شعور در هستی -2
موضوع بحث: شعور در هستی -2
تاریخ پخش: 13/10/69
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع بحث ما شعور در جهان هستی است. در جلسه قبل مقداری صحبت کردیم و قصهای را از هدهد نقل کردم که البته آنرا کامل بیان نکردم. انشاءالله این جلسه میخواهم قصه را کامل کنم.
1- ماجرای حضرت سلیمان و هدهد غایب
شعور در هستی ماجرا به این صورت بود که حضرت سلیمان از نیروهایش سان میدید. (رژه رفتن سپاهش را تماشا میکرد) میفرماید: «وَ حُشِرَ لِسُلَیمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ»(نمل/17) حضرت سلیمان میآمدند و مانور و سان میدیدند و پرندهها، انسانها و جنیان همه از سمت راستشان عبور میکردند. بعد فرمود که: «ما لِی لا أَرَى الْهُدْهُدَ»(نمل/20) چرا من هدهد را نمیبینم؟ هدهد کجاست؟ «أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبینَ»(نمل/20). هدهد غائب است؟
با یک نگاه، تشخیص داد که غائب کیست. «لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیأْتِینِّی بِسُلْطانٍ مُبینٍ »(نمل/21). تنبیهش میکنم. ذبح و اعدامش میکنم. باید دلیل موجه بیاورد که چرا غائب بوده است. سلیمان پیامبر سان میدید. وقتی هدهد را ندید فرمود: چرا نیست؟ به خاطر غیبت کتک، اعدام یا عذر موجه در نظر دارم. «فَمَکَثَ غَیرَ بَعیدٍ»(نمل/22).
من از این آیه 18 دلیل آوردم که هدهد شعور دارد. متن قرآن و وحی است و حدیث نیست که بگوییم چون حدیث است پس راوی آن چه طور است.
من قصه را در دو سه دقیقه میگویم تا ببینیم که از کجای قصه و به چند دلیل میگویم که هدهد شعور دارد. سلیمان سان میدید و هدهد در میان حاضرین نبود، پرسید کجاست؟ چرا غایب است؟ برای غیبت او سه تا برنامه دارم: اعدام شدید، اعدام نیمه شدید، کتک یا عفو به شرطی که عذر موجه داشته باشد.
طولی نکشید که هدهد آمد و به سلیمان گفت: «فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یقینٍ»(نمل/22) به چیزی احاطه پیدا کردم و فهم پیدا کردم که تو سلیمان پیامبرآن را نمیدانی. من چیزی را میفهم که تو آن را نمیفهمی. «وَ جِئْتُکَ مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یقینٍ» خبر تازه برایت آوردهام. (نبی بزرگ به پیامبر میگویند چون خبر مهمی دارد) خبر صد در صد برایت آوردهام.
خبر چیست؟ هدهد میگوید: «اِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَهً تَمْلِکُهُمْ وَ أُوتِیتْ مِنْ کُلِّ شَیءٍ وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ»(نمل/23) در منطقهای پرواز میکردم. «تَمْلِکُهُمْ» به خانمی رسیدم که آن خانم شاه بود. داشتم پرواز میکردم به منطقهای رسیدم به سرزمینی که حاکم آنجا خانمی بود. «وَ أُوتِیتْ مِنْ کُلِّ شَیءٍ» این خانم همه چیز داشت «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» یک تخت سلطنتی عظیمی داشت. «وَجَدْتُها وَ قَوْمَها یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ فَهُمْ لا یهْتَدُونَ»(نمل/24) خانم را با جمعیت دیدم «یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ» که خورشیدپرست هستند. «مِن دونِ الله» و خدا پرست نیستند. «وَ زَینَ لَهُمُ الشَّیطانُ أَعْمالَهُمْ» شیطان، خورشید پرستی و کارهایشان را نزدشان زیبا جلوه داده است. یعنی خیال میکنند کارهایشان درست است «فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ» شیطان اینها را از راه حق باز داشته است. «فَهُمْ لا یهْتَدُونَ» خیلی منحرف هستند.
2- حیوانات شعور دارند و ادله شعور هدهد
حالا از کجای این قصه معلوم میشود که هدهد شعور دارد؟
من اینجا چیزهایی را نوشتم که از روی آنها برایتان میخوانم.
اگر هدهد شعور نداشت چرا سلیمان تهدید میکند. آدم بی شعور که تهدید ندارد.
هدهد توانست احاطه علمی پیدا کند به چیزی که پیامبر هم به آن احاطه نداشت.
هدهد نام منطقه را میشناسد.
تشخیص خبر که آیا خبر یقینی است یا خبر احتمالی است. گفت: «بِنَبَإٍ یقینٍ».
مرد را از زن تشخیص میدهد. گفت: «وَجَدْتُ امْرَأَهً»
حکومت را میفهمد. گفت: «تَمْلِکُهُمْ» این خانم مالک است. حاکم است. پس مالکیت را میفهمد.
تخت را میشناسد گفت: «أُوتِیتْ» نگفت: این نردبان است یا چوب است یا درخت گفت: «عَرْشٌ عَظیمٌ». بزرگ و کوچک را میفهمد.
ورشید را میشناخت. خورشید پرستی را میفهمد. عیب بودن خورشید پرستی را میفهمد.
احساس کرد حالا که مردم خداپرست نیستند باید این خبر را به پیامبر گزارش دهد. مسئول گزارش این عیب به پیامبری هدهد است.
دشمن را میشناسد. راه حق را میفهمد. گفت: «فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبیلِ». ای سلیمان اینها راه حق را رها کردند. هدهد راه حق و راه باطل را میفهمد. بعد سلیمان نامه را نوشت و به هدهد داد و هدهد نامه را برد و آورد و. . .
3- قرآن و شعور جهان آفرینش
در متن قرآن داریم که قصهای را نقل میکند و ماجرا این است که هدهد شعور دارد. این از یقینیات است. بحث ما شعور در هستی است. قرآن میفرماید که: «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ إِلاَّ یسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»(اسراء/44).
حضرت امام بنیان گذار جمهوری اسلامی (ره) نامهای به دخترش نوشته است. نامه را به نام «ره عشق» چاپ کردند. در نامهی به دخترش این جمله هست که آیه قرآن است. ایشان در نامه فرمودند: دخترم مگر قرآن نمیگوید: «وَ إِنْ مِنْ شَیءٍ» هیچ چیز در عالم هستی نیست، «إِلاَّ» مگر اینکه «یسَبِّحُ» تسبیح میکند «بحَمْدِهِ». بعد قرآن به شما گفته «وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ» لکن شما تسبیحشان را نمیفهمید. گفته است: «تَسْبیحَهُمْ». ضمیر «هُمْ» به آدم عاقل برمی گردد. هستی سبحان الله میگوید و شما سبحان الله هستی را «لا تَفْقَهُونَ» نمیدانید.
درآیه دیگر قرآن میفرماید: «یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ»(نور/41). «کلُّ» آنچه درآسمانها و زمین است «وَ الطَّیْرُ» (پرنده) و انسانها و فرشتهها «سبحان الله» میگویند. بعد جمله مهم این است که میفرماید: «کُل قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ» همه به نماز و تسبیحشان علم دارند. یعنی هم تسبیح میگویند و هم میدانند و علم دارند. آخر ممکن است بگوبیم درخت گرد و بزرگ است اما این درخت نمیداند که بزرگ است. ولی قرآن میگوید: «کُلٌّ» همه هستی میداند «صَلاتَهُ» (نماز را) یعنی هم تسبیح و صلات دارند، هم علم به این کار دارند و آیاتی هست که چون آن هفته گفتهام دیگر تکرار نمیکنم.
قرآن میفرماید: «وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرینَ»(احقاف/6) وقتی روز قیامت مردم محشور میشوند «کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرینَ» مردم ناراحت هستند. اصلا سنگ میگوید: چرا مرا میپرستی؟ «وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ» به کافران میگویند: ما خیلی از تو بدمان میآید که ما را پرستیدی. متن وحی است. معبودها از عابدها منزجرند حتی معبودهای سنگی. قرآن میفرماید: «وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ یَسْجُدانِ»(رحمن/6). ستاره ودرخت سجده میکنند. در این زمینه در قرآن خیلی آیه و حدیث داریم و وقتی آدم بفهمد در یک نظام با شعور است دیگر رویش نمیشود بی شعور باشد.
اگر گفتند: این آقا دوربین دارد از تو فیلم میگیرد. این آقا رئیس است، امام جمعه است، مدیر کل است، این آقا کارگرند، این آقا پدر شهید است. اگر آدم بفهمد اینهایی که در اتاق نشستهاند چه کسانی هستند، دیگر هر جا بخواهد پایش را دراز نمیکند، هرجا بخواهد عطسه و سرفه نمیکند. یعنی اگر ما بفهمیم در یک نظام با شعور و مقدس هستیم، این طور هستی را به باد فنا نمیگیریم.
4- قدر عمر و نعمتها را بدانیم
یک جوان حرام میشد. گفتم: چه میکنی؟ گفت: داریم بیهوده عمرمان را میگذرانیم. گفتم: نه! تنها این نیست که تو بیهوده عمرت را میگذرانی. این خورشید برای تو میتابد. ماه برای تو میتابد. اصلا زمستان که باران میآید، برای این است که تابستان هندوانه باشد که تو بخوری. ابر و باد ومه خورشید و فلک مال شما هستند. درست مثل بچهای که درس نمیخواند. بچهای که درس نمیخواند، بیهوده به مدرسه میرود. تلفن و کتابخانه و خادم و آزمایشگاه و دانشگاه و. . . بیهوده هستند. چون همه ابر و باد و مه خورشید برای این است که بچه درس بخواند و اگر بچه درس نخواند همه را و همه چیز را به بازی گرفته است. نگو ما امسال درس نخواندیم، بگو امسال صدها نیرو را هدر دادم.
شما که یک ذره نان دور میریزی، نگو حالا این که چیزی نیست. حساب کنید که چند خانواده در ایران است و هر خانواده با یک کم نان چند تن نان درو ریخته میشود؟ گندمش از کجا میآید؟ با کشتی و یا با کامیون میآید. هر کامیون چه رانندهای، چه جادهای؟ هر کشتی چند روز در راه است؟ چه ملوان و چه خلبانی دارد؟ نگو یک سیر نان چیزی نیست. شما یک سیر نان را درست کن. آن وقت دیگر خجالت میکشی در سفرهات نانها را دور ریزی. او خوب میپزد و او خوب مصرف میکند.
ما گاهی وقتها یک چیزی را به شوخی میگیریم. اگر بچه مدرسهای بداند این کتابش را آموزش و پرورش با چه خون و دلی مینویسد، وقتی تابستان میشود کتابش را باد بزن نمیکند. وقتی با بچه هایش حرفش میشود، کتاب را سر بچهها نمیزند. وقتی خاک است به جای موکت زیرش نمیاندازد و روی آن نمینشیند. اینکه بچههای ما کتاب را هم باد بزن میکنند، هم چماغ میکنند، هم موکت میکنند این به خاطر این است که نمیدانند این کتاب با چه خون و دلی نوشته شده است. ما یک خورده باید جدّیتر فکر کنیم.
بچه با چه خون و دلی بزرگ میشود، با چه خون دلی مادر این بچه را بزرگ کرده است. حالا عروس اجازه نمیدهد این داماد برود مادرش را ببیند. باید جان کند تا این جوان، جوان شود. بگذار برود مادرش را ببیند. ما یک خورده همه چیز را به شوخی میگیریم و لذا میگوییم تو شوهر من هستی اگر میخواهی با من زندگی کنی، باید قید پدر و مادرت را بزنی. این نمیداند که این جوان با چه خون و دلی بزرگ شده است. اگر بدانیم این گندم با چه خون و دلی وارد ایران میشود و این کتاب با چه خون و دلی نوشته میشود، هرگز چنین نمیکنیم. ما اگر یک خورده جدی فکر کنیم این طور با خودمان شوخی نمیکنیم.
5- هستی شعور دارد
آقایان هستی شعور دارد. در هستی با شعور، نباید آدم بی شعور باشد. در هستی با غیرت، نباید آدم بی غیرت باشد. در هستی عابد، نباید انسان بی عبادت باشد. «کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ»(بقره/116) هستی در حال قنوت و تواضع است.
چرا به ما گفتهاند: نماز نافلهتان را با تغییرمکان بخوانید. نمازهای مستحبی را یک بار اینجا و یک بار جای دیگر بخوانید؟ چون حدیث داریم زمین شهادت میدهد. اگر زمین نفهمد که شما سجده کردی، چگونه شهادت بدهد؟ چرا میگویند تسبیحات را با بند انگشتانتان بگویید چون در حدیث داریم که بند انگشت شهادت میدهد. البته تسبیحات تربت هم مهم است حالا چون تولد حضرت زهرا(س) هست ماجرای تسبیح را هم بگویم.
حضرت فاطمه زهرا(س) چهار بچه داشت و شوهرشان هم اکثر وقتها در جبهه بود. زنهای قدیم که مثل زنهای الان نبودند، زنهای الان آب جوش میخواهد دو شاخ برق سماور را میزند، پلوپز برقی است، ماشین لباسشویی برقی است. زندگی برقی است. آن زمان همه کارها دستی بود. باید با دست گندم را آرد میکرد، خمیرمی کرد، نان میپخت.
6- تسبیحات حضرت زهرا
یک روز حضرت زهرا آمد. گفت: که پدرجان، من دختر پیامبر هستم. عبادت که دارم، معلم زنها که هستم، ذکر و تربیت و بچه داری و شوهر داری و خانه داری که میکنم، چهار تا بچه پشت سر هم که دارم. اکثر وقتها هم که شوهرم در جبهه است، به من فشار میآید اگر میشود یکی از زنها بیاید گاهی یکی دو ساعت به من کمک کند. حضرت زهرا(س) آمده کمک بگیرد، حالا ببینید که پیامبر چه طور مسیر را عوض میکند. فرمود: خوب شما بعد از نماز 34 بار «الله اکبر» 33 مرتبه «الحمدلله» و 33 مرتبه «سبحان الله» بگو. هر کس این اذکار را بعد از نماز بگوید امام صادق(ع) فرمود: ثواب هزار رکعت نماز مستحبی دارد.
فاطمه زهرا(س) یک نخ سیاهی، فرض کنید به اندازه نیم متر، 34 تا گیره به این نخ زد که وقتی ذکری میگوید گرهها یکی باشد. این نخ تسبیح شد. بعد حضرت حمزه عموی پیامبر در جنگ احد شهید شد و فاطمه زهرا(س) هفتهای دو بار سر قبر این شهید میآمد و مقداری از خاک را برمی داشت و به صورت دانه درمی آورد و با دانههای گلی یک تسبیح 34 دانهای از تربت قبر حضرت حمزه ساخت. حضرت حمزه سید الشهدا بود، تا قبل از امام حسین(ع) امام حسین که آمد، دیگر سید الشهدا حضرت حمزه کم رنگ شد. و بعد آن تسبیح از خاک کربلا درست شد. این روضه ماجرای حضرت زهرا(س) ولی در عین حال داریم که با بند انگشت بهتر است.
قرآن میفرماید: به زمین و آسمان گفتیم با زور یا داوطلبانه بیایید. گفتند: «أَتَیْنا طائِعینَ»(فصلت/11) خودمان با رغبت میآییم. اصولا در قرآن میبینیم همینطور که میگوید: «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ»، «یا أَیُّهَا النَّاس»، «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا» همینطور هم گفته است: «یا نارُ »(انبیاء/69) ای آتش «یا سَماءُ»(هود/44) ای آسمان «یا أَرْضُ»(هود/44) ای زمین. یعنی در قرآن «یا نارُ»، «یا سَماءُ»، «یا أَرْضُ» را هم داریم. اگر اینها شعور نداشته باشند خداوند به اینها خطاب نمیکند.
قرآن میفرماید که: «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولاً»(احزاب/72) ما عرضه کردیم امانت را بر آسمانها. حالا امانت چیست؟ چند تا معنا شده است. بعضیها میگویند: اختیار است. بعضیها میگویند: حکومت حق است. بعضیها میگویند: عبادت است. ما عرضه کردیم امانت را «عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ» بر آسمانها و به زمین و به کوه عرضه کردیم «فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها» اینها زیربار نرفتند. «وَ أَشْفَقْنَ مِنْها» ترسیدند. آدم باید با شعور عرضه کند، آدم هیچ وقت نمیگوید: «ای پرده چای میل داری؟ » آخر آدم چای را به یک آدم تعارف میزند. اینکه خداوند میگوید من امانت را بر آسمان و زمین و کوه عرضه کردم. آنها زیر بار نرفتند، پیداست آنها در یک شعوری هستند که خداوند میتواند به آنها عرضه کند.
7- هستی از نظر بزرگان
اما به سراغ شعراء و بزرگان برویم. ملاصدرا مسئله شعور هستی را پذیرفته است. علامه طباطبائی هم پذیرفته است. علامه طباطبایی میفرماید که: «وَالحَقُّ أنَّ تَسبیحَ فی الجَمیل حَقیقتی نمالِی لا حالِی» یعنی وقتی خداوند میگوید: هستی «سبحان الله» میگوید، واقعاً «سبحان الله» میگوید. فکر نکنید شوخی است و مجازی است. آخر ما گاهی وقتها شوخی میکنیم، مثلاً میگوییم: سماور جوش آمد. سماور که جوش نمیآید، آبش جوش میآید و لکن مجازی عوض اینکه بگوییم آب جوش آمد، میگوییم سماور جوش آمد، میگوید: اینطور نیست، وقتی میگوییم «سبحان الله» یعنی همه در این عالم تسبیح میگوید. واقعاً حقیقی است و بیان دارند ولی ما نمیشنویم.
به هر حال علامه طباطبایی این حرف را دارد. بعد هم میفرماید: «وَالرَّوایات عَیی اختِلاف عَلََیها کثیر هجدّه» روایات زیادی داریم. یعنی روایات 10 تا 100 تا و 200 تا نیست. علامه طباطبائی میفرمایند این روایات بسیارند و همه میگویند هستی شعور دارد.
امام به دخترش مینویسد: دخترم! عُجب و خودپسندی جهل است. دخترم اندکی به عظمت خود فکر کن. هستی این قدر بزرگ است که یک مورچه به سلیمان میگوید: اینها حالیشان نیست نمیفهمند. یعنی مورچه به سلیمان میگوید: هستی این قدر بزرگ است که سلیمان هم در این هستی چیزی نیست.
یادتان نرود آن حدیثی که نقل کردم. یک کرم کوچولو در خاک تکان میخورد. حضرت موسی(ع) به این کرم یک نگاهی کرد. گفت: خدا این کرم را برای چه آفریدی؟ خدا گفت: موسی تو دفعه اول است که این سؤال را کردی. این کرم تا به حال 70 بار از من پرسیده که خدایا این موسی را برای چه خلق کردی؟ عالم هستی خیلی بزرگ است. ما کوچک هستیم که همه چیز را کوچک میدانیم. امام به دخترش میگوید: دخترم جهان هستی به قدری بزرگ است که مورچه به سلیمان میگوید چیزی نیستند. «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ»(نمل/18).
بعد امام یک شعری میخواند که من آن شعر را برایتان میخوانم. حالا من صدایم خوب نیست. خداوند اموات شما را بیامرزد. پدرم میگفت: وقتی به دنیا آمدی گفتند: هر بچهای متولد شود آب انار شیرین به حلقش بریزند، خوش صدا میشود. تو هم زمستان به دنیا آمدی، ما کاشان را زیر و رو کردیم انار شیرین پیدا کردیم آب آن را در گلویت ریختیم، اما نمیدانم چرا صدا نداری.
چون دردست موسی گشت مار *** جمـله عالم بدینسان مار
یعنی اگر عصا مار شد پیداست همه چیز قابل شعور هست.
او همی مرده گمانش برد و لیک *** زنده بود و آفریدش نیک نیک
قصه مارگیری است که میخواست یک معرکه بگیرد. سر به بیابانها زد یک اژدهای مرده دیدگفت: این خوب است باید در شهر بغداد آورد. جمعیت هم دیدند عجب اژدهایی است. چون فصل برف بود و یخ بود، این اژدها خواب بود و از سرما خوابش برده بود. در شهر آورد تا معرکه بگیرد. حدود 100 هزار نفر جمع شدند. آفتاب بغداد که به سر این اژدها افتاد، اژدها یک خمیازه کشید و بلند شد و اول به خود مارگیر حمله کرد. مردم شهر هم فرار کردند. ایشان میگوید: آقاجان همینطور که آفتاب بغداد اژدها را میجنباند، آفتاب قیامت هم مردهها را میجنباند. هستی شعور دارد تو خیال میکنی که شعور ندارد.
او ز سرما و برف افسرده بود *** زنده بود و شکل مرده مینمود
عالم افسرده است و نام او *** جماد جامد افسرده بود اوستاد
باش تا خورشید هشت آید عیان *** تا ببینی جنبش جسم جهان
همینطور که خورشید بغداد آن را زنده کرد بگذار خورشید قیامت مثل آفتاب بغداد بتابد.
چون عصای موسی اینجا مار شد *** عقل را از ساکنان اخبار شد
یعنی وقتی عصا که از جمادات است مار شد پس به همه میگوید به هوش باشید. معلوم میشود همه جمادها در درونشان شعوری هست.
مرده این سو و آن سو زنده اند *** خاموش این جا آن طرف گویندهاند
شاعر وقتی ملا بود، این طور شعر میگوید. این شعرها را ببینید چه قدر مایه دارد. هر شعر یک حدیث است.
کوهها هم لحن داودی شود *** آهن هم در کف او موم میشود
داود که صوت میخواند، کوهها هم با او میخواندند، نه اینکه انعکاس فیزیکی باشد، اصلاً خود کوهها میخواندند. چون قرآن هم میگوید: «إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِشْراقِ»(ص/18) یعنی با سلیمان با هم بخوانید. «یا جِبالُ أَوِّبی مَعَهُ»(سبأ/10) ای کوهها با داود با هم توبه کنید. یعنی با هم مناجات کنید.
آهن وقتی در دست داود میآید. آهن شعور دارد که این دست، دست پیامبر است. پیامبر را درک میکند و نرم میشود. آیه قرآن است:
باد هم مال سلیمان شود *** بحر با موسی سخنرانی شود.
ماه با احمد اشارت بین شود *** نار ابراهیم را نسیم شود
کفار پهلوی پیامبر آمدند و گفتند: اگر تو پیامبر هستی با انگشتت طوری کن که ماه دو نیم شود.
پیامبر هم چنین کرد و ماه دو نیم شد. مثنوی میگوید: ماه اگر شعور نداشته باشد از کجا میفهمد که پیامبر دارد به او اشاره میکند؟ این آیه قرآن است: «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ»(قمر/1) ماه دو نیم شد.
رئیس خبرگذاری پارس یک روز نهضت سوادآموزی آمد. نکاتی و یک خبر و یک حرفهایی زد و دو، سه مطلب به من گفت. در بین صحبت هایش به من گفت: اگر کسی انگشتر به تو داد، دستت نکن. گفتم: چرا؟ گفت: انگشتری ساختند که حرفها را تا چند کیلومتری ارسال میکند. بشر توانسته فلزی بتراشد و بسازد به اندازه چند گرم که بتواند تا چند کیلومتر هوا را منتقل کند. آن طرف دنیا یک کسی یک حرکتی انجام میدهد، ماهواره این طرف دنیا او را نشان میدهد عالم خیلی بزرگ است.
خاک قارون را چو ماری در کشد *** استون حنانهاید در رشد
تنه درختی بود که پیامبر به آن تکیه میداد و موعظه میکرد. جمعیت زیاد شد، منبر ساختند. منبر که ساختند، پیامبر روی منبر رفت یک مرتبه این چوب جیغ کشید. پیامبر فرمود: چون من به این چوپ تکیه میدادم امروز که رفتم روی منبر غصه میخورد که چرا پیامبر به آن تکیه نداده است. میگویند: ستون حنانه
سنگ احمد را سلامی میکند *** کوه یحیی را پیامی میدهد
جمله ذرات عالم در نهان *** با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و هشیم *** با شما نا محرمان ما خاموشیم
چون ندارد جان تو قندیل ها *** بهر بینش کردهای تأویل ها
چون آنتن نداری صدا را نمیگیری بعد میگویی صدایی نیست. مثنوی میگوید: چون قندیل نداری از کانال دو خبر نداری.
چون خصم بیرون نیامد آدمی *** باشد از تصویر غیبی اعجمی
گر نبودی نیل را آن نو و دید *** از چه غبطی راز سستی میگزید
چطور وقتی رود نیل شکافته شد طرفدارهای موسی که رفتند غرقشان نکرد، اما طرفدارهای فرعون که رفتند غرق شدند. اگر دریا شعور نداشت، چطور فهمید این موسی است و آن فرعون است.
گرنه کوه سنگ با دیدار شد *** پس چرا داود را با ادیار شد
این زمین را گر نبودی چشم و جان *** از چه قارون را فرو خورد آن چنان
گر نبودی چشم دل حنانه را *** چون بریدی هجر آن فرزانه را
خلاصه اینکه هستی شعور دارد. «یُسَبِّحُ لِلَّهِ»(جمعه/1) هستی شعور دارد. حالا در یک جهانی که هستی شعور دارد چه میکنیم؟ میشود در این جهانی که شعور دارد و «سبحان الله» میگوید ما یک رکعت نماز نخوانیم، یک رکوعی نکنیم، یک سجودی نکنیم.
ایام تولد فاطمه زهرا(س) باز یک روایتی بخوانم: حضرت زهرا(س) در طول عمر همه شب جمعهها به طور کلی احیاء میگرفت. از سر شب تا صبح عبادت میکرد. الگوی ما زهرا(س) است. دختر خانمها، آقا پسرها، اگر تا به حال نسبت به نماز کوتاهی کردید یک توجه بیشتری داشته باشید.
دیروز محضر یکی از علما بودم، حرف قشنگی میزد. در روایت هم داریم ولیکن معنای روایت را زیبا میگفت. از علامه طباطبایی ظاهراً نقل میکرد که ایشان میفرمودند: پهلوی پیامبر آمدند و گفتند: از کجا بفهمیم که تو پیامبر هستی؟ گفت: چه چیزی شما را قانع میکند که من پیامبر هستم. گفتند: این سنگ شهادت بدهد. سنگ ریزه در دست پیامبر گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ». شهادت داد.
بعد آن عالم گفت: نقش پیامبر این نبود که سنگ حرف بزند، چون سنگ دائما «سبحان الله» میگوید. نقش پیامبر در اینجا اینگونه بود که گوش او را شنوا سازد و گرنه قرآن میگوید: «تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ»(اسراء/44) چیزی نیست جز اینکه در حال عبادت است، اما «لا تَفْقَهُونَ تَسْبیحَهُمْ» شما تسبیح را نمیفهمید. «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَهُ»(نور/41) همه هستی خودشان میدانند چه میگویند. امانت را بر آسمانها و زمین و کوه عرضه کردیم، قبول نکردند و ترسیدند. پس به آدم عاقل عرضه میکند.
8- درجات شعور
هستی شعور دارد، منتها شعور درجاتی دارد. بچه یک شعور دارد، حیوان یک شعور دارد، جن یک شعور دارد، فرشته یک شعور دارد، درجات شعور فرق میکند. یک وقت به یک آدم عوام میگویند: نفت چیست؟ میگوید: همین که در چراغ است. به یک نفت شناس وقتی میگویند: نفت چیست؟ میگوید: سیصد رقم ماده و عنصر از این نفت میشود استخراج کرد.
پس شعور درجه دارد. اما هستی شعور دارد و هستی تسلیم است و هستی در خط خداست. فقط یک موجود است که در خط خدا نیست و آن اسمش شیطان است. نکند مادر این هستی وصله ناهمرنگ شویم. بیایید با هستی همرنگ باشیم. بیایید بنده خدا باشیم. یک ارتباط مستقیمی از طریق نماز داشته باشیم. مگر نماز چه قدر طول میکشد؟ چه طور شما دو، سه ساعت یک فیلمی را میبینی، ولی 5 دقیقه حاضر نیستی با خدا ارتباط برقرار کنی؟ به نماز بیش از آنچه هست بها داده شود.
خدایا دختران ما را در خط زهرا(س) و پسران ما را در خط امیرالمؤمنین(ع) قرار بده. خدایا مملکت ما، مملکت حضرت زهرا(س) است، مملکت ما مملکت فرزند فاطمه زهرا(س)، حضرت مهدی(عج) است، خدایا به زهرا و بچه هایش مملکت ما، امت ما، نسل ما، ناموس ما، دین ما، فکر ما، عقیده ما، رهبر ما، کشور ما، حفظ بفرما.
حدیث داریم اولیاء خدا زمستان لذت میبرند میگویند: زمستان شبها طولانی است، میتوانیم یک نیمه شبی، چهار کلمه با خدا حرف بزنم. حیف است که افراد ما اول اذان و قبل از اذان بلند میشوند و سر ساعت به اداره و کارخانه برسند، اما ارتباطشان با خدا ضعیف باشد.
خدایا هر چه عمر ما اضافه میکنی به رابطه ما با خودت اضافه بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»