آرزو و امید
موضوع: آرزو و امید
تاریخ پخش: 06/02/1403
عناوین:
1- تلاش انسانها بر اساس امید و آرزو
2- آرزوی زندگی قارونی، آرزویی دست نیافتنی
3- خطر دلبستن به امور توخالی و پوشالی
4- توقعات نابجا از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
5- اختیار انسان، در گرو اراده الهی
6- سختیها و مشکلات، اقتضای دنیای مادی
7- صبر و پایداری در مشکلات و مصیبتها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
خدمت عزیزانی هستیم که در دانشگاه تربیت رجائی، معلّمین آیندهی کشورند، موضوع بحثمان آرزو هست. چه بحث مهمّی هست، چون خیلیها در دنیای آرزو زندگی میکنند. حدیث داریم اگر آرزو نباشد و امید نباشد، هیچ مادری بچّهی شیرخوارش را شیر نمیدهد، میگوید: «به من چه؟!»، هیچ کشاورزی بیل دست نمیگیرد، میگوید: «به من چه؟!». (بحار الأنوار، ج 74، ص 173)
1- تلاش انسانها بر اساس امید و آرزو
حدیث دیگر، حضرت عیسی علیهالسلام یک پیرمردی را دید، بیل دستش هست، کشاورزی میکند، گفت: «خدایا امید و آرزو را از این مرد بگیر». تا دعا کرد، این بیلش را انداخت، گفت: «به من چه؟! پیر شدم دیگر، مگر چهقدر میخواهم بخورم؟ مگر چهقدر زندهام؟! مگر تا کِی زنده هستم؟!»، رفت خوابید. دومرتبه حضرت عیسی علیهالسلام گفت که: «خدایا، این را امید را بهش برگردان». میگفت تا برگشت سرحال شد، دومرتبه بیل دست گرفت. (بحار الأنوار، ج 14، ص 329)
اینکه انسان باید امید داشته باشد، منتها این امیدها در و دروازه ندارد، بعضیها در دنیای خیالاند. یک کسی، من آخر پنجاه سال هست معلّم هستم، پنجاه سال پیش، کاشان، زمان طاغوت، یک بیست سی تا، چهل پنجاه تا پسرهای سیزده شانزده ساله را جمع کردیم پای تخته سیاه و کلاسداری کردیم. یک نفر گفت: «آقای قرائتی تو خیلی سیاسی هستی»، گفتم: «کجای کار من سیاست هست؟! یک تخته سیاه، یک بیست تا بچّه، کجایش سیاست هست؟! وکیل، وزیر، شهردار میخواهیم تعیین کنیم؟!»، گفت: «نه، این بچّهها الآن مرید تو میشوند، پنجاه سال دیگر که تاجر بشوند، سهم امام و خمسشان را به تو خواهند داد!» ببین این دیگر مرض مالیخولیاست، این آرزو نیست!
میگویند یک کسی دامانش را گرفته بود، اینطوری در خیابان راه میرفت. گفتند: «چرا همچین کردی؟!»، گفت: «شنیدم یک مرغی، یک تخمی میاندازد، میخواهم نیفتد زمین، من ببرم خانه بخورم.» به او گفتند: «چه آرزویی داری؟»، گفت: «نه، به خانمم هم گفتم آب را داغ کن، تخم را آوردم!»، یعنی گاهی وقتها مالیخولیاست. با این شرکت، خیلی از اینهایی که ورشکست میشوند همینطور است، در دنیای خیال شرکت، قرارداد، امضاء، بانک، سود، یک طرّاحی میکنند، یکمرتبه کلّه ملق میشوند، میبینی ورشکست شد. اینکه انسان آرزو داشته باشد مهم است، ولی خوشبین هم باشد، امید هم داشته باشد، ولی مالیخولیا او را نگیرد. ما میخواهیم راجع به این دقایقی صحبت کنیم.
اول که باید بدانیم که هر چه ما میخواهیم نمیشود. آیه داریم در قرآن که تو فکر میکنی هر چه میخواهی میشود؟ کی هر چه خواست که شده؟ مثلاً پیغمبرها به آروزیشان رسیدند؟ امامان ما به آرزویشان رسیدند؟ اصلاً در روی کرهی زمین کی به آرزویش رسید؟ همان هم که شما میگویی خوشا به حالش، جاوید شاه، جاوید شاه، جاوید شاه، شاه، شاه، شاه، میگویید، میگویید، یکمرتبه میگویند مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، هیچی. یعنی باید روی هم حساب کرد. ما نگاه میکنیم، یک صحنه را میبینیم، میگوییم: «کاش من جای او بودم»، بعد میگفتیم: «خوب شد که جای این نبودیم.»
2- آرزوی زندگی قارونی، آرزویی دست نیافتنی
قارون وقتی حرکت میکرد، کلید گاوصندوقهایش به قول ما، یک سنگینی بود که چند نفر کلیدها را حمل میکردند، کلیدِ، حمل کلیدش چند نفر میخواست، نه خود در و پنجرهاش، خود دسته کلیدش سنگین بود. قرآن بخوانم: «قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا»، آنهایی که چشمشان به ظاهر نگاه میکند، «یا لَیْتَ لَنا»، عربیهایی که میخوانم قرآن است، ای کاش؛ «مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ»، کاش ما هم مثل قارون پولدار بودیم، چه پولی دارد! خوشا به حالش!؛ «إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ» (قصص/ 79)، حظّ بزرگ را او میبرد، خوشا به حالش، کیف میکند!؛ ولی «وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ»، آنهایی که عاقلتر بودند و باسواد بودند، میگفتند: «وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ» (قصص/ 80)، آرزو نکنید به پولش.
یک زمانی ترور زیاد بود، برای ما هم ماشین ضدّ گلوله گذاشتند، ماشین ضدّ گلوله تویش که مینشینی، این کسی که داخل هست، بیرون را میبینید، بیرونیها داخل را نمیبینند. ما رسیدیم به یک چهارراهی، یک جوانی داشت لبو میخورد، تا نگاهش را به ما کرد، نمیدانست من او را میبینم، گفت: خانوادهی ما هم بغل ما نشسته بود، گفت: خوشا به حال این، ببین چه راحت دارد لبو میخورد، ما باید با ترس و لرز لبو بخوریم.» دیدم ما به؟ لبوی او غبطه میخوریم، او به؟ ماشین ما غبطه میخورد، همهاش در دنیای خیال است. واقعبین بشویم.
امام نصیحت میکرد طلبهها را گاهی یک جمله آخر نصیحتهایش میگفت، جمله: میگفت: إلهی، حق را حق ببینیم، «أرِنِی الأشیاءَ کَما هِی»، یعنی حقیقت را حقیقت ببینم. عینک سرخ نگذاریم همهی شلغمها را لبو ببینیم در دنیای خیال، عینک سبز نگذاریم، همهی کاهها را علف ببینیم.
به جوان گفتم: «چرا داماد نمیشوی؟»، گفت: «چرا، دنبال یک مورد خوب میگردم»، گفتم: «چه موردی؟»، گفت: «یک، پدرش میلیاردر باشد؛ دو، پیرِ پیر هم باشد؛ سه، دو دفعه هم سکتهی ناقص کرده باشد که بعد از عقد ما سکتهی سوّم، ما به ارث …»
3- خطر دلبستن به امور توخالی و پوشالی
نوح به پسرش گفت: «خدا اراده کرده همهی کفّار را غرق کند، تو ایمان بیاور، سوار کشتی شو»، گفت: «من»، گفت: «غرق میشوی»، گفت: «من؟! نه، غرق نمیشوم»، عربیهایی که میخوانم قرآن است، «سَآوی»، «آوی»: مأوا، منزل میگیرم؛ «سَآوی إِلى جَبَلٍ»، «جَبَل» را بلدید، یعنی؟ کوه؛ «یَعْصِمُنی» (هود/ 43)، «یَعْصِمُن» را هم بلدید، مَعصومَه یعنی مَحفوظَه، «یَعْصِمُنی» یعنی من تا ببینم غرق میشوم، میروم سر کوه، کوه من را نجات میدهد. نوح گفت: بابا اگر نوح هم باشد، سر کوه هم بروی، آنجا هم غرق میشود، قهر خدا را نمیشود ازش فرار کرد. به امید این بود که کوه نجاتش میدهد، غرق شد.
یک خاطره هست نمیدانم گفتم یا نه، من که گفتم، ولی نمیدانم شما شنیدید یا نه. تهران یک چهارراهی هست که اسمش از ذهنم پرید، در این چهارراه، یک خانهی عالمی بود که این عالم روزهای عاشورا میرفت برای دربار و شاه روضه میخواند. قدیم هم که تهران و خیلی شهرهای دیگر لولهکشی نبود، هر چند تا محلّه یک چاه عمیق میزدند، آب چاه را به خانههای اطراف میدادند، منتها خانههای نزدیک چاه آبش تمیز بود، آن خانههای آخری آبش گِلی و کثیف بود. مردم جمع شدند که امروز روز عاشوراست، تو میروی خانهی شاه روضه بخوانی، به شاه بگو یک چاه بزند محلّهی ما که ما آب خراب نخوریم، آبهای تمیزتر بخوریم. این آقا رفت روی منبر، شروع کرد تفسیر سورهی نوح. نوح به پسرش گفت: «ایمان بیاور، سوار شو، غرق میشوی»، گفت: «من غرق نمیشوم، میروم قارّه آسیا»، گفت: «قارّهی آسیا هم غرق میشوی»، گفت: «میروم ایران»، گفت: «قهر خدا که آمد، ایران هم میرود زیر آب»، گفت: «میروم تهران»، گفت: «تهران هم آب میگیرد»، گفت: «میروم کوچهی فلان»، اسم کوچهای که از ذهنم پریده، وقتی این را دید، دیگر ناصرالدین شاه گفت: «نه، اگر آنجا بروی، آنجا دیگر هیچ وقت آب نیست». گفت: «آقای ناصرالدین شاه، محلّهی ما وقتی دنیا هم که آب گرفت، (کوچهاش را یادم آمد)، کوچهی شترداران آب بهش نمیرسد.»
توقّع مردم هم در و دروازه ندارد، نمیشود گفت آقا ما چند رقم توقّع داریم؟ صد تا، دویست تا، خود قرآن میگوید از من هم توقّع دارند، چرا خدا به ما داد؟ چرا به او نداد؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ گاهی وقتها خدا را محاکمه میکنیم. میآید جوان، هیکل خوشتیپ، میگوید: «آقای قرائتی، چه راهی بروم که وضعم خوب شود؟»، گفتم: «مگر وضعت خوب نیست؟»، گفت: «نه، مثلاً خانهی مان رهنی است»، گفتم: «چشمهایت که میبیند، گوشت که میشنود، اینها رزق نیست؟! رزق فقط خانه و ماشین و تلفن و موبایل هست؟! یعنی اینکه داری رزق نیست؟!»
ما در عمرمان هفتاد و چند سال زندگی کردیم با زانوی سالم، نمیفهمیدم زانو هم کار میکند، حالا که زانویم عمل شده، حالا فهمیدم عجب! هر قدمی که برداشتیم این زانو گردن ما حق دارد. همین که شما درس، شما الآن جمع شدید که تعلیم و تربیت اسلامی به نسل آینده بدهید، خیلی نعمت است. پیغمبر به امیرالمؤمنین صلوات الله علیهما فرمود: «اگر یک نفر توسّط تو هدایت شود، از آنچه خورشید بر آن میتابد، ارزشش بیشتر است.» (الکافی، ج 5، کتاب الجهاد، بَابُ وَصِیَّهِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع فِی السَّرَایَا، ح 4، ص 28) شغل مهمّی هست شما دارید، شغلتان را با هیچ شغلی عوض نکنید، آرزوی شغل دیگری نداشته باشید، من عقیدهام هست میگویم هان، من عقیدهام هست میگویم.
4- توقعات نابجا از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله
توقّع، به پیغمبر گفتند: «تو پیغمبری؟»، گفت: «بله، من پیغمبر هستم، معجزهام هست»، میگفتند: «خب خانهی طلایت کو؟!»، میگفت: «مگر من گفتم زرگرم، گفتم پیغمبرم». «یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ»، عربیهایی که میخوانم قرآن است، «بَیْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ» (إسراء/ 93)، خانهی طلایی باید داشته باشید، پس خانهی …، باغ انگورت کو؟»، گفت: «مگر من گفتم انگورکارم، گفتم من پیغمبرم!»، توقّع بیجا دارد.
اوّل انقلاب که نهضت سوادآموزی درست شد، مرحوم امام من را نمایندهی خودش کرد در نهضت سوادآموزی. یک جایی مهمان بودیم، شب به صاحبخانه گفتم که: «برای نماز صبح من را بیدار کن»، گفت: «به به به! به به به! آخوند! نمایندهی امام خمینی! نماز صبحش قضا میشود!». دیدم خیلی تعجّب کرد گفتم برای نماز من را بیدار کن، گفتم: «آقا، من خودم نمایندهی امام خمینیام، خوابم که نمایندهی امام خمینی نیست، خوابم میگیرد.» این فکر میکرد که حالا که نمایندهی امام خمینیام، یکمرتبه از خواب بلند میشوم، میپرم.
یا توقّع دارند، خدا رحمت کند بهشتی را، کلمات کلیدی هست، بهشتی فرمود: «در زمین دنبال فرشته نگردید، همین که هستند.» ما داریم :«إِنَّ الْجَوَادَ قَدْ یَکْبُو» (المزار الکبیر، ابن المشهدی، ص 7)، «جواد» یعنی سخی، کسی که جود و سخاوت دارد، پول به این و آن میدهد، عیدی میدهد، پول میدهد، وام میدهد، قرضالحسنه میدهد، «قَدْ یَکْبُو»، همین آدم سخاوتمند گاهی میرود روی یک دنده، یک قران هم نمیدهد.
خب، توقّع از پیغمبر دارند، خانهی طلایی، باغ انگور. توقّع از خدا دارند، این را به من بده، این را به من نده. دختر در حرم امام رضا علیهالسلام من را دید، خانمی بود، گفت: «من هر چی میگویم، امام رضا گوش نمیدهد، تا حالا هر چی خواستم، هیچیاش را به من نداده!»، گفتم: «خانم، شما اوّل تکلیفت را با امام رضا روشن کن، او امام تو هست، یا نوکر تو؟!»، گفت: «نه، امام رضا که امام هست»، گفتم: «خب امام تو هست، شما هر چی داد باید راضی باشی، اینکه میگویی یا امام رضا هر چی میگویم گوش نداد، این یعنی امام رضا نوکر من باشد.
یکی دیگر به من میگفت: «من سه تا چیزی به امام رضا گفتم، از این طرفی گفتم، ولی امام رضا از این طرفی گوش داد. گفتم: امام رضا منزل و مأوا میخواهم، مغازه و سرمایه میخواهم، زن و بچّه هم میخواهم. منزل، سرمایه، زن و بچّه. میگفت ما از این طرف گفتیم، امام رضا از این طرف گوش داد، زن و بچّهمان داد، نه خانه و زندگی داریم، نه سرمایه داریم. میگفت ما به امام رضا از این طرف گفتیم، امام رضا از این طرف گوش داد. تو، امام رضا امام شماست، یا نوکر شما؟
5- اختیار انسان، در گرو اراده الهی
آقا، کارها دست خداست، همهی کارها، همهی چیزها. نه، دست شما هم هست، بارها این را از من پرسیدهاند که مقدرّات ما دست ما هست، یا دست خدا؟ دست هر دو. چه جوری؟ تعلیم رانندگی، همهی تان رفتید، معمولاً. تعلیم رانندگی شما بیکاره نیستی، گاز داری، ترمز داری، چشم داری، عقل داری، آموزش دیدی، امّا همه کاره هم نیستی، ممکن است تو گاز بدهی، امّا مربّی ترمز کند. در تعلیم رانندگی شما چه میکنید؟ نمیگویید همهی کارها اختیار با من است. هر چه میخواهی میشود؟ نخیر، خیلی چیزهایی که میخواهی نمیشود، مثل تعلیم رانندگی میخواهد گاز بدهد، این مربّی نگه داشته، میخواهد گازش بدهد او نگه داشته، میخواهد نگه دارد، او گازش میدهد.
همین مقداری که ما اختیار داریم؟ بله، خورشید و آسمان دست ما نیست، وزن من، حجم من، سفیدی دندان من، عقل من، هوش من، حافظهی من، اینها، رزق من اینها دست من نیست، دست خداست، امّا هیچ جاییاش دست ما نیست؟ یک جاهاییاش که دست ما هست. شما لولهکشی کردی، خانهتان را آب بردی، خیابانها دست شما نیست، مال شهرداری هست، لولهکشی مال سازمان آب هست، حفّاریاش مال گروه حفّارها هستند، برقش مال شما نیست، میگویم همهی اینها مال دولت هست، یک سؤال میکنم، بالأخره شما شیر آب را باز کردی، یا نکردی؟ همین که شیر آب را باز کردی، پس این مقدار که اختیار داری، شما هم باید پول بدهی برای اینکه شیر آب را باز کردی.
بعضی علّتهایش را هم نمیفهمیم که چیه، ما همه چیزی را که نمیدانیم که. توقّع داریم خدا، خدا به او یک چیزی داده، به شما هم یک چیزی دیگر داده. «مَادُّ الْـ»، نهج البلاغه میخوانم، «مَادّ»، «مَادّ»، «مَد»، میگویند مدّش بده، یعنی کشش بده، «مَادُّ الْقَامَهِ»: قدّش بلند است، امّا «قَصِیرُ الْهِمَّهِ»: همّتش کوتاه هست. قد بلند است، نگاهش میکنی به! ماشاءالله! چه هیکلی! یک همسر گیرم بیاید مثل این خیلی خوب هست، خوشتیپ! ولی بهش میگویی: «برو نان بگیری بخوریم»، میگوید: «حال ندارم.» صد و چهل کیلو هست، امّا حال ندارد نان بخرد. «مَادُّ الْقَامَهِ»، میگوید بعضیها هیکلشان، تیپ خوب است؛ امّا «قَصِیرُ الْهِمَّهِ»: همّتش کوتاه است. «طَلِیقُ اللِّسَانِ»: بیان خیلی روان است؛ «حَدِیدُ الْجَنَان»: قلبش سنگ است (نهجالبلاغه، کلام 234). بیان نرم است، قلب سنگ است، قد بلند است …
6- سختیها و مشکلات، اقتضای دنیای مادی
و هر گوشتی یک استخوانی دارد. یک کسی به خدا تلگراف کرد: «خدایا یک کامیون اسکناس به ما بده، ما این چند ساله خوش باشیم.» گوشت بیاستخوان ما خلق نکردیم، هر نعمتی، یک استخوانی دارد. یک کامیون اسکناس میخواهی؟ خیلی خب، یک کامیون اسکناس بهت میدهم، ولی با دو تا پسر هروئینی. نه. خدایا از کامیون گذشتیم، یک گونی اسکناس به ما بده، یک وانت اسکناس، خوش باشیم. گفت: «یک وانت اسکناست میدهم، با یک دختر کچل»، نه. خدایا یک ساک اسکناس بده خوش باشیم. گفت: «یک ساک اسکناس بهت میدهم، با تنگی سینه و باد فتق»، گفت: «آقا، اصلاً نخواستیم، همان رزق خودمان را بده بیاید.» گفت: «تدریجاً میرسد، فضولی موقوف.» یعنی آن چیزی را که میخواهی، گوشت بیاستخوان نیست.
همان که میگویی خوشا به حالش، پهلویش که مینشینی، میبینی اوه اوه! چه غصّههایی دارد این. بنده خدایی بود حرف قشنگی میزد، میگفت مردم همه غصّهای دارند، هر کسی یک غصّهای دارد، غصّههای مردم را جمع کنیم بریزیم در یک فلکه، مردم میشوند بیغصّه. بگویید: آی مردم بیغصّه، دنیا جای غصّه هست. امیرالمؤمنین فرمود: دنبال بیغصّگی نگردید، «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَه» (نهج البلاغه، خطبهی 226)، یعنی در این دنیا همه باید غصّه بخورند، رنگ غصّهها فرق میکند. خودتان غصّهها را گذاشتید توی این فلکه، حالا دور هم، خودتان بروید یک غصّه بردارید بیاورید، خودتان بروید داوطلبانه، با اختیار. میگفت همین که رفتند آنجا، دیدند آقا گفت: «غصّهی خودم را بده بیاید، غصّهی خودم را بده بیاید.» یک چیزی را باید مقایسه کنیم. شما ماشینت در جادّه به نرده میخورد، عصبانی میشوی، اَه! پیاده میشوی، در ماشین را باز میکنی، میگویی: «چه خوب شد، الحمدلله»، میگوییم: «چرا الحمدلله»، میگویی: «اگر نرده نبود، من میافتم توی درّه. درست هست ماشینم خورد به نرده، ماشینم زخمی شد، امّا اگر این نرده نبود، آن درّه بود، میافتادم توی درّه.»
داشت یک کسی میرفت، یک کلاغی در آسمان، آشغالهای شکمش ریخت بیرون، ریخت سر این. حالش گرفته شد، «حالا روی صورت من؟!» بعد گفت: «الحمدلله»، گفت: «چرا میگویی الحمدلله؟!»، گفت: «حالا اگر گاوها میپریدند ما چه میکردیم؟!»
امام سجّاد علیهالسلام مریض که میشود میگوید خدایا نمیدانم بگویم الحمدلله برای سلامتی، یا بگویم الحمدلله برای بیماری، (ر. ک به: صحیفهی سجّادیه، دعای پانزدهم)، بیماری هم نعمت است.
معلّم خوب کسی هست که هم خودش خلّاق باشد، هم مقلّد باشد. مقلّد باشد ببیند بزرگان چه راهی رفتند، مفید، طوسی، حلّی، مجلسی، خمینی، ابن سینا، ببینید بزرگان چه کردند، هر کاری بزرگان کردند، ما زحمات بزرگان روی چشممان، قرآن میگوید، قرآن اینطور میگوید: «فَبِهُداهُمُ»: یعنی با هدایت انبیاء؛ «اقْتَدِه» (انعام/ 90): پیغمبر تو هم اقتدا کن. ببین انبیای قبلی، «اصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ» (احقاف/ 35): ببین انبیای قبل چه طور صبر کردند، تو هم حوصله کردند، حوصله کن. یعنی بزرگان را پاس بداریم، خدمات، تحقیقات، تألیفات، روی چشم، امّا خودت هم یک آدمی، ابتکار نمیخواهی داشته باشی؟ «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» (فرقان/ 74)، آیهی قرآن بود که خواندم، یعنی خدایا من خودم رهبر باشم، من خودم رهبر باشم، هر کسی یک استعدادهایی دارد.
توقّع باید بجا باشد. چند تا اصل را در توقّع باید در نظر گرفت: 1- ظرفیتش چهقدر است؟ ظرفیتش چهقدر است؟ 2- نیاز جامعه چهقدر است؟ شما میدانی که اگر نعمتت بیشتر شد، توقّع داری که به اینجا برسی، مسئولیتت …، شما یک نان داشته باشی، مسئولیتی نداری، یک نان مال شکم خودت هست، امّا دو نان که داری، یکیاش مال خودت هست، یکیاش هم یک گرسنه به گردن شما، اگر صد تا نان داشتی، یک نانش مال خودت، نود و نه تا گرسنه را باید سیر کنی. شما میدانی که اگر به توقّع برسی، مسئولیت داری؟
امام را تبعید کردند به ترکیه، این قصّه را امام خودش فرمود برای آیت الله عظمای حکیم در نجف، وقتی از ترکیه آمد نجف. گفت: «مأمورینِ ساواکِ ترکیه من را گفتند بگردیم در ترکیه»، من را بردند در کنار زمینی، گفتند: «آقای خمینی، اینجا زمین اعدام است، میدان اعدام است، چهل نفر از علمای ترکیه که با شاه، با دولت مخالف بودند، چهل تا را آوردند اینجا اعدام کردند، چهل تا آیت الله را ما در این زمین اعدام کردیم، حواست جمع باشد، یک کاری کردی شاه بیرونت کرده، اینجا نمیتوانی از این کارها بکنی هان، اینجا اعدام است.» حالا این را بردند که بترسانند. امام خمینی گفت: «عجب! پس ما از علمای ترکیه عقب هستیم، آنها چهل تایشان شهید شدند برای اسلام، چرا ما شهید نشدیم.» میگفت رفتیم امام را بترسانیم، از همان صحنهی ترس انگیزه ایجاد کرد.
7- صبر و پایداری در مشکلات و مصیبتها
گر صبر کنی ز قوره حلوا سازم. گاهی وقتها انسان یک چیزی را نمیخواهد میشود، نمیدانم فایدهاش در کجاست، نمیدانیم چیه. امام سجّاد علیهالسلام میگوید: خدایا نمیدانم نعمت سلامتی بهتر است، یا نعمت … (صحیفهی سجّادیه، دعای پانزدهم). از کجا موفّق باشی شما این کارت بهتر است و لذا در دعا به ما گفتند در دعا که میکنید، برای خدا تکلیف تعیین نکن که خدایا این را بده، این را بده، این خانه را بخرم، با این ازدواج کنم، این ماشین را بخرم، نگو چی، بگو خدایا خیر من را مقدّر کن، ما نمیدانیم خیر ما در چیه، نمیدانیم خیر ما در چیه. اگر میدانستیم که خیر ما در چیه که اینقدر پشیمان نمیشدیم. کدامتان بارها و بارها پشیمان نشدید؟ پشیمانی یعنی چه؟ یعنی عقلم نرسید، این آمار طلاق برای چیه؟ یعنی تشخیصم این بود که این همسر خوبی هست، بعد فهمیدم که خاکی به سرم شد، همسر خوبی نیست. تمام طلاقها یعنی عقلم نمیرسد، تمام پشیمانیها یعنی عقلمان نرسید، بنابراین توقّع باید …
یک کسی از آقای گلپایگانی خدا رحمتش کند، مرجع هشتاد، نود ساله پرسید: «شما خودت را عادل میدانی؟»، گفت: «از خدا میخواهم عادل باشم» و معنای عدالت هم این نیست که در عمرش گناه نکند. ما پشت سر این آقا نماز میخوانیم، ما از او گناه ندیدیم، حالا بین خودش و خدا گناه کرده توبه کند، ما از او گناه ندیدیم، همین که شما از او گناه کبیره ندیدی، میتوانی بگویی الله اکبر، اقتدا کن. گاهی توقّع داریم که هر کس پیشنماز هست، در عمرش گناه نکند، حالا که مرجع تقلید هست، در عمرش رفته بودیم دکتر، هی میگفتند: «شما هم مریض میشوی؟!»، گفتم: «من هم آدم هستم، حالا مثلاً رفتم …»
شیخ انصاری رفت آرایشگاهی، نیم ریال، میگفتند ما بچّه که بودیم میگفتند ده شاهی، حالا شما هم بگو نیم ریال، نیم ریال داد برای اصلاح سرش. اوّل طلبهها ثقه الإسلام میشوند، شدند حجه الإسلام باز ده شاهی، حجّه الإسلام و المسلمین ده شاهی، آیت الله ده شاهی، آیت الله عظما ده شاهی، شد مرجع تقلید باز ده شاهی. دلّاک گفت: «آقا جان، چهل سال هست من سر تو را ماشین میکنم، همهاش ده شاهی میدهی؟!»، گفت: «من علمم اضافه شده، شهرتم اضافه شده، مساحت سرم که اضافه نشده که» توقّع است که فکر کنیم که یکی آیت الله عظما شد، باید بیشتر بدهد. در شأن شما نیست. چه اشکال دارد؟ به فاطمهی زهرا گفتند: «یک کنیزی بیاید در خانه کمک کند.» رفت به بابایش گفت، بابایش گفت: «دختر پیغمبر هم مثل باقی دخترها هست، کنیز نمیخواهد. مگر باقی مردم کنیز دارند.» بله، مریض کمک طوری نیست، پرستار میگیری، امّا اینکه چون دختر پیغمبرم نباید ظرف بشویم، این خبرها نیست.
اجمالاً توقّعات زیاد از دولت و ملّت و فرد و جامعه و روحانی و امام جمعه و همه، توقّع، توقّع از خدا که همچین کن، همچین کن، همچین کن، همچین کن. دو رکعت نماز با توجّه شما در عمرت خواندی؟ چرا توقّع داری که خدایا هر چی من میگویم گوش بده، ولی تو هر چی بگویی من گوش نمیدهم هان، من خودم هستم، من گوش به حرفت نمیدهم، ولی تو هر چی من میگویم گوش بده، توقّع بیجاست.
خدایا ما را از موهومات، توقّع این هست که رئیس جمهور شوی، خب رأی نیاوردی. نه، حالا که رأی نیاوردم پس تقلّب هست. خب یک بار دیگر سرشماری میکنیم، من این را شنیدم با گوش خودم که رفتم گفتم که: «شما که میگویی تقلب هست، اگر یک بار دیگر انتخابات رأی بگیریم»، گفت: «اگر ده بار هم رأی بگیرید، اگر من رئیس جمهور نشوم، خواهم گفت تقلّب هست!»، خب این یعنی چه؟ یا من رئیس جمهور هستم، یا تقلّب هست، خب این. اگر شک داری، هر جا شک داری، صندوقی، محلّهای، منطقهای، یا کلّ را بگو، میگوییم یک بار دیگر همهی صندوقها، میگوید: «نه، یا باید من رئیس جمهور شوم، یا تقلّب هست.» این توقّعی که من رئیس جمهور بشوم، من امام جمعه بشوم، از من بهتر نیست. ما داشتیم حالا نمیدانم اسمش را ببرم یا نبرم، نه ولش کن، وقتی دکتر بهشتی امام جمعهی تهران شد، طرف گفت: «امام جمعهی تهران، بهشتی؟! بهشتی مال اصفهان هست، من تهرانیام، علی تهرانی منم، باید من نماز جمعه بخوانم، امام جمعهتان من باشم»، هیچی، سر اینکه من باید …، توقّع داشت امام جمعه بشود. خدایا ما را از موهومات و توقّعات نابجا که ما را باز میدارد از بسیاری از کمالات، ما را دور بفرما.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- در روایات، چه امری به عنوان عامل تلاش و حرکت مردم معرفی شده است؟
1) حرص و طمع
2) امید و آرزو
3) رفاه و راحتی
2- آیه 79 سوره قصص، آرزوی مردم برای رسیدن به ثروت چه کسی را بیان میکند؟
1) فرعون
2) قارون
3) نمرود
3- پسر نوح، راه نجات از غرق شدن در طوفان را چه کاری میدانست؟
1) سوارشدن بر کشتی
2) شناکردن در آب
3) بالارفتن از کوه
4- رسول خدا صلیالله علیهوآله، چه کاری را برتر از آنچه که خورشید بر آن میتابد، معرفی کرد؟
1) هجرت در راه خدا
2) جهاد در راه خدا
3) هدایت یک انسان
5- آیه 90 سوره انعام به چه امری فرمان میدهد؟
1) بهرهگیری از هدایت پیشینیان
2) ترک سنتهای پیشینیان
3) گسترش سنتهای پیشینیان