امام جواد (علیه السلام)
موضوع بحث: امام جواد(علیه السلام)
تاریخ پخش: 23/04/67
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
«الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته»
بحث را شب شهادت امام جواد(ع) گوش میدهید. بینندهها و کسانی که در این جلسه در خدمتشان هستیم، عزیزانی از تیپ امام صادق(ع) و از طلاب حوزه ی علمیه هستند.
برادران با سواد، فاضل، شهید داده، دست و پا داده، برادرانی که فرماندهی و گردان به عهده دارند. عزیزانی که دورههایی دیدهاند و میبینند و در کنار علم به عمل هم پرداختهاند. اهل جبهه و جنگ هستند. خدمت این عزیزان هستیم و بحث ما هم به مناسبت شب شهادت امام جواد(ع)، بحث آن حضرت است. در بارهی امام جواد، چند نکته هست که باید مطرح کنیم. بد نیست کمی با امام جواد(ع) آشنا شویم، در بارهی امام جواد چند مسئله را مطرح می-کنم. یک شیعه باید این مسائل را بداند:
در مورد مقام امامت حضرت جواد(ع) اولین مسئله، سن امام است. چون امام جواد کوچک بود که به امامت رسید. آیا بچهی کوچک میتواند امام باشد یا نمیتواند؟ سن امام مهم است.
مسئلهی دیگر این که چرا مأمون طاغوت جنایتکار و قاتل امام، دخترش را به امام داد؟ آیا در زمان شاه، یک عالم ربانی حاضر بود داماد رضاشاه شود؟ چطورشد حضرت امام جواد داماد مأمون شد؟ چرا دخترش را به امام داد؟
مسئلهی دیگر سخنان امام جواد و امتحان و آزمایش دائمی بود که بدلیل اینکه شک داشتند امام هست یا نیست، دائم میآمدند او را امتحان میکردند. حدود سی هزار سؤال پیچیدهی علمی از امام کردند. چند جمله از امام هم برایتان میخوانم. آخر بحث هم در سوگ امام عزاداری میکنیم.
اما بیوگرافی و فشردهی زندگی امام؛ نام مبارکش محمد و کنیهاش ابوجعفر، لقب حضرت تقی، تولدشان در سال 195 هجری. هفده سال مدت امامت ایشان بود. 25 سال عمر امام بود. جوان ترین امام ما بود که شهید شد. شهادت امام هم روز 29 ماه ذی القعده و قاتل امام معتصم است. امام شاگردان زیادی داشت. زکریا ابن آدم که قبرش در مزار شیخون قم است که امام میگوید: «انت ثقتی» (کافی،ج2،ص578) شاگرد امام جواد است.
1- امامت مهمترین اصل اصول دین
– اول مقام امامت:
آیا امامت از اصول دین است یا از فروع دین؟ امامت نه از اصول دین، بلکه اساس اصول و فروع دین است. امامت از اصول دین هست، اما از اصول، اصول دین است. چون قرآن در بارهی امامت میگوید: «و ان لم تفعل» یا علی بن ابیطالب را معرفی کن، یا اگر معرفی نکنی «فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَه» (مائده/67) اصلاً رسالت الهی را انجام نداده ای. یعنی توحید بی توحید، نبوت هم بی نبوت و. . . پس ببینید امامت به قدری مهم است که اگر امام تعیین نشود، توحید و نبوت لغو می شود. راه دور نرویم. در جمهوری اسلامی وقتی گفتند: «باسمه تعالی» که رهبر کبیر انقلاب آمد. قبل از آمدن امام میگفتند: «به نام نامی آریامهر» در پادگانهای ما وقتی که امام آمد «الله اکبر» گفته شد. قبل از آمدن امام میگفتند: «جاوید شاه». یعنی اگر امام نباشد، طاغوت به جای توحید است. اگر امام نباشد: «أَفَحُکْمَ الْجاهِلِیَّهِ یَبْغُونَ»(مائده/50) قانون غیر اسلامی است. اگر امامت نباشد، توحید هم رنگ ندارد. قیامت هم: «بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ»(ص/26) است. پس امامت است که توحید را مطرح میکند. نبوت باید باشد، تا توحید مطرح شود. ابراهیم نباشد، توحیدی هم مطرح نمیشود. توحید با ابراهیم همراه است.
مقام امامت، اینگونه است که اگر نبود، هیچ چیز نیست. جایگاه امامت تا این حد است. امام عبد خداست. امام معرف خداست، امام زنده کنندهی توحید است، قهرمان توحید است. به همین خاطر در همهی مسائل مطرح است که اگر کسی عمرش را عبادت کند، ولی در خط رهبری معصوم نباشد، همهی عباداتش بی فایده است. به همین دلیل ما میگوییم، عبادت آل سعود و همهی مسلمانها بی معناست.
دنیا از اسلام بی امام نمیترسد. کما این که ابرقدرت ها از تمام کشورهای اسلامی نمیترسند. شما اگر امامت را برداری، تمام کشورها مسلمان میشوند. آمریکا حرفی ندارد که همهی مردم کرهی زمین مسلمان شوند! به حکومت آمریکا ضرری نمی خورد، ولی در یک خانهی کوچک ده متری، امام زنده باشد، آمریکا از او میترسد. پس اگر همهی مردم مسلمان بی امام باشند، آمریکا از آنها نمیترسد. امام باشد، آمریکا ناراحت است و می ترسد.
مسئلهی امامت جایگاه بالایی دارد. به همین دلیل است که گفته اند: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ یَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِیتَهً جَاهِلِیَّهً»(کمالالدین، ج2، ص409) شیعه و سنی این حدیث را نقل کردهاند. 35 حدیث اول جلد اول وسائل الشیعه است که داریم بنای اسلام بر چند چیز است. یکی از این بناها «ولایت» است. هر قانونی نازل شد اول برای دو نفر، سه نفر و ده نفر نازل شد. اما قانون امامت از همان اول برای صد هزار نفر در غدیر خم نازل شد. یعنی معرفی امام در صحنه ی صدهزار نفری انجام گرفت. آیهی زکات که آمد جبرئیل نازل شد. آیه را به پیغمبر گفت و پیغمبر هم به اصحاب گفت، اصحاب هم میرفتند و زکات و نماز وروزه را جدا جدا میگفتند. اما معرفی امام از صد هزار نفر شروع شد. امامت مسئلهای است که معرفی آن جایگاهی صدهزار نفره خواسته است. امامت مقامی است که اگر نباشد، رنگ توحید و نبوت از بین می رود. امامت مقامی است که بنای اسلام بر آن است که اگر نباشد، عبادتها قبول نیست. «بُنِیَ الْإِسْلَامُ عَلَى خَمْسٍ عَلَى الصَّلَاهِ وَ الزَّکَاهِ وَ الصَّوْمِ وَ الْحَجِّ وَ الْوَلَایَهِ وَ لَمْ یُنَادَ بِشَیْءٍ کَمَا نُودِیَ بِالْوَلَایَهِ»(کافى، ج2، ص18)
2- امامت امام جواد در کودکی و نمونههای قرآنی آن
– مسئلهی سن امام:
بد نیست این را هم به شما چون طلبههای جوانی هستید بگویم. بعضی از این پیرمردها می گویند: بابا اینها بچه طلبه هستند. من همین جا اعلام کنم که انقلاب ما از بچه طلبهها شروع شد. یادم نمیرفت، یکی از روزنامههای زمان شاه به خاطر فوت آقازادهاش به امام توهین کرده بود. من داشتم میرفتم قم، دیدم یک مشت طلبه راه افتادهاند. گفتم: این ها کیستند؟ گفتند: اینها جمع شدهاند و به خانهی آقایان مدرسین میروند که چرا روزنامه به امام توهین کرده است؟ نگاهشان که کردم دیدم همه طلبههای سیوطی و لمعه خوان هستند. یعنی طلبه از 2 سال تا 7 سال تحصیل و همه طلبههای سن پایین هستند. در اینها وزنههای علمی نیست. بنده هم متأسفانه تحت تأثیر این فکرغلط، این طلبههای سن پایین، به نظرم کوچک آمدند. بعد دیدم همین طلبهها رفتند و مدرسین را راه انداختند. مدرسین را فرستادند خانهی مراجع عظام و مراجع هم قیام کردند، خلاصه هر چه سیل است، از قطرات است. قطره قطره جوی میشود و جویها رود و رودها دریا می گردد. گاهی هم به آنها راه نمیدهند. اما این طلبههای جوان مثل آب هستند. گاهی که میآید و میرود، به آن راه نمیدهند. پشت سنگ میایستد، آن قدر میایستد تا بقیهی آبها هم میآیند. آن قدر صبر میکند تا سر میرود و از بالای سد راهش باز میشود. الآن در جبهههای ما مسئله ی سن خیلی مهم است.
امام جواد(ع) در بچگی به امامت رسیدند. بعضی از امور باید از قبل زمینه سازی شود. به قول امروزیها میگویند: فلان موضوع در جامعه جا افتاده یا جا نیفتاده است. امام هم برای این که سن کم امام خللی ایجاد نمیکند، از امام صادق دائم این مسئله را زمزمه می کردند.
یک قصهی شیرین بگویم. آخر عمر ابوبصیر بود و بینایی نداشت. یک بچهی 5 ساله دستش را گرفته بود. بر امام صادق وارد شد. امام صادق پرسید: ابابصیر چطوری؟ گفت: الحمد لله، این بچه چند سال دارد؟ پنج سال دارد. گفت: آمادگی داری زمانی این بچهی 5 ساله امام شود و امامت او را قبول کنی؟ گفت: مگر میشود؟ گفت: بلی! یعنی در آینده امامی میآید که سنش 5 سال باشد. پس ببینید امام صادق ابابصیر را آماده میکند که ممکن است امام در آینده سنش کم باشد. این زمینه سازی، خود یک اصل است. «سَیَلِی عَلَیْکُمْ بِمِثْلِ سِنِّهِ»(کافى، ج1، ص383) البته در الحیاه السیاسیه جعفر مرتضی هم هست.
امام رضا(ع) فرمود: «إِنَّا أَهْلُ بَیْتٍ یَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَکَابِرِنَا الْقُذَّهَ بِالْقُذَّهِ»(کافى، ج1، ص320) مردم توجه کنید. ما اهل بیتی هستیم که: «یَتَوَارَثُ أَصَاغِرُنَا عَنْ أَکَابِرِنَا» کوچکهای ما مثل بزرگهای ما هستند. گاهی وقتها کار یک دوربین کوچک و یک دوربین بزرگ یکی است. امامت روی سن و چیزهای دیگر نیست.
قرآن میفرماید: «یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّهٍ وَ آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»(مریم/12) حضرت یحیی در حالی که صبی و بچه بود، از طرف خدا مورد لطف خاص قرار گرفت. حضرت عیسی در گهواره بود. گفت: «قالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبِیًّا»(مریم/30) حضرت عیسی و حضرت یحیی هر دو کوچک بودند.
در قرآن بین عیسی و یحیی خیلی شباهت هست. از نظر معنای لقب؛ کلمهی یحیی یعنی زنده میماند، معنای عیسی هم همین است. عیسی در بچگی پیغمبر شد و یحیی هم همین طور. عیسی میگوید: «وَ بَرًّا بِوالِدَتی»(مریم/32) و یحیی می گوید: «وَ بَرًّا بِوالِدَیْهِ»(مریم/14) در بارهی عیسی میگوید: «وَ أَوْصانی بِالصَّلاهِ وَ الزَّکاهِ ما دُمْتُ حَیًّا»(مریم/31) در بارهی یحیی هم عین همین آیه هست. اصلاً تاریخ زندگی عیسی و یحیی در قرآن دقیقاً مثل هم است. عیسی و یحیی در میان انبیا شبیه ترین پیغمبران به هم هستند. تولد عیسی بدون پدر بود، تولد یحیی از پدر پیر بود. طوری که وقتی به زکریا خدا گفت: ما می خواهیم به تو پسر دهیم، گفت: در این پیری؟ آن روز که جوان بودیم بچه دار نشدیم، حالا دیگر در پیری با زن ناتوان می خواهیم بچه دار شدیم، چگونه؟
3- تأثیر و نقش آفرینی به سن و سال نیست
یک روز صفوان آمد خدمت امام رضا و گفت: بعد از شما امام کیست؟ فرمود: همین بچه کوچک. میگفت: نگاه کردم دیدم یک بچهی سه ساله ای است به نام جواد. گفتم: همین بچه؟ گفت: بله. او فرمود: «جُعِلْتُ فِدَاکَ هَذَا»(کافى، ج1، ص325) این بچه سه سال دارد! فرمود: مگر عبادت کیلویی است؟ امامت که سنی نیست. مهم این است که نظر خدا همین باشد. وقتی خدا خواست، یک درخت کوچک میوه بسیار میدهد ولی یک درخت بزرگ میوه نمیدهد. امامت امداد غیبی است. به هر که برسد، رسیده است. گاهی وقتها کسی در حوزه چندین ده سال درس میخواند، به تبلیغ عمیق موفق نمیشود. و گاهی هم یک بسیجی در زندان بغداد اسیر میشود. به آن زن میگوید: تا حجاب نداشته باشی، من با تو حرف نمیزنم. یک وقت تبلیغ حجاب را خدا توسط یک بسیجی انجام می دهد، که اگر یک آیت الله دو کتاب بنویسد، چنین اثری ندارد. نظر خدا که این حرفها را ندارد. فقط یک دل صاف باید باشد تا خدا نظرکند. ما ظرف را باید بشوییم، تا خدا در آن شیر بریزد. مشکل از خود ماست. «مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً»(طلاق/2)
افرادی هستند وقتی که جبهه میروند، میگوییم: برای چه جبهه میروی؟ چنان از جبهه تحلیل دارند و چنان جبهه را بیان میکنند و چنان شاد میروند که وقتی میگوید: «می روم بهشت»، مثل این که واقعاً همین الآن به بهشت میرود. او به یقین رسیده و ممکن است کسی ده برابر او سن و سواد داشته باشد و شک کند. فهم پاک، دل پاک، قلب نورانی، امداد، کاری به سن و سواد ندارد.
شخصی نزد امام رضا آمد و گفت: زبان بچهی من میگیرد، فردا او را میآورم دستی روی سرش بکش، تو امامی، ولی خدا هستی، با لطف تو شفا پیدا کند. امام فرمود: من روی سرش دست بکشم؟ نه! فردا بچهات را نزد همین طفل، حضرت جواد ببر. میگفت: بچهام را بردم، این بچهی کوچک این کار را کرد، زبان بچهی من باز شد. یعنی امام رضا(ع) حضرت جواد را به مردم معرفی میکرد.
به امام جواد گفتند: در دلمان یک سؤال است، گفت: بفرمایید. گفت: راستش ما در امامت شما شک داریم. فرمود: بی خود شک دارید. خداوند به حضرت داود گفت: سلیمان را وصی خودت معرفی کن با این که حضرت سلیمان کوچک بود. بعد یک عده از بنی اسرائیل شک کردند. برای این که شکشان برطرف شود، خداوند فرمود: یک عصا از این کوچولو و یک عصا هم از آن گروه شکاک بگیر و کنار هم ببند، اگر عصای هر یک با دعای او سبز شد و برگ در آورد. مشخص میشود، که حق با اوست و این هم معجزهی الهی است.
آن قدرتی که هستی را درست میکند، این را هم درست میکند. مسئلهی سن هم برای ما چیزی نیست. قرآن میفرماید: یحیی و عیسی در کودکی به نبوت رسیدند و امام صادق هم به ابوبصیر فرمود: در آینده ممکن است بچه امام شود و سن برای ما مطرح نیست. به همین خاطر علامه امینی در الغدیر وقتی اشکال میکنند که علی بن ابیطالب وقتی به پیغمبر ایمان آورد، تنها ده سال داشت و ایمان ده ساله فایده ندارد. در جواب علامه بحث جالبی میکند و ثابت می کند که ایمان ده ساله فایده دارد.
مگر نه این است که در مباهله وقتی میخواهند نفرین کنند، پیغمبر، فاطمهی زهرا و امیرالمؤمنین را برای دعا میبرد؟ دو بچهی کوچک هم با خودش میبرد. مگر نه این است که امام حسین وقتی در کربلا آمد، ده بچهی کوچک آورد و در کربلا ده بچهی زیر 13 سال شهید شدند؟ خوب بگذریم.
4- احترام و بزرگداشت امام جواد
– اما درباره احترام به امام جواد(ع)؛
علی بن جعفر در کنار مزار شهدای قم دفن است. قبری است که گنبدی سبز دارد و به نام علی بن جعفر است، او عموی امام رضا است. چون پسر امام صادق و برادر امام کاظم است، میشود عموی پدر حضرت جواد. عموی پدرشما چند سال دارد؟ علی بن جعفر از علما، محدثین و دارای حوزه علمیه بود. در مدینه و در مسجد پیغمبر نشسته بود و درس میداد و شاگردان زیادی داشت. همین طور که درس میداد این بچهی کوچک، یعنی امام جواد(ع) وارد شد. ایشان بدون عبا و تشریفات دوید و جلو رفت و دست بچه را بوسید. گفتند: آقا تو پیرمردی، ریش سفیدی و عموی پدرش هستی! این نوع بی عبا میدوی و دست بچه را می بوسی؟ آن وقت ریش سفیدش را گرفت و گفت: این ریش سفید راخدا لایق نمی داند که به امامت برساند، اما این بچه را لایق میداند! شما چرا لیاقت ها را زیر پامی گذارید؟
گاهی اوقات یک بچه حرف حساب میزند. نباید گفت: بچه که حرف نمی زند. چه کسی گفته است، اتفاقاً خدا به بزرگ ترها میگوید: «یُقیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاه»(مائده/55) به بچه که میرسد، میگوید: «یا بُنَیَّ أَقِمِ الصَّلاهَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنْکَرِ»(لقمان/17) چون پول ندارد که زکات بدهد. اصلاً لقمان میگوید: بچهی کوچک باید حرف بزند ولی ما میگوییم بچه حرف نزند. قرآن میگوید: بچه باید حرف بزند. تربیت قرآنی اینگونه است. احترام کوچک ترها خیلی مهم است.
یک روز حضرت نشسته بود. آبی میل فرمود. یک بچه این طرفش بود و یک مشت پیرمرد هم در طرف دیگر حضرت بودند. برای تبرک بچه گفت: آب را به من بدهید، تا رفت به ایشان بدهد، بزرگ ترها گفتند: آب را به ما بدهید. دید این طرف چند نفر همه پیر هستند و آن طرف یک نوجوان! گفت: آقا زاده اجازه میدهی، آبی را که خواستی به اینها بدهم؟ بچه گفت: نه! حرف کوچکتر مقدم است. کفشهای بچهها را جفت میکرد. روایتی را که علی بن جعفر عموی پدر امام جواد، بی عبا دوید و دستش را بوسید و کفش هایش را جفت کرد، برایتان گفتم.
امام جواد وقتی در بازار بغداد راه میرفت، مأمون که خلیفه آن زمان بود در حال گذر از بازار بود. همه بچهها دویدند و فرار کردند. امام جواد هم کوچک بود و ایستاده بود. مأمون رسید و گفت: چرا کنار نمیروی؟ گفت: گناهی ندارم که بترسم. راه هم تنگ نیست که کنار بروم. مأمون گفت: تو که هستی؟ گفت: من جواد پسر علی بن موسی الرضا هستم.
5- توجه به تربیت کودکان و نوجوانان
بچهها را این طور با جرأت بار میآوردند. پدر و مادران باید مواظب باشند و بچه ها را با جرأت بار بیاورند. گاهی به بچه بگو، برخیز و سخنرانی کن و حرف بزن. اصلاً پیش نمازهای مساجد گاهی به بچه بگویند برخیز و صحبت کن و یا این حدیث را تو بخوان. جرأت دادن به بچه خیلی مهم است.
هشام پسر 16، 17 ساله ای بود. وقتی امام صادق مهمان داشت، به هشام می گفت: بیا و برخوردی که با آن عالم داشتی را بگو. میگفت: چند بار بگویم؟ تکراری است. میگفت: خوب، تکراری باشد. قرآن در بارهی تکرار سه جمله دارد. گاهی میگوید: «صَرَّفْنا»(اسراء/41) گاهی میگوید: «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ»(قصص/51) گاهی هم میگوید: «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا»(مومنون/44) اینها همه درباره تکرار است. این که می گویند «صَرَّفْنا» یعنی با عبارتهای مختلف تکرار کن، مثل اینکه می گویند کلمه را صرف کن! «ضرب، ضربا، ضربوا» «وَ لَقَدْ وَصَّلْنا لَهُمُ الْقَوْلَ» یعنی حرفها را دوباره به هم وصل کن، پشت سر هم بگو و تکرار کن. «ثُمَّ أَرْسَلْنا رُسُلَنا تَتْرا» یعنی پی در پی پیغمبر می آید.
گفت: آقا من یک بار گفته ام، چند بار بگویم؟ گفت: باز هم بگو. گاه و بی گاه که مهمان داشت، به این نوجوان می-گفت: بیا و برخوردت را بگو. این کار چند فایده داشت: یکی اینکه به مردم خط میداد که شما این طور بچه تربیت کنید. دوم اینکه هشام را تشویق میکرد.
یادم نمیرود بچه بودیم، مشق می نوشتیم، وقتی پای میز معلم می آوردیم، معلم ما یک قلم دست میگرفت و هیمنطور خط میزد. اصلاً گاهی نگاه نمیکرد. چنان هم گاهی خط می زد که نوک قلمش دفترمان را پاره میکرد. اصلاً نگاه نمیکرد که چه هست. آن توجهی که به بزرگ سالان میکنیم، اگر به بچهها هم بکنیم، خیلی خوب است. بچه ها هنوز هم در جمهوری اسلامی مورد تحقیر هستند. باید ساختمان دبستان بهتر از دانشگاه باشد. اما دانشگاه ما نسبتاً آبادتر است.
نمی دانم این را گفته ام یا نه! آقای سبحانی از مدرسن حوزهی علمیهی قم می گفت: ما خدمت امام درس میخواندیم، امام مدرسهی فیضیه آمد و رفت که در سالن درس بدهد. دید یک طلبه، سال اول یا دوم نشسته بود و مطالعه میکند. امام تا بچه را آن جا دید، برگشت. گفتیم: چرا برگشتید؟ گفت: آخر ایشان مطالعه میکند. گفتیم: ما بر او مقدم هستیم. او طلبه مبتدی است. امام گفت: خوب، طلبه باشد. طلبه و آیت الله آبرویش نزد خدا برابر است. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»(حجرات/13) گفتیم: او جامع المقدمات میخواند و ما درس خارج می خوانیم. فرمود: خدای جامع المقدمات و درس خارج هم یکی است. گفتیم: آقا او یک نفر است و ما مثلاً صد نفر هستیم. فرمود: خدا یکی و صد تا هم نمی شناسد. گفتیم: ما هرروز میآمدیم، او امروز آمده است. گفت: هر روز نوبت ما بود، حالا امروز ایشان آمده و نوبت ایشان است. گفتیم: آقا به او بگوییم بر می خیزد. گفت: بله در رودربایستی برمیخیزد، درست نیست. گفتیم چه کنیم؟ گفت: میایستیم، اگر خودش برخاست میرویم درس می دهیم و گر نه امروز درس تعطیل است. میگفت: همین طور دور حوض چرخیدیم و آن روز درس تعطیل شد. دین ما چنین دینی است.
6- چرایی ازدواج امام جواد با دختر مأمون
چرا مأمون دخترش را به امام جواد داد؟ این هم یک سؤال است. اول اینکه مأمون جنایتی کرد و اما رضا را شهید کرد و میخوست آن جنایت را جبران کند. دوم اینکه می خواست جاسوس درونی داشته باشد. متأسفانه مسئلهی جاسوسی را که ما باید داشته باشیم، با کمال تأسف دشمنان از آن بهره مند هستند. قرآن میگوید: ما باید جاسوس داشته باشیم.
موسی هنوز پیغمبر نشده بود، طرح داشت و لذا یک نفر را در دربار فرعون فرستاده بود که اگر اینها برای من نقشه کشیدند، فوراً به من خبر بده. قرآن میگوید: «وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدینَهِ رَجُلٌ یَسْعى»(یس/20) همین عامل نفوذی را میگوید، وقتی موسی در شهر دید دو نفر با هم دعوا می کنند که یکی طرفدار موسی بود و یکی نبود. به طرفدار فرعون یک مشت زد و او افتاد و مرد. فردا باز دید یک طرفدار دیگر، تا مشتش را بلند کرد، گفت: تو دیروز هم یک نفر را کشتی و بعد قرآن میگوید: تو نمیخواهی مصلح باشی! یعنی چه؟ هنوز موسی پیغمبر نشده است، هنوز وارد مدین نشده، با دختر شعیب هم عروسی نکرده تا بعد به کوه برود و درخت و آتش و. . . و تا پیغمبر شود مدتها باید بگذرد. پیغمبر نشده بود اما به او گفتند: تو مصلح نیستی. پیداست موسی داعیه ی اصلاح داشته است.
مأمون میخواست که یک جاسوس در خانه داشته باشد، گفت: دخترم را میفرستم تا از داخل خانه خبر بیاورد. دیگر چه؟ میخواست به طرفداران اهل بیت باجی بدهد. چون اهل بیت در جامعه محبوب بودند. اهل علم و اهل بیت پیغمبر دارای کرامت بودند. گفت: ما یک دختربه این ها بدهیم، طرفداران اهل بیت را جذب می کنیم.
یک مقدار هم عشق ذاتی بود، چون در میان بنی امیه و بنی عباس با سوادتر از مأمون نداشتیم. مأمون باسوادترین افراد بنی عباس بود. خیلی علم دوست بود. مناظره و بحث و این ها را خیلی دوست داشت و از بحث های امام جواد هم لذت میبرد. من از زمانی که گاهی برای تبلیغات به دهات میرفتم، خاطرات شیرینی داریم. بعضی از آنها چنان سوالات پیچ در پیچی میکردند، ماهم بلد نبودیم، گاهی هم مرا دست می انداختند. اول طلبگی دو نفر مرا خوار کردند. یکی پیش نمازی با سن بالا بود. مثلاً می گفت: چه می خوانی؟ می گفتم: جامع المقدمات. می گفت: «اشترتن» چه صیغهای است؟ مرا گیج می کرد، خجالت می کشیدم و بیرون میرفتم. و یکی هم پیرمردهای دهات. اینها مرا خوار می کردند.
به امام جواد گفتند: یک زن هست که صبح مثلاً ساعت 8 حرام است، ساعت 9 حلال می شود. 10 حرام میشود و الی آخر. . . هشت بار حلال میشود و حرام میشود. دائم از امام چون سن کمی داشت، سوالات پیچ در پیچ میکردند تا شاید امام در یکی از این سؤالات ضربه بخورد. ولی امام همه را جواب داد.
یک بارگفتند: آقا ما در حرم شکاری صید کرده ایم، کفاره اش چیست؟ فرمود: این کار را دفعه ی اول است می کنید یادفعه ی دوم؟ نر است یا ماده؟ عمدی است یا سهوی است؟ روز است یا شب؟ در حرم است یا نه؟ آن قدر شاخه شاخه کرد که طرف گفت: آقا هیچ نبود. سی هزار سؤال پیچیده از امام جواد کردند تا در یکی بماند، درهیچ کدام نماند.
از سخنان ایشان است که فرمود: «مَنْ أَصْغَى إِلَى نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ»(کافى، ج6، ص434) هرکس به حرف کسی گوش دهد، عبد اوست. پای هر حرفی و رادیویی ننشینید. اگر حق بگوید عبد حق است و اگر باطل بگوید عبد باطل است. «إِظْهَارُ الشَّیْءِ قَبْلَ أَنْ یُسْتَحْکَمَ مَفْسَدَهٌ لَهُ»(المحاسن، ج2، ص603) اما جواد فرمود: هنوز کاری را نکرده اید بازگو نکنید. فساد است. بسیاری از عملیات که هنوز انجام نشده است به جای حفظ اسرار نظامی آن قدر این طرف و آن طرف می گویند که منجر به شکست می شود. شما برادران طلبه که هم در جنگ فرمانده هستید و هم اهل رزم هستید، به مقامی رسیدید که امام عزیز در پاسخ آیت الله العظمی منتظری فرمود: جان من به فدای رزمنده ها. امام فرمود: باید مسئولین جمهوری اسلامی تمام همشان را صرف جبهه کنند. این فتواست. آقایانی که سال پیش مکه بودید، سال پیش هزار نفر از روحانیون مکه بوده اند. باید امسال جبهه بروند. والا به این قرآن قسم، جبهه از حج مهمتر است.
7- توجه به جبهه و مقایسه حج و جهاد
حاجی در حج مویش را میدهد، رزمنده در جبهه سرش را میدهد. در حج شن و سنگ کوچک میاندازیم، در جبهه موشک میاندازند. در حج گوسفند قربانی می کنیم، در جبهه عزیزانمان قربانی می شوند. در حج عرق می-ریزند، در جبهه خون می ریزند. درحج کوه صفا می بینیم، در جبهه روح صفا می بینیم. در حج فرش می پیماییم، در جبهه عرش می پیماییم. در حج به شیطان زمان ابراهیم سنگ می زنیم، در جبهه به شیطان زمان خودمان سنگ پرتاب می کنیم. در حج دور خانه ی خدا می گردیم، در جبهه دور خدا می گردیم. عزت و شرف ما در جبهه است و بهترین وقت برای جبهه الآن است که امام فرمود: مسئولین تمام توان خودشان را برای جبهه بگذارند.
البته من که مسئول نیستم، اما شبهه کردم که شاید شامل من هم بشود. حالا ولو مسئول نیستم ولی یک معلم مشهور هستم. به آقای رفسنجانی تلفن زدم. گفتم: آقا بنده خودم هر جا بگویی میروم. فرمود: کجاها برو و کجاها نرو. بنده قدم به قدم از ایشان دستور میگیرم.
نکند فردا طلبههای جوانی که یک پنجم ما سهم امام خوردند و یک پنجم ما درس خوانده اند به جبهه بروند و بعضی از بزرگ سال ها که علم زیادتری دارند، نروند! نگویید آقا ما اهل رزم نیستیم. یک آیت الله به جبهه برود، وجودش برای بقیه دلخوشی است. دلگرمی است. خدا آیت الله اشرفی را رحمت کند. پیرمردترین عالم بود و بیش-ترین حضور را در جبهه ها داشت. زمانی جبهه جای اشرفی ها و صدوقی ها و دستغیب ها بوده است. نکند الآن خلوت شود.
خدایا راه کربلا را باز و زیارت قبر امامان، و زیارت کاظمین را نصیب رزمندگان ما بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»