اربعین و زیارت
موضوع: اربعین و زیارت
تاریخ پخش: 74/04/29
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی»
1- تاریخچهی زیارت
در خدمت برادران و خواهرانی هستیم که به بیماران عزیز ما کمک میکنند. این بحث را در آستانهی اربعین امام حسین(ع) تماشا میکنند. بحث من راجع به اربعین است و برای اینکه مستمعین ما هم در خط حمایت از بیماران هستند یک حدیث برای گل روی شماها که بدانید چقدر کارتان عزیز است، میخوانم. بحث ما راجع به اربعین و زیارت و نقش زیارت است. اربعین و زیارت به کجا وصل است که هفتهای یک بار، مثلاً شبهای جمعه بر سر قبر ائمه میروند. این ریشهی تاریخی دارد. امام حسین(ع) هرشب جمعه به زیارت برادرش امام حسن میرفت. پس این زیارت رفتن ریشهی تاریخی دارد. بعضی چیزها به جایی متصل نیست. مثل اینکه میگویند: اگر عطسه کردی، صبرکن. این صبرکردن در هنگام عطسه به جایی وصل نیست. میگویند: روز سیزده نحس است. این به جایی وصل نیست. اما چشم زخم درست است. ما باید یک خط کشی داشته باشیم که بدانیم چه حق است و چه خرافات است. حق را از خرافات جدا کنیم. همین طور که عدس و برنج را از شنها جدا میکنیم. یک سری از چیزها حق است. زیارت حق است.
2- بیان ارتباط روح با بدن در قالب یک مثال
ما سه بدن داریم. من سه ماشین میکشم. فرض کنید یک ماشین هم راننده دارد و هم چراغ هایش روشن است. یک ماشین هم فرض کنید که رانندهاش بیرون رفته است اما چراغ هایش روشن است. یک ماشین را هم فرض کنید که نه راننده داخلش است و نه چراغ هایش روشن است. این سه ماشین را تصور کنید. میخواهم برزخ را بگویم. سلام بر اولیاء خدا و سلام به هرکسی که از دنیا رفته است. اولین ماشین مثل الآن ما است. ما الآن همین طور هستیم. یعنی هم چراغها روشن است و هم قلب کار میکند. ریه کار میکند. کلیه کار میکند. روح در بدن است. پس الآن که شما این بحث را میشنوید مثل ماشین شماره یک هستیم. وقتی میخوابیم مثل ماشین شماره دو هستیم. روح بیرون میرود اما چراغها روشن است و قلب کار میکند. کلیه کار میکند. اما روحمان میرود. من اینجا میخوابم. اما خواب میبینم که در فلان شهر دارم کتک میخورم. اینجا میخوابم. اما خواب میبینم که در فلان شهر دارم میخندم. بدن اینجاست یعنی قلب و کلیهها کار میکند. چراغهای بدن روشن است اما روح متعلق به یک بدن دیگر است. بین آن بدن و این بدن یک رابطه هم هست. یعنی گاهی که در آن شهر کتک میخورم اما اینجا بلند میشوم. آنجا کتک میخورم اما اینجا بلند میشوم. گاهی هم، هم روح بیرون میرود و هم چراغها خاموش میشود. ما وقتی زنده هستیم مثل شمارهی یک هستیم. وقتی میخوابیم شماره دو هستیم. وقتی میمیریم، شمارهی سه هستیم. پس سه ماشین داریم. ماشین شماره یک بیداری است. ماشین شماره دو خواب است. ماشین شماره سه مرگ است. ما وقتی از دنیا میرویم چراغها خاموش میشود. قلب و کلیه و چشم دیگر از کار میافتد. روح هم بیرون میآید. این ماشین شماره سه را دفن میکنند. یعنی بدن دفن میشود. اما روح زنده است. روح که زنده است در یک بدن دیگر میرود. مثل خوابیدن است. در خواب بدن اینجاست ولی روح به جای میرود. در شهر دیگر میرود. در عالم برزخ هم بدن را زیر قبر خاک میکنند. ولی روح این بدن در بدن دیگر میرود که آن بدن هم قالب است. اگر آدم خوبی باشد، لذت میبرد. اگر آدم بدی باشد، تا قیامت شکنجه میشود. دوباره روح مثل بیداری است. بیدار که شدی از آن بدنی که در آن شهر بوده در همین بدن برمیگردد. نتیجه این چند دقیقه حرفهای من این است: افرادی که مرده هستند، روحشان زنده است. اجازه بدهید دوباره تکرار کنم. سه ماشین داریم. ماشینی که هم راننده دارد و هم چراغهایش روشن است. مثل دنیای بیداری است. ماشینی که چراغهایش روشن است اما راننده ندارد. مثل عالم خواب است. در ماشین شمارهی سه هم راننده بیرون میرود و هم چراغها خاموش میشود. این مثل مرگ است. ما در بیداری مثل ماشین شماره یک هستیم. در خواب مثل ماشین شماره دو هستیم. در مرگ مثل ماشین شماره سه هستیم. حالا در مرگ که روح بیرون میرود، چراغها هم خاموش میشود. روح کجا میرود؟ آیا روح محو میشود؟ نه! روح محوشدنی نیست. روح ابدی است. ثابت است. بعد از اینکه جنازه را خاک کردند، روح زنده است. این روح چه طور میشود؟ اگر این روح خوب باشد، نیکوکار باشد، در یک بدنی لذت میبرد. اگر شر باشد در یک بدنی عذاب میشود.
سؤال: ما با این بدن گناه میکنیم، چرا روح ما در بدن دیگر شکنجه میشود؟ چون شکنجه برای روح است. یک مثال بزنم. شما هرچند سال یک بار سلولهای بدنت عوض میشود. یک سیلی به گوش یک نفر میزنی و فرار میکنی. بعدِ بیست سال شما را میگیرد. میگوید: کوه به کوه نمیرسد اما آدم به آدم میرسد. یادت هست بیست سال پیش به گوش من سیلی زدی؟ میگویی: بیست سال پیش تا حالا تمام سلولهای بدن من عوض شده است. میگوید: من کار به سلول ندارم. تو خودت هستی. تو همان آدم هستی. بنابراین روح همان است حتی اگر سلولها تغییر کند. اگر کسی یک سیلی بزند و با یک ماشین دیگر فرار کند، باید دزد او را بگیرد. مثلاً با پیکان بیاید و با بنز برود. باید پلیس او را بگیرد. حتی اگر ماشینش عوض شود. راننده همان است و فقط ماشین تغییر کرده است. بنابراین ما وقتی از دنیا میرویم روحمان در یک بدن دیگر میرود. در آن بدن یا خوش هستیم یا ناخوش هستیم تا اینکه قیامت بیاید. در قیامت دوباره این ذرات پوسیده زنده میشود.
زیارت ارتباط با روح است. زیارت نامه خون خداست. در قرآن میخوانیم: «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمینَ» (صافات/79) بحث من به مناسبت اربعین امام حسین است. اربعین امام حسین روز زیارت است. جابر آن پیرمرد صحابی که چشم نداشت و پیر بود. یکی از همراهانش را برداشت و با یک مشکلاتی خودش را به قبر امام حسین رساند. میگفت: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ» این سلام چیست؟ ما حق داریم که سر قبر پدرمان برویم و بگوییم: السلام علیک پدر جان! «سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِی الْعالَمینَ»، «سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ» (صافات/120) «سَلامٌ عَلى إِبْراهیمَ» (صافات/109) پس سلام کردن به افرادی که از دنیا رفتند، اشکال ندارد. چون خودش از دنیا رفته است ولی روحش زنده است. این برای خوبها بود. روح بدها هم زنده است. در جنگ بدر کفار را در چاهی به نام چاه بدر ریختند. کاش سعودی شعور داشت که در جایی که جنگ بدر قرار گرفت، پادگان قرار میداد. منطقه احد را پادگان نظامی قرار میداد. اگر سعودی این مقدار شعور داشت که هر جا رسولالله جنگیده است، آنجا را مقر پادگانش میکرد، تاریخ اسلام زنده میشد. چاهی بود که کفار را در چاه ریختند. پیغمبر بالای سر چاه آمد و با کفار حرف زد. گفتند: یا رسول الله! داری با مرده حرف میزنی؟ فرمود: شما از او شنواتر نیستید. اینها میشنوند. همین طور که شما میشنوید. اموات به خصوص در شب جمعه منتظر هستند که بچههایشان یک کار خیر انجام دهند. البته کار خیر به این معنا نیست که یک خرما بگیریم و کنار جاده بایستیم و به مردم خرما بدهیم. خرما در روایات آمده است، اما برای اموات نیامده است. گفتند: یک نفر آمد و به پیامبر گفت: یا رسول الله! من دوست دارم افطاری بدهم. اما چیزی ندارم. فرمود: «ولو بتمره» خرما بگیر و افطاری بده. آن کسی که خانهاش چهل میلیون ارزش دارد، نباید خرما بدهد. ترمز قطار با ترمز دوچرخه فرق میکند. ولی در عین حال هدیه دادن، سلام کردن، ادب کردن و خدمت کردن مقدم بر زیارت است. ما وقتی زیارت میکنیم، باید چند نکته را در جریان داشته باشیم. اول اینکه زیارت در زنده بودن و مردن یک شکل است.
3- معنای شفاعت
پیامبر(ص) فرمود: «مَنْ زَارَنِی حَیّاً أَوْ مَیِّتاً کُنْتُ لَهُ شَفِیعاً یَوْمَ الْقِیَامَهِ» (قربالإسناد/ ص31) رسول خدا(ص) فرمود: هرکس من را زیارت کند، چه زنده باشم، چه از دنیا رفته باشم، من شفیع او هستم. روز قیامت او را شفاعت میکنم. البته باید معنای شفاعت را بگویم. «شفع» به معنی جفت است. شفاعت به معنی جفت شدن است. شفاعت کردن یعنی طرف یک چیزی دارد و یک چیزی هم در کنار آن اضافه میشود. مثل کسی که صد هزار تومان دارد و به بازار میرود و یک جنس صد و بیست هزار تومانی میخرد. یعنی یک مقدار به اعتبار حریم پولش به او نسیه میدهند. شفاعت یعنی مریض یک نفسی دارد. پزشک هم میآید و دو تا آمپول به او میزند. پس باید خودش یک نفسی داشته باشد. شفاعت یعنی شاگرد یک نمرهای آورده است و معلم یکی دو نمره به او ارفاق میکند. معنای شفاعت این است. شفاعت به معنی این است که به کسی که در راه است کمک میکنند. پول دارد، یک مقدار هم روی پولش میگذارند. حضرت فرمود: هرکس من را زیارت کند، چه زنده باشم، چه از دنیا رفته باشم، من او را شفاعت میکنم.
زیارت عهد امام به گردن مردم است. یعنی اصلاً ما به امام بدهکار هستیم. امام رضا(ع) فرمود: «إِنَّ لِکُلِّ إِمَامٍ عَهْداً فِی عُنُقِ أَوْلِیَائِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ إِنَّ مِنْ تَمَامِ الْوَفَاءِ بِالْعَهْدِ وَ حُسْنِ الْأَدَاءِ زِیَارَهَ قُبُورِهِمْ فَمَنْ زَارَهُمْ رَغْبَهً فِی زِیَارَتِهِمْ وَ تَصْدِیقاً بِمَا رَغِبُوا فِیهِ کَانَ أَئِمَّتُهُمْ شُفَعَاءَهُمْ یَوْمَ الْقِیَامَهِ» (کافی/ ج4/ ص567) هر امامی به گردن مردم حق دارد و کسی که میخواهد به عهدش وفا کند باید امامش را زیارت کند. از بهترین جوایز این است که انسان جایزه زیارت را بگیرد. آقا اگر قبول شدی تو را به زیارت میبرم. بهترین هدیه کتاب و زیارت است. داریم که در بین زیارتها زیارت امام حسین از همه مهمتر است.
امام کاظم فرمود: «مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یَصِلَنَا فَلْیَصِلْ فُقَرَاءَ شِیعَتِنَا وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یَزُورَ قُبُورَنَا فَلْیَزُرْ قُبُورَ صُلَحَاءِ إِخْوَانِنَا» (کافی/ ج4/ ص59) اگر کسی نمیتواند ما را زیارت کند، به زیارت افراد صالح برود. زیارت افراد صالح مثل این است که ائمه را زیارت کرده است.
امام کاظم فرمود: هرکس مشکل مؤمنی را حل کند، انگار مشکل رسول الله را حل کرده است. ما در اداره نشستیم. یک کسی به ما مراجعه میکند. اگر مشکل او را حل کنیم، گویی مشکل رسول خدا را حل کردهایم.
4- اهمیت زیارت امام حسین(ع)
جابر یک پیرمرد نابینایی بود. جابر از اولیاء خدا بود. رزمنده بود. در جبههها شرکت میکرد. جابر سابقهی بسیار درخشانی دارد. زیارت جابر در زمان بنیامیه، در زمانی که یزید زنده بود خیلی نقش داشت. این مثل مرگ بر شاهی است که باعث پیروزی انقلاب شد. اینها مهم است. زیارت امام حسین خیلی مهم بود. متوکل عباسی هفده مرتبه قبر امام حسین را خراب کرد. گفتند: چرا شما قبر امام حسین را خراب میکنی؟ گفت: مردم به آنجا میروند و انقلابی میشوند. تمام آدمهای بیتفاوت باید ببینند که امام حسین قطعه قطعه شد، اما با حکومت بیعت نکرد. یعنی تو هم بیعت نکن. مقاومت کن. تو که از حسین عزیزتر نیستی. حسین تکه تکه شد اما بله نگفت. پس تو هم مقاومت کن. زیارت امام حسین سازنده است. به همین خاطر مامون میگفت: مسجد بسازید. من پول میدهم، شما بروید مسجد بسازید. چون در مسجد مردم چرت میزنند. اما سر قبر شهید بیدار میشوند. زیارت نقش بسیار مهمی دارد.
بچههای خود را به زیارت بفرستید. اینکه یک پدر بچهی خود را به زیارت بفرستد، بهتر از این است که خودش به زیارت برود. زیارتی خوب است که در آن برنامه ریزی وجود داشته باشد. متأسفانه ما برای زیارتهایمان برنامه نداریم. یعنی میلیونها آدم که به مشهد میروند، برنامه ریزی میکنند که در کجا جمع شوند. دخترها کجا بروند. پسرها کجا بروند. چطور امام رضا را برای بچهها معرفی کنیم؟ رییس قطار و هواپیما سعی کند جزوهای تهیه کند و در آن دربارهی امام رضا بنویسد تا هرکس که با امام رضا آشنا نیست از این جزوه استفاده کند. در این جزوه کمی دربارهی امام رضا و تاریخ زندگیاش بنویسد. کمی هم دربارهی نماز مسافر و آداب زیارت بنویسد. در آخر هم مراکز دیدنی مشهد را معرفی کند. اروپاییها برای آدامس یا شکلاتی که تولید میکنند، وقت میگذارند تا با چیزهای مبتذل حواس بچههای ما را درگیر کنند. اما ما حاضر نیستیم که از امام رضا برای مردم بگوییم. باید تا میتوانیم تبلیغات سازنده کنیم. زیارت نقش سازنده و مهمی دارد. ما از مراکز دینیمان خوب استفاده نکردیم. از مساجد ما خوب استفاده نشد. از تابستان و اردوهای ما خوب استفاده نشد.
5- نقش زیارت در زندگی
نقش زیارت چیست؟ زیارت به معنی این است که یک انسان ناقص در مقابل یک انسان کامل میرود. زیارت یعنی در مقابل آینه برو. چطور وقتی شما در مقابل آینه میایستی خودت را مرتب میکنی. لباست درست میکنی. زیارت هم همین است. حتی حدیث داریم که حضرت وقتی میخواستند بیرون بروند، حتماً عمامهی خود را در آینه درست میکرد. اگر یک موقع آینه پیدا نمیشد، در آب درست میکرد. عایشه گفت: یا رسول الله! تو هم خود را مرتب میکنی؟ گفت: مسلمان وقتی از خانه بیرون میرود باید خودش را مرتب کند. مستحب است که انسان خودش را زینت کند. حضرت یک کسی را دید که موهای خود را شانه نکرده بود. فرمود: اگر حال نداری، آن را کوتاه کن. اگر موهایت را بلند میکنی، آن را شانه کن. وقتی بدن مقدس پیغمبر ما را بلند کردند، دیدند که زیر متکای ایشان چوب مسواک و شانه است.
زیارت یعنی اینکه در مقابل انسان کامل بایست. حالا انسان کامل یعنی چه؟ امام پنجاه سال زنده بود. پنجاه سال هجده هزار و دویست و پنجاه روز میشود. باید این دویست و پنجاه روز را در تعداد رکعات نماز ضرب کنیم. ما در عمرمان یک رکعت نماز با توجه نخواندیم. اما او صد هزار رکعت نماز با توجه خواند. یعنی ما فقط در نماز خواندن یک صد هزارم ایشان هستیم. حالا در کارهای دیگر که اصلاً حساب نمیشویم. «أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاهَ» (کافی/ ج4/ ص570) امام رضا داشت مینوشت. صدای اذان را که شنید، قلم را انداخت. امیرالمؤمنین داشت قضاوت میکرد و در مسجد کوفه نشسته بود. دو نفر باهم دعوا داشتند. حرفهای این دو نفر را گوش میداد. تا صدای اذان را شنید، بلند شد و رفت.
زیارت یعنی ناقص در مقابل کامل برود. کامل یک لحظه غافل نبود و من کل عمرم غافل بودم. کامل همه چیزی میدانست و من چیزی نمیدانستم. او زیر بار طاغوت نرفت. اما من به خاطر یک سوری که به من میدهند از هرکسی تملق میکنم. این نقش اول زیارت است. اینطور نیست که آدم به زیارت برود و ضریح را ببوسد. یک مقدار به لوسترها نگاه کند و صلوات ختم کند و بیرون بیاید.
حدیث داریم هرکس میخواهد ببیند که زیارتش قبول شد یا نه، ببیند که بعد از زیارت عوض شد یا نه؟ حدیث داریم اگر به زیارت برویم و تغییر نکنیم، معلوم میشود که زیارت ما قبول نشده است.
زیارت یعنی انسان ببیند که میتواند تا بینهایت رشد کند. این درس اول زیارت است. میگویند وقتی به زیارت میروی، وضوبگیر. رفتن به زیارت اولیا خدا مثل رفتن به زیارت خدا است. در روایت داریم که میگوید: «اللَّهُمَّ فَتَقَبَّلْ سَعْیِی إِلَیْکَ وَ تَضَرُّعِی بَیْنَ یَدَیْکَ» (بحارالأنوار/ ج97/ ص281) در زیارت امیرالمؤمنین داریم که وقتی به در حرم حضرت امیرالمؤمنین رسیدی، این دعا را بخوان. بگو: خدایا «تَقَبَّلْ سَعْیِی إِلَیْکَ». «سَعْیِی إِلَیْکَ» نیست. «سعیی الی امیرالمؤمنین» من تلاش کردم که به قبر امیرالمؤمنین بیایم. به سمت تو و به سمت علی تلاش کردیم. تلاش به سمت علی، تلاش به سمت خدا است. «تَقَبَّلْ سَعْیِی إِلَیْکَ وَ تَضَرُّعِی بَیْنَ یَدَیْکَ»
زیارت باید با معرفت باشد. امام شناسی خیلی مهم است. به امید روزی که حرم امام رضا وقت نماز تعطیل شود. حرم حضرت معصومه تعطیل شود. تا همه در وقت اذان نماز بخوانند. نباید در وقت اذان زیارت نامه خواند. خیلی از افراد هستند که وقتی اذان میگویند، مینشیند و به حرم نگاه میکند. گویی که به پارک آمده است. قبرستانهای ما دارد به صورت پارک درمیآید. اخیراً دیدهام بعضیها که میخواهند به قبرستان بروند، بلال برمیدارند. قلیان برمیدارند. اینجا قبر پدرت است یا قهوهخانهی قنبر است؟ اینجا مزار پدرت است. برو بنشین و بگو: پدرجان من از تو هستم. تو به گردن من حق داری. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/83) حدیث داریم بعضیها تا زنده هستند از بچههای خود راضی نیستند. اما بعد از مرگ به قدری ثواب برای پدر خود میفرستند که پدر بعد از مرگ از اینها راضی میشود. من با چشم خودم دیدم که امام(ره) وقتی از ترکیه به کربلا- کاظمین آمدند، بر سر قبر سید رضی همان کسی که خطبههای نهج البلاغه را جمع آوری کرد، رفتند. قرآن خواند و بعد دعا کرد. من بعد از آن ماجرا در حدیث دیدم که دعا بر سر قبر عالم مستجاب میشود. بخصوص اگر جمعه و قبل از آفتاب باشد. اینها در نزد خدا آبرو دارند.
6- چگونگی ارتباط این دنیا با برزخ
قرآن میگوید: «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» (آل عمران/169) شهید همیشه زنده است و از کارهای ما خبر دارد. شخصی بود که هرشب برای پدرش یک هدیه میفرستاد. یعنی فقیری را سیر میکرد. هرشب یک ظرف غذا به یکی از همسایهها میداد و میگفت: خدایا ثواب این غذا برای پدرم باشد. آن کسی که غذاها را میبرد، یک شب خودش غذاها را خورد و به فقیر غذا نداد. شب پدرش را در خواب دید. پدرش گفت: دیشب برای ما غذا نفرستادی؟ گفت: فرستادم. گفت: نخیر! به ما نرسید. آن شخص را صدا کرد. گفت: راستش را بگو. دیشب غذا را نبردی؟ گفت: از کجا فهمیدی؟ گفت: دیشب غذا خیلی خوشمزه بود و من غذاها را خوردم. از این معلوم میشود که تمام خیرات ما به ارواح آنها میرسد.
حاج شیخ عباس قمی به خواب آقازادهاش آمد. گفت: من یک کتاب از فلانی گرفتم تا مطالعه کنم. اما فراموش کردم که کتاب را به او بدهم. این امانت است. حق مردم در خانهی من مانده است. من الآن گرفتار حق مردم شدهام. شما به کتابخانهی من بروید و کتاب را بردارید و به صاحبش بازگردانید. آقازادهاش گفت: از خواب بیدارشدم. به کتابخانه رفتم و دیدم که همچنین کتابی در آنجا است. کتاب را بردم و به صاحبش دادم. نزدیک در خانه کتاب از دست من افتاد. کتاب را برداشتم و رفتم. دوباره حاج شیخ عباس قمی به خواب من آمد و گفت: چرا به صاحبش نگفتی که کتاب بر زمین افتاده است و زخمی شده است. برو به صاحبش بگو: آقا کتاب شما به زمین افتاد و زخمی شد. کتابی که زخمی شد، ارزشش کم میشود. شما یا من را حلال کن یا این مبلغ را بگیر و من را حلال کن.
ما فکر میکنیم که دنیا فقط خوراک، پوشاک و مسکن است. تمام کارهای ما زیر نظر است. برادرها با هم دوست باشند. اینقدر در این زمینه خاطرات هست که اگر هرکسی این خاطرات را چاپ کند یک کتاب میشود. روحشان باز است و از کارهای ما در جریان هستند.
حدیث داریم که هرهفته کارهای ما را خدمت امام زمان عرضه میکنند. امام از ریز و درشت کار ما خبردارد.
یکی از افراد ضد ولایت فقیه بود. با امام کاظم بد بود. در خانه نشسته بود. یک روز برادرش خدمت امام آمد. امام فرمود: چرا برادر شما سراغ ما نمیآید؟ نگفت: آقا دیگر با شما میانهی خوبی ندارد. گفت: ایشان احتیاط میکند. اهل تقوا است. در خانه نشسته است و مشغول دعا و ذکر است. بالاخره گوشه گیر و منزوی شده و از سیاست کنار کشیده است. امام فرمود: به او بگو: اگر خیلی تقوا داری، فلان تاریخ که در فلان کوچه رفتی و در زدی و زن صاحبخانه آمد تا در را باز کند، اگر خیلی تقوا داشته باشی، نباید رو به سینهی این خانم دست دراز کنی. تقوایت فقط برای این است که به خانهی امام کاظم نیایی. آنجا تقوا داشتی. گفت: آقا برادر من چنین غلطی کرده است. آمد به برادرش گفت: به امام ماجرا را دروغ گفتم. آقا فهمید. گفتم: آقا از کجا میفهمید؟ امام فرمود: اگر قرار باشد که ما هم مثل شما دیوار جلوی فهممان را بگیرد، پس با شما چه فرقی داریم؟ موبایل گران است. برای اینکه با بیسیم و میخ هم میشود حرف زد. گاهی یک رادیو کوچک با یک تکان دادن، موج آن طرف دنیا را هم میگیرد. یک رادیو هم مثل بشکه است اما موج تهران را هم نمیگیرد. فرق اولیاء خدا این است که روحشان از کار ما مطلع میشود. امام به معنی زیارت است. یعنی امام جان تو میدانی که چه کار من خوب است و چه کار من بد است.
6- ماجرای یک خواستگاری
شخصی در تهران است که یک پسر بیشتر ندارد. فقط یک فرزند پسر دارد. میخواهد پسرش را داماد کند. اما پسر زیر بار داماد شدن نمیرود. میگوید: من میخواهم در خارج داماد شوم. این آقای تهرانی با یک دوست مشهدی صحبت میکند و میگوید: پسر من داماد نمیشود. میگوید: او را به مشهد، زیارت امام رضا بیاورید. شاید توسلی پیدا کند و قبول کند. این آقا به همراه پسرش به مشهد میآید. به ایام غبار روبی حرم برخورد میکنند. با تلاش بسیار کارت ورود میگیرند. این آقا کنار ضریح میرود و میگوید: حاج آقا یک مقدار از غبار ضریح به من بده. آن آقا یک خورده غبار برمیدارد و در کاغذ میریزد و به این آقا میدهد. این مرد غبار را به پسرش میدهد. پسر میگوید: من امام رضا را قبول دارم. اما میخواهم در خارج داماد شوم. پدر میگوید: حالا که قبول نمیکنی، لااقل این غبارها را از من بگیر. این جوان کاغذ را باز میکند. میبیند در کاغذ نوشته شده است که من دختری هستم که لیسانس دارم. تمام بستگان و همسایگان و همشاگردیهای همسن من عروس شدند ولی چون پدر من کارمند شهرداری است، هیچ کس به خواستگاری من نیامده است. یا امام رضا تا حالا خودم را نگه داشتم. دست من را بگیر. پسر خیلی تعجب میکند. به پدرش میگوید: من این دختر را میخواهم. میگویند: شاید این دختر پیر شده باشد. شاید فقیر باشد. شاید او را نپسندی. میگوید: من فقط همین دختر را میخواهم. پدر فقط دنبال این بود که یک جرقهای بخورد که پسر از فکر خارج رفتن بیرون بیاید. سوار ماشین میشوند و به شهرداری میروند. میگویند: آقا شما یک چنین کارمندی دارید؟ میگویند: بله! میگویند: ببخشید، میشود آدرس خانهی او را بدهید. با ماشین چند میلیونی تاجر مشهدی و تاجر تهرانی به خانهی آنها میروند. پدر عروس پشت در میآید و میگوید: بفرمایید! میگویند: شما دختر بزرگی دارید که لیسانس دارد؟ میگوید: بله! میگویند: میشود داخل بیاییم و یک چای بخوریم و صحبت کنیم. پدر میگوید: خانهی چه کسی را میخواهید؟ میگویند: ما برای دخترتان آمدهایم. پدر نگاه میکند و میبیند که این افراد به آنها نمیخورند. میگوید: این پیوند مثل پیوند اسفناج و گلابی است. میگوید: اصلاً امکان ندارد. میگوید: چه کسی شما را به اینجا فرستاده است؟ میگویند: راجع به اینکه چه کسی ما را فرستاده است، بعداً صحبت میکنیم. به هرحال با اصرار داخل اتاق میشوند. پدر به عنوان یک چیز ناباور به دخترش میگوید: خواستگار نیامد. حالا که آمد با ماشین کذایی آمد. دختر پایین میآید تا پسر را ببیند. پسر به دختر نگاه میکند و میگوید: من فقط همین دختر را میخواهم. میگوید: من همین دختر را دوست دارم. علاقه دست خداست. قرآن میفرماید: «وَ جَعَلَ بَیْنَکُمْ مَوَدَّهً وَ رَحْمَهً» (روم/21) محبت عروس و داماد دست خداست. با پول و جهیزیه زندگی عروس و داماد شیرین نمیشود. قرآن میگوید: با اسکناس دل نرم نمیشود. یک آیه داریم که میگوید: اسکناس محبت نمیآورد. «لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الْأَرْضِ جَمیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ» (انفال/63) پیغمبر میگوید: اگر تمام اسکناسهای کرهی زمین را خرج کنی، دل اینها به هم گره نمیخورد. مردم امام را دوست داشتند. امام یک قران به هیچکس نداد اما همه مرگ بر شاه گفتن. همانهایی که بیسکویتهای زمان شاه را خوردند، شاه را بیرون کردند. دل دست خداست. امام رضا اینجا دلالی خوبی کرد. پدر داماد تصمیم گرفت که تمام زندگیش را عوض کند. اگر تاجر تاجر را گرفت، هنر نکرده است. هنر این است که مرجع تقلید دخترش را به یک طلبه بدهد. هنر این است که یک تاجر دخترش را به شاگردش بدهد. هنر این است که یک گمنام با یک مشهور ازدواج کند وگرنه گمنام با گمنام به درد نمیخورد. اگر یک دختر خوب است، حتی اگر خانوادهی گمنام هم بود، بچههای پولدار با این دختر ازدواج کنند. خلاصه پدر زندگی عروس را عوض میکند. بعد هم عروسی میگیرند. شب عروسی، عروس به داماد میگوید: واقعیتش من گیج شدم. تو چه کسی بودی؟ چطور شد که به سراغ من آمدی؟ چه کسی تو را فرستاد؟ چون میخواهیم عروسی کنیم، به من راستش را بگو. واقعاً تو من را میخواهی؟ میگوید: این کاغذ را بخوان. داماد بعد از این که همهی مراحل تمام میشود، کاغذ را به عروس میدهد. عروس میبیند که خط خودش است. فریاد میکشد و میگوید: که تو در قبر امام رضا رفتی؟ من این کاغذ را نوشتم و در ضریح امام رضا انداختم. من این را نگفتم که از این به بعد هرکس بخواهد ازدواج کند نامه بنویسد و در حرم امام رضا بیاندازد. مثل اینکه میگویند: آقای قرائتی شما سخنران هستی؟ میگویم: بله! میگوید: اگر راست میگویی امشب به منزل ما بیا و سخنرانی کن. میگویم: من سخنران هستم. اما به منزل تو نمیآیم. معنای نقاش این نیست که برای همه بکشد. همین که چند تا نقشه کشید، معلوم است که این نقاش است.
گاهی امامان ما معجزه نشان میدهند تا بگویند: ما به یک قدرتی متصل هستیم. اما معنای این کار این نیست که همهی مشکلات ما را از راههای معجزه حل کنند. زندگی باید مسیر طبیعیاش را طی کند. گاهی امامان ما از این چراغها نشان میدهند تا بگویند: غیر از این قدرت یک قدرت دیگر هم هست.
زیارت، توسل است. عشق به امام است.
زیارت شمردن فضایل امام و مقایسه ارزشهای امام با ضدارزشهایی است که خود درست کردهایم. زیارت پیمان و قدردانی از زحمات پیغمبر است. چون پیغمبر فرمود: من از شما هیچ چیز نمیخواهم. مزدی از شما جز محبت نمیخواهم. مفتی مکه، آن کوردل و کورظاهر که هم ظاهرش کوراست و هم دل کور دارد در روزنامهها نوشته است که روز عاشورا جشن بگیرید. اینقدر شما کینه دارید که قبر امام حسن را خراب میکنید. شما میدانید که پنج نفری که زیر عبای پیامبر رفتند، پنج تن آل عبا هستند. امیرالمؤمنین، فاطمهی زهرا، امام حسن، امام حسین و پیامبر پنج تن آل عبا هستند. پیغمبر تشییع جنازه نشد و در خانهاش دفن شد. امیرالمؤمنین را مخفیانه دفن کردند. حضرت زهرا را مخفیانه دفن کردند. امام حسین را دفن نکردند. فقط امام حسن را تشییع کردند که آن هم به جنازهاش تیر زدند. اینها نسل همان کسی هستند که حالا میگوید: جشن بگیرید. خدا را شکر که ما حسین را دوست داریم. تا اربعین برای او احترام قائل هستیم. در ایران تا ماه محرم و صفر عروسی برگزار نمیشود. گرچه عروسی حرام نیست. اما به احترام خونهای مقدس اینها، این دوماه تمام تالارهای عروسی بسته هستند. ما باید برای کسی که برای اسلام سوخت یک مقدار ادب داشته باشیم. خدایا بر عذاب کسانی که خط اهل بیت را در طول تاریخ کورکردند، بیفزا. دست زندههای آنها را قطع کن. خدایا تمام مریضهای ما را شفا مرحمت بفرما. هرچه بر عمر ما اضافه میکنی، بر ایمان و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بیفزا. رهبر ما، امت ما، نسل و ناموس ما، دین و عقائد و افکار ما، مرز و بوم ما را حفظ بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»