حقّ شاگرد بر معلم در رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام (1)
موضوع: حقّ شاگرد بر معلم در رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام (1)
تاریخ پخش: 21/01/1400
عناوین:
1- علم و دین، عامل قوام و قیام جامعه
2- علم و حکمت، دانش و بینش، در کنار یکدیگر
3- نظم و وقت شناسی در برگزاری کلاس درس
4- تقدم درس و کلاس بر مسائل فردی و خانوادگی
5- تعهد و دلسوزی معلم نسبت به شاگردان
6- سعه صدر در برابر رفتارهای ناشایست
7- بیان تجربیات و مشکلات گذشته برای دانش آموزان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
داشتیم رسالهی حقوقی امام سجّاد را جمله جمله شرح میکردیم. حقّ همسر، فرزند، حقّ بچّه، حقّ استاد، حقّ شاگرد، حقّ حاکم، حقّ مردم، حقّ همسایه، تو هر جلسهای. بحثمان هم حدوداً دور و بر بیست دقیقه هست، با دو، سه دقیقه کم و زیاد.
در این جلسه میخواهم بگویم حقّ دانشآموز. ده، دوازده میلیون دانشآموز داریم، اینها معلّم دارند، حدود یک میلیون معلّم دارند، پدر، مادر. دانشجوها هم به یک معنا دانشآموزند، یعنی حقّ شاگرد. حالا طلبه باشد، شاگرد آیت الله است، دانشآموز باشد، تو آموزش و پروش است، دانشگاه باشد، وزارت علوم. حقّ دانشآموز چی هست؟
امام سجّاد میفرماید: «وَ أَمَّا حَقُّ رَعِیَّتِکَ بِالْعِلْمِ» (بحار الأنوار، ج 71، ص 14)، آن کسی که به تو درس میدهد، حقّش چه چیزی هست؟
«فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ جَعَلَکَ لَهُمْ قَیِّماً» (بحارالأنوار، ج 71، ص 14)، توجّه داشته باش که تو «قیّم» او هستی. «قیّم» از قیام است. همین الآن یک چیزی راجع به قیام یادم آمد، برایتان بگویم. این جواب بعضیهاست که فکر میکنند دین عامل رکود است، از این حرفها را میزدند، حالا دیگر کم رنگ شده الحمدلله. در قرآن راجع به بسیاری از مسائل، قیام آمده، بد نیست بنویسم.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
[پای تخته] موضوع: حقّ شاگرد
1- علم و دین، عامل قوام و قیام جامعه
استاد «قیّم» است، این را باید بدانیم. «قیّم»: قیام، بلند شدن، یعنی علمی را باید به شاگرد بدهد، که بچّه را راه بیندازد. دیپلم فلج، لیسانس فلج، فوقلیسانس فلج، حجتالأسلام فلج. باید آدم وقتی درس خواند، راه بیفتد. شما حساب کن، کلمهی قیام در کجای دین آمده؟
در نماز آمده، میگوید: «أَقامُوا الصَّلاه» (حج/ 41)، ««أَقام» از قیام است. نمیگوید: «نماز بخوانید»، میگوید: «به پا دارید.»
در حج داریم: «قِیاماً لِلنَّاس» (مائده/ 97). کعبه، قیام است.
در نماز، در حج، دیگر. امام زمان ما، قائم است.
روز قیامت ما، قیامت است، قیامت هم از قیام است.
امام زمان، قیامت، قائم، «قِیاماً لِلنَّاس».
انبیاء آمدند «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید/ 25)، آیه قرآن است هان، دیگر حالا نشستم، حال ندارم بلند شوم، ببخشید. قرآن میفرماید ما پیغمبر فرستادیم، «لِیَقُومَ»، کلمهی قیام آمده، «لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ». تو ذهنم این است که تو یادداشتهای من بیست تا کلمه هست، که همهاش قیام است، مال دین است. دین، سبب قیام است.
یک وقتی قبل از انقلاب میگفتند: «دین عامل رکود است، دین مردم را خرفت میکند، خواب میکند، افیون تودههاست.» خب حالا با امام خمینی چه میکنند؟! امام خمینی براساس دین حرکت کرد و مردم ایران هم بهپاخاستند. حالا یک جایی ضعیف بودیم، یک جایی قوی بودیم، آن مسئلهی دیگر است، ولی مردم را راه انداختند.
امام سجّاد توی رساله میگوید: «قَدْ جَعَلَکَ لَهُمْ قَیِّماً»، آی استاد، تو فقط استاد نیستی علوم را به مغز بچّه برسانی، باید بچّه را راه بیندازی، قیّم هستی، یعنی باید او را به پا داری. این کلمهی «قَیِّم» مهم است.
2- علم و حکمت، دانش و بینش، در کنار یکدیگر
«فِیمَا آتَاکَ مِنَ الْعِلْمِ وَ وَلَّاکَ مِنْ خِزَانَهِ الْحِکْمَه» (بحار الأنوار، ج 71، ص 14)، میگوید خداوند یک علومی به تو داده و تو را تولیت داده، اختیار داده، آقای استاد، جنابعالی متولّی هستی، که در خزینههای حکمت را به روی بچّهها باز کنی.
باز ببینید کلمات بار دارد. کلمهی «خَرینِه»، «خَزائن»، توی معلّم، خزینه هستی، «الحِکمَه»، حکمت غیر علم است، حکمت یعنی بینش. یعنی درهای بینش را باید روی بچّهها باز کنی. بچّه وقتی از مدرسه میآید بیرون، خودش قدرت تشخیص داشته باشد. به خصوص بچّههای امروز، بعضیهایشان حرفهایی که میزنند، آثار نبوغ از توی حرفهایشان پیداست. چرت و پرت یاد ندهیم، حرف بیفایده یاد ندهیم، حرف لغو یاد ندهیم، یک چیزی یاد بچّه بدهیم که بچّه.
بعد هم «خزینه». قرآن میگوید این چیزهایی که شما دارید، خزینهاش جای دیگر است. آیاتی راجع به خزینه داریم، آیاتی متعدّد.
«لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللَّه» (انعام/ 50)، پیغمبر، آیه قرآن است. من نمیگویم خزائن علوم دست من است. علم ملائکه هم محدود است. وقتی ملائکه یک صحنهای پیش آمد، گفتند: «لا عِلْمَ لَنا» (بقره/ 32)، «لا عِلْمَ لَنا» آیه قرآن است مال ملائکه.
«لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدی خَزائِنُ اللَّه» (انعام/ 50)، «وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» (حجر/ 21)
میگوید هر چی شما با چشمتان میبینید، این خزینهاش دست خداست، یک مقداری، در یک درجهای علم و تقوا و عمر و … خزینهاش دست خداست. از آنجا هر چی خدا خواست به شما میدهد.
حق شاگرد بر معلم
1- نظم؛
3- نظم و وقت شناسی در برگزاری کلاس درس
درسش را زود تعطیل نکند، سر وقت بیاید. دو تا، سه تا نمونه را من در یک دقیقه بگویم. شهید آیت الله قدّوسی، مدیر مدرسهای بود در قم، با شهید بهشتی و آیتالله جنّتی و آیتالله مشکینی و اینها، جمعی از علما یک مدرسهای داشتند، قبل از انقلاب. من هم طلبهی جوانی بودم، آنجا کلاس داشتم، شیوههای تبلیغ برای طلبههای جوان میگفتم. هر وقت دیر میآمدم، آقای قدّوسی ساعتش را درمیآورد، ساعتش هم از این ساعت جیبیها بود، ساعتش را درمیآورد، همچین میکرد. یعنی آقای قرائتی سه دقیقه دیر آمدی و لذا تو آن کوچهای که منتهی به مدرسه میشد، من نگاه میکردم این طرف و آن طرفم را، اگر کسی نبود میدویدم، الآن آقای قدّوسی ساعتش را درمیآورد، نشان میدهد.
حاضر، غایب.
آیه برای حاضر، غایب هم داریم؟ بله، قرآن یک آیه دارد، میگوید مدیر باید حاضر، غایب کند. حضرت سلیمان هم پیغمبر بود، هم پادشاه. سان میدید، آیهی سان این است: «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ» (نمل/ 17) لشکریان حضرت سلیمان جلویش سان میدیدند. یکمرتبه همینطور که نگاه میکرد، دید هدهد نیست. حالا تو این همه پرنده و چرنده و انسان و جنّ و ملک سراغ هدهد را گرفت! یعنی اگر یک کسی کوچک است، یادت نرود، از کوچکها یادت نرود. «تَفَقَّدَ الطَّیْرَ»، از پرندهای. بعد هم نگفت: «او نیست.» گفت: «من چه مشکلی پیدا کردم او را نمیبینم.»، «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ» (نمل/ 20)، «ما لِیَ»، یعنی در حاضر، غایب نگو: «تو نیستی، تو نبودی، تو مقصّری.» بگو: «دیروز من خدمت شما نرسیدم، من شما را ندیدم، چی شده که من شما را ندیدم!» «ما لِیَ»: «چی شده من را؟!»، که «لا أَرَى الْهُدْهُدَ» (نمل/ 20). از همین «ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ» چهقدر درس میشود گرفت. مقصّر را دیگران ندانیم، اوّل بگو: «آقا من دیر کردم.»
خدا رحمت کند آیت الله بهجت را. ملاقات داشت، آن طرف دیر آمد. وقتی دیر آمد، نگفت: «چرا دیر کردی؟» فرمود که: «ترافیک جلوی راهتان بود؟ تو کوچه به بنبست رسیده بودید؟» یعنی هی عذر دهان مهمان میگذاشت یعنی به شما که نمیآید که دیر بیاید.
چهارده سال امام در نجف تبعید بود. ساعت حرمش دقیقهای بود. هشت و مثلاً بیست دقیقه حرم. هر شب سر دقیقه میرفت حرم. نظم داشته باشید.
4- تقدم درس و کلاس بر مسائل فردی و خانوادگی
دو تا از مدرّسین است که یکی آیتالله ستوده خدا رحمتش کند، یکی هم آیتالله عرض کنم به حضور شما که اعتمادی. اینها استادهای رسمی بودند، یعنی هزاران طلبه پهلوی اینها درس خواندند، هزاران، نه صدها، هزاران طلبه در طول عمرشان درس دادند. از هر دو، دو تا خاطره برایتان بگویم که شنیدم.
یکی از آیت الله ستوده، یک روز چند دقیقه دیر آمد، راجع به نظم معلم. گفت: «طلبهها ببخشید دیر آمدم، من خانمم مدّتها مریض بود، حالا که میخواستم بیایم، از دنیا رفت، من دیگر ماندم چه کنم. هر چه فکر کردم خانمم از دنیا رفته، و از آن طرف طلبهها تو مسجد منتظر درس هستند. آخرش گفتم من درس ندهم که خانمم زنده نمیشود. بالأخره یک خورده وایسادم، تأمّل کردم، بلند شدم آمدم درس. این چند دقیقهای که دیر کردم. بالای سر جنازهی خانمم بودم. من بعد از درس میروم تشییع جنازه.»
این استاد را ما با چشممان دیدیدم.
یکی هم آیت الله اعتمادی سر درس، درسش که تمام شد، گفت: «آقایان به شما بگویم من میخواستم بیایم درس، مشکل خانوادگی و خانمم از دنیا رفت، ولی درس را تعطیل نکردم، گفتم چون باید معلّم منظم باشد، بیایم درس را بدهم، بعد بروم تشییع جنازه. شما هم اینجا خانهی ما نزدیک مسجد است، اگر درس ندارید و ضربه به درستان نمیزند، شما هم چند قدم بیایید تشییع جنازهی خانم من.»
هر دو را ما زمان خودمان دیدیم.
در خانهی آقای بهشتی قرار داشتم، رفتم قبل از انقلاب، در را زدم. ساعت مثلاً چهار بعدازظهر قرار داشتم. من یک خورده زودتر رفتم که مثلاً با دکتر بهشتی بیشتر حرف بزنم. در را زدم. ایشان در را باز کرد. گفت: «قرار ما کی بود؟» گفتم: «ساعت چهار.» گفت: «الآن پنج دقیقه قبل از چهار است. محبّت کنید تو اتاق باشید، من سر چهار میآیم.» یعنی یادم داد باید منظّم باشم. معلّم منظّم، حقّ شاگرد تلف نشود.
خدایا تو میدانی چهقدر ما. خیلی گناهان را ما میکنیم، توجّه نمیکنیم گناه است. مثلاً گاهی هم یک چیزی را بیخودی عرض کنم به حضور شما لفتش میدهیم، سر یک چیزهای جزئی.
امیرالمؤمنین تو بستر شهادت میگوید چند تا سفارش دارم، یکیش نظم است. (نهجالبلاغه، نامهی 47)
خدایا من را ببخش، ما را ببخش.
2- معلم باید سوز داشته باشد؛
5- تعهد و دلسوزی معلم نسبت به شاگردان
خداوند به پیغمبری وحی کرد: «میدانی چرا تو را پیغمبر کردم؟» گفت: «نه.» گفت: «در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود، در تو یک سوزی بود.» قرآن بخوانم: «حَریصٌ عَلَیْکُمْ» (توبه/ 128)، یعنی پیغمبر حرص میزد برای هدایت مردم، یعنی میسوخت. «حَریصٌ عَلَیْکُمْ».
گاهی آدم میبیند تو رفتارها که سوز نیست مرد سوار موتور شده، خانمی هم پشت سرش هست. این لباس خانم، حالا مانتویش، چادرش دارد میرود لای پرّههای موتور. به راننده میگوییم: «آقا یک بوق بزن، این.» گفت: «آقا میرود میافتد بیدار میشود!» اِه به این راحتی؟! میرود، میافتد، بیدار میشود؟! خب یک بوق بزن بگو: «آقا چادرت ممکن است برود لای موتور.» بیخیال است.
همینطور خیابان را جارو میکند، آب نمک پنیر را میریزد پای درخت. بابا آب پنیر شور است، پای درخت میریزی، خشک میشود! طوری نیست، شهرداری هست، میآید درست میکند!
آقا چرا این رقم؟ بیمه هستیم، ما تصادف کنیم، بیمه میدهد!
تو سرویس شرکت واحد، یا مثلاً ماشینهای عمومی، زنی هست، سوار شده، حامله هست، بچه بغل هست، پیرمردی هست. این رحم نمیکند که بابا این پیرزن هست، پیرمرد هست، جایم را بدهم به این. رحم نمیکنی، چهطور خدا به تو رحم کند؟! «ارْحَمْ تُرْحَمْ» (أمالی، صدوق، ص 209): رحم کن، تا رحم بشوی. بیخیالی خیلی بد هست.
کاشان ما گاهی که میخواستند نفرین کنند، یا توبیخ کنند، میگفتند: «ای بیدرد!» یعنی تو نسبت به جامعه تعهّد نداری.
«حَریصٌ عَلَیْکُمْ» (توبه/ 128)، قرآن میگوید پیغمبر حرص میزد، سوز داشت. خطاب به پیغمبر کردند که: «میدانی چرا تو را پیغمبر کردم؟» گفت: «نه.» گفت: در تو یک سوزی بود، که در دیگران نبود.
«حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیم» (توبه/ 128)، کلمهی «رَؤُف» و «رَحیم» هم برای خدا آمده تو قرآن، هم برای پیغمبر، رئوف است، رأفت و مهربانی دارد، رحیم است
«لَعَلَّکَ باخِعٌ» (شعراء/ 3)، این هم آیه قرآن است. وقتی میگویند ابلاغ کن، تبلیغ کن به مردم، انگار داری میسوزی، داری خودکشی میکنی، «لَعَلَّکَ باخِعٌ» (شعراء/ 3)، داری خودت را میکشی.
3- سعهی صدر؛
6- سعه صدر در برابر رفتارهای ناشایست
تو قرآن حالا، سعهی صدر، «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری» (طه/ 25). شرح یعنی قصّابها وقتی گوشت را میفروشند، گاهی چاقو را میگذارند بین گوشتها، این را بازش میکنند، یعنی مثل طنابی که نخ، نخش میکنی، این گوشت را هی ورق، ورقش میکنند. این را میگویند «شَرح»، یعنی هی شکفتن. وقتی به موسی گفتند: «رهبر شدی.» فرمود که: «رَبِّ اشْرَحْ لی صَدْری»، «صدر» یعنی سینه، خدایا سینهی من را باز کن، یعنی ظرفیت من را ببر بالا.
خدا وقتی میخواهد نعمتهای پیغمبر را بگوید، میگوید: «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟» (شرح/ 1)، «من سینهی تو را باز نکردم؟» منتها موسی از خدا خواست، خدا به او داد، به پیغمبر نخواسته داد. «رَبِّ اشْرَحْ لی» یعنی حضرت موسی خواست سعهی صدر را. ولی به پیغمبر نمیگوید از من خواستی، به تو دادم، نخواسته به تو دادم، «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ؟».
«آلَهُ الرِّیَاسَهِ»، حدیث داریم، یعنی اگر میخواهی رئیس خوبی باشی، «آلَه» یعنی وسیلهی ریاست، «سَعَهُ الصَّدْر» (نهجالبلاغه، حکمت 176)، وسیلهی ریاست این است که روحت بزرگ باشد.
به پیغمبر میگفتند: «إِنَّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ» (اعراف/ 60)، منحرف هستی! به پیغمبر میگفتند: «إِنَّا لَنَراکَ فی سَفاهَه» (اعراف/ 66)، تو سفیه هستی، خلی! «إِنَّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ»، تو منحرفی! میگفت: نه، من منحرف نیستم، «لَیْسَ بی ضَلالَه» (اعراف/ 61)
حالا اگر یک کسی به من بگوید: «تو منحرفی.» من به او میگویم: «من منحرفم؟! ننهات، منحرف است، بابایت منحرف است، جدّ و آباءت منحرف است!» یکی بگوید، ده تا پس او میدهی. به پیغمبر میگفتند: خلی، «إِنَّا لَنَراکَ فی سَفاهَه»، سفیه یعنی خل. میگفت: نه، «لَیْسَ بی سَفاهَهٌ» (اعراف/ 67)، نه، من خل نیستم.
معلّم گاهی یک چیزی میبنید، حالا بیتربیتی، بیادبی، تقصیر و قصوری از شاگردش میبیند. این را نباید زیر چشمی نگاهش کند، یک روزی سر نمره حال این را بگیرد. سعهی صدر.
قرآن بخوانم. «إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (اعراف/ 63)، قرآن از اولیای خودش که حرف میزند، میگوید که: «خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ»، به آدمهای جاهل که مخاطب شدند، یعنی وقتی برخورد کردند با آدمهای جاهل، «قالُوا سَلاماً»، با مسالمت رد میشوند، گیر نمیدهند، «قالُوا سَلاماً». «إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً».
«وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» (فرقان/ 72)، عربیهایی که میخوانم قرآن است، «مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»، به حرف چرت و پرت که رسیدند، با کرامت رد میشوند، نمینشینند چرتها را گوش بدهند، آنها هم یک چرتی روی چرتشان اضافه بشود. «قالُوا سَلاماً»، «مَرُّوا کِراماً»، «لَیْسَ بی سَفاهَه»، «لَیْسَ بی ضَلالَه». «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ». آیه زیاد داریم. معلّم خوب، باید روح بزرگ داشته باشد.
خب داریم صحبتهای امام سجّاد را شرح میدهیم. در امور خانوادگی سعهی صدر بیشتر باشد. با مردم، ببینید سه تا کلمه هست، این خیلی لطیف هست، زیادی گوش بدهید، لطیف است.
[پای تخته] با مردم عفو، دوّم صفح، سوّم مغفرت.
نسبت به باقی مردم. با مردم میگوید: «عفو و صفح»، «وَ لْیَعْفُوا» (نور/ 22)، «وَ لْیَعْفُوا» یعنی باید عفو کنید، با مردم «وَ لْیَصْفَحُوا» (نور/ 22)، «یَصْفَحُوا» از صفحه هست، شما چهطور میگویید این صفحهی کتاب، صفحه این است که با تکان دادن ورق را پشت و رو کند، یعنی یک خورده فکر کن، برگردان. چهطور ورق کاغذ را برمیگردانی، آن ناراحتیات را هم برگردان. منتها با خانواده، خانواده غیر از «عفو و صفح»، میگوید: «مغفرت». یعنی با مردم: «بخشش، بخشش»، ولی با همسر: «بخشش، بخشش و مغفرت» (تغابن/ 14). این لطیف بود تو قرآن که با مردم میگوید: «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» (نور/ 22)، اما در مسائل خانوادگی و برخورد با همسر میگوید: «عفو، صفح، مغفرت» (تغابن/ 14)، یعنی اضافه کرده.
4- انصاف؛
7- بیان تجربیات و مشکلات گذشته برای دانش آموزان
معلّم اگر انصاف داشته باشد، از لغزشهای خودش هم بگوید، تجربه بگوید، نگوید من سبک میشوم. مسئلهی مهمی است. یک وقت یکی از مراجع بزرگوار امروز، این قصّه مال پنجاه سال پیش است، ما طلبهی جوانی بودیم، شاگردش بودیم، البتّه امروز هم شاگردش هستیم. آن زمان قصّه مال چهل و پنج، شش سال پیش است. گفت: «من میخواهم یک درس اخلاق برای طلبهها بگویم. چی بگویم به نظر شما؟» هر کسی یک پیشنهادی کرد. من گفتم: «تو دورهی طلبگی فقیر هم بودی؟» گفت: «بله، وقتی بوده که هیچی پول نداشتم.» گفتم: «خاطرات فقرت را برای طلبهها بگو، که اگر طلبهی امروز پول ندارد، به آنها سخت نگذرد.» یا استاد دانشگاه بگوید ما هم زمان دانشجویی پول نداشتیم پنیر بخریم، خورده پنیر میخریدیم. پول نداشتیم انگور بخریم، دانه انگور میخریدیم، کلّی ارزانتر بود، میگفتم انگور را هم خوشهاش را که نمیخورم که، دانه دانه میکنم میخورم، خب آن را که دانه دانه میکنم، پول بدهم دانه دانه کنم، بخورم، خب از اول دانه دانه میخرم، کلّی ارزانتر است. گفتم: همینها را برای دانشجو بگو، که اگر دانشجو بیپول شد، به او بد نگذرد.
گفتم: همین را طلبه بشنود، میگوید حالا بیپول شدم، آن آقا استاد تو هست، مرجع تقلید تو، از مرجع تقلید درجه یک هست هان، از مراجع درجه یک، ولی گاهی آدم پول ندارد دیگر، اشکال ندارد.
گاهی آدم نمیداند. انصاف داشته باش، بگو بلد نیستم. علّامه طباطبایی استاد مطهّریها بود. از ایشان سؤال کردند. علّامه طباطبایی ترک بود. ترکها وقتی فارسی حرف میزنند، یک شیرینی، یک نمک دارد. از علّامه سؤالی کردند. ایشان فرمود: «اگر بگویم نَمیدانم، اشکالی ندارد؟!» گفتم: «نه، بگو نَمیدانم.»
من بودم خدمت علّامه طباطبایی، یک کسی گفت: «آقا این المیزانی که شما نوشتی، یک کسی علیه المیزان کتاب مینویسد.» یعنی کتاب شما را دارد رد میکند. گفت: «من که نمیتوانم قلمها را جلویش را بگیرم، قلمِ آزاد است، زبانِ آزاد است، تو هم بنویس و ما هم مینویسیم، مردم انتقاد میکنند.»
یعنی انصاف داشته باشید، قشنگ بگوید نمیدانم، قشنگ بگوید یاد گرفتم. قشنگ بگوید من هم بیپول بودم. قشنگ بگوید، طوری نیست.
این صفات معلم صدها صفت هست هان، صفات معلم خیلی حرف دارد، من اینکه گفتم شاید یک صدمش باشد، با کم و زیادش.
خدایا هر کمالی که سراغ داری، نمونهاش را به همهی ما مرحمت کن؛
و در فهم دین و عمل به دین و نشر دین ما را خواب و خاسر و غافل قرار نده.
«و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»