عید قربان، تسلیم بودن
موضوع بحث: عید قربان، تسلیم بودن
تاریخ پخش: 15/05/66
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
در خدمت برادرانی هستیم که مسئول بازسازی، کنترل، نظارت و تعمیر هواپیماها هستند و با ابتکار و تخصصشان خدمتها به جامعه اسلامی میکنند. زمانی بیننده ها بحث ما را میبینند که عید قربان را پشت سر گذاشتهاند. بحث ما در این نیم ساعت درباره قربان و تسلیم است و یک مقداری برای اینکه مسئله عید قربان روشن شود من ماجراهایی را از حج نقل میکنم.
1- تسلیم خدا بودن روح عبادت
اصولاً تمام هستی برای بشر آفریده شده است. تمام هستی برای ما آفریده شده و ما برای عبادت آفریده شدهایم و روح عبادت، تسلیم در برابر خدا است و عید قربان یعنی عیدی که ابراهیم تسلیم بود. خدا به ابراهیم گفت: میخواهم بچهات را بخوابانی و ذبحش کنی. ابراهیم گفت: چشم! کارد را بر گلوی فرزندش گذاشت. وحی آمد که کارد را بردار، نمیخواستم ذبح کنی، میخواستم ببینم چقدر مرا دوست داری. میخواستم ببینم در راه ما حاضری از اسماعیل بگذری یا نه.
این که میگویم تمام هستی برای ما است، در قرآن است: «سَخَّرَ لَکُمْ» (ابراهیم/32)، «خَلَقَ لَکُمْ» (بقره/29) و «مَتاعٌ لَکُمْ» (مائده/96) یعنی آفرینش برای شما است. اینکه میگوییم ما برای عبادت هستیم به خاطر این آیه است که: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ»(ذاریات/56) یعنی آفرینش شما برای این بود که شما عبادت کنید. روح عبادت هم تسلیم است.
عبادت روحش تسلیم است. به همین خاطر بود که با اینکه ابلیس عبادتهای زیادی کرد، 6 هزار سال عبادت کرد، اما آنجا که خدا گفت: اینجا به آدم سجده کن، ابلیس تسلیم نشد. چون تسلیم نشد. ابلیس، ابلیس شد. پس اگر آدم عمری عبادت کند، اما آنجا که باید امضاء کند، امضاء نکند، چون تسلیم نیست، ابلیس میشود.
عید قربان چه عیدی است؟
2- برکات و ثمرات تسلیم خدا بودن
عیدی است که الگوی تسلیم در برابر خداست. اصولاً ما باید تسلیم باشیم. اگر هر چه در برابر خدا تسلیم باشیم، در برابر ضد خدا و طاغوتها و ابرقدرتها، تسلیم نیستیم. این یک اصل است. کسی که تسلیم خدا شد، دیگر تسلیم کسی دیگر نمیشود. چون از خواب که بلند میشود میگوید: «الله اکبر» وقتی خدا بزرگ است، پس غیر خدا بزرگ نیست. میگوید: «بسم الله» به نام خدا یعنی به نام کسی دیگر نه! میگوید: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ»(فاتحه/5) یعنی فقط بندگی خدا و بندگی شرق و غرب نمیخواهیم. «وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ»(فاتحه/5) فقط از خدا کمک میخواهم و به کس دیگر تکیه نمیکنم.
این تسلیم در برابر خداست. هر چه قدر به خدا نزدیکتر شویم، مسلطتر میشویم. بچه دستش را که در دست بابایش گذاشت، دیگر لاتهای محله هر چه هم خواسته باشند تهدیدش کنند، این دستش در دست باباش است. این بچه نمیترسد. بچه هایی را میربایند که دستشان در دست بابا نیست. بچه اگر دستش را بدهد به دست بابا لاتهای محله دیگر نمیتوانند او را اذیت کنند. آدم وقتی بنده خدا شد، طاغوتها نمیتوانند او را چپاول کنند. این انسان بنده خداست میگویند: آقا رادیوها، تلویزیونها و. . . و انواع تبلیغات علیه تو میشود. میگوید: خدا از من خواسته این کار را بکنم. میگویند: آقا دنیا به تومی خندد. میگوید: بخندند، خدا از ما راضی است. میگویند: آقا دنیا نمیپذیرد. میگوید: نپذیرد، خدا به ما میگوید که وظیفهات این است. کسی که بنده خدا شد همه بخندند، گریه کنند، تسلیم، تهدید، کمترین تکانی نمیخورد.
ایام حج عدهای از حاجیها در مکه هستند، عدهای هم که نرفتند مکه میخواهند ببینند چه خبر است و دوست دارند که بدانند عید قربان در مکه چه خبر است.
3- اسلام و توجه به اجتماع و جماعت و کنار گذاردن وابستگیها
اسلام دین اجتماع است. سیاست ما با عبادت ما یکی است. نماز ما در عین این که عبادت است سیاست هم هست. حج عین این که عبادت است، سیاست هم هست. اسلام چون طرفدار حج است، در نماز «من» نیست. اگر یک نفر هم نماز میخواند باید بگوید: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعین» (فاتحه/5) نمیتواند بگوید «إِیَّاکَ اَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ اَسْتَعینُ» باید بگوید «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعینُ» یعنی متکلم وحده نباید بکار ببرید و باید متکلم مع الغیر به کار ببرید. حتی اگر یک نفر هم هستی نباید بگویی «اهدنی» و باید بگویی«اهْدِنَا»(فاتحه/6) تنهایی نماز میخوانی ولی نباید بگویی «السَّلَامُ عَلَیَّ» باید بگویی «السَّلَامُ عَلَیْنَا» اینها یعنی من نیستم و ما هستیم. اسلام چون طرفدار جمع است به خاطر جمع آدم باید گاهی از خودش بگذرد. پیاز ویتامین دارد، ولی میگوید شب جمعه نخورید، برای اینکه ممکن است بوی آن بماند و در نماز جمعه بوی پیاز از دهنت بیاید. به خاطر شرکت در اجتماع میگوید شب جمعه پیاز نخور.
می گوید پیش از ظهر جمعه غسل کن. بابا حمام10 تومان است، نفت کپونی است. اما اگر میخواهی در جامعه بروی باید تمیز باشی. گاهی وقتها اسلام بخاطر مصلحت جمع از مصلحت فرد میگذرد. بزرگترین جماعت، جماعت در مکه است. میگوید از هر کجا از هر مکان میآیند. قرآن میگوید: «یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ»(حج/27) از هر بیابانی بلند و با هر وسیله راه بیفتید. قرآن میگوید: «وَ عَلى کُلِّ ضامِرٍ»(حج/27) یعنی شتر لاغر! یعنی هر چه راه دور است، باشد. شتر هم لاغر شد، شد. یعنی با ژیان هم شد. از هر کجا هستی برو. خوب برای چه آنجا برویم؟ برای اینکه ما از وابستگیها جدا شویم.
حالا انسان به چیزهایی وابسته است؟
انسان وابسته به لباسش، محلهاش، خانهاش، شهرش، کشورش، رنگ و نژادش و. . است. دور این انسان را یک چیزهایی گرفته است. یکی یکی باید این وابستگیها را کنار بزند. آدمی که برود مکه اول از وابستگی نسبت به خانهاش رها میشود. به خانمش میگوید: خداحافظ! بعداز محلهاش بیرون میآید. میگوید: خداحافظ! بعد از شهرش بیرون میآید. میگوید: خداحافظ! بعد از کشورش بیرون میرود و میگوید: خداحافظ! میرسد به جایی که به آن میقات میگویند. میقات دروازهای است. مکه چند تا دروازه دارد. هر مسافری از هر کجا بیاید به یکی از این دروازه ها میخورد. به این دروازه ها که میخواهی مکه بروی، میقات میگویند. یعنی حالا که از زن و بچه و محله و کشورت گذشتی، حالا دیگر اینجا باید لخت شوی و از لباس هایت هم بگذری. چه چیزی بپوشم؟ فقط لباس سفید یک رنگ. میگوید: میشود آنرا بدوزم؟ میگوید: نه! نباید بدوزی، چون اگر دوخته شود هر کس یک فرمی میدوزد و با فرم آن پز میدهد. اینجا بناست هر چیزی که پز است را کنار بگذاری. لباسهای محلی در ایران خودمان، بلوچها، کردها، عربها، عجمها، هر کس یک فرمی لباس دارد، آنجا همه باید لباس هایشان را دربیاورند. کفشی هم که به پا میکنید باید روی پایتان پیدا باشد و یا برهنه باشید. سایبان هم نداشته باشید چون اگر سایبان باشید، یکی چتر قرمز دستش میگیرد و یکی چتر سرخ دستش میگیرد. انگشتر باشد؟ نه! آقا عطر بزنیم؟ نه! نگاه در آینه نکن چون یاد خودت میافتی. خودت هم باید برای خودت مطرح نباشی.
ولی باز اینجا کمی شل است، اینجا همینطور از هم جدا هستند. جمع میشوند، هی جمع میشوند، جمع میشوند و مکه میآیند. مکه شلوغتر میشود. باز در مکه کمی شل است. میرویم در مسجد الحرام، خدا همه نیروها را از همه دنیا جذب کرده، از محله و شهر و زن و بچه جدایشان کرده و دم در مکه از کفش و لباس و زلف جدایشان کرده است. هی جمع میکند، جمع میکند، جمع میکند تا یک قالبی درست میکند. در کعبه نگاه میکنید میبینید که همه مردم جمع هستند و کتفها به هم فشرده است. آن وقت همه یک جور هستند. چه جور؟ همه با همین لباس کفن، یک تکهاش مثل لنگ است و یک تکهاش مثل حوله است. میگویند باید در این چند متر هم باشی. این همه جمعیت دنیا در این چند متر؟ بله! زن و مرد هم ندارد. کوچک و بزرگ هم ندارد. سیاه و سفید هم ندارد. نژادها کوبیده میشود، زبانها کوبیده میشود، شکلها کوبیده میشود، آنجا دیگر آدم هیچ است. خودش است و خودش، باید طواف کنیم. از کدام سمت؟ باید طوری طواف کنی که کعبه سمت چپت باشد. چرا سمت چپ؟ چون قلبت سمت چپ است. شاید میخواهد بگوید دل بده به کعبه و دور کعبه بگرد. چرا دور کعبه بگرد؟ آدم دور خانه خدا گشت دور خود خدا هم میگردد. هر چه آدم به خانه خدا نزدیکتر میشود احساس میکند به خود خدا نزدیکتر شده است. شما ببینید من و شما وقتی همدیگر را میبینیم و برای هم دست تکان میدهیم، 2 درجه همدیگر را دوست داریم. اگر از آن طرف خیابان بیاییم این طرف خیابان و دست بدهیم و همدیگر را بغل کنیم و ببوسیم، این بغل کردن و دست دادن و بوسیدن از آن طرف خیابان به این طرف خیابان علاقه زیادتری است. دور خانه خدا بگرد، تا دور خانه های دیگر نگردی، دور خانه عتیق بگرد خانهای که ملک هیچ کس نیست. قرآن میگوید: کعبه و مکه مال هیچ کس نیست. آدم آنجا احساس میکند خانه خودش است. آدم در مسجدالحرام احساس میکند که خانه خودش است. دور کعبه میگردیم، دو رکعت نماز پشت مقام ابراهیم میخوانیم.
4- اعمال حج و ترسیم الگوی تسلیم خدا بودن
حالا چرا ما اینطوریم؟ خدا به ابراهیم گفت: زن و بچهات را در این بیابان بگذار و برو! حضرت ابراهیم یک زن جوان و یک بچه شیرخوار را در بیابانها میگذارد و میرود. کدام کسی حاضر است این کار را بکند؟ وقتی میخواهد برود. میگوید: خدایا! این بیابان هیچ کلاغ و گنجشکی نمیپرد. یک بوته سبز در این بیابان نیست ولی چون تو گفتی چشم تسلیم هستم. «رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی»(ابراهیم/37) خدایا! تو گفتی این کار را کن، چشم. تو حکیمی. قرآن میگوید: خیلی وقتها شما چیزی را دوست ندارید، ولی صلاحتان است.
این جنگی که برای ما تحمیل شد، خیلی برای ما سخت بود. اما چقدر بار داشت؟ ارتش ما زمان شاه انسجامی نداشت. اول انقلاب شل شد، تا شل شد این جنگ باعث شد ارتش دوباره سفت شود. صدها هزار بسیجی که ناشی، ناشی بودند حالا دارند متخصص، متخصص میشوند. نیروی دریایی ما شل بود، مثل اینکه این ناوآمریکا باعث شد نیروی دریایی ما هم سفت شود. سپاه نیروی دریایی درست کرده بود، اما هنوز آب بندی نشده بود. مثل اینکه خود خدا میخواهد ما را بسازد، ولی ما نمیفهمیم که خدا ما را میسازد. بنا است که یک ارتش چند میلیونی قوی باشد، چه کنیم که قوی شود؟ وقتی بنا است که شما شجاع شوید چه جوری شما را شجاع کند؟ یک گرگ دنبالت میکند تا شمایی که نشستهاید و میگویید من بیشتر از 2 کیلومتر نمیتوانم بدوم، تا 40 کیلومتر بدوی، خداوند چنین کرد که این صدام، گرگ شود و پشت سر ما بیاید، تا این استعدادهای ما شکوفا شود. ما نمیدانیم خدا ما را چگونه میسازد. خداوند اراده کرده بود که به ما رشد.
خدا یک ابراهیم برای ما میفرستد و بعد میگوید: ابراهیم! برو در بیابانهای مکه و زن و بچهات را تنها بگذار، زن و بچهاش را آنجا میگذارد و میگوید: خدایا! در این بیابان هیچ کس نیست، ولی چون تو گفتی، من تسلیم هستم. بعد کعبه را میگذارد و میرود. بعد بر میگردد. ابراهیم زود بچه دار نشد، حدود صد سال منتظر بچه بود. خدا به ابراهیم بچه نمیداد. خودش پیر شده بود، زنش نازا بود و خدا اراده کرد به همین مرد پیر، بچه بدهد. حالا که بچه دارد و بچه شیرخواره را میخواهد ببوسد، میگذارد و میرود. یک زن جوان(هاجر) یک بچه شیرخواره(اسماعیل)، بیابان مطلق، آب نیست، گیاه نیست. هاجر سر یک کوه به نام کوه صفا میدود تا ببیند پرندهای، چشمهای، گیاهی، درختی، کلاغی میبیند، یا نه. بچهاش را چند متری گذاشته است. میآید سر کوه میبیند که هیچ نیست. روی کوه مروه میدود. فاصله این دو کوه چند صد متر است الآن سقف زدهاند، مثل خیابان سر پوشیده شده است. بچه دست و پا میزند. 7 بار این خیابان را طی میکند، دیگر مضطرب میشود، یک زن در بیابان به همراه یک بچه شیرخواره، در هوای داغ وسط کوهها، بال بال میزند که آب نیست. ولی چون خدا گفته است، تسلیم است. اگر خدا میگوید چشم، آن وقت این بچه دست و پا میزند و از زیر انگشتهای پای بچه، یک آب اینجا میجوشد به نام آب زمزم.
آب زمزم چه آبی است؟ اینها که مکه رفتهاند میدانند. اما اینهای که نرفتهاند بدانند. بچه دست و پا میزند، آب میجوشد و مادر خوشحال میشود. به همه حاجیها میگوید از همه جای دنیا 7 بار وسط کوه صفا و مروه بدوید. چرا بدوید؟ تا ببیند چه کسانی برای توحید، اینجا دویدهاند. بروید و ببینید تا یاد بگیریید.
روی کوه صفا بایست. این کوه صفا کوهی است که پیامبر بالای آن رفت و هر چه تبلیغ کرد، هیچ کس گوش به حرفش نداد. حالا برو ببین دنیا چه تکانی خورده است.
5- قربانی نماد تسلیم خدا بودن و بریدن از وابستگیها
صفای مکه این است. در عرفات لخت میشویم، کفن میپوشیم، شروع میکنیم دعا خواندن، بعد در منا عید قربان همه حاجیها همانطور که کفن پوشیدهاند باید هر کدام یک گوسفند بدهند. برای چه؟ برای اینکه حاج آقا یادت باشد ابراهیم در همین سرزمین بچه عزیز جانش را خواباند، چاقو روی گردنش گذاشت، و از بچهاش به خاطر خدا گذشت. او از بچهاش گذشت تو از گوسفند بگذر. روز عید قربان روزی است که به ما میگوید مواظب باشید، ابراهیم بچهاش را قربانی کرد، باید از همه چیز گذشت.
در حال حاضر ما کاری نداریم که عید قربان است. ما از چیزی نمیگذریم، احیاناً امسال که گوشت گوسفند هم گران است، شاید هم تک و توکی گوسفند بکشند. البته حتماً دیدهاید که چطور قربانی میکشند؟ جگرش را میگویند نگهدار عصری سرخ کنیم و بخوریم. کلهاش را صبح آبگوشت کنیم. سیرابی برای فردا نهار باشد. گوشتهای راسته را سیخ کباب بزنیم. رانش را به احمد دامادمان بدهید، ران دیگرش را به محمود آقا برادرخانمان بدهید، خوب چه چیزی از آن قربانی شد؟ همش که قربان شکمت شد. قربان برادر خانمت شد. قربان دامادت شد. کجایش «قربه الی الله» شد؟ گوسفند کشته و خودش خورده حالا یک چهار تا هم به چهار نفر داده است.
یک نفر تلفنی کرد و گفت: آقای قرائتی! برای قربانی چه دعایی بخوانم؟ گفتم: دعای شب این است که کبابی هایش را در یخچال نگذارید. گفت: نه دعایش کدام است. گفتم: روح دعایش همین است.
حاجیها باید گوسفند قربانی کنند. حج یک آزمایشگاه است. دانشجوهای دانشکده پزشکی یک سری چیزها را در دانشگاه میخوانند، بعد بالای سر مریض میروند. در دبیرستانها یک سری فرمولها را میخوانند، بعد آزمایشگاه میروند. آنچه در اسلام میخوانیم، آزمایشگاه آن در حج است. حج یعنی آن چیزی که خواندی برو و از نزدیک ببین. این را هم به شما بگویم انصاف این است که حاجیهای ایران، بهترین حاجیها هستند. خدا میداند از روی تعصب نمیگویم. اما از نظر خوراکشان یک دود کبابی در مکه راه میاندازند که همه حاجیها میگویند ایرانیها چقدر میخورند. بنده های خدا حاجیهای دیگر کنار خیابان یک آشی، برنجی، چیزی، مرغ سرخ کردهای ایستاده و نشسته میخورند، حاجیهای ما خیلی سلطنتی زندگی میکنند. حاجیهای ایران انصافاً خوب میخورند. وقتی هم مرگ بر آمریکا میگویند، چنان مرگ بر آمریکا میگویند، چنان مرگ برشوروی میگویند، چنان میگویند مرگ بر اسرائیل، انگار اینها آمدهاند فقط بگویند مرگ بر آمریکا. صدا و ولولهای در مکه میافتد و این از برکات رزمنده ها و امام است. زن و مرد ما چنان میخورند که انگار آمدهاند فقط بخورند. چنان الموت لامریکا میگویند که انگار اینجا آمدند که فقط شعار بدهند. در عرفه چنان گریه میکنند که انگار ایرانیها آمدهاند فقط گریه کنند. وقتی هم سوغاتی میخرند چنان در بازارها سوغاتی میخرند که انگار اینها آمدهاند فقط سوغاتی بخرند و انصافاً علامت حاجی حسابی همین است. یعنی وقت گریه بگرید، وقت ناله، ناله کند. وقت نعره، نعره بکشد. سوغاتی هم بخرد. البته همانطور که امام فرمودند: پرسه زدن در بازار غلط است و خرید جنس آمریکایی غلط است. تجملات غلط است، دله بازی غلط است. غصه نباید بخورید. اجمالاً اصل هدیه طوری نیست ولی. . . این گله را ما چند سال است که از مردم داریم.
تمام بازار مکه و مدینه محل نمایش تمام اجناس شرق و غرب است، اما این خوش انصافها یک دکه نمیدهند که این قالیهای ایران را هم آنجا به معرض نمایش بگذارد. عروسک شرق و غرب است، ولی قالی دست بافت و هنرهای ایرانی نیست. اینها چه بغضی دارند، من نمیدانم. در مکه و مدینه فقط یک چیز مال خود حجاز است. سعودی یک تولید دارد و آن شنهایی است که بر میدارند و روی شیطان میاندازند. آن شنها از جایی نمیآید. تولیدشان همان شنها است. چون آبشان از خارج است. نمکشان از خارج است. زغالشان از خارج است. سعودی چیزی که از خودش است آن شنهایی است که روی شیطان میاندازند. آن شنها ظاهراً از جایی نمیآید. عید قربان یعنی برو مکه، یاد بگیر چگونه دیگران گذشت کردهاند.
6- عید قربان و جنگ میدان امتحان مؤمنان
خوب، حالا اگر در مکه حاجیها گوسفند قربانی میکنند، در جبهه رزمندگان ما خودشان را قربانی میکنند. در مکه حاجیها سر میتراشند و در جبهه رزمندگان ما سر را میدهند. در مکه حاجیها از مو میگذرند و در جبهه حاجیها از سر میگذرند. در مکه دور خانه خدا میگردند و در جبهه دور صاحب خانه میگردند. در مکه شن کوچولو مثل این شنهای روی نان سنگک میاندازند، در خلیج فارس موشک میاندازند. آنجا به جای پای ابلیس میاندازند، اینجا به خود شیطان بزرگ میاندازند. حساب جبهه با حساب هیچ جای دیگر قابل قیاس نیست. در عین اینکه مکه و قربانی خیلی مهم است، اما هیچ کاری به کار رزمنده ها نمیرسد. و سلام و صلوات خدا بر شما متخصصین که در جبهه ها را نیروی هوایی را با تخصصتان، با بازسازیتان و با تعمیرتان حمایت میکنید و چه خوب حمایت میکنید. انصافاً مملکت ما امتحان خودش را داده است.
قرآن چه قشنگ میگوید. وقتی به ابرهیم گفتیم که بلندشو و اسماعیل را بکش، به بچهاش گفت که: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ»(صافات/102) پسرم! من مأمور شدم تو را ذبح کنم. پیرمرد صدساله به بچه کوچکش میگوید: من مأمورم تو را بکشم. بچه ابداً نمیگوید که چه کسی گفته؟ چرا؟ برای چه؟ گفت: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ». پدر آنچه را خدا گفته انجام بده. «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ». خدا گفته بکش، بکش معطل نکن. شیطان خیلی وسوسه کرد. یک بار کنار هاجر آمد و گفت: ابراهیم میخواهد بچهات را بکشد. هاجر گفت: نه ابراهیم پیامبر خداست و هر کاری میکند درست است. کنار اسماعیل آمد و گفت: پدرت میخواهد تو را بکشد. گفت: پدرم پیامبر است هر کاری میکند درست است. کنار ابراهیم آمد و گفت: ابراهیم این بچهات است. صد سال بچه نداشتی، در پیری خدا به تو بچه داده، نور چشم خود را آدم با دست خودش نمیکشد. گفت: خدا گفته بگذر، من میگذرم. «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165) مؤمن خدا را خیلی بیشتر دوست دارد.
پیامبر ما داشت میرفت، یک بچه کوچولو گفت: سلام! فرمود: سلام علیکم! گفت: آقازاده مرا دوست داری؟ گفت: بله! من تو را خیلی دوست دارم. تو پیامبر ما هستی. گفت: مرا بیشتر دوست داری یا خدا را؟ گفت: تو را که دوست دارم به خاطرخدا دوست دارم. ما باید حب و بغضمان برای خدا باشد. اینطور نیست که حالا نانش آجر میشود، اگر برویم گزارش دهیم خلقش را تنگ خواهیم کرد، رفاقت ما بهم میخورد، خویش و قوم است، پسر دایی، پسر خاله و. . . در راه خدا ابراهیم از اسماعیل گذشت. در راه خدا آدم باید گاهی از رفقایش، بستگانش، همسایگانش بگذرد. ابراهیم از بچهاش گذشت، شما از چه چیزی گذشتی؟ هاجر در آن بیابان برای بچهاش آب نداشت، شما چند رقم میوه در یخچال نگه میدارید؟
عید قربان یعنی چه؟ یعنی روزی که انسان برای رضای خدا بگذرد. رزمنده های ما و خانواده های شهدا، بعضی از آنها مکه میروند. پارسال در مدینه شخصی یک جملهای گفت که به نظرم خیلی جالب آمد. گفت: خدایا! اینها اول خانواده های شهید هستند. اینها اول ایران قربانی هایشان را دادهاند و بعد آمدهاند. حاجیهای دیگر مکه میروند و آنجا قربانی میدهند. خانواده های شهدا اول اینجا قربانی هایشان را میدهند و بعد مکه میروند. و شما این عکسهایی که کنار سالن هست عکس شهدایتان است. ما هر کاری بکنیم، کاری نکردهایم. اینها خودشان را فدا کردهاند. ما بازویمان را دادیم، مخمان را دادیم، وقت دادیم، جوانی دادیم ما از عمر و جوانی کار میکنیم، اما آنها خودشان را فدا کردند. کارتان مورد رضای امام زمان است. هر چه جمهوری اسلامی بتواند دراین تخصصها به خود کفایی برسد، هر چه بتواند در هر شاخه کارش روی پای خودش باشد، آبروی جمهوری اسلامی است.
خدایا تو را به حق آبروی آن مخلص(ابراهیم) که چون تو میخواستی، حاضر شد از بچهاش بگذرد. ایمانی به ما بده که هر جور که تو دوست داری ما آنطور باشیم. گر چه از هر چیزی بناست بگذریم، آسوده خاطر بگذریم.
خدایا! همانطور که ابراهیم از عزیزش گذشت به خانواده های شهدا، مفقودین و اسراء که از عزیزانشان گذشتند صبر و اجر مرحمت بفرما.
خدایا! به آن خونی که نریخت، چون حضرت ابراهیم اسماعیل را خواباند که بکشد، اما خدا گفت چاقو را بردار، میخواستم امتحانت کنم. خدایا! اسماعیل را عزیز کردی با اینکه خونش ریخته نشد و دنیا را دستور دادی بروند دور کعبه بگردند. باید بدانید قبر اسماعیل پای کعبه است. یعنی هر حاجی دور کعبه میگردد. دور قبر ایشان هم میگردد. همانطور که دنیا را وادار کردی دور اسماعیل که خونش ریخته نشد بگردند، دنیا را وادار کن به دور ایران که خونش ریخته شد بگردند و همانطور که ابراهیم را چنان کردی که حاضر شد از اسماعیل بگذرد، ایرانیها را چنان کن که حاضر شوند از اسماعیل هایشان بگذرند.
خدایا! همانطور که آب زمزم جوشید و دل هاجر را شاد کردی. دل خانواده های ما شاد شود و از آب فرات بنوشند.
خدایا! همانطور که حاجیهای ما را دور کعبه گرداندی، خانواده های شهدای ما را دور قبر امام حسین(ع) بگردان.
خدایا! آبروی ما را روز بروز در دنیا زیادتر بفرما.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»