فرهنگ جوانمردی در قرآن
موضوع: فرهنگ جوانمردی در قرآن
تاریخ پخش: 18/10/99
1- جوانمردی هابیل در برابر قابیل
2- جوانمردی یوسف در برابر برادران
3- جوانمردی رسول خدا در روز فتح مکه
4- ایثار جان و مال، اوج جوانمردی
5- جوانمردی حضرت موسی در هنگام سختی
6- توجه به زندگی جوانمردان مخلص
7- جوانمردی شاهچراغ در معرفی امام رضا علیهالسلام
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
سلام علیکم و رحمه الله، بحث این جلسه میخواهم در مورد جوانمردی صحبت کنم. در عربی میگویند: فتوت، فارسی فتوت یعنی جوانمردی، از آن کارهایی که همه قلبها خودشان اگر جوانمرد نباشند، جوانمرد را دوست دارند. سپهبد سلیمانی پول داشت؟ زور داشت؟ حزب داشت؟ هرچه از ایشان نقل میکردند مردانگی و جوانمردی بود. قرآن در مورد جوانمردی چه میگوید؟ بحث خوبی است. خودمان را مقایسه کنیم ببینیم چند مرحله دارند.
1- جوانمردی هابیل در برابر قابیل
حضرت آدم دو تا بچه داشت، یک هابیل و یکی قابیل بود. یکی از برادرها از روی حسادت گفت: میکشمت. گفت: تو هم دست دراز کنی من دست دراز نمیکنم. این را جوانمرد میگویند. برادر قاتل را برادری که تهدید به قتل میکند میگوید: من نسبت به شما دست درازی نمیکنم. این اولین جوانمردان تاریخ هستند. بعضی کلماتش را بنویسیم خوب است، یکوقت کسی میخواهد در مورد جوانمردی کار کند، کمک علمی به او کرده باشیم.
موضوع بحث، بسم الله الرحمن الرحیم، جوانمردی، پای تخته 1- «ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ» (مائده/28) او گفت دست دراز میکنم میکشمت، او گفت: من دست دراز نمیکنم. «یدی» یعنی دست. باسط یعنی دراز کردن. تو دست دراز کنی من دست دراز نمیکنم. نگو او زد من هم او را پس زدم. این یک…
2- جوانمردی یوسف در برابر برادران
2- «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» (یوسف/92) حضرت یوسف برادرهای حسودی داشت، در چاه انداختند، تاریخش مفصل است و فیلمش هم جمهوری اسلامی پخش کرده مردم هم در جریان هستند. در چاه انداختند و بعد هم کاروانی آمد از چاه بیرون آورد و به عنوان برده در خانه بردند و زن شاه عاشق این برده شد. تهمت زدند و زندانی کردند و قصهاش مفصل است. بعداً در منطقهای که برادرها زندگی میکردند، قحطی شد. اینها آمدند گندم بگیرند با یک برنامهریزی متوجه شدند این حضرت یوسف است، همان پسر نوجوانی که در چاه انداختیم حالا شده پادشاه. از کار خودشان شرمنده شدند. گفتند: ما را ببخش. یوسف گفت: «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» خیلی جوانمردی میخواهد. برادری که دهها سال مرا در چاه انداخت، به بردگی کشاندند و از بردگی به زندان کشیده شدم و پدرم از ناراحتی اشک ریخت و کور شد. همه اینها، حالا میگویند ببخش. یوسف گفت چه؟ جوانمردی را ببین. «لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» مشکلی نیست. «الیوم» یعنی الآن بخشیدم. این نگفت حالا بگذارید فکرهایم را بکنم. بعضیها میگویند: من نمیتوانم ببخشم. میگوییم: چرا؟ میگوید: آخر به من تهمت زد. برادرهای یوسف تهمت هم به یوسف زدند. وقتی لیوان شاه در خورجین گندم پیدا شد، گفتند: یک برادر داشتیم یوسف بود او هم دزد بود. نمیدانستند این خودش است. یعنی هم نسبت تهمت جنسی به او زدند. زن شاه گفت: ایشان قصد بد داشت. هم تهمت جنسی به او زدند. گفتند: این میخواهد نعوذ بالله با ما زنا کند. تهمت سرقت به او زدند. «سرق له اخ من قبل» و… جوانمردی را ببینید.
3- جوانمردی رسول خدا در روز فتح مکه
مسأله سوم نمونههای جوانمردی، روز فتح مکه همه بتها شکسته شد، کفار شکست خوردند و مسلمانها پیروز شدند. مردم مکه آمدند گفتند که خوب پس اینها از ما انتقام خواهند گرفت. چون ما پیغمبر را در سیزده سال اول بعثت از چهل سالگی که به پیغمبری رسید تا 53 سالگی، سیزده سال خیلی اذیت کردیم. اصحابش را شکنجه دادیم، توهین کردیم. نمیدانم چیزی به او پرت کردیم، خاکستر بر سرش ریختیم. به ما چه خواهد کرد؟ گفتند: شعار میدهیم انتقام انتقام، عربیاش این است «الیوم یوم الملحمه» یعنی امروز تلافی میکنیم. پیغمبر فرمود: نخیر، ما نمیرویم بتها را بشکنیم که تلافی کنیم. «الیوم یوم المرحمه» آنها گفتند: ملحمه، پیغمبر فرمود: بگویید مرحمه، مرحمت یعنی رحمت. امروز روز رحم است، امروز روز عفو است. جوانمردی، سیزده سال خودش و اصحابش همه رقم جسارت و توهین به او شود و بعد بگوید: امروز انتقام نیست، خبر نیست.
قرآن تعریف میکند میگوید: بعضی جوانمرد هستند. «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ» جوش میآورد خودش را نگه میدارد. نمیگوید: «و الکاظمین الغضب» فرق بین غضب و غیظ چیست؟ غضب عصبانی میشود ولی پر نمیشود سر برود. غیظ یعنی پر شد و سر رفت. لذا غضب الله در قرآن داریم ولی غاظ الله نداریم. یعنی خدا غضب میکند ولی غیظ نمیکند. غیظ برای آن است که دیگر از دستش در برود. خدا وجود مبارک بی نهایت است و وجود بی نهایت هیچوقت سر نمیرود. چیز محدود است که سر میرود. ولی میگوید: مؤمن وقتی غضب کرد «وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ» (شوری/37) این نکته هم نکته قشنگی است.
جوانمردی، «و اذا» زمانی که، «ما غَضِبُوا» مؤمن وقتی غضب کرد، «هُمْ یَغْفِرُونَ» همانها خودشان میبخشند. در اینجا یک نکته برای شما بگویم. کلمهی «اذا» یعنی اگر، ما سه رقم اگر در عربی داریم. اگرهایی که حتماٌ میشود. میگویند: «اذا»، «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت» (تکویر/1) وقتی خورشید، قرآن میفرماید: نور خورشید تمام میشود. «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَت» میگوید اذا. جاهایی که هیچوقت نمیشود. اینجا را عرب، اگرش را «لو» میگوید. مثل اینکه میگوییم: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَهٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا» (انبیاء/22) اگر این هستی دو تا خدا داشت، فساد میشد. «وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ» اگر تو بداخلاق بودی، پیغمبر بداخلاق نمیشود. چیزهایی که پنجاه پنجاه است، شاید شد شاید نشد. پس اذا داریم، لو داریم، ان داریم، هرسه یعنی اگر. منتهی «اذا» برای زمانی است که میشود. میگوید: «وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ» مؤمن غضب میکند مگر میشود کسی در عمرش غضب نکند؟ حتماً میشود، هرکسی یکبار دوبار کمتر یا بیشتر غضب کرده است.
«ما غضبوا» ما چیست؟ ما یعنی هرچه بود. هرچه او را به غضب درآورد، حالا پول بود، تهمت بود. فحش بود، بی اعتنایی بود. هرچه بود. آخر گاهی وقتها میگوید: نه، من این کارش را میبخشم. این کارش را نمیبخشم. میگوید: نه، دیگر از دم ببخش. «ما غضبوا» این ما یعنی هرچه شد. بعد هم میگوید: «هُمْ یَغْفِرُونَ» این «هم» یعنی چه؟ یعنی خودش میبخشد. یعنی نیاز نیست از بیرون بیایند اینها را آشتی بدهند. آخر گاهی وقتها دو نفر که با هم قهر میکنند این میرود خانه خودش و او میرود خانه خودش، منتظر هستند تا کسی بیاید ریش سفیدی کند اینها را آشتی بدهد. میگوید: نه، اینها ریش سفید نمیخواهد. «هم یغفرون» خودشان بلند میشوند اصلاح میکنند. نمیگوید: صبر کنید از ما دعوت کنند و ما را آشتی بدهند. عروس و داماد با هم قهر کردند. زن و شوهر با هم قهر کردند و از هم جدا شدند. خودش یک گلی، شیرینی بردارد برود در خانه کسی که با او قهر کرده و بگوید: یک جملهای بوده بد بوده. مقصر من هستم. فرض کنید، ببخشید. نیایند آشتیشان بدهند، خودشان آشتی کنند. «هم یغفرون» وگرنه میگفت: «وَ إِذا ما غَضِبُوا یَغْفِرُونَ» وقتی غضب میکنند، میبخشند. «هم» خودش باید ببخشد. اینها جوانمردی است. بخشش، حالا جوانمردی در ابعاد مختلف هست. در پول دادن هست، در وام دادن هست.
4- ایثار جان و مال، اوج جوانمردی
قرآن یک آیه دارد میگوید: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ» (حشر/9) قرآن یک آیه دارد میگوید: «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ کانَ بِهِمْ خَصاصَهٌ» خودش نیاز دارد ولی باز هم میگوید: به دیگران بدهید. خودش گرسنه است، میگوید: غذا را فلانی بدهید. اینها جوانمردی است. «وَ یُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ» آیه قرآن است، «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» (انسان/8) خودش دم افطار گرسنه است، حضرت امیر، حضرت زهرا، نذر کرده بودند روزه بگیرند، افطار، تا رفتند افطار کنند در را زدند. کیست؟ اسیر است.غذا به اسیر دادند و با آب افطار کردند. فردا دوباره تکرار شد، یتیم. پس فردا مسکین، سه بار، سه شب اینها دیگر از بس چیزی نخورده بودند رنگها پریده بود. سوره «هل أتی» نازل شد. سنی و شیعه نقل میکنند. گرسنه بود، این جوانمردیها، جوانمردیهای تاریخی است. در زمان ما مسلمان واقعی که اینها را در خودش پیاده کرده بود، سپهبد سلیمانی بود.
آدم هست چند هکتار زمین دارد. پنجاه مترش را به هیچکس نمیدهد. طبقات خانهاش خالی است. میداند در فامیل خودش، همسایه و آشنا، هم شاگردیهایش، این هم گیرش این است که با زرنگی است. شما که الآن چند طبقه خانه خالی داری، سؤال میکنم. آیا در مدرسه و دبیرستان و دانشگاه از تو باهوشتر نبود. در جامعه از تو زرنگتر نیست؟ والا بالله از تو زرنگتر بود. باسوادتر بود. فرعون میگفت: من خودم از روی تیزهوشی، علم اقتصاد پیدا کردم. «أُوتِیتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدِی» (قصص/78) عربیهایی که میخوانم قرآن است. به قارون وقتی میگفتند: کمک کن، خدا به تو داده، میگفت: خدا به من نداده. خودم زحمت کشیدم. قرآن میگوید: از تو بیشتر زحمت نکشیدند. چقدر آدم هستند ده برابر تو زحمت کشیدند، یک صدم تو پول ندارند.
ریشه اینکه افراد ایثار میکنند یا نه، مبانی اعتقادیاش است. «وَ فِی أَمْوالِهِمْ حَقٌ لِلسَّائِلِ وَ الْمَحْرُومِ» این جوانمرد است. یک چیزی در خانه میآورد، میگوید: این برای این و این برای این و به دیگران هم میدهد.
موضوع بحث ما جوانمردی است. اصلاً زندگی به این جوانمردیها اداره میشود وگرنه باقیاش تکراری است. یعنی چه؟ یعنی صبح بلند میشویم میخوریم. بخور، خوردن. برای چه؟ برای اینکه کار کنیم. نان نخوریم نمیتوانیم کار کنیم. کار کن، لقمه دربیاوریم بخوریم. بخور، جان داشته باشیم کار کنیم. کار کن پول داشته باشیم نان بخریم. خوردن برای کار و کار برای خوردن، نود سال در این دایره… یک جو لوتیگری… زرنگی، مثلاً بگوید یک گرهای را من باز کردم. این جوانمردی است. جوانمردی مراد ما مرد و زن هست. نه یعنی زنها جوانمرد ندارد. پرستارهای ما در این دوره کرونا خیلی مردانگی کردند.
پزشک داشتیم، در همه قشرها هست. آدم وقتی… بعضیها، از آن طرف… یکوقت خدا رحمت کند، یک وزیر مسکن بود. از ایشان پرسیدم شما از وقتی وزیر مسکن شدی خاطرهی تلخ و شیرین هم داری؟ گفت: بله، ما یک قانون داشتیم که اگر زن یا شوهری زمین گرفته باشند از این زمینهایی که دولت تقسیم میکنند، اگر هرکدام زمین به اسمشان باشد دیگر حق ندارند زمین بگیرند. یک زن و شوهر گفتند بیا همدیگر را طلاق میدهیم جدا میشویم، زمین را میگیریم بعد دوباره با هم ازدواج میکنیم. یعنی زن و شوهر همدیگر را طلاق دادند که مثلاً یک تکه زمین بگیرند. این از آن طرف جوانمردی است. نامردی است.
جوانمردی، جوانمرد یعنی اگر کسی چیزی میدهد چیز بد ندهد، چیز خوب بدهد. کت و شلوارش را نمیخواهم بپوشد، تنگش است، رنگش، یا مثلاً چند سال است پوشیده است. دیگر میخواهد عوض کند. چیزهای بنجل و از چشم افتاده و از دست افتاده، میگوید: اگر میخواهید جوانمرد باشید، باید از آنکه دوست داری بدهی. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» (آلعمران/92) اگر میخواهید برّ، جز ابرار شوید، خدا برای ابرار یک خط ویژه در قرآن قرار داده است. میگوید: ابرار هستند که به اینجا میرسند. میخواهید جزء ابرار شوید باید آنچه دوست داری را بدهی. این جوانمردی است.
5- جوانمردی حضرت موسی در هنگام سختی
یک جوانمردی از حضرت موسی برای شما بگویم. قبلاً اینها را گفتم. ما بعضی بحثهایمان نگاه به تاریخ قبل میکنیم، ببینیم چند سال است گذشته است. اگر تاریخش طولانی بود میگوییم: خوب شروع کنیم تکرار کردن چون نسلی که چهل سال پیش پای تلویزیون من بودند خود من ریشهایم مشکی بود. جوان بودم، آنها نشسته بودند نوجوان بودند، حالا خودم که پیر شدم و آنها هم پا به سن گذاشتند. این در ذهنم هست در تلویزیون گفتم. حالا نمیدانم چند سال پیش. حضرت موسی(ع) یک عامل نفوذی داشت در دربار فرعون، یکبار این عامل نفوذی با دو آمد. گفت: موسی فرار کن در برو. یا الله در برو! گفت: چیه؟ گفت: در دربار بودم، تصمیم دارند تو را بگیرند هرجا هستی فوراً اعدام صحرایی، تو را بکشند. حضرت موسی هم از منطقه بیرون رفت. به منطقه مدین رفت. مدین منطقهای بود که تحت امر فرعون نبودند. خوب، هنوز وارد شهر نشده دید که جمعیتی کنار چشمه آب هستند با یک مشت حیوان، میش و گوسفند و بزغاله و اینها، جمعیت را دید دارند بزغالههایشان را… یک خرده نگاهش کرد آن طرف… «وَ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ» (قصص/23) یک خرده عقبتر، «امْرَأَتَیْنِ» دید دو خانم ایستادند. رفت نزد خانمها گفت: شما چرا کنار ایستادید؟ گفتند: ما پدر پیری داریم نمیتواند چوپانی کند. ما دو خواهر چوپانی میکنیم حالا آمدیم بزغالههایمان را آب بدهیم، لب چاه شلوغ است. تن ما به تن مردها میخورد، کنار ایستادیم مردها بروند، ما بیاییم آب بدهیم. گفت: خوب من برای شما آب میدهم. این جوان کیه؟ دخترها کی هستند؟ هرکس میخواهد باشد، میگویند جوانمرد است. قرآن میگوید: «فَسَقى لَهُما» (قصص/24) سقی همان است که ما هم میگوییم: سقایی، یعنی برای دو خانم سقایی کرد و بزغالههایشان را آب داد. خدا در قرآن از این تعریف میکند و میگوید: این جوانمرد بود. حالا سازمان برق ما، سازمان آب و برق ما هر حکومتی با هر رئیس جمهور و دولتی، اینها هم آب میدهند به این کشور، لولهکشیها، گاز رسانی، آب رسانی، برق رسانی، اما چرا خداوند از این آب دادن بزغالهها تعریف کرده است؟ ما یک شهری را منطقهای را آب میدهیم خدا تعریفمان را نمیکند. آنوقت چهار تا بزغاله آب داده خدا تعریف میکند. میدانید فرق ما چیست؟ 1- موسی غریب بود. تحت تعقیب بود. فرار کرده آمده آنجا، در شهر غریب کار کرد. غریب بود، جوانمردی است. تنها بود. جوانمردی است. طرف را نمیشناخت، جوانمردی است. یکوقت آدم میشناسد این همسایهاش است، رفیقش است منتظر تاکسی است، ترمز میکند. یکوقت نمیدانی کیه ولی میدانی این پیرمرد است و احساس میکنی این بار سنگین دارد نمیتواند برود. ترمز میکند میگوید: آقا اگر مسیرت به من میخورد سوار شو. در جاهای خاصی که احساس نا امنی نمیشود.
پیش شرط هم نکرد. نگفت: خیلی خوب، من تحت تعقیب هستم بزغالهها را آب میدهم، شما از خانهتان یک تکه نان برای من بیاورید بخوریم. چون قرآن میگوید وقتی بزغاله را آب داد. «ثُمَ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ» (قصص/24) رفت سایه، پیداست تابستان بوده است. ماشین و موتور نبوده، پیاده بوده است. یک جوان پیاده دویده هوای داغ، تشنه و خسته در منطقه غریب وارد شده و خودش هم تحت تعقیب است. در عین حال جوانمردی کرد. گفت: من آب میدهم. بزغالهها را گرفت و آب داد و دخترها خانه رفتند، گفت: چه عجب زود آمدید؟ گفتند: یک جوانی آمد بزغالههای ما را آب داد. پیرمرد که بود؟ پدر دخترها حضرت شعیب پیغمبر، گفت: برو به او بگو بیاید. گفت: چه بگویم؟ گفت: برو بگو پدر من میخواهد مزد سقایی شما را بدهد. حالا که شما به بزغاله آب میدادی میخواهد مزد بدهد.
6- توجه به زندگی جوانمردان مخلص
اینها آمدند گفتند: «إِنَّ أَبِی» بابام، «یَدْعُوکَ» دعوتت کرده است. پدرم گفته به خانه بیا. چه کار دارد؟ «لِیَجْزِیَکَ» جزا، مزدت بدهد؟ چه مزدی؟ «أَجْرَ ما سَقَیْتَ» اجر سقایی، پدرم دعوت کرده اجر سقایی تو را بدهد. این هم خودش یک مسألهای است. موسی برای پول کار نکرد. اما حضرت شعیب گفت: تو برای پول کار نکردی ولی من باید مزد تو را بدهم. آخر بعضیها کار میکنند کسی هیچی به آنها نمیدهد. میگوییم: چرا چیزی به او نمیدهی؟ میگوید: آدم مخلصی است. خوب او آدم مخلص است. تو هم معرفت داشته باش.
میگویند: یک طلبهای مدتها رفت جایی تبلیغ کرد هیچکس هیچی به او نداد. مدتی گذشت، یک روز بلند شد گفت: آقایان استاد ما در حوزه علمیه به ما گفته جایی که برای تبلیغ میروید از مردم پول درخواست نکنید. به ما گفتند از شما پول نگیریم. به شما هم گفته هرکس آمد هیچی ندهید. به ما گفته پول نگیرید، به شما هم گفته هیچی ندهید. من پول نگیرم تو… اگر یک کسی را فهمیدیم برای خداست. ما باید حساب کنیم او برای خدا کار میکند خوب من هم برای خدا کمکش میکنم. «فَسَقى لَهُما» (قصص/24) البته چه پولی هم گرفت. «قَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ» (قصص/25) ماجرای فرارش را موسی به این پیرمرد گفت. پدر دخترها، گفت: خیلی خوب، تو چند مشکل داری؟ مسکن نداری، غریب و فراری و تحت تعقیب، مربی نداری یک نوجوان هستی. مسکن هم نداری. همسر هم نداری، شغل هم نداری. پول مهریه هم نداری. همه را نداری، نداری. اینجا باید چه کرد؟ حضرت شعیب گفت: اول که «قالَ لا تَخَفْ نَجَوْتَ» تو نجات پیدا کردی، تو از آمنین، در امن هستی. اینجا منطقهای است که حکومت فرعون اینجا نفوذ ندارد. پس خانه خودم باش. این یک مورد. همسر هم نداری، از این دو دختر، یکی را انتخاب کن. این هم مهم است. آخر بعضی میگویند: تا دختر بزرگ نرود، دختر دومی را نمیدهیم. نگفت: اول بزرگه و دوم کوچیکه، گفت: نگاه کن به دو دختر، یکی را انتخاب کن. ازدواج هم حل شد. مهریه ندارد، گفت: به جای اینکه مهریه بدهی هشت سال تا ده سال برای من چوپانی کن. چون من نمیتوانم چوپانی کنم و دخترها چوپانی میکنند، این هم شغلت، مربی هم خودم شوم. بالاخره پیغمبر پیرمرد بود، موسی هنوز پیغمبر نشده بود و جوان بود. گفت: تربیت زیر دست خودم، دخترم همسرت، مسکن تو خانه من، مهریه هم چوپانی، کار کن به جای اینکه بگویی: چند سکه، بگویی من انگلیسی یادت میدهم. عربی یادت میدهم. کامپیوتر یادت میدهم. پول نداری بگویی یک هنری یاد میدهم.
این جوانمردی که آدمی که خودش تحت تعقیب است، تشنه، گرسنه، دویده و خسته و هوای داغ، تازه میرود آب به بزغالهها میدهد مفت، برای آدمی که نمیشناسد. شکلش هم ندیده بود. آخر گاهی وقتها تاکسی نگاه میکند، یا ماشین دیگر غیر تاکسی نگاه میکند مثلاً میبیند این خوشگل است ترمز میکند. کجا میروی خانم؟ اگر زشت باشد رد میشود. اینطور نیست که حضرت موسی نگاهش به دختر خورد دید عجب دختری است، رفت گفت: خانم چرا اینجا ایستادید؟ سراغ دختر رفت اما بدون اینکه بخاطر شکلش باشد. به همه چیز رسید ولی نیت نکرد. چقدر شیرین است زندگی که انسان دربست برای خدا کار کند ولی خدا او را تأمین کند. نیازش به خلق نشود. جوانمردی موسی
یکی از جوانمردیها این است که آدم بگوید: این از من بهتر است. این هم جوانمردی میخواهد. افرادی هستند نمیگوید: او از من بهتر است. زبانشان قفل است. خدا به موسی گفت: تو پیغمبر شدی، سراغ فرعون برو. گفت: هارون از من بهتر است. «هارُونَ أَخِی» (طه/30) عربیهایی که میخوانم قرآن است. هارون برادر من است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» (قصص/24) او بیانش از من روانتر است. اگر میخواهی نزد فرعون بروی دعوتش کنی به خداپرستی، او از من بهتر است. ما چند پزشک داریم که بگوید آن پزشک از ما بهتر است، نمیگوییم. جوانمردی، شاهچراغ، امام رضا یک برادر دارد. همان شاهچراغ، گفتم شاهچراغ اشتباه کردم، شیراز، شاهچراغ آنجاست. سومین مرقد مطهر اولیای خدا، اول امام رضاست در ایران، دوم حضرت معصومه قم، سوم هم شاهچراغ و شیراز است. این شاهچراغ برادر امام رضا بود.
7- جوانمردی شاهچراغ در معرفی امام رضا علیهالسلام
بعد از آنکه امام کاظم در زندان شهید شد، باید بروند سراغ امام هشتم دیگر. امام هفتم شهید شد. گفتند: برویم نزد احمد بن موسی، همین شاهچراغ، جمع شدند که آقا پدر شما شهید شد، ما آمدیم بیعت کنیم که تو امام ما هستی. گفت: جمع شوید، بیایید. مرا قبول دارید؟ بله، اگر مرا قبول دارید امامت حق امام رضاست، حق من نیست. اقرار گرفت، او از من بهتر است. امامت حق اوست. لازم نیست از اولیای خدا باشد. ممکن است یک آدم عادی باشد. دو تا حمال بودند که امروز کولبر میگویند: باری را به دوش خود حمل و نقل میکردند. یکی از آنها مرتب مشتری آمد، گفت: آقا ببخشید. این فرش را آنجا ببر. این جعبه را آنجا ببر. یکبار به یکی از آنها گفت: بیا، صبح تا حالا چند نفر برای کار به من مراجعه کردند. من صبح تا حالا درآمدم خوب بوده است. این بغل من ایستاده، هیچکس به این نمیگوید: بیا. تو این را صدا بزن. باری که به من میدهی به این بده و یک چیزی هم اضافهتر بده. این هم به من برسد. کولبر است و شغل ضعیفی است اما جوانمرد است. میگوید: به او بدهید، او از من تشنهتر است.
عشقی که مردم به سلیمانی داشتند، ایثارهایی بود که میکرد. خودش را نمیدید جامعه را میدید. خودش را نمیدید دنیا را میدید. ابالفضل قهرمان این حرکت بود. آب را آورد لب دهانش بخورد، روز عاشورا، یادش افتاد امام حسین و فرزندانش تشنه هستند. آب را انداخت. جوانمردی، خودش تشنه بود دستش هم زیر آب زد، ولی نخورد. جوانمردی! از این طرف ناجوانمردی، این بخاطر اینکه چند صباحی به لذتی برسد تهمت میزند، قرارداد میبندد. دزدی میکند. دست به همه کاری میزند که یک برنامهای که در ذهنش است پیاده کند. با ناموس مردم خیانت میکند. به مال مردم خیانت میکند، پناه بر خدا! جوانمردی! نمونههای جوانمردی، اصحاب کهف، چند جوانمرد بودند در منطقهای بودند که منحرف بودند. اینها گفتند: ما در این منطقه نمیتوانیم دینداری کنیم. باید از این منطقه هجرت کنیم. کجا برویم؟ برویم سر به بیابان بزنیم و جایی را پیدا کنیم. اینها با هم هماهنگ شدند، از شهر بیرون رفتند و به کوهستان رفتند و یک غار بزرگی پیدا کردند و گفتند: همینجا باشیم. خسته بودند، رفتند در غار خوابشان برد. خداوند در قرآن میگوید: اینها 309 سال خوابیدند. اوه اوه… غذا چه؟ همان غذایی که در شکمشان است خدا اراده کرد این غذا را نگه دارد. مثل کپسول گاز که یک ماه تمام میشود اما شما میدانی این کپسول گاز را روی شمعک بگذاری عوض یک ماه یک سال روشن باشد. سوخت و سوز بدن اینها را روی شمعک آورد که همین غذایی که در معده هست 309 سال خدا خواسته باشد یک حرکت داریم حرکت خورشید و ماه که هر ثانیه چند کیلومتر میرود، یک حرکت هم هست، حرکت مو. این موی ما هفته چند میلیمتر بزرگ میشود. اصلاً ممکن است نود سال بزرگ نشود مثل حرکت مژه، مژه شما مو است. صورت شما مو است. این مو نود سال تکان نمیخورد و این مو آن به آن تکان میخورد. این حرکتش کند است. حرکت خورشید تند است.
خدا هرکاری بخواهد میکند. میتواند یک چیزی را روی شمعک نگه دارد. میتواند چیزی را قفل و یا باز کند. جوانمردی اصحاب کهف از لذت و رفاه و خدمات شهری گذشت و حاضر شد در غار زندگی کند. در انتخاب همسر، گاهی باید آدم ایثار کند. این خانمهایی که همسر جانبازان میشوند. میداند جانباز است میرود همسرش میشود. خیلی بزرگواری میکنند، خیلی خیلی بزرگواری میکنند. هر یک میلیون آدم یک نفر اینطور پیدا نمیشود. من همین حرفهایی که میزنم خودم در خودم جوانمردی سراغ ندارم. سخت است. ما در جادههای ساده میتوانیم اگر موتور سالم باشد یک خرده برویم اما در دست اندازها و پیچها و سر بالایی و سر پایینی کم میآوریم. جوانمردی، اشاره میکنند وقت تمام شد.
یکی از جوانمردیهایی که همه شما میدانید این است که امیرالمؤمنین جای پیغمبر خوابید. روزی که در خانه پیغمبر ریختند شبانه حضرت را بکشند، حضرت علی جای او خوابید. پیغمبر در غار رفت. مدینه رفت. بزرگترین جوانمردی، خوابیدن امیرالمؤمنین جای پیغمبر است. بزرگترین نمونه جوانمردی است.
خدایا کسانی که با جوانمردی خود دین را حفظ کردند و انقلاب را حفظ کردند، اسلام را حفظ کردند و با جوانمردی خود به خود سخت گرفتند مثل سلیمانیها، خدایا ما را پاسدار آن خدمات و ارزشها قرار بده و رگههای جوانمردی را در ما و نسل ما هم قرار بده. قیامت را روز شرمندگی و حسرت ما قرار نده. قیامت مبعوث شویم ببینیم چه آدمهایی چه جوانمردیهایی در عمرشان کردند و ما هیچ جوانمردی نکردیم و شرمنده باشیم. خدایا قیامت را روز شرمندگی ما قرار نده.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- در ماجرای فرزندان حضرت آدم، کدام یک جوانمردی نمود؟
1) هابیل
2) قابیل
3) هر دو مورد
2- حضرت یوسف علیهالسلام در کدام مورد، با جوانمردی گذشت نمود؟
1) در برابر تهمت دزدی از سوی برادران
2) در برابر تهمت پاکی از سوی همسر عزیز مصر
3) هر دو مورد
3- آیه 37 سوره شوری، از کدام ویژگی اهل ایمان ستایش میکند؟
1) گذشت از مال
2) گذشت از جان
3) گذشت از خطای دیگران
4- در آیه 9 سوره حشر، به کدام نوع از جوانمردی اشاره شده است؟
1) انفاق بخشی از داشتهها
2) ایثار و ترجیح دیگران برخود
3) انفاق همه اموال و داراییها
5- حضرت شعیب، به چه عنوانی موسی را به منزلش دعوت کرد؟
1) ازدواج با دختران
2) پرداخت اجر آبیاری
3) پناهدادن از خطر فرعون