سبب سازی و سبب سوزی خداوند

1- قدرت بی انتهای الهی در تغییر اسباب طبیعی
2- توکل به خدا، به جای محاسبات خیالی
3- دست درخشان موسی در کنار تبدیل عصا به مار
4- رمز فراموش شدن ماجرای غدیر پس از رحلت پیامبر
5- اقرار به ضعف خود و قوّت دیگران
6- تفویض مصلحت به اولیای خدا، در دعا
7- استفاده شخصی از علم غیب ممنوع

موضوع: سبب سازی و سبب سوزی خداوند
تاریخ پخش: 16/04/94

بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

سوره قصص را تفسیر می کردیم. تفسیر روان، به آیه 32 رسیدیم. «اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ ۖ فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ مِن رَّبِّکَ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ ۚ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ» (قصص/32) حضرت موسی تحت تعقیب است. وارد مدین می شود و مهمان شعیب می شود. داماد می شود، بچه دار می شود، مهریه اش چند سال چوپانی بود انجام می دهد. برای وعده اش که وفا می کند، مدت خدماتش که تمام می شود زن و بچه را برمی دارد از منطقه حرکت کند. هوا سرد بود. شب بود و تاریک بود. حضرت موسی به خانم و بچه اش گفت: بمانید من یک آتشی برای شما بیاورم، یک قطعه آتش بیاورم گرم شوید، و از نورش یک خبری بگیریم و راه را گم نکنیم. نزدیک آتش رفت، یک مرتبه دید از درون درخت می گوید: «یَا مُوسَىٰ إِنِّی أَنَا اللَّـهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» (قصص/30) یا موسی من پروردگار هستی هستم. موسی جا خورد. گفت: جا نخور. می خواهی ببینی هستم یا نیستم، همین عصا را بیانداز. عصا را انداخت، موسی که عصا را انداخت، این عصا به یک مار کوچک تبدیل شد. چابک و چالاک شد و فرار کرد.
1- قدرت بی انتهای الهی در تغییر اسباب طبیعی
این یک معجزه بود که عصا اژدها شد. یکوقت یک کسی از من پرسید، می گویند: حجر الاسود… حجر الاسود یک سنگی  است مثل بشقاب است. به کعبه چسبیده است. آغاز طواف از آنجا شروع می شود و پایانش هم به آنجا ختم می شود. این حجرالاسود فرشته بود. خداوند در عالم ذرّ که از مردم اقرار گرفت، به این فرشته گفت: شاهد باش. بعد هم این فرشته سنگ شد، می گویند: چظور فرشته سنگ می شود. سوال، جواب این است که چوب اژدها شد. در قدرت خدا گیر ندهید. خدا هم سبب ساز است و هم سبب سوز است. سبب ساز است، یعنی تار عنکبوت را سبب حفاظت پیامبر در غار می کند. این همه سنگ های مرمر و قیمتی هست، تار عنکبوت پیغمبر را حفظ می کند. یعنی خدا سبب می سازد. یعنی از تار عنکبوت سد می سازد. چه سدی! سد محکم. این را سبب ساز می گویند. سبب سوز است یعنی یک سبب را از سبب می گیرد. آتشی که باید ابراهیم را بسوزاند، نمی سوزاند. هم سبب ساز است و هم سبب سوز است.
آقایان می گویند: از یک چیز دو اثر ضد هم در نمی آید. یعنی اگر زغال را کشیدی، سیاه می شود. گچ کشیدی سفید می شود. نمی شود آدم زغال بکشد، این زغال هم سیاه کند و هم سفید. زغال برای سیاه کردن دیوار و گچ برای سفید کردن است. اما قرآن می گوید: تو چه کار به این حرف ها داری؟ من یک بار عصا را به آب می زنم خشک می شود. یکبار به خشکی می زنم آب درمی آید. یک موسی است. یک دست و یک عصا است. یکجا می گوید: «اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَر» (بقره/60) بزن به سنگ. چه می شود؟ «فَانفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَهَ عَیْنًا» چوب را به سنگ بزن، دوازده چشمه آب از آن بیرون می آید. چوب را به خشکی بزن، آب می شود. حالا برعکس! چوب را به آب بزن، خشک می شود. «أَنِ اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ ۖ فَانفَلَقَ فَکَانَ کُلُّ فِرْقٍ کَالطَّوْدِ الْعَظِیمِ» (شعرا/63)، «اضْرِب بِّعَصَاکَ الْبَحْرَ»، «اضْرِب بِّعَصَاکَ الْحَجَر» عصایت را به دریا بزن، خشک می شود. عصایت را به سنگ سفت بزن، تر می شود. شاید شما باور نکنید. برای خود بنده اتفاق افتاده است.
یکبار یک قصه ای را یکجایی گفتم مردم قهقه خندیدند. من از بس دیدم مردم می خندند، گفتم: این را یکجای دیگر هم بگویم. در یک جلسه دیگر گفتم، دیدم مردم زار زار گریه می کنند. اِ… یک آدم یک لب، یک قصه، یک خاطره، خدا می خواهد بگوید: گریاندن و خنداندن دست تو نیست. «و انه هو اضحک» وگرنه می گفت: «هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ». قرآن نگفته: «أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ» می گوید: «وَأَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَأَبْکَىٰ» (نجم/43)، «هو، هو» گاهی وقت ها یک چیزی را آدم می شنود و قهقه می خندد. وقتی نقل می کنی هیچکس نمی خندد. اثر دست اوست. خیلی چیزهایی که سبب عزت ما می شود، این برای ما عزت نیست. ما داشتیم کسی را که گفتند: دکتر، بعد کلاغ پرش کردند که دکتر نیست. همان لقب دکتری که به خیال خودش سبب عزتش بود. همان لقب سبب ذلتش شد. داشتیم که می گفتند: آیت الله العظمی بعضی از خیابان های تهران تابلو زده بود، گفتند: آقا بیا تو لمعه امتحان بده. اگر تو لمعه امتحان دادی، هرچه می خواهی بگو. اینطور نیست که ما فکر می کنیم، اگر بگوییم: استاد حوزه، استاد دانشگاه، هیأت علمی دانشگاه، مغازه ما فلانی باشد، داماد فلانی شویم، دختر از فلان فامیل بگیریم. اگر چنین شویم، اگر چنین شویم، این محاسبات ما… خدا محاسبه گر است. خدا در قرآن می گوید: شما حساب کنید و من هم حساب می کنم. حساب خدا اصلی است.
2- توکل به خدا، به جای محاسبات خیالی
یک کسی به من رسید و گفت: بچه هایت همه دختر هستند. گفتم: الحمدلله! به سینه اش زد و گفت: خدا انشاءالله یک پسر به تو بدهد. من هم به سینه زدم و گفتم: خدا انشاءالله یک جو عقل به تو بدهد. که تو فکر می کنی هرکس دختر دارد ذلیل است و هرکس پسر دارد… آنقدر آدم داریم که می خواسته از بچه هایش پز بگیرد و همان بچه ها… حالا اسم نبرم.
یک مادری بود چهار تا از بچه هایش پزشک بودند. همه زن ها به این می گفتند: خوشا بحالت! تو سر پیری و کوری چهار پزشک آماده باش بالای سرت است. ما بدبخت هستیم یک بچه ما کارگر است. یک بچه ما چیست و یک بچه ما چیست. این مادر چهار پزشک از خانه پرشکی، خانه پرشک دیگر می رفت. در راه به ماشین می خورد و می افتد و می رود و نمی دانند چه کسی است و در سردخانه می اندازند. بعد از چند روز پزشک دوم زنگ می زند به پزشک اول، می گوید: مادر چطور است؟ می گوید: اینجا نیست. می گوید: گفت می روم خانه داداش. می گوید: لابد رفت خانه آن داداش! زنگ می زند به آن داداش، می گوید: لابد رفته خانه آن داداش! بعد از چند روز می فهمند مادرشان در سردخانه است. همان زنی که هی می گفتند: خوشا بحالت چهار بچه ات پزشک هستند، از بی پزشکی مرد. پس ببینید من چوب را مار کردم. حالا یک معجزه دیگر…
3- دست درخشان موسی در کنار تبدیل عصا به مار
معجزه دیگر این است که «اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ» دستت را در جیبت بکن. «تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ» معجزه موسی! دستت را زیر بغلت بکن، در بیاور. از این دست نور درمی آید. یعنی سفید است «بیضاء». نه اینکه مرض پیسی دارد. «بغیر سوء» یعنی این هم یک معجزه است.
«وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ» دو دستانت را هم به خودت بگیر، حالا یا از تعجب یا از ترس! «فَذَانِکَ بُرْهَانَانِ» دو تا معجزه، معجزه اول: چوب، مار شد و فرار کرد. معجزه دوم: دست زیر بغل رفت و برگشت. کف دست درخشش پیدا کرد. اینها برهان است. از این معلوم می شود اگر مار ترسان هست، دست درخشان هم باید باشد. یعنی اگر دکتر تیغ دارد باید مرهم هم داشته باشد.
حدیث داریم بعضی افراد با نعمت خوب می شوند. بعضی افراد با تنبیه خوب می شوند. «قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ» (قصص/33) گفت: خدایا من از اینها یک نفر را کشتم، می ترسم مرا بکشند. چون موسی یک درگیری خیابانی داشت، بین یکی از طرفدارانش و کفار به نفع طرفدارش مشت بلند کرد و زد و آن طرف هم مرد. یک نفر را کشتند. یک صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
4- رمز فراموش شدن ماجرای غدیر پس از رحلت پیامبر
من یک چیزی می خواهم امشب طرح کنم زیادی گوش بدهید. خیلی بحث قشنگی است. حضرت امیر در جبهه ها افرادی را کشته بود. بیخود نبود که یک مرتبه افرادی او را رها کردند. سراغ دیگری رفتند. یک جوانی یک سوالی کرد و یک عزیزی هم جوابی داد. من از آن جواب می خواهم برای شما بگویم. زیادی گوش بدهید. گفت: آقا من قبول ندارم که در غدیر خم حضرت علی مبعوث شود، منصوب شود و یک مرتبه هم بعد از دو ماه همه رها کنند. می شود دهها هزار یک مرتبه حضرت علی را رها کنند؟ چطور باور کنم؟ روز روشن، پیغمبر مدتی در غدیر ماند، علی را نصب کرد، بعد هم همه دربست فراموش کنند. یعنی مردم اینقدر گیج هستند؟ این یک سوال.
جواب: چطور باور می کنی، تمام برادرهای یوسف یک مرتبه گفتند: یوسف باید حذف شود. یوسف را محو کنیم، تا حواس پدر فقط «یَخْلُ لَکُمْ وَجْهُ أَبِیکُمْ» (یوسف/9) الآن چشم بابا در چشم یوسف است. یوسف را از جلوی چشم پدر حذف کنیم، چشم پدر برای ما خالی می شود. یعنی دیگر به ما نگاه می کند. غدیر خم پیغمبرزاده که نبودند. پیغمبرزاده ها برادرشان را حذف کردند. انسان اگر به پست رسید، هیچ کار ندارد، می گوید: همه نابود شوند و من رئیس شوم. به پست که رسید حدیث داریم اگر با یک کسی رفیق هستی، رفیق تو پست گرفت و یک دهم رفاقت قبلش را نگه داشت، «لیس بصدیق سوء» باز هم آدم بدی نیست. یعنی پست و سیاست صد در صد رفاقت ها را از بین می برد. سوال: چطور در غدیر خم علی را با این همه معرفی حذف کردند؟ پاسخ: چطور برادرهای یوسف با این همه عنایت برادرهایشان را حذف کردند؟ آنهایی که پیغمبرزاده بوده حذف کردند. در غدیر خم که پیغمبرزاده نبودند.
2- یوسف اگر عزیز می شد، عزیز کجا می شد؟ عزیز کنعان می شد. کنعان یک شهر کوچک است. تحمل نکردند که برادرشان رئیس یک شهر کوچکی شود. شما توقع داشتی غدیر خم اجازه بدهند حضرت علی امام کره زمین در طول تاریخ شود؟ برادر، یعنی حضرت یوسف را برای حکومت یک منطقه کوچک تحمل نکردند. پس حتماً حضرت علی را برای حکومت بزرگ تحمل نمی کنند.
3- یوسف یک تلنگر به برادرانش نزده بود، اما گفتند: حذف شود. حضرت علی پدر اینها را «احقاد بدریه و خیبریه و حنینیه»  (دعای ندبه) حضرت امیر در جبهه ها پدر اینها را کشته بود. آن کسی که یک تلنگر نزده بود مثل یوسف را گفتند حذف. حضرت امیر که این همه شمشیر کشیده می خواهی حذف نکنند؟ دوازده دلیل داریم که این کار شدنی است. اینجا موسی می گوید: من یک نفر را کشتم. «انی اخاف» فرق بین موسی و حضرت علی هم پیدا می شود. «قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا» یعنی من یک نفر از اینها را کشتم. موسی گفت: من یک نفر از اینها را کشتم، می ترسم نزد فرعون بروم. حضرت علی هزاران نفر از اینها را کشته بود. به حضرت علی گفتند: فلانی را پول ندادی، رفت پیش معاویه گفت: باید برود. «وَإِنَّهَا لَکَبِیرَهٌ إِلَّا عَلَى الْخَاشِعِینَ» (بقره/45) عدالت من، این آیه برای نماز است. حضرت علی برای عدالتش فرمود، گفت: عدالت مرا نمی توانند تحمل کنند.
5- اقرار به ضعف خود و قوّت دیگران
آیه می گوید: سراغ فرعون برو. «اذْهَبْ إِلَىٰ فِرْعَوْنَ» (طه/24) از این معلوم می شود قانون قصاص برای اسلام نیست. از قدیم هم بوده است. می گوید: یکی از آنها را کشتم حتماً آنها هم مرا قصاص خواهند کرد. یکی هم می ترسم مرا تکذیب کنند. یعنی وقتی به موسی گفتند: برو نزد فرعون تبلیغ کن. گفت: دو گیر دارم. 1- یکی از آنها را کشتم. اینها از من انتقام خواهند گرفت و مرا خواهند کشت. قصاص خواهند کرد. یک مشکل این است. مشکل دوم می ترسم اینها مرا تکذیب کنند. چه کرد؟ حالا تعطیل کنیم.
چه می خواهی؟ گفت: «وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانًا فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءًا یُصَدِّقُنِی» (قصص/34) گفت: «أخی هارون» برادرم هارون بیاید، بهترین برادرها، برادرهایی هستند که در حق همدیگر را کمک کنند. آخر گاهی وقت ها ما در قبیله و محله و شهر و روستا می گوییم: بابا، آخر شما برادر من هستید، بیایید کمک کنید. برادر آن کسی نیست که در ظلم کمک کند. برادر کسی است که در حق کمک کند. اگر در ظلم کمک همدیگر کنند، برادر نیستند. برادر خوب این است که در حق کمک کند. «أخی هاروُنُ» برادرم هارون بیاید.
«هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» او بیانش از من بهتر است. از این معلوم می شود که لازم نیست انبیاء در همه کمالات نمره شان بیست باشد. حضرت موسی پیغمبر اولوالعزم است. نفر اول است. هارون نفر دوم است. اما گاهی وقت ها ممکن است نفر دوم از نفر اول سر باشد. یعنی امام لازم نیست بهترین شاعر کره زمین باشد. بهترین خطاط کره زمین باشد. بهترین شناگر کره زمین باشد. در جمع بندی باید بهترین افراد کره زمین باشد. اما به این معنا نیست که همه کمالاتش همیشه در همه چیز بیست باشد. ممکن است دو نمره هفده و هجده هم باشد، اما در جمع این بهترین است. حضرت موسی پیغمبر بود. ولی برادرش هارون که معاون او بود و قائم مقامش بود، بیانش از او بهتر بود. این یک مورد است.
دوم مرد کسی است که به خوبی دیگران اقرار کند. دکتر خوب دکتری است که بگوید: 1- آقا این مرض تو را نفهمیدم. 2- فلان پزشک از من تخصص اش بیشتر است. 3- پول را پس بده. یک کلمه بگو از من بهتر است. اشکال دارد اقرار کنیم؟ هدهد یک پرنده کوچک است. سلیمان به او گفت: کجا بودی؟ «وَتَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقَالَ مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کَانَ مِنَ الْغَائِبِینَ» (نمل/20) «مَا لِیَ لَا أَرَى الْهُدْهُدَ» هدهد در جمعیت نیست. چرا غایب است؟ هدهد آمد، گفت: کجا بودی؟ گفت: سلیمان گرچه تو سلیمان هستی و پیغمبر هستی و حکومت دست توست. اما من پرنده یک چیزی بلد هستم که تو بلد نیستی. « فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُکَ» (نمل/22) من به چیزی احاطه دارم که تو هم بلد نیستی. یعنی چه؟ می دانید چه می گویم؟ گاهی یک پرنده کوچک چیزی بلد است که سلیمان بزرگ بلد نیست. کسی را تحقیر نکنیم. این! کار یاد من می دهد! ببخشید اشکال دارد این کار یاد شما بدهد؟ اشکال دارد این کار یاد شما بدهد؟ خیلی از مردم عوام فکرشان از خواص بهتر است. به نظرم این را گفتم. حالا اگر هم گفتم تکرار شود. اسمش را نمی برم چون بد است.
یکی از دانه درشت های مملکت می گفت: یکبار یک شعر خواندم. گفتم:
الهی جسم و جانم خسته گشته *** در رحمت به رویم بسته گشته
یک بی سواد کنار من نشسته بود و هیچی سواد نداشت. گفت: آقا جسم و جانت خسته گشته، دو ساعت بخواب. در رحمت خدا هم هیچوقت بسته نگشته. می گفت: من کلی خجالت کشیدم. من مهره درشت مملکت، این هم بی سواد بی سواد بی سواد! گاهی بچه های کوچک، خیلی از افرادی که ما به حسابشان نمی آوریم… اصلاً در قرآن داریم که بعضی ها می گویند: این لات و لوت ها کجا هستند؟ می گویند: لات و لوت ها بهشت رفتند، تو گیر هستی. بابا اینها هرزه بودند، بله هرزه بودند اما منقلب شدند و توبه کردند. تو غرور گرفته بودت… «وَقَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَىٰ رِجَالًا کُنَّا نَعُدُّهُم مِّنَ الْأَشْرَارِ» (ص/62) می گویند: افرادی که اشرار بودند، اشرار را در فارسی اشرار می گوییم. آدم های شر و نااهل «لا نری» اینها را نمی بینیم، می گوید: آنها اهل بهشت هستند. تو گیر هستی. اینقدر آدم هست که می آید با امام رضا یکطوری حرف می زند…
6- تفویض مصلحت به اولیای خدا، در دعا
خدا آقای دهشت را رحمت کند. از علمای مشهد بود. می گفت: من در صحن آمدم دیدم یک عده از یکی از شهرها آمده بودند. به نظرم از اردبیل بودند. رئیسشان که رئیس کاروان بود گفت: ببین ما نمی دانیم از امام رضا چه بخواهیم. یا امام رضا! ما نمی دانیم چه بخواهیم. تو دعا کن ما آمین بگوییم. چون ما نمی دانیم چه می خواهیم. بعد می گوید: بعد از یک دقیقه چنین می کرد و می گفت آمین بگویید. می گفت: من دیدم یک عده همینطور زیارت ایستادند و آمین می گویند. آمین… می گفت: من دیدم فقط آمین می گویند. گفتم: دعای شما چیست؟ گفت: دعایش را گذاشتیم خود امام رضا بگوید… چون می ترسم هرچه بخواهم صلاحم نباشد. گفتم: دعایش را هم خودت بکن. منتهی نزد آقا می گفت: استخاره کن. آقا می گفت: نیت داری؟ گفت: نیتش را هم خودت بکن. (خنده حضار)
این را ما می خندیم ولی بالاترین مقام معرفت است. بالاترین درجه عرفان این است که انسان همه کارهایش را به خدا واگذار کند. دارم چه می گویم؟ 1- اگر یک کسی خوبی دارد، بگویید: این از من بهتر است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» پیغمبر اولوالعزم، موسی است. اما می گوید: برادر من بیانش از من بهتر است. بابا از امام خمینی که بالاتر نداریم. وقتی می خواهد روضه بخواند، به آقای کوثری می گوید: تو روضه بخوان. چون روضه آقای کوثری پررنگ تر از روضه امام است. بله امام است، دنیا را تکان داد. انقلاب کرد. اما در روضه آقای کوثری بهتر است. اشکال دارد؟
ما اول انقلاب در نهضت سواد آموزی نماینده امام شده بودیم. یکجا مهمان بودیم، گفتیم: آقا صبح برای نماز ما را بیدار کن. گفت: به به! به به! به به! گفتم: چرا به به می گویید؟ گفت: من باید نماینده امام را برای خواب صدا کنم؟! به به! گفتم: بابا من خودم نماینده امام هستم. خوابم که نماینده امام نیست. خوابم می برد! بعضی مردم فکر می کنند وقتی من نماینده امام شدم، اتوماتیک مثل فنر بالا می پرم. نه بابا! من هم اگر ماست بخورم و دیر بخوابم، خوابم می گیرد. گاهی مردم یک توقعی از انسان دارند. توقع های بی خود! بگو: این از من بهتر است. بگو: خوابم گرفت. بگو: بلد نیستم.
علامه طباطبایی ترک بود. ترک ها وقتی فارسی حرف می زنند یک نمکی در حرفشان است. تن صدای علامه اینطور بود. از ایشان سوال کردند، فرمود: اگر بگویم: نمی دانم، اشکالی دارد؟ گفتند: نه! گفت: نمی دانم. استاد مطهری چنان می گوید: نمی دانم که آدم حظ می کند. بگو: نمی دانم. بگو: بلد نیستم. بگو: از من بهتر است. «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی»
اگر هرکس هرکاری که بلد نیست انجام ندهد، مملکت خوب می شود. مملکت ما یکی از مشکلاتش این است که همه فکر می کنیم همه کار بلد هستیم و همه در همه چیز نظر می دهیم.
امروز از رادیو و تلویزیون زنگ زدند، الو! آقا مبانی فکری داعش از نظر قرآن؟ گفتم: نمی دانم چیست. حالا یک داعش تازه پیدا شده، من نمی دانم سرش کیست؟ تهش کیست؟ فکرش چیست؟ اصول دینش چیست؟ مبنایش چیست؟ من اصلاً باید اینها را بشناسم و افکارشان را بدانم و با قرآن مقایسه کنم. این فکر می کند یک داعش پیدا شد، فوری زنگ می زند و می گوید: آقای قرائتی مگر تو معلم قرآن… بابا معلم قرآن هستم معنایش این نیست که اگر یک کسی طباخ است، معنایش این نیست که تا دکمه اش را بزنی، پلو بیرون بپرد. باید از قبل آماده باشد. توقع بی جا داریم. دخالت بی جا می کنیم. عارمان می شود بگوییم: بلد نیستیم. علامه عارش نمی شد. برادرم با من بیاید، بیانش از من بهتر است.
«قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ» (قصص/35) من، تو را با برادرت تقویت می کنم. «وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَانًا فَلَا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا» من، تو را تقویت می کنم. برادرت می خواهد کمکت کند، بکند. برادرت را هم باید خدا تعیین کند. پیداست نفر اولی که خدا تعیین می کند، قائم مقامش را هم باید خدا تعیین کند. اگر پیغمبر را خدا تعیین کرد، علی بن ابی طالب را هم باید خدا تعیین کند. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه موسی را خدا تعیین کرد، هارون را هم خدا تعیین کرد. هرکس نفر اول را تعیین کردند، قائم مقامش را هم باید خودش تعیین کند. «فَلَا یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا» اینها به شما ضربه ای نمی زنند، نترسید. «أَنتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ» تو موسی و هارون غالب هستید. قرآن قول داده غلبه، «وَالْعَاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ» (اعراف/128) معنایش این نیست که کشته نمی شود. امام حسین کشته شد. زیر سم اسب هم رفت. اما بالاخره نسل حسین ماند یا نسل یزید؟فکر امام حسین ماند یا فکر یزید؟ مکتب مام حسین پیروز شد یا مکتب او؟ زوارهای امام حسین بیشتر هستند یا زوارهای بنی امیه؟ معنای پیروزی این نیست که زنده باشیم. نفس بکشیم، سیب زمینی و پیاز و برنج بخوریم. معنای زندگی این نیست. زندگی این است که به هدفم برسم. امام حسین به هدفش رسید. خدا گفته: حق پیروز است. «وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ» (صافات/173) لشگر خدا پیروز است. ولو کشته شود پیروز است. «فَإِنَّ حِزْبَ اللَّـهِ هُمُ الْغَالِبُونَ» (مائده/56) حزب خدا غالب است. «إِن تَنصُرُوا اللَّـهَ یَنصُرْکُمْ» (محمد/7) اگر خدا را کمک کنید، خدا کمکتان می کند. «وَالْعَاقِبَهُ لِلتَّقْوَىٰ» (طه/132) حق پیروز است.
7- استفاده شخصی از علم غیب ممنوع
شب های قدر چون مراسم ویژه ای در حرم است. بنده هم مراسم ویژه ای در تهران مسجد دانشگاه دارم. اینجا هم عزیزانی می آیند و شما را به فیض می رسانند. فقط یک سوال را می خواهم جواب بدهم. دو سه دقیقه طول می کشد. سوال اعتقادی است. حضرت علی نصفش را من می گویم و نصفش را شما بگویید… حضرت علی می دانست شهید می شود یا نمی دانست؟ با هم بگویید… اگر می دانست چرا به مسجد کوفه رفت؟ پسر و دختر شما این را بپرسد شما چه می گویید؟ جواب: پلیس سه اسلحه به نیروهایش می دهد. کلت، مسلسل، باطوم، می گوید: کلت و مسلسل و باطوم داشته باش، اما حق نداری استفاده شخصی بکنی. هرجا من گفتم بزن، بزن! همینطور که قوای مسلح، رئیس قوای مسلح اسلحه می دهد ولی می گوید: اختیارش با من است. خودت حق تصمیم گیری نداری. روی ماشین ها نوشته استفاده اختصاصی ممنوع، یعنی چه؟ یعنی استاندار و فرماندار و شهردار ممکن است صدها ماشین داشته باشد، اما حق ندارد خربزه بخرد و خانه خودش ببرد. ماشین هست اما استفاده… امام با… امامان ما سه چیز داشتند. 1- کلت، کلتشان دعای مستجاب است. 2- باطوم، علم غیب. 3- مسلسل، دعای مستجاب است. دعای امام مستجاب می شود، امام هم علم غیب دارد می داند مسجد کوفه برود، شهید می شود. اما حق ندارد از این علمش استفاده اختصاصی کند. چرا؟ یعنی اگر امامان ما استفاده اختصاصی می کردند دیگر برای ما امام نبودند. یعنی چه؟ یعنی امام حسین ظهر عاشورا دست به دعا برداشت. ای خدا! یزیدی ها را دود کن. خاکستر کن، نابود کن. با دعا اگر می خواست یزیدی ها را از بین ببرد، دیگر برای ما امام حسین نبود. دیگر نمی توانست بگوید: جبهه برو! می گفتم: حسین جان خودت جبهه نرفتی! تا دشمن را دیدی با نفرین قصه را حل کردی، آنوقت من بروم تکه تکه شوم؟ اگر امام حسین با نفرین مشکل را حل کند، دیگر نمی تواند به من بگوید: جبهه برو. چون خودش هم جبهه نرفت. اگر امام حسین با معجزه آب دربیاورد، دیگر برای من امام نیست. چون من می گویم: خودت هم تشنگی را تحمل نکردی. فوری تا دیدی مشکل عطش است، قصه عطش را با معجزه حل کردی. باید امامان ما با اینکه علم غیب دارند، با اینکه معجزه دارند، با اینکه دعایشان مستجاب می شود، باید از این علم و معجزه استفاده نکنند، چون اگر استفاده اختصاصی کنند، برای من الگوی عملی… باقی اش را هم شما بگویید. الگوی عملی نیستند.
ما در زنها یک زهرا می خواهیم اگر زهرا نبود، زهرا خودش مستقل نبود. تا پدرش بود، تابع پدرش بود. بعد از بابا تابع شوهرش بود. ولی یک زن در چهارده معصوم می خواهیم. اگر چهارده نفر مرد بودند، این زن ها می گفتند: قربانش بروم. این چهارده نفر، همه مرد بودند. اصلاً خبر از دل ما زنها نداشتند. هی گفتند: بچه داری، شوهر داری، خانه داری، باید یک زهرا باشد، تا بگوییم: بچه داری این نمونه اش است. شوهرداری این نمونه اش است. خانه داری این نمونه اش است. باید اینها الگوی عملی باشند. بنابراین علم غیب دارد اما حق استفاده از علم غیب استفاده اختصاصی نباید بکند. چرا؟ برای اینکه استفاده اختصاصی بکنند، دیگر برای ما الگوی عملی نیستند.
در شب قدر اگر می خواهید خدا شما را ببخشد، شما هم مردم را ببخشید. کسی فحشی، غیبتی، تهمتی، از دم همین الآن حلال کنید. ظرفتان را بشویید تا خدا شیرش کند. قلبتان را پاک کنید تا خدا به شما لطف کند. به دیگران هم دعا کنیم.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد هرچه شب قدر برای خوب ها مقدر می کنی، همه آنها را به آبروی همان خوب ها، آن مقدرات خوب را برای ما هم مقدر بفرما. کسانی که سالهای قبل بودند و الآن نیستند همه را بیامرز. شر کفار و اشرار را از سر بلاد اسلامی کم کن. خدایا شب قدر را برای ما خیر مقدر کن. نسل ما را نسل پاک قرار بده. قیامت را روز حسرت و خسارت و زیان و رو سیاهی ما قرار نده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3658

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.