ایمان، آثار – 1
موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحثهایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مىپرسد یا دوستى از شما مىپرسد مىگوییم و رد مىشویم و بعد هم یک چند جمله اى درباره نقش ایمان به خدا و بحثها را کم کم خلاصه مىکنیم سوالى که مىکنند این است گاهى مىپرسند که شما مىگویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مى گویید همه چیز را خدا آفرید، مىگویید: بله. مىگوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مىگویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مىگویند، غیر خدا پرستان چطور مىگویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مىگویند همه چیز را بر مىگردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مىگویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مىکنى من از تو مىکنم. شما مىگویید خدا را کى آفریده من مىگوییم چى، شما مىگویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مىکنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مىگویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مىگوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مىکنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مىگویى: خدا از کجا؟ ما مىگوییم چى، ماده از کجا؟ او مىگویید ماده از قدیم است، من مىگوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفته ام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبه ها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مىدانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمىخواهیم بگوییم هر چیزى علت مىخواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مىخواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مىخواهد ما مىگوییم هر پدیده اى علت مىخواهد، نه هر چیزى علت مىخواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیده اى علت مىخواهد بنابراین هر پدیده اى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمىخواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مىکنى مىبینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مىکنى مىگویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مىبینى چرب است سوال مىکنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمىرود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیده هاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی میبریم
همانطور که شما مىگویى ماده سوال ندارد ما هم مىگوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمىتواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحث هاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مىپرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیده ایم به آنها ایمان آورده ایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمىشود یعنى شما هرچه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمى آید جاذبه را با زبان نمىشود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمىشود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مىآید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمىشود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشرهاى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمىشود. جاذبه را از طریق دست هم نمىشود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مى دهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمىشود، چگونه به جاذبه اى که نمىشود چشید و بوئید و دید شما مىگویی؟
والله من نگاه مىکنم این سیب از درخت مىافتد به زمین مىگوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مىبرم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مىفهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مى فهمیى که مادر شما به شما مهر مىورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مىکند یا مىشورد و یا غذایى که مىپزد از این حرفهایى که مىزند، پى مىبرید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمىشود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمىشود لمس کرد ولى از آثار مىفهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مىتوانیم اینطور بگوییم، مىتوانیم بگوییم انواع چیزهایى که مىتوان باور کرد ما چند نوع چیزى را مىتوانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مىتوانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیقتر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیقتر با آن حرف مىزنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مىبینمش، همین جسم هم آثارش را مىبیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مىگویم: این گچ را قبول دارى مىگوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مىگویم: خوب از کجا؟ مىگوید: خوب مىبینمش. مىگویم: اتفاقاً اشتباه مىکنى، شما خودش را نمىبینى، شما مىگویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مىگوید: آقا سفید است. مىگویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مىگوید: حجم دارد، مىگویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مىبیند از آثار پى به موثر مىبرید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مىشود آدم خیال مىکند خودش را مىبیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مىزنید چون زبان مادریت است حرف مىزنى فکر مىکنى بى فکر حرف مىزنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مىگویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مىکنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مىکند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مىگرداند چون سرعت دارد آدم خیال مىکند یک دایره است بنابراین ما وقتى مىخواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مىبینیم، یک وقت هم اثرش را مىبینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مىکنیم، نه خودش را مىبینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مىدهد و ما قبول مىکنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مىآیند و مىگویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمه اى است از گوینده راستگو، شما قبول مىکنید، خود هوا و اثر هوا را نمىبینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مىبینیم، از آثار آفرینش. یک سرىها را از اثر پى مىبریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مىبینى؟ نه، خودش را نمىبینم. اثرش را مىبینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مىگوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مىگویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کردهاند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مىکند، پنج هزار نوع انگور درست مىکند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مىکنیم.
4- دید وسیع
گوشهاى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانه هاى زمین پهلوى شما کوچکتر مىشود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانه ها کوچکتر مىشود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مىزند و مىگوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمىگیردش، غرور نمىگیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مىکند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مىکند، مشک کم آب لق لق نمىکند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مىزنند، هر عطسه و سرفه که مىکنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مىگذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مىکشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مىکرد، مىفرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مىدهیم، مىگوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خوانده ام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مىگویند چقدر عبادت مىکنید، مىگویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مىگویند چقدر عبادت می کنید؟ مىگوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مىگوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناختهام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمىگیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مىخواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند بعد از نماز شبش دعا مىکند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظه ام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همه اش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مىدهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمىفروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مىفرماید هر کس مىخواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مىارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مى فرماید هر کس مى خواهد ببیند نرخش چقدر است، مىتواند ببیند چقدر گول مىخورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمىتواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مىکند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمىکنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مىخوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامت ها تو را کج نمىکند، ما با تشویق گرم مىشویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مىشود و یا یک دانه خرما گرم مان مىشود.
ببینید امام چه مىگوید، الان محبوبترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مىگوید من فقط مى خواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مىگوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احترام مان بوق بزند مىگوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادی خواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مىدهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مىگوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مىگویند دید وسیع، اوج مىگیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمىترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاه هایى آمدند نصف شب من را بردند، مىگفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مىگفت دو تا سرهنگ ها مىلرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مىگویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمىترسد، تشویقها، ترفیع ها الى آخر.
در هندسه مىگویند شما اگر یک نیم دایرهاى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایره اى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مىگویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمىکند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مىآیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمىکنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مىرسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باختهام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مىگیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویه ها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مىسازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مىسازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مىکند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مىتواند به عالىترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مى آورم، سه نفر نمىخورند، به احمد آقا مىگویند چرا نمىخورى، مىگوید قهر کرده ام. دیگرى نمىخورد مىگوییم شما چرا نمىخورى؟ مىگوید از بس خورده ام دیگر میل ندارم. سومى مىگوییم چرا نمى خورى؟ مىگوید من نمىخورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمىخورند اما هدفشان فرق مىکند. یکى نمىخورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمىخورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مىکند، جراح هم شکم پاره مىکند، از چاقو کش ده هزار تومان مىگیرند، به جراح ده هزار تومان مىدهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحله اى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمىخواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مىخواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمىشود، افرادى مىبینید بحث مىکند سر کفش، سر کلاه، قهر مىکند، خودکشى مىکند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مىپاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئله اى آن را تکان نمىدهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مىفرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزشهایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثه اى او را تغییر نخواهد داد و نمىدهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مىآید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبه ها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمىنویسم. گفتند: زندان را اضافه مىکنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمىگویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مىگوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مىگوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمىکند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحثهایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مىپرسد یا دوستى از شما مىپرسد مىگوییم و رد مىشویم و بعد هم یک چند جملهاى درباره نقش ایمان به خدا و بحثها را کم کم خلاصه مىکنیم سوالى که مىکنند این است گاهى مىپرسند که شما مىگویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مىگویید همه چیز را خدا آفرید، مىگویید: بله. مىگوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مىگویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مىگویند، غیر خدا پرستان چطور مىگویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مىگویند همه چیز را بر مىگردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مىگویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مىکنى من از تو مىکنم. شما مىگویید خدا را کى آفریده من مىگوییم چى، شما مىگویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مىکنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مىگویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مىگوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مىکنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مىگویى: خدا از کجا؟ ما مىگوییم چى، ماده از کجا؟ او مىگویید ماده از قدیم است، من مىگوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفتهام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبهها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مىدانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمىخواهیم بگوییم هر چیزى علت مىخواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مىخواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مىخواهد ما مىگوییم هر پدیدهاى علت مىخواهد، نه هر چیزى علت مىخواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیدهاى علت مىخواهد بنابراین هر پدیدهاى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمىخواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مىکنى مىبینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مىکنى مىگویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مىبینى چرب است سوال مىکنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمىرود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیدههاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی میبریم
همانطور که شما مىگویى ماده سوال ندارد ما هم مىگوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمىتواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحثهاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مىپرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیدهایم به آنها ایمان آوردهایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمىشود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمىآید جاذبه را با زبان نمىشود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمىشود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مىآید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمىشود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشرهاى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمىشود. جاذبه را از طریق دست هم نمىشود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مىدهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمىشود، چگونه به جاذبهاى که نمىشود چشید و بوئید و دید شما مىگویی؟
والله من نگاه مىکنم این سیب از درخت مىافتد به زمین مىگوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مىبرم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مىفهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مىفهمیى که مادر شما به شما مهر مىورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مىکند یا مىشورد و یا غذایى که مىپزد از این حرفهایى که مىزند، پى مىبرید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمىشود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمىشود لمس کرد ولى از آثار مىفهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مىتوانیم اینطور بگوییم، مىتوانیم بگوییم انواع چیزهایى که مىتوان باور کرد ما چند نوع چیزى را مىتوانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مىتوانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیقتر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیقتر با آن حرف مىزنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مىبینمش، همین جسم هم آثارش را مىبیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مىگویم: این گچ را قبول دارى مىگوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مىگویم: خوب از کجا؟ مىگوید: خوب مىبینمش. مىگویم: اتفاقاً اشتباه مىکنى، شما خودش را نمىبینى، شما مىگویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مىگوید: آقا سفید است. مىگویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مىگوید: حجم دارد، مىگویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مىبیند از آثار پى به موثر مىبرید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مىشود آدم خیال مىکند خودش را مىبیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مىزنید چون زبان مادریت است حرف مىزنى فکر مىکنى بى فکر حرف مىزنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مىگویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مىکنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مىکند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مىگرداند چون سرعت دارد آدم خیال مىکند یک دایره است بنابراین ما وقتى مىخواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مىبینیم، یک وقت هم اثرش را مىبینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مىکنیم، نه خودش را مىبینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مىدهد و ما قبول مىکنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مىآیند و مىگویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمهاى است از گوینده راستگو، شما قبول مىکنید، خود هوا و اثر هوا را نمىبینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مىبینیم، از آثار آفرینش. یک سرىها را از اثر پى مىبریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مىبینى؟ نه، خودش را نمىبینم. اثرش را مىبینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مىگوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مىگویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کردهاند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مىکند، پنج هزار نوع انگور درست مىکند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مىکنیم.
4- دید وسیع
گوشهاى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانههاى زمین پهلوى شما کوچکتر مىشود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانهها کوچکتر مىشود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مىزند و مىگوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمىگیردش، غرور نمىگیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مىکند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مىکند، مشک کم آب لق لق نمىکند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مىزنند، هر عطسه و سرفه که مىکنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مىگذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مىکشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مىکرد، مىفرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مىدهیم، مىگوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خواندهام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مىگویند چقدر عبادت مىکنید، مىگویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مىگویند چقدر عبادت می کنید؟ مىگوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مىگوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناختهام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمىگیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مىخواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند بعد از نماز شبش دعا مىکند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظهام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همهاش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مىدهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمىفروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مىفرماید هر کس مىخواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مىارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مىفرماید هر کس مىخواهد ببیند نرخش چقدر است، مىتواند ببیند چقدر گول مىخورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمىتواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مىکند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمىکنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مىخوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامتها تو را کج نمىکند، ما با تشویق گرم مىشویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مىشود و یا یک دانه خرما گرم مان مىشود.
ببینید امام چه مىگوید، الان محبوبترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مىگوید من فقط مىخواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مىگوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احتراممان بوق بزند مىگوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مىدهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مىگوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مىگویند دید وسیع، اوج مىگیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمىترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مىگفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مىگفت دو تا سرهنگها مىلرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مىگویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمىترسد، تشویقها، ترفیعها الى آخر.
در هندسه مىگویند شما اگر یک نیم دایرهاى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایرهاى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مىگویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمىکند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مىآیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمىکنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مىرسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باختهام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مىگیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویهها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مىسازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مىسازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مىکند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مىتواند به عالىترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مىآورم، سه نفر نمىخورند، به احمد آقا مىگویند چرا نمىخورى، مىگوید قهر کردهام. دیگرى نمىخورد مىگوییم شما چرا نمىخورى؟ مىگوید از بس خوردهام دیگر میل ندارم. سومى مىگوییم چرا نمى خورى؟ مىگوید من نمىخورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمىخورند اما هدفشان فرق مىکند. یکى نمىخورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمىخورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مىکند، جراح هم شکم پاره مىکند، از چاقو کش ده هزار تومان مىگیرند، به جراح ده هزار تومان مىدهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحلهاى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمىخواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مىخواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمىشود، افرادى مىبینید بحث مىکند سر کفش، سر کلاه، قهر مىکند، خودکشى مىکند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مىپاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئلهاى آن را تکان نمىدهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مىفرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزشهایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثهاى او را تغییر نخواهد داد و نمىدهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مىآید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبهها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمىنویسم. گفتند: زندان را اضافه مىکنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمىگویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مىگوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مىگوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمىکند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحثهایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مىپرسد یا دوستى از شما مىپرسد مىگوییم و رد مىشویم و بعد هم یک چند جملهاى درباره نقش ایمان به خدا و بحثها را کم کم خلاصه مىکنیم سوالى که مىکنند این است گاهى مىپرسند که شما مىگویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مىگویید همه چیز را خدا آفرید، مىگویید: بله. مىگوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مىگویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مىگویند، غیر خدا پرستان چطور مىگویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مىگویند همه چیز را بر مىگردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مىگویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مىکنى من از تو مىکنم. شما مىگویید خدا را کى آفریده من مىگوییم چى، شما مىگویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مىکنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مىگویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مىگوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مىکنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مىگویى: خدا از کجا؟ ما مىگوییم چى، ماده از کجا؟ او مىگویید ماده از قدیم است، من مىگوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفتهام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبهها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مىدانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمىخواهیم بگوییم هر چیزى علت مىخواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مىخواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مىخواهد ما مىگوییم هر پدیدهاى علت مىخواهد، نه هر چیزى علت مىخواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیدهاى علت مىخواهد بنابراین هر پدیدهاى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمىخواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مىکنى مىبینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مىکنى مىگویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مىبینى چرب است سوال مىکنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمىرود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیدههاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی میبریم
همانطور که شما مىگویى ماده سوال ندارد ما هم مىگوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمىتواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحثهاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مىپرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیدهایم به آنها ایمان آوردهایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمىشود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمىآید جاذبه را با زبان نمىشود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمىشود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مىآید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمىشود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشرهاى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمىشود. جاذبه را از طریق دست هم نمىشود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مىدهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمىشود، چگونه به جاذبهاى که نمىشود چشید و بوئید و دید شما مىگویی؟
والله من نگاه مىکنم این سیب از درخت مىافتد به زمین مىگوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مىبرم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مىفهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مىفهمیى که مادر شما به شما مهر مىورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مىکند یا مىشورد و یا غذایى که مىپزد از این حرفهایى که مىزند، پى مىبرید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمىشود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمىشود لمس کرد ولى از آثار مىفهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مىتوانیم اینطور بگوییم، مىتوانیم بگوییم انواع چیزهایى که مىتوان باور کرد ما چند نوع چیزى را مىتوانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مىتوانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیقتر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیقتر با آن حرف مىزنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مىبینمش، همین جسم هم آثارش را مىبیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مىگویم: این گچ را قبول دارى مىگوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مىگویم: خوب از کجا؟ مىگوید: خوب مىبینمش. مىگویم: اتفاقاً اشتباه مىکنى، شما خودش را نمىبینى، شما مىگویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مىگوید: آقا سفید است. مىگویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مىگوید: حجم دارد، مىگویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مىبیند از آثار پى به موثر مىبرید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مىشود آدم خیال مىکند خودش را مىبیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مىزنید چون زبان مادریت است حرف مىزنى فکر مىکنى بى فکر حرف مىزنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مىگویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مىکنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مىکند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مىگرداند چون سرعت دارد آدم خیال مىکند یک دایره است بنابراین ما وقتى مىخواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مىبینیم، یک وقت هم اثرش را مىبینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مىکنیم، نه خودش را مىبینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مىدهد و ما قبول مىکنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مىآیند و مىگویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمهاى است از گوینده راستگو، شما قبول مىکنید، خود هوا و اثر هوا را نمىبینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مىبینیم، از آثار آفرینش. یک سرىها را از اثر پى مىبریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مىبینى؟ نه، خودش را نمىبینم. اثرش را مىبینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مىگوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مىگویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کردهاند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مىکند، پنج هزار نوع انگور درست مىکند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مىکنیم.
4- دید وسیع
گوشهاى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانههاى زمین پهلوى شما کوچکتر مىشود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانهها کوچکتر مىشود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مىزند و مىگوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمىگیردش، غرور نمىگیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مىکند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مىکند، مشک کم آب لق لق نمىکند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مىزنند، هر عطسه و سرفه که مىکنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مىگذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مىکشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مىکرد، مىفرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مىدهیم، مىگوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خواندهام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مىگویند چقدر عبادت مىکنید، مىگویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مىگویند چقدر عبادت می کنید؟ مىگوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مىگوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناختهام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمىگیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مىخواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند بعد از نماز شبش دعا مىکند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظهام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همهاش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مىدهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمىفروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مىفرماید هر کس مىخواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مىارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مىفرماید هر کس مىخواهد ببیند نرخش چقدر است، مىتواند ببیند چقدر گول مىخورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمىتواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مىکند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمىکنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مىخوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامتها تو را کج نمىکند، ما با تشویق گرم مىشویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مىشود و یا یک دانه خرما گرم مان مىشود.
ببینید امام چه مىگوید، الان محبوبترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مىگوید من فقط مىخواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مىگوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احتراممان بوق بزند مىگوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مىدهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مىگوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مىگویند دید وسیع، اوج مىگیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمىترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مىگفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مىگفت دو تا سرهنگها مىلرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مىگویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمىترسد، تشویقها، ترفیعها الى آخر.
در هندسه مىگویند شما اگر یک نیم دایرهاى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایرهاى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مىگویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمىکند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مىآیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمىکنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مىرسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باختهام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مىگیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویهها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مىسازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مىسازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مىکند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مىتواند به عالىترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مىآورم، سه نفر نمىخورند، به احمد آقا مىگویند چرا نمىخورى، مىگوید قهر کردهام. دیگرى نمىخورد مىگوییم شما چرا نمىخورى؟ مىگوید از بس خوردهام دیگر میل ندارم. سومى مىگوییم چرا نمى خورى؟ مىگوید من نمىخورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمىخورند اما هدفشان فرق مىکند. یکى نمىخورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمىخورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مىکند، جراح هم شکم پاره مىکند، از چاقو کش ده هزار تومان مىگیرند، به جراح ده هزار تومان مىدهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحلهاى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمىخواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مىخواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمىشود، افرادى مىبینید بحث مىکند سر کفش، سر کلاه، قهر مىکند، خودکشى مىکند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مىپاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئلهاى آن را تکان نمىدهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مىفرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزشهایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثهاى او را تغییر نخواهد داد و نمىدهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مىآید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبهها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمىنویسم. گفتند: زندان را اضافه مىکنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمىگویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مىگوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مىگوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمىکند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحثهایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مىپرسد یا دوستى از شما مىپرسد مىگوییم و رد مىشویم و بعد هم یک چند جملهاى درباره نقش ایمان به خدا و بحثها را کم کم خلاصه مىکنیم سوالى که مىکنند این است گاهى مىپرسند که شما مىگویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مىگویید همه چیز را خدا آفرید، مىگویید: بله. مىگوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مىگویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مىگویند، غیر خدا پرستان چطور مىگویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مىگویند همه چیز را بر مىگردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مىگویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مىکنى من از تو مىکنم. شما مىگویید خدا را کى آفریده من مىگوییم چى، شما مىگویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مىکنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مىگویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مىگوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مىکنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مىگویى: خدا از کجا؟ ما مىگوییم چى، ماده از کجا؟ او مىگویید ماده از قدیم است، من مىگوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفتهام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبهها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مىدانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمىخواهیم بگوییم هر چیزى علت مىخواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مىخواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مىخواهد ما مىگوییم هر پدیدهاى علت مىخواهد، نه هر چیزى علت مىخواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیدهاى علت مىخواهد بنابراین هر پدیدهاى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمىخواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مىکنى مىبینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مىکنى مىگویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مىبینى چرب است سوال مىکنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمىرود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیدههاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی میبریم
همانطور که شما مىگویى ماده سوال ندارد ما هم مىگوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمىتواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحثهاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مىپرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیدهایم به آنها ایمان آوردهایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمىشود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمىآید جاذبه را با زبان نمىشود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمىشود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مىآید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمىشود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشرهاى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمىشود. جاذبه را از طریق دست هم نمىشود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مىدهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمىشود، چگونه به جاذبهاى که نمىشود چشید و بوئید و دید شما مىگویی؟
والله من نگاه مىکنم این سیب از درخت مىافتد به زمین مىگوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مىبرم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مىفهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مىفهمیى که مادر شما به شما مهر مىورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مىکند یا مىشورد و یا غذایى که مىپزد از این حرفهایى که مىزند، پى مىبرید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمىشود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمىشود لمس کرد ولى از آثار مىفهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مىتوانیم اینطور بگوییم، مىتوانیم بگوییم انواع چیزهایى که مىتوان باور کرد ما چند نوع چیزى را مىتوانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مىتوانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیقتر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیقتر با آن حرف مىزنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مىبینمش، همین جسم هم آثارش را مىبیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مىگویم: این گچ را قبول دارى مىگوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مىگویم: خوب از کجا؟ مىگوید: خوب مىبینمش. مىگویم: اتفاقاً اشتباه مىکنى، شما خودش را نمىبینى، شما مىگویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مىگوید: آقا سفید است. مىگویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مىگوید: حجم دارد، مىگویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مىبیند از آثار پى به موثر مىبرید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مىشود آدم خیال مىکند خودش را مىبیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مىزنید چون زبان مادریت است حرف مىزنى فکر مىکنى بى فکر حرف مىزنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مىگویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مىکنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مىکند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مىگرداند چون سرعت دارد آدم خیال مىکند یک دایره است بنابراین ما وقتى مىخواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مىبینیم، یک وقت هم اثرش را مىبینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مىکنیم، نه خودش را مىبینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مىدهد و ما قبول مىکنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مىآیند و مىگویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمهاى است از گوینده راستگو، شما قبول مىکنید، خود هوا و اثر هوا را نمىبینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مىبینیم، از آثار آفرینش. یک سرىها را از اثر پى مىبریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مىبینى؟ نه، خودش را نمىبینم. اثرش را مىبینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مىگوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مىگویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کردهاند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مىکند، پنج هزار نوع انگور درست مىکند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مىکنیم.
4- دید وسیع
گوشهاى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانههاى زمین پهلوى شما کوچکتر مىشود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانهها کوچکتر مىشود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مىزند و مىگوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمىگیردش، غرور نمىگیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مىکند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مىکند، مشک کم آب لق لق نمىکند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مىزنند، هر عطسه و سرفه که مىکنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مىگذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مىکشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مىکرد، مىفرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مىدهیم، مىگوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خواندهام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مىگویند چقدر عبادت مىکنید، مىگویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مىگویند چقدر عبادت می کنید؟ مىگوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مىگوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناختهام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمىگیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مىخواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند بعد از نماز شبش دعا مىکند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظهام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همهاش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مىدهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمىفروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مىفرماید هر کس مىخواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مىارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مىفرماید هر کس مىخواهد ببیند نرخش چقدر است، مىتواند ببیند چقدر گول مىخورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمىتواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مىکند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمىکنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مىخوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامتها تو را کج نمىکند، ما با تشویق گرم مىشویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مىشود و یا یک دانه خرما گرم مان مىشود.
ببینید امام چه مىگوید، الان محبوبترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مىگوید من فقط مىخواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مىگوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احتراممان بوق بزند مىگوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مىدهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مىگوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مىگویند دید وسیع، اوج مىگیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمىترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مىگفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مىگفت دو تا سرهنگها مىلرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مىگویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمىترسد، تشویقها، ترفیعها الى آخر.
در هندسه مىگویند شما اگر یک نیم دایرهاى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایرهاى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مىگویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمىکند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مىآیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمىکنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مىرسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باختهام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مىگیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویهها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مىسازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مىسازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مىکند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مىتواند به عالىترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مىآورم، سه نفر نمىخورند، به احمد آقا مىگویند چرا نمىخورى، مىگوید قهر کردهام. دیگرى نمىخورد مىگوییم شما چرا نمىخورى؟ مىگوید از بس خوردهام دیگر میل ندارم. سومى مىگوییم چرا نمى خورى؟ مىگوید من نمىخورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمىخورند اما هدفشان فرق مىکند. یکى نمىخورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمىخورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مىکند، جراح هم شکم پاره مىکند، از چاقو کش ده هزار تومان مىگیرند، به جراح ده هزار تومان مىدهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحلهاى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمىخواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مىخواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمىشود، افرادى مىبینید بحث مىکند سر کفش، سر کلاه، قهر مىکند، خودکشى مىکند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مىپاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئلهاى آن را تکان نمىدهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مىفرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزشهایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثهاى او را تغییر نخواهد داد و نمىدهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مىآید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبهها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمىنویسم. گفتند: زندان را اضافه مىکنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمىگویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مىگوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مىگوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمىکند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
موضوع: ایمان، آثار – 1
تاریخ: 09/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در جلسات قبل خدمت برادران بحثهایى شد درباره خداشناسى یک تک سوالى است که گاهى، شما که انشاء الله جوابش را بلد هستید حالا یک برادر کوچولو دارید که از شما مىپرسد یا دوستى از شما مىپرسد مىگوییم و رد مىشویم و بعد هم یک چند جملهاى درباره نقش ایمان به خدا و بحثها را کم کم خلاصه مىکنیم سوالى که مىکنند این است گاهى مىپرسند که شما مىگویید خوب همه را خدا آفریده است، خدا را کى آفریده است؟
1- خدا را چه کسی آفریده است؟
جواب: شما مىگویید همه چیز را خدا آفرید، مىگویید: بله. مىگوید: بگویید خدا را چه کسى آفریده است؟ این سوال و حالا جواب: اول مىگویم این سوال از ما است و یا از همه هست. خدا پرستان اینطور مىگویند، غیر خدا پرستان چطور مىگویند، آنهایى که خدا را قبول ندارند مىگویند همه چیز را بر مىگردد به ذرات ماده که همان، شما از آنها سوال کن که شما که مىگویید همه چیز برمى گردد به ماده، ماده برمى گردد به کجا، ماده را چه کسى آفریده است؟ عین سوالى که تو از من مىکنى من از تو مىکنم. شما مىگویید خدا را کى آفریده من مىگوییم چى، شما مىگویید ریشه همه چیز خدا، ریشه خدا کجاست؟ همین سوال را من از شما مىکنم ریشه همه چیز ماده است،ریشه ماده از کجاست. مىگویید داداش این ماده از قدیم بوده است. مىگوییم این خدا هم از قدیم بوده است. چطور یک قدیم باشعور مرا زورت می آید قبول کنى ولى صد تا قدیم بى شعور خودت را قبول مىکنى؟ بنابراین عین همان سوالى که شما مىگویى: خدا از کجا؟ ما مىگوییم چى، ماده از کجا؟ او مىگویید ماده از قدیم است، من مىگوییم خدا هم از قدیم است. منتهی من یک قدیم باشعور را پذیرفتهام، او صدها قدیم بى شعور.
این جواب به قول ما طلبهها نقضى و اما جواب حقیقى، ما هستى را دو بخش مىدانیم. هستى دو بخش است. بخشى از هستى پدیده است، یعنى نبوده، بود شده است. پدید آمده، نبوده بعداً پیدا شده است. یک سرى هستى غیر از پدیده است و ما درباره، نمىخواهیم بگوییم هر چیزى علت مىخواهد، اگر پرسیدید هر چیزى علت مىخواهد شما هم حق دارى بپرسى علت مىخواهد ما مىگوییم هر پدیدهاى علت مىخواهد، نه هر چیزى علت مىخواهد. چیز، هستى، موجود دو قسم است. پدیده، غیر پدیده. هر پدیدهاى علت مىخواهد بنابراین هر پدیدهاى علت لازم دارد نه هر چیزى، هر چیزى علت نمىخواهد، یک مثال بزنم شما نگاه مىکنى مىبینى لبه آستین شما چرب شده است یک نگاه مىکنى مىگویى عجب این چربى بوده یا پیدا شده است. یک چربى یک هستى است و پدید آمده است چون این چربى دیروز نبوده و الآن مىبینى چرب است سوال مىکنى علتش چى است؟ کى چرب شد؟ کجا چرب شد؟ چرا چرب شد؟ کلمه کى، کجا، چرا براى چربى است که نبوده ولى امروز پیدا شده است اما هیچ کس نمىرود سرش را بکند توى مشک روغن، بگویید اى روغن چرا چرب هستى؟ کجا چرب شدى؟ چرا چرب شدى؟ چون چربى روغن،چربى است، چربى آستین من هم چربى است اما یکى از آنها پدیده است و یکى از آنها غیر پدیده است. همیشه سوال از پدیدههاست غیر پدیده سوال ندارد.
2- از اثر به مؤثر پی میبریم
همانطور که شما مىگویى ماده سوال ندارد ما هم مىگوییم خدا سوال ندارد منتها دلایلى داریم که نمىتواند ماده منبع آفرینش باشد که دلایلش را مقدارى اشاره کردیم در بحثهاى گذشته. این یک سوالى است که گاهى مىپرسند که چگونه به خداى نادیده ایمان بیاوریم؟ این هم جوابش این است که ما خیلى از چیزهایى را که ندیدهایم به آنها ایمان آوردهایم همین مسئله معروف جاذبه زمین، زمین جاذبه دارد و جاذبه زمین با هیچ کدام از خواص پنجگانه درک نمىشود یعنى شما هر چه گوش بدهى به زمین از راه گوش، هر چه گوشت را بگیرى زمین صداى ویز ویزى از آن نمىآید جاذبه را با زبان نمىشود چشید، یک خورده مزه جاذبه دارد، چشیدنى هم نیست. جاذبه را از طریق بینى هم نمىشود لمس کرد که یک خورده خاک برداریم، بو کنیم بگوییم آهان بوى جاذبه از آن مىآید، بو کردنى هم نیست. جاذبه را از طریق چشم هم نمىشود دید، که نگاه کنیم، ببینیم هان، مثل حشرهاى باشد، گردى باشد، بگوییم این جاذبه است، هر چه شما خیره شوى به زمین چیزى به نام جاذبه در زمین با چشم دیده نمىشود. جاذبه را از طریق دست هم نمىشود لمس کرد اما همه با یک نفس شعار مىدهید که زمین داراى جاذبه است. خوب با هیچ یک از خواص پنجگانه لمس نمىشود، چگونه به جاذبهاى که نمىشود چشید و بوئید و دید شما مىگویی؟
والله من نگاه مىکنم این سیب از درخت مىافتد به زمین مىگوییم چرا سیب جاى دیگر نرفت؟ چرا بالا و اینطرف و آنطرف نرفت؟ چون سیب آمد روبه پائین از اثر پى مىبرم که زمین جاذبه دارد پس شما جاذبه زمین را از اثر فهمیدى. همینطور که جاذبه زمین را از اثر فهمیدى، ایمان به خدا را هم از اثر مىفهمیم.
مثالها زیاد است در این زمینه، شما از کجا مىفهمیى که مادر شما به شما مهر مىورزد، مهر مادر دیدنى نیست اما آثارش دیدنى است، همین لباسى که براى شما اتو مىکند یا مىشورد و یا غذایى که مىپزد از این حرفهایى که مىزند، پى مىبرید که، مهر صدا ندارد، مهر را نمىشود چشید، بوئید، دید و با دست مهر را نمىشود لمس کرد ولى از آثار مىفهمیم که مادر به ما مهر دارد بنابراین، اصولاً مىتوانیم اینطور بگوییم، مىتوانیم بگوییم انواع چیزهایى که مىتوان باور کرد ما چند نوع چیزى را مىتوانیم باور کنیم، یک سرى چیزهایى را که مىتوانیم باور کنیم از طریق اینکه خودش را ببینیم، دیدن خودش، خودش را ببینیم، البته حالا بخواهد یک خورده دقیقتر هم که باشد، یعنى اگر یک کسى باشد خواسته باشد مته به خشخاش بگذارد و کنجکاو باشد، من هم دقیقتر با آن حرف مىزنم، هم ماده و هم این جسمى را که من قبول دارم چون مىبینمش، همین جسم هم آثارش را مىبیند منتها یک خورده دقیق است و ظریف است.
مىگویم: این گچ را قبول دارى مىگوید: بله، من این گچ را قبول دارم. مىگویم: خوب از کجا؟ مىگوید: خوب مىبینمش. مىگویم: اتفاقاً اشتباه مىکنى، شما خودش را نمىبینى، شما مىگویى وزن دارد، وزن گچ نیست، وزن از آثار است. مىگوید: آقا سفید است. مىگویند: رنگ هم خود گچ نیست، رنگ هم از… مىگوید: حجم دارد، مىگویم حجم هم گچ نیست، حجم داشتن از آشپز است. بنابراین همان گچى را هم که شما قبول دارى یک خورده فکر کنید، مىبیند از آثار پى به موثر مىبرید منتها این چون خیلى سریع السیر انجام مىشود آدم خیال مىکند خودش را مىبیند مثل اینکه شما زبان فارسى که حرف مىزنید چون زبان مادریت است حرف مىزنى فکر مىکنى بى فکر حرف مىزنى، اگر بگویند انگلیسى و یا عربى حرف بزن یک کلمه یک کلمه مىگویى با توجه، ولى زبان مادرى را هم با توجه صحبت مىکنى منتها توجه در زبان مادرى سریع السیر است و یکجورى که آدم فکر مىکند، مثل آتش گردانى که براى قلیون آدم دور مىگرداند چون سرعت دارد آدم خیال مىکند یک دایره است بنابراین ما وقتى مىخواهیم یک چیزى را باور کنیم یک وقت خودش را مىبینیم، یک وقت هم اثرش را مىبینیم،
3- پذیرش سخن از گوینده راستگو
یک وقت بعضى چیزها را هم قبول مىکنیم، نه خودش را مىبینیم و نه اثرش را، از طریق یک گوینده راستگو به ما خبر مىدهد و ما قبول مىکنیم.
از کسانى که مورد اطمینان شما هستند مىآیند و مىگویند هواى سنندج، هواى همدان، هواى بندر عباس چند درجه است. چون کلمهاى است از گوینده راستگو، شما قبول مىکنید، خود هوا و اثر هوا را نمىبینى اما چون گوینده راستگو است ما هم به آن یک سرى چیزهاى که قبول داریم، باورهاى ما سه نوع است. یک سرى باورهایى را مىبینیم، از آثار آفرینش. یک سرىها را از اثر پى مىبریم، مثل خداوند. یک سرى گوینده راستگو، جن را شما مىبینى؟ نه، خودش را نمىبینم. اثرش را مىبینى؟ نه، اما پیامبر فرموده: خداوند یک موجودى دارد به نام جن. پسرى آمده مىگوید من چطورى جن را قبول کنم؟ مىگویم:اولاً ایمان به جن از ضروریات دین نیست که قبول کنى و یا نکنى. تو بخششت از چه کسى است؟ ملائکه را چه جورى قبول کنم؟ آقا ملائکه که قبول کردنش کارى ندارد. در فرانسه باغ درست کردهاند پنج هزار نوع درخت انگور در آن کاشته اند، آن قدرتى که دو هزار نوع سوسک درست مىکند، پنج هزار نوع انگور درست مىکند حالا ممکن است یکبار موجودى هم به نام جن…، همینکه گوینده راستگویى بگوید که موجودى است بنام جن، قبول مىکنیم.
4- دید وسیع
گوشهاى از آثار ایمان به خدا: 1 – از آثار ایمان به خدا، مومن به خدا داراى دید وسیع است چطور؟ یک مثال بزنم، شما اگر با هواپیما مسافرت بکنى هر چه بروى بالا، خانههاى زمین پهلوى شما کوچکتر مىشود، این یک مثال محسوس که هر چه اوج بگیرى خانهها کوچکتر مىشود مومن به خدا چون بند به بى نهایت است، چون رابطه با خدا دارد دیدش وسیع است. آرزویش منحصر به چیزهاى مادى نیست. شعار آن اینست «الْمالُ وَ الْبَنُونَ زینَهُ الْحَیاهِ الدُّنْیا» (کهف/46) آن داد مىزند و مىگوید «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (اعلی/17) کسى که بند به خدا شد، ایمان به خدا داشته باشد، دیدش وسیع باشد با چهار تا کار اوج نمىگیردش، غرور نمىگیردش. همیشه غرور مال چیز کم است، پول خورد است که صدا مىکند، اسکناس هزارى صدا ندارد. مشکى که آب کم دارد، لق لق مىکند، مشک کم آب لق لق نمىکند. کسانى که تازه یک ساعت مچى مىزنند، هر عطسه و سرفه که مىکنند،یکبار دستهایشان را روی صورتشان می گذارند تا ساعتشان پیدا باشد.
کسانى که تازه در بانک پول مىگذارند اگر یک تومان سبزى بخرد، چک مىکشد. همیشه غرور مال کم ظرفیت هاست، کسى که بند به خدا شد، من و شما هستیم که، به قول استادمان در قم، نصیحتمان مىکرد، مىفرمود: ما هستیم که ضعیفیم، اگر یک شب مثلاً در این ایام شریف، یک شب موفق بشویم و نماز شب بخوانیم، روز آستین هایمان را تکان مىدهیم، مىگوییم ملائکه باید بریزد پائین چون من دیشب نماز شب خواندهام. اما وقتى اوج گرفت، اصلش کوچک است.
به حضرت سجاد(ع) مىگویند چقدر عبادت مىکنید، مىگویند: من کجا و على کجا. به على (ع) مىگویند چقدر عبادت می کنید؟ مىگوید: من کجا و پیغمبر کجا. پیغمبر جورى انس گرفته است که مىگوید: «ما عرفناک حق معرفتک» (بحار الانوار/ج66/ص291) خدا یا آنطور که باید تو را بشناسم، نشناختهام. انسانى که بند به خدا شد غرور نمىگیردش، هر چه دارد مال او است. امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند، من و شما اگر یک زمانى نماز شب بخوانیم، به اندازه یک نماز صبح خواندیم، دو سه هزار تا دعا و حاجت مىخواهیم از او.
امام سجاد (ع) نماز شب مىخواند بعد از نماز شبش دعا مىکند، دعایش اینست، خدایا این نماز شب را خواندم اما آبى که وضو گرفتم از تو بود، قدرتى که از خواب بلند شدم از تو بود، حافظهام از تو بود، از تو بود، از تو بود، خلاصه اینکه منِ سجاد از شماطلبى ندارم، چون این توفیقى هم که دارم همهاش از تو است. یک لحظه حافظه را خدا از ما بگیرد ما هیچى نداریم.
امام خمینی (ره) فرمود: خدا یکبار حافظه را از من گرفت، من هر چه بلد بودم یادم رفت حتى یادم رفت اسمم چیست. یک ربع فکر کردم اسمم یادم آمد، دید وسیع مىدهد، اگر دید وسیع شد دیگر انسان زود خودش را نمىفروشد، من و شما ممکن است زود خودمان را بفروشیم.
حدیث جالبى دیدم بخوانم برایتان، حدیثش شیرین است. امام مىفرماید هر کس مىخواهد بفهمد نرخش چقدر است مثلاً الان شما چند مىارزید، بنده چقدر قیمت دارم؟ امام مىفرماید هر کس مىخواهد ببیند نرخش چقدر است، مىتواند ببیند چقدر گول مىخورد، ممکن است یک انسان نرخش یک بزغاله باشد، یعنى اگر یک گوشت گوساله به آن بدهند بگویند تقسیم کن کبابى هایش را براى خودش برمى دارد، یعنى حتى نمىتواند در تقسیم گوشت بزغاله عادل باشد، نه، ممکن است یکى با دو هزار تومان حاضر باشد یک امضاى ناحق بکند، نرخش ایشان چقدر است؟ دو هزار تومان، ممکن است یکى به سى تومان خلاف مىکند، ایشان نرخش…، نرخ على (ع) چقدر است؟ خودش نرخش را تعیین کرده است. حضرت على (ع) فرموده است: والله قسم اگر هستى را بدهند به من که خودِ جو را نه، پوست جو را از دهان مورچه بگیرم من این کار را نمىکنم. نرخ على از هستى بیشتر است و نرخ بعضى به چهارتا بز، به چهار تا چرخ، به چهار تا… دید وقتى دید الهى شد توجه به رضاى خدا دارد همه برایش.
5- رضای الهی
در زیارت حضرت على (ع) مىخوانیم درود بر تو على که در راه خدا ملامتها تو را کج نمىکند، ما با تشویق گرم مىشویم خلاصه چون بند به خدا نیستیم و یا ارتباطمان با خدا کم است، با یک قاشق ماست سردمان مىشود و یا یک دانه خرما گرم مان مىشود.
ببینید امام چه مىگوید، الان محبوبترین افراد روى کره زمین امام است. در مدرسه فیضیه مىگوید من فقط مىخواهم خدا از من راضى باشد، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم، دینش، دین رضاى خداست، به این نیست که صلوات برایش بفرستند، صلوات برایش نفرستند. مثلاً ما الان مىگوییم، ما الان اگر سه تا ماشین کنار خیابان به احتراممان بوق بزند مىگوییم به به ما چه احترام و چه عزتى داریم در این مملکت، سه تا ماشین پشت سر هم براى من بوق زد. تمام کره زمین، افراد آزادیخواهش، گرچه مسلمان نباشند، الان افغانستان و کشورهاى دیگر شعار مىدهند به نفع امام، همه آزدیخواهان کره زمین دوستش دارند، اما خودش مىگوید: خاک بر سر من اگر بخواهم به فکر آبروى خودم باشم، اگر خودبین باشم، من خودبین نیستم، من خدا بین هستم، پس به این مىگویند دید وسیع، اوج مىگیرد، اگر کره زمین قربانش برود، بندش نیست و کره زمین پشت به او کند، باز هم نمىترسد،
من این جمله را پانزده، شانزده سال پیش از امام شنیدم، فرمود: دو تا سرهنگ و با گروهى ارتشى، با چه دستگاههایى آمدند نصف شب من را بردند، مىگفت من را در ماشین نشاندند، یک سرهنگ اینطرف با اسلحه، یک سرهنگ آنطرف با اسلحه، مىگفت دو تا سرهنگها مىلرزیدند و من نصف شب آنها را موعظه کردم، گفتم نترسید، اینرا مىگویند دید وسیع. کسى که بند به خدا شد نمىترسد، تشویقها، ترفیعها الى آخر.
در هندسه مىگویند شما اگر یک نیم دایرهاى را فرض کنید، حالا اصطلاحاتش را خیلى از من توقع نداشته باشید که یادم باشد. شما یک نیم دایرهاى را فرض کنید، از هر کجاى این نیم دایره شما دوتا خط ترسیم کنید به دو سمت نیم دایره، مثلاً از اینجا یک خط به این ضلع و یک خط هم به این ضلع، مىگویند این زاویه، زاویه قائمه است. اگر از این قله هم بکشیم باز زاویه، زاویه قائمه است، اگر از اینجا هم بکشیم باز این زاویه، زاویه قائمه است. مومن به خدا در هر امتحانى که باشد، متوسط باشد، عامى باشد، عالى باشد، اعلى باشد، در هر شرایطى که باشد چون با توجه به کتاب الله و عترتى در مرز کتاب و سنت اگر قدم بردارد زاویه آن، زاویه قائمه است، پس بنابراین هیچ وقت عقده پیدا نمىکند. «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» (نجم/39) یعنى هر کسى به مقدار سعى خودش، اعم از اینکه کار بکند و یا نکند، تلاش کرده است، بنده فرض کنیم، مىآیم منزل شما براى اینکه، ملاقات شما بعنوان یک مسلمان، آمدم، ده بار آمدم و شما نبودى، من عقده پیدا نمىکنم، براى اینکه من براى رضاى خدا آمدم و چه تو باشى خانه و چه نباشى من به اجر خودم مىرسم اما اگر بگویند بریم آنجا بخوابیم، برویم آنجا چایى بخوریم، بریم آنجا میوه بخوریم، اگر به این دید آمده باشم، همینکه در زدم گفتند فلانى نیستش، من باختهام، مومن به خدا هیچ وقت باخته نیست. «وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا» (عصر/3-1) کسى که بند به خدا شد «لَفی خُسْرٍ» نخواهد بود، عقده پیدا نخواهد کرد. بنده یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى اینجا هستم یک تومان دارم، یک نان مىگیرم، دیگرى صد تومان دارد، صد نان مىگیرد، ولى چون هر دو در سعى مان یکى بودیم، هر دو زاویهها قائمه خواهد بود. یک کسى یک دست دارد، دو تا صندوق مىسازد، یک کسى دو تا دست دارد چهارتا صندوق مىسازد، اجرشان هر دو یکى است، گرچه عملشان فرق مىکند اماچون سعى شان یکى است اجرشان یکى است.
6- مقدس بودن هدف
انسان در هر شرایطى که هست مىتواند به عالىترین درجات برسد منتها باید هدفش مقدس باشد.یک مثال بزنم، یک دانه سیب را مىآورم، سه نفر نمىخورند، به احمد آقا مىگویند چرا نمىخورى، مىگوید قهر کردهام. دیگرى نمىخورد مىگوییم شما چرا نمىخورى؟ مىگوید از بس خوردهام دیگر میل ندارم. سومى مىگوییم چرا نمى خورى؟ مىگوید من نمىخورم تا دیگران بخورند. سه نفر سیب را نمىخورند اما هدفشان فرق مىکند. یکى نمىخورد، قهر است، این ارزش ندارد، دیگرى نمىخورد چون میل ندارد، این هم ارزش ندارد. ارزش کسى دارد که نخوردنش بخاطر خوردن دیگران باشد.
چاقو کش شکم پاره مىکند، جراح هم شکم پاره مىکند، از چاقو کش ده هزار تومان مىگیرند، به جراح ده هزار تومان مىدهند، چرا؟ چون هدفشان دو تا است. بنابراین انسان در هر مرحلهاى که باشد…، انسانى که بند به خدا شد هیچ وقت باخته نیست. امام در مدرسه فیضیه فرمود: ما نمىخواهیم حتماً پیروز بشویم، ما مىخواهیم به رضاى خدا عمل کنیم، چه پیروز بشویم و چه شکست بخوریم.
مومن به خدا خون برایش مطرح نیست، پول برایش مطرح نیست. این هم مرحله دوم. هیچ وقت مأیوس نمىشود، افرادى مىبینید بحث مىکند سر کفش، سر کلاه، قهر مىکند، خودکشى مىکند سر مسئله ازدواج، سر مسئله عشق و شهوت، زن و شوهر هایى، فامیل هایى، کانون خانواده از هم مىپاشد سر یک مسائل جزئى، اینها کسانى هستند که منهاى مذهب هستند، مومن به خدا هیچ مسئلهاى آن را تکان نمىدهد. «کالجبل الراسخ» (مناقب/ج2/ص347) امام مىفرماید مومن مثل کوه است حتى کوه ممکن است ریزشهایى داشته باشد اما مومن به خدا هیچ حادثهاى او را تغییر نخواهد داد و نمىدهد.
7- عزت نفس
یکى دیگر از آثار ایمان به خدا عزت نفس است. مومن به خدا چون بند است به خدا اصلاً عارش مىآید که گردن خم کند پهلوى کس دیگر. خوشم آمد از یکى طلبهها، در زندان گفتند: بنویس ریاست محترم،گفت نمىنویسم. گفتند: زندان را اضافه مىکنیم. گفت: اضافه کنید من به کسى که محترم نیست، محترم نمىگویم در زمان طاغوت، در زندان ماند و به نامحترم، محترم نگفت. عزت به خدا. بندگان دیگر، قرآن مىگوید: «عِبادٌ أَمْثالُکُمْ» (اعراف/194) اینها یک نفرند مثل من. چرا من گردنم خم شود پهلوى کسى که مثل خودم است. کسى که می داند الحمدلله و تشکر مال خدا ست، دیگه بله قربان گوى هر کس و ناکسى نیست. کسى که مىگوید بسم الله بنام خدا، بنام کس دیگرى شروع نمىکند. عزت نفس هم از آثار ایمان به خداست.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
سلام علیکم. چند بار تکرار شده.