والدین، مقام و جایگاه
موضوع: والدین، مقام و جایگاه
تاریخ پخش: 74/07/13
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و علی اهل بیته»
در ماه مهر هستیم و میخواهیم تذکراتی را به نسل نو که حدود بیست میلیون هستند، بدهیم. مسائلی را میگوییم که مربوط به همه باشد. بینندهها این بحث را زمانی میبینند که روز پرستار را هم پشت سر گذاشتهایم.
این جلسه در میان عزیزانی هستیم که در بیمارستان خانواده هستند. از برکات نظام این بود که اسمهایی احیاء شد. مراسمی احیاء شد و ما در کنار رشدهای بیرونی باید مواظب این باشیم که خدای نکرده از داخل نپوسیم. حالا که ورزشکار ما صد و بیست و چند مدال میآورد. حالا که نسل نو ما مسئلهای را در جهان حل میکند که تمام ریاضی دانهای جهان چهل سال است که آن را حل نکردند. حالا که دانشجوهای ما هرسال در مسابقات بین المللی حفظ قرآن در دنیا اول یا دوم میشوند. حالا که در رشتههای علمی از طریق المپیاد چهرههایی برجسته نشان داده میشوند. حالا که اسرای ما در اسرائیل نماز جماعت میخوانند. حالا که به عشق هشت سال دفاع یک سانتی متر خاک خود را به دشمن ندادیم و با افتخار سربلند شدیم. حالا که زنان چادری ما در پکن جلو تمام توطئههای سه ساله دنیا را میگیرند و این خانمهای تحصیل کردهی محجبه، کاری میکنند که در پکن در آن کنگرهی بین المللی میگویند: نظر غرب، نظر ایران است. یعنی نظر ایران یک طرف و نظر همه کشورهای دنیا هم یک طرف. حالا که ما اینطور درخشیدهایم سعی کنیم که ضعفهای درونیمان را هم از بین ببریم.
1- جایگاه پدر و مادر در اسلام
یکی از ضعفهای درونی بی اعتنایی به بزرگ سالها است من چندسال پیش در این زمینه چیزهایی را گفتم. ولی اخیراً در تفسیری که مینویسم به این آیه رسیدهام که بسیار عجیب است. این آیه مربوط به احترام به پدر و مادر است. در این آیه نکات زیادی هست. «وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً» (اسراء/23) این آیه پر از نکته است. پروردگار تو فرمان داده است که احدی را جز او عبادت نکنیم. دستور داده است که به والدین احسان کنیم. میگوید: اگر پدر و مادر نزد تو پیر شدند به حرف اینها گوش بده و به اینها تشر نزن و اینها را از خودت نران. این ترجمهی ظاهری آیه است. نکتهی اول این است که این دستور نقض نمیشود. چون بعضی از دستورات قرآن و بعضی از دستورات ادیان مثل نسخهی پزشک است. پزشک یک نسخه میدهد و میگوید: سه روز دیگر بیا تا من نسخه را برایت عوض کنم. بعضی از دستورهای اسلام ثابت است و بعضیهایش متغیر است. اسلام دو دستور دارد که ثابت است. مثل اینکه نماز صبح در هر شرایطی دو رکعت است. بعضی از شرایط هم متغیر است. مثلاً بجنگی یا صلح کنی. باید ببینی مصلحت چیست. جنگ کنیم یا صلح کنیم؟ رابطه داشته باشیم یا نداشته باشیم. پس دستورات اسلام ثابت و متغیر است. «قَضى» یعنی حکم شده است. یعنی این دستورات ثابت است. پس در کلمهی «قَضى» ثبات وجود دارد. قضا کلمهای است که فرمان حتمی است. غیرقابل تغییر است. نمیگوید: «قَضَى اللَّهُ» میگوید: «قضی رَبُّکَ» یک موقع هم میگوید: «قَضَى اللَّهُ» (احزاب/36) خداوند حکم کرده است. این ربک میخواهد بگوید: دستوراتی که ما میدهیم به خاطر تربیت تو است. آخر یک موقع به کسی میگویند: خانهات را به طرف آفتاب بساز. این یعنی اینکه آمدن نور به داخل اتاق به نفع خودت است. اگر گفتند: خانهات را به طرف آفتاب بساز و تو پشت به آفتاب بسازی، چیزی گیر خورشید نمیآید. اما اگر رو به آفتاب بسازی، به نفع خودت است. «رَبُّکَ» یعنی میخواهد تو را تربیت کند. یعنی احترام به والدین و بندگی خدا عامل رشد است. «رَبُّکَ» یعنی پروردگار تو برای پرورش تو دستور داد. «قضی ربک» چون میخواهد تو را تربیت کند. مثل پدر و مادری که به بچهاش میگوید: درست را بخوان. اینکه میگوید: درست را بخوان، به خاطر خودش نیست. بلکه میداند که درس خواندن تو به نفع خودت است. چون میداند درس خواندن باعث پرورش تو میشود. «وَ قَضى رَبُّکَ» اجرای دستورات خدا هم همین طور است.
امروزه رسم شده است که پول میدهند تا برای مرده نماز بخوانند. مثلاً یکسال نماز حدود ده هزار تومان میشود. اگر ما شصت سال نماز بخوانیم، شصت تا ده هزارتومان، ششصد هزار تومان میشود. اصلاً ششصد هزارتومان پول یک چهارم خرید یک پیکان میشود. اصلاً کل نمازهای ما یک چهارم یک پیکان ارزش ندارد. آنوقت خداوند میگوید: اگر نماز بخوانی، من به تو بهشت را میدهم. «عَرْضُهَا السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ» (آلعمران/133) این برنامه، برنامهای نیست که مزد نمازهای خود را بگوییم. نمازهای ما ارزشی ندارد. فرض میکنیم که عبادتهای همهی مردم ما درجه بالا است. یک ساعت عبادت هزارتومان ارزش دارد. که ربع آن دویست و پنجاه تومان میشود. عبادت ما روزی دویست و پنجاه تومان میارزد. یعنی اندازهی پول یک هندوانه ارزش دارد. عبادتهای ما ارزشی ندارد. این لطف خداست که به ما میگوید: اگر نماز بخوانی به بهشت میروی. رابطه با خدا ارزش دارد. وگرنه عبادتهای ما از نظر ساعتی و پولی ارزش ندارد. عبادتهای ما مثل پیچ گوشتی است. پیچ گوشتی ارزش ندارد. ولی این پیچ گوشتی هزار مهره را باز میکند و میلیونها کار را راه میاندازد. قیمت پیچ گوشتی چیزی نیست ولی کار راه انداز است.
در نماز خداوند با انسان عاجز رابطه دارد. با انسان قادر و جاهل رابطه دارد. این رابطه یک ارزش است. «وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ» فقط بندهی او باشید. اگر بندهی او نباشیم، خسارت است. قرآن میگوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) آن بنده هم مثل شما است. «لا یَخْلُقُونَ شَیْئاً» (نحل/20) چیزی خلق نمیکند. «لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً» (حج/73) یک آیه میگوید: همه جمع شدند و نمیتوانند یک مگس خلق کنند. بعد میگوید: «وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً» (حج/73) اگر یک مگس یک چیزی را برداشت و رفت، همه بدانند که نمیتوانند آن چیز را از مگس بگیرند. فقط بندگی خدا است که ثابت است. کارهایی که برای خدا انجام شود، باقی میماند. حتی اگر برای خدا بخندی، این خنده باقی میماند. اما اگر آن خنده بی خود و بی جهت باشد از بین میرود.
من دو شب پیش به جایی رفتم. تا وارد شدم به احترام من کف زدند. گفتم: دست شما درد نکند. این کف تشکر از من بود. اما چیزی برای شما ذخیره نشد. اما اگر برای تشویق بنده یک تکبیر میگفتید، ضمن اینکه من با تکبیر شما تشویق میشدم، یک ذکر خدا هم در نامهی اعمال شما ذخیره میشد. آخر اگر قرار باشد که آدم با پولش، پول محلی تهیه کند، اگر آن پول را طلا کند بهتر است. چون نرخ پولهای محلی با بیرون رفتن از مرز پایین میآید. اما طلا در همهی دنیا یک نرخ دارد. کسانی که قوز دارند، وقتی کت و شلوار میدوزند، فقط به درد خودشان میخورد و کسی این کت و شلوار را نمیخرد. اما یک موقع یک کت و شلوار استاندارد میخرد که هرقیافهای به آن میخورد. اگر قرار است خانهای را بسازیم، طوری بسازیم که همه از ما خریداری کنند. نه اینکه فقط به درد خودمان بخورد. یعنی طبق استاندارد بین المللی باشد. اگر استاندارد بین المللی ارزش دارد، بیایید تشویقهایمان را به صورت استاندارد بین المللی کنیم. چرا خط بپذیریم. به دیگران خط بدهیم. بندهی خدا باشیم. آنها که بندهی خدا نبودند، پشیمان شدند.
من به یکی از کشورها رفته بودم. ما را برای بازدید بردند. یک گروه جمع شدند و سرود خواندند. اسم رهبرشان را بردند. گفتند: فلانی عزت از توست. قدرت از توست. هرچه داریم از توست. عشق ما به توست. تو بزرگ هستی. تو عزیز هستی. آنها سرود میخواندند و مترجم برای من ترجمه میکرد. من گفتم: خیلی عجیب است. هرچه ما به خدا میگوییم، اینها به رهبرشان میگویند. حالا رهبرشان کسی بود که در طول عمرش یکبار هم سوار هواپیما نشده بود. از هواپیما میترسید. دلیل هم داشت. میگفت: آدم عاقل زمین سفت را رها نمیکند که روی هوای سست راه برود. رهبرشان قوز داشت و میترسید که عمل کند. هرچه پزشکها گفتند: ما جراحی میکنیم. قبول نمیکرد. و لذا هرکسی به دیدن رهبر آنها میرفت، شرط میکردند که از صورت ایشان عکس بردارد و از پشت گردن او فیلمبرداری نکند. خجالت میکشید. آیا کسی که از یک عمل جراحی ساده میترسد و از ترس پشه در پشه بند میرود و میترسد که سوار هواپیما شود، لایق حرفهایی است که ما به خدای خود میزنیم؟ ما نباید بندهی این افراد باشیم. یعنی کسی که حسین را نپذیرد. باید بله قربان گوی یزید باشد. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً»، «بِالْوالِدَیْنِ» این «با» از نظر ما طلبهها و ادبیات عرب یک معنا دارد. یعنی احسانت مباشری باشد. یعنی خود شما تلفن نکن و بگو: یک کیسه برنج در خانهی پدر من بفرست. نه! برو و پلو را در دهان او بگذار. «بِالْوالِدَیْنِ» یعنی خدمت به پدر و مادر با دست خودت باشد. اگر این طور بود آقای هاشمی هم میتوانست تلفن کند تا مادرش به دیدن او بیاید. این «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» نیست. اگر میخواست او را ببیند که بچهاش را در تلویزیون میدید. احسان این است که ایشان خودش برود و مادرش را ببیند.
2- شهید بهشتی و شهید صدر و احترام به پدر و مادر
خدا شهید مظلوم بهشتی را رحمت کند. ایشان میگفت: آیت الله صدر نسبت به بستگان خود برنامهای داشت. این شهید هرروز صبح به صبح دست مادرش را میبوسید. هرروز برنامه این بود که صبح به صبح دست مادرش را ببوسد.
شهید آیت الله صدر میفرمود: احترامتان به مادر و پدر تلفنی نباشد. «بِالْوالِدَیْنِ» این «با» به معنی مباشر است. هر دو را داشته باشیم. بین آنها فرق نگذاریم. پدرگرا و مادرگرا نباشیم. البته احترام مادر بیشتر است. اما والدین هر دو یکسان هستند. اگر میگفت: «و بِالْوالِدَیْنِ انفاقاً» یعنی به پدر و مادر یک پولی بدهید. اما همیشه پول مهم نیست. بعضی وقتها پدر و مادر پول نمیخواهند، محبت میخواهند. احسان غیر از انفاق است. پدر و مادر اگر میلیاردی هم پول داشته باشند، باز هم احسان میخواهند. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» احسان مطلق را گفته است. چون احسان هرکسی یک طوری است. گاهی برای این احسان میکند که نزد او برود تا برایش قصه بگوید. گاهی احسان برای این است که به باغ او برود. احسان به پدر و مادر این است که او را سوار ماشین کنید و هر جمعه به نماز جمعه و گردش ببرید. احسان به پدر و مادر این است که شبی نیم ساعت به آنها سواد بیاموزی. به هرحال احسان فرق میکند. احسان شامل هرچیزی میشود. از سوادآموزی گرفته تا بردن به نماز جمعه و پارک احسان است. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» احسان مرز ندارد. گاهی احسان به این است که آدم آنها را دعا کند. بگوید: پدرجان من به تو دعا میکنم. مادرجان من به تو دعا میکنم. بعد میگوید: «إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ»، «عِنْدَکَ» یک مفهومی دارد. میدانید یعنی چه؟ «عِنْدَکَ» یعنی نزد تو! میگوید: یعنی اگر پدر و مادر نزد تو پیر شدند، آنها را به خانهی سالمندان نفرستید. «عِنْدَکَ» آخر بعضیها تا پدر و مادرشان پیر میشوند، آنها را به سالمندان میبرند. از آفات شهرهای بزرگ این است. کسانی که در شهرهای کوچک زندگی میکنند، خدا را شکر کنند. واقعاً شهرهای بزرگ آفاتی دارد که شهرهای کوچک این مفاسد را ندارد. «عندک» یعنی پدر و مادرت را نزد خود نگه دار. باز این دلیل بر این نیست که اسلام دین فطری است. چون انسان هرچه نیازش بیشتر است، بیشتر محبت میخواهد. خانمها که سکنجبین درست میکنند، میچشند. اگر دیدند که ترشی آن بیشتر است، مقدار شکر آن را زیاد میکنند. وقتی پدر و مادر پیر شدند، باید بیشتر به آنها محبت کرد. آقایی داشت به مسجد میرفت. در راه یک فقیری را دید. یک پولی به او داد. یک نفر همراه این آقا بود. گفت: حضرت آقا! چرا به این فقیر پول دادید؟ گفت: بدبخت تریاکی بود. چرا به او پول دادید؟ گفت: راست میگویی تریاکی بود! برگشت و یک مقدار دیگر پول به او داد. گفت: حالا که تریاکی است، خرجش زیادتر است. و لذا حدیث داریم بیشتر به فکر آدمهای عزیزی که ذلیل میشوند، باشیم. چون این عزیز بوده و ذلیل شده است. به همین خاطر اسلام روی عزت خیلی عنایت دارد. میگوید: اگر بدهکار میخواهد خانهاش را بفروشد، نگذارید این کار را بکند. چون کسی که خانهاش را میفروشد، پیداست که تحقیر میشود. یعنی باید خودش را بشکند که خانهاش را بفروشد. نمیتواند مرکبش را بفروشد. اگر یک وقت خانهی سلطنتی دارد، مرکب قیمتی دارد حسابش جداست. اما اگر خانه و مرکبش عادی است، نگذارید که نزد زن و بچهاش خوار شود. شما صبرکن تا انشاءالله پولدار شود. اگر به او پول قرض میدهی، بده. ولی او را وادار نکن که ماشین وخانهاش را بفروشد. چون تحقیر میشود.
من اینجا میخواهم از شما تقاضا کنم. اینهایی که کمک میکنند یک طوری کمک نکنند که طرف تحقیر شود. کمیتهی امداد برای اینکه افراد را تشویق کند که کمک کنند، جهازیهها را در کنار خیابان میچیند. در یکی از شهرها مردم میآمدند و میگفتند: ما هم میخواهیم در دادن جهیزیه کمک کنیم. چون کمیتهی امداد جنس را ارزانتر میخرد. مدیر عاملها و دولت به آنها ارزانتر میدهند. مثلاً چیزی را که شما میخواهی با دویست تومان بخری، او با صدتومان میخرد. گفتند: ما از دویست تومان، صدتومان کمتر میدهیم و برای یک دختر جهیزیه میخریم. یک داماد با دختری که جهیزیهی او را کمیتهی امداد داده بود، ازدواج کرد. او نمیدانست که جهیزیهی عروس برای کمیتهی امداد است. وقتی جهیزیهی عروس را آوردند، بعداً به عروس گفت: این همانهایی است که در کنار خیابان بود. کمیتهی امداد به تو داده بود. این عروس خیلی خجالت کشید. البته خدا هم این داماد را خوار کرد. حالا فرض میکنیم که شما میدانید که این قبا را کمیتهی امداد به من داده است. حالا باید بیایی بگویی: آقای قرائتی! ببخشید این قبا را کمیتهی امداد به تو داده است. این چقدر رذل است. اگر چیزی را میدانی چرا میگویی؟ میخواهی دیگران را تحقیر کنی؟ باید قدری روی جهیزیه دادنها سیاست گذاری شود که هیچ کس خوار نشود. من در سن نوزده سالگی به مکه رفتم و بعد طلبه شدم. پدر من کاسب بود. فقیرنبودم. وضع بدی نداشتم. یک نفر من را صدا کرد و یک کاغذ نوشت و گفت: به دکان قصابی برو و یک کیلو گوشت بگیر. نگاهی که قصاب میکند برای انسان خیلی سخت است. خوب یک مقدار پول در پاکت بگذار و به من بده. اگر خواستم خودم گوشت میخرم. یک سری از کارها هست که باعث تحقیر آدم میشود. یک بار کسی به من رسید و گفت: آقای قرائتی! بر سر خودش زد. گفتم: چه شده است؟ گفت: خانم من در زایشگاه است. اما او را مرخص نمیکنند. چون پول ندارم. گفتم: خیلی خوب! اتفاقاً من الآن بی کار هستم. ماشین را میفرستم تا با راننده برود و خانم شما را با خودت به خانه ببرد. میگویم پولش را هم حساب کنند. گفت: نه! خداحافظی کرد. اصلاً گریه و خندهاش تمام شد. زاییدن زنش تمام شد. همهی اینها دروغ بود. آدم را وادار به حواله میکنند. میشود جامعهی ما طوری باشد که هم راست بگوییم و هم عزت همدیگر را نشکنیم. میگوید: پدر و مادر خود را نشکن. آنها را به خانهی سالمندان نفرست. «عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما» اگر نزد خودت پیر شدند. «أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما» هیچ کدام فرقی نمیکنند. «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» (اسراء/23) با آنها بد صحبت نکن. حدیث داریم که ساده ترین حرفها اُف به پدر و مادر است. بالاترش هم که کتک زدن است. اگر کسی عاق والدین بشود، حتی اگر در جبهه شهید هم بشود، خدا ثواب شهادت را به او نمیدهد.
حضرت موسی گفت: خدایا دوست شهیدم کجاست؟ فرمود: در جهنم است. گفت: او دوست من بود. حزب الاهی بود و در جبهه شهید شد. فرمود: چون عاق والدین بود به جهنم رفت. او تکه تکه شد. اما من ثواب شهادت را به او نمیدهم. چون عاق والدین بود. از گناهانی که خداوند در دنیا جزا میدهد عاق والدین است. بعضیها را هم برای قیامت میگذارد. اما عاق والدین تنها گناهی است که در دنیا جزای آن را میدهد. حتی یک اُف هم نگوییم. لذا گفته اند: صدایت را هم از صدای پدر و مادر بلندتر نکن. اگر تن صدای او روی سیزده بود، شما با تن صدای دوازده درجه حرف بزن. یعنی صدای تو آهستهتر از صدای آنها باشد. نعره و فریاد نکش. جلوی آنها راه نرو. یکی از مسئولین مملکتی آمد تا دست امام را ببوسد. یک پیرمرد هم پشت سرش بود. آمد دست امام را بوسید. بعد هم پیرمرد دست او را بوسید. امام از او پرسید: این پیرمرد کیست؟ گفت: پدرم است. گفت: پدرت است؟ پس چرا تو جلوتر از او راه رفتی و بی ادبی کردی؟ امام وقتی از پاریس تشریف آوردند، میخواستند از هواپیما پایین بیایند. اول آقای پسندیده را جلو انداختند و بعد خودشان پیاده شدند. چون حدیث داریم احترام برادر بزرگتر مثل احترام پدر واجب است.
یک کسی نزد امام صادق(ع) آمد تا شکایت کند. به امام صادق فرمود: آقا من پدر بدی دارم. گفت: پدرت چه کار کرده است؟ گفت: خانهاش را به من بخشیده است. من هم داماد شدم و همسرم را به خانه آوردهام. حالا که زندگی میکنم. میگوید: بلند شو. نمیخواهم که تو در اینجا زندگی کنی. پشیمان شده است. امام فرمود: پدر تو بدکاری کرده است. اما در عین حال بر سر او داد نزن. احترام به پدر و مادر حساب و کتاب دارد.
3- فرق حکومت و تحکم مرد در خانه
دختر خانمی نزد پیغمبر آمد و گفت: یا رسول الله! پدرم من را به ازدواج فلانی درآورده است. من از این ازدواج ناراضی هستم. پدرم این ازدواج را به من تحمیل کرده است. حضرت فرمود: عقد باطل است. چون انتخاب همسر با دختر است. عقد باطل است. گفت: پس به هم بزنیم؟ فرمود: بله! به هم بزنید. بعد دختر گفت: نه! من حالا راضی شدم. پدرم گفته است و من اطاعت میکنم. اما میخواستم که شما بگویید که عقد باطل است که پدر و مادرها فکر نکنند که همه کاره هستند و ما را هم به حساب بیاورند. اختیار با دختر است. البته با ولایت پدر باید صورت بگیرد. چون دختر هم تجربه ندارد. اگر دختر مکتبی نباشد، خیلی راحت گول میخورد. خیلی از دخترها هستند که گول میخورند و دچار عشقهای کاذب میشوند. باید بر روی این مسائل دقت شود. پدر ولایت دارد. پدر در خانه حق حکومت دارد. «الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ» (نساء/34) یعنی حکومت برای مرد است. اما حق تحکم ندارد. مرد در خانه حق حکومت دارد اما حق تحکم ندارد. فرق حکومت و تحکّم چیست؟ حکومت به معنی برنامه ریزی براساس عقل است. اما تحکم به معنی سیاست گذاری است. تحکم یعنی چون من مرد هستم، باید حرف من را گوش بدهید. حکومت یعنی چون حرف من منطقی است، به حرف من گوش بدهید. حکومت به معنی برنامهریزی براساس عقل است. تحکم به معنی قلدری است. «وَ لا تَنْهَرْهُما» نگذار که پدر و مادرت بگویند که پول میخواهند. قبل از آنکه بگویند به آنها پول بده. «وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ» (ضحى/10) بعد میفرماید «وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً» پدر و مادرهایی داریم که بسیار بد دهن هستند. متأسفانه بسیاری از حرفهای زشتی که بچهها یاد میگیرند از پدر و مادر است. به همین خاطر حرکات پدر و مادر در روح بچه اثر میگذارد.
نگاه کردن به پدر و مادر ثواب حج را دارد. به شرطی که نگاه با محبت باشد. کسی که به پدر و مادرش نگاه با محبت کند، انگار حج مستحبی رفته است. اگر پدر و مادر راضی نباشند که فرزندشان به جبهه برود، نباید برود. جز اینکه فرمانده نظامی یا ولی امر مسلمین دستور دهد. اگر گفتند: به وجود تو نیاز داریم. الآن باید در این عملیات بیایی، باید بروی. اینجا مملکت از پدر و مادر بیشتر ارزش دارد.
احسان به پدر و مادر سبب طول عمر میشود.
حدیث داریم کسانی که به پدر و مادر خودشان احسان کنند، بچههای او هم به او احسان خواهند کرد. یعنی احترام به پدر و مادر چیزی است که خیرش را میبیند.
یک نفر مادرش را به دوش گرفته بود و در دور کعبه طوافش میداد. عرق کرده بود و به نفس، نفس افتاده بود. پیغمبر او را در حال طواف دید. او گفت: آیا حق پسری را ادا کردم؟ فرمود: ابداً اینطور نیست. حتی حق یکی از نالههایی را که در وقت زایمان کرده است، ادا نکردی. پیغمبر فرمود: حتی اگر پدر و مادر از دنیا رفته باشند، آدم میتواند دورکعت نماز بخواند. بعد بگوید: خدایا ثواب این دو رکعت برای پدر و مادرم باشد. اگر قرضی دارند، قرض آنها را بده. برایشان دعا کن. استغفار کن. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» این تنها مربوط به زنده بودن نیست. افرادی را داریم که در زمان حیات عاق هستند. یعنی پدر و مادرشان ناراحت هستند. اما بعد از فوتشان آنقدر خدمات و هدیه برایشان میفرستد، که بخشیده میشود. هدیهها به آنها میرسد.
شخصی بود که هروقت میخواست غذا بخورد یک ظرف هم به فقرا میداد. بعد هم میگفت: خدایا ثواب این غذا برای پدر و مادرم باشد. یک شب آن کسی که غذاها را میبرد، خودش غذاها را خورد. شب پدر و مادرش به خواب او آمدند و گفتند: چرا دیشب برای ما غذا نفرستادی؟ گفت: فرستادم. گفت: نه! دیشب به ما غذا نرسید. از خواب بیدارشد. آن شخص را خواست. گفت: دیشب ظرف غذا را نبردی؟ گفت: راستش را بخواهید، دیشب من خودم غذاها را خوردم.
هدیهها و خیرات به اموات میرسد. روحها با هم ارتباط دارد. زجر ما آنها را زجر میدهد و لذت ما باعث لذت آنها میشود. یعنی اگر دختر و پسر با هم دعوا کنند، آنها رنج میبرند. اما اگر با هم خوب باشند، آنها هم شاد هستند. گناهی که بچه میکند، پدرش عذاب میکشد. ثوابی که بچه میکند، پدرش خیر میبیند. در روایت داریم که شخصی عذاب میشد. عذاب از او برداشته شد. حضرت فرمود: به دلیل اینکه فرزند او «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» یاد گرفت و چون بچهی او در مدرسه با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» آشنا شد، عذاب از او برداشته شد. خدا میگوید: من به خاطر این آموزش بلا را از تو برداشتم. گناه ما اثر میگذارد. روح آنها به کار ما توجه دارد.
4- پدر انسان چه کسی است؟
به هرحال پدر ما فقط پدر والدینی ما نیست. ما سه پدر داریم. معلم هم پدر ما است. حدیث داریم که هرکسی سه پدر دارد. «علًمک، زوًجک، ولًدک»، «ولًدک» پدر خود آدم است. «زوًجک» پدر خانم است. پدر خانم و مادر خانم هم مثل پدر و مادر آدم هستند. اما امروزه به مادر زنها توهین میکنند. به مادر زن، وزیر جنگ میگویند. مادر خانم مادر انسان حساب میشود. رهبر هم مثل پدر است. قرآن میگوید: «مِلَّهَ أَبیکُمْ إِبْراهیمَ» (حج/78) ابراهیم پدر شماست. در دعای ندبه داریم «أَنَا وَ عَلِیٌّ أَبَوَا هَذِهِ الْأُمَّهِ» (عیونأخبارالرضا/ ج2/ ص85) من و علی پدر این امت هستیم. یعنی پدر فقط پدر طبیعی نیست. رهبر ما پدر ما است. انبیاء پدر ما هستند. پدر زن پدر ما است. معلم پدر ما است. ما باید از اینها قدردانی کنیم. این مقدار راجع به احترام والدین و خطر عاق والدین صحبت کردیم.
خدایا افراد زیادی برای این انقلاب زحمت کشیدند. بچههای ما اگر ندانند که این کشور چه طوری با چنگ و دندان نگه داشته شد، کفران نعمت است. باید جنگ و هفتهی دفاع مقدس را زنده نگه داریم که نسل نو ما بفهمند که چه طور با چنگ و دندان این انقلاب را حفظ کردیم. معلم پدر ما است. مربی پدر ما است. وقتی اسیرها آزاد شدند، خودشان نسبت به وجود حجت الاسلام والمسلمین ابوترابی میگفتند: این پدر ما است. یکی از آزادگان اعتصاب غذا کرد. هرچه آقای ابوترابی گفت: آقاجان ما اسیر دشمن هستیم. اگر اعتصاب کنی، دیگر غذا نداری. آن شخص دو روز غذا نخورد. هرچه آقای ابوترابی التماس کرد، فایده نداشت. گفت: من میروم به آن خدایی التماس میکنم که دل تو دست اوست. چون دلها دست خداست. آقای ابوترابی سه ساعت در سجده گریه کرد و التماس کرد که خدایا این اسیر بریده است. اگر هریک از اینها ببرند برای نظام بد است. دل او دست تو است. سه ساعت سجده کرد. وقتی آزادهها فهمیدند، منقلب شدند و گریه کردند. آن آزاده گفت: آقا بس است. من اعتصاب را میشکنم. این پدر است که این چنین کسی را نجات میدهد. کسانی که ما را از شر طاغوت نجات دادند، پدر ما هستند. امام بنیانگذار جمهوری اسلامی پدر واقعی ما است. پدر آن کسی نیست که فقط نان بدهد. مرغ هم به جوجهاش دانه میدهد. آن کسی که به ما عزت داد، پدر ما است. من به یکی از کشورهای عربی رفتم. داشتم با یکی از مسئولین صحبت میکردم. گفت: مگر میشود که بدون آمریکا زندگی کرد؟ گفتم: بله میشود. این مسئول رده بالای مملکتی گفت: مسلمان مغز ندارد. اینطور به ما فهمانده بودند که بدون آمریکا نمیشود زندگی کرد. حالا تقریباً صنایع دفاعی ما دارد خودکفا میشود. بچههای ما الآن دارند متخصص میشوند. چرا ناموس ما دستش را در دست یک پزشک هندی بگذارد؟ اگر آدم یک جو غیرت داشته باشد، به غیرتش برمیخورد. چرا خواهر من دستش را در دست یک پزشک هندی بگذارد؟ مگر پزشک ایرانی نمیفهمد؟ الان به حمدالله داریم از نظر پزشکی خودکفا میشویم. ایرانی «مخ مافیه» نیست. «مخ ما فیه» آن کسی است که میگوید: مگر میشود که بدون آمریکا زندگی گرد؟
ما خیلی میفهمیم. ما از استعدادهای درخشان دنیا هستیم. ما بوعلی سینا داشتیم. بوعلی سینا یک کتاب قانون دارد. در اروپا وقتی چاپخانه اختراع شد، دومین کتابی که چاپ کردند، کتاب قانون بوعلی سینا بود.
مسلمانها مخترع ساعت داشتند. یک ساعت نزد حاکم فرانسه فرستادند. حاکم فرانسه نگاه کرد و دید که عقربهها میگردد. گیج شد. به مشاورش گفت: این چیست؟ گفت: این جن است. چکش آوردند تا ساعت را بشکنند. یعنی زمانی که مسلمانها مخترع ساعت داشتند، اروپا وحشی بود. کلمهی حمام دویست سال پیش در اروپا وارد شده است. بهداشت ما از آنها جلوتر است. الآن آنها با سگ هایشان زندگی میکنند. شما ادرار سگ را به آزمایشگاه ببرید. آلودگی ادرار سگ بیش از آلودگیهای کنار خیابانهای تهران است. ما یک مقدار خودمان را باخته بودیم و امام ما را نجات داد. شهدا پدر ما هستند. هرکس که به گردن ما حق دارد به یک نحوی پدر ما است. خدایا به ما توفیق بده تا حق کسانی را که به گردن ما حق دارند، ادا کنیم. ما را پدران و مادران خوبی برای نسل آینده قراربده. پدران ما، ما را مسلمان تربیت کردند. نسل ما را تا ابد از بهترین مسلمانان قراربده. رفتار و کردار ما را طوری قراربده که روح آنها از ما دلگیرنشود.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»