موضوع: جنگ احد
تاریخ پخش: 74/12/17
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
در لانه جاسوسی هستیم که دانشجویان پیرو خط امام آن را گرفتند و الان در اختیار مرکز تحقیقات و آموزش کامپیوتر برادران و خواهرانی است که در سپاه هستند. موضوع بحث زمانی پخش می شود که جنگ احد و شهادت حضرت حمزه واقع شد، جنگ احد را خیلی شنیدید ولی من هم می خواهم جلسه ای در رابطه با حضرت حمزه و جنگ احد صحبت کنم. ای کاش این مسائل جنگ و جنگهای اسلام، البته من تحقیق ندارم شاید هم شده باشد، اصلاً در دانشکدههای نظامی و در پادگان های ما به جای کلاسهای عقیدتی سیاسی تاریخ جنگ ها هم باشد. اگر هست الحمدالله، اگر نیستای کاش باشد.
می گویند رضا شاه رفت بازدید از یک پادگانی دم آشپزخانه یکی از سربازها را صدا زد و پرسید، سرباز گفت بله قربان، گفت غذا چیست؟ گفت آبگوشت، رضا شاه رفت داخل آشپزخانه و در قابلمه را بلند کرد دید پلو هست، گفت سرباز اینکه پلو است، گفت: قربان چه بهتر. حالا اگر هست چه بهتر و اگر نیست آشنایی با تاریخ این جنگ ها چیز قشنگی است.
1- ماجرای جنگ احد
ماجرای جنگ احد: احد کجاست؟ احد یک فرسخی مدینه است. موضوع بحث: جنگ احد و شخصیت حضرت حمزه، جنگ احد سال سوم هجری اتفاق افتاد، پیغمبر ما چهل سالگی به پیغمبری رسید سیزده سال مکه بود سه سال هم آمد مدینه شانزده سال. یعنی بعد از اینکه پیغمبر ما شانزده سال به پیغمبری رسیده بود. سوم هجری و شانزدهم بعثت، جنگ احد یک جنگ انتقامی بود چون سال دوم هجری یعنی یک سال قبل مسلمانها در جنگ بدر پیروز شدند و کفار شکست خوردند. کفار طوری خونشان گره خورده بود و شعار انتقام انتقام سر می دادند و حتی ابوجهل گفت من با همسرم یک جا نمی خوابم جز اینکه بتوانم مسلمانها را ریشه کن بکنم. و شعار انتقام انتقام سر دادند تا یک سال، افرادی را فرستادند به قبیله های اطراف که نیرو جمع کنند یک حالت کودتا و لشگرکشی از مکه بریزند مدینه و ریشه ی مسلمانها را بکنند عباس عموی پیغمبر که مسلمان بود ولی اسلامش را اظهار نمی کرد یعنی کفار ایشان را جزو خودشان حساب می کردند یا کفار زندگی می کرد. ولی از دل مسلمان بود ایشان فوری خبر داد به مدینه که یا رسول الله مکه در فکر یک حمله ی جدی هستند کفار علیه مسلمانها ساز و برگ نظامی یشان را تجهیز می کنند. در جریان باش. پیغمبر هم یک جلسه مشورتی، شورای نظامی تشکیل داد و گفت: حمله مهمی قرار است کفار مکه به مدینه بکنند و انتقام سال قبل که ما پیروز شدیم را از ما بگیرند. عباس عمویم به من خبر داده، ضمناً در این بین خود پیغمبر افرادی را به عنوان جاسوس فرستاد اطلاع آوردند که درست است. حالا ما باید خودمان را آماده کنیم، دو نظریه مطرح شد. یک: بگذاریم کفار بیایند به مدینه، توی کوچه پس کوچهها خودمان به آنها شورش میبریم، اگر توی مدینه بیایند زنها هم از پشت بام میتوانند بر سر سنگ پرتاب کنند پیرمرد و پیرزن همه بسیج میشویم اما اگر جبهه باشد فقط باید جوانها بروند، رأی اینکه توی شهر بجنگیم اینکه زن ومرد هم کمک میکنند، و یا اینکه بیرون بجنگیم. اینکه دشمن بیاید توی خانه ما این برای غرور ما بد است که میگویند دشمن رفت توی خانههایشان، ما باید برویم به استقبال دشمن، به هر حال جوانها با حضرت حمزه که پیر بود می-گفت برویم بیرون، باقی مردم از جمله خود پیغمبر نظرش این بود که توی خود مدینه باشیم، اینجا از جاهایی بود که پیغمبر از نظر خودش به خاطر احساسات جوانها دست کشید. گفت: برویم بیرون، خوب کجا برویم؟ یک آیه ای داریم در سوره ی آل عمران که می گوید: «وَ إِذْ غَدَوْتَ مِنْ أَهْلِکَ تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِینَ مَقاعِدَ لِلْقِتالِ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ» (آلعمران/121) به خاطر داشته باش یک روزی صبح زود از مدینه از میان بستگان و اهل خود بیرون رفتی تا برای مومنین پایگاهی را در نظر بگیری. خود پیغمبر صبح زود از خانه رفت بیرون که منطقه را بررسی کند، منطقه احد را بررسی کردند، که من یک روز در خدمت برادران و سرداران سپاه بودم. آقای رضایی و آقای شمخانی و یک عده دیگر رفتیم در مکان جنگ احد، که آقایان هم ببینند که سلیقه پیامبر برای انتخاب مکان چی بوده، یک طرف احد مدینه است، دامنه کوهی است. پیغمبر منطقه را بررسی کرد. روز جمعه بود و در خطبه های نماز جمعه پیغمبر مردم را تحریک و بسیج کرد و بعد از نماز جمعه مردم آماده برای رفتن به احد شدند که اینجا هم نقش نماز جمعه معلوم می شود.
از افتخارات جمهوری اسلامی این است که اخیراً یک سری رساله های فوق لیسانس و دکترا به این جهت آمده. ما تا حالا چندین رساله دکتری و لیسانس راجع به نقش نماز داشتهایم. یکی با عنوان نقش نماز در به حرکت درآوردن جامعه، نوشته میشود. به عنوان یک طرح، چطوری می توانیم از طریق نماز جماعت به مردم خط بدهیم و مسیر جامعه را عوض کنیم،
روز جمعه بود پیغمبر سخنرانی مهمی کرد و مردم را از مدینه و از مسجد و از همان نماز جمعه به طرف احد حرکت داد، امتحان هوش، احد تا مدینه چقدر راه است؟ الان احد خانه سازی شده. اگر صعودی فکر می کرد. لااقل اینجا یک پادگان نظامی می ساخت، اگر جاهایی که پیغمبر جنگیده پادگان بشود خوب است. اینها را باید یاد گرفت ما آثار باستانی را باید حفظ کنیم.
2- حفظ آثار مهم و مایه افتخارات
من یک حدیث بخوانم برای حفظ آثار باستانی شاید نشنیده باشید، امام صادق مهمان داشت. به مهمانش گفت دوست داری بروم پیراهن جدم حضرت علی را بیاورم. همان پیراهنی که روز نوزدهم پوشیده بود و ابن ملجم که شمشیر زد خون های مغز حضرت علی ریخت روی آن، می خواهی آن پیراهن را بیاورم، گفت می خواهم ببینم، بعد امام صادق رفت در یک اتاق دیگر و آن پیراهن را آورد من از این حدیث فهمیدم که باید این چیزها را به عنوان آثار باستانی حفظ کرد، آثار باستانی مسئله مهمی است. در قرآن هم داریم که حفظ آثار باستانی یک چیز قرآنی است. مادر موسی وقتی موسی را زایید فرعون پسرها را می کشت به فرعون گفته بودند امسال زنی پسری را به دنیا خواهد آورد که حکومت تو را واژگون می کند. فرعون هم به ماماها گفته بود هر پسری به دنیا آمد به من اطلاع بدهید. مادر موسی پسر زایید و ترسید، خدا به مادر موسی الهام کرد، شیرش بده و در یک صندوق. بگذار و بیاندازش در رودخانه، ما حفظش میکنیم. این صندوق، صندوق عهد شده بود و هر جا که می خواستند بروند. (ما عاشورا علامتهایی می بریم جلوی هیئتها) یهودیها هر حرکتی که داشتند این صندوق را که موسی داخل آن بوده جلوی راهپیمایی ها سر دست میگرفتند و یک کسی این صندوق را دزدیده بود. یهودیها خیلی ناراحت بودند که چرا صندوق دزدیده شده بود چون این سند افتخارشان بود.
3- در کارها محکمکاری داشته باشیم
ما به یکی از کشورهای اروپایی رفتیم دیدیم سنگ ها و ستون های تخت جمشید را دزدیدند و آنجا بردند. بعد کشورهای دیگر که می آیند دلار می گیرند تا آنچه از ما دزدیدهاند را نشانشان دهند. حالا من نمی دانم که هر چی فکر می کنم این سنگ ها را چطور دزدیدند، این دزدی باید دزدی بین المللی باشد که باید کشتی ها و جرثقیل و تریلی ها به هم کمک کنند تا این دزدی صورت گیرد. آخر انگشتر نیست که آدم بدزدد و فرار کند، چه جوری اینها را دزدیدند قسمتی از تخت جمشید را من در اروپا دیدم. ما چندین هزار کتاب خطی از دانشمندان درجه یک شیعه داریم که در کتابخانههای دیگر کشورها است که در این کشور یک نفر مسلمان هم نیست کتابهای خطی منتها دست آدمهای نااهل افتاده و آدم نااهل به خاطر دو فلس فروخته. کتاب خطی، آثار باستانی حتی نامه ها را باید حفظ کرد.
من یک حدیث بخوانم برای فتوکپی. امام رضا فرمود هر نسخه ای که من می نویسم که از دارالحکومه می خواهد برود بیرون عین آن نسخه را بردارید. یکی خانه من باشد و آن یکی را بیرون بدهید، چون ممکن است دست خط من را بردارند و یک جمله به آن اضافه کنند و یا یک جمله از آن را کم کنند این حدیث مال فتوکپی است. یعنی کار باید منظم باشد دقیق باشد.
داریم مرده را اگر دفن می کنید خشت ها را سفت و به هم بچسبانید. نگویید این مرده است و دو روز دیگر می پوسد بله مرده دو روز دیگر می پوسد ولی تو که قبر میسازی محکم بساز، اگر بنا است فردا دادگاه مجرمی را اعدام کند امشب به او غذای خوب بده بخورد، نگو این که دارد می میرد. خوب بمیرد ولی امشب مسواک صابون و زیر پیراهنی به او بده یعنی نگو فردا می میرد اگر هم فردا می میرد ولی امشب که دست تو است محکم نگهش دار. دین داری با ولی نمی سازد، دو مرتبه درقرآن گفته: «خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ» (مریم/12). یعنی زور می خواهد، یک خورده ای بعضی از ما ول هستیم شد، شد، نشد، نشد، یک سری چیزها ساده از کنارش رد می شویم.
وقتی در قرآن خداوند به پیغمبر گفت جناب طالوت رهبر شما است این یهودی ها زیر بار نرفتند آخه طالوت چوپان بود. گفتند این چوپان آمده رهبر ما شده است. ما قبول نمیکنیم، گفت: فقیر است و تا دیروز چوپان بوده اما استعداد و لیاقت و همه کمالات را دارد. آخرش خداوند گفت: «إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فیهِ سَکینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ» (بقره/248)، علامت اینکه این را خدا معین کرده این است که آن صندوقی که موسی داخل آن بود و در رودخانه افتاد و سند افتخار شما بود و جوی راهپیمایی شما بود و الان سی چهل سال است که یک کسی آن را دزدیده آن چیز دزدی الان پیدا میشود: «إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ»، پیدا شدن صندوق که جزو آثار باستانی بود از علامتهای رهبری بود.
یک کسی را آوردند خدمت امام گفتند ایشان علم غیب دارد امام یک خوردهای به او نگاه کرد گفت: شما علم غیب داری، گفت شما اگر علم غیب داری من یک دفتر شعردارم چهل سال پیش گم شده بگو بدانم کجاست؟ علامت اینکه تو علم غیب داری. حالا علامت اینکه طالوت رهبر است آن صندوقی است که سی چهل سال پیش گم شده و یهودیها حالشان خیلی گرفته شده بود. آن صندوق امروز پیدا میشود. علیای حال این صندوق یهودیها و پبراهنی که امام صادق از جدش گفت و نامه فتوکپی امام رضا این دلیل بر این است که آدم باید یک سری از چیزها را جزو آثار باستانی نگهداری کند. اینها را گفتم برای ینکه ما آنجا که تبوک است پادگان داشته باشیم، الان الحمدالله در ایران این هست امام رضا وقتی میخواست برود مرو از قم گذشته آنجایی که امام رضا شب خوابیده الان مدرسه رضویه قم ساختهاند. یا حضرت معصومه(س) آن شبی که قم مریض شدند و ماندند. آن خانهای که ماندند حوزه علمیه شده به نام مدرسه فیضیه، یعنی ما باید جاهای مقدس را حفظ کنیم.
خداوند به همه حاجیها میگوید وقتی میروید مکه کنار طواف که میگردید دور حجر اسماعیل هم بگردید حالا حجر اسماعیل مرکز قبر پیغمبران است و خدا جوری برنامه ریزی کرده که کنار کعبه قبر انبیا را حفظ کرده از اشکالاتی که وهابیها میکنند میگویند قبر باید مثل بیابان باشد حتی اگر سنگ قبر بگذاری روی قبر که آن قبر چه کسی است میگوید شرک است، قبر باید مثل صحرا باشد به همین دلیل قبر چهار امامان را خراب کردند مثل خرابه، کعبه که مردم دورش میگردند کنار کعبه یک هلالی است. و داخل این هلالی شکل هفتاد تا پیغمبر است این هلالی شکل سنگ مرمر است و رویش هم چند تا چراغ است. من حرفم این است که این هلالی شکل چیست؟ میگویند قبر انبیا است اگر بنا است سنگ گذاشتن روی قبر شرک باشد و چراغ روی قبر شرک است چرا اینجا خودتان هم سنگ کردید و هم چراغ گذاشتید اصلاً خدا حفظ انبیا را کنار خانه کعبه جزو ستها قرارداده و به همه حاجیها گفته همین طور که دور کعبه میگردید دور قبر هم بگردید.
4- علت شکست مسلمانان در جنگ احد
درباره جنگ احد میگوییم، جنگ احد چه تاریخی بود؟ سال سوم هجری و سال شانزدهم بعثت یعنی از چهل سالگی شروع کنیم سال شانزدهم میشود، از زمان هجرت به مدینه شروع کنیم سال سوم میشود، در منطقه احد از طرف کفار، رهبر کفار مکه جناب ابوجهل است، رابطی که جنگ را به پیغمبر اطلاع داد عباس عموی پیغمبراست، این اطلاعات با گروه جاسوس که پیغمبر فرستاد تایید شد، و شورایی نظامی تشکیل داد و مرکز شورای نظامی در مدینه، و نظریهها بود: سنگرگیری در شهر، استقبال از دشمن در بیرون، خود پیغمبر هم رفت منطقه را بررسی کرد، کفار آمدند. یک دامنه کوهی آنجا هست، حضرت گفت پنجاه تا تیرانداز ماهر مسئول این قسمت بشوند، حضرت فرمود دامنه کوه را پنجاه تا تیرانداز باید حفظ کنید و لذا تیراندازها بر آن کوه مسلط بودند جنگ شروع شد وقتی جنگ شروع شد با اینکه کفار یک سال خودشان را آماده میکردند ضمناً کفار زنها را هم با خودشان برده بودند تا زنها با داریه و تمک و شعر به سربازان کفر روحیه بدهند و یکی اینکه کفار بفهمند اگر فرار کنند زنشان گروگان است آنها فرار نکنند دو تا برنامه بود، یا روحیه بدهند یا بگویند خانمتان گروگان است، اگر بخواهند فرار کنند عرب روی حساب غیرتش اجازه نمیداد، برای همین میماند. دفعه اول مسلمانها حسابی حمله کردند و کفار تار و مار شدند، کفار که تار و مار شدند و فرار کردند وقتی کفار فرار کردند، مسلمانهای شکمو گفتند خیلی خوب کفار فرار کردند حالا برویم غنیمت جنگی به دست بیاوریم و مشغول جمع آوری غنایم شدند این پنجاه تا گفتند ما اگر بخواهیم پست بدهیم غنایم از دستمان میرود، رهبرشان هر چی فریاد زد. گفتند الا و بلا ما باید برویم، آمدند وسط معرکه تا غنیمت جنگی جمع کنند. فقط ده نفر ایستادند و چهل نفر تخلف کردند، رهبر کفار هم شخصی را گذاشته بود با دویست تا مسلح، گفت هر وقت دیدید که این جا خلوت شد شما حمله کنید. تا اینها رفتند. این دویست نفر حمله کردند و لشکررا هم هدایت کردند. لشگری که اول پیروز شده بود دفعه دوم شکست خورد. خلاصه جنگ احد شکست خورد به خاطر شکم، به خاطر پول و حب دنیا، غنیمت گرایی رمز شکست ما شد هر وقت رزمندگان ما، سپاه و ارتش ما به جای روحیه انقلابی به سمت غنایم گرایی بیاید همین آش است و همین کاسه. مسلمانهای شکست خورده آمدند حالا توی این جنگ چی شد؟ جنگ احد چه جنگی بود؟
5- ماجرای حنظله
جنگ احد جنگی بود که حنظله در آن بود او تازه داماد شده بود. شبی که عروس میآورد گفتند جنگ است. آمد گفت یا رسول الله من امشب عروس میآورم شما گفتید بروید جبهه شما اجازه بدهید من یک شب نزد عروس بخوابم بعد خودم را میرسانم. پیغمبر دید حالا جوان است و عروسی دارد گفت برو رفت با عروس بود منتها نرسید که برای حمام غسل کند. جنب به جبهه دوید اتفاقاً در جبهه شهید شد. پیغمبر فرمود: من دیدم فرشتهها دارند حنظله را غسل میدهند. از آن خانمش هم شهادت گرفت که بگو من یک شب با ایشان هم بستر شدم که اگر فردا بچه آورد نگویند این بچه حرام زاده است، عروس چه عروسی بود که اجازه داد شوهرش به جبهه برود، داماد چه دامادی بود که توانست عروس را رها کند و به بیاید، حالا اینطور عروس و داماد حزب الهی عجب پدر و مادر ناکسی داشتند. پدر حنظله توی لشکر کفر بود و پدر عروس رهبر منافقین، پدر داماد سردمدار کفر و پدر عروس سردمدار نفاق، از دو تا جانور دو تا دختر و پسر خوب درست شد. چون قرآن میگوید «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ» (انعام/95)، گاهی آدمهای نااهل بچههای خوبی دارند.
در زمان خودمان بچهای فرار کرده بود و آمده بود در بسیج. یکی از سردارها به من گفت، گفت دیدم پدرش با یک ماشین و فلان تیپی آمد. ماشینش را پارک کرد. بچهاش را صدا زد، و یک سوئیچ به بچه داد گفت این ماشین مال تو، یک خانه به تو میدهم جبهه نرو، گفت آقا نه ماشین میخواهم نه خانه، صدام تجاوز کرده به مملکت ما من مسلمان هستم و غیرت دارم، من هم مثل باقی بچهها باید بروم و از مملکتم دفاع کنم، ماشین و خانه هم برای خودت، هر چه این پدر گریه کرد تا با ماشین و خانه این بچه را نگه دارد خیلی صحنه خوبی بود که من گفتم این صحنه را فیلمش کنند، ما همه رقم آدم داریم،
6- انواع زن در قرآن
در قرآن چهار رقم زن و شوهر داریم زن و شوهری که هر دو بدجنس هستند: «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبَّ» (مسد/1)، «وَ امْرَأَتُهُ حَمَّالَهَ الْحَطَبِ» (مسد/4)، یعنی هم مرد و هم زن بدجنس، زن و شوهری که هر دو در کار خیر همگام هستند: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً» (دهر/8)، علی و فاطمه(س)، زن و شوهری که مرد خوب است اما زنش بدجنس است، حضرت نوح، حضرت لوط، دو تا پیغمبر، زنشان بدجنس، بر عکس زن خوب است و مرد نااهل و آن آسیه است. همه رقم داریم همه این چهار مورد توی قرآن است، از قرآن که بیاییم بیرون امامان ما که شش تا از مادرانشان کنیز بودند یعنی از یک زن اسیر کسی به دنیا میآید که میشود امام، این طور نیست که حالا اگر کسی مثلاً پدرش چنین است، مادرش چنین است قابل رشد نباشد، ما بعضی از مراجع تقلیدمان از یک روستاهای گمنام هستند، ما چه میدانیم. خدا نظرش به چه کسی است. به هر حال در جنگ احد حنظله بوده، در جنگ احد نه نفر از پرچم داران کفر یکی پس از دیگری به دست حضرت علی کشته شدند. که هر کس پرچم را به دست میگرفت حضرت علی او را میکشت، در جنگ احد جوانی بود به نام ابودجانه، یک پارچه سرخ در ایام جنگ به پیشانیاش بست هم بچهها یک پارچه به پیشانییشان میبستند. پارچههایی مثل «الله اکبر»، کربلا ما داریم میآئیم این حرکت از آنجا ریشهاش است. ایشان آمد در جنگ احد یک جوانی بود یک پارچه بست فرمود که یا رسول الله این پارچه سرخی که من بستم میدانی علامت چیست؟ علامت این است که من دارم میروم و خون مغزم را میدهم و نمیگذارم اینها بیایند و به ما حمله کنند این پارچه سرخ را به پیشانیاش بست. در این جنگ پیغمبر هر چی تیر داشت زد. دیگر چیزی نداشت ودشمن سنگ پرتاب کرد خورد به لب حضرت و پاره شد و دندانشان شکست از بدن مبارکشان خون آمد جالب این است که وقتی در جنگ احد بدن پیغمبر خونی شد.
فاطمه زهرا یک سپر را که مثل بشقاب میماند پر از آب کرد و حضرت امیر با همان آب خونش را شست حالا به این زنهای وسواسی بگو که میگویند مگر میشود پاک شود؟ بله میشود با یک بشقاب آب خون را شست، این برای زنهای وسواسی خوب است خونی که از بدن مقدس پیغمبر آمد با یک مقدار آب که به اندازه بشقاب بود که اگر سپر را آب کنیم شاید یک لیتر هم نشود با یک لیتر آب پیغمبر خون را شست. امیرالمومنین خون را شست، این زنهای وسواسی و مردهای وسواسی. وسواسی میدانی یعنی چه؟ یعنی یا رسول الله دروغ میگویی، پیغمبر میگوید پاک شد. وسواسی میگوید پاک نشد وسواسیها به پیغمبر میگویند دروغگو، نمیفهمند چه میکنند، وقتی پیغمبر میگوید پاک شد یعنی پاک شد، من به دلم نمیچسبد. معلوم میشود تو دل پرستی، دلم یعنی چی؟ اگر به دلت بچسبد که ارزش نیست، اصلاً بعضی از احکام دین را اگر نفهمیم، بله من تا نفهمم انجام نمیدهم. پس تو دنبال سلیقه خودت هستی، ما یک سری جاها نمیفهمیم ولی خدا گفته باید انجام دهیم مثل اینکه سرباز بگوید من تا نفهمم که چرا میگویی به راست راست من راست نمیروم، به چپ چپ، نه خیر من باید بفهمم، اصلاً اطاعت خودش یک ارزش است، دکتر به شما میگوید: نصف قرص یا میگوید یک قاشق مرباخوری بخور. حالا شما به دکتر بگویی تا من نفهمم گوش نمیدهم، پس برو بمیر. آدم وقتی فهمید مکانیک است. ماشینش را در اختیار او قرار میدهد، وقتی فهمید دکتر است اگر گفت نفس نکش میگوید چشم، دهانت را باز کن، زبانت را بده بیرون، سرفه کن همهاش چشم، وقتی دکتر هرچی گفت، چشم، وقتی دکتر است. مکانیک است. فرمانده است. میگوییم: چشم، بچه به بابایش میگوید تو که میگویی عسل نخور من باید فلسفهاش را بدانم، جالب این است که خیلیها هم نمیفهمند فقط همه فهمشان توی دین است، اگر باقی جاها میفهمید آدم غیظش نمیگرفت. آدم از یک آدمهایی که از مخ تا پا نمیفهمند، به دین که رسیدند میخواهند بشوند محقق، خوب آدم عصبانی میشود، یک جوان آمده بود میگفت: آقا فلسفه این چیست؟ گفتم بسمه تعالی بلد نیستم، گفت نه باید بدانم، نه خیر هر چی را میفهمیم میفهمیم و هر چه را نمیفهمیم چون خدا گفته باید انجام بدهیم. دیدم خیلی کلهاش بوی قورمه سبزی میدهد. بعضی لیسانسها و دیپلمهها مغرور هستند و اکثرشان هم خوب هستند. اول این را بگویم که دیپلم سواد نیست، دیپلم مثل پیراهن و شلوار است. نداشتنش آبروریزی است و داشتن آن هم افتخار نیست. اینجانب پیراهن دارم خوب داری که داری، دیپلم مثل پیراهن یا شلوار است، لیسانس هم چهار سال است، آخر چهار سال آدم دویست تا کتاب خوانده، دویست تا کتاب دانشجو خواند مگر آدم با دویست تا کتاب خواندن باسواد میشود، ما دویست میلیون کتاب نخوانده داریم.
من را بگویند حجه الاسلام. آقای قرائتی چی چی خواندی؟ پانصد تا کتاب خواندی، تو پانصد میلیون کتاب نخوانده داری، به نخواندهها نگاه کن تا بفهمی چقدر بیسواد هستی به خواندهها نگاه نکن، یک بچه هی قلکش را تکان میدهد میگوید من سرمایهدار هستم. نگاه به پول بانک مرکزی کن تا خجالت بکشی. گفتم شما، گفت دیپلم، گفتم دیپلم که سواد نیست، یک خورده بادش را خالی کردم، بعد گفتم برگ درخت انار باریک است و برگ درخت انگور پهن است. فلسفه آن چیست؟ گفت نمیدانم، حتماً یک دلیلی هم دارد بین برگ و مزه، برگها فرق میکند هم قدش و هم شکلش، بین برگها و مزه میوهها هم یک رابطه هست و علوم طبیعی هم هنوز این رابطه را کشف نکرده است، آن وقت میگوئیم ما همه چیز را فهمیدیم، یک آیه داریم که خدا میفرماید بعضی چیزها را نمیخواهم بفهمی. تمام شد و رفت، «عَلَیْها تِسْعَهَ عَشَرَ» (مدثر/30) جهنم نوزده تا مامور دارد، نوزده تا خوب یکی دیگر بگذار بشود بیست تا بعد خدا میگوید «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَهً لِلَّذینَ کَفَرُوا» (مدثر/31)، و بعد گفته نوزده تا نفوذییم چه کسی است. آخر به هر کی بگویی جهنم نوزده تا مامور دارد جا میخورد، خدا که فرشته خیلی دارد چرا این جا یکی کم میگذارد.
لطیفه: یک آقا بالای منبر میگفت: خدا میلیاردها فرشته دارد، یکی از پائین منبر گفت چی میدهند اینها بخورند؟ آقا بالای منبر گفت: فرشتهها غذا نمیخورند پس لازم نیست خدا نگهشان دارد بیایند خانه من خودم نگهشان میدارم.
7- اتفاقاتی که در جنگ احد رخ داد
به هر کسی بگویی نوزده تا تعجب میکند. حالا، در جنگ احد، خانمها افتخار کنند، یکی شعار داد پیغمبر کشته شد حالا یا مصعب بود شهید شد مصعب یک جوانی از آن جوانهای خیلی شیک که وقتی راه میرفت همه نگاهش میکردند پدرش هم از آن سرمایه دارها بود ولی کافر، این از خانه فرار کرد پدرش گفت حالا که مسلمان شدی هیچ چیز به تو نمیدهم. گفت: هیچ نده، یک روز حضرت نشسته بود دید مصعب یک جوان خوش تیپ بچه پول دار، بابایش از خانه بیرونش کرده و یک پالاسی به خود پیچیده آمد. گفت یا رسول الله من عاشق تو هستم، گور پدر پدرم و سرمایهاش، لذت برد وقتی که در جبهه شهید شد یکی گفت: پیغمبر شهید شده تا گفت پیغمبر شهید شده مسلمانان همه فرار کردند. حالا توی مسلمانها چه کسی هستند دیگر نمیگویم چون اگر بگویم آبروریزی میشود که چه کسانی فرار کردند کسی که فرار نکرد علی بن ابیطالب بود و یک خانم هم بود به نام نسیبه که اول در جبهه آب میداد. از این معلوم میشود که در جبهه زنها هم بودهاند، خدمات میکردند برای پانسمان، برای آب دادن، نسیبه اول در جنگ احد آب میداد وقتی دید همه دارند فرار میکنند و پیغمبر تنها شد ظرف آب را دور انداخت. شمشیر به دست گرفت. به قدری این خانم حمایت کرد که چند جای بدن این خانم زخمی شد. اما همچنان وفاداری کرد، پیغمبر نگاه کرد دید یک زن مثل پروانه دورش میچرخد. گاهی یک زن به اندازه یک لشکر مرد ارزش دارد. در جنگ احد نسیبه این حرکت را انجام داد بعداً هم که مجروح شد و خانه بردند. حضرت افرادی را برای عیادت فرستادند، در جنگ احد شعارهایی میدادند یک بتی داشتند به نام بت حبل و سر دست گرفتند گفتند «اعْلُ هُبَلُ» (بحارالأنوار/ ج20/ ص23)، «اعْلُ هُبَلُ» یعنی بلند باد حبل درود بر حبل، در مقابلش حضرت فرمود، تک و پاتک، مقابله به مثل کنید شما هم شعار بدهید «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ»، «اعْلُ هُبَلُ»، «اعْلُ هُبَلُ»، پیغمبر هم فرمود بگوئید: «اللَّهُ أَعْلَى وَ أَجَلُّ»، بت دیگری داشتند به نام عزی، بت عزی را مطرح کردند. گفتند: «اِنَّ لَنَا الْعُزَّى وَلَالَکُمُالْعُزَّى» (شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید/ ج15/ ص31) ما بت عزی داریم شما ندارید، مسلمانها شعار را عوض کردند. گفتند «اللَّهُ مَوْلَانَا وَ لَا مَوْلَى لَکُمْ» یعنی شعر در مقابل شعر، در قرآن از پاتک و تکهای ادبی زیاد است. مثلاً فرعون میگفت: «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى» (طه/64)، امروز هرکس طرفدار من است و بتواند موسی را آبرویش را بریزد، «أَفْلَحَ» رستگار است، خدا پشت سر «أَفْلَحَ» میگوید «وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى» (طه/69). یعنی در مقابل «أَفْلَحَ» خدا میگوید «لا یُفْلِحُ»، در قرآن آیات زیادی داریم که کلماتی که خدا انتخاب میکند بر وزن همان کلماتی است که دشمنان خدا انتخاب میکنند در جنگ احد شعارهایی نو میساختند که آن شعارها را هم پیغمبر با شعار پاتک میزد.
8- اهمیت زیارت حمزه
حضرت حمزه، کلمه حمزه یعنی شیر، حمزه عموی پیغمبر بود. پیغمبر ده تا عمو داشت که هشت تای آنها کافر بودند، الان گزینش خوب شده آن روزهای اول که گزینش راه افتاده بود و امام یک نهیبی زد، مثلاً میگفتند: عمویت چه کاره است؟ چه کار به عموی من داری؟ خواهر خانم شما بی حجاب است خوب به من چه؟ پس اگر اینطور باشد حضرت نوح هم از گزینش رد میشود. چون زنش بد است، خودم را ببین، پیغمبر ما ده تا عمو داشت، هشتای آنها کج بودند دوتای آنها خوب بودند. از این دو تاهم یکی خیلی خوب و یکی متوسط بود این که با قیمت تعاونی خوب بود عباس بود و آنکه واقعاً خوب بود، حمزه بود، حمزه کسی بود که امام زین العابدین که پدرش در کربلا شهید شد، رفت در مسجد شام خورد به قوم، فرمود من را میدانید چه کسی هستم؟ من کسی هستم که حمزه از ما است. امام چهارم ناز میکند و افتخار میکند به حمزه، حمزه کسی است که فاطمه زهرا هر هفته پیاده میآمد سرقبرش و گریه میکرد، زواری مثل زهرا داشت اصلاً حج را خدا بند به حمزه کرده. داریم هر کسی حج برود و مدینه نیاید نامرد است جفا کرده و هر کس مدینه بیاید، ولی یک فرسخی آن سرقبر حمزه نرود جفا کرده یعنی توحید بند به نبوت شده و نبوت بند به شهادت شده، هر کسی مکه برود و دور خانه توحید بچرخد ولی زیارت پیغمبر نیاید یعنی توحید بی نبوت جفا کرده و هر کس پیغمبر را زیارت کند و یک فرسخی سرقبر عمویش که شهید شده نیاید جفا کرده قبولی کمال حج به نبوت است و کمال نبوت به شهادت است، شهید خیلی مهم است. به همین خاطر کربلا حسابش جداست، این تسبیح که ما داریم. ریشهاش حضرت حمزه است. فاطمه زهرا هر هفته میآمد سرقبر حضرت حمزه.
9- تسبیح حضرت زهرا
یک روز حضرت زهرا نزد پدر رفت و گفت من شوهرم امیرالمومنین حضرت علی همهاش جبهه است. من تربیت زنهای مدینه و سخنرانی و بچهداری و عبادت، اگر میشود یک خانمی در خانه به من کمک کند. بابایش فرمود سی و چهار مرتبه الله اکبر بگو، سی وسه بار الحمدالله و سی و سه بار سبحان الله، گفت: من چی میگویم و او چی میگوید؟ فکر میکنم میخواست بگوید فاطمه از این حرفها نزد من نزن، دختر پیغمبر باید مثل باقی دخترها باشد حضرت زهرا هم چیزی نگفت و آمد و یک نخ پشمی مشکی داشت و برداشت و سی و چهار تا گره زد مثلاً در فاصلههای یک سانت یک سانت، وقتی میخواست الله اکبر بگوید این نخی را که گره زده بود گرههای آن را تو دستش رد میکرد یک روز حضرت زهرا آمد در احد یک مشت خاک برداشت و گل کرد. عوض آن گیرههایی که به نخ بود تسبیح خاکی از خاک قبر حضرت حمزه درست کرد، شد تسبیح با تربت سید شهدا که مراد حضرت حمزه است بعد که کربلا پیش آمد آن تربت تبدیل شد به تربت امام حسین و ماجرای تسبیح هم این است.
10- چگونگی شهادت حضرت حمزه
بد جوری حضرت حمزه را شهید کردند بدنش را شکافتند و جگرش را بیرون آوردند و جویدند. گوشش را بریدند. دماغش را بریدند پیغمبر که آمد، فرمود: در مقابل یکی مثل تو که شهید کردند هفتاد تا از کفار را میکشم تا این را گفت آیه آمد: پیغمبر چه میگویی؟ یکی در مقابل یکی: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ» (نحل/126)، مقام حضرت حمزه خیلی بالا است، بعضی وقتها میگویند یک سیلی به من زدی در عوضش ده تا سیلی میزنند. یکی به یکی، یک مجرمی آوردند. قنبر سه تا شلاق اضافه زد حضرت علی فرمود: قنبر را بخوابانید و سه تا اضافه را به خودش بزنید.
در قصاص عدالت. و ما جنگمان هم اخلاق دارد، کتک زدنمان هم اخلاق دارد. تنبیه هم اخلاق دارد یکی به یکی، بعد حضرت وقتی میخواست نماز بخواند فرمود کدام شهید بیشتر قرآن بلد است هر شهیدی بیشتر قرآن بلد است اول به آن نماز میخوانم، از جاهایی که اسلام شلاق میزند یا تشویق میکند نماز است مثلاً بعضیها را با نماز شلاق میزد آیه نازل شد که: «وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً» (توبه/84) کسانی که از جبهه فرار میکنند اگر مردند یا رسول الله بر مرده آنها نماز نخوان یعنی نماز را شلاق قرار میدهد، یک جا هم نماز تشویق است، جعفر طیار برادر حضرت علی آمد چون بنیانگذار اسلام در حبشه بود، همین آقایی که از آمریکا آمد رهبر مسلمانهای آمریکا و راهپیمایی یک میلیونی در آمریکا به وجود آورد و آمریکا را لرزاند. وقتی در بیست و دوی بهمن آمد این جا و میدان آزادی صحبت کرد. آمریکا به وحشت افتاد و یک استخوانی شده در گلوی آمریکا که نمیداند چه کند بگیردش موج میافتد نگیردش موج میافتد، الان اینها مواد منفجره شدهاند، باید هم باشند اصلاُ قرآن میگوید من مواد منفجره هستم: «لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ» (حشر/21)، اگر قرآن بر کوه نازل میشد تکه تکه میشد یعنی چه؟ یعنی من دینامیت هستم. وقتی قرآن میگوید من دینامیت هستم. انسان قرآنی هم باید دینامیت باشد. مسلمانهای وارفته کیلویی هستند. باید گفت دو هزار و هفتصد کیلو مسلمان.
منصور دوانقی لگد میزد به زمین و میگفت: امام صادق استخوان در گلوی من بود که نه میشود قورتش بدهم و نه میتوانم بالا بیاورم. مسلمان باید در گلوی کفر این طور باشد، اسرائیل همه را رام کرده اما نسبت به ایران مانده معلوم میشود که ایران مسلمان است، آمریکا همه را خام میکند ولی توی ایران مانده و ایران شده یک استخوان و علامت استخوان شدن. مسلمان بودن است چون وقتی ما مسلمان هستیم که کفار از ما ناراحت بشوند و وقتی کفار از ما راضی باشند در اسلاممان باید شک کنیم.
حضرت حمزه سال سوم هجرت شهید شد. قصه جنگ احد مفصل است و در جنگ احد خیلی فوت و فن است. حضرت صفها را میدید، شانهها را صاف میکرد، مساله شعار، مساله تغذیه، مجروحین را میبردند. در یک منطقهای پانسمان میکردند. در جنگ احد خاطره خیلی هست، به امید روزی که تمام سربازان ما فیلم احد را برایشان بگذارند، به امید روزی که سپاه ما ارتش ما از از این فیلمها بسازد، ما بسیاری از اطلاعاتی که بعد از دو سال از سرباز در اختیار ما هست میتوانیم خیلی کارها بکنیم دیگر نباید سرباز تارک الصلاه داشته باشیم یعنی سربازی از منطقهای آمده که نماز بلد نیست. در پادگان باید نمازش حل بشود. مسأله سرباز بیسواد باید حل بشود. اگر سرباز بیسواد وارد پادگان شد و دو سال توی دست ما بود و رفت باز هم بی سواد بود باید بگوییم. بسمه تعالی ما بیعرضه هستیم نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر، چون دو سال یک جوان سالم در اختیار ما بود هنر این که سواد و نماز یادش بدهیم نداشتیم، اگر سرباز شنا بلد نباشد وای به حال ما. روایتی هست که میگوید جوانان مسلمان تیراندازی یاد بگیرند و میگوید که باید شنا هم یاد بگیرند، اصلاً کشوری که خلیج فارس دارد مگر میشود سربازش شنا بلد نباشد، جوان هشتاد و دو کیلو وقتی میافتد توی آب مثل آجر توی آب میرود، یک مقداری از این دنگ و فنگهای روابط عموی، ذیحسابی، یک مقدار تشکیلات زیاد شده. ماه رمضان رفتم یک جایی فاتحه بخوانم یک وقت دیدم یک صف سرباز، گفتم چه خبر است، دکور سازی میکنیم این دکورها را کم بکنیم با آنجایی که استخر است قرارداد ببندیم تا سربازی که در پادگان است، شنا یاد بگیرد. کشور خلیج فارس دار باید همه امتش شنا بلد باشد.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»