بسم الله الرحمن الرحیم. اللهم صل علی محمد و آل محمد.
شریعتی: سلام میکنم به همه شما دوستان عزیزم، بینندهها و شنوندههای بسیار دوست داشتنیمان، انشاءالله هرجا که هستید زیر سایهی سیدالشهداء(ع) و اهلبیت و قرآن کریم باشید. بهترینها را برای شما آرزو میکنم. حاج آقای قرائتی سلام علیکم و رحمه الله. خیلی خوش آمدید.
حاج آقای قرائتی: سلام علیکم و رحمه الله.
بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین بعدد ما احاط به علمه. خدایا برای هر کلمهی حقی که در تاریخ گفتهو شنیده و نوشته و عمل شده است الحمدلله رب العالمین. «الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی» با آیت الکرسی اغلب آشنا هستند. یک آیه داریم در آیت الکرسی هست «قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَی» (بقره/256) یعنی راه رشد و غَی، راه صاف و کج روشن است. کسی نمیتواند بگوید: من نفهمیدم. مثلاً مهمترین مسأله خداشناسی است. کسی نمیتواند بگوید: نفهمیدم. هرکسی درباره خدا شک دارد، درباره خودش که شک ندارد. یک نگاه به خودش کند. هستی یا نیستی؟ بله هستم. خودت که هستی،خودت، خودت را ساختی؟ نه. چون اگر خودم، خودم را ساخته بودم، طوری میساختم که مریض نشوم، پیر نشوم. ضعیف نشوم. خوشگل باشم و استعداد بیشتری داشته باشم. پس 1- من هستم. 2- خودم، خودم را نساختم. 3- هر دستی مرا ساخته است، خداست. یعنی آدم میتواند بگوید: عکس خروس نقاش میخواهد، خود خروس هیچی؟ قرآن میگوید: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخالِقُونَ» (طور/35) آیا همینطور آفریده شدند؟ یا خودشان، خودشان را آفریدند؟ خودت، خودت را نیافریدی و همینطور هم درست نشدی. پس هر تدبیری و هر طراحی در آفرینش شما شده است، دستی در کار بوده است و آن دست خدای متعال است.
یک سال ماه رمضان که توفیق بیشتری برای قرآن خواندن هست، گفتم: دوقلوهای قرآن را پیدا کنم. صدها دوقلو داریم. یعنی «مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ… مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ» یا مثلاً فرض کنید نور و ظلمات، رشد و غَی، دوقلوهای قرآن! نمیدانم چند مورد شد ولی یادداشتهایی داشتم و خواستم کتابی به نام دوقلوهای قرآن بنویسم. در این جلسه چند موردش را میگویم. مسأله اول اینکه سرپرست مؤمنین خداست. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا» (بقره/257) الله، خدا ولی است. سرپرست مؤمنین خداست. ولی سرپرست غیر مؤمن، «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» مؤمن یک سرپرست دارد. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم» (انعام/91) بگو خدا و کاری به کسی نداشته باش. اما «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» یعنی انسان، بنده خدا یک خدا دارد. دیگران هزارتا خدا دارند، چون میخواهند همه را راضی کنند. آدمی که یک خدا دارد، آن هم خدایی که زود راضی میشود، «یا سریع الرضاء» حسابش فرق میکند. یک صاحبخانه و یک میزبان را فرض کنید. یک مهمان داشته باشد با سادهترین غذا راضی باشد یا بیست تا مهمان داشته باشد و بیست رقم غذا بخواهند. هرکدام هم کلی نق بزنند. آدم گیج میشود.
حضرت یوسف در زندان به زندانیها گفت: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ» (یوسف/39) آدم چند تا سرپرست داشته باشد بهتر است یا یکی؟ اینکه مؤمن آرامش دارد. پسندیدند، نپسندیدند، «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) یعنی اگر در دست شما طلاست و همه گفتند: سفال است. همه دنیا هم بگویند: شما آرامش داری. چون میدانی طلاست. اگر سفال است و همه بگویند: طلاست. خودت که میدانی سفال است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» دستت را در دست خدا بگذاری آرامش داری. خدایی که یکتاست و سریع الرضاء است. زود راضی میشود. راضی کردن یک خدایی که زود راضی میشود کجا و راضی کردن سلیقههای مختلف که هرکدام هم انواع سلیقهها را دارند. این یک دوقلو بود. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا… أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ» خدا ولی مؤمنین است. ولی افراد کفار، طاغوتهای مختلفی هستند.
2- مؤمن به رحمت خدا امید دارد. «یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّه» (بقره/218) آیه قرآن است. یعنی کافر «وَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ اللَّهِ» (عنکبوت/23) میگوید: «یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی» یعنی ناامید. این مسأله مهمی است که انسان بداند بند به کجاست. یکبار پیغمبر یکجا خوابیده بود، یک نفر گفت: این خوابیده من هم سرش را میبرم. تا بالای سرش رفت، پیغمبر بیدار شد. او بالای سرش با اسلحه ایستاده بود. گفت: چه کسی میتواند تو را نجات بدهد؟ الآن من بر تو غالب هستم. گفت: خدا! تا گفت: خدا، پای او لغزید و افتاد. حضرت بلند شد و شمشیر را از او گرفت. فرمود: حالا چه کسی تو را نجات میدهد؟ گفت: محبت تو! اینکه انسان امید داشته باشد.
ما مشکلی که داریم این است که بسیاری از جوانهای تحصیل کرده ما افسرده هستند. دچار یأس هستند و خودشان را باختند. جوان مثل مقوا است که با دو قطره باران شل میشود. امام در هواپیما نشست از فرانسه به ایران بیاید، به او گفتند: چه احساسی دارید؟ فرمود: هیچی! ممکن است هواپیما را سرنگون کنند. این درسهای حوزه و دانشگاه به ما امید نمیدهد. آدمهایی داریم که تحصیل کرده هستند ولی خودشان را باختند. ولی آدمهایی داریم که دلشان آرام است. دلار آرامش نمیدهد. اگر دلار آرامش میداد باید قارونهای اطراف ما همه آرامش داشتند. صدام قلدر بود اما آرامش نداشت. هیچی آرامش نمیدهد. گفته: «ألا» آگاه باش. جایی میگویند: آگاه باش که آدم خواب است. زمان جنگ میگفتند: توجه توجه! «ألا» یعنی توجه توجه! «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» نگفته: «تطمئن القلوب بذکر الله»! یکوقت میگویند: دوست دارم شما را. یکوقت میگویند: تو را دوست دارم. اگر گفتند: دوست دارم شما را. مانعی ندارد آدم شما را دوست دارد و کسی دیگر هم دوست داشته باشد. اما اگر گفتند: تو را دوست دارم، یعنی کسی دیگر نه! «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» فقط بنده تو هستم. اگر میگفت: «نعبُدُ ایاک» یعنی خدایا بنده تو هستیم. ممکن است بنده کس دیگر هم باشید. اما «ایَّاک» یعنی فقط تو، «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِین» یعنی فقط تو! «بذکر الله» یعنی فقط با یاد خدا. فرض کنید کشوری از آمریکا اسلحه میخرد و فکر میکند دیگر قدرتش تثبیت شده است. به مدرک نمیشود اطمینان کرد. به هنر نمیشود اطمینان کرد. گاهی همه وسایل از کار میافتد. بین«یَرْجُونَ رَحْمَتَ اللَّه» و «یَئِسُوا مِنْ رَحْمَتِی» فرق هست.
مسأله سوم در مورد نماز، قرآن میگوید: «وَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ» (انعام/92) نماز را حفظ میکنند. از آن طرف میگوید: وقتی شما برای نماز، اذان میگویید. «وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ اتَّخَذُوها هُزُوا» (مائده/58) یک عده حافظ نماز هستند و یک عده نماز را مسخره میکنند. حالا اینقدر نماز خواندی چه شد؟ من با خدا حرف زدم، تو با چه کسی حرف زدی؟ آقا نماز خواندی چی گیرت آمد؟ مگر هرکس شیرجه میرود میخواهد چیزی گیرش بیاید؟ این فقیرها هستند که شیرجه میروند استکان و نلبکی از استخر در بیاورند. خود شیرجه ارزش دارد ولی آدم هیچی از استخر درنیاورد. همین که من بی نهایت کوچک رفتم با خدا حرف بزنم. کسی که از ترس پشه در پشه بند میرود، با کسی حرف میزند که کل هستی را آفریده است. حرف زدن با بی نهایت مثل شیرجه رفتن است ولی در استخر چیزی نباشد. به بچه بگویند: برو بالا بنشین پرتقالهایش بزرگ است. ولی به بزرگ نمیشود گفت: برو بالا پرتقالهایش بزرگتر است. باید گفت: آنجا کنار بوعلی سینا است. اصلاً در جوار بوعلی سینا یک ارزش برای توست. آخر بعضی میگویند: برو بالا بنشین، دوربین نشانت بدهد. میگوید: برو بالا بنشین، پرتقالهایش بزرگ است. ولی یکوقت میگوید: برو بالا بنشین بوعلی سینا نشسته است. جوار بوعلی سینا ارزش است. همین که من کوچک که نمیتوانم برگ درخت خلق کنم، با خالق هستی حرف بزنم. فلسفه نماز این است که بی نهایت کوچک در کنار بی نهایت بزرگ قرار میگیرد.
مسأله دیگر اینکه مؤمن که پول خرج میکند، هرچه انفاق میکند میگوید: قربتاً الی الله است. یعنی میگوید: به خدا نزدیک شدم. اما غیر مؤمن میگوید: «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ مَغْرَما» (توبه/98) یُنفق را غرامت میداند. آن قرابت و این غرامت. قرابت یعنی قربت، غرامت یعنی باختم! مؤمن که پول میدهد میگوید: الحمدلله! آدم داریم وقتی خمس و زکات میدهد گاهی گریه میکند و میگوید: خدایا تشکر که مرا پذیرفتی. سهم امام و پیغمبر را بدهم. آدم هم هست، میگوید: خل هستی! پولت را به چه کسی دادی؟ باختی! قرآن میگوید: افرادی که ایمان دارند. «وَ مِنَ الْأَعْرابِ مَنْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ» (توبه/99) بعضی از عربها «وَ یَتَّخِذُ ما یُنْفِقُ قُرُباتٍ عِنْدَ اللَّهِ» هرچه میدهد میگوید: در راه خدا دادم و برایم مانده است. اما افرادی که مؤمن نیستند، میگویند: پول از دستم رفت. دیدها و نوع نگاه فرق میکند.
مسأله دیگر اینکه مؤمن «یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ» (آلعمران/104) مؤمن مردم را به خیر دعوت میکنند. اما غیر مؤمن مردم را به شر دعوت میکنند. اگر یک پیامک خوبی، شعر خوبی به رفیقت دادی معلوم میشود مؤمن هستی. خیر را تقسیم و پخش میکنی. اما اگر یک حرف زشتی، یک آبروریزی، یک مسخره و متلک و گناهی را پیامک کردی، این معلوم میشود تو از مرز ایمان فاصله گرفتی. مواظب پیامکها باشیم. یک چیزی را ساده نگیریم.
اگر یک بدی از کسی سراغ داری، عکسی داری، فیلمی داری، اگر آبروی کسی ریخته میشود، همین که پیامک کنی ولو طرف نگیرد، دستگاهش خاموش باشد یا به دستش نرسد، ولی شما گناه کبیره کردی. چون قرآن میگوید: «یُحِبُّونَ أَنْ تَشِیعَ الْفاحِشَه» (نور/20) تو دوست داشتی این کار غلط پخش شود. «لَهُمْ عَذابٌ أَلِیم» عذاب الیم برای کسی است که دوست داشته باشد، نمیگوید: آبروی آن طرف رفت یا نرفت. ممکن است شما غیبت مرا در تلفن بکنی، عیب مرا در تلفن به رفیقت بگویی ولی بعد هم معلوم میشود صدایت قطع شده است و نشنیده است. ولی همینکه خواستی عیب مرا در تلفن بگویی، همین خواستن گناه کبیره است. تمام گناهان، گناه است اما آبروی مؤمن را خواسته باشی بریزی، نیت گناهش هم گناه است. شراب را اگر بخوری حرام است. اگر قمار کنی حرام است. هر گناهی اگر انجام بدهی گناه است. اما برای ریختن آبروی مسلمان لازم نیست گناه کنی، همین که خوشت آمد و دوست داشتی عیب مسلمان پخش شود، دوست داشتن گناه کبیره است.
مسأله دیگر اینکه مؤمن در خوبیها سرعت میگیرد. «یُسارِعُونَ فِی الْخَیْرات» (انبیاء/90) اما غیر مؤمن «یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوان» (مائده/62) هردو «یُسارِعُون» اینها دوقلوها هستند. در کار خیر و در کار شر سبقت میگیرند. امام سجاد در دعای ابوحمزه میگوید: خدایا گاهی انسان به جایی میرسد، «أَنَا الَّذِى حِینَ بُشِّرْتُ بِهَا خَرَجْتُ إِلَیْهَا أَسْعَى» گاهی وقتها بشارت میدهند فلانجا گناه است، با دو رفتم که به گناه برسم. «بُشِّرْتُ بِهَا» به من بشارت دادند فلان منطقه، فلان گناه است. «خَرَجْتُ إِلَیْهَا أَسْعَى» خارج شدم و با دو رفتم که به گناه برسم. این مسأله مهمی است.
این تابلوها وقتی کنار هم گذاشته شود، قشنگ میشود. «أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ» (سجده/18) مؤمن و فاسق یکجور نیستند. «هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ» (انعام/50) کسی که بصیرت دارد و ندارد یکجور است؟ «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ» (زمر/9) عالم و جاهل یکسان هستند. باید مواظب باشیم که دائماً کار ما انتخاب است و بخاطر همین هم شاید باشد که به ما گفتند: دائماً بگو: «اهدنا الصراط المستقیم» یعنی روزی هفده رکعت نماز بخوانید. هفت رکعتش «سبحان الله و الحمدلله» است. ده رکعتی که حمد میخوانیم، در هر حمدی باید بگوییم: «اهدنا الصراط المستقیم» چون گاهی فکر آدم سالم نیست. گاهی فکر سالم است و زبان سالم نیست. گاهی فکر و زبان سالم است و عمل سالم نیست. گاهی فکر و زبان و عمل سالم است اما آرزوهایش در راه مستقیم نیست. «اهدنا الصراط المستقیم» در همسرداری، «اهدنا الصراط المستقیم» در نامگذاری بچه. «اهدنا الصراط المستقیم» چه رشتهای انتخاب کنم. «اهدنا الصراط المستقیم» چه لباسی بپوشم. «اهدنا الصراط المستقیم» در کسب و کار، یعنی دائماً باید «اهدنا الصراط المستقیم» گفت. جالب است که پیامبر ما بیست بار میگفت. چون ما هفده رکعت نماز میخوانیم اما پیغمبر یازده رکعت نماز شب میخواند و نماز شب هم واجب است. تازه پیغمبر بر راه مستقیم سوار بود. «یس، وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ، إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ، عَلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ» (یس/1-4) علی یعنی تو بر راه مستقیم سوار هستی.
چند مرتبه خدا در قرآن به پیامبر فرمود: تو بر راه مستقیم تسلط داری. اما بیست بار بگو «اهدنا الصراط المستقیم» یعنی اینقدر جاده لغزنده است. اگر شما دیدید در یک جاده نوشته: خطر، خطر، خطر! چقدر این لغزنده است؟ ده متر ده متر نوشته: خطر؟! صبح و ظهر و عصر و مغرب و عشاء و نماز شب «اهدنا الصراط المستقیم» بگو. پس معلوم است جاده خیلی لغزنده است. گاهی آدم خودش نمیداند و فکر میکند راهش درست است. بعد که یک صحنه پیش میآید میبیند نه! داشتیم کسانی که سیمای انقلابی داشتند و بعد معلوم شد نخیر! آنطور که خیال میکردیم نبود. سیمای زهد داشتند ولی خیلی زاهد نبودند. این دستش به دنیا نرسیده است.
گاهی یک گربه از کنار حوض آرام رد میشود. میگوییم: چه گربه آرامی است. اما یک ماهی که وسط حوض دید شیرجه میزند و ماهی را میگیرد. گاهی آدم گربه است، آرام میرود چون دستش به جایی نمیرسد. دستش به پول برسد ببینیم چه کاره است. دوستی نقل میکرد همان سالی که چهارصد حاجی در مکه شهید شدند، سال 66 من آن سال در بین جمعیت بودم. به قدری فشار آوردند که دیگر باید «لا اله الا الله» گفت. نفس نمیآمد برود. یکی از علمای بزرگ در بین جمعیت جلوی ما بود. یکی از طلبهها گفت: این سنگهایی که بالا پرت میکنند، در سر آقا بخورد، میمیرد. پس من جلو بروم که اگر سنگ آمد فدای این آقا شوم! جلوی ایشان رفتم تا سنگ آمد سرم را کشیدم. اول رفتم جان فشانی کنم اما تا دیدم سنگ میآید کنار کشیدم!
گاهی انسان خیلی زود لو میرود. یک دانشجو در دانشگاه گفت: در تلویزیون بگو: مردم اینقدر مهریه را بالا نبرند. گفتم: چقدر خوب است؟ گفت: چهارده سکه خوب است. گفتم: شما خواهر داری؟ گفت: بله. گفتم: یک داماد بفرستم با چهاره سکه مهر، خواهرت را میدهی؟ تو میخواهی دختر مردم را با چهارده سکه بگیری، ولی خواهر خودت را پانصد سکه بدهی؟ دروغ میگویی. قرآن میگوید: «أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ» (حجرات/15) اینها راست میگویند. خیلیها دروغ میگویند. میگوید: علی جویم، علی پویم، مولای ما علی! اگر حضرت علی بگوید: ناخن را روز جمعه بگیر، گوش نمیدهد.
دختر خیلی دم از ایمان میزند. اما به لاک دستش میرسد میگوید: من لاک را دوست دارم. میگوییم: نماز، میگوید: باشد بعد. یعنی وقتی امر بین خدا و لاک داده میشود، این لاک را بر خدا ترجیح میدهد. بعد هم میگوید: من خدا را دوست دارم. همه نعمتها برای خداست. خدا خودش حفظ کند و ما نمیتوانیم حفظ کنیم.
مسأله دیگر اینکه یک عده مسجد را آباد میکنند. «إِنَّما یَعْمُرُ مَساجِدَ اللَّهِ مَنْ آمَنَ» (توبه/18) عدهای که ایمان به خدا و قیامت دارند و اهل نماز و زکات و غیره هستند، مسجد را آباد میکنند. عدهای هم هستند که «وَ سَعى فِی خَرابِها» (بقره/114) سعی میکنند مسجد خراب شود. چطور مسجد خراب میشود؟ برنامههای مسجد طولانی است. مشتری ندارد. اگر برنامههای مسجد فشرده و مفید باشد مسجدها پر میشود. این نگاه میکند مسجد بیاید، یک ساعت گیر میکند، میگذرد! برنامههای مسجد و عزاداری باید طوری باشد که حداقل باشد و مفید باشد. یعنی آدم احساس کند اگر به یک رکعت نماز نرسید، غصه بخورد. بگوید: امروز دیر آمدم، آقا دو مطلب گفت از دست ما در رفت. در مسجد هم افراد بنویسند. یعنی اگر یک پیشنماز احساس کرد تا حرف میزند یک عدهای قلم و کاغذ دست میگیرند و مینویسند. این دیگر حواسش را جمع میکند یک چیزی بگوید که قابل نوشتن باشد. این یک مسأله مهمی است.
امام جمعه اگر طوری صحبت کند که طرف بگوید: عجب! من این حرفها را میتوانم در کلاس و دانشگاه بزنم، اما به خانه و خانوادهام میگویم. یعنی حرف باید طوری باشد که هم قابل نوشتن باشد و هم قابل گفتن باشد. زود یاد بگیرد. اصطلاحات نو ایجاد نکنیم. «قولاً معروفاً» (بقره/235) حرفهای ما عرفی باشد. چیزهایی که مردم میدانند توضیح ندهیم. تغییری هم باید در کتابها داده شود. الآن بچههای ما روز آخر مدرسه کتابهایشان را پرت میکنند. یعنی من از تو متنفر هستم. خسته شدم. گاهی دیدم کتاب را میگیرد و اول سال کتاب را میخواند. بعد که یک مقدار هوا خنک میشود، میخواهد بنشیند، رویش مینشیند و موکت میشود. با همشاگردیهایش دعوا میکند، کتاب را لوله میکند و میکوبد. هوا گرم میشود باد میزند. این برخورد ما با علم است. بچهها تقصیر ندارند. کتابها چیزی ندارد که جاذبه داشته باشد. با زور میگوییم: این را بخوان. یعنی وقتی آدم کتابی را میخواند باید بتواند مشکلی را حل کند. بفهمد به درد خودمان میخورد یا به درد جامعه میخورد؟ من بارها گفتم. چون شبکهها زیاد است و همه مردم هم پای شبکهها نیستند. لذا اگر بخواهیم چیزی فرهنگ شود باید مکرر گفته شود. هرچه ما میخوانیم در دبیرستان و دانشگاه و حوزه، هر علمی باید چهار شرط داشته باشد وگرنه نباید بخوانیم. یا باید واجب باشد، یا باید مستحب باشد، یا مشکل جامعه را حل کند یا مشکل یک نفر را حل کند. بعضی سؤالها نه واجب است و نه مستحب است و نه مشکل جامعه را حل میکند و نه مشکل فرد را.
مثلاً امام زمان(ع) زن و بچه دارد یا نه؟ لازم است بدانم. نه! جزء مستحبات است؟ نه. الآن مشکل جامعه ما خانم امام زمان است؟ نه. الآن شما با خانم امام زمان مشکل شخصی داری؟ نه. پس نه مشکل شخصی را حل میکند. نه مشکل جامعه را حل میکند و نه واجب است و نه مستحب است. هرچه را آدم بداند بهتر از این است که نداند. مرگ بر این شعار! پیغمبر ما میگفت: پناه میبرم از علم بی خاصیت! ولی ما میگوییم: نه، بدانیم بهتر است ولو بی خاصیت است. در مقابل پیغمبر ایستادیم. پیغمبر هر روز این دعا را میکرد: «أعوذ بک من علمٍ لاینفع» (بحارالانوار، ج86، ص 18) پناه میبرم از علمی که فایده ندارد. ما شعار داریم: آدم هرچیزی را بداند بهتر است. قرآن میگوید: خیلی از چیزها را بدانی ضرر دارد. نه اینکه فایده دارد. «وَ یَتَعَلَّمُونَ ما یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُم» (بقره/102) یک چیزی میخواند به دردش نمیخورد. بنابراین گاهی وقتها باید یک کاری کنیم مسجد، مدرسه، دانشگاه، کلاس و استاد مفید باشد.
دیشب ما آرایشگاه رفتیم صورتمان را اصلاح کنیم. آرایشگاهی گفت: آقای قرائتی یک رفیق دارم، سؤالی پرسید نتوانستم جواب بدهم. گفت: آخوندها میگویند: اگر زکات و خمس ندهید، ملخ گندمهای شما را میخورد. بزها و میشهای شما از بین میروند و باران نمیآید. در کانادا یک قران خمس و زکات نمیدهند، هیچ اتفاقی نمیافتد. گفتم: من جوابش را در تلویزیون گفتم. گفتم: شما چای میخوری. وسط چای خوردن عطسه میکنی. تا استکانت تکان میخورد یک قطره چای روی عینک شما میریزد. یک قطره به لباس شما میریزد و یک قطره به فرش میریزد. شما سه برخورد میکنی. اگر عینکت بود سریع با دستمال پاک میکنی. اگر لباس بود میگویی: باشد بعد. اگر قالی بود دست نمیزنی میگذاری تا شب عید که فرشها را بشویی. سه قطره چای از یک استکان چکید. شما سه برخورد میکنی، فوری، باشد بعد، کاری نداری! گفتم: قرآن میگوید: آدمهایی که عینکی هستند، بلور هستند خلاف کردند فوری حالشان را میگیریم. زکات ندادند مالت از بین میرود. «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ وَ یَعْفُوا عَنْ کَثِیرٍ» (شوری/30) خلاف کردی، حالت را گرفتم. آدم مؤمن مثل عمامه سفید است. عمامه سفید تا لک بشود میشوید. عینک تا قطره چای بریزد، فوری پاک میشود. «فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ» دوشنبه خلاف کردی، سهشنبه سیلی میخوری. اما بعضیها را خدا کارشان ندارد. میگوید: باشد بعد. بگذارید مردم جاوید شاه بگویند. سال 57 میآید که مردم مرگ بر شاه بگویند. «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» (کهف/59) برای هلاکت موعدی را قرار میدهیم. یک عده را خدا کاری ندارد، مثل صدام. در عراق یک مرگ بر صدام شنیده نشد. تا آخر کسی مرگ بر صدام نگفت. قرآن میگوید: «أَنَّما نُمْلِی لَهُمْ» (آلعمران/178) اصلاً در دنیا کاری نداریم، برای قیامت گذاشته است. یعنی اگر کسی تریاک میفروشد و مچش را نمیگیرند، نگوییم: وزارت اطلاعات و نیروی انتظامی خواب است. گاهی وقتها میداند، میخواهد بفهمد این تریاک سرنخش کجاست؟ بنابراین سه آیه داریم. سیلی که خوردی به خاطر خلافی است که کردی. این برای گروه مؤمن است. مؤمن نماز نخواند سیلی میخورد. لذا داریم مؤمنین درجه یک اگر خلافی کردند از نماز شب محروم میشوند. دیگر توفیق نماز شب ندارد. حال عبادت از او گرفته میشود. حدیث داریم: «البلاء للظالم ادب و للمؤمن امتحان و للاولیاء درجه» بلاها برای آدم ظالم گوشمالی است. برای مؤمن امتحان است. در پادگانهای ما حال سه رقم سرباز را میگیرند. یک سربازی که چموش است. خلاف میکند، میگویند: کلاغ پر برو برای اینکه تنبیهاش کنند! «البلاء للظالم ادب» این چون ظالم است حالش را میگیریم. یک سرباز میآید میگوید: هفته دیگر عروسی خواهر من است. میشود یک هفته به من مرخصی بدهید؟ میگوید: پس این هفته باید دو برابر کار کنی! رزم شبانه و روزانه بروی. «و للاولیاء درجه» گاهی یک سربازی است میخواهند سرهنگش کنند. میگویند: شرط سرهنگی شما این است که این کلاسها را ببینی و دو سال هم در مناطق بد آب و هوا خدمت کنید. چرا؟ برای اینکه میخواهیم درجه سربازی و سرهنگی را به تو بدهیم. سه سرباز را حالش را میگیرند. سرباز چموش، «البلاء للظالم ادب» سربازی که میخواهند رشدش بدهند. «و للمؤمن امتحان» سربازی که میخواهند مرخصی بدهند. «و للاولیاء درجه» گاهی باید برنامهها طوری باشد که انشاءالله مفید باشد.
شریعتی: امروز صفحه 101 قرآن کریم، آیات 141 تا 147 سوره نساء در برنامه سمت خدا تلاوت خواهد شد.
«الَّذِینَ یَتَرَبَّصُونَ بِکُمْ فَإِنْ کانَ لَکُمْ فَتْحٌ مِنَ اللَّهِ قالُوا أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ وَ إِنْ کانَ لِلْکافِرِینَ نَصِیبٌ قالُوا أَ لَمْ نَسْتَحْوِذْ عَلَیْکُمْ وَ نَمْنَعْکُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَاللَّهُ یَحْکُمُ بَیْنَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِینَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ سَبِیلًا «141» إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاهِ قامُوا کُسالى یُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا یَذْکُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِیلًا «142» مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ سَبِیلًا «143» یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْکافِرِینَ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَ تُرِیدُونَ أَنْ تَجْعَلُوا لِلَّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطاناً مُبِیناً «144» إِنَّ الْمُنافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِیراً «145» إِلَّا الَّذِینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دِینَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنِینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ أَجْراً عَظِیماً «146» ما یَفْعَلُ اللَّهُ بِعَذابِکُمْ إِنْ شَکَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ وَ کانَ اللَّهُ شاکِراً عَلِیماً «147»
ترجمه: (منافقان) کسانىاند که پیوسته (از سر بدخواهى) مراقب شما هستند تا اگر از سوى خدا براى شما پیروزى باشد، گویند: آیا ما با شما نبودیم؟ (پس باید در افتخارات و غنائم شریک شویم) اگر براى کفّار بهرهاى (از پیروزى) بود، (به کفّار) گویند: آیا ما مشوّق شما (براى جنگ با مسلمانان) و بازدارنده شما از گزند آنان و عدم تسلیم در برابر) مؤمنان نبودیم؟ پس خداوند روز قیامت، میان شما داورى خواهد کرد. و خداوند هرگز راهى براى سلطهى کفّار بر مسلمانان قرار نداده است. همانا منافقان با خدا مکر و حیله مىکنند در حالى که خداوند (به کیفر عملشان) با آنان مکر مىکند. و هرگاه به نماز برخیزند با کسالت برخیزند، آن هم براى خودنمایى به مردم و خدا را جز اندکى یاد نمىکنند. (منافقان) بین کفر و ایمان سرگشتهاند، نه با این گروهاند و نه با آن گروه و خداوند هر که را گمراه کند، براى او راه نجاتى نخواهى یافت. اى کسانى که ایمان آوردهاید! کافران را به جاى مؤمنان دوست و سرپرست خود نگیرید، آیا مىخواهید براى خداوند دلیل و حجّت آشکار علیه خودتان قرار دهید؟ قطعاً منافقان، در پستترین عمق آتشند وهرگز براى آنان هیچ یاورى نمىیابى. مگر آنان که توبه کرده و (گذشتهى خود را) اصلاح نموده و به (دامن لطف) خدا پناه برده و براى خدا از روى اخلاص به دین گرویدهاند، پس اینان در زمرهى مؤمنان هستند وبزودى خداوند به مؤمنان، پاداشى بزرگ خواهد داد. اگر شکر گزارید و ایمان آورید، خداوند مىخواهد با عذاب شما چه کند؟
شریعتی: اشاره قرآنی امروز را بشنویم و بعد هم دعا بکنند.
حاج آقای قرائتی: آیاتی که خوانده شد، میفرماید: «إِنَّ الْمُنافِقِینَ یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ» منافقین خدعه میکنند و کلک میزنند. خدا هم به اینها کلک میزند. یعنی بعضی وقتها که ما به خدا کلک میزنیم به خودمان کلک میزنیم. چون داریم «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِین» (آلعمران/54) این مکر و حیله یعنی چه؟ اگر کسی خواسته باشد با خدا حیله کند، به خودش حیله کرده یعنی چه؟ این مثل را دقت کنید. دکتر بالای سر بیمار میآید میگوید: از این شربت هر پنج ساعت یک قاشق بخور. میگوید: باشد. شربت را بالای سر مریض میگذارد و میرود. فردا صبح در بیمارستان دکتر میآید مریض را ببیند. یک مقدار از شربت را در دستشویی میریزد. سر شیشه خالی میشود. دکتر میگوید: خوردی؟ میگوید: مگر نمیبینی سر شیشه خالی است؟ وقتی دکتر میآید میگوید: کلاه سر دکتر گذاشتم. قرآن میگوید: کلاه سر دکتر نگذاشتی، کلاه سر خودت گذاشتی. این معنی «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ» است. اینکه به نظر خودمان به خدا کلک میزنیم، به خودمان کلک میزنیم. قدیم به جای سنگ ترازو، سنگهای کوچولو بود. یک کسی رفت شکر بخرد، این آقا هم یک سنگ در ترازو گذاشت و رفت قند و شکر بیاورد. این کلوخ را برداشت هی به زبانش مالید و لیسید و فکر کرد دارد سنگ ترازوی مغازه دار را لیس میزند. مثنوی میگوید: تو فکر میکنی سنگ او را کم کردی، از شِکرت کم شد. اگر یک گرم سنگ سبک شد، با لیسیدن تو یک گرم از شکرت هم کم شد. گاهی آدم فکر میکند به مردم ضرر میزند در حالی که به خودش ضرر میزند. اگر شما سود کم بگیری مشتری زیاد میشود. مشتری که زیاد شد، سودش بالا میرود. پس سود کم مشتری را زیاد میکند، مشتری زیاد سود را بالا میبرد. اگر بی انصافی سود گرفتی، میگویند: فلانی گران فروش است. سود زیاد مشتریات کم میشود. مشتری که کم شد سودت کم میشود. سود کم فروش را بالا میبرد. فروش که بالا رفت، سود هم بالا میرود. پس سود کم نتیجهاش سود زیاد است. اما برعکس سود زیاد، فروش را کم میکند. مشتری که کم شد، سود هم کم میشود. معنایش این است «یُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ».
بگو: بلد نیستم. «قُلْ إِنْ أَدْرِی» (جن/25) سؤال میکنند جوابش را بلد نیستی، بگو: بلد نیستم. راحت بگو: بلد نیستم. علامه طباطبایی ترک بود. ترکها وقتی فارسی حرف میزنند، شیرین است. از ایشان سؤال کردند. فرمود: اگر بگویم نمیدانم اشکالی ندارد؟ این خاطره در استخوان آدم فرو میرود. علامه طباطبایی استاد مطهریها میگوید: نمیدانم. یک آقایی است چهار کلمه خوانده است. «قُل» پیغمبر تو مأمور هستی به مردم بگویی: نمیدانم. کلک علمی نزنیم. اخیراً من گفتم که پایان نامهها هم دکانی شده است. یک چیزهایی به هم وصل میکنیم. پایان نامهها هم فروشی شده است. اینها خدعه نیست. بالاخره با این پایان نامه دکتر و فوق لیسانس میشوی و بعد مردم میفهمند. آدم نمیتواند اسفناج بکارد و تابلو بزند: اینجا کاهو کاشتیم. دو سه روز دیگر مردم میفهمند اسفناج است. خدا در قرآن گفته: هرچه در دلت هست لو میدهم. خدا خارج میکند آنچه در دلت است. یعنی قایم موشک بازی نکن. با مردم صاف باش. اگر زندگیها صاف باشد، چقدر شیرین میشود.
خدایا بصیرت در دین، اخلاص در نیت، عمل خیر همراه با سعه صدر و دوری از آفات، همراه با ذخیره شدن برای قبر و قیامت به همه ما مرحمت بفرما.
شریعتی:دلهایمان را روانه کربلای معلی کنیم و نام امام حسین را بر زبانمان جاری کنیم و سلام کنیم به حضرت و بگوییم:
چقدر نام تو زیباست أباعبدالله *** حرمت عرش معلی است أباعبدالله!
السلام علیک یا أباعبدالله…