امام خمینی(ره)، خاطرات
موضوع: امام خمینی(ره)، خاطرات
تاریخ پخش: 71/03/14
بسم الله الرحمن الرحیم
1- امام سیمای اسلام و آیه کمال
بینندههاى محترم و عزیز بحث را وقتى مىبینند که در ایام سالگرد حضرت امام هستیم. در این دو سال، به مناسبت رحلت ایشان حرفهایى زده شده است. از افراد مختلف و کسانى که جزء یاران و اصحاب باوفاى ایشان بودند صحبت کردیم. ولى اخیراً دو تا کتاب تازه چاپ شده است. یکی در سایه آفتاب است و دیگری هم یک تقویم و سررسید است که دفتر نشر آثار حضرت امام چاپ کرده است. من در سایه آفتاب و سررسید را دیدم. نکاتى در این دو کتاب هست که من در یادداشت هایم نداشتم. یعنى اینکه جدید است. یک چیز دیگرى هم مىخواهم بگویم و بار دیگر با امام آشنا شویم. فایده آن چیست؟ وقتی ما به زیارت امام مىرویم، در زیارتنامه امام مىگوییم: «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ» (کافی،ج4،ص570)شهادت مىدهیم که تو اقامه نماز بودى. آنوقت نگاه مىکنى که تو اقامه نماز کردى یا نه؟ «أَشْهَدُ أَنَّکَ» تو این بودى و من این هستم. تو این هستى و من این هستم. یعنى آدم مقایسه مىکند و مىفهمد که آن کجاست و ما کجا هستیم؟ درست مثل آدمى که مىرود و راست آینه مىایستد. آدم که برود و راست آینه بایستد، مىفهمد که چه طورى است؟ امام سیماى اسلام بود. آینه کمال بود. ما خودمان را عرضه کنیم ببینیم آن کجا بود و ما کجا هستیم؟ از غفلت ما را بیرون مىآورد.
چون قرآن مىفرماید: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیم»(مریم/41) «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» آیاتى در قرآن داریم که فلانى کتابش را براى مردم نقل کن که او چه کسی بوده است؟ فلسفه روضه هم همین است. مىگویند: برو. یک آقا بالاى منبر میرود و حدیث کربلا را مىگوید. ببین او چه کرد و تو کجا هستى؟ فلسفه زیارت قبور بزرگان هم همین است. به آنجا برو و ببین که او کجاست و شما کجا هستی. مزار شهدا هم همین است. برو و به عکس شهید نگاه کن. با هم همشاگردى بودیم. با هم همسایه بودیم. هم دوره و هم شغل بودیم. او کجاست و من کجا هستم؟ او چه هدفى داشت و من چه هدفى داشتم؟
2- روش مقایسهای برای آموزش
آشنایى با زندگى بزرگان باعث مىشود که آدم مقایسه کند. یک روش براى آموزش، روش مقایسهاى است. «أَ فَمَنْ کانَ مُؤْمِناً کَمَنْ کانَ فاسِقاً لا یَسْتَوُونَ» (سجده/18) مومن و فاسق یکسان هستند؟ «أَ فَمَنْ یَخْلُقُ کَمَنْ لا یَخْلُق»(نحل/17) خدایى که همه چیز مىتواند خلق کند مثل بتى است که هیچ چیزى نمىتواند خلق کند؟ «کانَ فاسِقاً» روش مقایسهاى، از روشهاى آموزشى در دانشگاه براى بچهها است. « هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُونَ»(زمر/9) باسواد و بى سواد یکسان هستند؟ «ام نَجْعَلُ الْمُتَّقینَ کَالْفُجَّارِ»(مریم/28) متقى و مفسد فى الارض، باتقوا و آدم فاسد یکسان هستند؟ «هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصیر»(انعام/50) «هَلْ یَسْتَوِی الظلمات و النور» قرآن آیاتى دارد که مىگوید: خودت بگو که این بهتر است یا آن؟ مقایسه کنیم.
سیماى امام را بررسى کنیم و ببینیم آن کجا بود و ما کجا هستیم؟ در افراد آنهایى هم که خوب هستند، تخصصى هستند. مثل پزشکها که یک پزشک متخصص چشم است. یکى متخصص قلب است. یکى متخصص کلیه است. یکى متخصص اعصاب است. یکى متخصص روان است. خوبیها هم همینطور است. یکى خوب است. خطش خوب است ولى دروغ مىگوید. راحت دروغ مىگوید. زبانش خیلى بد است اما خطش خوب است. یکى راستگو است اما بسیار خط بدی دارد. یک کسى نماز و روزهاش خوب است اما مغزش کار نمىکند. یک کسى مغزش کار مىکند، اما نماز نمىخواند. قد بلند است اما همتش کوتاه است. میشود یک نفر آدم پیدا کرد که همه کمالات را یک جا داشته باشد؟ یعنى هرچه که مىگوید کمال است. اینها واقعاً در امام است و امام به معنى الگو است.
3- امام اگر پاسخ سؤالی را نمیدانست، میفرمود: نمیدانم!
ما با زندگى امام آشنا شدیم و باید افتخار کنیم که چه رهبری داشتهایم و بعد یادمان نرود که این رهبر چه خدماتى به ما کرد. یک خاطراتى را برایتان بگویم. این تیترهایى که من دارم دو بخش است. یک بخشش را پارسال گفتم. تا این قسمت فیشها را پارسال گفتهام. قسمتهاى از آن را الآن میگویم. امام، امام بود ولى گاهى راحت مىگفت که نمىدانم. بارها از او سوال مىکردند. آقا این مسئله چیست؟ مىگفت: نمىدانم. بروید و رساله را ببینید. این خودش یک درس است که کسى که معلم است، اگر چیزی را نمیداند بگوید: نمىدانم. چه اشکالى دارد که آدم بگوید: نمىدانم. روایات داریم که آدم وقتى چیزی را نمیداند شهامت داشته باشد که بگوید: نمیدانم. بگوید: درست که مقام و پستم بالاست اما نمازم غلط است. براى شما مىخوانم و شما اشکال نماز من را برطرف کن. نگو: نه! زشت است. بى سوادى که زشتتر است. امام هادى(ع) مىفرماید: اگر هرکس یک ساعت تحمل شاگردى نکند، باید یک عمر تحمل بى سوادى را بکشد. یعنى یک لحظه حاضر نیست غسل یاد بگیرد. یک عمر غسل را غلط انجام میدهد. اطلاعاتى است که دست افراد خصوصى مىرسد.
مثلاً نهاد، سازمان، وزارت خانه یک اطلاعات درون گروهى دارد که لازم نیست همه مردم از آن بدانند. حرف هاى مثلاً محرمانه و یا نیمه محرمانه، اینها در جزوههایی هست که مثلاً صد تا چاپ مىکنند و به صد نفر مىدهند. فرض کنید مجلس یکی دارد. فلان وزارتخانه یکى دارد. فلان نهاد یکى دارد. روزنامههاى درون گروهى، این روزنامه را مىبردند و امام مطالعه مىکرد.
یک دفعه امام به صدا و سیما گفته بود که این نمایش هایى که شما در تئاترها انجام مىدهید، مرد، مرد را گریم کند. زن، زن را گریم کند. گاهی ما که این تئاترها را میبینیم توجه نداریم. یک روزنامه به ایشان دادند. فرمود: چرا صفحه وسط آن را انداختید؟ صفحه وسط این روزنامه کجاست؟ غفلت نمىشد.
ایشان وقتى جام زهر را نوشیدند تا پایان عمرش دیگر سخنرانى نکردند. یک رزمنده ترکشى در مغزش خورده بود. در حالى بود که تقریباً دکترها از آن مأیوس شده بودند. گفتند: این با این وضعى که دارد زنده نمىماند. اطرافیان و بستگانش گفتند: اگر امام یک دعایى به ایشان بکند، شاید ایشان زنده بماند. ما مأیوس شدهایم. به امام گفتند. امام دعا کرد و چند حبه قند برداشت و سورهی حمد را به آن خواند. این قند را بردند و با آب مخلوط کردند و در حلق ایشان ریختند. یک مرتبه حال ایشان عوض شد. دکترها آمدند و به هم نگاه کردند و گفتند: بعضى از ما دکترها خیلى ایمان به معجزه نداریم. اما شما یک کارهایى مىکنید که ما خودمان هم گیج مىشویم و ما را مجبور مىکنید که به معجزه ایمان داشته باشیم.
البته این حرف بعضىهایشان بود و اگر نه خیلى از آنها ایمان دارند. اگر هدیهاى براى ایشان مىفرستادند، هدیه را مىپذیرفتند. حالا هدیه کم باشد یا زیاد باشد. حتى یک کسى از مکه آمده بود و یک شیشه آب زمزم آورد و به امام داد. امام آب زمزم را تحویل گرفت. نگویید: هدیه کم است. روایت داریم که اگر چیزى به شما دادند نگویید: این را براى ما آوردهاید. هدیه را تحقیر نکنید. در مهمانى، در هدیه بردن، در سوغاتى سفارش شده است که هیچ چیزى را تحقیر نکنید.
زن شهیدى یک نامهاى نوشته بود. شهیدى بود که شوهرش در لبنان شهید شده بود. همسر یک شهید لبنانى نامه به امام نوشته بود و در نامهاش نوشته بود که من مهر کربلا مىخواهم و امام هم همانطور که نامه را مىخواند، یک مرتبه نامه را گذاشت و دنبال مهر کربلا رفت. یعنى فرصت نگذاشت که نامه تمام شود و بعد دنبال مهر برود. افرادى بودند که نامه مىنوشتند ما پیراهن شما را مىخواهیم. من یک پیراهنى مىخواهم که شما با آن خیلى نماز خوانده باشید. چون کارهایى در سطح اسلام بوده است. دعبل یک شاعرى بود که شعرهاى خیلى انقلابى بر علیه بنى امیه و بنى عباس و به نفع اهل بیت مىگفت. امام رضا(ع) یک جبه داشت که به آن هدیه داد. یک لباسى به آن بخشید و فرمود: قدر این لباس را داشته باش. من هزار شب در این لباس نماز خواندهام. امام رضا یک میلیون رکعت در این لباس نماز خوانده است. یک شاعر بخاطر یک شعر انقلابى که به نفع اهل بیت گفته بود، بیست سال تحت تعقیب حکومت ظلم بود. بعد از نماز صبح این پیرمرد را گرفتند و شهید کردند. قبر مطهرش در شوش است. قبر دعبل در شوش دانیال است.
یک وقت یک کسى از ما پرسید: در اسلام مدال هم داشتیم یا نداشتیم؟ گفتیم: بله! پیغمبر به امیرالمومنین(ع) براى جبهه و جنگ مدال داد. عمامه خودش را برداشت و سر امیرالمومنین(ع) گذاشت. امام حسین(ع) در روز عاشورا وقتى مىخواست که برود و با دشمنان صحبت کند، پارچهاى را که پیغمبر(ص) به ایشان داده بود عمامه کرد و گفت: این لباسى که پوشیدهام، لباس رسول الله است. یعنى مىخواست از عواطف مردم استفاده کند که بلکه دلشان رحم بیاید و جلوى کشتن امام را بگیرند. یعنى همه کارهاى علمى را میکرد. منطقى بود. مىرفت و با مردم صحبت مىکرد. استدلال مىکرد. کارهاى عاطفى کرد. همین که على اکبر را روى دست گرفت این یک کار عاطفى بود که بلکه یک دلى تکان بخورد. اما دلى تکان نخورد و دلیل آن هم این بود که امام حسین(ع) فرمود: شما لقمه حرام خوردهاید. چون لقمه حرام خوردهاید این چنین شدهاید که هیچ چیزى در شما اثر نمىکند.
و لذا اگر یک وقتى احساس کردید که چشم شما اشک ندارد، هر حادثهاى مىشود. شما مىگویید: به ما چه؟ حقش است. مگر مجبور بود؟ اگر یک وقت یک چنین حادثهاى پیدا شد معلوم مىشود که در لقمهتان یک چیز حرامى خوردهاید. چون روایت داریم که لقمه حرام آدم را بى خیال مىکند. هر وقت دیدید که بى خیال هستید، غصه نمىخورید. درد ندارید. «وَ إِذا ذُکِّرُوا لا یَذْکُرُونَ» (صافات/13) قرآن مىگوید: هرچه به آن مىگوییم نگاه مىکند.
امیرالمومنین(ع) سخنرانى مىکرد. بعضىها همینطور نشسته بودند. آخرش فرمود: عجب جانورهایى هستند. حضرت على(ع) به گوش خودش زد. یعنى وسط سخنرانى در گوش خودش زد و گفت: خدا من را از شما بگیرد و مثل خودتان را بر شما حاکم کند. شما لیاقت من را ندارید. امیرالمومنین(ع) خیلى سوخت. دو، سه سالى که حکومت دستش آمد، جنگ جمل و جنگ صفین و جنگ نهروان و قاسطین و مارقین راه افتاد.
4- امام با کسی رودروایسی نداشت
یکى از نمایندگان امام یک خورده بریز و بپاش مىکرد. خوب خرج مىکرد و به خودش و زن و بچهاش مىرسید. امام فرمود: به او بگویید: که تا ده روز دیگر باید اینجا بیاید و تمام خمس و سهم امامى را که گرفته پس بدهد و من با کسى رودروایسى ندارم. نمىشود که آدم از بیت المال هر طور که دلش مىخواهد خرج کند. وقتى گوشت گران است این هم باید مصرف گوشتش را پایین بیاورد. اینطور نباشد که گوشت هر قیمتى مىخواهد باشد و ایشان بتواند همیشه راحت گوشت بخورد. به ایشان بگویید که به من گزارش بدهد. بگویید: اگر تا ده روز دیگر نیایى و حسابت را بررسى نکنى من به وظیفه شرعى خودم عمل خواهم کرد. یعنى آبرویت را مىبرم. گفت: ایشان نماینده من نیست. براى همیشه سقوط است. با کسى رودروایسى نداشت. مملکت را نمىشود با رودروایسى اداره کرد.
گاهى وقتها، مثلاً بنده آقا قرائتى را یک جایی مىگذارم و یک مسئولیتى به او میدهم. بعد مىبینم که ایشان نمىتواند و ضعیف است. مىگویند: مىدانى آخر ایشان یک روحانى محترمى است. خوب احترام خون شهدا از روحانى بیشتر است. میگوید: آخر مىدانى ایشان را تازه نصب کردیم. خوب نصب کرده باشی. حالا عزلش کن.
سوره برائت نازل شد و پیغمبر به یک نفر گفت: برو و بخوان. تا رفت که بخواند، جبرئیل آمد و گفت: که ایشان ضعیف است و نمىتواند این کار را بکند. او را برگردان. چون سوره برائت را در مکه خواندن از سخنرانى در سازمان ملل خیلى اهمیتش بیشتر است. سوره برائت، سورهاى است که مرگ بر کفار، مرگ بر مشرکین دارد. میگوید: مشرکین نجس هستند و حق ورود به مکه را ندارند. چون سوره برائت بسم الله ندارد. چون از اولش هم که شروع مىکند به رگبار مىببندد و آدمى که بخواهد کسى را به رگبار انتقاد ببندد، این دیگر بسم الله نمىخواهد. چون در بسم الله، رحمان است. در بسم الله رحیم است. در آن مهربانى هست. به نام خداوند بخشنده مهربان. خدا هم بخشنده است و هم مهربان است. مىخواهیم بگوییم: که چرا چنین کردهاى؟ آدمى که مىخواهد به یک کسى بگوید: که چرا چنین کردهاى؟ سلام و رحمت نمیخواهد. اگر مىخواهى سیلى بزنى، چرا کلمه رحمت را گفتى؟ سیلی با رحمت یکسان نیست. و لذا سوره برائت بسم الله ندارد. چون از اول مىخواهد بگوید: برائت! حالا سوره برائتى هم که در مکه هست و مىگویند: مراسم برائت، این به همین خاطر است. در مکه باید مسلمانها از کفار برائت کنند.
یکى از ائمه جمعه شاگرد امام بود. امام جمعه یک شهرى شاگرد امام است. ایشان به امام نامه نوشت که ما هم امام جمعه فلان شهر هستیم و عمرى هم شاگرد شما بودهایم. حالا یک حواله ماشین از فلان نهاد به ما دادهاند. حوالهاش دستم است. پول ندارم ولى حواله دارم. مىگویند: به یک بازارى گفتند که شما صد هزار تومان پول با شش ماه مدت به ما بده. ایشان گفت: مدت هر چقدر بخواهى دارم. اما پول ندارم. حالا این بنده خدا هم حواله دستش بود ولى پول نداشت. فرمود: که حوالهاش را فلان نهاد به ما داده است. پولش را هم شما بده. ایشان اول فرمود: ما نمىدانستیم که فلان نهاد مذهبى هم حواله دارد. اصلاً از اینکه فلان گروه مذهبى حواله داشته باشد ناراحت شد و این هم فرمود: حالا لازم است که همه ماشین داشته باشند؟ چه کسى گفته است که همه ماشین داشته باشند؟ خوب یک کسى مسافرتش زیاد است. رفت و آمدش زیاد است. خوب این ماشین داشته باشد. ماشین براى کسى است که یا راه دور است و یا هر روز مسافرت هستند. اما یک کسى که مسجد و محرابش نزدیک هم است و شش ماهى یکبار یک جایى مىخواهد برود، این دلیل ندارد که شما از خمس و سهم امام را ماشین بخرى. من به شما خمس نمىدهم با اینکه سالها شاگردم بودى و دوستت دارم. اما از اینکه نمىتوانم ماشین بخرم معذورم. خیلى پوست کنده حرف مىزد.
5- بهتر است در تشویق ذکر خدا باشد
ایشان وقتى مىخواست به یک کسى بگوید: بفرمایید. مىگفت: بسم الله! چون بفرمایید و بسم الله، یک معنا دارد. منتها در بسم الله یک کلمه الله هم هست و در بفرمایید نیست. یک کسى یک کار خوبى مىکند. اگر کف زدى تشویق است و ذکر خدا در آن نیست. اما اگر یک تکبیر گفتى، ضمن اینکه طرف را تشویق کردى یک ذکر خدا هم گفتهای. اینهایى که به جاى تکبیر کف مىزنند، باختند و مىبازند. البته کف هم حرام نیست اما خوب خیلى فرق مىکند. گاهى آدم یک لباسى مىخرد که هم زن مىپوشد و هم مرد مىپوشد. هم زمستان مىپوشد و هم تابستان مىپوشد. یک وقت هم یک چیزى یکبار مصرف است. آدم اگر قرار باشد که ظرف مسى بخرد که چند قرن ظرف باشد، نمیرود لیوانهاى بستنى کاغذى بخرد که وقتى بستنى خوردى، دور بریزی. آدم عاقل باید دراز مدت فکر کند. ما مىتوانیم که در تشویقاتمان از تکبیر استفاده کنیم. حتى صدا و سیماى ما و مجالس مذهبى ما، بچه مسلمانهاى ما با تکبیر تشویق کنند. من نمیدانم از تکبیر چه شرى دیدهایم که دوباره کف میزنیم. چرا کف مىزنى؟ یک تکبیر بگویید. براى سلامتى این آقایى که یک چنین کارى را کرده است صلواتى بفرستید. صلوات براى سلامتى فلانى و یا تکبیر گفتن، تشویق است. اما ذکر خدا هم هست. کف زدن را عرض کردم لیوان کاغذى است. من امروز تشویق بشوم ولى هیچ چیز براى شما نیست.
یک خانم ایتالیایى از ایتالیا یک گردنبند قیمتى براى جمهورى اسلامى فرستاد. این گردنبند را به امام دادند. آقا این گردنبند را روى میزش گذاشته بود. بعد یک دختر شهیدى خدمت ایشان آمد. این گردنبند را به ایشان هدیه کرد. امام خودش به بسیاری از نامهها جواب مىداد.
6- نامه امام به گورباچف و جواب آن
امام یک نامه به گورباچف نوشت. البته نامهاى که امام نوشت، من نمىدانم که در چند دقیقه نوشت. امام سریع نامه مىنوشت ولى گورباچف وقتى مىخواست که جواب امام را بدهد یک گروه کارشناس سى، چهل روز کار کردند تا جواب امام را بدهند. وقتى آمد و نشست و امام را دید زبانش گرفت. تپق زد و بعد هم وقتی امام دید که گورباچف جوابهایش را بلد نیست، همینطور که ترجمه مىکرد، بلند شد و رفت. این بزرگترین تحقیر به رهبر کفر است. چون آقاى گورباچف را دعوت کرد.
پیش بینى که براى افغانستان کرد، پیش بینى غیبى بود. وقتى شوروى سابق رفت و افغانستان را اشغال کرد، امام به شوروى پیغام داد که کار تو غلط است. کارى از پیش نمىتوانى بکنى، بالاخره باید که با شرمندگى از افغانستان بیرون بروى. این از معجزات بود. از علوم غیبى بگوییم. از تیز هوشى بگوییم. ما نمىدانیم که اسمش را چه بگذاریم؟ بگوییم: تیزهوشى. بگوییم: غیب.
7- معجزات امام
این ماجرا شاید برای چهل، پنجاه سال پیش است. یکی از شاگردهای امام که البته این شاگرد از پیرمردهاى قم است، مىگوید: پهلوى امام درس مىخواندیم. مدرسه دارالشفاى قدیم بودیم. همینطور که درس مىخواندیم یک دفعه متوجه شدم که من نمازم را نخواندهام. یعنى آفتاب نزدیک به غروب است و من یادم رفته است که نمازم را بخوانم. حالا هم وسط درس بلند شوم زشت است. مىگفت: از وسط درس بلند شدم و یک دستمال برداشتم و جلوى بینى خودم گرفتم و دولا دولا به هواى اینکه خون دماغ شدهام بیرون رفتم. مىگفت: یک مقدار که رفتم، یک مرتبه امام گفت: باز این سید نمازش را نخوانده است. میگفت: من خیلی تعجب کردم.
اینکه یک عالمى از قم بیاید و در مقابل همه سیاستهاى شیطانی همه را بمالد و تحقیر کند. پیش بینى بیست سال بعد را هم بکند. این خیلی عجیب است. آدم نمیتواند که به این چه بگوید؟ یکى از علما گفته بود که ما برای امامزادهها چه عظمتى قائل مىشویم و حضرت امام از همه امامزادهها عظمتش بیشتر است. منتها شما از امامزاده چه مىخواهید؟ معجزه مىخواهید. امام هم معجزه کرد.
همین انقلاب ایران یک معجزه بود. شما مستأجرت را نمىتوانى از خانه بیرون کنى. امام شاه را از ایران بیرون کرد. این معجزه بوده است. ما نباید یادمان برود که انقلاب چه بوده و کجا ما را فرستاده و ما از کجا تا کجا آمدهایم؟ بعضىها که امروز با انقلاب میانهاى ندارند برای این است که اینها یادشان مىرود که چه چیزى بوده است. من چند خاطره بگویم که ببینید امام چقدر حق به گردن ما دارد؟
سالگرد امام بحث را مىشنوید. در یکى از شهرها یک دبیرستانى بود. چون مىترسم آبروریزى شود، اسم را نمیگویم. زمان شاه ما را بردند که در این دبیرستان سخنرانى کنیم. تازه گفتند که این دبیرستان، دبیرستان مذهبى است. من به دبیرستان رفتم و گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم، تا گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم، دیدم بچهها گفتند: اوه! یک خورده آرام شدیم. گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم، باز هورا کشیدند. صبر کردم و تمام که شد، گفتم: بسم الله الرحمن الرحیم. چهل و پنج دقیقه هر چه که ما خواستیم که بسم الله بگوییم اینها نمىگذاشتند که ما بسم الله بگوییم. این دبیرستان مذهبى بود. حدود هفتاد و سه تا یهودى، پنجاه و چهارتا بهائى دبیر تعلیمات دینى ما بود.
وزیر آموزش و پرورش به یکى از مدرسه هاى تهران گفته بود که چرا دخترها چادر سرشان است؟ فرض کنید که ما اقلیتهاى مذهبى هستیم. اقلیتهاى مذهبى آزاد هستند. خوب بگذارید ما هم آزاد باشیم. مىگوید: فرض کنید که من یهودى هستم.
8- امام چگونه ذلت ما را به عزت تبدیل کرد
یادمان نرود که چه بودیم؟ چنان آمریکا بر ما آقایى مىکرد که زمانى که مرگ بر آمریکا شروع شد، مهرههاى درشت آمریکا یکى پس از دیگرى فرار کردند. یک مهره آمریکایی در مسجد سلیمان بود. به مناسبت نفت به اهواز و خوزستان رفته بود و زندگى آن هم آنجا بود. ایشان هم یک مهره درشتى بود. از تهران سفارش کردند که این مهره آمریکایى مىخواهد برود. خیلى بدرقه رسمى از ایشان بشود. کشورى و لشکرى این را با سلام و صلوات بفرستند برود که توهین نشود. استاندار خوزستان هم یک قالى قیمتى را کادو پیچى کرد و به عنوان هدیه اعلا حضرت به این آمریکایى داد که برود. این آمریکایى هم یک جبعهاى را کادو پیچى کرد و به استاندار داد و گفت: به اعلا حضرت بدهید. هواپیما حرکت کرد و رفتند. به دربار خبر دادند که ما ایشان را با تشریفات لازم فرستادیم و به آمریکا رفت. ایشان هم یک کادو براى اعلا حضرت داده است. برنامهاش چیست؟ گفتند: خوب باز کنید ببینید چیست؟ اگر پرونده شاه نبود، نمىگفتم. چون این حرفها یک خرده سنگین است. گفت: وقتى کادویى که براى اعلا حضرت فرستاده بودند، باز کردیم. دیدیم که مقدارى دستمال کاغذى است. با کمال تأسف باید بگویم. زشت هم هست که بگویم ولى باید بگویم. دستمال کاغذى که این آمریکاى در دستشویى از آن استفاده کرده است. چقدر باید ایرانى ذلیل باشد که پنجاه سال ما را بدوشند و جنایت کنند. ما را به عبودیت و بندگى بکشانند و بعد هم وقت رفتن قالى ابریشم از ما بگیرند و به شاه ما دستمال کاغذى بدهند. این اوج ذلت است. ما به یک چنین آمریکایى مرگ بر آمریکا مىگوییم. نه در ایران، حتى در مکه مىگویند: مرگ بر آمریکا. در همه عالم به همه یاد دادهایم که بگویند: مرگ بر آمریکا و پرچم آمریکا را آتش بزنند. آتش زدن پرچم آمریکا مد شده است. البته این یک ریشه اسلامى هم دارد.
خدا انشاء الله قسمت کند که به مکه بروید. در مکه، مسجد الحرام در زیاد دارد. منتها حدیث داریم که هر کس مىخواهد وارد مسجد الحرام بشود، از درى به نام در بنى شهیده برود. حدیث داریم که چرا مستحب است که از این در داخل بروى؟ چون یک بت بزرگى به نام بت هدى در آنجا بود. پیغمبر روزى که مکه را فتح کرد، بت را شکست. پایین در دفن کرد و گفت: مستحب است که از این در بیاید. یعنى هر مسلمانى مىآید پایش را روى بت بگذارد. اینکه ما پایمان را روى پرچم آمریکا مىگذاریم و مىرویم، یعنى آمریکا را ذلیل میکنیم. آمریکایى که پنجاه سال ما را ذلیل کرد. شاه ما پهلویش به اندازه یک سر سوزن ارزش نداشت. ایران ذلیل بود و امام یک چنین حقى داشت. یادمان نرود که به کجا کشیده شدیم.
آن تیمسارى که در نیروی دریایی اعدام شد، اسدى بود. یک شب من پاى تلویزیون بودم. اما ایشان یک آدم خیلى عظیمى بود. به چهار زبان کامل مسلط بود. دانشمند بود. باسواد بود. دنیا گشته بود. اما به او گفتند: چرا تو با شوروى رابطه دارى؟ گفت: من وقتى انقلاب شد، فرمانده نیروى دریایى شدم. احساس ذلت مىکردم، مىگفتم: من باید با یک ابرقدرتى رابطه داشته باشم که احساس عظمت بکنم. گفتم: بالاخره زیرزیرکى با شوروى رابطه داشته باشم تا بلکه احساس عظمت بکنم. خوب وقتى شاه این است، تحصیل کرده زمان شاه هم عزت خودش را از شوروى مىخواهد. امام در عرض چند دقیقه به رهبر شوروى نامه مىنویسد. رهبر شوروى هم چهل روز کارشناس هایش را جمع میکند مىنشینند و جواب مىدهند. آنوقت جواب به قدرى آبکى است که امام همینطور که دارد جواب را گوش مىدهد، قسمت هاى وسط ترجمه بلند مىشود و مىرود. به عزت رسیدیم. در ذلت بودیم که به شاه ایران جسارت مىشد. به عزتى رسیدیم که امام گوش به حرف نماینده شوروى نداد. این عزت است.
یک آخوند و یک عالم شیعه نزد امام رفت و گفت: آقا در این شهرى که ما هستیم، سنى هست و شیعه هم هست. سنىها حجاب ندارند. ما هم باید یک اعلامیه براى طلاب شیعه بفرستیم. فرمود: این دلیل نمىشود. مگر ما با سنىها دعوا داریم؟ خوب اگر آنها طلبه دارند حوزه داشته باشند. ما طلبه نداریم حوزه نداریم. اینها یک چشم و هم چشمى است. ما شیعهها با سنىها عقیدههاى مختلفى داریم اما درگیرى نداریم. من اجازه نمىدهم که شما به خاطر رقابت حوزه علمیه درست کنید. ما اهل رقابت نیستیم. این خودش یک ارزشى برای ما است.
یک نفر از مسئولین نامه نوشته بود که آقا این پولى که شما به ما مىدهى، این پول آبدارچى و تلفنچی و دفتر ما هم نمىشود. آقا نوشت که شما تلفنچى و آبدارچى لازم ندارى. بله گاهى وقتها یک کسى واقعاً کارش شلوغ است و نیاز به دفتر دارد. اما براى یک دانه مو دیگر شانه نمىخواهد بکنى. با یک کیلو آرد نمیخواهد نانوایى بسازید. اما گاهى افراد مىگویند: حالا که من این هستم پس درشان من است که اینطور داشته باشم. امام عجیب بود. بین ما با امام خیلى فاصله است. خیلى فاصله داریم.
حاج احمد آقا مىفرمود: امام در طول عمر خود دویست کتاب بیشتر نداشت. اما برای ما کتابخانه یک عنوان است. وقتى مىخواهند بگویند: فلانى مهم است. مىگویند: عجب کتابخانهاى دارد. بعد بعضى وقتها جمع کردن کتابهاى خطى یک هنر مىشود. بله! یک وقت کتابخانههاى خطى براى حفظ علوم علماى قدیم است و خیلى ارزش دارد. یک وقت حساب حفظ علوم نیست. حساب دیگر پیدا مىکند. دکتر به ایشان گفته بود که شما باید همینطور از پشت بخوابى. یعنى کمرتان به زمین بچسبد و پایتان را مثل اینهایى که سوار دوچرخه مىشوند، یک خرده نرمش پا بکنى. چون پاى شما نیاز دارد که اینطور باشد. امام طبق دستور پزشک عمل مىکند. اما نوهاش هم روى سینهاش خوابیده است و مىبوسد. تلویزیون هم روشن است ولى صداى آن خاموش است. تلویزیون میبیند و رادیو هم گوش مىدهد و شکر خدا هم مىگوید. این را مىگویند: انسانى از موت! هم بچهاش را تفقد مىکند. هم فیلم تلویزیون را مىبیند. هم رادیو گوش مىدهد و ذکر خدا مىگوید.
9- نظم امام در کارها
مىآمد سر سفره بنشیند، مىدید که غذا حاضر نیست. یک سوره قرآن مىخواند تا غذا آماده شود. از دقیقههاى عمرش استفاده مىکند. من خودم یک وقت خدمت ایشان رسیدم. دیدم ایشان تند راه مىرود. تسبیح هم دستش بود و تند هم مىرفت و مىآمد. چقدر هم منظم بود. یک مرتبه سران مقام معظم رهبرى جناب آقاى رفسنجانى، رئیس جمهور، افرادى از این سران نزد ایشان بودند. ایشان یک مرتبه ساکت شد. گفتند: آقا چیزى شد. فرمود: وقت ورزش است، یعنى وقت ورزش و وقت نمازش همینطور بود.
یک حدیث برایتان بخوانم که حدیث عجیبى است. حدیث داریم کسى که صبر کند تا اذان شود و بعد وضو بگیرد، این هم معلوم مىشود که قدر نماز را ندارد. آدمى که براى نماز ارزش قائل است باید قبل از اذان برود و وضو بگیرد. کسى که عقب بیندازد. تأخیر بیندازد. احترام نماز را نگرفته است کسى که صداى اذان بلند شود و بعد برود وضو بگیرد.
شما اگر یک مهمان عزیزى داشته باشید، صبر نمىکنى که وقتى در خانه را زد، به استقبالش بروی. سر کوچه میروی و نگاه مىکنى. پیشواز مىروى. براى عزت مسلمانها خیلى حساس بود. کانون پرورش فکرى سوال کردند که ما میخواهیم یک سرى کتابهایی را براى بچهها از کشورهاى خارج بخریم. فرمودند: اگر نویسندهاش مسلمان است از آن بخرید و اگر کتابهاى قصهاى براى کودکان هست که کشورهاى خارج چاپ کردهاند و شما مسلمانها مىخواهید ترجمه کنید، به شرطى ترجمه کنید که در آن کتاب از کاتب تجلیل نشده باشد. یا نویسندهاش مسلمان باشد و یا اگر نویسندهاش کافر است، کافرى باشد که از کافر براى بچه مسلمانها قهرمان درست نکند.
در طول چهارده سالى که در نجف بودند هر شب سر ساعت هشت در حرم حضرت امیر مىرفتند. یک شب نرفتند. گفتند: آقا! ترسیدند که چرا آقا امشب نرفته است. هیچ کس نفهمید. بعداً فهمیدند که امشب و در این ساعت، سفیر ایران یعنى نماینده شاه میخواهد در حرم بیاید و فیلمبردارى هم بشود. زمانى که هنوز نمىدانستند که صدام چه جانورى است، جلسهاى بود و امام نشسته بودند. نماینده صدام یا خودش آمد. خیلىها بلند شدند و ایشان بلند نشد. دیر اندیشى و آدمشناسى، این یک وجه شناس است. مىگفتند: اجازه بده که ما مسجد بسازیم. مىفرمود: که من از سهم امام اجازه نمىدهم که مسجد بسازید. براى آدم سازى اجازه مىداد اما براى مسجد مىگفت: مسجد را مسلمانها خودشان مىسازند.
10- احترام به قانون و مقررات
بخصوص براى زینت مسجد اصلاً اجازه نمىداد. گاهى مىگفتند: آقا فلانى آدم معتمدى است. مىفرمود: شما که مىگویى: آدم خوبى است، شما یک نفر هستى. تا دو نفر شهادت ندهند من معذور هستم از اینکه انجام بدهم. گفتند: آقا یک مقدار خرما براى خمس آوردهاند. برای خمس و سهم امام از کشورهاى مختلف دلار مىدادند. براى امام خمس دلار مىآوردند. به امام گفتند: آقا مقدارى دلار داریم که خمس است. این را در بازار آزاد بفروشیم و یا بازار غیر آزاد؟ فرمود: قانون جمهورى اسلامى را از آقاى میرحسین موسوى بپرسید. بنده هم که رهبر هستم، موظف هستم که طبق مقرارت نظام عمل کنم. خلاف مقرارت نظام، خلاف مقرارت شرع است. ببینید که اگر جایز است، بازار آزاد بفروشید. آقا مصطفى گفت: با آقازادهشان در همدان با امام قدم مىزدیم. یک زمین چمن برای دولت بود. مىگفت: امام یک مسافت خیلى طولانى را طى کرد که پایش را روى چمن شهردارى نگذارد. خوب ما شاه را قبول نداریم اما بالاخره این پول مردم است که چمن شده است. من پایم را رویش نمىگذارم. اصلاً ببینید همه کارهایش طبق مقررات بود.
فیش آب و برق و مالیات که مىآمد، روز اول مىداد. خانهاى اجاره کرده بودند. خواستند که میخ بکوبند. فرمود: که ما خانه اجاره کردهایم براى اینکه در آن زندگى کنیم. شما براى فیلمبردارى مىخواهید که میخ بکوبید. این را باید صاحب خانه اجازه بدهد. بروید و بپرسید که اجازه مىدهد یا نه؟ این خانه مردم را سوراخ سوراخ نکنید. خانه اجاره کردهاید که زندگى طبیعى کنید. البته این حرکت شما، حرکت خانه خرابى است. مىخواهید تغییر مدل بدهید. این را باید صاحب خانه اجازه بدهد. من راضى نیستم. باغها و مزرعههای بسیاری را به امام هدیه میکردند. اما امام همه را به خزینه دولت مىداد. زمینها را هم مىگفت: من مىخواهم چه کار کنم؟ به فقرا بدهید. یک پولدارى، یک پول سنگینى به عنوان سهم امام آورد و به امام داد و گفت: یک ماشینى هم زیر پاى ما هست. شما از ما خمس نگیرید. ما این همه پول براى شما آوردهایم. این را چه مىگویند؟ پورسانت مىگویند. بالاخره حالا دیگر این را نگیر. مثلاً ما صد میلیون خمس آوردهایم، حالا شما این ماشین را که پنج میلیون است، بگذار زیر پاى ما باشد. فرمود: خیلى منت مىگذارى که خمس دادهاى. ما به تو منت گذاشتهایم. تو خودت را راحت کردهاى و ما را زیر منت مىگذارى. من پول تو را نمىخواهم. اگر مىخواهى خمس بدهى همه را باید بدهى.
اگر هم نه که نه! سر مسائل دینى که با هم شوخى نداریم. دکان بقالى نیست که چانه مىزنى. این وظیفه شرعى است. قاضى حکم کرده بود که فلانى باید اینچنین تنبیه و یا زندان بشود. گفتند: آقا ایشان از آبرومندان است. فرمود: قاضى که حکم کرد، من حکم قاضى را لغو نمىکنم. اصلاً تمام کارهایش طبق اصول بود. سر سفره بیکار بود. سوره قرآن مىخواند. مىگفتند: ورزش کن. وقتی ورزش میکرد ذکر هم میگفت. میفرمود: چرا زبانم بیکار بماند؟ حضرت امیر شب که مىشد وصله مىزد و ذکر هم مىگفت. گفتند: چه کار مىکنى؟ گفت: با دستم وصله مىکنم. چرا زبانم بیکار باشد؟ حالا دانشجو و دبیرستانی ما در تابستان بی خود 4 ماه بیکار است. طلبههاى ما، چقدر در تابستانها عمرشان تمام مىشود. ما که طلبه جدى هم نبودیم. یادم است که یک تابستان، با استادمان به نیاسر رفتیم. در یکى از روستاهای کاشان، به اندازه یک سال تحصیلى ما لغتین را خواندیم. مىشود که در یک تابستان یک طلبه دنبال استادش برود.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»