کسب و کار، غش در معامله
موضوع بحث: کسب و کار، غش در معامله
تاریخ پخش: 01/11/66
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التّقوی
بحثی دربارهی سرهم بندی، بدکاری، کج کاری، کم کاری، کم فروشی، کلک، خدعه، حیله، دربارهی غش با مردم، گران فروشی و. . . داریم. در این زمینهها یک بحثهایی داریم ولی ما فقط شاخه ارشادی و تبلیغی را میگوییم. اجرای آن با دولت و با بازوها و قدرتهایی که دارد است. دولت به وسیلهی تعزیراتی که دارد، تنبیهاتی که دارد، جلوی آن را بگیرد. ولی همیشه قبل از هر کار اجرایی باید کارهای فرهنگی بشود. ما حالا کار فرهنگی را میکنیم. ببینیم قرآن در این زمینه چه میفرماید.
1- قرآن و ممنوعیت انواع غش و کلک
موضوع بحث: انواع غش با مردم
قرآن میفرماید: «وَیْلٌ» وای بر کسی که کم فروش است. وای به کسی که کم کاری میکند. به اداره دیر میآید، دیر سرکلاس میرود، کم میفروشد. باید مسافر را آن جا پیاده کند، آن جا پیاده نمیکند. باید درست درس بدهد، بد درس میدهد. «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ»(مطففین/1) در آیهای دیگر میفرماید: «إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ»(نساء/29) میگوید که داد و ستد باید یک طوری باشد که هر دو طرف راضی باشند. بعد میفرماید: «وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» خودکشی نکنید. پیداست که اگر در معاملات سر یکی کلاه برود، یکی کلاه بگذارد و روی حق و رضایت عمل نشود، این قتل نفس است. جالب است که میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ إِلاَّ أَنْ تَکُونَ تِجارَهً عَنْ تَراضٍ مِنْکُمْ وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ بِکُمْ رَحیماً»(نساء/29) این «لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ» کنار «تِجارَهً عَنْ تَراضٍ» آمده است. تجارت باید بر اساس رضایت دو طرف باشد. آزادی، انتخاب، اراده و رضایت باشد. بعد دنبالش میگوید: اگر این کار نباشد، خودتان را نکشید. اگر این طور نباشد جنگ است. قرآن میفرماید: «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُمْ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدینَ»(هود/85) کم فروشی نکنید تا مفسد نباشید.
تعبیرات قرآن خیلی تند است. یک جا میگوید: دارید خودکشی میکنید. یک جا میگوید: مفسد هستید. کلمهی مفسد، کلمه خودکشی، کلمه ویل، این سه تا تعبیر بسیار تند است که قرآن به کسانی میگوید که سرهم بندی میکنند. حالا سر هم بندی هم مربوط به بازار و خیابان نیست و همه انواعش هست. من ان شاءالله توضیح خواهم داد.
پیغمبر میفرماید: «أَرْبَعٌ مَنْ کُنَّ فِیهِ فَقَدْ طَابَ مَکْسَبُهُ إِذَا اشْتَرَى لَمْ یَعِبْ وَ إِذَا بَاعَ لَمْ یَحْمَدْ وَ لَا یُدَلِّسُ وَ فِیمَا بَیْنَ ذَلِکَ لَا یَحْلِفُ»(کافى، ج5، ص153) هرکس چهار عمل را انجام دهد کسبش خوب است: 1- وقتی میخواهد بخرد «لَمْ یَعِبْ» عیب نگذارد، چون بعضی هستند وقتی میخواهند یک چیزی را بخرند، روی جنس عیب میگذارند که نرخش را پایین بکشند. 2- وقتی میخواهد بفروشد «لم یَحمَد» خیلی ستایش نکند. 3- «وَ لَا یُدَلِّسُ» تدلیس یعنی چیزی را جور دیگر نشان دادن، کچل را مودار تلقی کردن، سیاه را سفید مطرح کردن و. . . 4- و «لَا یَحْلِفُ» همچنین سوگند نخوردن است.
درحدیث دیگر داریم هر کارگری و هر اهل حرفهای خوب است سه شرط داشته باشد: «حَاذِقاً بِعَمَلِهِ مُؤَدِّیاً لِلْأَمَانَهِ فِیهِ مُسْتَمِیلًا لِمَنِ اسْتَعْمَلَهُ»(بحارالأنوار، ج75، ص235) یعنی تخصص داشته باشد و کارشناس باشد. «مُؤَدِّیاً لِلْأَمَانَهِ فِیهِ» امانت را درست حفظ کند. اگر یک ماشینی دست او دادند، چیزهای ماشین را برندارد به یک ماشین دیگر ببندد، جا به جا کند. «مُسْتَمِیلًا لِمَنِ اسْتَعْمَلَهُ» بانشاط کار کند. میل داشته باشد آن کسی که میگوید: این کار را انجام بده، بر اساس نشاط و محبت باشد. زوری و بخش نامهای نباشد. با عشق کار بکند. خوب کسی است که کارگر و کارمند تخصصی داشته باشد. تعهد داشته باشد. درامانت تغییر ندهد و نشاط روحی داشته باشد.
2- پرهیز از کلاهبرداری و خود فروشی
گاهی وقتها بازاری یا خیابانی یا کارگر یا کارمند خیال میکنه که اگر طرف ناشی بود و سر هم بندی کرد، یک پولی به جیب زد، ممکن است یک کسی کلاه برداری بکند، چند هزار تومان گیرش بیاید، به دنیا رسیده است اما آخرت را از دست داده است. در قرآن آیه زیاد داریم که میفرماید: «فَما رَبِحَتْ تِجارَتُهُمْ»(بقره/16) این تجارت سود نبود. دینت را دادی و این قدر گرفتی. به همین خاطر حدیث داریم: هرکه میخواهد ببیند چقدر میارزد، ببیند به چند هزار تومان خلاف میکند. اگر هزار تومان کف دست شما گذاشتند خلاف کردی، دو هزار تومان میارزی. اگر نه با دو هزار تومان حق و ناحق نمیکنی، با صد هزار تومان بیاید یک چیزی را میبلعی، شتر دیدی، ندیدی. پس نرخ شما صد هزار تومان است. حدیث داریم هرکسی هرجا سقوط کرد نرخش همان است و اما نرخ علی چند است؟ امیرالمؤمنین فرمود: اگر هستی را به من بدهند که پوست جو از دهان مورچه بگیرم، به خلاف نمیگیرم. هستی را به من بدهند که در بارهی یک پوست جو از دهن مورچه کج بگویم، کج نمیگویم. هرچه هست میگویم. واقع را میگویم. مو به مو، هرچه شد، شد.
دو روز که ما بیشتر زنده نیستیم. مگر دنیا چقدر میارزد؟ خانهی ما صد متر است، یک عمر دزدی کنیم، خانهی ما دویست متر میشود، روی حق راه برویم. سوار دوچرخه میشویم دزدی کنیم، یک عمر سوار ماشین میشویم. ماشین و دوچرخه به اندازهی شرف انسان نمیارزد. جملهی زیبایی است که میگوید: نه مرگ آن قدر ترسناک است و نه زندگی آن قدر شیرین که آدم شرفش را فدا کند. باید مواظب این ارزش باشیم. شما که بازرس هستید و در خیابان و بازار برای بازرسی پخش میشوید، باید دقت کنید. آن آقا هم باید دقت کند. بنده هم باید دقت کنم. بازرس همهی ما خداست. وقتی شما در مغازه سرک میکشی که ببینی چیست یا در انبار چیست، ببینی که احتکار کرده یا چه میفروشد، همین طور که گردنت را میکشی، خدا هم دربارهی شما میگوید: تو رقیبی، یعنی تو او را میبینی، خدا هم تو را میبیند که حق میگویی یا باطل حرف میزنی. یعنی از روی دقت میگویی یا عقدهای داری؟
عدالت عدالت است. چون دو چیز آدم را منحرف میکند. یک وقت آدم یک کسی را دوست دارد، شتر دیدی ندیدی میگوید. یک وقت هم از یک کسی بدش میآید. نخ و طناب نشان میدهد و این خطر برای همه ما هست. از روحانی و غیر روحانی، از بازاری و اداری، همه گرفتار هستیم. انسان هستیم، اما ضعیف است. خود قرآن میگوید: «خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعیفاً»(نساء/28) انسان ضعیف است.
یک جا میگوید: «قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ إِنْ یَکُنْ غَنِیًّا أَوْ فَقیراً»(نساء/135) یک آیهی دیگر هست عین همین است، کلمه هایش کمی پس و پیش است. میگوید: «قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ»(مائده/8) جمله بندیش فرق میکند، ولی کلماتش یکی است. این میگوید: «قَوَّامینَ بِالْقِسْطِ شُهَداءَ لِلَّهِ» آن یکی میگوید: «قَوَّامینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ» این دو تا آیه با هم چه فرقی دارند؟ یک جا میگوید: محبت کسی تو را منحرف نکند. یک جا میگوید: بغض کسی تو را منحرف نکند. و لذا یک جا میگوید: «شُهَداءَ لِلَّهِ وَ لَوْ عَلى أَنْفُسِکُمْ» یعنی برای خدا بگو گرچه به ضرر پدرت باشد. اگر راستش را بگویم، برادرم را جریمه میکنند، راستش را بگو «یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ»(شعراء/88) پدر و مادر هیچ کدام روز قیامت به دردت نمیخورند، راست بگو، خودت هم تخلف کردی بگو من تخلف کردم. شهادت برای خدا باشد، گرچه به ضرر خودت باشد. «أَوِ الْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبینَ» اگر به ضرر پدر و مادرت یا بستگانت یا خودت هم هست حق را بگو. مرد باشیم. مرد آن است که حق بگوید. نکند ما یک وقتی برویم عیب دیگران را پیدا کنیم، ولی از خودمان غفلت کنیم. چون خیلی خطرناک است. بسیار کسانی هستند که به خاطر این به دریا میروند که غرق شدهای را نجات بدهند و خودشان غرق میشوند. خیلی از شما قوی ترها غرق شدند، شما که جای خود دارید. بنابراین شغل بسیار خطرناکی دارید.
3- جایگاه حساس نظارت و بازرسی
می دانید لقب شما در فقه ما چیست؟ در فقه به بازرس که رابط بین مردم و حکومت است عریف میگویند، جمعش هم عرفا میشود. عریف و عارف یعنی کسی که یک قدم پهلوی دولت و یک قدم پهلوی امت است و گزارش حال امت را به دولت میدهد. رابط بین دولت و امت را عریف میگویند. یعنی نسبت به کار معرفت دارد. یعنی مسائل را در مییابد و گزارش تهیه میکند. رابط بین حاکم و امت است. پیغمبر ما عریف داشته است. یعنی به یک افرادی گفته است که پخش بشوید، تمام مسائل مردم را به من بگویید. امیرالمؤمنین عریف داشته است. مسئلهی عریف یعنی باید حاکم اسلامی افرادی را به عنوان عیون و چشمها و بازرس داشته باشد. منتها چقدر بازرس خطرناک است؟ آن وقت دربارهی عریف بگویم، به قدری عریف خطرناک است که اباذر غفاری وقتی میخواست بمیرد، گفت: اگر من مردم وصیت میکنم، عریف من را دفن نکند. چون نمیشود عریف بازرس باشد و خودش گول نخورد.
برای این که یک وقت میبینی انسان واقعاً چنان سفت است که هیچ اسیدی او را آب نمیکند و گرنه وقتی کف دست آدم سکه گذاشتند یا یک چک سفید امضا گذاشتند، هرکس باشد شل میشود. باید چقدر قوی باشی؟ شغل بسیار خطرناکی است. به قدری شغل شما خطرناک است که ابوذر میگوید: من را عریف کفن نکند. عوضش اگر کار را به عدالت انجام بدهیم، بازوی حکومت اسلامی میشویم. یعنی جلوی هر خائنی، هر محتکری، جلوی هر سوء استفاده کنی را میگیرد و امت راضی میشوند و اگر امت از حاکم راضی باشد و اگر بین حکومت اسلامی و امت علاقه باشد، این حکومت هیچ وقت سقوط نمیکند. یعنی اگر عادل باشید، حافظ حکومت اسلامی هستید. و اگرلنگ بزنید به درد کفن کردن هم نمیخورید.
پس عریف دو نوع است: خطرناکش به درد کفن کردن هم نمیخورد، خوبش بازوی حکومت است. هر روز صبح به صبح خیلی باید ترمزتان قوی باشد و باید از خداوند استمداد کنید. برای این که یوسف برایش صحنهای پیش آمد، آن خانم درها را بست و آرایش کرد و گفت: خلاصه من برای تو آماده هستم. یوسف میگوید: اگر لطف خدا نبود، من هم گول خورده بودم. یعنی یوسفها باید با امداد الهی خودشان را حفظ کنند. باید خیلی دقت بکنیم. شهادت برای خدا است، گرچه به ضررت باشد، بعد میگوید: «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاَّ تَعْدِلُوا»(مائده/8) با کسی خرده حساب را تصفیه نکن. گاهی وقتها شما به بازرسی میروی، تا وارد میشوی به کارخانه نگاه میکنی، یک سوت میکشی و میگویی: این از آن پدر سوخته هاست. خود شما را باید بخوابانند شلاق بزنند. تعزیر حکومتی شما این است، که چرا هنوز چیزی را ندیدهای و گزارش تهیه نکردهای به این آقا پدر سوخته گفتی؟ شما باید اول چند شلاق بخوری که تحقیق نکرده دربارهی کسی حرف زدی. دقیق بروید و بررسی کنید، بعد ممکن است از پدر سوخته، پدرسوختهتر باشد. ممکن است هیچ چیزی ندارد و شما بی خودی به او پدر سوخته گفته باشی.
4- عمل با رعایت تقوا و عدالت
دو آیه پشت سر هم هست، یکی میگوید: بازاری تقوا داشته باش، یکی هم میگوید: بازرس تو هم تقوا داشته باش. آیهی بازاری میگوید: «وَ لا تَبْخَسُوا النَّاسَ أَشْیاءَهُم»(هود/85) کم فروشی نکن. احتکار نکن. به بازرس هم میگوید: «وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ»(اسراء/36) همین طور نگو به نظرم این چهارده تن است. یا بگو نمیدانم، یا وزن کنید و بگویید. اگر شما بگویی چهارده تن است و سیزده تن باشد، دروغ گفتهای. اصل این نیست که برای دولت پول درست کنیم. گاهی وقتها آدم میگوید: هرچه بیشتر جریمه کنم، خزانهی دولت پر پولتر میشود. ما را خدا خلق نکرده که خزانهی دولت را پر کنیم. ما خلق شدهایم که بندهی خدا باشیم. راستش را بگوییم، آن وقت اگر راست گفتیم، خود خدا از زمین و آسمان برکاتش را بر دولت نازل میکند. یک باران میآید گندم خوب میشود. این کمک به دولت است. در جنگ یک حادثه پیش میآید، طوفان میشود، غبار میشود، در وقت عملیات یک حادثهای طبیعی پیش میآید، میلیاردها تومان به نفع جبهه میشود. شما بنده خدا باش، خدا میداند که چگونه دولت را حمایت کند. گاهی باید سفت خواباند و شلاق زد و به احدی هم رحم نکرد. گاهی هم اصلاً نمیشود حرف زد، چون من واقعاً به علم نرسیدهام که حرف بزنم. آن جایی که باید قاطعیت باشد، قاطعیت است، آن جایی هم که ما نمیدانیم پیش داوری نکنیم. کار شما کار خیلی دقیقی است.
دو بچه دو خط نوشتند و به امام حسن کوچک دادند، گفتند: کدام یک از ما بهتر نوشته است؟ امیرالمؤمنین فوری گفت: یا حسن مواظب باش! اگر الکی بگویی تو بهتری یا تو بهتر نیستی، خدا روز قیامت تو را عقاب میکند. الکی نگو به نظرم این بهتر است، به نظرم آن بهتر است. به زور نمیشود به یک کسی گفت که تو خوب هستی، به زور هم نمیشود به کسی گفت که تو بد هستی و به همین خاطر من وقتی میخواستم برای شما صحبت کنم، پرسیدم شما که بازرس هستید، در صنف شما کارشناس هست یا نه؟ چون اگر خواستیم ببینیم که مسگر، مس دزدیده یا نه، خودمان هم باید از مس و مسگری سر در بیاوریم. اگر یک کسی را از دانشگاه آوردند و گفتند: ببین مسگر دزد است یا دزد نیست. اصلاً این از مس خبر ندارد. بنابراین باید در کار شما کارشناس باشد. آخوند، آخوند را میشناسد. طلا فروش، طلا فروش را میشناسد. بنابراین ضمن بازرسی اگر کارشناسی از همان حرفه نداشته باشید و لذا دربارهی عریف داریم که عریف را از قبیلهی خودشان تعیین میکردند.
پیغمبر ما از خود قبیله رابط درست میکرد که تمام افراد آن قبیله را عمیقاً بشناسد. قرآن دربارهی پیغمبر میگوید: «رَسُولاً مِنْهُمْ»(جمعه/2) یعنی چه؟ یعنی ازخودشان، اگر پیغمبر از خودشان نباشد بادردها آشنایی ندارد. من آخوند گاهی وقتها، چون اهل یک جایی نیستم، به یک جا که میروم، سر من کلاه میگذارند. اجازه بدهید یک کلاهی که سر من گذاشتهاند بگویم. بگذارید یکی به خودم بگویم تا راه برای شما باز بشود. بنده میخواهم سخنرانی کنم. با ماشین وارد فلان شهر میشوم. تا وارد میشوم و میروم سخنرانی بکنم، جمعیت هم نشستهاند. بالاخره پشت دوربین میروم، فرضاً یک نامهای به ما میدهند که آقای قرائتی لطفا بگویید در راهپیمایی دیروز، هنگامی که بارندگی میشد، چند چتر جا گذاشتهاند؟ بیایند کجا بگیرند؟ من ساده هم میگویم: که آقایان دیروز در راهپیمایی چند چتر جا گذاشتهاند، همه زیر خنده میزنند. برای چه میخندند؟ معلوم میشود اصلاً دیروز راهپیمایی نبوده است و بارانی نیامده است و چتری هم جا گذاشته نشده است. منتها یک رندی برای این که فهمید من وارد شهر شدهام با هیچ کس تماس نداشتهام و صاف پشت دوربین آمدهام، میگوید: خیلی خوب، یک شیخ ساده، وارد شهر شده است، این را سر کار بگذاریم. به راحتی من را با ریش و عمامه سر کار میگذارند. گول زدن کاری ندارد. گول زدن من یا شما فرقی نمیکند.
5- نجات در تقوا و توکل بر خدا
باید دو راه برویم. یکی اگر آدم خیلی تقوا داشته باشد. قرآن میگوید: آدمهایی که تقوا داشته باشند «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً»(انفال/29) امام هیچ وقت سرش کلاه نمیرود. در او چنان تقواست که فرقان دارد. قرآن میگوید: به آدمهای با تقوا فرقان میدهیم. یعنی حق و باطل را تشخیص میدهد، هیچ وقت دو شاخ برق را در تلفن نمیزند. دو شاخ تلفن را در برق نمیزند. فرقان به او میدهم. یعنی به او میگوییم.
یک آیهی دیگر دارد که میگوید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ»(حدید/28) یعنی به آدمهای باتقوا یک نوری میدهیم که در سایهی نور الهی راه را گم نمیکنند. «وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»(طلاق/2) با تقوایان هیچ وقت در بن بست نمیمانند «وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ»(آل عمران/101) کسانی که میگویند: خدایا من نمیدانم، ولی حالا که گفتهاند: این کار را انجام بده، چشم انجام میدهم اما خودت من را کمک کن. پس بر خدا توکل کن. اعتصام یعنی اینکه انسان خودش را در دست خدا رها کند، بعد هم مشورت، دقت، کلاس دیدن، دوره دیدن، اینها باید باشد. البته الحمدلله برای شما کلاس گذاشتهاند، اما این کلاسها اگر در کنارش نور نباشد نمیشود. قرآن میگوید: «وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ»(محمد/30) ای پیغمبر! من یک دیدی به تو میدهم که مردم حرف که میزنند از لابه لای حرفهایشان میفهمی کدام راست میگویند یا دروغ میگویند. بصیرت جرم شناسی و مردم شناسی به تو میدهم. بازرس از لا به لای حرفها متوجه شود، این شغل خیلی خوبی است.
قصهای است که به کسی میگویند: بدترین غذا را درست کن، زبان بره را درست کرد. گفتند: بهترین غذا را درست کن، باز زبان بره را درست کرد. گفت: این بهترین و بدترین است، گفت: تا زبان چه بگوید؟ اگر زبان خوب بگوید: بهترین است ولی اگر بد بگوید بدترین است. به همین خاطر شغل شما مثل قاضی است.
قضات چهار دستهاند: سه گروه از ایشان به جهنم میروند.
1- قاضی که حق بفهمد و به حق حکم کند، این به بهشت میرود. 2- قاضی که حق نفهمد و حق حکم نکند، الحمدلله این شاخهی دومش در جمهوی اسلامی نیست، چون قاضیهای ما سواد دارند. 3- حق را میفهمد ولی حکم نکند. 4- حق نمیفهمد، ولی تصادفاً به حق حکم میکند.
6- کیفر خیانت و ناراحتی در معامله
«إِنَّ التَّاجِرَ الصَّدُوقَ مَعَ السَّفَرَهِ الْکِرَامِ الْبَرَرَهِ یَوْمَ الْقِیَامَهِ»(فتح الأبواب، ص160) حدیث داریم بازاری اگر راست بگوید بااولیای خداست. اگر کسی کلک بزند «لا دین لخداع»(غررالحکم، ص291) کسی که خدعه کند دین ندارد. «الخائن لا وفاء له»(غررالحکم، ص460) «رَأْسُ الْکُفْرِ الْخِیَانَهُ»(غررالحکم، ص460) راس و بالای کفر خیانت است «من مکر بالناس رد الله سبحانه مکره فی عنقه»(غررالحکم، ص291) «مَنْ غَشَّ مُسْلِماً فِی شِرَاءٍ أَوْ بَیْعٍ فَلَیْسَ مِنَّا وَ یُحْشَرُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ مَعَ الْیَهُودِ»(من لایحضره الفقیه، ج4، ص13) کسی که در کارش یا در وزن کردن یا در معرفی کردن کلک بزند، خداوند او را با قوم یهود محشور میکند.
یک نفر درجبهه تیر خورد، همه گفتند: شهادت بر تو مبارک باد. پیغمبر گفت: شهید نیست. این لباس که پوشیده است. لباس گناه پوشیده است. لباسی که پوشیده است، حرام است. چون با لباس حرام به جبهه رفته است، اگر تیر هم بخورد، شهید نیست.
کسی که کلک بزند، روز قیامت با همان کلک محشور میشود و در قیامت رسوایی دارد. کلک نزنیم راست بگوییم. بازاریها، اداریها، کارگر و کارفرماها، آیا نمیشود راست گفت؟ آیا ما اگر دروغ بگوییم زندگیمان تأمین میشود؟
افرادی چند نوع شغل دارند، اما همهی ایشان با بدبختی زندگی میکنند. افرادی هم هستند یک شغل ساده دارند ولی زندگیشان با راحتی است، خدا جبران میکند، خدا شکور است. هرچه حقت باشد به تو میدهند. این طور نیست که اگر انسان کلک زند وضعش با کلک خوب بشود. اگر مقدر باشد که شما به خوشی برسی از همین راه ساده به خوشی میرسی. اما اگر مقدر نباشد که به خوشی برسی با دوز و کلک به خوشی نمیرسی. با مشتری اینطور برخورد نکنید. گاهی وقتها جنس هرساعتی یک قیمت دارد. هر کوچه و هر خیابانی یک قیمت دارد. هر شهری یک قیمت دارد. یک خرده در زمینهی آثار حقوقی، آثار دنیوی، آثار اجتماعی صحبت کنیم.
7- انواع و اقسام غش و کلاهبرداری
انواع غش: غش گاهی علمی است. گاهی سیاسی است. گاهی تبلیغاتی است. گاهی روانی است و گاهی اقتصادی است.
غشهای علمی: مخصوصاً کتاب را سنگین مینویسد تا بگویند نویسنده مرد دانشمندی است. این کلک علمی است. در کلک علمی بیان و قلم را طوری میچرخاند که بگویند خیلی مهم است و ما الآن این مسئله را در مملکت خودمان داریم. در بعضی از نشستها که آدم ناظر است، بعضی از برادرها را میبیند که میگویند آقا این طور بنویسیم؟ ما میگوییم روان بنویسید که بفهمند. میگوید اگر بفهمند که خواهند گفت که این چیزی نبود. یک چیزی بنویسیم که گیج بشوند. این یک رقم کلاه برداری است. قرآن میگوید: «وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَریقاً یَلْوُونَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالْکِتابِ لِتَحْسَبُوهُ مِنَ الْکِتابِ»(آل عمران/78) چنان زبان خود را میچرخاند که آدم خیال میکند علی است و از وحی است، حال آن که این از کتاب نیست.
غشهای سیاسی: «إِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَهِ خِیَانَهُ الْأُمَّهِ»(نهج البلاغه، نامه 26) در انتخابات، یک فرد متوسط را خیلی عالی نشان میدهد و بسیار عالی برایش جو سازی میکند. عالی را با جو سازی سقوط میدهد، متوسط را با تبلیغات بالا میبرند. اینها غش سیاسی است «إِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَهِ خِیَانَهُ الْأُمَّهِ» بزرگ ترین خیانتها خیانتی است که آدم میداند در مملکت نمره 14هست، در این شهر دور هم مینشینند، در جلسات شبانه روزی و با یک بند وبستهایی و یک زرنگیهایی و یک خط بازیهایی مینشینند و برای نمره 13 رأی جمع میکنند و حال آن که(بینی و بین الله) میفهمند که نمره 14 هم وجود دارد. منتها میگویند ما نمرهی چهارده را دوست نداریم. ازخودمان نیست. این از ما نیست. 13 را که دوست داریم برایش تلاش میکنیم. 14 را که دوست نداریم متروک میگذاریم. «إِنَّ أَعْظَمَ الْخِیَانَهِ خِیَانَهُ الْأُمَّهِ» بزرگ ترین خیانت این است که آدم مسئولیت را به کسی که متوسط است بدهد، آن هم به خاطر این که با من هست یا با من نیست.
غش تبلیغاتی: «من أعظم المکر تحسین الشر»(غررالحکم، ص291) بزرگترین مکر این است که انسان شر را تحسین میکند.
غش اقتصادی: این کلاهبردارهایی هستند که در کوچه و بازار راه میروند.
یک غش هم هست که آدم به آن توجه ندارد. میگوید: «الخائن من شغل نفسه بغیر نفسه و کان یومه شرا من أمسه»(غررالحکم، ص460) این هم خائن است. هرکس امروزش از دیروزش بدتر بود به خودش خیانت کرده است. این خیلی مهم است. این دیگرسیاسی و اجتماعی و اقتصادی نیست. انسان باید هر روزش از دیروزش بهتر باشد. اگر کسی امروزش از دیروزش بدتر بود این به خودش خیانت کرده است.
پس انواع غش: گاهی انسان سر خودش کلاه میگذارد. گاهی سر امت کلاه میگذارد. گاهی سر مسئولین کلاه میگذارد.
ابوالاسود دوئلی یک نامه به علی بن ابیطالب نوشت، یا علی به این دلایل فلان نماینده شما آدم بدی است، حضرت علی نامه نوشت گفت: متشکرم که تو با سند نقاط ضعف نماینده مرا به من گفتی. اگر با سند اثبات میکند باید از او تشکر کرد. سند ندارد چیزی نگوید. آدمی که غش میکند و خیانت میکند، شهادت و گواهی او را در جامعه قبول نکنید. این یک بایکوت اجتماعی است.
آدمی که در بازار و اداره کلک میزند، در هر لباسی حتی در قیافهی انسان نیز شیطان است. حدیث داریم «المکور شیطان فی صوره إنسان»(غررالحکم، ص291) خوشی نکن که سر فلانی کلاه گذاشتم سر خودت کلاه گذاشتی «وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ»(فاطر/43) قرآن میگوید: کلکلی که به مردم میزنی، به خودت زدهای. از این کار چه قدر گیرت آمد؟ با این کلک سه هزار تومان به دست آوردی. اگر بنده یک خانه و یک ماشین دارم، نباید بگویم الحمدالله در سن چهل و پنج سالگی پیکان دارم، خانه هم دارم. باید حساب کنم چهل و پنج سال دارم، یک پیکان و خانه گرفتم، باز یک وقت میبینی من باختهام.
8- بازرسی و نظارت همگانی
زرنگ آن کسی نیست که عمر بدهد و دین بدهد و به دنیا برسد. «مَنْ فَحُشَ عَلَى أَخِیهِ الْمُسْلِمِ نَزَعَ اللَّهُ مِنْهُ بَرَکَهَ رِزْقِهِ وَ وَکَلَهُ إِلَى نَفْسِهِ وَ أَفْسَدَ عَلَیْهِ مَعِیشَتَهُ»(کافى، ج2، ص325) چرا ما باید در مملکتمان یک هیئت بازرس باشد؟ بازرس ویژه برای چه است؟ اگر خود بازاریها همدیگر را کنترل کنند، نیازی به اینگونه هیأتها نیست. قرآن میگوید: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ»(توبه/71) اگر همهی مسلمانها در مسجد جمع بشوند و همدیگر را کنترل بکنند. اگرهمهی مردم یکدیگر را نهی از منکر کنند. اگر همه مردم ناظر همدیگر باشند، نیازی نیست که یک گروهی برای بازرسی استخدام بشوند. وقتی کلک زدی به خودت کلک زدی. آقای بازاری به شما میگویم: که شما چطوری کلک زدی؟ چه طور احتکار کردی؟ البته نمیخواهم بگویم که همه، بعضیها، کلک زدهاند. احتکار کردهاند. آن وقت دولت چه میکند؟ دولت هم هزارها نفر را از همین جوانها استخدام میکند، از چهار هزار تومان تا ده هزار تومان، نمیدانم ماهی چقدر به آنها میدهد. هر ماهی مبلغی به اینها میدهد که بیایند بازرس شما بشوند. دولت که خودش پول ندارد، همان جرعهای که از تو میگیرد به اینها میدهد. پس گران بفروش تا دولت مجبور بشود بازرس استخدام کند، از خودت بگیرد و به خودت بدهد. شما بی جا ماشین را پارک میکنی، بعد هم میگویی: ما که ماشین را اینجا پارک کردیم، خیلی خوب، بی جا پارک کردی! دولت مجبور میشود پلیس استخدام کند جلوی پارک بی جای ما را بگیرد. بعد پول پلیس شما را، از جریمه ماشین بگیرد. ما خودمان برای خودمان این کار را میکنیم. ما این همه بازرس نمیخواهیم. اگر انسان آدم با تقوایی باشد بازرس نمیخواهد.
خدا شهید قدوسی را رحمت کند، در یک کارتون پول ریخته بود، کنار مدرسه حقانی گذاشته بود و میگفت: طلبهها هرچه میخواهند بردارند. گفتیم: آقا معلوم نیست یک وقت میبینی، یک طلبه خیلی برداشت. گفت: بگذار خیلی بردارد. بگذار ببینیم نگاهش به پول میخورد چه میکند؟ چون فردا میخواهد قاضی بشود. آدمی که هیچ وقت پول ندیده است وقتی پول دید مثل آهک سقوط میکند، آهکی که خشک است تا آب روی آن ریختند متلاشی میشود. یک آدمی که نه خانه دارد، نه دوچرخه دارد، موکت ندارد، یخچال ندارد، تلویزیون ندارد، این آدم داغان داغان است و شکمش گرسنه است، این را پهلوی یک تاجر میفرستی، اگر این تاجر بیست هزار تومان کف دست این گذاشت، این مثل آهکی است که روی آن آب بریزی. باید ایمان این جوان قوی باشد، باید ایمانش خیلی قوی باشد.
9- بازگشت هزینههای روز و کلک به خود انسان
چرا باید آن بازاری بازرس بشود و چرا این بازرس باید این طور باشد. ما تا زمانی که به سراغ اسلام راستین نرویم، روز به روز بازرس ما بازرس میخواهد، بازرس هم که بازرس بخواهد، ببین دیگر چه میشود. باید برگردیم به این که خودمان به جایی برسیم که واقعاً این خیار را خودمان در سطل زباله بیندازیم و گرنه ته خیار را در کوچه میاندازد. میخواهد دو اتاق بسازد هزار تومان ندارد، تو آدمی هستی که خیار میخوری پوست هایش را در کوچه میاندازی. باید 37 هزار تومان را از تو بگیرند، بعد به سپور بدهند که این پوست خیار را جارو کند. تو اگر آدم حسابی بودی، خودت پوست خیار را در زباله میانداختی و سپور پول کمتری میخواست. ما الآن در تهران تقریباً هزار سپور داریم. این هزار نفر پنج هزار تومان را از ریش خودشان میگیرند و به سبیلشان میچسبانند. اگر اینها یک مقدار خودشان مراعات کنند وضع ما خیلی بهتر میشود. قدیم زنهای محله بیرون خانه اشان را جارو میکردند. اگر هرکس صبح به صبح بیرون خانهاش را جارو کند و آب پاشی کند، نیاز ما خیلی کمتر میشود. البته باز هم برای جمع آوری زباله نیاز هست و بالاخره ما باز هم پلیس میخواهیم. باز هم شهرداری میخواهیم. باز هم سازمان برق، تلفن و دکتر میخواهیم. اما اگر بهداشت را رعایت کنیم، به پزشک کمتری نیاز داریم. اگر هرکسی شبهای زمستان یک صفحه، دو صفحه کتاب بخواند، نیازش به روحانی کم میشود. مطالعه نمیکنیم، بعد میبینیم هیچ چیز بلد نیستیم. بعد هم باید یک طلبه بیاید و..
من بارها این را گفتهام، در نهضت سوادآموزی تقریبا به ما یک میلیارد تومان پول میدهند که بی سوادها را باسواد کنیم. دولت این یک میلیارد تومان پول را از کجا میآورد؟ از خودتان میگیرد. همین مالیات و عوارض و نفت و هرچه هست. البته یک میلیارد تومان چیزی نیست. البته معلمهای ما ماهی هزار تومان میگیرند. ولی این یک میلیارد تومانی که به ما میدهند تقصیر با سوادهاست. اگر هر با سوادی، دختر به مادرش، پسر به پدر، همین طور که امام فرمود: هرکس یک کتاب بگیرد و شبی نیم ساعت به بغل دستیش درس بدهد. یک میلیارد تومان صرفه جویی میشود. اگر بچه مدرسه ایها کتاب دبیرستان را درست نگه دارند. سال دیگر صد میلیون جلد کتاب چاپ نمیشود. پولش را میدهند و چند شهرک برای معلمین بی خانه میسازند. اگر جوانهای دبیرستانی تابستان که3 ماه بی کار هستند، یکی بیست روز عملگی کنند. همه معلمین خانه دار میشوند. اگر هر دانشجویی یک تکان بخورد، یک مقدار برای خوابگاهش یک تلاشی بکند، همه دانشجوها صاحب خوابگاه میشوند. ما خودمان شل هستیم. خودمان باید برگردیم به جایی که نیاز به تعزیرات و بازرس نباشد. چرا کاروان حج دروغ بگوید؟ تو که حاجی میبری، دور خانهی خدا میگردی، راست بگو. اینها صد مسافر هستند، صد موز میخواهند. دروغ میگوید و یک جعبه موز کش میرود وقتی دزدیده شد یک بازرس میفرستند. بازرس گرفتهاند پولش را از حاجیها میگیرند. همه به هم فشار میآورند. برای این که از همان اول یک دروغ گفت. از اول راست بگویید، هیچ نیازی به بازرس نیست. ما اشتباه کردیم. راه این تشکیلات نیست. البته مثل جنگ تحمیلی پیش آمده است. دیگر حالا در یک نظامی وارد شدیم که بازاری و خیابانیاش دروغ میگوید. اگر کارمند وکارگرش دروغ گفت: مجبوریم کنترل کنیم. حالا ما حرفمان این است، مواظب باشید خودتان در این وسط خراب نشوید، چون شما اولش که وارد میشوید به عنوان بازرس آدمهای صافی هستید، مثل آب باران پاک پاک هستید. هرچه در جویهای خیابان برود، خطر هست که آلوده بشود. مگر این که جوی تمیز باشد و چون جویها تمیز نیست. خطر آلوده شدن من و شما هم هست. خودتان را به خدا بسپارید. پیش داوری نکنید. با تخمین حرف نزنیم.
10- بازرسی با استفاده از کارشناسان
اگر کارشناس نیستیم یک کارشناس ببریم. ممکن است به من بگویند: آقای قرائتی تو برو ببین این شیشه فروش خیانت کرده است یا نه؟ من بروم نمیفهمم. واقعاً نمیدانم. یک وقت در زمان شاه ما را در ساواک بردند. یک کسی آمد بازپرس من بود که گفتم: حتماً این آخوند بوده است. چون سؤالها همه سؤالهای آخوندی بود. گفت: آقای قرائتی این حرفها چه بود که زدی؟ البته ما هم که انقلابی نبودیم، ولی حالا یک چیزی از دهانمان در رفته بود، گفته بودیم. و الا انقلابیها آنهایی بودند که در زندان و زیر شکنجه بودند. ما یک طلبه عادی بودیم. بگویم که یک وقت این وسط من خودم را با حزب اللهیها و مجاهدین و انقلابیها جا نزنیم. من یک طلبه عادی بودم. اما بالاخره چون مقلد امام بودیم، گاهی در زمان شاه به دولت یک تنه میزدیم. یک آدم جا افتادهای آمد. گفت: ما پنج رقم انقلابی داریم، تو کدامش هستی؟ گفتم: بگو ببینم. یک طوری گفت، گفتم: عجب کارشناسی است، مثل این که یک عمر آخوند بوده است. گفت: بعضیها هستند که دارند حرف خودشان را میزنند، همین که دو تا انقلابی پای منبرشان آمد، برای این که دل اینها را خوش کنند یک تنه هم به دولت شاه میزنند که به آنها بگویند: ما هم انقلابی هستیم. آیا تو از اینها هستی؟ گفتم: باقی را بگو، گفت: بعضیها روی منبر که سخنرانی میکنند، حرف هایشان تمام میشود، ساعت را در میآورند و میبینند باید چهل دقیقه صحبت کنند، نیم ساعت شد مطلبشان تمام میشود، میگفت: در آن ده دقیقه میگویند این اسلام و اما وضع موجود، حالا این ده دقیقه دارد به ما فحش میدهد. حضرت عباسی این میخواهد چهل دقیقهاش را پر کند. بعضیها از روی عنایت و واقعاً معتقدند که ما خراب هستیم، مقابل ما جبهه میگیرند. چنان اینهایی را که روی منبر سخنرانی میکنند دسته بندی کرده بود و همه را هم نمره داده بود. من دیدم یک ساواکی معمولی این رقم نمیتواند باشد.
اسلام میگوید: اگر قاضی کفشش تنگ است قضاوت نکند. یک وقت میبیند همین کفش تنگ در فکرش اثر میگذارد. علامه حلی وقتی میخواست دربارهی آب چاه حکم بدهد گفت: تا در خانهی من چاه هست، من نگرانم قضاوتم بر اساس حق نباشد. بگذار اول چاه را پر کنم تا بعد حرفی که میزنم برای خدا باشد.
وقتی آب دهان انداختند و جسارت کردند، حضرت امیر دید اگر الآن بکشد، از روی عصبانیت است، رفت قدم زد و برگشت. میزان که شد، به حالت اعتدال که برگشت، فی سبیل الله قدم بر میدارد. حضرت علی میگوید: من نگران بودم که در حال هیجان دست به کاری ببرم که برای خدا نباشد، برای عقده و هیجان باشد. حضرت امیر به خدا پناه میبرد. یوسف به خدا پناه میبرد. علامه حلی به خدا پناه میبرد. آن وقت نمیدانم چطور میخواهی خودت را حفظ کنی؟ خدا باید حفظت کند. آنهایی که خیلی از شما قویتر هستند، آن طور هستند. کارتان خطرناک است. به امید روزی که کاسبهای ما احتکار نکنند. برای چه کسی احتکار میکنی؟ آن زنی که گوشواره میدهد و بچهاش در جبهه است، تو هم سر او کلاه میگذاری. صدام که اذیت کند، تو هم اذیتش میکنی. خوب هر دوی شما که صدامی شدید. این ملت مستضعفی که، اکثر کارمندهای آن مستضعف هستند. تقریباً همهی این کارگرها مستضعف هستند، کشاورزها مستضعف هستند. در ایران فقط5 یا10درصد هستند که وضعشان خوب است. 90 درصد مردم ما یا در طبقهی عادی و یا در طبقهی مستضعف هستند. شما 5 در صد یا 10 در صد که پول دارید، سر آن90 درصد هم کلاه میگذارید؟ اگر قرار باشد بمباران صدام، بمب شیمیایی صدام، توطئه منافقین، امت حزب الله را بکوبد، تو هم از نظر کلاهبرداری بکوبی، پس تو هم که هم دست صدام هستی. این کارها را نکنیم تا نیاز به بازرس نداشته باشیم.
خدایا! خودت که بازرس همه ما هستی به ما ایمان کامل بده، تا در گردابهایی که آدم دین میبازد خودمان را حفظ کن. خدایا! به ما ایمانی بده که مثل زن فرعون باشیم، زن فرعون هرچه طلا و پول دید جذب فرعون نشد و تو گفتی نمونه مؤمن زن فرعون است. کاخ دید، پول دید، طلا دید، ناز فرعون دید، طرفدار فرعون نشد.
خدایا! به ما و به بازرسین ما ایمانی بده که اگر هر رقم طمعی پیش آمد، مثل زن فرعون طرفدار موسی باشند و جذب فرعون صفتها نشوند. خدایا! به بازاریهای ما، آنهایی که میلنگند عنایتی کن که کلاه برداری نکنند و اگر قابل نیستند به دست همین بازرسها و همین تعزیرات حکومتی تنبیهشان کن.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»