ارزش علم و ویژگیهای معلّم
2- جدایی علم از اخلاق و معنویت
3- هدف آموزش، علم مفید است، نه هر علمی
4- ویژگیهای معلّم خوب در قرآن و روایات
5- اخلاص در کار تعلیم و تربیت
6- تداوم تحصیل و مطالعه کتب مفید
7- یادگیری کار و هنر، در کنار تحصیل علم
موضوع: ارزش علم و ویژگیهای معلّم
تاریخ پخش: 26/06/94
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
یک وقت اول انقلاب یک کسی از اینها فرار میکرد، از این آدم هایی که در ایران هستند. مشکل داشت، یا خیال میکرد که مشکل دارد. به هر حال. در فرودگاه یک زنجیر طلا گردنش بود. آن کسی که بازدید میکرد، گفت: زنجیر طلا ارز کشور است که میبری بیرون. حالا این طاغوتی بود یا یاغوتی نمیدانم، ولی این حرف خوبی زد. گفت: زنجیر طلا ارز مملکت نیست. این مخ من است که دارم از کشور فرار میکنم. حالا رفت و برگشت و به جایی نرسید. هر کس مخ دارد، سرمایه دار است. این کارتان را قدر بدانید.
1- برتری تعلیم بر دیگر کارها و مشاغل
بین شغلتان با باقی شغلها مقایسه نکنید. ممکن است برادر خانمتان، برادر شما، برادر شوهر شما، در بستگان شما ممکن است یک کسی در اداره دخانیات باشد، حقوقش دو برابر معلم باشد. اما در اداره دخانیات دود تقسیم میکند، بین ریههای سالم. معلم علم پخش میکند بین مغزها، پخش علم به مغزها فرق میکند با پخش دود به ریهها!!! حالا حقوق شما یک تومان باشد و حقوق او پنج تومان! این مهم است.
مرحوم دکتر بهشتی، چهل سال پیش، تقریباً چند سال قبل از انقلاب، منزل ما آمد، گفت آقای قرائتی! هر چه خرج شما میشود، من میدهم. گفتم: خبری است؟ گفت تو… آخر چهل سال پیش هم من جوان بودم. گفت: تو در معلمی قوی هستی، من نگران هستم، تخته سیاه و گچ را رها کنی، بروی در این حسینیهها، دهگی واعظ بشوی، دو تا پاکت پول به تو بدهند، دهانت پر از آب شود، تخته سیاه و بچهها را ول کنی و بروی واعظ بشوی، من خرجی تو را میدهم که دست از تخته سیاه و بچهها برنداری، از تهران هم آمدهام خانه تو تا این حرف را به تو بزنم. خرج تو چقدر است؟ هر چقدر خرج تو میشود، برو بانک بگیر! من به ایشان گفتم: چه پولی است؟ گفت: این پول سهم امام است، من اجازه دارم. گفتم: سهم امام باید با احتیاط خرج شود، من چیز خوب هم گیرم بیاید میخورم. خیلی آدم زاهد و پارسایی نیستم، ولی چون شما از تهران بلند شدی آمدی قم منزل ما، که خرج من را بدهی که من دست از نسل نو و تخته سیاه برندارم، قول شرف میدهم که تا آخر عمر پای تخته سیاه باشم. الان چهل سال است که پای تخته سیاه هستم.
ببینید مرحوم بهشتی فکرش این بود. حرف اول من این است که قدر خودتان را بدانید. اینکه میگویند: معلمی شغل انبیاء است، درست است. قرآن هم میگوید، ولی شغل خدا هم هست. «الرَّحْمَنُ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ» (الرحمان/1و2) یعنی خدای رحمان معلم است. این یک جمله برای معلمی!
منتهی حالا آموزش و پرورش، از چند زاویه باید بحث کرد.
2- جدایی علم از اخلاق و معنویت
الان مشکل کره زمین و مشکل دنیا این است که نخ از سوزن جدا شده است. نخ و سوزن با هم اگر باشد، دوزندگی است. اگر نخ از سوزن جدا شود، این سوزن خاصیتی جز خون انداختن ندارد. قرآن میفرماید: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ» (علق/1) دنیا «اقْرَأْ» هست، «بِاسْمِ رَبِّ» نیست. یعنی درس میخواند و هواپیما هم میسازد، ولی برای بمباران یمن. ساختن هواپیما مهم نیست. این هواپیما میخواهد کجا و چه کار کند؟ مأموریت خلبان چیست؟ فوق لیسانس، دکتر تحویل میدهیم، متخصص و کارشناس، ولی بعد میبینی دلار میگیرد و نوکر آمریکا میشود. «اقْرَأْ» هست، «بِاسْمِ رَبِّ» نیست. اگر با من مصاحبه کنند، مشکل دنیا چیست؟ میگویم مشکل دنیا این است که نخ از سوزن جدا شده است.
حالا یک سؤال از شما میکنم. دبستانیها احترامشان به معلم بیشتر است یا راهنمایی؟ دبستان! راهنماییها احترامشان به معلم بیشتر است یا دبیرستان؟ راهنمایی! بنده هم که مسؤول نماز هستم، به اینجا رسیدهام که راهنماییها شرکتشان در نماز بیش از دبیرستانیها است. این یعنی چه؟ یعنی با سواد میشود ولی از خدا جدا شده است. با سواد میشود، ولی از ادب جدا شده است. باسواد میشود، ولی از احترام به والدین جدا شده است. یعنی «اقْرَأْ» هست، «بِاسْمِ رَبِّ» نیست. مشکل دنیا این است.
چهارتا از سورههای قرآن سجده واجب دارد. یکی از آن سوره «اقْرَأْ» هست، منتها من نمیخوانم شما هم نخوانید. فقط ممکن است، من بنویسم. اول سوره میفرماید: «اقْرَأْ» یعنی برو درس بخوان. آخرش که من نمیتوانم بخوانم و شما هم نخوانید، فقط نگاه کنید این است. کلمه آخر این است که «وَاسْجُدْ» (علق/19) این آیه آخر سوره «اقْرَأْ» است. از این چه میفهمیم؟ یعنی قرائت و تحصیلات، باید آخرش به سجده کشیده شود. اگر درس خواند، از سجده جدا شد یعنی این سوزن از نخ جدا شده است. سوره «اقْرَأْ» اولش میگوید درس بخوان آخرش میگوید: مسأله سجده مطرح است. این خیلی درس بزرگی است. حالا!
خیلی آیه در قرآن داریم. شاید بشود گفت حدود صد آیه داریم که علم بشر را نجات نمیدهد. من آیهاش را میخوانم. چند تا آیه داریم که «مِن بَعْدِ…» عربیهایی که میخوانم قرآن است. «مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ» (آلعمران/19) یعنی علم سراغ اینها آمده است. باسواد است. اما با اینکه باسواد است، لجباز است. علم انسان را نجات نمیدهد. جز اینکه این علم همراه با ایمان، تقوا، اخلاق… اگر اینها نباشد که؟ یک بیسواد جرمش چیست؟ فرض کنید پیاز فروش است و بیسواد است. سیب زمینی، گیوه دوز است. یک کار سادهای میکند و بیسواد است. فوقش پرتقالهای پوسیده را زیر جعبه میکند، پرتقالهای سالم را روی جعبه میگذارد. یعنی دزدیاش، و خیانتش و نامردیاش در چهار تا پرتقال است. گیوهدوز باید کوکها را ریز بزند، درشت میزند، دزدیاش این است. یک بیسواد خلافکار کاری نمیتواند بکند. آفتابه دزد میشود. یک دانشمند است که ممکن است با یک امضاء کشور را به باد بدهد. این مسأله نکته مهمی است.
3- هدف آموزش، علم مفید است، نه هر علمی
علم سه رقم داریم. علم مضر، علم نه مفید و نه مضر! علم مفید میارزد که پیغمبری مثل موسی، در بیابانها دنبال خضر برود، چون خدا گفت برو دنبال خضر و خضر را پیدا کن و از او چیزهایی یاد بگیر. علامتش خضر در فلان منطقه است، رفتند راه را هم گم کردند. میگوید: پیرم در آمد. «لَقَدْ لَقِینَا» عربیهایی که میخوانم قرآن است. «لَقَدْ لَقِینَا مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا نَصَبًا» (کهف/62) «لَقَدْ لَقِینَا» یعنی ملاقات کردیم، «مِن سَفَرِنَا هَـٰذَا» یعنی از این سفر، «نَصَبًا» یعنی با دردسر! یعنی این سفر برای ما سخت بود. اما در عین حال حضرت خضر را پیدا کرد، یک دوره آموزش در بیابانها از او دید. یعنی اگر علم مفید باشد، میارزد موسای پیغمبر اولوالعزم، بیابان مرگ بشود، به دردسر بیفتد، یک چیزی یاد بگیرد. این علم مفید است. علم مفید این است که خدا به پیغمبرش هم میگوید، فارغ التحصیل نیستی، آیهای که تقریباً همهی شما حفظ هستید. «وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» (طه/114) «زِدْنِی عِلْمًا» یعنی پیغمبر تو هم فارغ التحصیل نیستی، این علم مفید است.
علم مضرّ چیست؟ آیه علم مضرّ این است، نصفش را من میخوانم اگر کسی باقیاش را بلد است، بخواند. قرآن راجع به علم مضرّ میگوید: «یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنفَعُهُمْ» (بقره/102) «یَتَعَلَّمُونَ» یاد میگیرد، چه چیزی را؟ «یَضُرُّهُمْ» چیزی را که ضرر دارد. «وَلَا یَنفَعُهُمْ» خیلی از علمها اطلاعات هست، ولی کاش آدم نمیدانست. شما الان اگر عیبهای من را بدانید، خوب ضرر دارد. دیگر پای حرفهای من نمینشینید. من عیبهای شما را بدانم، اصلاً نمیآیم برایتان صحبت کنم. میگویم: برای چه کسی حرف بزنم، فلانی کلی عیب دارد. هر علمی مفید نیست. هر خبری… «لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْیَاءَ إِن تُبْدَ لَکُمْ تَسُؤْکُمْ» (مائده/101) خیلی از اطلاعات را بدانید ضرر دارد. بعضی علمها مضر است.
بعضی از علمها نه مفید است و نه مضر! قرآن یک آیه دارد برای علمی که نه مفید و نه مضر است. علمی که نه مفید و نه مضر است، شماره اصحاب کهف است. اصحاب کهف چند نفر بودند؟ قرآن میگوید: یه عده میگویند «سَیَقُولُونَ ثَلَاثَهٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ» (کهف/22) سه تا بودند، چهارمی سگشان بود. بعضی میگویند: نه پنج تا بودند، ششمی سگشان بود. بعضی میگویند نه هفت تا بودند، هشتمی سگشان بود. میگوید بحث میکنند که اصحاب کهف چند نفر بودند؟ حالا یا پنج… مثل اینکه آدم بگوید بو علی سینا چند کیلو بوده است. حالا هفتاد کیلو، شصت کیلو، مگر بو علی سینا کیلویی است؟ یک پژوهشهای لغو که دیگر سر و صدای بزرگان هم درآمده است. مقام معظم رهبری فرمود: ما گفتیم تولید علم، نگفتیم تولید مقاله! آقای رئیس جمهور دو سه بار گفته است پژوهشی که یک مشکلی را از مملکت حل کند. وگرنه هر تحقیقی ارزش ندارد. نه مفید است و نه مضر.
پس سه رقم علم داریم. علم مفید، یک! علم مضر، دو! علمی که نه مفید و نه مضر است!
علم مفید: «وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» علم مفید: موسی برو خضر را پیدا کن.
علم مضر: «یَتَعَلَّمُونَ مَا یَضُرُّهُمْ وَلَا یَنفَعُهُمْ» مثل سحر و جادو یادگرفتن.
علمی که نه مفید و نه مضر است: آمار اصحاب کهف.
در بحث علم سه ضلع داریم. استاد، شاگرد، کتاب! من راجع به هر کدام از اینها صحبت دارم.
4- ویژگیهای معلّم خوب در قرآن و روایات
اما معلّم. بحث چون در آستانه اول مهر است. معلم خوب صفاتی دارد. صفات معلم خوب. چقدر خوب است این کلمات را پوسترش کنند، در دبیرستانها و راهنماییها و دبستانها بزنند. چون از خود من نیست. از قرآن است. معلم خوب صفاتی دارد.
یک: باید سوز داشته باشد. قرآن بخوانم. «حَرِیصٌ عَلَیْکُم» (توبه/128) میگوید پیغمبر برای آموزش شما حرص داشت. برای هدایت شما حرص میزد. یعنی میسوخت.
خدا آیت الله عظمای گلپایگانی را رحمت کند. من درسش میرفتم. میگفت: من گاهی میفهمم که طلبهها کم درس میخوانم، از غصه تب میکنم. از امام سال 42 شنیدم، فرمود دیشب یک ساعت بیشتر نخوابیدم. از سر شب تا صبح به علمای شهرها نامه نوشتم، ببینید این سوز است. خدا به پیغمبر میگوید: میدانی چرا تو را پیغمبر کردم؟ میگوید: نه! میگوید در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود. متاسفانه این سوز بعضی جاها کم شده است.
ما یک فرهنگی داریم. کمیته امداد به بعضی خانوادهها یک کمکهای جزیی میکند. رئیس کمیته امداد دیشب منزل ما بود و میگفت: رفتیم خانهی یکی از این فقرا، دیدیم بچهاش مشکلی داشته، پدرش کلیهاش را فروخته خرج بچهاش کرده است. بعد از یک سال مریضی بچه برگشته است، مادرش هم یک کلیه فروخته است و خرج بچهاش کرده است. میگفت: پدر و مادر، کلیهشان را برای بچه فروختند. بچههای پای تلویزیون بدانید که پدر و مادر کلیهشان را برای شما میفروشند. سوز! هیچ کس پدر نمیشود، هیچ کس مادر نمیشود. بین دو ابروی مادر را باید بوسید. دست پدر را باید بوسید. من آیت الله بزرگی را دیدم، خیلی مهم بود. شاگردهایش آیت الله بودند. ایشان پدرش را دید، خم شد و دست پدرش را بوسید. الان لیسانس، فوق لیسانس ما به پدرش میگوید: آقاجان! شما در اتاق نیا، شما همان جا کنار مادرم باش، اینها چیز هستند، میترسم بیایی، یکباره با لهجه محلی حرف بزنی، آنها بخندند. یعنی حالا دو کلمه درس خوانده است، فکر میکند… علمی مفید است که سوز داشته باشد. معلم باید سوز داشته باشد.
دو: معلم باید بیتکلف باشد. یک روزنامه بیاندازد و رویش بنشیند. گیر فرش و قالی مبلمان نباشد. بیتکلف باشد. اینها روی شاگردها اثر میگذارد. اگر معلم یک دستمالی باز کرد و کتابش را از درون دستمال درآورد و خواند. دیگر بچهها برای نداشتن کیف گریه نمیکنند. که باید کیف باشد و نمیدانم کیف نو و کیف چرمی و چنین و چنان! معلم اگر لباس ساده بپوشد، شاگرد یاد میگیرد. بیتکلف باشد. قرآن بخوانم؟ خدا در قرآن میگوید که پیغمبر به مردم فرمود: عربیهایی که میخوانم قرآن است. «وَمَا أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفِینَ» (ص/86) من اهل تکلف نیستم.
5- اخلاص در کار تعلیم و تربیت
یک: سوز! دو: بیتکلفی! سه: اخلاص! اخلاص هم معنایش این نیست که پول نگیرید. نیت پول نکنید. بنده آمدهام اینجا، تشنهام بشود، آب هم میخورم. اما به قصد آب اینجا نیامدهام. شما الان از اکسیژن استفاده میکنید. اما هیچ کدام نیتتان اکسیژن نیست. برای صحبت من آمدهاید. منتها حالا اکسیژن هم استفاده میکنید. از دنیا استفاده بکنید. اما به دنیا فکر نکنید. از خورشید استفاده بکنید، اما به خود خورشید نگاه نکنید، کور میشوید. از آب دریا استفاده کنید، قایق را روی آب بیاندازید، اما نگذارید آب درون قایق برود. فرق است بین اینکه از دنیا استفاده کنیم، یا نیتمان دنیا باشد. اخلاص! «لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا» (هود/51) در سوره شعراء پنج تا آیه از پنج پیغمبر داریم، همهشان شعارشان یکی بود. میگفتند ما برای پول کار نمیکنیم. بیتکلف، اخلاص، سوز!
سعه صدر! گاهی وقتها انسان یک بیمهری میبیند، از اولیاء، از مادرشان، از پدرشان، از… بیمهری میبیند. باید تحمل کند. خدا به پیغمبرش موسی گفت: تو رهبر شدی! گفت: اگر من رهبر هستم، «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی» (طه/25) سعه صدر!
خودش هر چه میگوید عمل کند. خیلی مهم است. شما معلمین نمازتان را در مدرسه روبروی بچهها بخوانید. این بچه ببیند، این طرفش دبیرش است، آن طرف معلمش است، آن طرف مدیر مدرسه است، مربی است، وقتی بچه احساس کرد در خود اساتید است، نماز خوان میشود. اما اگر آقایان خودشان نمازشان را در خانه و یا در دفتر خواندند، به بچهها گفتند: بچهها بروید و نماز بخوانید، خوب بچه نگاه میکند که همه بچه هستند. این مهم است. خودش باید عمل کند.
6- تداوم تحصیل و مطالعه کتب مفید
باید خیلی باسواد باشد. یک کسی که معلم است… شما که چای میریزید، ده تا چای که ریختید، در سماور آب میریزید. شما یک لیسانس میگیرید، چهل سال از آن چای میریزید. «وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا» یعنی چه؟ یعنی پیغمبر اگر میخواهی مردم را هدایت کنی، باید روز به روز سوادت افزایش پیدا کند. این کلمه فارغ التحصیل را به کسی نگویید، کسی و انسانی فارغ نمیشود. ما روی کرهی زمین و در هیچ زمانی، فارغ التحصیل نداشتهایم. فارغ التحصیل حرف غلطی است. باسواد بشویم. هفتهای یک کتاب مطالعه کنیم. نگذارید، آموزش ضمن خدمت بیاید و با عمل سزارین یک کتاب به ما تحمیل کند. خودمان باید، باسواد باشیم. پیغمبر فرمود شبی اگر من بخوابم و علمم اضافه نشود، آن روز برای من برکت ندارد. امام صادق(ع) فرمود اگر هفتهای بر عمر ما بگذرد که علم ما زیاد نشود، آن هفته «لنفد ما عندنا» یعنی ما به روغن سوزی میافتیم. هر شب جمعه باید علم ما زیاد بشود. پیغمبر(ص) فرمود: هر شب باید علم ما زیاد بشود. هفتهای یک کتاب مطالعه کنید.
پیشنهاد من هم به معلمین عزیز این است که یک دور تفسیر قرآن ببینید. بنده سی و چهار است که به لطف خدا در تلویزیون هستم. یک شب جمعه هم در این سی و چهار سال تعطیل نشده است. حالا نمیدانم در دنیا… در ایران که نیست. در دنیا برنامهای هست که سی و چهار سال یک هفته تعطیل نشده باشد، نمیدانم هست یا نیست؟ این به برکت این است که من از قرآن میگویم. یعنی حرفی که میزنم با قرآن حرف میزنم. این شبی با قرآن حرف لغوی است. مثل اینکه بگوییم شبی با اکسیژن!!! اکسیژن نفس ماست. شبی با قرآن یعنی چه؟ شبی با کودک! مادر مادر است، از قبل از تولد بچه تا بعد از مرگ بچه! یک دور تفسیر قرآن ببینید. یک دور کتابهای آقای مطهری را بخوانید. مطهری پنجاه و دو جلد کتاب دارد. سال هم پنجاه و دو هفته است. هفتهای یک کتابش را مطالعه کنید. کار به آموزش ضمن خدمت نداشته باشید. اصلاً کار به آموزش و پرورش نداشته باشید. خودتان خودتان باشید. یکی از کارهای خوب معلمین این است که یک شماره تلفن اسلام شناس در جیبش باشد. یک وقت یک بچه در اینترنت، ماهواره، روزنامه، سر کلاس، بلند میشود و اشکال میکند. یک بچه اشکال میگیرد. اگر پاسخش را میداند، جواب بدهد. اگر بلد نیست با آن تلفن اسلام شناس، الو سلام علیکم. من مدیر، مربی، معلم هستم. امروز یکی از بچهها یک سؤالی کرد، لطفاً جوابش را به من بدهید. جوابش را بگیر، بگو آقا سؤالی را که شما دیروز پرسیدی، جوابش این است. بچهها تیغ که به پایشان رفت، البته بزرگترها هم همینطور هستند. تیغ که به پایشان رفت، راه نمیرود. یک شبههای را در مغزش میکند، دیگر نمیتواند فکر کند.
یکی از کارهای خوب معلم این است که گفتگوی خصوصی داشته باشد. سالی یک مرتبه، رؤسای آموزش و پرورش کل کشور جمع میشوند. مثلاً هشتصد تا، نهصدتا، کمتر یا بیشتر، جمع میشوند. اینها همه رؤسای آموزش و پرورش کل کشور هستند. هر سال هم ما یک برنامهای داریم. به همهشان چند بار گفتهام، شما نگو من مدیر هستم. تذکرات عمومی سر صف بدهید. گاهی یک بچه را صدا بزنید و در اتاقتان بگویید دخترخانم، من یک سؤالی از شما دارم، دوست دارم تو چنین باشی، اگر اشکال یا سؤالی داری، بگو من پاسخ بدهم.
گفتگوی خصوصی اثرش بیش از گفتگوی عمومی است. دو بار امام خصوصی با من صحبت کرده است، یادم است که چه به من گفته است. ولی سخنرانیهای عمومی و میلیونی در حسینیه جماران را که پخش تلویزیونی شده است، من یادم رفته است. آن دو جلسهای که امام خصوصی با من صحبت کردهاست را به یاد دارم که چه گفته است. الان که من خصوصی با شما در این سالن حرف میزنم، فرق میکند با اینکه شب جمعه پای تلویزیون ببینید. حالا اگر ظهر بیایم خانه شما، یک ربع در خانه شما و در اتاق شما خصوصیتر صحبت کنیم، آن بیشتر در ذهن شما میماند. فحش خصوصی هم همینطور است.
یک دیوانه آمد در مسجد کاشان، دید مسجد پر است، یک خورده نگاه کرد، گفت: پدرسوختهها، خندیدند!!! دید میخندند. گفت: مادرسوختهها!!! خندیدند، هر چه فحش داد، خندیدند. در محراب رفت و گفت: حضرت آقا به تو بودم. بعد آمد صف اول گفت: به تو بودم، به تو بودم، به تو بودم، به تو بودم، تا گفت به تو بودم، این دیوانه را بغلش کردند، بیرون انداختند. و من از این دیوانه یک نکته یاد گرفتم، که سخنرانی عمومی فایده ندارد. باید گفت به تو بودم. گاهی باید خصوصی با یک بچه صحبت کرد.
چون بچهها مختلف هستند. بعضی بچهها بیتفاوت هستند. بعضی بچهها خانوادهشان یک خانواده درب و داغانی است. مشکلات خانوادگی دارند. بعضی بچهها عقدهای هستند، بعضی بچهها فراری هستند. بعضی بچهها بیتفاوت هستند. از سر کلاس هم که مینشینند از قیافهشان پیدا است که این بچه چه بچهای است. بعضی بچهها سر کلاس چنین مینشینند. این پیداست که عاشق است و درس را دوست دارد. بعضی بچهها سر کلاس چنین مینشینند. انگار از دماغ فیل افتاده است، با یک تکبر! بعضی بچهها بیتفاوت هستند. سر کلاس چنین مینشینند. به هر کسی را باید یک رقم غذا دارد. یک آمپولی و یک قرص و یک کپسولی!
خیلی حرف برای معلمین دارم ولی میترسم بگویند وقت تمام شد. یک حرف هم برای وضع درسی بزنم. این آموزش و پرورش ما دیپلمههایش فلج هستند. کل آموزش و پرورش باید عوض بشود. این طرح تحول را هم که نوشتهاند، طرح تحول هست. اما مرد تحول پیدا کنید. مرد تحول! آبادان را بازسازی کرده بودند. رئیس کلانتری گفت: ما کلانتری ساختهایم، حالا کسی نیست که دعوا کند. طرح تحول… اگر میکانیک باشد، با ماشین قراضه تا مکه میرود، چون مکانیک است. اگر طرف راننده نباشد، ماشین سوپر دولوکس هم به او بدهید، کیلومتر دوم در دره میاندازد. مرد تحول میخواهیم نه طرح تحول! تقریباً یک میلیون معلم داریم. من یک سؤال میکنم. یکی از این معلمها، چند نفر از این یک میلیون معلم هستند که اگر صبح بلند شد و دید مثلاً باران آمده است و کفشش خیس شده است، یک لنگه کفشش گم شده است، در حوض افتاد است و یک چیزی… ولی کفش ندارد. چند تا از این یک میلیون معلم شهامت دارند، یعنی جگر دارند، ما مشکلمان جگر است. جگر داشته باشد، دمپایی به پا کند، برود سر کلاس و بگوید آقایان من کفشم جایی بود، خیس بود، ببینم پا کنم دیدم پا درد میگیرم، من امروز در کلاس شما دمپایی به پا میکنم، معذرت میخواهم. یک معذرتخواهی کند و درسش را بدهد. ما کافی است، یک لنگه کفش کافی است، الو مدرسه امروز تعطیل است، کس دیگری را سر کلاس بفرستید، لنگه کفشم گم شده است. این معلمها که نمیتوانند تحول به وجود بیاورند. ما آخوندها هم همینطور هستیم. من این را بارها گفتم. اگر من میروم مسجد، عمامه من به شاخه درخت گیر کند و بیفتد، فوری زنگ میزنم مسجد. الو!!! امشب نماز تعطیل است. چرا؟ عمامه من به شاخه درخت گیر کرد و افتاد. خوب عمامه افتاد، بیعمامه بیا درس بده. بیعمامه بیا نماز بخوان. جگر نداریم. حجت الاسلام هست، دکتر هست، فوق لیسانس هست، جگر نیست. خیلیها یک جایی نشستهاند، ادرارشان گرفته است، شهامت اینکه بلند شود و برود ادرار کند ندارد. چهل دقیقه ادرارش را نگه میدارد. خوب برو ادرار کن. آخر زشت است. خوب کسی که نمیتواند بلند شود… پانصد نفر نشستهاند. میگوییم یک نفر اذان بگوید، همه به هم نگاه میکنند. آقا الله اکبر! یک کسی اذان بگوید. شهامت الله اکبر نداریم. شهامت بلند شدن و ادرار کردن نداریم. شهامت با دمپایی سر کلاس رفتن نداریم. ما مشکلمان، مشکل تحصیلات نیست. مرد نداریم. زنها هر کدام هنرمند باشند، خودشان میدانند چه میگویم، با پوست پرتقال مربا درست میکنند. هر کس هم بیهنر باشد، برنج رشت را کوفته میکند. ما مشکلمان هنر است. اینکه میگویم خاک… الان بزرگترین مشکل برای مسؤولین مملکتی، اشتغال است. هفت و هشت میلیون لیسانس و فوق لیسانس و دکترای بیکار داریم. چه کار میخواهید بکنید؟ این به خاطر این است که در دیپلم، کوه هیمالیا چند متر است؟ پایتخت اتریش کجاست؟ یک سری اطلاعات در مغزش رفته است، ولی مهارت ندارد. میخواهد استخدام شود، دیپلم را که کسی استخدام نمیکند. لیسانس هم شغل نیست. نگویید این حرفها را قبلاً گفتهای. من اگر زنده باشم این حرفها را صد بار دیگر میگویم. آموزش و پرورش باید خاکش عوض شود.
محتوای کتابهای درسی را باید بیرون ریخت، هر چه مفید است باید نان از آن دربیاید. باید رشد در آن باشد. یعنی فکرشان باید باشد، قصدش باید باشد، باید یک هنری یاد بگیرد. اشکال دارد که یک خانم لیسانس بافندگی بلد باشد؟ بدوزد. بافندگی بلد باشد؟ به امام باقر(ع) گفتند: مادرت آشپز است. فرمود: الحمدلله! افتخار است که مادر امام باقر(ع) آشپز باشد. آشپزی هنر است. این آموزش و پرورش تولیدش دیپلم فلج است. دانشگاه هم تولیدش لیسانس فلج است. باید یک هنری یاد بگیریم. حالا توسعه بدهیم به مدارس فنی و حرفهای، یک راهش است. وزارت کار را جلو بکشیم، یک راهش است. خیر پیدا کنیم، کارخانهدارها، اینها که کارگاه دارند، ده تا بچه را بگیرند و یک هنری یادشان بدهند، یک راهش است. از تعطیلات تابستان استفاده کنیم، لااقل تعطیلات تابستان بروند و یک هنری یاد بگیرند، یک راهش است. من نمیتوانم تدبیر کنم. ولی به رئیس مجلس گفتهام، به وزیر آموزش و پرورش گفتهام، یعنی عقیدهام این شده است که الان دولت فشل است، به خاطر اشتغال، جوان هست، لیسانس و فوق لیسانس، مدرک هم دارد، هنر ندارد. دولت هم نمیتواند کاری بکند. حالا اگر همه کارمندهای دولت هم بازنشست شدند، همه استخدام شدند، دو میلیون بازنشست شدند، دومیلیون لیسانس میآید و جای اینها مینشیند، باز ما یک پنج میلیون دیگر را چه کار کنیم؟ جز اینکه هر کس یک هنر داشته باشد. ما از اینکه کار کنیم، عارمان میشود. ما کار را بد میدانیم. در ایران به هر کس که میخواهند فحش بدهند، حمال میگویند، پیغمبر اسلام فرمود: حمال آقا است. «سیدَ القوم خادِمَهُم» حدیث است. یعنی آن کسی که بار شما را کمکتان میکند، آقای تو است. ولی وقتی ما فحش میدهیم، حمال میگوییم. به امام باقر(ع) میخواستند فحش بدهند و جسارت کنند، میگفتند: مادرت آشپز است. آشپزی را تحقیر میدانستند. داماد میآید، بدبخت کارگر است. اول میگوییم: بدبخت، بعد میگوییم: کارگر است. خوب این معلم باید این مخ را عوض کند. پایتخت کجا چطور است؟ رودخانه کجا چطور است؟ کوه کجا چقدر است؟ این اطلاعات به چه درد میخورد؟ یک کاری کنید مخ بچه عوض بشود، این مخی که الان تولید میشود، مخ مفید نیست!!! اول مهر است، انشاء الله! گفت که آنهایی که قدرت دارند حرف نمیزنند، ما هم که قدرت نداریم حرف میزنیم.
ولی حالا ما میگوییم شاید یک وقتی به یک نتیجهای برسد. ما راجع به زکات همین کار را کردیم. هیچ کس حرف زکات نمیزد، همهی ما گندم زکات نداده در شکممان است. همه ما، یک الا برای تصادفها بگویم. از این نانواییها نان میگیریم. نانها هم از این سیلوها، گندم هم کسی زکات نمیدهد، با لقمه زکات نداده، آن وقت اردو و کامپیوتر درست میکنیم، بچهها را تربیت کنیم. بابا لقمه حرام در شکمش است. کسی که لقمه حرام در شکمش است، با کامپیوتر و اردو و خطاطی و تواشیح، این آدم نمیشود. شما اگر یک هواپیمایی را در باکش گازوییل ریختید، این نمیپرد، حالا خلبانش را عوض کنید، صندلیش را عوض کنید، خط را گم کردهایم. امیدوارم که حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش محتوای درسی که در آن رشد و هنر نیست، حذف کند، هر دیپلم یک، هر لیسانس دو هنر!
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
1- در آیات اولیه سوره الرحمن، چه کسی به عنوان معلم بشر معرفی شده است؟
1) خداوند
2) پیامبر اسلام
3) همه پیامبران الهی
2- آغاز و پایان سوره علق، بر چه امری تأکید دارد؟
1) تحصیل علم
2) تقرب به خدا
3) تحصیل علم برای خدا
3- آیه 102 سوره بقره، به چه امری اشاره دارد؟
1) علم مفید
2) علم مضر
3) علم بیفایده
4- بر اساس قرآن، نشانه اخلاص در عمل چیست؟
1) نخواستن مزد
2) نگرفتن مزد
3) بازگرداندن مزد
5- آیه 128 سوره توبه بر کدام ویژگی معلم اشاره دارد؟
1) سوز و عشق
2) علم و دانش
3) دوری از تکلّف