جایگاه جوانمردی در آیات و روایات
موضوع: جایگاه جوانمردی در آیات و روایات
تاریخ پخش: 09/01/1402
عناوین:
1- جوانمردی هابیل در برابر حسادت قابیل
2- جوانمردی یوسف در برابر حسادت برادران
3- جوانمردی رسول خدا در برابر آزار مردم مکه
4- جوانمردی حضرت موسی به هنگام فرار از مصر
5- شرکت رسول خدا در پیمان دفاع از مظلومان مکه
6- بیان کمالات دیگران، نشانه جوانمری انسان
7- اقرار به اشتباه و عذرخواهی از دیگران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
هر جلسهای یکی از موضوعات را از قرآن و روایات بررسی میکنیم، در این بیست دقیقه، بیست و پنج دقیقه با کم و زیادش، بحثمان بحث جوانمردی است. مرد غیر از جوانمرد است، ممکن است پیر باشد، ولی جوانمرد باشد، ممکن است جوان باشد، ولی از گردونه خارج بشود. جوانمرد را در عربی «فَتی» میگویند، «لا فَتی الّا عَلی»، جوانمرد علی است. قرآن راجع به اصحاب کهف میفرماید: «فِتْیَه» (کهف/ 13)، اینها جوانمرد بودند، ولی در تفسیر میخوانیم پیر بودند، روح جوانی داشتند، سنّشان بالا بود، اما روح جوانی داشتند.
حالا جوانمرد چه کسی است و در قرآن اخلاق اسلامی چه میگوید؟
1- جوانمردی هابیل در برابر حسادت قابیل
اوّل جوانمرد، حضرت آدم دو تا پسر داشت: هابیل و قابیل. دو تا عمل انجام دادند، عمل یکی به خاطر تقوا قبول شد، عمل یکی از برادرها رد شد، چون تقوا ندارد، چون قرآن یک آیه دارد میگوید من از آدمهای با تقوا کار را قبول میکنم، آیهاش را هم بخوانم: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقین» (مائده/ 27)، از متّقین کار را قبول میکند، مثل اینکه شما میگویی چایی را اگر در فنجان باشد، من میخورم، چایی را تو آفتابه کنند، هیچ کس نمیخورد. از افراد باتقوا.ددو تا برادر بودند، هابیل و قابیل، بچّههای حضرت آدم، دو تا عمل انجام دادند، از یکی قبول شد، چون تقوا داشت، از یکی قبول نشد، چون تقوا نداشت، آن حسادتش گر کشید، شعلهور شد، گفت: «من تو را میکشم» برادر به برادر گفت میکشمت. گفت: «تو اگر دست دراز کنی، من را بکشی، من روی تو دست دراز نمیکنم.» این را جوانمردی میگویند. او به شما فحش میدهد، شما بگو حرف شما را شنیدم، ولی من این کلمات تو را نمیگویم. ما الآن یک کسی بگوید: «احمق»، میگویم: «من احمق هستم؟! ننهات احمق است، بابایت احمق است، جدّ و آباءات احمق است، همهی کس و کارت احمق است.» انتقام میکشیم. جوانمرد معنایش این است که بگذریم. آیهاش این است: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ»، آیهای که میخوانم، بعضی از کلماتش فارسی است، با عربی یکی است، «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ» (مائده/ 28)، تو اگر دست دراز کنی، من دست دراز نمیکنم. نگو او نیامد دیدن من، من هم دیدنش نمیروم، او سوغاتی نیاورد، من هم برای او سوغاتی نمیبرم، او با من خداحافظی نکرد، من هم خداحافظی نمیکنم، او نمیدانم چی، در عروسیاش، افطاریاش، عزایش من را دعوت نکرد، من هم دعوت نمیکنم، اینها یعنی ناجوانمردی است، جوانمرد کسی است که از دیگران انتقام نکشد، تو دست دراز بکنی، من دست دراز نمیکنم.
امام زین العابدین علیه السلام در دعای (دعای بیستم، دعای مکارم الأخلاق) صحیفهی سجّادیه میفرماید که: «مَنْ غَشَّنِی بِالنُّصْحِ»، این مال امام سجّاد علیه السلام است، خدایا اگر کسی به من کلک میزند، من خیرخواهی بکنم، «وَ أُغْضِیَ عَنِ السَّیِّئَهِ»، بدیها را اغماض کنم، عربیهایی که میخوانم، جملات امام سجّاد است، «مَنْ قَطَعَنِی بِالصِّلَهِ»، او با من قطع رابطه کرده، او به من تلفن نمیکند، من تلفنش کنم، این یکی.
دو. قرآن دربارهی متّقین میفرماید: «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظ» (آل عمران/ 134)، آدمهای با تقوا عصبانی که شدند، خودشان را نگه میدارند، این علامت جوانمردی است.
2- جوانمردی یوسف در برابر حسادت برادران
سه. برادرهای یوسف وقتی مشتشان باز شد، فهمیدند که چه غلطی کردند، یوسف را در چاه انداختند که سر به نیستش کنند، نابودش کنند، غافل از اینکه اینها یوسف را از چاه بیرون میآوردند و بعد هم خانه به خانه و تا بالأخره حکومت به دست او میافتد، گفتند: «إِنَّا کُنَّا خاطِئینَ» (یوسف/ 97)، برادرها پهلوی یوسف گفتند ما خطاکاریم، یوسف جوانمرد بود، فرمود: «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» (یوسف/ 92)، «الْیَوْمَ» یعنی همین امروز همهتان را بخشیدم، میدانی چه کردند؟ یوسف برادر بود، در چاهش انداختند، پدرش از فراق یوسف نابینا شد، اما وقتی میگویند ببخش، میگوید: «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» (یوسف/ 92)، همین الآن همهتان را بخشیدم. چند تا از ما هستیم که اگر آمدند گفتند آقا یک جایی فحشت دادم، بگویم خدا از سر تقصیراتشان بگذرد؟
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه خودش از این مردانگیها زیاد در زندگیاش بود. یک خاطره الآن از امام یادم آمد، شنیدم، برایتان بگویم. یک جعبه گزی خدمت امام هدیه آوردند، لابد از اصفهان بوده. امام مقداری گز را خورد، گفت: «خیلی گز خوبی است. این جعبه گز را برای فلانی ببرید.» این فلانی چه کسی بود؟ حالا اسمش را من نمیگویم، فلانی یکی از سیاسیون اوّل انقلاب بود، یک مدّتی هم وزیر بود، از یاران بازرگان و آنها بود. گفت این جعبهی گز را بدهید به فلانی، یعنی آن کسی که وزیر بازرگان بود. گفتند: «آقا ایشان خطّ سیاسیاش از ما جداست! حزبش، روزنامهاش، مقالهاش، سخنرانیهایش، اصلاً ایشان با ما نیست دیگر، مدّتهاست از ما جدا شده!» گفت: «حالا یک جعبه گز که کاری به سیاست ندارد، بروید به او بدهید.» دفتر امام گفتند: «حالا عجله نکنیم، ببینیم امام پیگیری میکند.» یک مدّتی شد. امام فرمود: «جعبه گز را بردید به فلانی بدهید؟» دیدند نه، امام پیگیری میکند. گفتند: «میرویم، میدهیم.» گفتند: «آقا این جعبه درش باز شده، زشت است، یک جعبهی درستی پیدا کنیم، به او بدهیم.» گفت: «اینکه درش باز است، خوب است، چون میفهمد، من خوردم، خوشم آمده، باقیاش را به او دادم، اگر جعبه در بسته باشد، میگویند نخورده برای ما فرستاد، معلوم نیست چه چیزی داخلش هست، من خوردم، پسندیدم، این جعبهی در باز مزه دارد، نه در بسته.» رفتند در خانهی آن آقا را زدند و آمد پشت در، گفت: «بفرمایید» گفتند: «ما این جعبهی گز را خدمت امام هدیه دادند، مقداریاش را خورد و …» گفت: «امام برای من جعبه گز فرستاده؟! خود امام داده؟! اسم من را برده؟!» میگفتند: «پشت در این طرف وا رفت.»
قرآن یک آیه دارد، میگوید: «ادْفَعْ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ» (فصّلت/ 34)، تو برخوردهای تلخ را شیرین جواب بده. الآن حرم امام رضا نشستید، با چه کسانی قهر هستید؟ جوانمرد باشید، بروید بگویید آقا، یا حق با تو، یا حق با من، بر گذشتهها صلوات، من امروز میخواهم با هم آشتی کنیم. به دل نگیریم، این جوانمردی است، علامت جوانمردی این است که به دل نگیرد.
3- جوانمردی رسول خدا در برابر آزار مردم مکه
روزی که مکّه فتح شد، مردم مکّه پهلوی پیغمبر آمدند که آقا ما در مکّه تو را اذیت کردیم، از چهل سالگی، تا پنجاه و سه سالگی، سیزده سال در اینجا انواع اذیتها را کردیم، مجبور شدی به مدینه هجرت کردی، حالا بعد از هشت سال آمدی مکّه را فتح کردی، میخواهی با ما چه کنی؟ خاکستر سرت انداختیم، هر کاری که علیه تو بود، کردیم، از نظر الفاظ همه کلمهای به تو گفتیم: ساحر، شاعر، کاهن، مجنون، از نظر توطئه ریختند خانهات، نصف شب تو را بکشند، اذیتی به ذهنمان آمد، نسبت به تو کردیم، حالا امروز مکّه را فتح کردی، میخواهی چه کنی؟ فرمود: برادرم یوسف چه کرد؟ برادرم یوسف برادرهای خودش را یک ضرب در یک لحظه بخشید، من هم همهی شما را همین الآن میبخشم، این را جوانمردی میگویند، «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء» (بحار الأنوار، ج 21، ص 132)، بروید همهتان آزاد هستید.
اینها را میگویم، تاریخ نمیخواهم بگویم، آیا در عمرمان جوانمردی دیدیم؟ بعضیها خیلی آدمهای عجیبی هستند، خانهاش را فروخته، یا رهن داده، لامپش، سرپیچش را هم باز میکند، میگوید: «من خانه را فروختم، این لامپ که جزء خانه نیست!» این نامردی است، تو که یک خانه میدهی، دیگر لامپش را باز نکن.
روز فتح مکّه مسلمانها یک شعاری دادند، شعارشان این است: «الیَومُ یَومُ المَلحَمَه»، «مَلحَمَه»، امروز انتقام میکشیم، امروز تلافی میکنیم، امروز تلافی میکنیم، پیغمبر فرمود: «من این شعار را قبول ندارم، بگویید «الیَومُ یَومُ المَرحَمَه»»، نه «مَلحَمَه»، «مَلحَمَه» یعنی انتقام، «مَرحَمَه» یعنی رحمت، امروز روز رحمت است، ما همهی شما را میبخشیم. (شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، ج 17، ص 272) مسئلهی مهمّی است.
علامت جوانمردی در قرآن
– این قصّه را حتماً از اهل منبر و از من زیاد شنیدید، امام حسن و امام حسین دو تا بچّهی کوچولو بودند، مریض شدند، پیغمبر و اصحاب عیادت آمدند. پیشنهاد شد که: «یا علی نذر کن که اگر بچّهها سالم شدند، روزه بگیرید.» حضرت هم نذر کرد و بچّهها سالم شدند و قرار شد سه روزه بگیرند. گندم هم در خانه نبود و گندمی تهیه شد و آرد شد و نان شد و تا رفتند افطار کنند، در را زدند. کیه؟ یتیم. نانشان را به یتیم دادند، این را جوانمردی میگویند، با آب افطار کردند. شب دوّم، مرحلهی سوّم، یک شب یتیم، یک شب اسیر، یک شب مسکین، «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یَتیماً وَ أَسیراً» (انسان/ 8)، یتیم و اسیر و مسکین، مسکین یعنی فقیر، اسیر هم همانها هست که در جبهه اسیر میشوند، سه شب اینها با آب افطار کردند، این اوج جوانمردی است.
4- جوانمردی حضرت موسی به هنگام فرار از مصر
– دیگر چی؟ یک جوانمردی در قرآن. حضرت موسی را برایش برنامه ریختند که اعدام انقلابی، او را بگیرند و بکشند. یک نفر که در دربار بود با دو خدمت موسی آمد، گفت: «إِنَّ الْمَلَأَ» عربیهایی که میخوانم، قرآن است: «إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ» (قصص/ 20)، جلسهای، شورایی تشکیل دادند، برای اینکه تو را بگیرند، اعدام صحرایی، هر کجا هستی، اعدامت کنند، تو را بکشند، «فَاخْرُجْ» (قصص/ 20)، منطقه نباش، برو بیرون. حضرت موسی هم از این منطقه بیرون رفت. پیاده روی کرد و بالأخره به منطقهی «مَدیَن» رفت. «مَدیَن» تحت نفوذ فرعون نبود، قبل از آنکه وارد شهر بشود، دید یک جمعیتی دم یک چاه آب دارند گوسفندهایشان را آب میدهند، ضمناً دو تا خانم هم کنار هستند. پهلوی خانمها رفت، گفت: «خانمها شما چرا کنار هستید؟!» حالا نگاه کنید: موسی خودش تحت تعقیب است، یک؛ هواگرم است، دو، چون وقتی آب داد به گوسفندهای این دو تا خانم، رفت کنار سایه گفت: «خدایا هر چی میدهی بده.» که امام فرمود گرسنهاش بود، منتها نمیخواست اسم نان ببرد، گفت هر چه میخواهی بفرستی، بفرست، امام فرمود غرضش نان بود. (بحار الأنوار، ج 13، ص 28) یک جوان فراری، تحت تعقیب، در منطقهی غریب، پیاده آمده، گرما خورده، نمیداند آیندهاش چه میشود، در مدین سراغ چه کسی برود، چه میشود. حالا خودش تحت تعقیب است، رفت سراغ دخترها: «خانمها شما چرا کنار ایستادید؟!» گفتند: «آقا ما یک پدر پیری داریم، (آن پدر پیر حضرت شعیب پیغمبر بود)، نمیتواند چوپانی کند، ما دو تا دختر چوپانی میکنیم.» گفت: «خب چرا کنار ایستادید؟!» گفت: «آخر لب چشمهی آب مردها هستند، ما برویم، زن و مرد تنهمان به هم میخورد.» گفت: «خب گوسفندها را بدهید، من آب میدهم.» گوسفندها را از این دو تا دختر گرفت و آب داد و دخترها رفتند خانه، به طور طبیعی، «چه عجب زود آمدید!» گفتند: «یک جوانی آمد، گوسفندهای ما را گرفت، آب داد.» حضرت شعیب فرمود که: «یکیتان بروید به آن جوان بگویید بیاید.» یکی از این دخترها آمد، اینها که دارم میگویم، همه قرآن است، شعر و خواب و قصّه و تاریخ نیست که بگوییم شاید دروغ باشد، آمد، گفت: «إِنَّ أَبی»، بابایم، «یَدْعُوکَ» (قصص/ 25)، دعوتت کرده، بابایم گفته بیا منزل. چه کار دارد؟ «لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ»، اجر سقّاییت را میخواهد بدهد، تو بزغالهها را آب دادی، بابایم میخواهد یک هدیهای به شما بدهد. حضرت موسی هم با این دختر حرکت کرد، وارد خانهی شعیب شد. موسی ماجرا را گفت که :«من جوانی هستم، غریب هستم، تحت تعقیب هستم، توطئهای علیه من برای قتل من هست، فرار کردم.» اوّل گفت: «نَجَوْتَ» (قصص/ 25)، تو نجات پیدا کردی، در این منطقه خیالت راحت باشد، این منطقه امن است؛ بعد گفت که یک دخترهایم را هم به تو میدهم، از بیهمسری بیرون بیایی، این دو تا؛ سوّم اینکه شغل هم نداری، چوپان من باش، من از بیکسی دخترهایم چوپانی میکنند؛ مهریه نداری، دخترم را که به شما میدهم، یا هشت سال، یا ده سال چوپانی کن، پول چوپانیات، مهریه حساب میشود؛ جا ندارم، همین خانهی خودمان این اتاق مال تو. یعنی مسکنش حل شد، همسرش حل شد، شغلش حل شد، مهریهاش حل شد، اینها را جوانمردی میگویند.
توی فامیل، هستند خیلی از فامیلها این کار را میکنند، در فامیل خودشان چند نفر میشوند، فقرای فامیل را درمییابند، بستههای معیشتی را اگر من و شما میتوانیم دو نفری حل کنیم، نگذاریم به ارتش و سپاه و کمیتهی امداد و خیّرین و اینها برسد، بستهی معیشتی را خودت بده. غذا رساندن به فقرا را امیرالمؤمنین به کسی نمیداد، میگفت میخواهم خودم باشم. صورتش را هم میپوشاند که آن کسی که غذا را تحویل میگیرد، شناخته نشود. این هم یک خاطره، بزرگواری و جوانمردی حضرت شعیب.
5- شرکت رسول خدا در پیمان دفاع از مظلومان مکه
یکی دیگر. قبل از آنکه پیغمبر ما به پیغمبری برسد، در مکّه زندگی میکرد. در مکّه آدمهای یاغی بودند، زوّارها را اذیت میکردند، پنج، شش نفر شدند، گفتند بیایید همقول بوشم، همقسم بشویم، در مکّه کسی تحت تعرّض قرار نگیرد. (ر.ک به: تاریخ اسلام زندگانی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله، استاد جعفر سبحانی، ص 44 و 45، چاپ اوّل، سال 78، نشر خرّم) جوانمرد کسی است که سراغ کار برود، نه برای خاطر خرجی زن و بچّه بیاید کار بکند، آنهایی که برای خرجی زن و بچّه کار میکنند، اینها کاسب هستند، گناه نیست، عیب نیست، وظیفهشان هم همین است، اما جوانمرد نیستند، جوانمرد کسی است که وظیفهاش نیست، اگر کفش خودت را واکس زدی، جوانمرد نیستی، همهی مردم کفشهایشان را واکس میزنند، اما اگر گفتی حالا که دستمان را بوی واکس برداشته، بگذار کفش داداشم واکس بزنم، بنده سرباز هستم، کفشم را واکس میزنم، کفش آن سرباز را هم من واکس بزنم. ما که نانوایی میرویم، نان بخریم، این همسایهمان پیرزن است، کسی را ندارد، با او صحبت کنیم که آقا من روزی یک نان در خانهی شما میآورم، میدهم، شما بعداً پولش را به من بده. کارهای مأموریتی درجهی یک نیست، درجهی دو و سه و پنج است، درجهی یک کار این است که انسان همین که تشخیص داد این کار را بکند، بکند، شرط و شروط هم نکند، به این شرط این کار را میکنم که تو این کار را بکنی. همقسم شدند که اگر کسی در مکّه مورد تجاوز قرار گرفت، همهی اینها علیه او بشورند. پیغمبر بعد از پیغمبریاش فرمود اگر امروز هم، تازه آنهایی که همقسم شدند، مسلمان نبودند، بتپرست بودند، پیغمبر اسلام با بتپرستها همقسم شد که از مظلوم دفاع کند، دفاع از مظلوم اینقدر میارزد که آدم با یک یهودی و مسیحی هم شریک بشود.
گاهی به ما میگویند: به ما چه عربهای لبنان؟! به ما چه عربهای یمن؟! آنها عرب هستند، به ما چه؟! جوانمرد یعنی وقتی دیدی مظلوم است، دفاع کن، کاری به عرب و عجم نداشته باش، شیعه و سنّی ندارد، عرب و عجم ندارد، فقیر و غنی ندارد، شرقی و غربی ندارد، سفیدپوست و سیاهپوست ندارد، معنی جوانمرد این است. پیغمبر فرمود آن زمان که همقسم شدیم، پیغمبر نبودم، الآن هم که پیغمبر مسلمانها هستم، اگر بیایند بگویند امضا کن، باز هم امضا میکنم، یعنی سر قولم هستم، اینها جوانمردی است. (ر.ک به: تاریخ اسلام زندگانی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله، استاد جعفر سبحانی، ص 44 و 45، چاپ اوّل، سال 78، نشر خرّم)
6- بیان کمالات دیگران، نشانه جوانمری انسان
جوانمرد این است که کمالات دیگران را به رخ بکشد. از جوانمردی یک چیزی را نقل کنم. یک خانمی پهلوی دو تا عالم آمد، دو تا از علما نشسته بودند، یک خانمی آمد، یک قرآن را آورد، داد به یکی از این علما داد، گفت: «آقا دلم میخواهد تو یک استخاره کنی، تو میخواهم استخاره کنی.» آقا هم دید این خانم میگوید تو استخاره کن، قرآن را گرفت و دعایش را خواند و لای قرآن را باز کرد، به خانم گفت: «تو به من گفتی تو استخاره کن، استخاره را من کردم، اما این عالم سوادش از من بیشتر است، اجازه بده ایشان بگوید استخاره خوب است یا نه.» قرآن را داد به او گفت مثلاً استخاره خوب است یا بد. این را جوانمردی میگویند. ؟؟؟ (22:47) افرادی هستند مثلاً به خود بنده میرسند، میگویند آقای قرائتی ما بحثهای تو را در تلویزیون گوش میدهیم، میگوییم: «خب الحمدلله». بعد میآید میگوید ما بحثهای فلانی را گوش نمیدهیم. میگوییم: «آقا فلانی سوادش از من بیشتر است هان، من شاید بیانم خوبتر است، او هم یک کمالاتی دارد.»
این مال دو تا آیت الله که جوانمردی کرد. دو تا کارگر ساده را هم برایتان بگویم. امروزیها کولبر میگویند، اینهایی که بار روی دوششان میگذارند، حمل و نقل میکنند. یکی آمد گفت: «آقا بیا این قالی را آنجا ببر.» این کارگر کولبر گفت: «من صبح تا حالا چند تا قالی بردم، همه هم به من پول دادند، نمیدانم چه حسابی است، کسی امروز از این دعوت نمیکند، این هم کولبر است، کنار من ایستاده، شما باری را که میخواهی به من بدهی، به این بده، یک خورده هم اضافهاش بده که این هم زندگیاش به من برسد.» این را جوانمردی میگویند.
یکی از علما آخر شب دکّان سبزیفروشی این برگ کاهوها و سبزیهای فاسد را میخرید. به او گفتند: «اینها که خوردنی نیست.» گفت: «میدانم خوردنی نیست، من میخرم که این سبزیفروش یک چیزی گیرش بیاید.» گاهی افراد جنس را از یک کسی میخرند که یک خیری به او برسانند، این را جوانمردی میگویند. نیاز به سخاوت دارد، نیاز به ثروت ندارد، افرادی که سخاوت دارند، فقیر هم که باشند، کمک میکنند، افرادی هستند ثروتمندند، اما سخاوت ندارند، در اینها جوانمردی کمرنگ است.
خدا به موسی گفت: «برو پهلوی فرعون دعوتش کن»، موسی جوانمرد بود، گفت: «داداشم از من بهتر است، «هارُونَ أَخی» (طه/ 30)، هارون برادر من است، « هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» (قصص/ 34)، بیانش از من بهتر است، او هم بیاید با هم دو نفری برویم.» چه اشکالی دارد بگوییم او از ما بهتر است.
7- اقرار به اشتباه و عذرخواهی از دیگران
جوانمرد این است که وقتی در گفتوگوها فهمید حق با او نیست، بگوید: «آقا من اشتباه کردم، اقرار کند، بگوید آقا من اشتباه کردم.» اینها جوانمردی است.
یک وقت حضرت امام یک جملهای را گفت، ترکشش به چند نفر خورد. راجع به یک مسئلهای که حالا باز نکنیم. دادستان آن زمان آقای ربّانی املشی بود، اوّل انقلاب، خدا رحمتش کند، امام فرمود: «به ربّانی املشی بگویید بیاید.» گفت: «من چند روز پیش اعلامیهای، یک پیامی دادم، هفت، هشت نفر در این پیام ترکش خوردند، یکیاش هم دادستان کلّ کشور بود.» گفت: «بله، ترکشش به ما رسید.» گفت: «حلال کن من را.» گفت: «آقا، خواهش میکنم، تو مرجع من هستی، امام من هستی، استاد من هستی.» گفت: «نه، من این حرفی که زدم، ترکشش به شما خورد، نباید به شما بخورد، انتقادم درست بود، اما باید یک جوری انتقاد کنم که به شما ضربهای روحی نخورد، من بعداً فکر کردم که به شما ضربه خورده، من میخواهم که شما من را حلال کنی.» امام از شاگرد خودش حلالیت طلبید، گفت من را حلال کن، این را جوانمرد میگویند.
«مرد نباید از خانمش عذرخواهی کند!» چرا، نامرد است کسی که ظلم کند و عذرخواهی نکند، این نامرد است. «مرد این است که حرفش یکی باشد!» این حرف غلطی است، مرد این است که حرفش صد تا باشد، اگر نود تا حرف زدی، دیدی اشتباه است، بگو آقا این نود تا اشتباه است، نود و یکی را بگو. آخر ما گاهی وقتها میگوییم مرد آن است که حرفش یکی باشد، غلط است. «مرد این است که عذرخواهی نکند!» غلط است، عذرخواهی کنید. چه اشکال دارد، علامت جوانمردی است.
«آقا بگوید بلد نیستم، ما تابع قانونیم.» قرآن به پیغمبر میگوید بگو بلد نیستم، آیهاش این است: «قُلْ» بگو، «إِنْ أَدْری» (جن/ 25) بلد نیستم، این جوانمردی است، بگو بلد نیستم، بگو او از من بهتر است.
پارچه فروش هستی، بگو : «آقا این پارچه رنگش میرود، رنگش ثابت نیست، اگر میخواهی فلان بزّاز این پارچه را دارد.» دکتر است، جوانمرد باشد، به مریض بگوید: «مرض شما را تشخیص ندادم، یک؛ فلان پزشک از من تخصّصش بیشتر است، دو؛ این پولی را هم که دادی، برگردانم، سه.» این را پزشک جوانمرد میگویند.
چند وقت پیش، چند سال پیش یک بچّه موهای سرش میریخت، همهی موهای بدنش میریخت. یک استاد داشت قسمت کردستان، این معلّم تمام سرش را رفت اصلاح کرد، از تیغ زد، که این بچّه احساس نکند سر کلاس تنهاست، مسخرهاش میکنند، بگوید جناب مدیر هم سرش مثل سر من میماند، یعنی از زلفش گذشت، تا دل یک بچّه را خوش کند.
جوانمرد حتّی نسبت به حیوانها، نسبت به غریبهها. امام صادق دید تو جادّه یک کسی هی همچین میکند. گفت: «بروید ببینید چه میخواهد.» رفتند و برگشتند، گفت: «چه میخواست؟» گفت: «آب میخواست.» گفت: «خب به او دادید؟» گفتند: «نه» گفت: «چرا آب ندادید؟! خب تشنهاش است، چرا آب ندادید؟!» گفت: «یهودی بود.» گفت: «خب یهودی بود، باید تشنه باشد؟!» تشنه باید آب بخورد، یهودی ندارد، مسلمان ندارد. جوانمردی معنایش این است که وقتی میخواهد کمک کند …
غیر جوانمرد چه هست؟ غیر جوانمرد این است که یک کمکی هم که میخواهد بکند، لفت میدهد. یک بنده خدایی بود، خیّر بود ولی یک خورده مشتش، گاهی گیر میداد. یک مردهشوری پهلویش رفت. به او گفت: «آقا مدّتی است که کسی نمرده، ما مردهشویی گیرمان نیامده و وضعمان بد است.» ایشان هم رسمش بود، هر کسی میرفت کمک بگیرد، میگفت: «نماز بلد هستی؟ نماز جمعه چند رکعت است؟ نماز صبح چند رکعت است؟ حمد و سورهات را بخوان، ببینم درست است، غلط است.» از او پرسید که: «شما مرده را میشویی، مرده چند تا کفن دارد؟ چند تا غسل دارد؟» هی سؤال و جواب کرد، ایشان هم فقیر بود، جواب داد. این مردهشور خسته شد، گفت: «آقا ما دقیقهی آخری که میخواهیم از مرده جدا بشویم، یک چیزی هم در گوش مرده میگوییم.» گفت: «چی میگویید؟ تلقین؟» گفت: «نه، تلقین نمیگوییم یک چیزی در گوشش میگوییم.» گفت: «خب بگو، چی گفتی؟» گفت: «میگویم ای مرده، خوشا به حالت که مردی، نیازت به این حاج آقا نشد که یک قرون که میخواهد بدهد، ما را سین جیم میکند.» جوانمرد یعنی بده و چشمت را هم بگذار و سین جیم نکن. شیرینی هدیه را با منّت و سؤال و جواب از بین نبر.
خدایا به جوانمردان تاریخ، ابراهیم، اسماعیل، به جوانمرد کربلا ابالفضل، به جوانمردهایی که در جبهه رفتند، خطشکن بودند، به آبروی همهی جوانمردان روحیهی جوانمردی را در ما زنده بفرما.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»