رابطه متقابل پیامبران و پیروان
2- ویژگی مؤمن، وارستگی، نه وارفتگی!
3- نقش مؤمن آل فرعون در نجات حضرت موسی
4- وظیفه مردم در اطلاع رسانی به مسؤولان
5- اعتماد به مردم در کمک های مالی
6- فعالیت زنان در بیرون خانه، در صورت ضرورت
7- رعایت حقوق مالی و اجتماعی بر اساس عدالت و لیاقت
موضوع: رابطه متقابل پیامبران و پیروان
تاریخ پخش: 08/04/94
الحمدلله رب العالمین، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
داشتیم تفسیر میگفتیم، سوره قصص ماجرای حضرت موسی که گرچه تاریخ است ولی برای ما درس است. تا اینجا آمدیم که موسی به طور ناشناس در جمعیت آمد دید یکی از طرفدارانش با یکی از کفار با هم درگیر هستند، کتک و بزن بزن است. طرفدار موسی کمک خواست و موسی هم با مشتی او را از پای درآورد. بعد ناراحت شد. چون این قتل عمدی نبود. گفت: خدایا ما را ببخش. البته کافر بود، آن کسی که کشته شده بود کافر بود و عمدی هم نبود. مثل اینکه گاهی انسان دو شاخه تلفن را به برق بزند. این کار ناخواسته انجام شد.
فردا حضرت موسی دلهره داشت که من یک نفر از مخالفین را کشتم. بالاخره اینها برای من کمین خواهند گذاشت.
بشنوید آیه را که موسی یک نفر از کفار را با یک مشت کشت، نگران شد که دنبال این چه میشود؟ در رصد بود که موسی را بگیرند و انتقام بکشیم.
1- یاری حضرت موسی از مؤمن مظلوم
«فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَهِ خَائِفًا یَتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنصَرَهُ بِالْأَمْسِ یَسْتَصْرِخُهُ ۚ قَالَ لَهُ مُوسَىٰ إِنَّکَ لَغَوِیٌّ مُّبِینٌ» (قصص/18) فردا دید دوباره همان که دیروز دعوا داشته، باز دارد دعوا میکند. گفت: باز هم کمک بیا. گفت: مثل اینکه میخواهی یک آشوبی برپا کنی. دیروز با یکی دعوا کردی، امروز با دومی دعوا کردی. دیروز کمک تو آمدم یک نفر از بین رفت. باز… از این معلوم میشود که مخالفین انبیاء هم همه آدمهای حسابی نیستند. آدمهایی هستند که اسمشان حزب اللهی و مسلمان است، ولی شر به پا میکنند. فکر نکنید که اگر ایشان مسجدی یا حزب اللهی است شر به پا نمیکند. طرفدار موسی بود اما دو روز پشت سر هم دو درگیری خیابانی راه انداخت. گاهی اگر در جایی تقیه باید کرد، به خاطر مصالحی باید اهداف را مخفی کرد، انسان نباید لودهگیری کند. در عین حال با اینکه موسی ناراحت بود از اینکه چرا دو روز است دو تا درگیری میشود، گفت: بالاخره مؤمن و کافر هستند. باز هم بروم کمکشان کنم. گاهی آدم دل خوشی هم از کسی ندارد. ولی بالاخره بین ایمان و کفر باید طرفدار… حضرت موسی ناراحت بود از این طرفدارش که چرا دو روز دو درگیری خیابانی راه انداخته است؟ اما بالاخره حالا این غلط را کرده است. ولی خوب مؤمن که هست برویم به او کمک کنیم.
« فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَن یَبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَّهُمَا قَالَ یَا مُوسَىٰ أَتُرِیدُ أَن تَقْتُلَنِی کَمَا قَتَلْتَ نَفْسًا بِالْأَمْسِ ۖ إِن تُرِیدُ إِلَّا أَن تَکُونَ جَبَّارًا فِی الْأَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَن تَکُونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ» (قصص/19) حضرت موسی روز دوم هم رفت که از این مؤمن دفاع کند، کافر گفت: دیروز هم یکی را کشتی. امروز هم میخواهی مرا بکشی؟ پس معلوم میشود خودت هم یک آدم جباری هستی. تو نمیتوانی مصلح باشی. معلوم میشود به موسی برخورد کرد که دیروز رفتی به حمایت از یارت یک نفر را کشتی. امروز هم میخواهی مرا بکشی. فرعون که همه نوزادهای بیگناه را کشت، به او جبار نگفتند. فرعون ادعای خدایی میکرد. به فرعون گفتند: امسال زنی پسری میزاید، کاخ تو را زیر و رو میکند. دستور داد نوزاد هر زنی پسر بود او را بکشند. این همه طفل بیگناه را کشت به او نگفتند: جبار. ولی حالا حضرت موسی که یک مشت زده است، این هم ناخواسته بود و به کافر هم بوده، یک کافر را کشته به او جبار میگویند. هزاران طفل بیگناه را کشت، نگفتند: جبار! اینها هم گاهی بیانصافی میکنند.
2- ویژگی مؤمن، وارستگی، نه وارفتگی!
قرآن این قصه را نقل میکند که حضرت موسی دو روز پشت سر هم در درگیری خیابانی، دو مشت بلند کرد. یکی زد و یکی نزد. از این معلوم میشود ما که میگوییم: فلانی آدم خوبی است و با وقار است، به این معنا نیست که درگیر نشود. گاهی هم باید درگیر شد. حضرت موسی پیغمبر اولوالعزم بود، در عین حال در کوچه و خیابان هم درگیر شد. ما گاهی میگوییم: ایشان آدم خوبی است. اصلاً کاری به هیچی ندارد. فرق بین صابون و پنیر را هم نمیداند. سرش در هیچ خطی نیست. این خیلی آدم خوبی است. فکرها عوض شده است. فکر میکند اگر مهر دختر کم باشد، کار میشود. مهر سنگین باشد تا عزیز شویم. خوب اگر اینطور است، مهر حضرت زهرا سبک بود، پس حضرت زهرا خوار شد؟ ما خیال میکنیم آدمهای مؤمن و متقی آدم وارفته است. اصلاً گاهی وقتها باید حرفهای تند هم زد. در نهجالبلاغه هجده مرتبه حضرت امیر حرفهای تندی زده است. «قبحا لکم» صورت شما قبیح باد. «تباً لکم» مرگ بر شما! اینهایی که میگویم از نهجالبلاغه است. «یا اشباح الرجال و لا رجال» ای مرد نماهای نامرد! «یا اشباح بلا ارواح» ای لاشههای بیروح! «قاتلکم الله» خدا مرگتان بدهد. گاهی تندی هم لازم است. بددهانی خوب نیست، اما یکسری از افراد را خود قرآن میگوید، «لعنهم الله، یلعنهم الله، قاتلهم الله»، «تَبَّتْ یَدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ» (مسد/1) اینکه ما مثلاً فکر کنیم آدم خوب این است که هیچ کارش به هیچکس نباشد، گناه میبیند بیتفاوت است. سیب زمینی است و رگ ندارد. گناه میبیند، نگاهش میکند. ثواب میبیند، نگاهش میکند. فکر هم میکند آدم خوبی است. میگوید: ما خاک شیر مزاج هستیم. با همه میسازیم! نکتهای که در این دو سه دقیقه گفتم این است که: معنای آدم خوب، آدم وارفته نیست. ممکن است کسی پیغمبر اولوالعزم هم باشد، دو روز پشت سر هم در کوچه درگیر هم بشود. اینکه من میخواهم متقی باشم، من میخواهم وقار داشته باشم، من میخواهم آدم سنگینی باشم، این حرفها نیست. این حرفها نیست. گاهی باید این رقمی بود.
3- نقش مؤمن آل فرعون در نجات حضرت موسی
«وَجَاءَ رَجُلٌ مِّنْ أَقْصَى الْمَدِینَهِ یَسعیٰ قَالَ یَا مُوسَىٰ إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ فَاخْرُجْ إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ» (قصص/20) گزارش درگیری کوچه بین یار موسی و مخالف، بین مؤمن و کافر به دربار رسید. در دربار جلسه تشکیل دادند، جوانی به نام موسی است، حزبی دارد و یارانی دارد و با مشت هم یک نفر را با یک ضرب میکشد. دیروز یکی را کشته و امروز هم نزدیک بوده یکی دیگر را بکشد. شورای نظامی تشکیل دادند، دستور دادند که او را بگیرید و برخورد انقلابی، دادگاه صحرایی، او را هرجا دیدید بکشید. حضرت موسی یک عامل نفوذی داشت. ظاهراً در دربار، «وَجَاءَ رَجُلٌ» یک مردی از دورترین نقطه مدینه آمد. کاخ فرعون ظاهراً بیرون از شهر بود. این در کاخ بود، وقتی دید برنامه این است که موسی را بگیرند و بکشند. با دو خودش را به موسی رساند. گفت: «إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ» شورای نظامی تشکیل دادند، «بِکَ لِیَقْتُلُوکَ» تو را بکشند. «فَاخْرُجْ» خارج شو، فرار کن. «إِنِّی لَکَ مِنَ النَّاصِحِینَ» من خیرخواه تو هستم. فرار کن. بمانی هرجا تو را ببینند، میکشند. موسی گفت: باشد. «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» (قصص/21) موسی هم «یَتَرقَّب» مراقب کارهایش بود. اوضاع چه میشود. بالاخره از منطقه خارج شد. گفت: خدایا مرا از قوم ظالم نجات بده. حالا این رجل چه کسی بود؟ ظاهراً همان مؤمن آل فرعون است که در سوره غافر، سوره مؤمن اسمش آمده است.
یک نفر در دربار فرعون بود، تقیه میکرد. طرفدار موسی بود ولی در دربار فرعون بود. این را مؤمن آل فرعون میگویند. در سوره غافر هم تاریخش مفصل آمده است. با دو آمد گفت: موسی فرار کن و موسی هم فرار کرد. افرادی باید در دستگاههای ظلم برای نجات باشند. امام کاظم به علی بن یقطین گفت: تو در بنی عباس باش اگر یک شیعه گیر کرد، کارش را راه بیاندازی. علی بن یقطین!
4- وظیفه مردم در اطلاع رسانی به مسؤولان
در حفظ جان مسؤولین باید تلاش کرد. میگوید: با دو آمد. چون اگر یواش میآمد، کار از کار گذشته بود. خبر رسانی باید به موقع باشد. با سوز باشد. با سرعت باشد. گاهی سرنوشت یک ملت را عوض میکند. توطئهها و طرحهای خائنانه را باید سریع اعلام کرد. یک توطئهای بود، گرفتن موسی هرکجا هست، اعدام فوری فوری! یک توطئه و یک طرح خائنانهای بود باید هرکس خبر دارد اطلاع بدهد. آدمهایی هم که دست به اصلاح میزنند باید هرلحظه آماده هجرت باشند. به موسی تا گفتند: برو، نگفت: بروم ساکم را ببندم، بلیط بگیرم و خداحافظی کنم، تا گفتند: برو، رفت. یعنی آدمهایی که دست به اصلاح میزنند باید همینطور آماده باش باشند. وقتی هم یک کسی یک هشداری به آدم میدهد، میبینی خیر خواه است، انسان باید گوش بدهد. خوب حالا تو هستی که میگویی: من باید بررسی کنم. جمعبندی کنم. یک کسی که با سوز آمده، با دو آمده، از دربار خبر میدهد که شورای نظامی تصویب کردند تو را بگیرند و بکشند و فرار، یک مؤمنی که حرف میزند آدم به حرفش اعتماد کند. به حرفشان اعتماد کنیم. یکسری از حرفها را باید انسان پیگیری کند. جوان ممکن است یک مرتبه به مادرش بگوید: اگر موردی برای خواستگار بود، من حرفی ندارم. دیگر هرروز نمیتواند لگد بزند، من زن میخواهم. من زن میخواهم. شما اگر یک پدر خوبی هستی، همان اشاره او را باید دنبال کنی!
یک دختر که سر سفره نشسته میگوییم: فلانی عروس شد. میگوید: خوشا بحالش! این یعنی چه؟ یعنی مادر من هم شوهر میخواهم. کسی اگر مصلح است باید با یک اشاره راه بیافتد. یک نفر بود. نگفت: باید دو تا باشید. دو شاهد عادل باشید. وضو بگیرید بروید در مسجد، راست کعبه قسم بخورید. بابا بالاخره یک نفر خیرخواه یک چیزی گفت، گوش بدهید. در این قصه خیلی از خبرهای واحد بوده که پیغمبر گوش داده… مثلاً یک دختر گفت: بابا جون، این موسی را برای چوپانی بگیر. گفت: چشم! یک نفر گفت: موسی میخواهند تو را بکشند. گفت: چشم! اگر یک نفر صداقت دارد، سوز دارد، خیرخواه است، به حرفش گوش بدهید.
فقیر است. اگر یک فقیری است محترم است، متدین است، یکبار که گفت من مشکل دارم، کمکش کنید. نه من باید بررسی کنم. امتحان کنم. قرآن میگوید: یکی از خوبیهای مؤمن «و لین العریکه» یعنی مؤمن روان است. قرآن میگوید: اگر کسی با تقوا باشد، «فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَىٰ» (لیل/7) روانش میکنیم. بعضی مردم روان هستند. آقا من به شما فحش دادم، حلال! گیر نمیدهد. به چه کسی فحش دادی؟ چرا فحش دادی؟ غلط کردی. من که راضی نیستم. یقه تو را میگیرم. بابا ول کن دیگر. همین که آمدم یک غیبت کردم، دیگر نگاهش نکن بگو: حلال! با مردم باید روان باشیم. در خانه روان باشیم. یک اشتباه شد، خلاص! دیگر حرفش را نزن. یادت هست شانزده سال پیش پول نداشتی؟ یادت هست هفده سال پیش گوشت را سوزاندی؟ یادت هست مادرت چه گفت؟ یادت هست خواهرت و برادرت به من چه گفتند؟ چه میگویی هی سیخ برمیداری و نبش قبر میکنی؟ سیخ برمیداریم هی میگوییم: شانزده سال پیش پدرت گفت؟ هفده سال پیش مادرت گفت؟ده سال پیش خودت گفتی. هفت سال پیش دامادت گفت. افرادی هستند روان هستند. در قلب شما کینه کسی نباشد. با مردم باز شویم. اگر یک کسی صداقت دارد، اصلاً وارسی نکن. قرآن میگوید: «وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ» (ضحی/10) یک کسی که میآید سؤال میکند، به او کمک کن. نه! شاید اینها دروغ بگویند. حالا شاید هم راست بگویند. حالا باید بررسی کنیم.
5- اعتماد به مردم در کمک های مالی
یک بنده خدایی بود، هروقت میگفتند: بیا کمک کن، میپرسید: شغلت چیست؟ نمازت را بخوان ببینم نمازت درست است؟ قل هو الله تو درست است؟ هرکس فقیر میشد میآمد کمکی بگیرد، اول یک دور اصول دین باید جواب بدهد.
یک مرده شویی آمد و گفت: آقا مدتی است کسی نمرده، ما پولی گیرمان نیامده و دست ما تنگ است. گفت: خوب بگو ببینم چطور مرده را میشویی؟ چند رقم غسل داریم؟ واجبش کدام است؟ چه در گوش مرده میگویی وقتی میخواهی در قبرش بگذاری؟ گفت: والله ساعت آخر که میخواهم تلقین بخوانم، در گوش مرده میگویم: خوشا به حالت! خوشا به حالت مردی و نیازت به این آقا نیفتاد. چون الآن دو فلس پول که میخواهد به ما بدهد، ما را سین جیم میکند.
افرادی هستند با کمال تأسف پولش را به مرجع هم نمیدهد. میگوید: خودم خمس میدهم. خمس برای امام زمان است. تو حق نداری خودت بدهی. خودت هم خواسته باشی بدهی، باید از مرجعت اجازه بگیری و بدهی. سؤال: شما هوا و هوس دارید یا ندارید؟ هرکس هوا و هوسی دارد. از کجا این خمسی که میدهی، روی هوس نباشد؟ چون از این سید خوشت آمده به او میدهی. چون از این بدت آمده به او نمیدهی. پس خمس را فدای هوس خودت میکنی. وظیفه شرعی تو چیست؟ هوست چیست؟ چه کسی را دوست داری و به او میدهی. چه کسی را دوست نداریم و به او نمیدهیم.
شما یک مرجع تقلید را انتخاب کردی، مرجعی که هشتاد سال است درس خوانده است. هیچ سابقهی گناهی ندارد. پولت را به او بده. آقا! از کجا معلوم این پول به جا خرج میشود؟ از کجا تو نفس نداشته باشی؟ حداقل او عادل است. تو که عادل نیستی! او هشتاد سال سابقه دارد. تو که نداری. او را همه علما جمع شدند و گفتند: ایشان مرجع است. تو که هنوز کاسب سر کوچه هم ایمان شما را تأیید نمیکند. چطور بعضیها خودشان را قبول دارند؟
یک مسجد رفتم خیلی بدم آمد. نوشته بود: متولی این مسجد خودم. تا مردم، پسرم. پسرم مرد، نوهام. آخر این چه وقفی است؟ بگو: متولی مسجد هرکسی که مردم محله انتخاب کردند. هرکس را که علمای شهر انتخاب کردند. خودم، پسرم، نوهام! بعضیها وقفشان هم گیر دارد. میخواهد خودش باشد. بعضی دعا که میکنند، میگویند: پروردگارا! پروردگارا کسانی را که در این هیأت سینه زدند، بیامرز. یعنی هرکس در این هیأت سینه نزده است، انگار آدم نیست. به درک که جهنم رفت! این هیأت، آن هم مداحش من باشم! در همین هیأت! بعضیها خیلی تنگ هستند. یک خرده باز فکر کنید. فکر کنیم!
چرا آدمها دختردار، داماد میخواهند نمیگویند: یا امام رضا از خدا بخواه برای همه بیهمسرها، همسر خوب؟ میگوید: یک داماد برای من! پسر میآید میگوید: یا امام رضا، یک عروس برای من! این من، من… حاضر نیست بگوید: همه بیهمسرها، همه بیخانهها، همه مریض ها، همه و همه… روح کوچک است. بعضی از دعاها مستجاب نمیشود. از دعاهایی که مستجاب نمیشود و شما در ماه رمضان هر روز میخوانید، این است. «اللهم اشف کل مریض» خدایا همه مریضها را شفا بده. این که نمیشود. یعنی واقعاً میشود مریضی روی کره زمین نباشد؟ «اللهم اغن کل فقیر» میشود روی زمین اصلاً فقیری نباشد؟ حضرت عباسی به خدا، به پیر، به پیغمبر، این دعا مستجاب شدنی نیست. اما تو بگو برای اینکه فکرت باز شود. یعنی از فرد، فکر تو فکر میلیاردی باشد. «اللهم اغن کل کل کل کل» هی میگوید: کل، یعنی چه؟ میخواهد تو را از منیت و از تک بعدی بیرون آورد. میخواهد من را ما کند. میخواهد تو را جمع کند. میخواهد نظر تو را توسعه بدهد.
سراغ جمله بعد برویم. «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ قَالَ عَسَىٰ رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ» (قصص/22)
6- فعالیت زنان در بیرون خانه، در صورت ضرورت
سراغ ماجرای بعد برویم. به موسی گفتند: شورای نظامی بناست تو را بکشد. فرار کن، او هم فرار کرد. کجا رفت؟ «وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْیَنَ» سمت مدین آمد. وقتی آمد گفت: خدایا، «قَالَ عَسَىٰ رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی» خدایا مرا هدایت کن به راهی که تو خودت قبول داری. این گفت: «فَخَرَجَ… نَجِّنِی»، «تَوَجَّهَ… عسی ربّی» این معنایش این است که اگر میخواهی دعا کنی، باید تکانی هم بخوری. دعا وقتی مستجاب است که حرکت هم بکنی. حضرت موسی از منطقه فرار کرد، گفت: خدایا راهنمایی کن کجا بروم، با چه کسی برخورد کنم. تحرک و هجرت و تاکتیکها باید باشد.
به جایی رسید. «وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ» حالا امشب شب رحلت حضرت خدیجه هم هست، از این آیه یک پل به سمت حضرت خدیجه بزنیم. «وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ» صبر کنید… جمله جمله بخوانید. «وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْیَنَ» قبل از آنکه موسی فراری از منطقه بیاید و وارد شهر شود، کنار شهر یک چشمه آبی بود، چوپانها آنجا حیوانهایشان را آب میدادند. وارد آن منطقهی آب خیز شد. «وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّهً مِّنَ النَّاسِ یَسْقُونَ» دید یک جمعیتی دارند حیوانهایشان را آب میدهند. «وَوَجَدَ مِن دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ تَذُودَانِ» دید دو خانم هم یک گوشه دیگر ایستادند. از این معلوم میشود که زن مانعی ندارد که بیاید بیرون خانه و کار هم بکند. چون زنها هم چوپان بودند، پدر پیری هم به نام حضرت شعیب داشتند، نمیتوانست چوپانی کند. این دو دختر با هم چوپانی میکردند. اشکالی ندارد زن بیرون از خانه کار کند، اما در یک اتاق زن و مرد نامحرم درست نیست. اگر انسان غیرتش پررنگ باشد، اجازه نمیدهد زنش با یک مرد نامحرمی در اتاق تلفنچی باشد. خانمها یک اتاق باشند. برادرها یک اتاق دیگر باشند. یک طبقه زنها باشند و یک طبقه مردها باشند. یا یک اتاق اینها و یک اتاق آنها، زنها هم راحت تر هستند. با حجاب خیلی سبکی، در را میبندند. و هرکس کار دارد با تلفن با اینها صحبت میکند. وگرنه هی باید یا گناه کند یا عذاب بکشد. «وَجَدَ… وَجَدَ» یک گروه مرد بودند، نگاه کرد و اینها را دید. نگاه کرد و دید دو خانم هم کنار ایستادند. پیش این دو دختر رفت. تماس دختر و پسر چطور است؟ این آیه میگوید: دختر و پسر اینطور تماس بگیرند. گفتن در حداقل، آن هم گفتن کاربردی برای نجات یک دختر. وگرنه میگوید: ما خواهر و برادر هستیم. با گفتن خواهر و برادر، آدم خواهر و برادر نمیشود. سر خودتان کلاه نگذارید.
من در هواپیما بودم، دیدم یک کسی رفته کنار یک زنی نشسته و زن هم خیلی آرایش کرده، همینطور یک وجبی صورت او بود. از اول تا آخر این با این حرف میزد. من به مرد گفتم: شما محرم هستید؟ محرم هم بودید، نباید این رقمی اینطور صورت نزدیک باشد. گفت: داشتم نهی از منکرش میکردم. (خنده حضار) گفتم: همین نهی از منکر تو، خودش منکر است.
یک کسی لجن برداشته بود و به دیوار سفید مینوشت: نظافت را مراعات کنید. با لجن مینوشت، نظافت را رعایت کنید! یک آدم بسیار بد قیافهای دید شیرخواره گریه میکند. بچه را بلند کرد و گفت: جون، بچه بیشتر جیغ میزند. گفت: آقا بگذار زمین خوب میشود. با این قیافه تو بچه سکته میکند. با لجن که نمیشود گفت: نظافت را رعایت کنید!
گاهی دل ما به حال یک دختری میسوزد، یک دختری را استخدام میکنیم، قبل از اینکه بدانیم این دختر شکلش چطور است، پیش چه کسی استخدام میشود؟
7- رعایت حقوق مالی و اجتماعی بر اساس عدالت و لیاقت
خدا معماری را بیامرزد. او را قم میبردم یک خانهای را قیمت کند. من غافل شدم و یک کلمه بدی گفتم. کلمه بدی که گفتم، این بود. آقای معمار این خانه برای خانواده شهید است. یعنی چه؟ یعنی گران قیمت کن. معمار برگشت گفت: حاج آقا! میدانی چه گفتی؟ برای خانواده شهید است گران قیمت کن، یعنی چه؟ یعنی من لقمه حرام به بچههای شهید بدهم! اگر خانه سی میلیون میارزد، من بگویم: چهل میلیون! بگویم: سی و پنج میلیون! یعنی چه؟ یعنی بابای او جبهه شهید شده و من هم لقمه حرام به این از طریق یک حجت الاسلام دادم. گفتم: آقا غفلت کردم. من هم از خدا معذرت میخواهم، هم از اینکه این حرف را زدم از شما عذر میخواهم. معمار مسلمانتر از من بود. من هم نگفتم: گران قیمت کن. ولی معنایش همین بود. چون وقتی گفتم: خانواده شهید است، یعنی مثلاً کم نگذاری. گفت: معنای حرف تو این است که بابای او در جبهه شهید شده و من هم… ما خیلی وقتها به خانواده شهید میگوییم: رحمش کن! یک پست کلیدی به او میدهیم و حال آنکه او لیاقت ندارد. حالا پدرش شهید شده معنایش این است که ایشان یک چنین پستی بگیرد؟ ما قاطی میکنیم. ما کنترل میخواهیم. خوبهای ما کنترل میخواهند. بدهای ما که دیگر هیچ! خوب خوبهای ما دسته گل آب میدهند.
گاهی یک کسی وارد مسجد میشود. میخواهیم به او احترام بگذاریم. حالا یا آیت الله است. یا مسؤول مملکتی است. میآییم از روی مردم به هم میزنیم و میگوییم: بفرما اینجا بنشین. این خلاف است. یک بچه دو ساله یکجایی بنشیند، هیچکس نمیتواند این را بلند کند. هرمقامی هم نماز بخواند، نمازش باطل است.
زن بیرون از خانه برود؟ بله. کار کند؟ بله. به سه شرط! 1- اگر مردی نیست. چون موسی گفت: چطور دو دختر چوپانی میکنید؟ گفت: «وَأَبُونَا شَیْخٌ کَبِیرٌ» پدر ما شیخ کبیر است. یعنی پدر ما پیر شده و نمیتواند چوپانی کند.
بعد هم اختلاط زن و مرد نباید باشد. گفتند: ما کنار میایستیم. مردها، چوپانها حیوانهایشان را آب بدهند و بروند، دور این چشمه آب که خلوت شد، ما هستیم. پس زن کار میکند. به شرط اینکه… اولاً تنهایی هم نباید باشد. یک دختر در بیابان تنهایی صلاح نیست، وقتی که دختر میخواهد چوپانی کند باید دو تایی باشد. گاهی وقتها باید تیمی بروند. حق ندارند یک زن تنهایی بلند شود برود. ببینید اینها همه درس است. زن تنها از خانه بیرون نرود. برای کارهای حساس برود. یکوقت میخواهد سر گذر برود و بیاید، طوری نیست. یک وقت دو نیمه شب پشت ماشین نشسته دارد میرود. بابا خانم این وقت شب، تنهایی، صلاح نیست! مواظب عفتش باشد. مواظب ماشینش باشد. تنهایی سفر نکند. این یک مورد. دو تایی باشند. کار سخت را به مردها بدهید. خانمها کار سخت قبول نکنند. میخواهند کار بکنند، اختلاط پیدا نکنند. نامحرم بود، موسی با نامحرم حرف بزند. طوری نیست اما چه گفت و به چه هدفی گفت؟ اسلام دین اجتماعی است. اسلام حتی آنجایی هم که میگوید: انفرادی بنشین و فکر کن، میگوید: در جامعه برو. اعتکاف یعنی برو در مسجد فکر کن. برو در مسجد گریه کن. عبادت کن. وقتی هم که میگوید: به خودت برس. میگوید: در مسجدهای جامع برو. مسجدهای گمنام نه! در شهر شلوغترین مسجد کدام است؟ یعنی اسلام دینی است که حتی کارهای فردیاش در اجتماع است. یعنی اعتکاف هم که یک کار شخصی و فردی است، میگوید: برو در مسجد جامع معتکف شو.
وقت تمام شد… حضرت خدیجه که شب رحلتش است. خیلی زن با کمالی بود. اول اینکه ام المؤمنین است. عجب تاجری بود. این را میگویند: آدم زرنگ! اموال کثیری را داد و مادر کوثر شد. مال کثیر داد و مقام کوثر گرفت. تاجر خوبی بود! این را تاجر میگویند. چه دادم و چه گرفتم؟! بعضی یک فرش دست باف دارند، دلشان خوش است. خوب این فرش تو از پشم است. بالاتر از پشم که نیست. ابریشم است. این فرش را میفروشد، میرود مدینه زیارت پیغمبر. پشم را داد و پیغمبر را گرفت. بعضی نه پولشان را از بانک میگیرند. پول هم برای عمره و حج خوابانده است. میرود پولش را از عمره و حج برمیدارد، پشم میخرد. یکی پیغمبر را به پشم میفروشد، یکی پشم را به پیغمبر… اینکه آدم بفهمد چه میکند. مال زیاد داد، مادر کوثر شد.
یک زنی در خانه پیغمبر آمد، خیلی پیغمبر را احترام کرد. گفتند: یا رسول الله این چه کسی است اینقدر احترام میکنی؟ گفت: این دوست خدیجه است. خدیجه که زنده بود میآمد و من هم به احترام او… گاهی گوسفند میکشت، گوشتهایش را به دوستان خدیجه میداد. مرتب پیغمبر نام خدیجه را میبرد. مالش را در راه خدا داد. در محاصره اقتصادی اموال خدیجه کمک کرد. همین که صداقت را شنید، خودش پیشنهاد ازدواج کرد. داماد خوب گیر شما آمد، گیر ندهید که خانه دارد یا ندارد؟ سربازی نرفته، خوب بعد میرود. آخر لیسانس ندارد. خوب بعد میگیرد. گفت: چیست که آویزان است، آبی است، میخواند؟ هرچه فکر کرد آویزان است، آبی است و میخواند. گفت: ماهی! گفت: ماهی که آویزان نیست؟ گفت: آویزان میکنیم. گفت: ماهی که آبی نیست، گفت: رنگش میکنیم. گفت: ماهی که نمیخواند. گفت: نوار در شکمش میگذاریم. حالا این هم سربازی نرفته، شغل ندارد. خانهاش مستقل نیست. چه ندارد… اگر پسر خوبی است، دختر خوبی است، گیر ندهید. همین که حضرت خدیجه کمال و صداقت پیغمبر را دید، خودش پیشنهاد کرد. و بحثی که اصلاً مطرح نبود، بحث مهریه بود. ایثار، اخلاص، کمک مالی، پیغمبر بسیار در فشار بود. «یَضِیقُ صَدْرُکَ» (حجر/97) قرآن میگوید: پیغمبر، تو را در اذیت میکنند اما آن کسی که میتوانست فشار روحی را از پیغمبر باز کند، خدیجه بود. برای شادی روح حضرت خدیجه که امشب شب رحلتش است، سه صلوات بفرستید. (صلوات حضار)
خدایا زنان ما را خدیجه گونه و دختران ما را فاطمه گونه قرار بده. مشکلات فرد و جامعه و دولت و ملت ما را حل بفرما. اطراف ما همه آشوب است. افغانستان، پاکستان، بحرین، ترکیه، عراق، خدایا هرجا فتنهای است به نفع اسلام وحق خاموش کن. فتنهگران را نابود کن. تمام خیرات و برکاتی که در ماه رمضان برای همه خوبان مقدر میکنی، برای همه ما مقدر بفرما.