقدر، درجهی حرارت چقدر است؟ توان نفس بچه چقدر است؟ ما گاهی وقتها میبینیم یک کسی سردش است، یک لحاف کرسی رویش میاندازیم، همان زیر لحاف کرسی خفه میشود. کار فرهنگی فرمول دارد. شما یک عمل جراحی را اگر، دکتر بیهوشی بالای سرش نباشد یک وقت میبینی بیهوش شد، که شد که شد که شد که شد که رفت. این باید معلوم بشود که این مقداری که باید این بیهوش باشد زیر عمل چقدر است؟ کدام عضوش را بیهوش کنیم؟ چند دقیقه بیهوشش کنیم؟ با چه وسیلهای بیهوشش کنیم؟ در کدام اتاق این کار انجام شود؟ خیلی کار دقیقی است. خیلی کار دقیقی است. گاهی وقتها یک کسانی کار فرهنگی میکنند که البته من به بعضی از آنها یک متلکهایی گفتم. آمدم دیدم که کارهای خیلی ناشیانهای میکنند. یک مثلی برایشان زدم. گفتم که: یک کسی دیوانه شد. روز اول دیوانگی یک پرچمی دست گرفت و شروع به خواندن کرد. های و های و های و های… میروم کربلا! یک دیوانهی دیگر به او رسید، گفت: کجا میروی؟ گفت: میروم کربلا! گفت: چه قدر وقت است دیوانه شدی؟ گفت: امروز صبح! گفت: من سی سال قبل از تو دیوانه شدم، هنوز امامزادهی شهر نرفتم. تو روز اول دیوانگیات میخواهی کربلا بروی؟ حالا گاهی وقتها کسانی کار فرهنگی میکنند که مشورت هم نمیکنند. آدمهای خوبی هستند. ما بحث آدمها را نمیکنیم. آدمها خوب هستند. بعضیهایشان خیلی خوب هستند. بعضیهایشان نیتهایشان خیلی خوب است. منتهی خوب این یک مثل هست در کاشان ما هست. لابد در شهر شما هم هست. میگویند: رفت دوا چشمش کند، کورش کرد. کار فرهنگی یک کار خیلی ظریفی است.
2- شیوه و شرایط توبیخ و تشویق
قرآن که از طرف خدای رب العالمین است، بعضی جاها میگوید: اگر این کار را بکنی شاید رستگار شوی. شاید می گوید. «لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» (بقره/189) «لعل» یعنی امید است. یکی دو جا میگوید: «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (مؤمنون/1) دیگر «لعل» نمیگوید. «قد» یعنی حتماً رستگار میشوی. کجا باید بگوییم: حتماً تو پسر خوبی هستی؟ کجا بگوییم: انشاالله پسر خوبی هستی؟ کجا بگوییم: خوبی؟ کجا بگوییم: خیلی خوبی؟ کجا بگوییم: باید از این بهتر… کجا بگوییم: تو نسبت به سال… یعنی در تشویق چقدر تشویق کنیم؟ امیرالمومنین در نهج البلاغه میفرماید: اگر تشویق بیش از اندازه شد، چاپلوسی میشود. «الثَّنَاءُ بِأَکْثَرَ … مَلَق» (بحارالانوار/ج70/ص295) «ملق» یعنی تملق. کجا چه مقدار بگوییم؟ توبیخ ما چقدر باشد؟ کد و مقدار توبیخ، کد و مقدار تشویق، بعد مکان تشویق، زمان تشویق، جلسهای که در آن تشویق میشود. تماشاچیان تشویق، در یک جاهایی اصلاً باید توبیخ کرد.
امام صادق یواشکی به زُراره خبر داد. گفت: من بعضی وقتها در جلسههای عمومی تو را توبیخ میکنم. ولی در جریان باش، من قلباً تو را دوست دارم و تو از ما هستی. منتهی میبینم آنهایی که نشستند جاسوسهای بنی عباس هستند، اگر من از زراره تعریف کنم میروند میگویند: زراره از یاران امام صادق است، میگیرند تو را میکشند. من مجبور هستم در آن جلسه فتیله را پایین بکشم. اگر خبر دادند که امام صادق تحویلت نگرفت، ناراحت نشوی! گاهی وقتها جلسه… گاهی وقتها امامان ما میگفتند: میخواهی بگویم تو چقدر پول در جیبت است؟ میخواهی بگویم چند کیلو برنج در خانهات است، یا چند کیلو مثلاً فلان جنس در خانهات است؟ میخواهی بگویم: دیشب به خانم چه گفتی؟ یک ذرّه برق او را میگیرد. گاهی هم امام میگفت: بابا نمیدانم من را رها کن. طرف را ببین، اگر اسرار را بگوید، این میگوید: این خدا است. یعنی امام را از مرز امامت میبرد به مرز خدایی… آنجایی که میبینی این چراغش گُر میزند، شما هم میگویید: گُر؟ آنجا که چراغش گُر میزند، این ظرفیت ندارد. آنجا که ظرفیت ندارد اگر امام خصوصیات خودش را بگوید، طرف میگوید: نکند این خدا باشد؟ آنجا که طرف امام را تا خدا میبرد، اینجا دائم فتیلهاش را پایین میکشد. آنجا که میگوید: آقا ای امام صادق! اصلاً تو و ما چه فرقی میکنیم؟ تو یک آدم هستی. من هم یک آدم! آنوقت امام میگفت: من یک آدم هستم تو هم یک آدم، اما میخواهی بگویم: چه خبر است؟ آنجایی که امام میدید طرف ایمان ندارد، از علم غیب میگفت تا ایمانش زیاد شود. آنجایی که میدید از ایمان اوج میگرفت، ما خودمان هم در خانه اینطور هستیم. گاهی وقتها خانم به شوهرش میگوید: تو همیشه بیپولی! یکبار هم شد ما تو را باپول ببینیم؟ اینجا زن مثلاً میگوید: عجب زن گدایی شدم. اینجا شوهر میگوید: من گدا هستم؟ بیا این پول! یک وقت میبیند طرف، میگوید: گدا، میگوید: این پول! یک وقت میگوید: خوب بابا این پولهایی که داری یک خردهاش را بده. میگوید: بابا بیت المال است. سهم امام است. خمس است. یعنی ببین توقع چیست؟ یعنی براساس آن… مثل خود ما هوا داغ میشود پیراهن، لباس را نازک میکنیم. هوا سرد میشود لباس را ضخیم میکنیم. این است که باید حساب کرد که شرایط روحی، شرایط اجتماعی، اینها شرایط است.
3- شناخت شرایط فردی و اجتماعی در کار فرهنگی
بسم الله الرحمن الرحیم. در کار فرهنگی چند اصل است. 1- چه کسی کار فرهنگی بکند؟ کجا کار فرهنگی بکند؟ گاهی وقتها یک مرجع تقلید، پیر مرد به یک دختر میگوید: عزیزم! شما چنین باش. چنین باش. تا میگوید: عزیزم، هم دختر خوشحال میشود. هم پدر دختر خوشحال میشود. اما اگر حالا یک جوان به این دختر بگوید: عزیزم، پدرش در گوشش می زند. ببین یک کلمه عزیزم است. منتها از حلقوم پیر مرد لذت دارد. از حلقوم یک جوان یک معنای دیگر دارد. چه کسی بگوید؟ کجا بگوید؟ شما اگر وقت اذان، اذان گفتی، یعنی وقت ظهر، مغرب صبح اذان گفتی میگویند: طیب الله! اما اگر الآن کسی در خیابان اذان بگوید او را میگیرند. چه کسی؟ کجا؟ با چه وسیلهای؟ چه مقدار؟ با چه لحنی؟ لحنها فرق میکند. شما در راهپیمایی میگویی: الله اکبر! اما سر نماز میگویی: الله اکبر! سر نماز میگویی: الله اکبر! با چه لحنی؟ اینها مهم است. اینها را باید حساب کرد.
آنوقت کار فرهنگی… به سراغ چه کاری برویم؟ کار فرهنگی چیست؟ مثلاً الآن میگویند: کار هنری، مثلاً میخواهد بنویسد علی، علی (ع) چنین مینویسد. میگوییم: خوب هیچ جنی نمیتواند این را بخواند. میگوید: نه هنر است. سَرت نمیشود! میگوییم: نه ما سَرمان میشود. تو سَرت نمیشود.
4- دوری از معمّا گویی در کارهای فرهنگی
معنای هنر چیست؟ معنای هنر این است. 1- زود بفهمد. 2- شیرین بفهمد. 3- دیر فراموش کند. این معنای کار است. هرکاری که وسیله شد زود بفهمیم، راحت بفهمیم، و دیر… این معنای هنر است. یک عکسی است برای عصر عاشورا، مال فرشچیان، این هنر است. برای اینکه آدم در تاکسی هم که میرود یک نگاه کند میفهمد عصر عاشورا است. امام حسین را کشتند. اسب کنار خیمه آمده است. بچههای امام حسین دور هستند. یعنی با یک نگاه آدم هم زود میفهمد. هم همه چیزی در آن است. یالهای اسب افتاده است. گردن اسب پایین، خیمهها وا رفته، باد آمده، اصلاً علفهایی هم که آنجا است همه… یعنی یک حالت… غم به همه چیز نشسته است. این را آدم زود میفهمد و دیر هم یادش میرود. اما یک مرتبه پولی از یک جایی گرفتند، زیر یک پلی برای نماز تبلیغ کردند. شهردار آن منطقه به من زنگ زد که آقا، آقای قرائتی ما برای نماز در فلان شهر خوب تبلیغ کردیم. ما به فلان شهر رسیدیم. گفتم: کجا؟ گفت: زیر پلهای فلان! به آن شهر رسیدیم. تصادفاً به آن پل رسیدیم و از همان داخل ماشین با تلفن همراه به شهردار زنگ زدیم. که آقا ما الآن زیر پل هستیم. من چیزی نمیبینم. گفت: نگاه کن. یک پل بلند بود، میگفت: مگر ماهی نمیبینی؟ یک خرده عقب عقب رفتیم. یک خرده جلو جلو رفتیم. دیدیم بله یک ماهی 40 متری است. گفتیم: خوب ماهی کجایش نماز است؟ گفت: برو جلو، برو جلو برو تا گردن ماهی. ماشین را گاز دادیم و جلو رفتیم. گفتیم به گردن رسیدیم بگو. گفت: یک سیاهی نمیبینی در گلوی ماهی؟ گفتم: چرا در گلوی ماهی یک چیز سیاهی هست. مثل یک ساک سیاه! گفت: یک خرده دقت کن یک آدم سجده میکند. باز یک خرده فکر کردیم. بعد گفتم: حالا فرض کن این یک آدم است. این چیست؟ گفت: حضرت یونس در شکم ماهی سجده کرد گفت: «سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» (انبیاء/87) گفتم: اَی قربان آدم چیز فهم! پس خودت هم یک چهار پایه بگذار اینجا بنشین، یا آنهایی که بازنشست میشوند. ایام فراغت دارند آنها را اینجا بنشان با یک عصا بیا. میگفت: یک دروغگو یک دروغپرداز هم میخواهد. بیاید آنچه را که بافته پردازش کند. آخر این چه کار فرهنگی است؟ گفت: آخر هنری است. گفتم: پولت را گرفتند سر تو شیره مالیدند. خیلی وقتها به اسم کار هنری پول آتش میگیرد، و هیچ جنی هم نمیتواند این را بخواند. میگوییم: آخر این چیست؟ میگوید: نه بگذار یک خرده عمیق! یک اصل غلطی در سر بعضیها هست. میگویند: اگر تعلیمات دینی بچهها ساده باشد، بچهها زود میفهمند. احساس نیاز به معلم نمیکنند. پس ما تعلیمات دینی را طوری بنویسیم که بچهها گیج شوند. کجای این به عقل میخورد؟ خدا میگوید: «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ» (قمر/17) ما روان گفتیم تا بفهمند. ما میگوییم: نه، سخت بگو تا نفهمند. یعنی یک اصولی در ذهن ما است. هنر چیست؟ مردم را گیج کنیم. مثلاً میتوانم بگویم: ایشان برادر من است. ایشان خواهر من است. من نمیگویم: این برادر من است. میگویم: والله پدر من مادر ایشان را عقد کرده است. پدر شما مادر ایشان را عقد کرده؟ آخرش یک ربع که فکر کرد میگوید: برادر من است. چون اگر برادر من باشد خوب پدر من مادر ایشان را عقد کرده است. یعنی بگو: برادرم است. ما فکر میکنیم معما گفتن …
5- رعایت سنّ و سواد مخاطب در برنامههای فرهنگی
مثلاً کتاب مینویسیم که بعد هم گاهی نگاه میکنیم سن، ربطی ندارد. مثلاً بحث لقمه حلال، در چه کتابی باید بیاید؟ برای چند ساله؟ مثلاً برای بچهی… مناجات، بچه را برمیداریم و جمکران میبریم. بچهی کلاس دوم ابتدایی آن وقت مناجات عارفین میخواند. «إِلَهِی نَفْسِی مَعْیُوب» «قَلْبِی مَحْجُوبٌ» بابا آخر تو نفس نداری. 9 ساله است. بچهی 9 ساله نفسش کجاست؟ مناجات عارفین را برای بچهها میگوییم. پیش دبستانی را وادار میکنیم قرآن حفظ کند. مبنایش چیست؟ البته حفظ قرآن یک ارزش است. هرکس تیز هوش است، به او فشار نمیآید حفظ قرآن یک ارزش است. منتهی بچهی دو ساله آیات دو کلمهای را حفظ کند. «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم» (بقره/152) بس است. «اقیموا الصلاه» بس است. بچه اول باید شیر بخورد. یک خرده که معدهاش به شیر عادت کرد، بعد فِرِنی بخورد. چون فرنی هم گرد برنج است. بعد وقتی یک خرده قویتر شد، شیر برنج بخورد. دیگر گرد شیر نیست. خود برنج است. یک ذره یک ذره تا برسد به گوشت ماهی که پر از استخوان است. یعنی از شیر شروع کند به گوشت ماهی برسد. بچه را میبریم، حفظ قرآن. سختترین آیاتی که بعضی از مراجع هم خواسته باشند حفظ کنند، نمیتوانند. «وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطیحَهُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ» (مائده/3) سخت ترین آیات برای بچهی پیش دبستانی. اسمش را هم کار فرهنگی میگذارند. خیلی کارهای فرهنگی ما در کشور، کارهای غلطی است. آقایانی که کار فرهنگی میکنند، هم ضامن کاغذ هستند. هم ضامن قلم و دفتر هستند. هم ضامن از همه مهمتر عمر هستند. اینها ضامن هستند. طراحان کار فرهنگی، یک کارهایی میکنند، کارهای غلط، و خیلی وقتها همینطور حالا اسمش را هنر میگذاریم. حالا… یک مقداری باید مواظب باشیم.
6- خطر انحراف در کارهای پژوهشی و تحقیقاتی
اصول کارهای فرهنگی، پژوهشکده، 1- انحراف در پژوهشها و دانستنیهای غیر مفید. گاهی وقتها یک تحقیقاتی میکنند، که این تحقیقات هیچ باری ندارد. مثلاً نوشته خندقی کندند. میگوییم: در این لغت تحیق کنیم. پژوهش کنیم.کتابهای لغت را میآوریم. نه خندقی کندند نیست. در فارسی قدیم…. خندقی کندند هست؟ میگوییم: نه! خندقی کندند نیست. در فارسی قدیم خندقی بکندند. در فارسی قدیم قدیم خندقی بکندندی! گفتیم: مشکلات مملکت حل شد. الان ما یک مشکل بیشتر در مملکت نداشتیم. که آیا خندقی کندند یا بکندند … سومی را هم شما بگویید… یا بکندندی. اسمش را هم پژوهش میگذارند. از من زنگ میزند یک آدم مهمی که آقا فرق بین لُب و عقل چیست؟ اولی الالباب یا لقوم یعقلون؟ گفتم: والله من بلد نیستم. این جواب من. دوم حالا چه مشکلی را میخواهی حل کنی؟ گوشت کیلویی چند هزار تومان میخوری. یک دانشکده در اختیار تو است. نه، گفت: میخواهیم تحقیق کنیم. گفتم: مگر هر تحقیقی مهم است؟ افرادی مکه میآیند قلم و کاغذ دست میگیرند سفرنامه مینویسند. میروند پایههای مسجد النبی را مینویسد در مسجد النبی 2732 پایه بود. بابا پیغمبر آنجا است، برو از او حرف… برو با او صحبت کن. این رفته پایه میشمارد. مثل اینکه کسی حسینیه جماران برود موزاییک بشمارد. امام دارد حرف میزند این دارد موزاییک میشمارد. در سفرنامهها خدا میداند چقدر حرف بیخود است. در کتابهای زندگینامهها خدا میداند فلانی در قریهی فلان به دنیا آمد. خیلی خوب، دو خواهر و سه برادر داشت. حالا که چه؟ حالا دو خواهر داشته و سه برادر، یا سه خواهر داشته باشد و دو برادر. این مثلاً به ما چه؟ پدر ایشان نجار بود. حالا پدرشان یا نجار بود، یا بنا بود. یا نقاش بود. این چه زندگی است؟ شما به من بگو: فلانی که ترقی کرد رمز ترقیاش چه بود تا من یاد بگیرم و بفهمم. خدا که قصه میگوید، میگوید: یوسف چنین بود. هیچ وقت نمیگوید: یوسف 13 سالش بود یا 14 سال، چه فرقی میکند؟ چاه 16 متری افتاد. یا 15 متری، یا 13 متری؟ دهان چاه گشاد بود یا تنگ؟ آنوقتی که افتاد پیراهنش قرمز بود یا سفید؟ صبح بود یا عصر؟ وقتی افتاد بعد از چند ساعت امدند و به اسم آب کشیدن از چاه این را بالا آوردند؟ برادرها وقتی او را در چاه انداختند فوری نزد پدر رفتند. یا صبر کردند مثلاً بعد از چند ساعت رفتند. حالا که چه؟ مهم این است که حسادت برادر را به کشتن وادار میکند. پیامش این است. آدم حسود حاضر میشود برادرش هم بکشد. آدم حسود حاضر می شود داغ به دل پدر بگذارد و پدر را در فراغ بچه گرفتار کند. پیام آیه این است که اینها همه تصمیم گرفتند یوسف نباشد. خدا اراده کرد یوسف … بگویید… باشد. یعنی با خدا کشتی نگیرید. پیام قصه را بگویید. حالا چاه 12 متر یا 13 متر. یوسف 14 ساله یا 15 ساله. صبح انداختند یا عصر. این چاه شمال شرقی بود یا جنوب غربی کنعان؟ کتابهای تاریخ پر است از چیزهایی که… هرچیزی که میخوانید من این شعار را دو سه سال است یاد گرفتم، اصرار میکنم که همه آنهایی که سری در کتاب دارند، استاد دانشگاه یا آیت الله، یا نمیدانم هرکس، اصرار دارم اینکار را بکند. آنچه یاد میگیریم باید یا واجب باشد یا باید واجب باشد یاد بگیریم. یا باید حداقل مستحب باشد. یا باید نیاز فرد باشد. یا باید نیاز جامعه باشد.
من در دانشگاه تهران پیشماز هستم. به دانشجوها گفتم: به شرطی میآیم نماز میخوانم که سوالاتتان یکی از اینها باشد. میآید میگوید: حاج آقا ما در قطب شمالی که شش ماه شب است شش ماه روز، آنجا نماز چطوری است؟ میگویم که ننهات رفته؟ میگوید: نه! میگویم: بابات رفته؟ میگوید: نه! میگویم: شما برای رفتن پرواز داری؟ میگوید: نه! میگویم: جواب این نه واجب است بلد باشم. الآن واجب نیست. مستحب هم نیست که بدانی. نیاز شخص شما هم نیست. چون بلیط پرواز نداری. الآن هم جامعهی ما مشکلشان نماز در قطب شمالی نیست. برو دنبال کارت!
در رساله مراجع مینویسند مسائلی که مورد نیاز است باید یاد بگیریم. بله در رساله چهار هزارتا مسئله هست. آنچه مورد نیاز است باید شما یاد بگیرید. وگرنه مثلاً شناسنامهی مثلاً فلانی، فلان مرجع تقلید، شناسنامه، تاریخ تولد فلان مرجع چیست؟ نه واجب است یاد بگیرم، نه مستحب است. نه نیاز … این حدیث از امام صادق است یا امام باقر. مثل اینکه کسی نماز جمعه میآید بگوییم: آقا با کدام شیر آب وضو گرفتی؟ همه آبش یکی است. از امام سوال کردند یک چیزی را میشنوم، نمیدانم کدامها بود. فرمود: چه فرق میکند. شما بگو: معصوم گفته. حالا یا امام باقر، به این بچه برگه میدهند، میرود پهلوی پیشنماز میگوید: آقا ببخشید، این حدیث که مومن آینهی مومن است از کدام امامها است؟ از کدام پیغمبرها است؟ «المومن مرآه المؤمن» بابا حدیث هست یاد بگیر. ول کن که از کجا است. مثلاً میخواهد بگوید: کلینی در کافی گفته است. مثلاً میبینی چند دقیقه روی کلینی میایستد. کلینی چه کسی بود؟ چه کسی بود؟ کجای تهران است؟ اخیراً جادهاش را هم آسفالت کردند. ولی خوب آسفالت نکردند. دوباره خراب شد. هیچی در کلین میرود. و بالاخره نفهمید امام صادق چه گفته است؟ روی منبرها، در کتابها…
7- بهرهگیری از عمر در امور ضروری و مورد نیاز
مگر ما چقدر عمر داریم؟ عمر ما محدود است. پیری و بچگی و اینها را کنار بگذار، چقدر عمر داریم؟ 10 سال 20 سال عمر مفید برای چیز یاد گرفتن داریم. 10، 20 ساله حساب کنیم، این همه معلومات! شما وقتی اتاقت تنگ است، بیخودی بشکه و نردبان در آن نمیگذارید. در اتاق تنگ یک فرش و یک پتو و یک استکان و لیوان و… یعنی وقتی اتاق کوچک است، نردبان را نمیآوری در اتاق بگذاری. این نردبان برای انبار و در بیابان است، اتاق تنگ را ضروریات میگذاریم. عمر ما تنگ است. 10 سال الی 20 سال وقت ترقی است. در این 10، 20 سال، مواظب باشیم الکی چیزی یاد نگیریم. هیچ دلیلی ندارد که مثلاً تاریخ فلانی را بدانم. هیچ دلیلی ندارد که من متر به متر آن را بدانم. بله یک وقت همه چیزی بلد هستیم، آدم هرچه را بداند یک کلمهای هست میگویند: آدم هرچه را بداند بهتر از این است که… در شهر ما هست. شما هم هست؟ نصفش را من میگویم نصفش را شما بگویید. میگویند: انسان هرچه را بداند بهتر از این است که نداند. این حرف غلط است. آیاتی در قرآن داریم که این فکر، این شعار غلط است. اصلاً خیلی چیزها را بدانیم ضرر دارد. «وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُم» (بقره/102) آیهی قرآن است. یعنی یک چیزهایی میداند که مضر است. ندانی بهتر است. الآن شما عیبهای من را بدانی بهتر است؟ خوب بنده بیایم بگویم: آدم هرچه بداند بهتر است. من مثلاً عیبهای خودم را برای شما بگویم. خوب عیبهای خودم را بگویم، شما هفتهی دیگر پای تلویزیون گوش به حرفهای من نمیدهید. مسئولین سیلوها و گندم در تلویزیون بیایند بگویند: میخواهیم شفاف سازی کنیم. آقایان مثلاً چند روز دیگر بیشتر گندم نیست. خوب همین الان دکان نانوایی چاقو کشی میشود. نه بگوییم: میخواهیم مردم بدانند. شفاف سازی کنیم. چه شفاف سازی! گندم نیست باید بخری سیلوها را پرکنی. همهجا شفاف سازی کار غلطی است. هرچه را بدانی… قرآن میگوید:… اصحاب کهف را میگفتند: 6 نفر هستند. 5 نفر هستند. 4 نفر هستند. میگوید: آقا چه کار به آمارشان داری؟ اصحاب کهف، هنر اصحاب کهف این بود که در جامعهی فاسد هضم نشدند. وقتی دیدند همهی منطقه منحرف هستند گفتند: ما در این منطقه زندگی نمیکنیم. بیایید در بیابان برویم. در غار زندگی میکنیم. اما در جامعهی فاسد از رفاه و لذت شهر میگذریم. روستا نشینی و غار را ترجیح میدهیم. اما دینمان را حفظ میکنیم. دینمان حفظ باشد ولو در غار، شرف دارد که در شهر زندگی کنم، با همهی امکانات و زرق و برقش ولی دینم از دستم برود. هنر اصحاب کهف این است. اصحاب کهف به مسلمانهای کانادا و آمریکا و نمیدانم غرب و شرق و فرانسه و لندن و میگوید، به مسلمانها میگوید: شما ببینید از اصحاب یاد بگیرید. اینها برای حفظ دینشان از خیر رفاه گذشتند. پیامش این است.
کار فرهنگی چیست؟ هرچه میبینیم نادر کارش درست است؟ یعنی به «نادر» نادر یعنی به ندرت. خیلی کم میشود که کار فرهنگی درست باشد.
8- بهرهگیری از میراث گذشتگان و بزرگان کشور
بچههای تبریز باید بدانند، علامهی امینی چه کسی بود؟ صاحب الغدیر، بچههای تبریز باید بدانند علامه طباطبایی چه کسی بود؟ بچههای هر استانی باید شخصیتهای درجهی یک استان خودشان را بشناسند. میپرسیم میگوییم: علامه طباطبایی چه کسی بود؟ به بچههای کاشان میگوییم: فیض کاشانی چه کسی بود. قبرش آنجاست. می گوییم: آخر فیض کاشانی چه کسی بود؟ فیض کاشانی به قدری کتاب نوشت که امام فرمود: ما اگر ورق بزنیم مچ ما درد میگیرد. 200 کتاب فنی نوشته است. آنوقت بچهی کاشان فیض کاشانی را نمیشناسد، میفهمد کوه هیمالیا چند متر است؟ آخر ننهات میخواهد بالای آن برود. یا بابات میخواهد بالای آن برود؟ کوه هیمالیا چند متر است به تو چه؟ نه آدم هرچه را بداند بهتر است که نداند. این فکر غلط است. این فکر غلط است. که علامه امینی را نمیشناسیم. ما الان باید امام خمینی را خوب بچههای ما بشناسند. علامه امینی را باید بشناسند. علامه طباطبایی را باید بشناسند. مطهری را باید بشناسند. شعرای درجه یک، هنرمندهای درجه یک، صنعتگرهای درجه یک، نوابغ درجه یک، تمدن خودمان را باید بشناسیم. نمیشناسیم آنوقت یک سری اطلاعات غیر واجب را یاد میگیریم. بعد بچه فکر میکند هرچه دارند دیگران دارند و ما پوک هستیم. پوکی بچههای ما به خاطر این است که کلهی بچههایمان را پر کردیم از چیزهایی که لازم نیست و خالی کردهایم از چیزهایی که لازم هست. این کار فرهنگی خیلی حرف دارد. باید یک انقلاب فرهنگی در ایران بشود همه کتابها یکبار دیگر بررسی شود. این چه ضرورت دارد؟ بله ممکن است کوه هیمالیا برای یک گروهی لازم باشد، آن خلبان که از آنجا پرواز میکند، آنها بدانند. حالا اقیانوس اطلس چند متر است. ممکن است آنهایی که میخواهند کشتی در اقیانوس اطلس ببرند، ممکن است یک چیزی برای یک کسی مثل پوستین است! پوستین ممکن است برای پیرمردهای قوچان در ماه زمستان مفید باشد. اما این در بندر عباس با آن هوای داغ یک ریال ارزش ندارد. پوستین میخواهیم چه کنیم؟
ما گاهی وقتها ادا در میآوریم. مثلاً میخواهیم نماز بخوانیم. اسرار الصلاه امام را میخوانیم. اسرار الصلاه امام، یک اسرار نماز فنی است. شاگردش آقای حسن زاده آملی، آقای جوادی آملی و این… آقای مطهری و اینها بودند. امام 50 سال پیش برای یک گروه خاص این اسرار الصلاه را گفته است. فقهی و عرفانی، حالا این بچهی 13 ساله، میخواهد نماز بخواند میگوید: چرا نماز میخوانی؟ برمیدارد اسرار الصلاه امام خمینی را برایش مینویسد. این مثل آن است که یک بچه میگوید: لرز کردم. شما یک لحاف کرسی رویش میاندازی. ادا درمیآوریم. مثلاً حاضر نیستیم، مثلاً میگوییم: نه، این کتاب را… یک خرده ادا درمیآوریم. بابا این را کجا دیدی؟ بگو در داستان راستان دیدم. میگوید: نه اگر بگویم داستان راستان، خواهند گفت: ایشان از کتاب داستان راستان میگوید. میگوییم که «المستدرک الوسایل فی شرح الفلان» حالا نگاه میکنیم … داستان راستان این حدیث را از مستدرک الوسائل، نوشته است. ما نمیگوییم این را در داستان راستان دیدیم. ما کتاب منبع را نقل میکنیم. در المیزان دیدیم. حضرت عباسی در المیزان دیدی؟ تو را به خدا! تو که ندیدی چرا پز میدهی؟ قرآن میگوید: کسانی که مطالعه نکرده پز میدهند قطعاً جهنمی هستند. آیهاش این است. «یحِبُّونَ» یعنی دوست دارند «أَنْ یُحْمَدُوا» حد و ستایش شوند «بِما لَمْ یَفْعَلُوا» (آلعمران/188) یعنی خوشش میآید ستایش شود به کاری که انجام نداده است. به کاری که انجام نداده، دوست دارد که مثلاً بگویند: بله، ایشان مثلاً کتاب فلانی را دیده است. بلند پروازیهای زشت… اگر صفحات تاریخ را ورق بزنید… بیا، چند صفحه تاریخ دیدی؟ یک کتاب تاریخ دستش آمده ولی حرف که میزند، میگوید: اگر صفحات تاریخ را ورق بزنید، انگار همهی تاریخ را ورق زده است. در اینجا نظر فلاسفه این است. آقا بیا، تو چند ساعت فلسفه خواندی؟ مطهری بگوید طوری نیست. آخر این حرف اندازهی دهان تو نیست. «رحم الله امرءً عرف قدره» درود بر کسی که بفهمد نیم کیلو میارزد حرف دو کیلویی نزند. کار فرهنگی خیلی کارشناسی میخواهد و خیلی دانشگاه و حوزه و دبیرستان ما اگر دقت نگاه کنیم خیلی حرفهایش باید برود، یک حرفهای دیگر باید بیاید.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد، همهی ما را «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» (فاتحه/6) به راه مستقیم هدایت کن. به خیال اینکه درس میخوانیم مثلاً لیسانس ما، فارغ التحصیل ما اینقدر اطلاعات دارد که اگر هم بلد نبود هیچ طوری نمیشد. و اینقدر چیزهایی که لازم است بداند، و متأسفانه یادش ندادند. چه کسی؟ کجا؟ چه؟ اولویت چه؟ خدایا دست ما را در گفتن و عمل و نوشتن، در مسائل فرهنگی و مسائل اقتصادی و مسائل سیاسی، در همهی ابعاد دست ما را، دست همهی ما را بگیر. کمتر از آنی ما رابه خودمان رها نکن. بیخود نیست که پیغمبر ما میگفت: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» و بیش از ما میگفت. ما روزی 10 بار میگوییم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» بر پیغمبر نماز شب واجب بود، روزی بیست بار میگفت «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» یعنی بالاترین فرد هستی که پیغمبر است دو برابر آدم عادی میگفت: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» چون انسان با یک ذره ممکن است منحرف شود. به خیال خودش کار فرهنگی میکند، ولی کار غلط میکند.