شیوه درست تربیت (2)
2- گوش شنوا برای سخن شاگردان
3- ساده و روان گویی، نه سخت و پیچیده گویی
4- دقت در پاسخگویی به سؤالات
5- استقامت و پایداری در امر تربیت
6- استمداد از اهل فن در کار تربیت
7- برخوردهای متفاوت خداوند با گنهکاران
تاریخ پخش: 10/12/96
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحث ما برای برادران و خواهرانی بود که جمع کثیری از آن ها مربیان پرورشی هستند و جمعی هم محصلین عزیز هستند. موضوع بحث هم راههای تربیت است. در جلسه قبل چند موردش را گفتم.
8- * در تربیت گاهی وقتها باید از دیگران کمک بگیریم. ممکن است حرف من اثر نکند. حرف دختر عمویش اثر کند. حرف پسرداییش اثر کند. حرف دبیر فیزیک و شیمیاش اثر کند. از قرآن بگویم. خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو. گفت: «هَارُونَ أَخِى» (طه/30) هارون برادرم هم بیاید. دونفری برویم. «وَ أَخی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً» (قصص/34) او بیانش از من بهتر است. گاهی وقتها خود انسان اثر ندارد، ولی اگر دیگری بگوید اثر دارد. مثل اذان است. اذان را نمیگویند هر کسی که صف اول است اذان بگوید، میگویند آن کسی که صدایش بهتر است اذان بگوید. پیشنماز را نمیگویند که هر کس که قدش بلندتر است جلو برود. میگویند: هر کس عادل تر است جلو بایستد. در تربیت هم هر کس که نفوذ دارد. این یک مسأله.
1- پذیرش سخنان درست دیگران
9- * مسأله دیگر از چیزهایی که در تربیت اثر دارد، قبول پیشنهادات صحیح است. هر کسی که حرف خوب میزند، بگویید که حرف ایشان درست است. خدا شهید مطهری را رحمت کند. سخنرانی میکرد، معنای زهد را میگفت. مرحوم پرورش بلند شد و گفت: اگر معنای زهد را اینطور بگوییم قشنگ است. آن زمان آقای پرورش جوانی بود، یک مرتبه مرحوم مطهری گفت بیان این جوان خوب بیانی است. در کتابهایش هم آورده است، نوشته است که یک فرهنگی ایستاد و اینطور معنا کرد، بعد در پاورقیاش نوشته است که پرورش! ببینید باید اقرار کنید.
قبل از انقلاب من یک دوماهی اهواز کلاس داشتم. کلاس من هم نسل نو بودند. ما از اول معامله کردیم به جای منبر پای تخته سیاه رفتیم. به جای دعوت خودمان از جوانها دعوت کردیم. به جای سخنرانی هم کلاسداری کردیم. یک دو ماهی ما در آنجا کلاسداری کردیم. یک روز روی تخته سیاه نوشتم چرا خدا ما را در دنیا عذاب نمیکند؟ بحث معاد داشتم. حالا یک دقیقهاش را اینجا به یاد چهل پنجاه سال پیش بگویم. گفتم: اگر یک کسی از ما پرسید، ما میمیریم، استخوان و گوشت ما میپوسد، خاک میشود، تراکتور هم میآید خاک را زیر و رو میکند و باد هم میآید و این ذرات را پخش میکند. من وقتی مردم، پوسیده شدم، خاک شدم، تراکتور من را زیر و رو کرد، باد پخشم کرد، ذرات پخش شده چطور یک جا جمع میشود. من آن زمان چهل پنجاه سال پیش یک عکسی کشیدم، عکس یک مشک! گفتم: در مشک ماست میریزند، چربی در همهی دوغ پخش است. اما محکم که مشک را زدید، ذرات چربی یک جا جمع میشود و بالا میآید. ذرات پخش شده یک جا جمع میشود. پس نگویید وقتی ما مردیم، پخش میشویم ذرات پخش شده چطور جمع میشوند. همانطور که شما با زدن مشک ذرات جمع شده را یک جا جمع میکنید… بیان دوم ما الان هم از ذرات خاک پخش شده هستیم. ما که اینجا نشستیم و یک انسان هستیم، این انسان از چیست؟ این انسان از یک تک سلول است. نطفه بوده است. این نطفه از چیست؟ از غذاست. غذا از چیست؟ از ذرات خاک پخش شده است. پیاز فلان منطقه، سیب زمینی فلان منطقه، برنج فلان منطقه، گندم فلان منطقه، سبزی فلان منطقه، میوه فلان منطقه… یعنی از ذرات خاک پخش شده، مواد غذایی پخش شده در کرهی زمین، ذرات پخش شده غذا میشوند، این غذا نطفه میشود و نطفه انسان میشود. الان هم ما از ذرات خاک پخش شده هستیم.
بعد گفتم که چرا خدا ما را در دنیا عذاب نمیکند؟ بهتر نیست که هر کس که خوب است خدا همین جا جزایش بدهد، هر کس بد است همین جا جزایش بدهد؟ من هفت تا جواب گفتم. یکی اینکه اگر خدا در این دنیا جزا بدهد ظلم است. چرا؟ من در سر مظلوم میزنم. خوب ظلم کردهام. خدا هم در دنیا من را جزا بدهد. بسم الله! دستم فلج شود. با دست فلج که خانه بروم، زن و بچهی من هم غصه میخورند. در حالی که زن و بچه من تقصیری ندارند. من سیلی زدهام، اما وقتی فلج شدم، بستگان من هم غصه میخورند. یعنی در دنیا سرایت میکند. غم من به شما، شادی شما به من، غم و شادی سرایت میکند. باید یک جایی به حساب من برسند که اگر من عذاب شدم، کس دیگری پاسوز من نباشد. این یک مورد!
بعضیها را هم نمیشود جزا داد. مثل کسی که به جبهه رفته و شهید شده است، خوب شهید رفته است و نیست که دیگر جزایش را بدهیم. بعضیها را هم آدم چیزی ندارد که جزا بدهد. مثلاً الان اگر شما صدام حسین را بگیری، بگویند جزایش بدهید. فوقش یک تیر در سرش بزنیم و او را بکشیم، خوب جزای صدام حسین یک تیر است؟ این همه جوانهای ما را کشت؟ باید یک جایی باشد که این تیر بخورد و زنده شود، مرتب تیر بخورد و زنده شود، زندگی ابدی میخواهد تا بشود جزای کارش را داد. قیامت زندگی ابدی است. در دنیا یک تیر میزنید، میمیرد و تمام میشود و میرود. الان پیغمبر وارد اینجا شود، شما چه جزایی به پیغمبر میدهید؟ پیغمبر! پیغمبر! عسل بدهید! خوب عسل گیر یک آدم عادی هم میآید. کباب برگ به او بدهید، هواپیمای شخصی به او بدهید، قالی ابریشم به او بدهید، این قالی ابریشم و هواپیمای شخصی گیر خیلیها میآید. یعنی گیر پولدارها هم میآید. نه برای پیغمبر چیزی جز عسل و قالی ابریشم و کباب برگ و هواپیمای شخصی دارید، نه برای صدام چیزی جز گلوله دارید. دنیا تنگ است. من هفت مورد جواب را که دادم، یک پسر بچه مدرسهای بلند شد و گفت: آقا یک چیزی هم به ذهن من رسید، گفتم: چه چیزی؟ بلند شد و گفت. من یک تأملی کردم، گفتم: جواب خوبی است. نه من بلد هستم، نه در کتابها بود. ولی اجازه بده این مورد را یادداشت کنم. قلم و دفتر را درآوردم و جواب این بچه مدرسهای را نوشتم. خوب قصه گذشت. بعد از دو ماه که اهواز بودیم، میخواستیم به تهران برگردیم، پای قطار آمدیم. یکی از این دبیرها که تقریباً مرتب کلاس ما میآمد، پای قطار آمد و گفت: آقای قرائتی! من مرتب پای کلاست میآمدم. در این دو ماهه بهترین چیزی که گفتی آن وقتی بود که به بچه گفتی: تو راست میگویی! حرف تو را من بلد نبودم، و روبروی بچه این را نوشتی. این اثر تربیتی داشت. یعنی دو ساعت من حرف زدم…
اما از بیتربیتی! این را از تربیت گفتم، از بیتربیتی هم نمونه دارم. یک زمانی که ترور بود، من هم پاسدارهای متعددی داشتم. چند سالی با ما بودند، بنا بود اینها بروند و یک گروه دیگر بیاید، شیفتشان عوض بشود. من به سرشیفت گفتم که شما که چند سال است پیش ما هستی، اگر بدی و غلطی و اشتباهی از ما دیدهای، ببخشید. گفت: حاج آقا ما که رفتیم، اما پیرمان را درآوردی. گفتم: چه کردم؟ گفت: در یکی از شهرها سخنرانی کردی، آمدی و در ماشین نشستی، یک نفر یک لیموترش به شما داد. شما این لیموی ترش را سوراخ کردی و چنین کردی و خوردی! منم پشت فرمان چنین شدم! میگفت: نه نصفش را به من دادی و نه دور انداختی. همینطور من زجر کشیدم تا این لیمو… ده سال خدا میداند که چقدر آیه و حدیث از من شنید، اما لیموترش همه را از بین برد. دو ماه در اهواز سخنرانی کردم، میگویند: بهترین کارت این است که پیشنهاد بچه را قبول کردی… تربیت این است. اگر میخواهید کسی را تربیت کنید، قبول کنید و بگویید اینجا درست میگویید، شما درست میگویی! البته نه اینکه هر کسی هر حرفی میزند، بگوییم: تو درست میگویی! اگر مخالف شما حرف حقی را زد بگویید شما درست میگویید.
2- گوش شنوا برای سخن شاگردان
10- * گوش دادن به سخن شاگرد! قرآن میگوید که یکی از اشکالهایی که به پیغمبر میگیرند این است که میگفتند: «وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُن» (توبه/61) عربیهایی که میخوانم قرآن است. «یَقُولُونَ» یعنی مردم میگفتند: «هُوَ أُذُن» یعنی پیغمبر گوش است. سراسر گوش است. هر کسی هر حرفی را میزند، گوش میکند. این گوش دادن هم مهم است. افرادی هستند، میآیند و میگویند: چنین است، چنین است، چنین است، حرفهایشان را گوش میدهم، بعد میگویم آقا جان من که مسؤول نیستم، حدیث دارید، من در تلویزیون بخوانم. یک کسی میگفت آقای قرائتی ما چند بار برایت نامه نوشتیم که یک مسجد برای ما بسازی. گفتم: من که بودجه مسجد ندارم. من حدیث هر چقدر بخواهید میخوانم. یک کسی به یک بازاری گفت: صد هزار تومان پول بده با شش ماه مدت! گفت والا پول ندارم، اما مدت هر چقدر بخواهی به تو میدهم. حدیث هر چقدر بخواهید، میخوانم، اما من مسؤولیتی ندارم. ولی میگویند همین که به حرف ما گوش دادی، متشکریم. گوش دادن مهم است.
11- * گاهی یک ناهنجاری میبینید، با کرامت بگذرید. قرآن یک آیه دارد میگوید: تربیت این است. «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» (فرقان/72) یک کسی یک کاری میکند، شما خیز نگیرید که او را ببینید، شما رویتان را برگردانید که او نگاه نکند. آقا یک کسی غیبتت را کرده است، یک کسی دارد حرف زشت میزند، نگاهش نکن. «مَرُّوا کِراماً» «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/63) با کرامت، با سلامت رد شوید.
3- ساده و روان گویی، نه سخت و پیچیده گویی
12- * ساده گویی و روانی! بنده اعتقاد شخصیام این است که کتابهای دینی باید به قدری روان باشد که افراد بدون معلم هم بفهمند. برداریم و به اسم علمی حرف زدن، پیچش بدهیم. ما خیلی از حرفها را میتوانیم روان بگوییم. ولی بیخودی پیچش میدهیم. هم در حوزه و هم در دانشگاه و هم در آموزش و پرورش. ببیند شما ساکن تهران هستید. از تهران که مثلاً میخواهید رو به قم بروید، جلوی راهمان بهشت زهرا است، وقتی میرویم به سمت بهشت زهرا و قم و تهران و شیراز و اصفهان و اینها، وقتی این طرف میرویم، از تهران بیرون میرویم، سمت راست همهی اینهایی که چیزی میفروشند، یا گل میفروشند یا گلاب! چرا؟ برای اینکه مسیر راه بهشت زهرا است. میخواهند گل بخرند و روی قبر بگذارند. اما برگشت چطور؟ در راه برگشت که مردم به سمت تهران میآیند، یا کدو میفروشند یا بادمجان، یا کرفس و اسفناج! ببینید این یک چیز طبیعی است که آدم میفهمد که در رفتن گل بفروشد و برگشت کدو بفروشد. این کلمهی به این آسانی را برداشتهاند و گفتهاند فصاحت و بلاغت، در آخوندی گفتهاند مقتضای حال! در دانشگاه گفتهاند: روانشناسی! بسیاری از اصطلاحات علمی شما به طور طبیعی انجام میشود. خیلی چیزها علم نیست. اصطلاح مالی است. مثل اینکه بگویم: خدا عمرت بدهد. میگوییم: ابقاکم الله! ابقاکم الله! یعنی خدا عمرت بدهد. میگوییم: نه علمی شد. بسیاری از حرفهای… بسیاری از داروهای فنی ما، داروهای طبیعی است. ما یک خودباختگی نسبت به الفاظ داریم، نسبت به اصطلاحات داریم، فکر میکنیم که اگر اسم و اصطلاح را عوض کنیم علمی میشود. اگر میخواهید مردم تربیت بشوند، روان حرف بزنید. امام در حسینیه جماران که حرف میزد، یک بچهی ده ساله هم حرفهایش را میفهمید. رئیس جمهور آمریکا هم حرفهایش را میفهمید. الان بعضی از اساتید ما اگر از مسجدش بیرون برود، مسجد بغلی حرفهایش را نمیفهمد. از این کلاس یک کلاس دیگر برود، نمیفهمند چه میگوید. در روند تکاملی تاریخ… بگو همینطور که پیش میرویم. پیچش میدهیم، فکر میکنیم که علمی شد. اگر فلان دانشمند گفت علمی شد. اگر امام صادق علیه السلام فرمود… بس است. علمی باید حرف بزنیم. ما یک خودباختگی داریم. میگوییم، مرغ همسایه غاز است.
یک بحثهایی خیلی علمی است. حالا من نمونههایی گاهی به ذهنم میآید، که چقدر این بحث علمی را ما روانش کردیم. همین مثال مشک دوغ چقدر ساده بود. سؤال: ذرات پخش شده بعد از مرگ چطور جمع میشود؟ همینطور که ذرات پخش شده چربی در مشک دوغ جمع میشود. منتها شما مشک را بهم زدی، خدا میگوید: من زمین را میزنم. «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزله/1) تو مشک را میزنی و چربیها جمع میشود، خدا میگوید: من زمین را میزنم و استخوان پوسیدهها یک جا جمع میشود. جوابهای علمی!
* از فطرت مردم استفاده کنید. یک زمانی مقام معظم رهبری فرمود: اجناس قاچاق را آتش بزنید. یک خانمی به من زنگ زد، چرا آتش بزنیم؟ خوب بدهیم به یک فقیر! یک کسی بغل من ایستاده بود، گفت: اجازه بدهید من پاسخ بدهم. گفتم: تو جواب این را بده. گوشی را گرفت و گفت: خانم! اگر شما وارد خانهات شدی، دیدی شوهر شما یک زن دیگر هم در خانه آورده است، چه میکنی؟ گفت: آتشش میزنم. گفتم: چطور شما آدم را آتش بزنی حلال است، ولی یخچال را آتش بزنی حلال نیست؟ این با یک مثال حل شد.
خوب شیعهها روی خاک سجده میکنند. اهل سنت روی فرش سجده میکنند. یکی از اینها به یکی از اینها متلکی گفت. گفت: شما روی خاک سجده میکنی، خاک پرستی؟ گفت: آدم سرش را روی خاک بگذارد، خاک پرست میشود؟ شما هم روی پشم سجده میکنید، پشم پرست هستید؟ نه تو پشم پرست هستی و نه من خاک پرست هستم. هر دو خداپرست هستیم. از استدلالهای روان استفاده کنید.
یک کسی هم فیلسوف بود و هم فقیه بود، از آن دانه درشتهای مملکت بود، ولی خوب سیگار هم میکشید. آمده بود استان فارس مهمان آقایی بود. در این مهمانی یک آقای نابینایی هم نشسته بود. این نابینا چیزی را نمیدید، ولی فهمید که فلانی تشریف دارد و سیگار میکشد. گفت: این آقا سیگار میکشد؟ سیگار را نمیدید، ولی فهمید که اتاق پر از دود شده است. گفتند: بله! گفت: حضرت آقا ببخشید، شما چرا سیگار میکشید؟ سیگار برای ریه شما ضرر دارد. میخواهی سیگار بکشی، خوب پولت را آتش بزن. پولت را آتش بزنی، پولت رفته است، ولی ریهات سالم است. این پول را میدهی، سیگار میخری، سیگار میکشی، هم پولت رفت و هم ریهات رفت. این آقای دانشمند، فقیه، فیلسوف کذایی، گفت: من از بس که در هستی شناسی فکر میکنم، رابطه بین عالم لاهوت و ناسوت و جبروت و اینها فکر میکنم، به مغزم فشار میآید و سیگار میکشم. این نابینا گفت پس باید حضرت علی علیه السلام هروئین بکشد. این فیلسوف دستش خالی شد. استدلال روان…
یک کسی پرسید، ولایت مطلقه یعنی چه؟ میگویند ما باید ولایت مطلقه داشته باشیم. این مطلقه چیست؟ گفتم ولایت مطلقه یعنی هر چه دکتر گفت باید انجام بدهیم. اگر دکتر دارو داد، یک کپسولش را خوردی، یک قرصش را نخوردی، این اطاعت نیست. ولایت مطلقه یعنی به همهی نسخه باید عمل کنی. گفت: معنایش این است؟ جانمان درآمد تا بفهمیم که ولایت مطلقه چیست. بچهها را با اصطلاحات و عبارات سنگین گیجشان نکنید.
اجلاسی بود، هشتصد نفر از اساتید دانشگاه را دعوت کرده بودند، روانشناسی ازدواج! من را هم برای سخنرانی دعوت کرده بودند. من گفتم: اصلاً موضوع سخنرانی روانشناسی ازدواج اشتباه است. ازدواج روانشناسی نمیخواهد. ازدواج مثل لباس است. چطور آدم احساس میکند که سردش شده است، لباس میخواهد. همینطور که احساس میکنی سرد است و لباس میخواهی، احساس میکند که آدم همسر میخواهد. «هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُن» (بقره/187) مثل اینکه بگوییم روانشناسی چرت! آدم میفهمد که خوابش گرفته است. روانشناسی عطش! آدم می فهمد که تشنه شده است. اینها روانشناسی نمیخواهد. شما کلمات روانشناسی و جامعه شناسی را بار میکنید… البته نمیخواهم بگویم که روانشناسی نیست. روانشناسی داریم. جامعه شناسی داریم. اما همهی اصطلاحات را همه جا نباید به کار برد. بله یک جاهایی به کار ببریم که بحثهای علمی هم دارد سر جایش محفوظ است. من با علم مخالف نیستم اما اینکه آدم هر چه را میخواهد بگوید یک اصطلاح عربی و علمی رویش بگذارد، فکر کند که علمی شد. اینطور نیست. قرآن بخوانم. «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» (قمر/17) قرآن میگوید من روان گفتم تا مردم بفهمند.
اول که در تلویزیون رفته بودم، بعضیها سفارش میکردند که آقای قرائتی یک خورده عبارتهایت را فنیتر بکن. تو خیلی روان حرف میزنی. گفتم: باشد، من افتخارم این است که روان میگویم. خدا به موسی گفت: پیغمبر شدهای! گفت: الحمدلله! حالا یک کسی… یک صلوات بفرستید بگویم. یک کسی میخواست از معلمش تعریف کند. بلند شد و گفت این استاد ما به قدری روان حرف میزند که هر خری حرفهایش را میفهمد. ما نفهمیدیم که این فحش داد، یا دعا کرد. پیچیدهگویی مهم نیست. «وَ احْلُلْ عُقْدَهً مِنْ لِسانی» (طه/27) خدا به موسی گفت پیغمبر شدی، گفت: این گیر زبانم را باز کن، زبانم روان حرف بزند. تواشیح میخواهید بخوانید، اما چرا عربی میخوایند؟ خوب فارسی بخوانید. علی ای همای رحمت را بخوانید. عربی که میخوانی نه خودت میفهمی نه ما میفهمیم. مراسم را عادیاش کنیم. چه کسی گفته است که لباسهای گروه تواشیح باید همه یک رنگ باشد؟ حالا اگر دو رنگ باشد، باطل است؟ عزاداری میخواهیم بکنیم، گیر میدهیم. روانگویی و سادهگویی!
4- دقت در پاسخگویی به سؤالات
13- * به هر سؤالی جواب ندهیم. این هم یک مسأله مهمی است. بگویید بلد نیستم. بعضی سؤالها فتنهانگیز است. آقای قرائتی نظر شما در مورد فلانی چیست؟ این میداند، میخواهد از من یک چیزی دربیاورد و یک علم شنگهای به راه بیاندازد. فرعون به موسی گفت پدر من کجاست؟ قرآن بخوانم؟ «فَما بالُ الْقُرُونِ الْأُولى» (طه/51) یعنی نیاکان ما کجاست؟ میخواست حضرت موسی بگوید پدرت فرعون…، خوب پدر فرعون جهنم است. بگوید ببین! این الان به من جسارت میکند به اعلی حضرت همایونی میگوید: پدر سگ! «قَالَ عِلْمُهَا عِندَ رَبىِّ» (طه/52) گفت: چه کار به پدرت داریم؟ خدا میداند که کجاست. «فىِ کِتَابٍ لَّا یَضِلُّ رَبىِّ وَ لَا یَنسىَ» یعنی فرعون گفت: بابام کجاست؟ میخواست موسی یک جوابی بدهد که از آن جواب فتنه به پا کند. موسی هم فوری گفت: «عِلْمُهَا عِندَ رَبىِّ» به هر سؤالی جواب ندهیم.
14- * از تکرار هم خسته نشویم. نگو آقا من دوبار گفتم، ده بار بگو. شما اگر چوب سفت را زدی، نشکست، تبر را دور میاندازی؟ نه! چوب را دور میاندزی؟ نه! نه تبر را دور میاندازی و نه چوب را! انقدر میزنی تا بشکند. اگر یک نوشابه سر سفره باز نشد، نوشابه را دو میاندازی؟ نشد! آقا شما امتحان کن، آقا شما امتحان کن، همینطور دور سفره میچرخانی تا یک نفر باز کند.
5- استقامت و پایداری در امر تربیت
اگر چیزی گفتی و کسی گوش نداد، نگو آقا گفتم و گوش نداد، ولش کن برود. قرآن میگوید: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ» (طه/132) تو که بچهات را به نماز دعوت میکنی، «وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» باید مقاومت داشته باشی. نگویید دوبار گفتم، سه بار گفتم، خود نماز، نمازخوانها چقدر تکرار میشود؟ شصت بار ما میگوییم: حیّ! پنج تا نماز داریم. صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشاء. پنج تا اذان دارند، پنج تا اقامه، ده تا میشود. ده دفعه، هر اذان و اقامهای دوبار میگوییم: حی علی الصلاه، حی علی الصلاه! ده دو تا بیست تا! حی علی الفلاح، حی علی الفلاح! چهل تا! حی علی خیر العمل، حی علی خیر العمل! روزی شصت بار میگوییم بشتاب، بشتاب، بشتاب، بشتاب! نگو آقا گفتم گوش نداد.
گاهی هم زمان گفتن مهم است. در یک شرایطی میگویی… مثلاً اگر نمره بیست به شاگرد دادید، زیر نمره بگو: فرزندم! چنین کنید. میگوید: چشم! چون نمره بیست گرفته است. اما اگر نمرهی صفر به او دادی و زیرش نوشتی فرزندم! عزیزم! میگوید: اه فرزندم عزیزم! فرزندم عزیزم! فرزندم عزیزم! آخر زیر نمرهی صفر نصیحت نمیچسبد. آن شبی که برای دخترت گوشواره میخری، نصیحتش کنی، گوش میدهد. آن شبی که به او تشر میزنی گوش نمیدهد. اگر میخواهید حرفتان را گوش بدهد… سیمان اگر شل باشد سنگ روی آن میچسبد. سیمان خشک سنگ و کاشی پایین میافتد. در چه شرایطی؟ میگوید وقتی اشکت جاری شد، دعایت مستجاب میشود. ساعت آخر روز جمعه دعا مستجاب است. باران که میآید دعا مستجاب است. بعد از خطبههای نماز جمعه دعا مستجاب است. «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ» (ذاریات/18) استغفار در سحر ارزش دارد. «هُنالِکَ دَعا زَکَرِیَّا رَبَّهُ» (آلعمران/38) این جا بود که زکریا دعا کرد و مستجاب شد. یعنی آدم باید زمان شناس باشد. الان وقت این کار نیست.
یک کسی داماد شد، خیلی از این مذهبیها بود. پیش عروس رفت و نشست و گفت: عروس خانم حال شما خوب است؟ خوب ببخشید، توحید یعنی چه؟ نبوت یعنی چه؟ معاد یعنی چه؟ عروس بلند شد و رفت. گفت: نفهمیدیم که شب اول عروسی ماست یا شب اول قبرمان؟ آخر شرایط میخواهد. گاهی در یک زمان ظرفیت و آمادگی هست.
یک آقایی را میبردند که نماز مرده بخواند. میپرسید که مرده مرد است یا زن است؟ اگر میگفتند: مرد است، میگفت: کفنش را باز کنید. میگفتند: آقای برای نماز مرده که لازم نیست کفنش را باز کنیم. همینطور بخوانید. میگفت: نه کفنش را هم باز کنید. کفن را باز می کرد و صورت مرده معلوم میشد، میگفت: آقایان تشریف بیاورید، بینید، چشمها بسته شده است، تا چشمتان باز است، گناه نکنید. زبان دیگر حرف نمیزند، تا زبانتان باز است حرف زشت نزنید. گوش دیگر نمیشنود، تا گوشتان باز است، هر آهنگی را گوش ندهید. پای هر حرفی ننشینید. میگفت: ده دقیقه آنجا نصیحت میکنم، آن ده دقیقه اثرش از ده شب سخنرانی بیشتر است. شرایط مهم است. آن شبی که گوشواره میخری، آن شبی که نمره بیست میهی، الان که این دوستان، پسران، فامیلها، جنازه را میبینند، گریه میکنند و متأثر هستند، آن حرف اثر دارد. حالا اسمش را روانشناسی بگذارید. من کاری به اسمش ندارم. تکرار کنیم.
15- * در تربیت حرف باید ساده باشد نه سست! بین ساده و سست فرق است. حرف ساده خوب است، ولی حرف سست بد است. قرآن میگوید: ساده بگویید، آیه سادهاش را خواندم. «وَ لَقَدْ یَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّکْرِ فَهَلْ مِنْ مُدَّکِرٍ» (قمر/17) «یَسَّرْنَا» از یسر است. «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (شرح/6) یسر یعنی ساده بگو. از آن طرف هم باید حرف منطقی باشد. «وَ قُولُوا قَوْلاً سَدیداً» (احزاب/70) سدید از سد است. اینکه میگویند سدسازی! یعنی حرف باید علمی باشد، اما بیان روان باشد.
6- استمداد از اهل فن در کار تربیت
16- * گاهی هم ما نمیتوانیم، دلالی کنیم. گاهی وقتها شما حریف این بچه نمیشوید، باید دلالی کنید. وقتی بگیرید، از یک دانشمندی، از یک اسلام شناسی، بگویید آقا ایشان یک چنین حرفی دارد، اگر خود شما نمیتوانی جوابش را بدهی، دلالی کنید که کس دیگری جوابش را بدهد.
یک وقتی یک کسی، یک زمانی هم در جمهوری اسلامی وزیر بود. یک زمانی هم استاندار بود. رفته بود و یک جایی هم سخنرانی کرده بود و گفته بود که این قرائتی آدم خوبی است، ولی ساده است. به مردم میگوید: زکات بدهید، زکات ندهید، ملخها گندمتان را خواهند خورد، میشها و بزغالهها خواهند مرد، باران نمیآید، زکات بدهید. این از سادگیاش هستند. خوب یک عده هم پای سخنرانیاش کف زدند. به ما اطلاع دادند. به آقای وزیر گفتم: جناب آقای وزیر، شما اگر اشکال داری به خود من بگو، من جوابت را بدهم. حالا وزیر چه گفت! گفته بود که در کانادا اصلاً زکاتی نیست، دائماً هم باران میبارد، میشهایشان هم نمیمیرند. خیلی از کشورها اصلاً دین ندارند، زندگیشان هم از ما بهتر است. هر چه بلاست برای ما مسلمانهاست. این را گفت و یک عده هم خوششان آمد. خوب این آقا ولو حالا دکتر بود، تحصیلکرده بود، حزباللهی هم بود، خوبیهای زیادی هم داشت، ولی در مسایل دینی پیاده بود. گفتم: آقاجان میپرسیدی! گفت: خوب تو جواب بده. من جواب دادم. گفتم: شما داری چای میخوری. در چای خوردنت عطسه میکنی. تا عطسه میکنی، این استکان تکان میخورد، یک قطرهاش به عینک شما میریزد. یک قطرهاش به لباس شما میچکد و یک قطرهاش روی فرش میریزد. اگر به عینک چکید، سریعاً دستمال کاغذی را در میآوری، پاکش میکنی. اگر به لباس چکید، میگویی: باشد بعد میرویم و خانه میشوییم، اما اگر به فرش چکید، اصلاً کاری به کارش نداریم، میگوییم: باشد برای شب عید. پس خود شما راجع به یک لکه چای سه برخورد میکنید. اگر شیشه و بلوری بود، سریع پاکش میکنید. اگر کمی ضخیم بود، خانه میبری و با ماشین و دست، اگر قالی بود، دیگر قالی را با دست و ماشین نمیشویند، باید قالی را دمر کرد و شیلنگ گرفت و با دسته بیل شست. خدا هم همین کار را میکند، سه آیه داریم. یکی آیهای است که میگوید: حال بعضیها را فوری میگیریم. آیهاش این است: «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ» (شوری/30) این سیلی که خوردی، به خاطر عملت بود. زکات ندادی بزغالهات مرد. این کار را کردی، باران قطع شد. چرا خدا چنین میکند؟ برای اینکه تو شیشه هستی، بلوری هستی. آدمهای بلوری را خدا فوری حالشان را میگیرد. مثل اینکه یک کسی نمرههایش همه بیست است، یک بار معلم دید نمره صفر گرفته است، میگوید: بیا اینجا ببینم! تو دیگر چرا؟ تو که نمرههایت بیست است! تو دیگر چرا؟ مؤمنین اگر خلاف بکنند خدا در همین دنیا گوشمالیشان میدهد. چون مؤمنین حالت بلوری دارند. بعضیها گناه میکنند، اما خدا کاری به آنها ندارد. مثل جاوید شاه که زمان شاه میگفتند: جاوید شاه! جاوید شاه! جاوید شاه! جاوید شاه! شاه هم جنایت میکرد و مردم هم جاوید شاه میگفتند. خدا در این باره یک آیهی دیگری دارد. میگوید که… بعضی از شما آیهاش را میفهمید. «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» (کهف/59) برای هلاکتش زمان تعیین کردهایم. یعنی بگذار جاوید شاه، جاویده شاه بگویند، یک زمانی هم میآید که میگویند: مرگ بر شاه! مرگ بر شاه! تاریخ مصرف دارد. زمانش فرا میرسد. «وَ جَعَلْنا» یعنی قرار دادیم، «لِمَهْلِکِهِمْ» یعنی برای هلاکتشان، «مَوْعِداً» یعنی وعده دادیم. یک عده را مثل صدام فرض کنید. اصلاً در عراق یک نفر مرگ بر صدام نگفت. تا لحظه آخر، کرکری میخواند. قرآن میگوید: صدام از آن قالیهاست. قرآن میگوید: «إِنَّما نُمْلی لَهُمْ لِیَزْدادُوا إِثْماً» (آلعمران/178) اصلاً کاری به او نداریم. میگذاریم برای قیامت. اگر عبای من لک برداشت کاری به آن ندارم، عمامه چون سفید است یک لک بردارد، فوری میروم و میشویم.
7- برخوردهای متفاوت خداوند با گنهکاران
پس سه آیه داریم: 1- «وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدیکُمْ» سیلی که خوردی به خاطر گناه است. دوشنبه سیلی خوردی، به خاطر خلاف یکشنبه است. چرا تو گروه اول هستی. گروه بلوری هستی که باید فوری با دستمال پاک شوی.
2- جاوید شاه، جاوید شاه، کاری به او نداریم. بگذاریم کارش را بکند، سال 57 میآید میگویند: مرگ بر شاه! «وَ جَعَلْنا لِمَهْلِکِهِمْ مَوْعِداً» 3- یک عده هم مثل صدام هستند، اصلاً در دنیا کاری به او ندارند. هر چقدر میخواهد خلاف بکند. میگذاریم برای آخرت. منتهی هر چیزی که به آخرت بیافتد، سختتر میشود. اگر فوری بود به اندازه فشار دستمال کاغذی به عینک است. فشارش کم است. اگر خانه رفتیم پیراهن را با مشتمال میشوییم. فشارش بیشتر میشود. اما اگر قالی شد، با بیل و لگد تمیز میشود. یعنی هر چه که به قیامت بخورد، تنبیهش بیشتر میشود.
خدا یک کار که ندارد، با بعضی یک جور رفتار میکند، با بعضی طور دیگری رفتار میکند، یک کسی قدش بلند است، همتش کوتاه است، یک کسی بیانش روان است، قلبش سنگین است. یک کسی حافظه برای ریاضی ندارد، اما طناز خوبی است. راحت میتواند مردم را قشنگ به حلال بخنداند. به هر حال توقع نداشته باشیم که همهی مردم، همیشه و در همه حال نمرهشان بیست باشد. پایین و بالاست، قله است، دره هم هست. گاهی وقتها امور تربیتی در یک بچه میماند و نمیداند که چه کند. این را باید کارشناسی بکند، پیش یک استادی، استاد دانشگاه بود، عالم ربانی بود، این را دلالی کند. یعنی همهی کارها را هم ما نمیتوانیم بکنیم.
خدایا یادمان بده که وظیفهمان چیست و توفیق بده که به آن عمل کنیم. یادمان بده وظیفهمان چه نیست، تقوی بده از آن دوری کنیم. ما را در فهم وظیفه متحیر و سردرگم قرار نده. مشکلات فرد و جامعه و دولت و ملت ما را حل بفرما. ما را دشمن شاد قرار نده.
1- دلیل همراهی هارون با حضرت موسی، در دعوت فرعون چه بود؟
1) برادر بزرگتر
2) سواد بیشتر
3) بیان روانتر
2- در آیه 61 سوره توبه، پیامبر به چه عنوانی معرفی شده است؟
1) گوش شنوا
2) چشم بینا
3) دست توانا
3- توصیه قرآن در برابر سخنان نابجا و ناروا، چیست؟
1) قهر و طرد
2) گذشت با کرامت
3) مقابله به مثل
4- آیه 187 سوره بقره، همسر را به چه چیزی تشبیه میکند؟
1) آینه
2) لباس
3) خانه
5- وظیفه والدین در برابر تربیت دینی فرزندان چیست؟
1) دعوت به نماز
2) استمرار و تکرار دعوت
3) هر دو مورد