فقه، نقش زمان و شرائط در حکم
موضوع بحث: فقه، نقش زمان و شرائط در حکم
تاریخ پخش: 06/05/67
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
«الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الّدین»
بحث ما در این جلسه دربارهی این است که گاهی اوقات که شرایط فرق میکند، وظیفهی ما نیز فرق میکند. موضوع بحث تغییر حکم به خاطر تغییر موضوع است، حالا نه به خاطر این که پذیرش قطعنامه، یا رفتن به جبهه و یا آتش بس مسئله روز است. موضوع این است مادامی که شما در وطنت هستی، باید نمازت را چهار رکعت بخوانی، موضوع که عوض شد و لقب مسافر گرفتی، نماز شما هم شکسته میشود. زمانی که موضوع عوض شود، حکم هم عوض می شود. گاهی هم اگر حالت عوض میشود، حکم عوض میشود. مثلاً دو نفر آمدند خدمت امام رضا(ع)، دو برادر بودند، از یک شهر حرکت کردند و آمدند خدمت امام رضا(ع)، گفتند: دو برادریم از فلان منطقه آمدهایم، نماز ما چگونه است؟ امام رضا یکی را گفت: شکسته و دیگری را گفت که نمازت درست است. این دو برادر گیج شدند. چرا یکی درست و یکی شکسته؟ فرمود: برای این که نیت شما فرق میکند. به اولی گفت چون برای زیارت آمدی، سفرت حلال است، ثواب هم دارد، نمازت هم شکسته است. اما تو چون برای زیارت مأمون الرشید آمدی، و چون او طاغوت است و کسی که برای دیدن طاغوت سفر کند، سفرش حرام است و کسی که سفرش حرام است، نمازش شکسته نیست.
این که میگویند نماز چهار رکعتی مسافر دو رکعت است به شرط آن است که سفرش حلال باشد. اگر کسی برای قمار، دزدی، ملاقات با طاغوت و کار حرام دیگری مسافرت کند، سفرش حرام است و باید در سفر حرام نماز را کامل بخواند و نمازش شکسته نیست. دو برادر هستند و از یک جا آمدهاند اما حکم اینها فرق میکند، چون هدف اینها فرق میکند.
1- انواع تقلید و مدپرستی
بد نیست این جا انواع تقلید را بگویم: زمانی تقلید عالم از عالم است. زمانی تقلید جاهل از جاهل است. زمانی تقلید عالم از جاهل است و زمانی هم تقلید جاهل از عالم است. در دنیا کلاً چهار نوع تقلید داریم. حالا میگوییم تقلید، شاید بشود گفت: مدپرستی، و گاهی هم میشود گفت: جوسازی! انسان گاهی تابع جو است. گاهی تابع پدر و مادرش است. از هر کس حرفی گرفتید، مقلد او هستید. ممکن است آدم مقلد خانمش باشد. گاهی ممکن است مقلد بچهاش باشد و. . . ببینیم کدامش درست است؟
تقلید عالم ازعالم بد است. یعنی کسی که خودش میفهمد و از دیگران تقلید کند. من دراینجا مثال میزنم به لباسهایی که دیگران میپوشند. مثلاً میگوید: آقا این چه شلواری است؟ بگو ببینم ران شما کلفت است یا باریک؟ میگوید: ران من کلفت است. میگویی: مچ پای شما کلفت است یا باریک؟ میگوید: باریک است. میگویی: «خیلی خوب! ران شما کلفت و مچ پایتان باریک است، پس چرا شلواری که دوختی برای ران، تنگ گرفتی که نمیتوان در آن نشست و برای مچ پای باریک پاچه را گشاد گرفتی؟ چرا چنین کردی؟ » میگوید: «ببخشید، این مد است» یعنی خودم میفهمم لباسم باید چگونه باشد، اما فهم خودم را کنار میگذارم تا ببینم دیگران چه میگویند. گاهی وقتها آدم میفهمد که این کار غلط است، اما میگوید: چون دیگران انجام میدهند مد است و من هم انجام میدهم. در هر صورت تقلید عالم از عالم غلط است.
تقلید جاهل از جاهل و عالم از جاهل غلط است. اگر زمانی یک کیلو زغال به یک جاهل دادند گفتند: روی دیوارهای فلان شهر بنویس مرگ بر «الف» و میداند که آدم الف آدم خوبی است، منتهی چهار نفر جوساز، با یک نردبان و 2 کیلو زغال و هزار تومان پول و کمی خریت، بر همهی دیوارها نوشتند مرگ بر «الف» یا مرگ بر «ب». حالا ما بیاییم و بگوییم چون با دو کیلو زغال جو را خراب کردند، عالم هم باید به دنبال جاهل برود. خوب، اگر این طور باشد که به راحتی با 2 کیلو زغال میشود همه را خراب کرد.
پس تقلید عالم از جاهل، عالم از عالم و جاهل از جاهل بد است. به بت پرستان میگفتند: چرا بت میپرستید؟ میگفتند: «إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا»(زخرف/22) پدرانمان بت پرست هستند. خدا میگوید: خودت و پدرت نمیفهمید. «أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ»(اعراف/71)
امام صادق آمد خانهی شخصی و دید خانهاش خیلی کوچک است. گفت: تو با این وضع مالی میتوانی خانهای وسیعتر تهیه کنی! ولی چرا در این خانهی کوچک زندگی میکنی؟ گفت: این خانهی پدرم و او هم خانه پدرش بوده است. این خانهی باستانی است و اجداد ما این جا بودهاند. امام فرمود: هم خودت نمیفهمی و هم نیاکانت نمیفهمیدند. گاهی اصرار روی روش پدران است و این غلط است.
و اما تقلید جاهل از عالم خوب است. این که در رساله از تقلید گفتهاند، همین نوع چهارم است. در قرآن بیست، سی آیه است که میگوید: «تقلید بد است» که همان تقلید جاهل از جاهل است. چون او بت میپرستد، من هم بت میپرستم. مدپرستی تقلید عالم از جاهل است. گاهی وقتها میگویند: آقا قوانین بین المللی چنین است. ما قانون اسلام را به خاطر قوانین بین المللی زیر پا بگذاریم؟
2- تقلید صحیح و مراجعه به متخصّص
همین طور که آدم مریض شد، راحت در اختیار پزشک است. پزشک امروز میگوید: آن آمپول را بزن، بعد میگوید: فردا دیگر این آمپول را نزن و یا مثلاً ماشین را میگویند: از کیلومتر اول تا کیلومتر هزار در این سرعت برو و بعد سرعت را چنین تنظیم کن. همینطور که ماشین را راحت در اختیار مکانیک میگذاریم و حرف نمیزنیم، همینطور که راحت جانمان را در اختیار پزشک میگذاریم و چیزی نمیگوییم، همین طور وقتی فهمیدیم کسی فقیه است، هوای نفس ندارد، ترس ندارد، میفرماید: امروز صلاح این است. باید بگوییم: چشم! بنابراین باید توجه کنیم که دین ما در این موارد ثابت میشود. چون اگر آدم هر طور دلش میخواهد زندگی کند، فایدهای ندارد.
شیطان آدم خوبی بود. به خاطر این که یک گناه بیشتر نکرد. اصول دین چند تاست؟ توحید، نبوت، معاد. اگر هر که اینها را قبول دارد، آدم خوبی است، پس شیطان هم خوب بود. توحیدش درست بود چون گفت: «خَلَقْتَنی مِنْ نار» (اعراف/12) یعنی خدایا! تو مرا از آتش خلق کردی، پس شیطان خدا را به خالقیت قبول دارد. نبوت را هم قبول داشت. گفت: همه را گمراه میکنم «إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ»(حجر/40) من مخلصین را گمراه نمیکنم. و مخلصین همان انبیا و اولیا هستند که شیطان حریفشان نیست. پس شیطان قبول داشت که در جامعه عدهای انبیا و اولیا هستند که تیرهای او به آنها اثر نمیکند. معاد را هم قبول داشت. چون گفت: «قالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»(حجر/36) خدایا تا روز قیامت عمرمرا طولانی کن. توحید و معاد و نبوت داشت. پس گناه شیطان چیست؟ گناه شیطان این است که یک جا که خدا گفت: «به آدم سجده کن» سجده نکرد. بعد حدیث داریم، شیطان گفت: خدایا تو به من میگویی که به آدم سجده کن؟ این کار را از من نخواه و من در عوض عبادتی بکنم که احدی چنین عبادتی برایت نکرده باشد. خدا گفت: من عبادت تو را نمیخواهم. این کاری را که میگویم انجام بده.
گاهی وقتها دست کسی زخمی و خونی میشود، میگوید پارچه یا باندی بیاور ببندم. شما میروی و لحاف کرسی میآوری. میگوید: اینرا نمیخواهم. دو مثقال پنبه برای من کافی است.
گاهی وقتها خوبی و بندگی ما این است که کجا تسلیم شویم. اجمالاً باید مواظب باشیم، چون گاهی شورش میکنیم. حدیثی بخوانم برای کسانی که زیادهروی میکنند. کسی آمد و گفت: «یا رسول الله السلام علیک و رحمه الله و برکاته» پیغمبر فرمود: زیاده روی کردی. یا بگو «السلام علیکم» یا «السلام علیکم و رحمه الله» این که تو میگویی زیاده روی است. باید کمی مواظب باشیم. اگر گفتند: این جا بایست، همین جا بایست.
«مَرَّ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیٌّ(ع) بِقَوْمٍ فَسَلَّمَ عَلَیْهِمْ فَقَالُوا عَلَیْکَ السَّلَامُ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ فَقَالَ لَهُمْ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(ع) لَا تُجَاوِزُوا بِنَا مِثْلَ مَا قَالَتِ الْمَلَائِکَهُ لِأَبِینَا إِبْرَاهِیمَ(ع) إِنَّمَا قَالُوا رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ الْبَیْتِ»(کافى، ج2، ص646)
بعد نماز میگویند تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها را بگویید، (34 بار الله اکبر، 33 بار الحمدلله و 33 بار سبحان الله) امام صادق (ع) فرمود: هر کس این تسبحات را بگوید ثواب هزار رکعت نماز مستحبی دارد. حالا شما که میگویی 34 بار، یک دفعه 40 بار بگو! برایتان گفته بودم که شخصی در اجرای حد 3 شلاق زیاد زد، امیرالمؤمنین شلاق را گرفت و خود او را خواباند و همان جا قصاص کرد. باید مواظب باشیم. گاهی باید جوش بیاوریم و گاهی باید بایستیم. خلبان خوب کسی نیست که فقط پرواز کند. بلند کردن هواپیما یک هنر است. نشاندن هواپیما هم یک هنراست. رهبری آن است که هم بتواند گاز بدهد، هم بتواند خوب به جایش ترمز کند. به کسی گواهینامه میدهند که هم بتواند ماشین را براند و هم بتواند آن را پارک کند. اجمالاً ما وقتی گفتیم تقلید بر ما واجب است، دیگر حرف نمیزنیم. مثل این که دکتر میگوید: امروز این آمپول را بزن و فردا نزن، تسلیم هستیم. مواظب کارهایمان باشیم.
3- انجام وظیفه و جبران کمبودها
و اما مسئلهای که میخواهم امروز چند دقیقهای برایتان صحبت کنم، این است که اگر ما به وظیفهی خود عمل کنیم، خود خدا آیهای دارد که میگوید: «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ»(محمد/2) اگر شما بندهی خوبی شدید و در خط خدا حرکت کردید، اگر زمانی از شما خلافی سر زد «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» خود خدا اصلاح میکند.
امام در ابتدا که قطع نامه را قبول کرد، بعضی پکر و مغموم شدند. ولی خوبیهایی هم داشت. خوبی آن این است که وقتی صدام دو مرتبه حمله کرد، آنهایی که میگفتند: اگر کمی ما کوتاه بیاییم او کوتاه میآید، دیگر زبانشان بسته شد. شهید بهشتی از دست ما رفت، اما خط لیبرال و منافق مشخص شد. امام حسین (ع) شهید شد، اما دست یزید و امثال او رو شد. امسال آل سعود ما را از مکه محروم کرد، اما یک سری چیزها روشن شد. چون خداقول داده است «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»(اعراف/128) ما مواظب باشیم، تقوا داشته باشیم و به وظیفهی خود عمل کنیم. اگر هم جایی پایین و بالا شد، خود خدا قول داده است اصلاح کند. «أَصْلَحَ» چالهها را پر کند. امروز وظیفه این است، مثل امام که میگوید: «من جام زهر میخورم، اما برای مصلحت این زهر را میخورم و آبرویم را میدهم» امام خالصانه اقدام میکند و خود خدا همهی کمبودها و همهی چیزهای دلخواه ما را اصلاح میکند. بعد از قبول این قطع نامه و هجوم صدام، ببینید از دیروز تا حالا چه شوری در مملکت ماست. مردم دیگر با عشق میروند.
ما ضامن وظیفه هستیم. ضامن نتیجه نیستیم. وظیفهی ما این است که امروز که این افراد آمدند و شهادت دادهاند وگفتهاند پذیرش قطع نامه به مصلحت است، امام هم بر خلاف میلش، به خاطر رأی همه قبول کرده است. حالا اگر هم زمانی این به نفع نباشد، وضعی به وجود میآید و همه میفهمند که همین درست بود.
در مورد اینکه ما ضامن وظیفه هستیم، ضامن نتیجه نیستیم یک ماجرا برایتان بگویم. قرآن میگوید: «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُام نَحْنُ الزَّارِعُونَ»(واقعه/64) تو زراعت میکنی یا من؟ تو دانه میکاری، دانه بکار و برو. اما این دانه چند خوشه شود که هر کدام چند گندم است، به عهدهی تو نیست.
به ابراهیم میگوید: با چاقو سر بچهات را ببر. ابراهیم هم گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» من بنا دارم بر خلاف میل باطنی خودم، بر خلاف این که اسماعیل را دوست دارم، به خاطر فرمان خدا، طبق وظیفهای که الآن به من رسیده است، فردا اسماعیل را سر ببرم. به ابراهیم میگوید: «بچهات را بکش». ابراهیم صد سال بچه نداشت، صد سال منتظر بچه بود، حالا که آمده است و چشم و چراغ خانهی ابراهیم است، سر او را ببرد؟ «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ»(صافات/102) یعنی اسماعیل به جنب وجوش افتاده است. از امام صادق (ع) پرسیدند بهترین لذات چه لذتی است؟ امام فرمود: بهترین لذت این است که پدر بنشیند و بچه جلوی او بازی کند. ابراهیم صد سال منتظر بوده است. حالا که بچه به جنب و جوش افتاده است، مأمور میشود با چاقو او را ذبح کند. اگرشما بودید چه میکردید؟ یا میگفتید حضرت ابراهیم غذا زیاد خورده است و خوابش درست نیست(العیاذ بالله) و یا میگفتید او شیطان بوده است. خلاصه ما تسلیم نمیشویم. ابراهیم میگوید: حالا که بناست این طور شود، بر خلاف میل باطنی خود این کار را میکنم. امام هم فرمود: برخلاف میل باطنی خود، مثل زهر، این را مینوشم. بر خلاف میل باطنیام اسماعیل را با دست خود ذبح میکنم. چاقو را گذاشت، ندا آمد که نه! چاقو را بردار.
4- تسلیم فرمان خدا بودن ارزش است
عید قربان که ما گوسفند میکشیم و همهی حاجیها گوسفند میکشند، به خاطر یادگار این است که ابراهیم از بچهاش دل کند و در هر جای مکه واجب نیست سه روز بمانیم، به غیر از جایی که ابراهیم دل از ابراهیم برداشت. عمل عمره را یک روزه میشود انجام داد، عمل حج را یک روزه میتوان انجام داد. عرفات نصف روز است، مشعر، بین الطلوعین، یک ساعت و نیم است. در مکه یکی دو روز کافی است و در مدینه یک روز کافی است. تنها جایی که واجب است دو، سه شب بخوابیم، آن جایی است که ابراهیم دست از اسماعیل کشید. یعنی یک حرکتی بوجود میآید. پدری که صد سال است منتظر بچهاش است، چرا بچهاش را باید بر خلاف میلش بکشد؟ چند هزار سال از این ماجرا میگذرد. همهی حاجیها باید از همهی دنیا به آن سرزمین بروند و دو سه شب بمانند. نمیدانم چیست؟
ما ضامن وظیفه هستیم. امروز بگویند انجام دهید، انجام میدهیم. نتیجه چیست؟ «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» اگر خوب شد که خوب شد، اگرهم خوب نشد، خود خدا قول داده است «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»
من در عالم آخوندی خودم بگویم، شاید هم گفته باشم. ما بیست سال در این فکر بودیم چه نوع آخوندی شویم؟ چون آخوندهای مختلفی داریم. واعظ داریم، فقیه داریم، دفتر عقد و ازدواج و طلاق داریم، من در این فکر بودم که چه نوع آخوندی بشوم؟ این طرف و آن طرف رفتم و دیدم آخوند اطفال نیست. پزشک اطفال هست ولی آخوند اطفال نیست. گفتم ما میشویم آخوند بچهها! همه خندیدند و گفتند زشت است. چون راه که میرفتم، بچهها دنبالم میدویدند. معمولاً بچهها یا دنبال دیوانه میدوند و یا دنبال سگ میدوند. ما راه میرفتیم، بچهها دنبال ما میدویدند. کار به جایی رسید که پدر من گفت: من از کاری که در پیش گرفتی راضی نیستم. برو مسجدی بگیر، برای مردم و آدمهای حسابی صحبت کن، این بچهها چیست؟ و خلاصه شدیم آخوند اطفال و اشکالی هم نداشت. یک مشت بچه جمع کردیم و شروع کردیم به گفتن قصه. قرآن هم حدود 268 قصه دارد. همین قصههای قرآن را مطالعه کردم و ذره ذره نوشتم و ذره ذره تمرین کردم، حالا برای بزرگان هم صحبت میکنم. اگر آدم تشخیص داد کاری خوب است، انجام میدهد. بعد هم میبینیم که من از کوچکترها شروع کردم و به بزرگترها رسیدم.
غربیها از همین پایین شروع کردند. اتم شناسی، سلول شناسی، از همین مسائل کوچک شروع کردند و آپولو هم هوا کردند. بعضی از همان بالا شروع کردند. عالم لاهوت، ناسوت، جبروت، و در آخر نه آن بالاها را میفهمند و پایین هم از دستشان میروند. گاهی وقتها میگویند: وظیفهات این است که آقا برخیزی و نمکدان بیاوری. نگو: آقا من از دیس پلو کمتر نمیآورم. گاهی باید همان چیزی را که نیست انجام داد. وظیفهی شما چیست؟ همان را انجام بده! قرآن میگوید: «قیلَ لَهُمْ کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ»(نساء/77) همان آیهای که میگوید: «جاهِدُوا»(توبه/41) همین آیه هم میگوید: «کُفُّوا أَیْدِیَکُمْ» ایست. یعنی قرآن برو دارد، ایست هم دارد و در هر صورت ما باید تسلیم باشیم.
شخصی خدمت امام آمد. گفت: آقا من بیپولی را بیشتر از پول داشتن دوست دارم. مرض را بیشتر از سلامتی دوست دارم. الآن هم کسانی هستند که میگویند: من دمپایی را بیشتر از کفش دوست دارم. موکت را بیشتر از قالی دوست دارم. جنوب شهر را بیشتر از شمال شهر دوست دارم. امام فرمود: اما بنده هیچ چیز را دوست ندارم. هرچه خدا قبول دارد، من همان را قبول دارم. اگر دوست داشت سالم باشم، سلامتی را دوست دارم. خدا خواست مریض شوم، مریضی را دوست دارم. خدا دوست داشت پول دار باشم یا فقیر، همان را دوست دارم. هر چه پیش آمد، خوش آمد.
مهمانهایی هستند که میگویند: آقای قرائتی ترا به خدا برای ما فقط نان و ماست بیاور. یکی نیست که بگوید: ماست نیست. شما بگو هر چه برای شما آسان است، بیاور. ممکن است برایم آب گوشت آسان باشد، ماست و خیار مشکل باشد. شما به هر چه آسان است به همان راضی باش.
5- خدا محوری و پرهیز از خود محوری
افرادی هستند که وقتی وارد جایی میشوند، مقید هستند که پایین مجلس بنشینند. همین قید خودش هم ممکن است دکان باشد که بگویند ایشان خیلی آدم خوبی است. هر وقت وارد میشود، همان پایین مینشیند. گاهی سادگی و دمپایی پا کردن دکان است. مرا ببینند، هفت سال، ده سال است از انقلاب میگذرد، هیچ چیز از انقلاب نگرفتهام. اصلاً نگرفتی تا دائم بگویی هیچ چیز نگرفتهام. بعضیها نمیگیرند تا زبانشان باز باشد. خود من این کلک را داشتم. هر جا برای سخنرانی میرفتم، پول نمیگرفتم. زمانی دیدم این دکان است. و سرانجام گفتم که از رادیو و تلویزیون نمیگیرم، اما جای دیگر اگر کسی پول داد، خواستیم میگیریم و نخواستیم نمیگیریم. یکی دو بارگرفتم تا این سد را بشکنم. . همان طور که آن آقا میگوید: تا به من پول ندهی سخنرانی نمیکنم، آن یک دکان است، من هم که میگویم بی پول سخنرانی میکنم، این هم یک دکان است. هیچ دکانی خوب نیست.
کسی به خواستگاری رفت، گفت: دخترت را به ما میدهی یا نمیدهی؟ اگر دخترت را دادی، الحمد لله، اگر ندادی الله اکبر، به جای دیگر میرویم. نمیگوید: اگر دادی خدا سایهات را از سر من کم نکند، اگر ندادی در عشق شکست میخورم و ضعف اعصاب میگیرم. «ان تزوجونا الحمدلله و ان تمنعونا الله اکبر» نه تملق میگوید، نه میگوید در عشق شکست خوردم.
حدیث داریم: که مؤمن باید مثل مرده در دست مرده شور باشد. مؤمن در اختیار خدا باشد. اگر چیزی گفت، بگوید: چشم! خود پیغمبر یک وقت سوار الاغ میشود، یک زمان هم سوار براق میشود. براق وسیلهای است که پیغمبر یک شبه به معراج رفت. یک وقت الاغ بی پالان، یک وقت براق است. یک بار پیغمبر در غار مینشیند، نیازمند است که عنکبوت در غار تار بتند تا جانش حفظ شود «أَوْهَنَ الْبُیُوتِ»(عنکبوت/41) و گاهی هم در منی که سرش را تیغ میزند(چون حاجیها روز عید قربان در منی 3 کار انجام میدهند؛ یکی این است که سرشان را تیغ بزنند.) جمعیت ریختند و هر کس یک موی سر پیغمبر را برای تبرک برد. حتی معاویهی کذایی وصیت کرد اگر من مردم، یکی از این موها را در کفن من بگذارید. یعنی گاهی برای حفاظت نیازمند به تار عنکبوت است، گاهی برای تبرک از موی سر او بلوا میشود. گاهی پیغمبر به بچه سلام میکند و گاهی جبرئیل سلام خدا را به پیغمبر میرساند. شرایط فرق میکند. ما باید خودمان را در اختیار امام بگذاریم.
امام جملهای فرمود که شما مرا میشناسید. من هم شما را میشناسم. چون امام حدود سال 42 بود. ما طلبه بودیم و پای سخنرانیش بودیم. در مسجد اعظم قم فرمود: آمدند مرا بگیرند مأمورین گردن کلفت شاه، این طرف و آن طرف نشسته بودند، من وسط ماشین نشستم. یکی این طرف و یکی آن طرف، من دیدم آن دو نفرمی لرزند. به آنها گفتم نترسید. یعنی آن وقت شب که امام تنها بود و این طرف و آن طرفش قویترین قدرتها بودند، قدرتها میلرزیدند و امام نلرزید.
پریشب به خاطر هجومی که شده بود، پشت بی سیم گفتند: افراد نیروی انتظامی خون بدهند. بچهها گفتند برویم سازمان انتقال خون که ببینیم کسی رفته یا نرفته است؟ شور و هیجان مردم را ببینیم. ما رفتیم دیدیم همین برادران سرباز و پلیسهایی که سرچهارراهها میایستند، جمعیتی آمدهاند که 3، 4 ساعت برای خون دادن در صف هستند و باید تا 2 نیمه شب بایستند. پلیس، کمیته و سپاه و مردم همه بودند. بچههای سپاه چون بچهی جبهه هستند، خون دادنشان طبیعی است. اما پلیس، بچه شهر است. لب چهار راه میایستد. اما میبینی خون آن پلیس شهری با خون آن جبههای چنان مخلوط شده که اصلاً یکی هستند. من از یکی خوشم آمد. میگفت: هم از این دستم خون بگیر و هم از آن دستم خون بگیر. هر زمان اگر امام بخواهد همهی مردم آماده هستند. اگر هم گفت: ایست! ما ضامن وظیفه هستیم.
6- اطاعت محض و دقت در انجام وظیفه
مادر موسی او را به دنیا آورد، به فرعون گفتند: امسال پسری به دنیا میآید که کاخت را ویران میکند. فرعون دستور داد همهی نوزادان پسر را امسال بکشید که کاخ مرا ویران نکند. مادر موسی او را به دنیا آورد. قرآن میگوید: «وَ أَوْحَیْنا إِلىام مُوسى»(قصص/7) به مادر موسی گفتیم: موسی را شیر بده و در صندوق بگذار و به رودخانه بسپار. حالا شما اگر باشید چه میکنید؟ بچهای که روز اول تولدش است بگذارند در صندوقچه و به رود نیل بیندازند. اگر شما باشید به نظر شما این کار عقلانی است؟ هیچ چیز با محاسبات کامپیوتری و منطقی درست درنمیآید. حرف صد در صد با عقل ما درست نیست. مصلحت بچه این است که امروز او را درصندوق به رودخانه بیندازی. اما خدا میگوید: «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» همین بچه بعداً طوری رفتار میکند که فرعون هر دایهای را میآورد، پستان او را در دهان نمیگیرد. ضمناً به خواهر موسی هم میگوید: دنبال این صندوق برو تا ببینی چه میشود؟ این دختر هم چقدر زرنگ بود. خیلی سیاست مدار بود. از من بپرسند یکی از سیاستمداران درقرآن کیست؟ میگویم: همین دختر بود. برای این که این دختر وقتی به دنبال صندوقچه میرفت، اگر جیغ میزد، میفهمیدند کیست. خیلی اطلاعاتی رفت. وقتی هم فرعون بچه را گرفت، دختر چنان جاسوسانه کنار ایستاد، هر دایهای را آوردند و موسی پستان نگرفت، دختر آمد جلو و نگفت: او را به من بدهید تا نزد مادرش ببرم. اگر می گفت: «بروم به مادرش بگویم بیاید» فرعون میفهمید بچهی کیست. گفت: «هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى مَنْ یَکْفُلُهُ»(طه/40) یعنی به زنی بگویم بیاید و این بچه را تکفل کند و نگفت مادرش است. اگر این جا در عوض این دختر سیاست مدار کس دیگری بود لو میرفت. اگر دختر کوچک جیغ میزد، میدوید، و یا زمانی که فرعون گفت: برو و بگو بیاید، اگر میدوید باز لو میرفت. اگر مادر میدوید، لو میرفت. مادر بچهاش را در بغل گرفت، اگر عکس العمل نشان میداد، لو میرفت. این آیات جاسوسی قرآن است. من آنها را جمع کردهام. تاکتیکهای هنری که به ما میآموزد گاهی برخوردها باید چنان اطلاعاتی باشد که در اصل طرف هیچ احتمالی ندهد. وقتی طرف فرعون است ما باید ریزترین دقتها را انجام بدهیم.
فرمان خدا این است که طفل یک روزه در رودخانه بیفتد. مادر هیچ نگفت. گفت: چشم!
حسین جان یک روز روی دوش پیغمبربودی، قرار است یک روز هم زیر سم اسب باشی. «رضاً برضا الله» راضی است برضای خدا.
7- دعا و مصلحت الهی
وظیفهی ما دعا کردن است، اگر مستجاب شود، لذتش را می¬بریم، و اگر مستجاب نشود، صلاح نبوده است. اگر خواست مستجاب کند و اگر نخواست، مستجاب نکند. وظیفهی ماست که کار بکنیم، اما کار کردیم، آیا رزق ما هم آماده است. گاهی وقتها آدم خیلی کار میکند اما رزقش نیست. هرکس هم هر چه دارد، رزقش نیست. گاهی وقتها آدم خیلی چیزها دارد اما ازگلویش پایین نمیرود، رزقش نیست و لذا حدیث داریم که نگویید: «اللهم الرزقنی مالاً لأحج» نگو: خدایا به من پول بده تا به مکه بروم. بگو: خدایا! سفر حج قسمت من کن. نگو: خدایا! به ما پولی بده تا در جامعه عزیز باشیم. آدمهایی هستند پول دارند، اما خار هستند ولی کسانی بیپول هستند که عزیزند.
خدا به موسی گفت: موسی! برو نزد فرعون و موعظه کن. آقا! فرعون موعظه بشنو نیست. تو چه کار داری؟ تو ضامن وظیفه هستی. وظیفهی تو تبلیغ است. اثر بکند یا نکند تو وظیفهات را انجام دادهای.
امت ما از امت زمان حضرت علی(ع) بهتر است. از امت موسی(ع) بهتر است. از امت عیسی(ع) بهتر است. البته سواد ما کم است اما به همین مقدار سواد، امت امام و خود او از امت تمام انبیا بهتر هستند. «الحمد لله رب العالمین»
خدایا! این مکتب و این امت و این امام را از هم جدا نکن. ایمانی به ما بده که اگر خواستی روی دوش پیغمبر باشیم، بگوییم راضی هستیم، و اگر خواستیم زیر سم اسب باشیم، بگوییم راضی هستیم. خدایا به ما ایمان کامل مرحمت بفرما.
خدایا! تو را به حق محمد و آل محمد قسم، ما را تسلیم قانون و مصلحت اسلام قرار بده! بزرگ ترین درس امام این بود که گاهی وقتها آدم باید از همه چیزش بگذرد. خدایا تو را به حق محمد و آل محمد ایمانی به ما بده که هر جا، هر چه خواستی، اگر پول خواستی، از پول بگذریم، جان خواستی، ازجان بگذریم، آبرو خواستی، از آبرو بگذریم و هر جا، هر چه لازم بود از آن بگذریم.
«السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»