پیامبر اسلام (ص)، سکینه و آرامش
موضوع: پیامبر اسلام(ص)، سکینه و آرامش
تاریخ: 20/10/63
بسم الله الرحمن الرحیم
بنا شده انشاءالله بخشی از زندگی پیغمبر را بگوییم، صداقت را گفتیم، صراحت را گفتیم. معراج پیغمبر را گفتیم. بمناسبت معراج یک چیزهایی گفتیم، درباره آرامشهایی که خدا به پیغمبر داده، میخواهیم صحبت کنیم. چون یک پیغمبر میان مردم جاهلی که، بهداشت ندارند، تمدن ندارند، اخلاق ندارند، یکسری مردم وحشی، در آن زمان، آن وقت همه رقم مشکلات فشار میآورد. درباره آرامش و تسکین و. . . که این مسئله، مسئلهای است که همه ما به آن مبتلا هستیم. الآن ناراحتی، دلهره، اضطراب، یک چیزی است که در دنیا موجود است. صادر کردنی هم نیست. یعنی غیر از دوربین عکاسی و ماشین و نمیدانم دارو و اینهاست، یکسری چیزها اگر نباشد، میشود از کشوری دیگر آورد. ! آرامش هیچ جای دنیا نیست که آدم بگوید که یک مقدار آرامش وارد میکنیم، همه دنیا در آتش اضطراب میسوزد، برای هر تکی، پاتکی است. برای هر تزی، آنتی تزی است. برای هر رقم هوایی، ضدهوایی. ضد ضد هوایی، همهاش روی رقابتهای اسلحه و روز بروز دلهره، توحّش، شرق از غرب میترسد، غرب از شرق میترسد، همهشان از همدیگر میترسند، اضطراب یک چیزی است که دنیا را گرفته، فضا را گرفته، در میان افراد، در میان جامعه ها، بوده و هست و تنها چیزی که این اضطراب را آرام میکند، همانی است که قرآن میفرماید: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) ایمان دل را آرام میکند و چون ایمان در دنیا نیست، همه به وحشت افتادند. تمام رؤسای جمهور، همه دلهره دارند. ابرقدرتها دلهره دارند، دولتها از ملتها میترسند، ملتها از دولتها میترسند.
اجمالا نبود آرامش یک بلای مهم سراسری است و یک خورده درباره این مسئله میخواهیم صحبت کنیم. پیشرفت علم و صنعت خیلی کارها را آسان کرد. الاغها را ماشین کرد، شمعها را برق کرد، اما دلهرهها را برطرف نکرد، یعنی سابق پای شمع و روی الاغ مینشستیم و دلهره داشتیم، الان هم تو هواپیما مینشینیم و دلهره داریم. سابق در گردنه میترسیدیم. حالا هم در هوا میترسیم. دلهره و وحشت یک بلایی است که نه علم و صنعت و نه دانشگاه، هیچ کدام آن را حل نکرده، صادر کردنی هم نیست و این مسئله را میخواهیم دربارهاش صحبت کنیم.
پس بحث ما به مناسبت همان عنوان همیشگی درسهایی از قرآن، موضوع این هفته؛ سکینه و آرامش. بحث، جنبه روانی دارد، اخلاقی دارد، بحث جالبی است. انشاءالله چون همهاش قرآن است.
عامل دلهره چیست؟ تا ببینیم این عوامل را چطور با آن برخورد کنیم.
1- عوامل دلهره و اضطراب
عوامل دلهره و اضطراب: 1- احساس پوچی؛ میلیونها آدم ناراحتند، چون احساس میکنند پوچند. میگوید آمدم چه کنم؟ برای چه خدا ما را خلق کرده؟ برای چه آمدیم؟ که چه؟ کار برای چه؟ برای خوردن. خوردن برای چه؟ برای اینکه جان داشته باشیم، کار کنیم. کار کنیم یک لقمه گیر بیاوریم و بخوریم. که جان داشته باشیم کار کنیم. کار کردن برای خوردن، خوردن برای کار کردن. کارکن و بخور، بخور و کار کن! که چه؟ عاقبتت چیست؟ احساس میکنند که در این عالم پوچند. آنهایی که ایمان ندارند و بینش صحیح و سالم ندارند
2- احساس تنهایی، گاهی آدم ناراحت است، چون میبیند یاور ندارد، تنهاست. صدایش به جایی نمیرسد.
3- احساس فقر، گاهی آدم ناراحت است و احساس فقر میکند. ندارم، بچه هایم ندارند. میمیرم! بچه هایم را چه کسی روزی خواهد داد؟ به کجا پناهنده بشوند؟ از اول قبل از اینکه بچه دار بشود، بچهاش را سقط میکند. میگوید خرجیاش را چه خواهم کرد. ازدواج نمیکند، میگوید: پول از کجا بیاورم؟ احساس فقر آدم را نگران میکند.
4- قدردانی نکردن مردم، عدم قدردانی مردم. یکی از چیزهایی که آدم را ناراحت میکند این است که مردم قدردانی نمیکنند. کلی زحمت کشیدیم، هیچکس قدردانی نکرد. آدم ناراحت است، دلسرد میشود، مضطرب است. مردم قدردانی نکردند.
5- احساس شکست و خسارت. گاهی آدم احساس میکند شکست و خسارت خورده، کاندیدا شدیم رای نیاوردیم. رای اعتماد به ما ندادند. مردم رای به ما ندادند. پیشنماز شدیم، کسی در مسجدمان نماز نخواند. کتاب نوشتیم، پخش نشد. حرف زدیم کسی گوش نداد، گفتم، اثر نکرد، کشتی گرفتم، زمین خوردم. اقدام کردم، نشد. خانه ساختم، خراب شد. قرعه بنامم نیامد، همسر گرفتیم، طلاق داد. این احساس شکست و خسارت.
6- ترس از آینده، پیری، کوری، مریضی، قبر، قیامت، تاریخ، آینده چه میشود؟ بالاخره چه؟ احساس کسی است که از آینده نگران است.
7- حزن بر گذشته، جوانیم رفت، گناهانی کردم، جنایتها شد، خراب کردم، ضایع شد جوانی، پولم، استعدادم، سلامتیم، فراغتم، حزن بر گذشته.
8- نیش مردم، متلکها، مسخره ها، لبخندها، غمزهها و کرشمه ها،
9- بی اطلاعی از نتیجه کار، خوب بالاخره این زحمتی که میکشیم عاقبت چه میشود؟ بسازیم چه کسی میخواهد در آن بنشیند؟ بنویسیم چه کسی میخواند؟ تلاشها هدر رفت. اینها خلاصه، یکسری چیزهایی است که عوامل اضطراب است. و کیست روی کره زمین که یکی از چند تا از این عوامل در وجودش نباشد؟ معمولا مردم اینها را دارند و اینها کلی نیست. اینها چیزهایی است که دیشب فکر کردم به ذهنم آمد و شاید چند تای دیگر هم باشد، شما هم فکر کنید ممکن است به ذهنتان بیاید. مردم ناراحتند! همه شان، به همین خاطر ضعف اعصاب زیاد میشود. قرص خواب زیاد میشود. دنیا که پناه به سیگار میبرد. دنیا که پناه به مشروبات الکلی میبرد. اینهایی که میزنند به هیپی گری، اینهایی که هر ساعتی یک رنگی در میآیند. اینهایی که مثل لنگ هر ساعتی دور پای یکی هستند. افرادی هستند در جامعه مثل لنگ است، لنگ خاصیتش این است هر ساعتی دور پای کسی است. امروز دور پای این است، ستارالعیوب است، نه آقا ایشان خیلی آدم خوبی است. بله! بله! آدم خوبی است. فردا ایشان میرود کنار، یکی دیگر میآید، بله! سلام علیکم، خدا سایهات را از سر ما کم نکند. همینطور آدمهای متعلق هر ساعتی انگار لنگد، دور پای یک کسی ستارالعیوبند برای یک لقمه نان، چاپلوسها، متملقها، آبجوخورها، تریاکیها، شیرهایها، هروئینیها، سیگاری ها، قرص خوابیها، مرض روانیها، ضعف اعصابها و. . . چه خبر است در دنیا؟ چیزی که نیست آرامش و سکینه.
2- قرآن شفای دردهای جسمی و روحی
اینها مرض است، قرآن میفرماید: «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقرآن ما هُوَ شِفاءٌ»(اسراء/82) قرآن شفاست. قرآن شفاست. یعنی این مرضها را دوا میکند. قرآن شفاست. معنایش این است که پیغمبر اسلام در کوچه راه میرفت و میدید یک کسی سرش درد میکند، میگفت: بیا! سرت درد میکند؟ بنشین. بنشین. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ»(فاتحه/2-1) دندانت درد میکند؟ بنشین بنشین«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ». بله حمد شفاست، حدیث داریم اگر هفتاد تا حمد را به مرده خواندید، یا چهل تا یا هفتاد تا، به مرده خواندید، زنده شد تعجب نکنید. حمد شفاست، قبول داریم ولی اینکه قرآن میگوید شفاست، بیشتر نظرش این است که آدمها را شفا میدهد انسانیت را شفا میدهد. شخصیتها را شفا میدهد، نه شخص را. جان را شفا میدهد، نه جسم را. نظر قرآن بیشتر روی آن است، البته برای جسم هم شفاست.
بیاییم ببینیم پیغمبر خدا ناراحتیش از چه بود؟ با چه آیاتی خدا و با چه بیانی پیغمبرش را تسلیت میدهد. چون آیات تسلیت پیغمبر زیاد است. آیاتی داریم میگوید «وَ لا یَحْزُنْکَ»(یونس/65) غصه نخور! آیهای میگوید «وَ اصْبِرْ»(مزمل/10) تحمل کن! آیهای میگوید «وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِکَ»(انعام/10) قبل از تو هم، پیغمبران دیگر هم این فشارها را داشتند و این مسخرهها هم داشتند آیهای میگوید «إِنْ عَلَیْکَ إِلاَّ الْبَلاغُ»(شورى/48) تو کار خودت را کردی! ناراحت نباش! آیهای میگوید که: «وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّکَ یَضیقُ صَدْرُکَ بِما یَقُولُونَ»(حجر/97) میدانیم که ناراحتی، ناراحت نباش! آیه دیگری میگوید که «لا یَغُرَّنَّکَ تَقَلُّبُ الَّذینَ کَفَرُوا فِی الْبِلادِ»(آل عمران/196) این کفاری که تلاش میکنند، از تلاششان وحشت نکن، آرام باش! «وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ» (آل عمران/176) ناراحت نباش «وَ لَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَهُ الْخَبیثِ فَاتَّقُوا اللَّهَ»(مائده/100) عدد کفار زیاد است، ناراحت نباش! این پیغمبر هم از کفر و از نیش و حیله و از تلاش کفار، ناراحت بوده و خداوند با آیات زیادی پیغمبر را سکینه و آرامش میدهد. حالا پس بحث امشب ما روشن شد. موضوع چیست؟ درد کل کشورها و درد کل جامعهها و فردها و انسانها! چیست؟ اضطراب.
3- راهکارهای قرآن برای رسیدن به آرامش
اما احساس پوچی: افرادی که بینش و دید مادی دارند، جهان بینیشان مادی است، دیدش این است که هستی آمدیم و خوردیم و بزرگ شدیم و بعد هم سقط میشویم، یعنی انسان که میمیرد، الاغ است که سقط میشود. یک لاشهای میرود زیر خاک، و السلام تمام شد و رفت. دیدی که میگوید انسان مرگش گویا سقط است و دفنش انگار یک جمادی زیر خاک میرود و دیگر چیزی نیست. خوب این احساس پوچی میکند. اما یک مومن به خدا که احساس پوچی نمیکند. که «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ»(مومنون/115) «أَ فَحَسِبْتُمْ» یعنی حساب کنید، پهلوی خودتان «أَنَّما خَلَقْناکُمْ» که ما خلق کردیم شما را عبث؟ شما خیال میکنید که عبث هستید؟ یعنی همه آمدید چند هزار کیلو گندم بخورید، چند هزار لیتر آب بخورید و بعد هم بروید؟ خیال میکنید همین هستید؟ کار برای خوردن، خوردن برای کار! همین؟ اگر شما برای این بودید که این همه استعداد نمیخواستید. یک حیوان بیش از انسان میخورد، میخوابد و این همه استعداد و ذوق و ابتکار هم در او نیست. اینکه خداوند این همه استعداد در ما گذاشته، پیداست که ما فقط برای خوردن نیستیم.
یک وقت یک مثلی داشتم، چند سال پیش گفتم، اگر شما وارد یک خانهای شدید، میروید خانهای را بخرید، بنگاه معاملاتی شما را میبرد داخل خانهها میگرداند. در اتاق را باز میکنی، یک جا تختخواب است میگویی اتاق خواب است. اما اگر یک در اتاق را باز کردی دیدی هم یخچال و چراغ گاز است، هم رختخواب است و هم کمد کتاب، میگویی اینجا یا خوابگاه دانشجویی است یا حجزه طلبه! چون نه خوابگاه است، اگر خوابگاه است کتابخانه نباید باشد. نه کتابخانه است، اگر کتابخانه است یخچال میخواهد چه کند؟ چراغ گاز میخواهد چه کند؟ اگر آشپزخانه است، کتابخانه میخواهد چه کند؟ پس اینجا خوابگاه یک دانشجو است که هم خوابگاه است، هم کتابخانه، هم آشپزخانه.
اگر وجود ما دیدیم چراغ گاز هست یعنی شکم هست، مخ هست، اگر انسان فقط زندگی مادی داشت، این کششهای معنوی در وجودش نباید باشد. اگر اینجا فقط آشپزخانه بود نباید کتاب باشد. اگر فقط کتابخانه بود نباید چراغ گاز باشد. اگر فقط آشپزخانه و کتابخانه بود، نباید رختخواب باشد و از این که میبینیم در این اتاق همه چیزی هست، پیداست این اتاق همه کاره است. هم آدم در آن مطالعه میکند. هم میخوابد. هم غذا میپزد و. . . بنابراین وجود انسان، در انسان چیست؟ انسان فقط شکم و شهوت نیست، فقط زندگی مادی نیست، همین که ما اضطراب داریم، دلیل بر این است که یک قراری است. هرچه که در انسان است، نشان از این است که بیرون هم هست. مثلا ما اگر تشنه میشویم، احساس تشنگی که درون است، همین احساس انسان نشانهاش این است که پس بیرون باید آب باشد. چون تا بیرون آب نباشد، این احساس درون انسان نیست. همین که ما مضطربیم، پیداست یک قراری وجود دارد که ما دنبال آن میگردیم. ظاهرا مثنوی است که میگوید: نی این همه ناله میکند بخاطر این است که میگوید: از نیستان من را جدا کردی. این نی وقتی که در نیستان بود آرام بود. همین که از نیستان نی را جدا کردند و سوراخش کردند، آنوقت هی ناله میکند. بشنو از نی چون حکایت میکند وز جداییها شکایت میکند. انسان اضطراب دارد. همین اضطراب انسان دلیل بر این است که یک منبع قراری هست و انسان میخواهد خودش را به آن برساند. منتهی تریاکیها میگویند منبع قرار تریاک. آن خیال میکند اگر به فلان ریاست رسید، قرارش است. بعد رئیس هم میشود میبیند باز نه! نشد. قرار انسان جای دیگر است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28)
فقط آنچه که انسان را نگه میدارد، ایمان است.
4- توجه به نظارت خدا و پایداری عمل
هیچ چیزی انسان را اشباع نمیکند، تو پوچ نیستی. تو نیامدی عبث بشوی. تو هستی، گاهی انسان ناراحت است، دلهرهاش برای این است که نیست میشود! اما نیست، نیستی! نیست نمیشوی! آدم اگر پولش را گم کند، غصه میخورد. اما اگر پولش را در بانک بگذارد، از در بانک میآید بیرون غصه نمیخورد. انسان حساب میکند که همین عمل «مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ»(زلزال/7) ذرهای کار بکند در این عالم هست. اگر انسان احساس بکند تمام «یَعْلَمُ خائِنَهَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ»(غافر/19) حتی نگاهی که میکند این نگاه برای محبت است، برای شهوت است، خدا میگوید آن نگاهها که بر چه اساس و هدفی است آن هم من میدانم. یعنی خاطرات درونیات زیر نظر است. «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَیْهِ رَقیبٌ عَتیدٌ»(ق/18) حرفهایی که میزنی، زیر نظر است، کارهایی که میکنی زیر نظر است. بنابراین پوچ نیستی، هم هستی، هم کارهایت ضبط میشود. اگر به زندانی بگویند: آقا این کار را بکن مفت، خوب خیلی سختش است. اما به یک زندانی بگویند: آقا این کفش را بدوز، این پتو را بباف، اما ما روزی صد تومان، دویست تومان کمتر و بیشتر برایت میگذاریم که وقتی از زندان خارج شدی با پنجاه شصت هزار تومان پول بروی بیرون، خوب این زندانی در آن زندان دستش میگردد به اینکه کار بکند، چون میداند این زحمتی که میکشد این است. خلاصه اینکه احساس پوچی را قرآن میگوید: «مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ»(زلزال/7) این مثقال ذره شد، این کلماتت ضبط میشود. افکارت ضبط میشود. مو را از ماست میکشیم. این احساس پوچی.
5- همراهی خداوند و توکل به او
و اما احساس تنهایی، تنها نیستی «إِنَّ اللَّهَ مَعَنا»(توبه/40) قرآن میگوید: خدا با ماست. «إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذینَ اتَّقَوْا»(نحل/128) خدا با متقین است. تنها نیست. «إِنَّنی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَرى»(طه/46) موسی تنها هست، ی برو به طرف فرعون اما من با تو هستم. «أَسْمَعُ» حرفهایتان را میشنوم و «اری» میبینمتان. تنها نیستی. احساس نکن تنها هستی. «أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ»(نهج البلاغه، خطبه 201) امیرالمومنین میفرماید اگر راه حق است، احساس نکن تنهایی.
از همه گذشته مگر مردان تاریخ تنها نبودند؟ پیغمبر چند نفر بود که اسلام آورد. تنها بود، پیغمبر اولش تنها بود. تمام نابغهها اول تنها هستند، از چه میترسی؟ تنها هستی؟ راهت اگر حق است باش. راه اگر حق است تنها باش، بنابراین در برابر احساس تنهایی در قرآن جواب میدهد که من با تو هستم، میبینمت، تاییدت میکنم، به من توکل کن، من را همیشه در ذهن خودت حاضر بدان. این احساس تنهایی را اینچنین ِ «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) جواب میدهد.
خدا رحمت کند شهید محراب آیت الله مدنی را. در اطراف کازرون و نورآباد ایشان بود، من رفتم آنجا دیدنشان. دیدم تنهاست. سید اولاد پیغمبر عالم ربانی آیت الله مدنی شهید محراب، دیدم آنجا تبعید است گفتم تنهایی ناراحت نیستی؟ گفت تنها نیستم در محضر خدا هستم. هر شبی که میخوابم یک قدم به خدا نزدیک میشوم، هر نفسی که میکشم یک قدم به خدا نزدیک میشوم. و هر قدم و هر نفسی شاه یک قدم از خدا دور میشود. بنابراین انسان احساس ناراحتی نمیکند چون زیر نظر اوست.
6- شیطان و احساس فقر و ترس از فقیر شدن
احساس فقر، قرآن درباره احساس فقر آیات زیادی دارد، اول میگوید: که آنکسی میترسی، انتقاد میکند و. . . از آنهایی که میترسیدند و بچهشان را سقط میکردند، افرادی بچهشان را میکشتند و قرآن میگوید: «خَشْیَهَ إِمْلاق» (اسرا/31) یعنی از ترس فقر بچهشان را میکشتند، الآن در جامعه ما صدها هزار آدم هست، که از ترس خانه، از ترس خرجی خانه، از ترس خرجی، زن نمیگیرد و غافل از اینکه تمام کسانی که وضعشان بعد از ازدواج خوب شده. شاید یک درصد ما آدم نداشته باشیم که بگوید من زمانی که زن نداشتم، وضعم بهتر بود. معمولا وقتی زن و بچه پیدا میکنند خانه و زندگیشان هم بهتر میشود. از پدرانتان بپرسید، از پدرانمان باید بپرسیم که معمولا همه مردم وقتی عذبند، کمرنگ است زندگیشان. وقتی زن و بچه دار شدند، بهبود پیدا میکند. مشکلات هست، اما زندگی بهتر میشود و قرآن میگوید «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ»(بقره/268) آن کسی که به شما میگوید: نداری! شیطان است، «الشَّیْطانُ یَعِدُکُمُ الْفَقْرَ» بدهی نخواهد داشت. اصولا قرآن میگوید: «اسْتَنْزِلُوا الرِّزْقَ بِالصَّدَقَهِ»(کافى، ج4، ص10) حدیث داریم اگر دیدید وضعتان خراب است پول بدهید خوب میشود. نگویید: آقا خودم هم ندارم، حالا با اینکه نداری، بده. بدهی خوب میشود.
«إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ»(نور/32) قرآن میگوید: ازدواج کنید، اگر فقیر بودید، خداوند غنی میکند شما را. دیر یا زود منتهی یک مقدار هم این را به شما بگویم، یک مقدار هم در زندگی فرهنگمان غلط است. یعنی خانه اجازهای مینشینیم، اما ماشین لباسشویی میخواهیم. این یک بلایی است که ما گرفتار شدیم. یک وقت یک زن مریض پیر است، نوه و بچه هم زیاد دارد. این ماشین لباسشویی ضرورت دارد حالا میبینی یک عروس و داماد یک پیراهن و شلوار دارند و ماشین لباسشویی میخواهند. آن وقت میرود در صف و ناراحت است. صبح تا حالا داخل صف هستم؟ ماشین لباسشویی میخواهم، آقا خوب! با دستت بشور. یک ورزشی هم هست. دیگر زن میگفت: هر روز من چایی درست کردم. گفتم هر روز چایی درست کردی؟ یک دو شاخ زدی! سماور برقی است، دیگر این هنر ندارد. این که مثل ورزش هروئینها است. یک هروئینی به یک هروئینی میگفت: من هر روز ورزش میکنم، میگفت چه میکنی؟ گفت ببین دو شاخ پلوپز را فرو میکند، سماور یک دو شاخ دیگر فرو میکند، اتو یک دو شاخ دیگر فرو میکند و 7 تا دو شاخ فرو میکند. خوب اینکه دیگر هنرنیست. . . بعد هم خانم رنگش زرد. . .
یک مقداری درون زندگی ها، نیازها کاذب است. و گرنه فقیر کم داریم. فقیر واقعی کم داریم. بیشتر ما که میگوییم نداریم، مصنوعی است. یعنی احساس دروغی است.
7- تکلیف و توجه به انجام وظیفه
عدم قدردانی مردم، گاهی انسان ناراحت است که چرا مردم از زحماتش قدردانی نکردند، این هم خدا چند تا بیان دارد. قرآن میفرماید: «فَإِنْ تَوَلَّوْا»(نور/54) به پیغمبرش میگوید: اگر مردم پشت کردند، اگر مردم از تو قدردانی نکردند، این قدردانی نکردن، سه جور میشود یک دو سه.
نسبت به خدا اگر قدردانی نکردند، یا نسبت به تو یا نسبت به خودشان. اگر مردم تو برای خدا کاری کردی مردم «تَوَلَّوْا» یعنی مردم گوش ندادند و قدردانی نکردند و اگر مردم گوش ندادند «إِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ عَنِ الْعالَمینَ»(عنکبوت/6) خدا بی نیاز است، میلیونها و میلیاردها فرشته دارم که «یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ»(فصلت/38) آن همه فرشته دارد خدا، که برایش عبادت کنند وخسته نشوند، میلیونها فرشته دارد که عبادت میکنند و خسته نمیشوند بنابراین نماز نمیخوانی؟ نخوان! اگر نماز نخواندند، اگر نصیحتهای تو را قدردانی نکردند، نسبت به خدا هیچ، «گر جمله کائنات کافر بشوند بر دامن کبریاییاش گردی ننشیند» اما نسبت به خدا اینطور نیست که حالا قدردانی نکردند نسبت به خدا، خدا میگوید ایمان نمیآورید؟ نمیآورید که نیاورید! در ایران ممکن است چهار نفر نسبت به انقلاب دهن کجی کنند، عوضش در دنیا انقلاب در دلهایی که باید اثر کند اثر کرده. «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ» (مائده/54) قرآن میگوید: اگر یک وقت یک کسی مرتد شد، او آدمهایی هستند و میآیند و ایمان میآورند، طوری نیست. خدا هیچ غصه نمیخورد چون هم غنی است، جن است، فرشته هست، انسانهای دیگر هستند، آدمهای خوب اما این نسبت به خدا که غصه نخورد، که حرف خدا پیاده شد و خدا غریب نیست، و اما بگویی من زحمت کشیدم پس من چه شدم؟ تو هم «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ»(نور/54) تو هم اجرش محفوظ است، تو وقتی حرفت را بزنیو اثر بکند و اثر نکند، تو در ثواب یکی هستی. به شما میگویند آتش گلوله را میزنی، نشانه میگیری، یعنی دوره دیده ای، تیراندازی دوره دیده ای، الان هم کمین نشستهای و نشانه هم گرفتی. فرمان هم صادر شد بزن، زدی، خورد و نخورد مهم نیست اجر شما محفوظ است. بنابراین تو هم. . . اما نسبت به خدا غصه نخور، تمام مردم مومن بشوند و کافر بشوند ذرهای در عظمت خدا اثر ندارد. اما نسبت به تو ذرهای ناراحت نباش به خاطر اینکه «وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ» تو کارت را کردی، اجرت را داری و اما نسبت به خودشان، خودشان، ضرر مال خودشان است. یک نوکری با آقایش دعوایش شد، گفت: الآن میروم از پشت بام خودم را پرت میکنم. گفت: خودت را میکشی؟ من میروم یک نوکر دیگر میگیرم. بعضی بچهها هستند وقتی در خانه ناراحت میشوند، قهر میکنند و شام نمیخورند. خوب خودت گرسنهات است. اگر قهر میکنی و شام نمیخوری خوب این هم مال اینکه قدردانی نمیکنند. از همه گذشته یک کسی پیدا میشود و بعد قدردانی میکند. تو نیکی میکن و در دجله انداز، خودم شیرجه میروم و درش میآورم. هیچی مخفی نمیماند.
8- خاطرهای عجیب از یک شهید
دو سه شب پیش خوب، سالی یکی دو مرتبه در نهضت سواد آموزی فصل کارمان الان است، سالی یکی دو بار در همه ایران میگردیم. خوب گفتیم تا برف سنگین نشده، برویم مناطق اراک و همدان و باختران و سنندج و ایلام و برویم این مناطق. چند شب پیش وارد همدان شدم و رفتم منزل شهید محراب که الآن منزل امام جمعه است. مرحوم مدنی. رفتم منزل ایشان و وقتی نشستم بعد از نماز مغرب بود. یک پیرمردی آمد و گفت: من پدر دو تا شهیدم. میشود شام بیایید خانه ما؟ خوب گفتیم: باشد! در خدمت امام جمعه همدان رفتیم شام منزل آن پیرمردی که پدر دو تا شهید است. اتاقی بود و نشسته بودیم. خانهاش حدود حیاطش حدود 10، 15 متر بود، دو تا سه تا اتاق کوچک داشت. نشستیم و آن پیرمرد هم کارمند یک ادارهای بود و نشسته بود از بچه هایش میگفت: که این پسر 21 ساله من که شهید شد، عرض کنم که پاسداری بود از 10 سالگی نماز شب میخواند. یکبار خانه من نماز میخواند، گفت: چون امسال سهم امام و خمست را ندادی، من در این خانه نماز نمیخوانم روی تشک نمیخوابید و میگفت تا رزمندهها روی تشک نخوابند، من هم نمیخوابم. یک آدم عجیب و غریبی بود.
همین طوری که داشت نقل میکرد، در این هنگام دیدیم یک پیرمرد دیگری دوید توی اتاق تند آمد و نفس نفس میزد. گفت: من از بس دویدم نفسم گرفته، معذرت میخواهم آمد روبوسی کرد با جناب آقای امام جمعه و بنده. آمد پهلویمان نشست، تا نشست حرف صاحب خانه را قطع کرد. صاحب خانه پدر دو شهید که داشت از پسرهایش میگفت، حرف او را برید و گفت: ببخشید من یک جمله بگویم؟ بفرما، بنده هم یک پسر هم در این عالم بیشتر نداشتم آن یک پسرم هم معلم بود. آن هم شهید شد، اما از پسر معلم شهیدم یک قصه بگویم. در محلهمان سر کوپن و تعاونی و این حرفها یک نفر ناراحت میشود، در محله، آب دهانش را پرتاب میکند به ریش پسر من، پسر من معلمی بود که ریش داشت. آب دهن میاندازد به ریش پسر من! همین پسری که معلم است، بچههای محله و کمیته و سپاه و مسجدیها میخواهند بریزند بزنند. میگوید: آقا نزنید این عصبانی بود. چیزی نیست. آب دهن است من پاک میکنم تمام شد و رفت. ناراحتش نکنید، بعد رفت جبهه شهید شد و فردی که آب دهان انداخته آمده حلالیت میطلبد. این را پدر گفت: بعد هم نشست، بعد هم به صاحب خانه گفت: ببخشید من با سرعت آمدم حرفتان را قطع کردم و این را گفتم. ببخشید. معذرت میخواهم. شما حرفتان را ادامه بدهید.
همین طور که صاحب خانه پدر این دو شهید حرفش را داشت ادامه میداد این پدر شهید همینطور که پهلویمان نشسته بود. مرد ما را میگوئی؟ الله اکبر چه شبی است امشب، این عجب صحنهای است. اصلا این همدان شد برای ما دانشگاه. این اتاق شد دانشگاه چه بود این قصه؟ هیچی افتاد و گفتند: غش کرده، گفتند: حالا ببینید چه شده؟ هیچی، تا رفتند بلندش کنند برسانندش به دکتر، به دکتر نرسیده گفتند آقا مرده این.
ما آن شب همدان سوختیم، چه بود قصه؟ بعد هم تحلیلی دارم روی این قصه، تحلیلم این است که این معلم با فضیلت، شغلش هم معلمی بود. این معلم با فضیلت ما شنیده بودیم در تاریخ که به مالک اشتر فحش دادند، بعد نفهمید که این مالک اشتر است. وقتی فهمید دوید عذرخواهی کند، گفتند: مالک رفته در یک مسجد، رفتند گفتند: آقا ببخشید معذرت میخواهم. گفت: نه! من آمدم به تو دعا کنم. ما شنیده بودیم که مالک اشتر فحش را میشنود و تحمل میکند، ندیده بودیم که در جمهوری اسلامی جوانهایش این طور ساخته شدند. جوان معلمی که آب دهان به صورتش پرتاب میکنند، تحمل میکند.
من تحلیلم این است این آب دهن را برای خدا حفظ کرد یعنی تحمل کرد. ناراحتیاش را نگه داشت. بعد هم رفت شهید شد. من آن شب وارد همدان شدم پدرش 17 دقیقه دیگر بیشتر عمر ندارد، به سرعت وقتی فهمیده، خود پدر هم نمیداند یک ربع دیگر بیشتر عمر ندارد، این با سرعت آمد که وقتی وارد اتاق شد نفس میزد گفت: ببخشید دویدم که خودم را رساندم اینجا، حرف صاحب خانه پدر دو شهید را قطع کرد این را گفت و از دنیا رفت. من فکر میکنم قصه این است این آب دهنی که برای خدا تحمل کرده خدا میخواهد، این پنهان نماند. گفت: یک شیخی است که شبهای جمعه تو تلویزیون با مردم حرف میزند، بدو، بدو، یک ربع دیگر بیشتر عمر نداری! برو این را بگو تا ایشان شب جمعه در تلویزیون بگوید. این آب دهن چون عنوان الهی دارد، یعنی به خاطر خدا تحمل کرد. این باید پخش بشود، یک چیزی که برای خدا بود خدا نمیگذارد مخفی بماند.
گاهی بنده صد تا کتاب مینویسم، کسی را نمیسازد اما گاهی وقتها یک معلم با فضیلت در همدان میلیونها آدم را تکان میدهد. اگر ریا باشد، بالاخره خراب میشود و اگر اخلاص باشد بالاخره روی آنتن تلویزیون میرود. این آب دهن را تحمل کرد برای رضای خدا، اثر خودش را گذاشت. با سرعت آمد گفت و از دنیا رفت.
امیر المومنین در تاریکی غذا به فقرا میداد، که کسی نفهمد و خدا پخش کرد. امام سجاد علیه السلام در تاریکی میرفت پرده کعبه را میگرفت و مناجات میکرد خدا پس کله یک نفر را میزد میگفت: تو هم پاشو برو، میگفت: بلند شدیم رفتیم پشت کعبه، دیدیم صدای مناجات میآید، مناجات را حفظ میکند فردا میگوید. یعنی چیزی که برای خدا باشد ولو در دل شب آن را پخش میکند.
برادران غصه نخورید که کسی قدردانی نکرده، برای خدا کار بکنید. خدا دیر یا زود کسی را میفرستد و کار شما جلوه میکند و آری که چقدر ریاکاری بود و خراب شد و دیدیم چه کارهای خالصی پخش شد. نقاش اصلی خداست و طراح اصلی خداست.
9- خاطره ای از فرو بردن خشم و کار برای خدا
برادر عزیزمان جناب آقای پرورش که در نهضت سواد آموزی در خدمتشان هستیم، قصهای را نقل کرد از وزیر محترم سپاه جناب آقای رفیق دوست. این هم خیلی مهم است. میگفت: توده ایها را که گرفته بودند، آن مهرههای درشت، با چند نفرشان مصاحبه کردند، خوب مثل کیانوری و مثل احسان طبری و این رؤسای توده ایها و مارکسیست ها، همه حرف زدند. یک نفر بود خیلی یک دنده بود. پاسداری که در زندان مسئول حفاظت ایشان است، گفت: آقا بزرگترهای تو گفتند، رفقایت گفتند، هم پالگیهایت گفتند: خوب تو بگو دیگر. گفت: من نمیگویم. گفت: بگو! به نفعت است. تا این را گفت این تودهای آب دهان انداخت به صورت این پاسدار، فوری این پاسدار دستش را گذاشت روی آب دهان این تودهای گفت «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ»(آل عمران/134) آیه قرآن است یعنی مهم کسی است که وقتی جوش میآورد خودش را نگه دارد. این تودهای باسواد بود. آیه را فهمید یعنی مومن باید خودش را نگه دارد در مقابلغیظ و غضب این تودهای رفت و زد به گریه، بعد آمد به پاسدار گفت: بیا هر چه میخواهی میگویم. هیچ چیزی من را تسلیم نکرد، اما این برخورد تو تمام پیچ و مهرههای سفت من را شل کرد، من افتادم دیگر، تو با این برخوردت من را انداختی.
گاهی صد تا زندان و دادگاه و حاکم شرع کسی را نمیاندازد و یک پاسدار با فضیلت او را میاندازد. گاهی بنده صد تا کتاب مینویسم کسی را نمیاندازد، گاهی بنده صد تا سخنرانی و مقاله علمی و تحقیقی مینویسم کسی را نمیاندازد، اما گاهی وقتها یک معلم با فضیلت در همدان میلیونها آدم را تکان میدهد. خوشا به حال کسی که کارهایش صبغه الله باشد. رنگ خدایی داشته باشد. و ما روز قیامت خیلی حسرت خواهیم خورد، که چه کارهایی میتوانستیم برای خدا انجام بدهیم، برای شادی این و آن انجام دادیم.
10- یاد خدا آرامش بخش است
احساس «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) یک خاطره کوچولو تو یک خانه واقع میشود، چون رنگ خدایی دارد پخش میشود. اجازه بدهید که یک حدیثی بخوانم که تا حالا در تلویزیون نخوانده ام. چون تا حالا بلد نبودم. ، ببینید کارها چطور در بوق میشود. شخصی میگوید: وارد خانه امام صادق(ع) شدم، دیدم رنگ امام صادق(ع) پریده، گفتم چه شده است؟ گفت من به زنها گفتم نروند پشت بام، سفارش کردم. مکرر به دختران و همسران که پشت بام نروید. وارد خانه شدم دیدم زنی که در خانه است، بچه من را بغل گرفته و دارد از نردبان میرود پشت بام. من هم چیزی به او نگفتم، فقط وارد خانه شدم. ولی او تا من را دید چون گفته بودم نروید تا من را دید وسط پلههای نردبان ترسید، وقتی ترسید دستش شل شد بچه از وسط راه افتاد پایین و مرد. و من ناراحت نیستم که بچهام مرده، ناراحتم چرا یک مؤمنی را ترساندم. ببینید اینهایی که با موتور ویراژ میروند، اینهایی که با ماشین بد رانندگی میکنند، چه خبر است چه جور رانندگی میکنند؟ نترسانیم کسی را، امام صادق(ع) میفرماید: من ناراحت نیستم که بچهام مرد، ناراحتم که چرا یک زن را ترسانده ام. واقعا چه دینی داریم. فاصله ما تا دین کم نیست، رد شویم. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»
11- صبر و استقامت برای خدا
اما نیش مردم، گاهی انسان ناراحت است از نیشها. خوب، نیش میزنند. دیگر حالا نیش، نیش تحقیقاتی باشد، نیش نمیدانم! در مقاله نیش بزند نیش میزند، نیش مردم را اگر راه درست است، آدم باید تحمل کند. این آیات قرآن است، «فَإِنْ کَذَّبُوکَ فَقَدْ کُذِّبَ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ جاؤُ بِالْبَیِّناتِ وَ الزُّبُرِ وَ الْکِتابِ الْمُنیرِ»(آل عمران/184) پیغمبر تو را تکذیب میکنند؟ قبل از تو سایر پیغمبران هم تکذیب کردند. ایستادند تا شد. من نمیدانم یک قصه در ذهنم است نمیدانم این را کجا گفتم. یا در تلویزیون گفتم، اگر در تلویزیون گفتم، سه چهار سال پیش گفتم. یا در یکی از سخنرانیها گفتم. حالا چیز جالبی است گوش بدهید. گاهی وقتها با نیش میخواهند، یک کسی را از بین ببرند. مرحوم آیت الله بروجردی(ره) یکی از علما را فرستاد، در یک جایی نماینده آیت الله بروجردی بود. در آن منطقه مخالفین اسلام و روشنفکران بد آخوند و بد مذهب و. . . آنجا پایگاه و سخنرانی و کلاسها و برنامههایی داشتند، دیدند یک آخوند عالم پیدا شد. نشستند که ما با این چه کنیم؟ ما اگر خواسته باشیم کار بکنیم باید اینجا آخوند نباشد، آخوند باشد، نمیتوانیم کار بکنیم. گفتند بیایید تهمت به او بزنیم. این را خود عالم نقل میکرد. میگفت یک مرتبه دیدم در و دیوار صبح پا شدیم شعار نوشتند که فلانی دیشب هفته گذشته ماه گذشته سال گذشته در این مدت مثلا چند تا زن گرفته است. ناراحت میشدیم، خدایا چه کنیم؟ میایستادیم تحمل میکردیم و میگفتیم بگذار بگویند. بعد دو مرتبه میگفتند، که آقا فلانی سهم امام و خمس را به اسم آیت الله بروجردی پولها را میگیرد میدهد به نمیدانم کیه و کیه و کیه؟ هفته دیگر فلانی نمیدانم، با سرمایه داران است، فلانی نمیدانم با فئودالهاست، فلانی. . . . دیدیم آقا هر روزی یک چیزی میچسبانند، خسته شدم دو سه سال ماندیم هرچند روز، روزی یک رقم تهمت ما شنیدیم تو این شهر. موج میاندازند، خوب چی بگویم؟ چه کنیم با اینهایی که موج میاندازند؟ گفت: خیلی خوب یک چیزی به ذهنم آمد که با مردم جمع شویم، جمع کنیم اینها را. بگوییم ما از این فحشها بیرون نمیرویم. میگفتم: در آن شهر اعلام کردیم حالا اسم شهرش را هم بگویم، آبادان، آبادان چند سال پیش میگفت مردم را جمع کردیم و گفتم آقایون جمع شوید. من خداحافظی کنم و بروم. میگفت همه مردم جمع شدند و اتفاقا دشمنها هم جمع شدند که خیال کردند میخواهیم خداحافظی کنیم. رفتم بالای منبر. گفتم «بسم الله الرحمن الرحیم» اگر شنیدید بنده صد تا زن گرفتم، بشونید و قبول کنید، اگر شنیدید بنده صد میلیون سهم امام و خمس را خوردم، بشنوید باور کنید، اگر شنیدید من با سرمایه داران هستم، بشنوید باور کنید، اگر شنیدید من با فئودالها هستم بشنوید باور کنید، اگر شنیدید من با خانها هستم، بشنوید و باور کنید، هی گفتم جمعیت مسجد هم پر، چون اعلام کرده بودم جمع شوید، خداحافظی کنم. جمع شوید حرف آخر را بزنم. گفته بودم جمع شوید تا حرف آخر را بزنم و اینها حساب کرده بودند که حرف آخر چیست؟ ذله شدم. بالای منبر گریه کنم، عمامهام را بزنم به زمین، بزنم تو سرم، بابا اینقدر فحشم ندهید، اینقدر تهمت نزنید، آخر حیا، دین، اینها را که گفتم بودم حرف آخر. گفته بودند، برویم ببینیم آخوندی که نماینده آقای بروجردی است و چند سال است با همه رقم تهمتها کوبیده شده، حرف آخرش چیست؟ مسجد پر، من هم پشت بلندگو اگر شنیدید بشنوید و باور کنید. اگر شنیدید، هی گفتم و اما اگر شنیدید بنده از این حرفها خسته شدم و از اینجا خواهم رفت بیرون، بشنوید و باور نکنید. من هستم!
میگفت: وقتی این سخنرانی را کردیم بعد از این سخنرانی دیگر تمام شد. گاهی وقتها یک کسی را میزنند که از میدان بیرونش کنند. خدا پیغمبر را برای اینکه سکینه به او بدهد میگوید دیگران هم بوده. «وَ لا تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ لا تَکُنْ فی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ»(نمل/70) پیغمبر ناراحت نباش. در حیلهها و کلکها و مکرهایشان ناراحت نباش. خوب من هستم میدانم اینها نقشه میکشند. خوب اگر هست دیگر چه؟ آقا آدم ضعیف باید وکیل بگیرد تو دادگاه، وکیل ما خداست. وکیلهای دیگر میمیرند، خدا همیشه هست. «تَوَکَّلْتُ عَلَى الْحَیِّ الْقَیُّوم». وکیلهای دیگر زوری ندارند ولی وکیل ما «ِرَبِّ الْمَشارِقِ وَ الْمَغارِب»(معارج/40) دست اوست.
12- یاد قیامت و نعمت های جاویدان
اما ترس از آینده. گاهی انسان ناراحت است که آینده چه میشود؟ «إِنَّکَ» تو خودت را میگویی آینده چه میشود؟ «إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقیهِ»(انشقاق/6) «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»(بقره/156) ما میرویم جای خوبی که هیچ ناراحت نیستیم. حدیث داریم که مومن وقتی میخواهد بمیرد مثل گلی که بو میکند، انگار گل بو میکند. مرگ انگار یک قنطره بیشتر نیست. «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَه»(معانی الأخبار، ص288) چیزی نیست. از زندان میرویم به آزادی «الدُّنْیَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ»(کافى، ج2، ص250). دنیا برای مومن زندان است. دنیا خوشیاش چه بوده است؟ عسل، عسل خوب یک قمار باز هم میخورد. قالی ابریشم. قالی ابریشم یک قمار باز هم ممکن است، گیرش بیاید. دنیا چیست «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى»(اعلى/17) مومن به خدا آرام است دلش. به سلمان بود یا اباذر بود گفتند: چرا ما از قیامت میترسیم؟ گفت برای اینکه برای قیامتمان کار نکردید. آدمی که پول در بانک خارج ندارد وقتی میخواهد برود خارج، دم مرز میگوید: حالا وارد شدم، چه خواهم کرد؟ ولی آدمی که پولهایش هست. در آن شهری که میخواهد برود، خوب ناراحت نیست. کسی که برای قیامتش کار کرده ناراحت نیست. میخواهد برود آنجا.
13- تقویت ایمان به خدا و وعدههای خدا
اما آینده جهان چه میشود. هیچی «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»(انبیاء/105) خدا قول داده که حکومت زمین با صالحین است. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»(فتح/29) خدا وعده داده که بالاخره «لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ»(فتح/28) خدا وعده داده که اسلام دنیا را میگیرد. این هم آینده تاریخ.
آینده در بهشت. آینده تاریخ اسلام دنیا را میگیرد. آینده بچه هایت! مگر گذشته بچه هایت دست تو بوده که حالا. . . بچه هایم چه میشود؟ خوب وقتی در شکم مادرش بود، باید بگویی بچه هایم ابرویش چه میشود. چشمش چه میشود؟ بینیاش چه میشود. آن کسی که دندان داد. . . . قبل از تولدش پستانهای مادر پر از شیر شد. آن کسی که آنجایش را درست کرد اینجایش را هم. . . . این مثل یک سلمانی، شما میروید دکان سلمانی اصلاح کنید. آرایشگاهی شمال شرقی و جنوب غربی زلفهایت را درست میکند بعد هی ناراحتی سلمانی میگوید چیست؟ من الآن ناراحتم که اینطرف زلفم را میخواهی چه کنی؟ میگوید این طرفش را درست کردم آن طرفش را هم درست میکنم، یک کسی در ماشین مینشیند صد کیلومتر راه برود یک مرتبه وسط اینکه 50 کیلومتر راه رفت پا شود داد بزند ناراحتم، راننده بگوید چیست؟ بگوید 50 کیلومتر آینده چه میشود؟ میگوید همان کسی که 50 کیلومتر پشت سر را آمده. . . یعنی چه؟ خیاطی که این دکمه را دوخت آن دکمه را هم میدوزد. از چه چیزی دلواپسیم؟ خداوند وقتی که پدر و مادر یاد ما نبود، وقتی که بلد نبودیم حرف بزنیم. وقتی که عاجز بودیم وقتی که نتوانستیم راه برویم یک نوکر مفت، یک کلفت مفت، مادر آن کسی که در کودکی اینطور به ما لطف کرد در آینده هم ما را به خودمان واگذار نمیکند. آقا بچه دار میشوی، خرجش را چه میکنی؟ بابا سنگینیش روی زمین است روزیش با خداست، از چه ناراحتیم؟
آقا ضعف ایمان است، اگر ایمان قوی باشد انسان هیچ نمیترسد، در مملکت جمهوری اسلامی بیشترین ناراحتی را گزارشش را به امام میدهند، آرام ترین دلها روی کرده زمین بعد از قلب امام زمان(ع) آرام ترین دلها دل رهبر انقلاب است. با اینکه رهبر انقلاب برای همه مستضعفین غصه میخورد. میلیونها و میلیاردها کافر و منحرف و تحت ستم روی کره زمین است، همه را میداند و آرامترین دلها دل مبارک امام زمان است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) این ما هستیم که اگر چایمان آب جوش بشود، یا آب جوشمان چای بشود، کلی اعصابمان خورد میشود. آدم مؤمن اعصابش خورد نمیشود.
اینکه دنیا ندارد، ایمان است. علم و صنعت هم پیش رفت، فایده نکرد. الاغها ماشین شد و شمعها برق شد. انتقال اسلحه، انتقال نمیدانم روابط سیاسی، دیپلماتیک، هیچ حرکتی در جهان این مسئله را حل نکرده. اضطراب و دلهره هست و آن چیزی که دل را آرامش میدهد، ایمان به خدا و وعدههای خداست و خوش بینی به آینده و تاریخ است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».
خدایا به آن قلب آرام جهان هستی حضرت مهدی(ع) دل ما را با لطف خودت آرام کن، الهی آمین. به آبروی آبرومند درگاهت امام زمان، آبروی رهبر، ملت، و انقلاب ما را روز به روز زیادتر بفرما، الهی آمین. تو را بحق محمد و آل محمد همینطور که مشکلات را از سر راه پیغمبر اسلام برداشتی و موفق شد اسلام را گسترش بدهد، مشکلات را از راه جمهوری اسلامی بردار. الهی آمین. توطئهها خنثی. توطئه گران نابود بفرما. مرد آن است که در برف و یخ برود نماز جمعه، زن خوب هم آن است که در برف و یخ برود نماز جمعه.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»