ویژگی‌های معلم و مربی موفق

1- نقش نگاه در تعلیم و تربیت
2- دلسوزی و سعه‌ی صدر، لازمه کار تربیتی
3- عذرپذیری و بخشش خطای دیگران
4- دوری از تکلف در شیوه زندگی
5- حساسیت روی حلال و حرام، نه سلیقه‌های فردی
6- دعوت به دین با درود و محبت
7- خطر تعلق به دنیا، در پایان عمر

موضوع: ویژگی‌های معلم و مربی موفق
تاریخ پخش: 21/10/96

بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

چند جلسه در مورد تعلیم و تربیت صحبت می‌کردیم، یکی از برکات کار فرهنگی، این است که قرآن در مورد خلقت انسان می‌فرماید: «ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ‏ الْکَرِیمِ‏ الَّذِی خَلَقَکَ‏» (انفطار/6 و 7) خدای کریم «خَلَقَک» تو را خلق کرد. آنجایی که مربوط به خلقت وجود ما هست، می‌‌گوید: خدا کریم است. اما به بحث فرهنگی که می‌رسد، می‌گوید: «اقْرَأْ وَ رَبُّکَ‏ الْأَکْرَمُ‏» (علق/3) یعنی برای آفرینش ما می‌گوید: کریم و برای مغز ما می‌گوید: اکرم! گرفتید چه گفت؟ قرآن وقتی می‌خواهد از آفرینش بشر صحبت کند، می‌گوید: «بِرَبِّکَ‏ الْکَرِیمِ‏ الَّذِی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَک» خدای کریم تو را آفرید. اما وقتی می‌خواهد بگوید، دستور فرهنگی بدهد، نمی‌گوید: «اقرأ و ربک الکریم» می‌گوید: «اقْرَأْ وَ رَبُّکَ‏ الْأَکْرَمُ‏» این امتیازهایی که هست.
1- نقش نگاه در تعلیم و تربیت
در مورد معلم و تعلیم و تربیت، فکر کردم مورد نیاز است. همه مردم معلم هستند. معلمین که معلم هستند، اساتید دانشگاه، طلبه‌ها که هیچ، ولی هر پدری نسبت به بچه‌اش، هر مادری نسبت به بچه‌ اش، مربی و معلم و الگو است. یعنی بچه به خانه نگاه می‌کند. نه در خانه، در خیابان هم همینطور است. دو نفر در خیابان با هم دعوا می‌کنند، می‌گوید: مگر به تو نگفتم، چند بار بگویم. هی با هیجان تشر می‌زند به طرف که چرا چنین کردی؟ شما هم آن طرف خیابان نگاه می‌کنی. تا او تشر می‌زند شما هم قیافه‌‌ات چنین می‌شود. آن طرف می‌گوید: والا من نبودم! ببخشید… نشد. یک مرتبه هم شما این طرف خیابان اینطور می‌کنی. یعنی همینطور قیافه شما براساس آن طرف خیابان است. آن طرف خیابان هیجانی حرف می‌زند، شما هم قیافه‌ات عبوس می‌شود. طرف مقابل عذرخواهی می‌کند شما هم دوباره این طرف شل می‌شوی. یعنی اصولاً نگاه اثر دارد. نگاه سازنده است.
در فضای مجازی شما یک فیلم بدی را ببینی، اثر می‌گذارد. حرف‌ها اثر می‌‌گذارد. چند تا از مردان خدا که بگویم و شما می‌شناسید به جلسه‌ای رفتند. از جلسه که بیرون آمدند، ظاهراً مرحوم مطهری بود یا یکی از علمای دیگر بود، یادم رفت چون برای خیلی سال قبل است. گفت: امشب ما دیگر نماز شب خوان نیستیم. گفت: چرا؟ گفت: برای اینکه در جلسه کلماتی گفته شد که ای کاش این کلمات را نمی‌شنیدیم. شنیدن اثر می‌گذارد، نگاه کردن اثر می‌گذارد. اگر پدر و مادر کارهای زناشویی انجام بدهند و بچه در قنداق نگاه کند، چیزی نمی‌داند ولی نگاه می‌کند، اگر مرد باشد زناکار و اگر زن باشد، زنا دهنده می‌شود. دختر در قنداق است، اصلاً در گهواره هست و نمی‌تواند ولی همین نگاه، نگاه اثر می‌گذارد. در اتاقتان چه عکسی می‌گذارید؟ چه حرفی گوش می‌دهید؟ اگر یک نواری به شما بدهم قیمتی باشد، شما هر صدایی روی آن ضبط نمی‌کنید. این نوار قیمتی است باشد یک چیز خوبی را روی آن ضبط کنیم. نوار مغز ما گرانترین نوار است. شما یک نوار دو سه هزار تومانی را هر صدایی رویش ضبط نمی‌کنی. چرا نواز مغزمان را هر صدایی رویش ضبط می‌کنیم. به ما گفتند: در جلسات وقتی می‌بینید حرف‌ها پرت و بلا است، بلند شوید بروید. یا جلویش را بگیرید و یا اگر نمی‌توانید بلند شو برو. اینها اثر می‌گذارد، بنابراین وقتی می‌گویند: بحث تعلیم و تربیت نگوید این به درد ما نمی‌خورد. کشاورز، کارگر و همه ما نسبت به یک نسلی که زیر دست ما هست می‌توانیم مربی و الگو باشیم.
2- دلسوزی و سعه‌ی صدر، لازمه کار تربیتی
معلم یک صفاتی باید داشته باشد، 1- سوز، قرآن می‌گوید: پیغمبر «حَرِیصٌ‏ عَلَیْکُمْ‏» (توبه/128) برای شما می‌سوخت. برای هدایت شما حرص می‌زد و بی‌تفاوت نبود. «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیم‏» پیغمبر نسبت به مؤمنین رأفت داشت، رحیم بود. سوز، این یک مورد. ما اگر دلمان به حال بچه‌مان بسوزد چطور معلم خصوصی شما برای فیزیک و شیمی او می‌گیری. چرا برای خیلی درس‌ها معلم خصوصی می‌گیرند؟ معلم خصوصی می‌گیرند ولی برای دین او چند پدر و مادر سراغ دارید که بگوید: آقا بیا، این هدیه و یا این مبلغ را از ما بگیر، این روخوانی قرآن را به بچه‌ی من تعلیم بده. برای قرآن کسی پول خصوصی می‌دهد؟ برای نماز کسی پول خصوصی می‌دهد؟ می‌خواهیم کنکور پیدا کنیم. بگذارید من… یک صلوات بفرستید. (صلوات حضار)
[پای تخته می‌نویسند] صفات معلم، مربی، استاد، والدین، همه، 1- سوز؛ «حَرِیصٌ‏ عَلَیْکُمْ‏» پیغمبر برای هدایت شما حرص می‌زد. «بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیم‏». مسأله‌ی سعه صدر، این دیگر برای سیاسیون هم خوب است. چون حضرت امیر می‌فرماید: هرکس می‌خواهد رئیس شود باید روحش بزرگ باشد. سعه صدر یعنی سینه باز، یعنی زود با دو تا فحش، با دو تا متلک، با یک تهمت، با یک مقاله‌‌ای که علیه اوست، در اس ام اس‌ها یک چیزی برای او می‌بافند و می‌سازند. این سعه صدر یعنی بگذرد. خدا به موسی گفت: تو رهبر مردم شدی. گفت: من رهبر شدم؟ پس ابزار آن را هم بده. «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی‏» (طه/25) اگر بناست من پیغمبر شوم، سعه صدر به من بده! چقدر به پیغمبر متلک گفتند. شاعر، کاهن، مجنون، مسحور، ساحر، همه چیزی گفتند. سعه صدر! حضرت موسی از خدا سعه صدر را خواست. ولی خدا به پیغمبر ما نخواسته داد. «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک‏» (شرح/1) فرقش چه شد؟ حضرت موسی خواست و به او داد. پیغمبر ما… بگویید… نخواسته خدا می‌گوید: سعه صدر دادم. «أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَک‏»
«آله الریاسه سعه الصدر» حضرت امیر فرمود: هرکس می‌خواهد رئیس شود باید روحش بزرگ باشد. به پیغمبری گفتند: «ِإِنَّا لَنَراکَ‏ فِی سَفاهَه» (اعراف/66) سفیه یعنی خُل، خل هستی. من خل هستم؟ ننه‌ات خل است. بابای تو خُل است، جد و آباد تو خُل است. تا گفتند: تو خل هستی، فرمود: «لَیْسَ بِی سَفاهَه» (اعراف/67) نه من خل نیستم!  به یک پیغمبر دیگر گفتند: «إِنَّا لَنَراکَ‏ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ» (اعراف/60) تو منحرف هستی. فرمود: نه! «لَیْسَ‏ بِی‏ ضَلالَه» (اعراف/61)
به یک بزرگواری که خیلی مهم بود، خیلی خیلی مهم بود، نامه نوشتند و گفتند: ای سگ! پسر سگ، جواب داد سگ با چهار پا راه می‌رود، این جانب و ابوی هردو با دو پا می‌رویم. به نظرم اشتباه کردی. یعنی از فحش و از متلک، نباید اینقدر روده تنگ باشد که هسته انار درونش گیر کند. نباید اینقدر روح کوچک باشد که دو تا خواهر با هم قهر هستند سر اینکه در عروسی زهره خانم، به او گفتند: برو سوار مینی بوس شو، به او گفتند: برو سوار ماشین سواری شو! چرا من با مینی‌بوس رفتم، چون به من گفتند: با مینی‌بوس عقب عروس برو ولی به او گفتند: با سواری برو، به من توهین شد، حالا که به من توهین شد، من عروسی را به هم می‌زنم. در عروسی بلند می‌شود میرود قهر می‌کند و بعد یک کودتا می‌کند سر اینکه میخواهند عقب عروس بوق بزنند، یکی با مینی‌بوس رفته و یکی با سواری. روح اینها کوچک است. برادران یوسف گفتند: غلط کردیم. «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ‏» (یوسف/97) بد کردیم این را در چاه انداختیم! ما را ببخش. فرمود: همین الآن شما را بخشیدم. «لا تَثْرِیبَ‏ عَلَیْکُمُ الْیَوْم‏» (یوسف/92) الیوم یعنی همین امروز. نگفت: حالا برو من فکرهایم را بکنم. حالا تا ببینیم.
3- عذرپذیری و بخشش خطای دیگران
خواستم از کسی عذرخواهی کنم، خدا بیامرزدش مرحوم شد. گفتم: شما مرا حلال کن. گفت: تا ببینیم! گفتم: می‌خواهی ببخشی ببخش! دیگر لفت ندهد. تا ببینیم! به حضرت یعقوب گفتند: ما را ببخش! فرزندان یعقوب، هم به یوسف گفتند: ما را ببخش. هم به پدر گفتند: ما را ببخش. یوسف گفت: همین الآن شما را بخشیدم. «لا تَثْرِیبَ‏ عَلَیْکُمُ الْیَوْم‏»، «الیوم» یعنی همین امروز شما را بخشیدم. به پدر که گفتند: ببخش، گفت: «سَوْفَ‏ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ» (یوسف/98) در آینده دعا می‌کنم. حالا بعضی‌ها می‌گویند: در آینده دعا می‌کنم، منتظر شب جمعه بود. می‌خواست شب جمعه دعا کند. بعضی‌ها هم گفتند: جوان رقیق است، زود بخشید. پدر مثل پسر نیست. روح جوان نازک‌تر است. چون او نازک است زود بخشید ولی پدر گفت: باشد بعداً دعا می‌کنم. این هم یکی…
یکی هم من به ذهنم آمد، آخر یوسف بالاخره در چاه افتاد ولی مصیبت نکشید. بله زندان رفت و تهمت زدند اما یعقوب نابینا شد. یعنی خیلی این پدر سوخت. مقداری که پدر سوخت، یوسف نسوخت. شاید این باشد و شاید هم چیز دیگری باشد. قرآن طوری است که هرچه نگاهش می‌کنی آدم یک چیز دیگری می‌فهمد. قرآن مثل بنایی است. امروز این مهندس این برج را می‌سازد. بغلش زمین را طور دیگری می‌سازد. بغلش طور دیگری می‌سازد. ولو آهن و سیمانش یکی است، ولی هر دفعه که می‌سازد یک طرح نویی به ذهنش می‌آید. معلم خوب کسی است که بی تکلف باشد.
4- دوری از تکلف در شیوه زندگی
حضرت عباسی چقدر زندگی‌های ما پر از نکبت شده بخاطر تکلف. من این شعر را چند سال پیش خواندم. چقدر خوب است این شعرها را آدم بنویسد و در اتاقش بزند. یک بیت بیشتر نیست و خیلی قشنگ است. تکلف گر نباشد خوش توان زیست، تعلق گر نباشد خوش توان مرد! تکلف، یعنی گیر نده. عروس و دامادها خدمت امام می‌آمدند عقد کنند. می‌گفتند: اول زندگی‌مان است یک نصیحت کن. من شنیدم امام به عروس و دامادهایی که تقاضا می‌کردند نصیحت کن، فرمود: به هم گیر ندهید. حالا گفتی: ساعت هشت می‌آیم، ساعت نه شده است. گفتی: می‌رویم شیراز، رفتی اصفهان! با قطار می‌رویم حالا نشد با ماشین می‌رویم. یعنی گیر ندهید، نه تو گفتی پس باید بشود. ما خیلی وقت‌ها یک چیزهایی می‌بینیم تعجب می‌کنیم دانشگاهی، تحصیلات عالیه، اینقدر روح کوچک است؟
بنده در دانشگاه تهران پیش‌نماز هستم. یک روز یک خانمی آمد گفت: آقای قرائتی شوهرم می‌خواهد مرا طلاق بدهد، شما واسطه شو که طلاق نگیرم. گفتم: دفعتاً همدیگر را دیدید؟ گفت: نه، ما خیلی رفتیم و آمدیم و حرف زدیم، انتخاب ما با تأمل و دقت بوده است.گفتم: من واسطه شوم، مرا قبول دارد یا نه؟ گفت: شما را قبول دارد؟ گفتم: با شوهرتان بیایید. این خانم با شوهرش ستاد اقامه نماز آمد. تحصیلات هردو دکتر بودند. گفتیم: چرا می‌خواهید ایشان را طلاق بدهید؟ گفت: من نمی‌توانم با ایشان زندگی کنم؟ چون با ایشان صحبت می‌کنم، می‌گوید: راست می‌گویی؟ اینکه می‌گوید راست می‌گویی، یعنی نکند دروغ می‌گویی؟ حالا که می‌گوید: نکند دروغ می‌گویی یعنی احتمال می‌دهد من دروغ بگویم. زنی که می‌گوید: شاید دروغ می‌گویی و احتمال می‌دهم دروغ بگویی، با هم تفاهم نداریم. بیاییم طلاق بدهیم. خیلی ضعیف هستند. من در عمرم آدم از این بی‌ظرفیت‌تر ندیدم. نمی‌گویم: نیست، هست. بابا راست می‌گویی، نه یعنی اینکه تو دروغگو هستی. یعنی مبالغه نمی‌کنی؟ چاپلوسی نمی‌کنی؟ آب درونش نمی‌کنی؟ بادمجان دور قاب نمی‌چینی…
گاهی وقت‌ها یک چیزی را هی شلوغ می‌کنند. می‌رود دکتر می‌گوید: آقای دکتر دیشب تا صبح نخوابیدم! نه یک ساعت نخوابیدی، دو ساعت نخوابیدی! چون یک دو ساعت برایش مهم است، می‌گوید: دیشب تا صبح نخوابیدم. راست می‌گویی یعنی واقعاً شما می‌خواهی    خانمت را بخاطر این کلمه طلاق بدهی؟ تحصیل هست، روح کوچک است. نفت هست، قیف تنگ است. نفت‌ها سر می‌رود. سعه صدر، انسان وقتی می‌خواهد بر یک کسی اثر بگذارد، ببخشد و بگذرد. یکی از شعارهای خوب که در ایران بود، نمی‌دانم الآن هم هست یا نه. جوان که بودیم می‌گفتیم. نصفش را می‌گویم و نصفش را شما بگویید. این نیز بگذرد! شتر دیدی، ندیدی! «وَ الْکاظِمِینَ‏ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاس‏» (آل‌عمران/134) با همین دو تا چشم حدیث دیدم که کسانی که با برخورد ایمان آوردند، آمارشان بیش از کسانی است که با استدلال ایمان آوردند. برخورد خیلی مهم است. سعه صدر، تکلف گر نباشد خوش توان زیست…
دو تا پیرمرد را سراغ دارم، خدا هردو را رحمت کند. هردو حاجی بودند. یکی آمد مهمان یکی شد. آن نفر… حالا نمی‌خواهم بگویم: اینطور باشید. از چیز خلافی تبلیغ نکنیم. ولی می‌خواهم بگویم: روحیه چطور است و چقدر راحت زندگی می‌کنند. یکی مهمان کسی شد، آن آقا شیرینی داشت و چند تا شیرینی در یک کاسه مس گذاشت و جلوی مهمان گذاشت. گفت: حاج آقا! بلور هم داریم. قدیم شکستنی‌ها را روی طاقچه می‌گذاشتند. حالا در کمد می‌گذارند. قدیم می‌گذاشتند… ما می‌گوییم: رفّ! طاقچه‌های بالا… گفت: شکستنی هم داریم آنجاست. منتهی باید چهارپایه بگذارم و بروم بردارم، گردش را بگیرم و شیرینی بریزم. شما یکی می‌خواهی برداری، در همین کاسه مس بخور و برو. من هردو را می‌شناسم، دیدم چقدر اینها راحت هستند. ما گیر هستیم.
من یک حرفی داشتم می‌خواستم با فرهنگی‌ها بزنم، دیدم وزیر آموزش و پرورش آن زمان، جناب آقای مظفر، برادر سه شهید، ایشان وزیر بود. ایشان سالی یک شب، شب اربعین در خانه‌اش روضه می‌خواند. چون وزیر هم بود فرهنگی‌ها می‌آمدند. به آقای مظفر گفتم: یک حرفی دارم می‌خواهم برای فرهنگی‌ها بزنم. من امشب خانه شما منبر می‌آیم. فردا شب یا پس فردا شب. گفت: ما از آقای دُری دعوت کردیم. گفتم: به او می‌گویم: نیا. من یک حرف مهمی دارم. کجا این همه فرهنگی را جمع کنم؟ خواسته باشم جمع کنم باید یک سمینار و دعوت نامه و خرج بدهم. گفت: من نمی‌توانم دعوت ایشان را کنسل کنم. گفتم: من خودم می‌گویم. زنگ زدم جناب آقای دُری! آقا من قرائتی هستم، رفیق قدیمی و یک پیام مهمی دارد که می‌خواهم به مسئولین رده بالای فرهنگی بگویم. الآن منزل آقای مظفر روضه است. اجازه بده من جای شما منبر بروم. گفت: باشد طوری نیست. من زنگ زدم که من منبر می‌روم. بعد گفتم: تو روز قبل ارومیه هستی، از ارومیه بلکه به جلسه نرسی. دوباره گفتم: آقای دُری! گفت: بله! گفتم: ببخشید شما بیا، اگر هواپیمای من تأخیر داشت شما منبر برو. اگر تأخیر نداشت من خودم را می‌رسانم. نگران هستم تأخیر داشته باشد نرسم. این آقای مظفر همینطور نگاه کرد و گفت: چقدر شما راحت هستید؟ خیلی راحتی. برو منبر و نرو منبر! حالا آدم می‌گوید: آقا به بنده بیست دقیقه وقت دادی و به او 25 دقیقه وقت دادی؟ به او این مبلغ را دادی و به او این مبلغ! به او گفتی: حجت الاسلام و به او گفتی: آیت الله! یعنی گیر هستیم. همه با هم…
یک الا بگویم چون آدم خوب هم گاهی پیدا می‌شود. اکثر ما گیر هستیم. مهمانی می‌شود می‌گوییم: آقا مثلاً خانمت را نیاور. می‌گوید: اگر خانم من نیاید، من هم نمی‌آیم. آقا ممکن است ما جای زنانه نداشته باشیم. جای پارک نداریم. اتاق ما تنگ است. گفتیم: شما خودتان بیایید. نه من اگر بیایم باید…
یک نفر را سراغ دارم، حدود چهل سال است، حالا بگوییم سی و پنج سال است. سی و پنج سال است به من می‌گوید: من می‌خواهم یک ناهار به تو بدهم به شرطی که پاسدارهای تو با شما نباشند. گفتم: ما دو تا پاسدار داریم حالا غذا… می‌گوید: نه به شرطی … اینکه یک پاسدار ما غذا بخورد یا نخورد، 35 سال در این مانده است. (خنده حضار) ما از نظر اخلاقی نمره‌مان صفر است. نه صفر عادی، بعضی صفرها عادی است و بعضی‌ها را باید صفر داد اندازه در قوری… صفر بزرگ! روح بزرگ، گیر نباشید. آخر رنگ این با آن نمی‌خورد. خوب بخورد یا نخورد. مقداری باید مواظب زینت باشیم که بهم بخورد. اما اینکه من عمرم را بگذارم روی اینکه بشقاب پنجم گلش با بشقاب ششم یکجور باشد. حالا که شکسته من باید بازار را زیر و رو کنم و بشقابی پیدا کنم که این گل با آن گل به هم بخورد. شد شد، نشد نشد…
خیلی از زندگی‌های ما در خانواده‌ها، در آموزش و پرورش، فکر می‌کنیم که اگر این کار بشود، نشود طوری می‌شود. هیچ طوری نمی‌شود. یک خورده باید خط شکن باشیم. یک کسی از یکی پرسید: این چیست که آویزان است و آبی است و می‌خواند؟ آویزان، آبی، می‌خواند… هرچه فکر کرد، نتوانست. گفت: ماهی! گفت: ماهی آویزان نیست. گفت: آویزانش می‌کنیم. گفت: ماهی آبی نیست. گفت: کاری ندارد رنگش می‌کنیم. گفت: ماهی که نمی‌خواند. گفت: گیر ندارد، یک نوار در شکمش می‌گذاریم. یعنی گیر ندهید. رضاشاه لعنتی کوه را سوراخ کرد. خیلی از تونل‌های ما برای زمان رضاشاه است. رضاشاه کوه را سوراخ کرد، این آقا سر یک چیز جزئی گیر است. قفل است. قفل نباشید، باز باشید.
5- حساسیت روی حلال و حرام، نه سلیقه‌های فردی
بعضی مردها در خانه می‌آیند می‌گویند: خانم! این را چنین کن. این را چنان کن. آقا، خانم را در خانه رها کن آزاد باشد. حرام اگر هست بگو: این کار حرام است. وقتی حلال است بگذار سلیقه خودش را انجام بدهد. چقدر گیر می‌دهی؟
کسی مهمان امام صادق شد، امام باقر بود… یکی از امامان، از این دو تا… این مهمان دید اتاق خیلی اتاق قشنگی است. سری تکان داد. وقتی می‌خواست برود امام فرمود: فردا هم بیا. فردا آمد و امام او را در یک اتاق دیگر برد. گفت: دیروز هی نگاه می‌کردی. اتاق من زیبا بود؟ گفت: بله، اتاق زیبایی بود. شیک و لوکس بود. به قول امروزی‌ها. گفت: فهمیدم. آن اتاق برای خانم من است. خانم من از من مهریه خواسته، مهریه‌اش را دادم رفته یک چیزهایی خریده و اتاقش را قشنگ کرده است. اتاق خودم این است. وقتی مال خانم مال خودش است، ملک خودش است، آزادش بگذار و گیر نده.
6- دعوت به دین با درود و محبت
من سراغ دارم و مکرر شنیدم که بعضی بچه‌ها می‌گویند: بابای من چون مرا با پس گردنی برای نماز بیدار می‌کرد، من از نماز بدم می‌آید. برای اینکه آغاز تکلیف مرا با سیلی بلند می‌کرد. با محبت میشود بچه را بلند کرد. حتی یک زنی بد حجاب است یا یک بچه‌ای یک مشکلی دارد، یا یک زنی مشکلی دارد. قرآن می‌گوید: اگر می‌خواهی مردم را هدایت کنی، از راه درود باشد نه از راه کتک. بعضی آیه‌های قرآن اینقدر آسان است که فارس‌ها هم می‌فهمند. «هُوَ الَّذِی یُصَلِّی‏ عَلَیْکُمْ» (احزاب/43) «یُصَلّی» صلوات، خدا کسی است که به شما صلوات می‌فرستد. «وَ مَلائِکَتُهُ» ملائکه خدا هم به شما درود می‌فرستند. برای چه؟ «لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» برای اینکه مردم را از ظلمات به نور دعوت کند با درود، راه دعوت درود است. نه فحش و نه توبیخ و تحقیر! «هُوَ الَّذِی یُصَلِّی‏ عَلَیْکُمْ وَ مَلائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»
بعضی وقت‌ها گیرها را ضبط می‌کنیم. این دیگر خیلی بدتر است. یکوقت آدم یک گیر می‌بیند و می‌گوید: این کار شما گیر دارد. اول اینکه می‌گوییم: گیر را نبین و بی تکلف باش! ببخش، بعضی دیگر اصلاً نوار می‌گذارند مخفی در جیبشان، حرف شما را ضبط می‌کند و بعد صدای شما را این طرف و آن طرف پخش می‌کند. حدیث داریم: وای به حال کسی که با کسی رفیق می‌شود، زیر پایش را می‌کشد و صدایش را ضبط می‌کند، عیبش را کشف می‌کند، عیبش را بایگانی می‌کند و نگه می‌‌دارد برای روزی که… ببینم مثلاً این…
خدا وزیر مرحوم آقای پرورش را رحمت کند. می‌گفت: رفتند اصفهان در کوچه ما گفتند: این آقای پرورش که کاندید شده است، در بچگی اینجا کتک کاری نمی‌کرده است؟ بچگی آیا به کسی سیلی نزده است؟ حالا یک کسی امروز وکیل شده،32 سال پیش بچه بوده است. حالا زده که زده. فوقش یک سیلی زده و یک سیلی می‌خورد. دیگر تو می‌خواهی این را از…
من طلبه بودم، جوان بودم، شهید محراب آیت الله مدنی مرا به همدان دعوت کرد. کلاس داشتیم. جوانی آنجا بود، همینطور که قاطی جوان‌ها بود، یکی همینطور پس گردن او زدم. گفت: خوب زدی… بعد گفتم: ببخشید. گفت: نمی‌بخشم! زدی باید بخوری. گفتم: بزن! او هم قشنگ بر کله‌ی ما زد! دیگر حالا یک سیلی هم زده، پس می‌گیرد. دیگر نیازی به کینه نیست. گیر ندهید! به شوهرتان، به همسرتان، به بچه‌تان، مگر آنجا که حرام است، در حرام مقاومت کنید. آنجایی که حلال است، گیر ندهید. بی تکلفی!
یک کسی نزد پیغمبر آمد می‌لرزید. حضرت فرمود: چه شده است؟ گفت: نزد رسول الله هستم! فرمود: من هم مثل بقیه هستم. من شیر بزغاله می‌دوشم و در خانه جارو می‌کنم. چرا می‌ترسی و وحشت داری؟ الآن مدیر کلی را سراغ دارید که با خادمش با هم غذا بخورند؟ نیست… سفره‌هایشان جداست، اتاق‌هایشان جداست. گاهی مستراح‌هایشان جداست. این مستراح برای اساتید است. مگر ادرار استاد و شاگرد فرق می‌کند؟ (خنده حضار) حاج آقا ما گیر ادرار… آخر آدم مگر چند دقیقه ادرار می‌کند؟ روی ساعت یکی دو دقیقه می‌کشد. برای دو دقیقه باید بگوییم: دستشویی و سرویس بهداشتی اساتید! مشکل ما در خودمان است.
کسی سوار اسب بود به نهر آبی رسید. نهر آب هم یک وجب بیشتر آب نداشت. معمولاً اسب از درون یک وجب آب رد می‌شود. اسب ایستاد و هرچه شلاق زد، افسار کشید و میخ کوبید، اسب تکان نخورد. یک مرد حکیمی گفت: چه شده است؟ گفت: نهر یک وجب آب درونش است، اسب می‌تواند از درون آب رد شود اما ایستاده است. گفت: یک بیل بردار آب را تکان بده، آب گلی شود، می‌رود. گفت: باشد. یک بیل برداشت و آب را تکان داد و آب گلی شد و اسب رفت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد. دلیلش چه بود؟ گفت: دلیلش این بود که اسب می‌آمد، آب که تمیز بود خودش را می‌دید. وقتی آدم خودش را ببیند پا روی نفسش نمی‌گذارد. آدمی که خودش را ببیند و پا روی نفسش نگذارد، حرکت هم نمی‌کند. آب را گلی کن، خودش را نبیند، می‌رود. گاهی هول می‌شویم. روی القاب، هول می‌شویم.
7- خطر تعلق به دنیا، در پایان عمر
بی‌تکلف باشیم، کسی شعر را حفظ کرد؟ «تکلف گر نباشد خوش توان زیست» یعنی زندگی خوشمزه می‌شود. «تعلق گر نباشد، خوش توان مرد» آدم گیر دنیا نباشد. دست شما که زخم می‌شود، گاهی پشت دست بریده می‌شود و گاهی کف دست. یک چسب کف دست می‌زنی و یک چسب هم پشت دست می‌زنی. جای بریدگی را چسب می‌زنی. وقتی می‌خواهی چسب را برداری، ازکف دست راحت برداشته می‌شود، چون کف دست به این چسب نچسبیده است. تعلق ندارد. پشت دست چون این چسب به موها چسبیده است، اوی اوی… آدمی که چیزی ندارد وقتی می‌خواهد بمیرد انگار گل بو می‌کند. آدمی که چیزی دارد، خانه‌اش را می‌گیرند، زنش را می‌گیرند، بچه‌اش را می‌گیرند، همسرش را می‌گیرند و پول‌هایش را می‌گیرند. هی جیز و ویز می‌کند. وقتی مردند آدم‌هایی که چیزی ندارند، طلبکار ندارد. یک کسی می‌گفت: نه پول داریم دزد ببرد، نه دین داریم شیطان ببرد! هیچی راحت هستیم.(خنده حضار) نه پول داریم دزد ببرد… چه؟ نه دین داریم شیطان ببرد.
به کسی گفتند: شغل شما چیست؟ گفت: دین فروشی؟ گفت: مگر داری؟ دین فروش برای کسی است که دین داشته باشد. گیر ندهیم، ببخشیم، بی تکلف باشیم. مسأله دیگر اخلاص است. وقتمان تمام شد…؟ می‌رسم یک دقیقه بگویم؟ این را بگویم…
در قرآن برای اخلاص علامت دارد. بعضی از مردم نمی‌دانند اخلاص یعنی چه؟ بعضی می‌گویند: ایشان آدم مخلصی است پول نمی‌گیرد. به او دادی نگرفت؟ ممکن است پول نمی‌دهی و او هم رویش نمی‌شود بگوید: بده. در رودروایسی ساکت است، می‌گوید: این آدم مخلصی است. با زور نگو مخلص است. به او بده اگر نگرفت، بگو: مخلص است. اگر هم گرفت، مخلص است. برای اخلاص قرآن می‌گوید: علامت اخلاص این است که نه در دل، «لا نُرِیدُ مِنْکُمْ‏ جَزاءً» (انسان/9) آیه اخلاص این است. یعنی من در دلم اراده‌ی پول نکردم و نیت پول ندارم. نه در زبان، به زبان هم نمی‌گویم، به شرطی این کار را می‌کنم که پول بدهی. «لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ‏ أَجْرا» (انعام/90) این علامت اخلاص است. «لا نُرِیدُ مِنْکُمْ‏ جَزاءً»،«لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ‏ أَجْرا» یعنی نه در دلم قصد پول کردم، نه به زبان حرف پول می‌زنم. اما نمی‌گوید: [پای تخته می‌نویسند] «لا أخذُ منکم» نمی‌گوید: اگر بدهید نمی‌گیرم. اخلاص این است که نیت پول نکنی و به زبان هم نیاوری. اگر دادند بگو: دست شما درد نکند و بگیر. همین شما یک پولی به من بدهید و مرا امتحان کنید. (خنده حضار) امتحان کنید… شوخی کردم! «لا نرید»، «لا أَسْئَلُکُمْ» این دو آیه یادتان نرود.
شما الآن اینجا آمدید. به نیت اکسیژن آمدید؟ نه! به نیت سخنرانی من آمدید. البته از اکسیژن هم استفاده می‌کنید. بنده اینجا آمدم تشنه‌ام می‌شود آب می‌خورم. اما من کرج آمدم، حصارک آمدم برای شما، برای آب آمدم؟ آمدم ناهار هم خوردیم. چای هم خوردیم. آب هم می‌خوریم و از اکسیژن هم استفاده می‌کنیم. نیت شما دنیا نباشد. نمی‌گویم از دنیا استفاده نکنید. یعنی سه تا کلمه است از یک سمت بخوانی درست است، از یک سمت بخوانی غلط است. دنیا برای ما، این درست است. از این طرف بخوان. اما از این طرف چطور؟ ما برای دنیا نباید باشیم. دنیا برای ما باشد ولی نیت ما نباید دنیا باشد. ما نیتمان این باشد… شما با یک آمپول یک بچه‌ای را از فلج نجات می‌دهید. با یک قطره، با یک سرم و چیزهایی که تولید می‌کنید…
یکوقتی ما چقدر فلج اطفال داشتیم و الآن الحمدلله مسأله فلج در اطفال به حداقل و صفر دارد می‌رسد. مثلاً شما که یک بچه‌ای را اگر زحمت شما نبود، با فلج زمین‌گیر می‌شد و می‌مرد. یک انسان هشتاد ساله… این هشتاد ساله را بخاطر ماهی چقدر… پول بگیرید اما نیت شما پول نباشد. مثل همین الآن که نشسته‌اید. از اکسیژن استفاده بکنید اما نیت شما اکسیژن نباشد. دنیا برای شما باشد اما شما برای دنیا نباشید. معنای اخلاص این نیست که پول بگیری یا نگیری، نیت پول نکن. ولی اگر دادند بگو: دست شما درد نکند.
خدایا تمام کمالاتی که در قرآن برای بندگان خوبت تعریف کردی، ما را از آنهایی قرار بده که در قرآن از آنها ستایش شده است. از آنهایی که در قرآن از آنها توبیخ شده، ما را قرار نده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


 «سؤالات مسابقه»

1- قرآن در کنار فرمان خواندن، چه وصفی برای خداوند آورده است؟
1) کریم
2) اکرم
3) رحیم
2- قرآن، در چه موردی پیامبر را حریص معرفی می کند؟
1) در هدایت مردم
2) در معیشت مردم
3) در امنیت مردم
3- اولین درخواست حضرت موسی از خداوند، پس از رسیدن به نبوت چه بود؟
1) نابودی فرعون
2) آزادی قوم بنی اسراییل
3) شرح صدر خود
4- برخورد حضرت یوسف با برادرانش، پس از اعتراف به خطاکاری چه بود؟
1) بخشش فوری آنان
2) وعده بخشش آنان
3) وعده استغفار برای آنان
5- بر اساس قرآن، خداوند برای بیرون بردن مردم از ظلمت‌ها به نور، از چه شیوه‌ای استفاده می‌کند؟
1) درود و رحمت
2) توبیخ و شدت
3) عفو و گذشت

لینک کوتاه مطلب : https://gharaati.ir/?p=3832

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.