سیره و سخنان اهل بیت(علیهمالسلام)
2- طلب رزق از خدا نه مردم
3- خاطرهای از یاران اهل بیت(ع)
4- رعایت شأن در شیوهی زندگی
5- سفارش امام کاظم(ع) به نخست وزیر دستگاه عباسی
6- رسیدگی به امور مردم و خدمت به آنان
7- صرفه جویی در سرمایههای زندگی
8- دوری از اسراف و تبذیر در زندگی
موضوع: سیره و سخنان اهل بیت(علیهمالسلام)
تاریخ پخش: 24/04/89
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
آغاز ماه شعبان را تبریک میگویم، تولد چهار عزیز این ماه را امام حسین(ع)، ابالفضل(ع)، امام سجاد(ع)، حضرت مهدی(ع) چهار ولیّ خدا در این ماه که سه نفرشان امام هستند، و یکی از آنها هم ابالفضل است، تبریک میگویم، ماه شعبان ماه آماده باش برای ماه رمضان است و امام حسین را ما به کربلا میشناسیم، و البته به جا هم هست، خیلی هم به جا است. ولی امام حسین را تنها از یک زاویه نمیشود بررسی کرد. حدود سی اصل در جامعه ما هست که امام حسین تمام آن سی اصل را هوا کرد. فرمود اینطور نیست. یک کلمه من میگویم، شما باقیاش را بگویید. یکی از اصولی که در فرهنگ ایرانیها هست. با یک گل، بهار نمیشود. با یک گل، بهار نمیشود. امام حسین فرمود با یک گل، بهار میشود. یعنی من تنها قیام میکنم، و دنیا را تکان میدهم. یک کلمهی دیگر در فرهنگ ایران هست. با مشت به جنگ سندان نروید. یعنی مشتت را به سندان نزن. دستت درد میآید. الان در دنیا خیلی که مثلاً آمریکا میخواهد کسی را بترساند و قطعنامه صادر میکند، مثلاً میگوید: محاصرهی اقتصادی! مثلاً ما هواپیما، کشتی، دارو، خرید نفت، گاز، یک کارهایی میکنیم که ایران در مضیقه قرار بگیرد. به لطف خدا روز به روز… چون قرآن میگوید: «وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرینَ» (آلعمران/54) اصلاً تمام کسانی که سر خدا و بندگان خدا و راه خدا کلاه میگذارند اینها سر خودشان کلاه میگذارند. بگذارید یک مثال بزنم.
1- خطر حیله در احکام دینی
دکتر بالای سر بیمار میآید. یک شربتی در بیمارستان میدهد و میگوید مثلاً هر چهار ساعت یک قاشق از این شربت را بخور! میگوید: باشد! میگوید: من فردا صبح میآیم دوباره تو را ببینم. بیمار هم این شربتها را چهار ساعت به چهار ساعت نمیخورد. بعد نگاه میکند و میبیند که مثلاً باید چند قاشق خورده باشد و نخورده است، قبل از آنکه بیمار بیاید، این شربت را در دستشویی میریزد، سر شیشه را خالی میکند، که وقتی دکتر آمد میگوید: بله! خوردهام، مگر نمیبینی سر شیشه خالی است. این بیمار فکر میکند که کلاه سر دکتر گذاشت، ولی کلاه سر خودش گذاشته است. خیلی وقتها که ما زرنگی میکنیم، فکر میکنیم که زرنگ هستیم، نمیفهمیم. مثلاً بخیل فکر میکند که از زیر سور دادن در رفت، او فکر میکند که خمس نداد. مکه هم نرفت. اینجا هم نمیدانم از این پول جیم شد و حال آن مقداری که از آبرویش کم میشود، بیش از آن مقداری است که از پولش کم میشد. حالیاش نیست.
الان سنگها کیلویی است و ساییده نمیشود. قدیم که سنگها کیلویی نبود، من بچه بودم در بعضی از جاها دیده بودم، روستاها! مثلاً یک سنگی، پاره آجری، کلوخی، مثلاً این به عوض مثلاً فلان وزن یک کیلو! یک کسی آمد شکر بخرد، این شکرفروش، یک سنگ یک کیلویی را گذاشت و رفت آن آخر مغازه شکر بیاورد، یا قند بیاورد. این مشتری که بغل ترازو ایستاده بود، این سنگ را برداشت، هی شروع به لیسیدن کرد، فکر میکرد که دارد سنگ فروشنده را لیس میزند و کم میکند، و حال آنکه هر چه از این کم کند، از شکر خودش کم میشود. ما فکر میکنیم که مال مردم را میخوریم، اگر به زن مردم نگاه بد کردیم، فکر میکنیم… مثلاً از زن مردم کام گرفتیم، حدیث داریم کسی که از زن مردم کام بگیرد، از زنش کام میگیرند. به ناموس مردم کج نگاه کنی، دیگران به ناموست کج نگاه میکنند. داریم آن کسی که غیبت تو را میکند خوشی نکن که این پهلوی تو غیبت میکند. آن کسی که پهلوی تو غیبت میکند، همانطوری که عیب او را به تو نقل میکند، عیب تو را هم برای دیگری نقل میکند. مواظب باشیم. زرنگی نکنیم. با خدا زرنگی نکنیم.
2- طلب رزق از خدا نه مردم
فکر میکنیم که اگر یک دروغ بگوییم، یک مبلغ اضافه گیرمان میآید. رزق شما اندازهگیری شده است، درست است ممکن است با این دروغ اینجا پول اضافه گیرتان آمد، اما در عوض یک مشتری از دستت رفت، یعنی این دروغ را نمیگفتی و این لقمهی حرام را نمیخوردی، خدا به قلب کسی میانداخت که او جنسش را از تو بخرد. به خاطر اینکه دروغ گفتی، به ذهنش میآید، به جای اینکه از تو بخرد، برود از جای دیگر بخرد. یعنی تمام آن حال و هواهای درونی منتقل میشود. منتقل میشود. ما اگر صاف باشیم، متأسفانه خود بنده هم همینطور هستم. با کمال شرمندگی! چون گاهی وقتها نگاه میکنم و میبینم مثلاً در عمرم در یک لحظه صاف بودهام، آن یک لحظهای که صاف بودم، همانجا خدا کف مشتم گذاشته است.
چون ماه شعبان است بگذارید این را بگویم. میترسم شب نیمهی شعبان این را یادم برود بگویم. نیمهی شعبانی بود و در مدینه بودم. جایی که بودیم، طبقهی همکفش مغازهها بود، وصل به خیابان و پاساژی بود، طبقهی روی پاساژ غذاخوری بود، از طبقهی بالای غذاخوری به بعد مسافرها! ما طبقهی دوم که رفتیم غذا بخوریم، گفتیم: مگر امشب شب نیمهی شعبان نیست؟ یک کاری بکنیم. گفتم: چه کنیم؟ گفتم: برویم همین مغازههای پایین مقداری پیراهن بخر، پیراهنهای مردانه، نزد آشپزها برو و بگو که امشب شب نیمهی شعبان است، یکی یک پیراهن عیدی! گفتم خیلی کار خوبی است. نیت که کردم بعد متوجه شدم که پول ندارم. خوب پول ندارم نشستم. ولی یک خورده حالم گرفته شد که چرا پول ندارم که من این کار را انجام بدهم. بیست دقیقه شد یا نشد، غذا خوردم یا نخوردم، یادم نیست. ولی یادم هست که یک کسی بغلم آمد و نشست و گفت: حاج آقا سلام علیکم. گفتم: سلام علیکم. گفت: حاج آقا این آشپزها میآیند از شما تشکر بکنند، احتمالاً، شما چیزی نگو! من گفتم به چه دلیل آشپزها از من تشکر کنند؟ گفت من اینجا نشسته بودم، به دلم برات شد بروم مغازههای پایین چند تا پیراهن بخرم و پهلوی آشپزها بروم و بگویم: نیمهی شعبان عیدی! تولد آقا زمان امروز عیدی! منتها دیدم اگر من بگویم عیدی، خواهند گفت که یک زوار عیدی داد، اگر بگویم قرائتی عیدی داد، اینها چون مشهور هستی، بیشتر خوشحال میشوند. من به نیت تو این کار را کردم. حالا ممکن است اینها بیایند و تشکر کنند، و شما چیزی نگو! اصلاً من ماندم. گفتم: یا حجت ابن الحسن! ای امام زمان! تو چه کسی هستی؟ این همه لغزش از من سراغ داری، حالا ما یک نیمهی شعبان مدینه، کنار قبر مادرت زهرا(س)، خواستیم یک چهار تا پیراهن بخریم و به چهار تا آشپز بدهیم، منتها پول نداشتم، در بیست دقیقه این پروژه انجام داده شد. یعنی خود من میخواستم بروم بخرم، تقسیم کنم شاید بیش از این طول میکشید. مثل برق انجام شد. آخر ما یک چنین امام زمانی داریم.
خدا میگوید: چرا نماز نمیخوانی؟ آخر تو اگر یاد من باشی، من هم یاد تو هستم. «فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُم» (بقره/152) تو یاد من باشی من هم یاد تو هستم. تو یاد من بکنی، من چیزی گیرم نمیآید، من تو را یاد کنم، خیلی چیزها گیرت میآید. خوشحالیم! الحمد لله رب العالمین، یک دعا میکنم، آمین بگویید. خدایا معرفت و مودت و اطاعت، سه چیز! معرفت، بعد از معرفت مودّت، بعد از مودّت اطاعت، روز به روز بر مودت و… روز به روز بر معرفت و مودت و اطاعت ما نسبت به پیغمبر و اهل بیتش، روز به روز اضافه و زیادتر بفرما.
تولد امام حسین است. امام حسین همه جا شریک است. با هر عطشی که شما میروی آب بخوری، بعد از آب خوردن بگو: سلام بر حسین! با هر آب خوردنی! هر شب جمعه… «السلام علیک یا امام حسین» خود همین یک زیارت کامل است. یک سلام یک زیارت کامل است. شما اگر حرم یک امامی رفتی و خواستی برای کسی زیارت کنی، لازم نیست زیارت جامعه و امین الله بخوانی که بگویی طول میکشد، خیلیها میگویند برای من هم یک زیارت بکن! «السلام علیک یا امام رضا»، برای فلانی! به نیت فلانی «السلام علیک یا امام رضا»، یک سلام یک زیارت است.
3- خاطرهای از یاران اهل بیت(علیهمالسلام)
داشتیم زندگی اهل بیت را چند خاطره میگفتم، یکی دو خاطره دیگر بگویم. بسم الله الرحمن الرحیم. امامان ما یارانی داشتند ولی هیچ کدام یارانشان مثل امام حسین نبود. مثلاً امام کاظم، یاران مهمی داشت، ابن ابی عمیر! داریم که هفده سال ایشان را زندان کردند. هفده سال زندان بود. اموالش را همه را مصادره کردند، برای اینکه تو با اهل بیت رابطه داری، با امام کاظم. چون همهی اموالش رفته بود، هفده سال هم زندان بود، یک پولی از یک کسی میخواست، آن بدهکار خانهاش را فروخت و به ایشان داد، گفت که به یک درهم از این پولها نیاز دارم، چون تمام اموالم را طاغوت و حکومت بنی عباس مصادره کرده است، خودم هم هفده سال، هجده سال در زندان بودم. به یک ریال این پولها نیاز دارم، اما امام صادق فرمود: کسی را نباید مجبور کنیم خانهاش را بفروشد و بدهیاش را بدهد. این از مستثنایات دین است. شما چون خانهات را فروختی بدهی من را بدهی، من از تو نمیگیرم. با اینکه نیاز دارم نمیگیرم. ببینید تربیت شدگان… آدمی که همهی اموالش رفته است، هفده سال هم زندان بوده است، حالا هم بدهکار آمده است که بدهیاش را بدهد، میگوید: نیاز دارم اما نمیگیرم، چون خانهات را فروختی! ما به راحتی میگوییم: خانهات را بفروش! بله یک وقت یک خانه در شأنش نیست، بیش از شأن اوست، خوب یک کسی مثلاً یک خانهی پنجاه متری میخواهد، یک زن و شوهر هستند، رفته است و یک خانهی چهارصدمتری گرفته است، یک خانهی صد متری میخواهد، رفته یک خانهی دویست متری گرفته است، یک خانهی دویست متری میخواهد، رفته است و یک خانهی هزار متری گرفته است، باید دید شأنش بیش از این هست یا نه! اگر در شأنش هست، کسی حق ندارد خانهاش را بفروشد و به طلبکارانش بدهد.
4- رعایت شأن در شیوهی زندگی
شأن را هم برای شما معنا کنم. شأن یعنی سوت! مثلاً این انگشتر شأن من هست یا نه؟ اگر قیمتش را گفتم سوت کشیدید پیداست شأن من نیست. مثلاً اگر گفتم این انگشتر هزار تومان، دو هزار تومان، پنج هزار تومان، ده هزار تومان، پانزده هزار تومان، طوری نیست! اما اگر گفتم این انگشتر مثلاً نود هزار تومان است، دویست هزار تومان است، یک میلیون تومان است، اگر یک قیمتی گفتم که شما گفتی: اوه… اوه… سوت که کشیدی پیداست این انگشتر در شأن من نیست. در یک خانه یک تلویزیون بس است. حالا اگر جمعیت زیاد است و اتاقها زیاد است، دو تا تلویزیون! اما اگر در هر اتاقی یک تلویزیون باشد، کسی بیاید و بگوید: اوه… تا سوت کشیدند پیداست یکی از این تلویزیونها خمس ندارد، بقیهاش خمس دارد. نمیتوانی بگویی که این زندگی من است. نه آن زندگی که میگویند خمس ندارد، زندگی است که در شأن تو باشد. یعنی تا مردم سوت نکشیدند، ماشین شما… چه ماشینی باید سوار شوی؟ آن ماشینی را باید سوار شوی که اگر به مردم گفتند ماشین فلانی این است، سوت نکشند. اگر سوت کشیدند، پیداست که آن ماشین هم خمس دارد. اینکه میگویند: خانه و ماشین و تلفن و رختخواب و تلویزیون خمس ندارد، به شرطی خمس ندارد که در شأن شما باشد. شأن چیست؟ سوت! به قول امام رضا(ع) فرمود: طوری کار کنید که در نماز جمعه بتوانید بگویید. این خیلی قشنگ است. قدیم من خودم این حدیث را ندیده بودم، میگفتم: طوری زندگی کنید که در تلویزیون بتوانید بگویید. من باید در تلویزیون بتوانم بگویم که خانهام کجای تهران است. الان میتوانم بگویم: خانهی ما نزدیک راه آهن تهران است. زعفرانیه و فرمانیه و نمیدانم… میتوانم بگویم خانهام برای پنجاه سال پیش است. میتوانم بگویم یک زن و سه دختر دارم. با احدی هم در هیچ کارخانه و مزرعه و شراکتی شریک نیستم. اما اگر گفتند قرائتی با فلانی شریک است، رنگ من پرید، پیداست که این کار طبیعی نیست. امام رضا(ع) فرمود: طوری کار کنید که بتوانید در نماز جمعه بگویید و رنگتان نپرد. هر کس یک کاری میکند که خجالت میکشد که در در تلویزیون بگوید…
من یک جایی مهمانی رفتم، آدم مهمی هم بود، دیدم خیلی بریز و بپاش است. همه رقم گوشت، همه رقم میوه، آدم مهمی هم بود، محترم هم بود، دانشمند هم بود، غذا خوردیم گفتیم: 1- تشکر! بعد در کوچه در گوشش گفتم اگر این سفره را در تلویزیون نشان بدهند، شما خوشحال میشوی یا ناراحت میشوی؟ یک مقداری فکر کرد و گفت: نه! در تلویزیون نمیخواهم کسی نشان بدهد. گفتم: پس ببین پیداست این مهمانی درست نیست. طوری زندگی کنید که اگر تلویزیون نشان داد، به قول امام رضا(ع) اگر در نماز جمعه گفتید، خیس عرق نشوید. بعد هم ما فکر میکنیم که مثلاً اگر این رختخواب گلش، رختخواب نمیدانم ملحفهاش، فرشش، این نمیدانم دکور فلان، فکر میکنیم اگر اینها قشنگ باشد، زندگی شیرین میشود. من یک خبر تلخ برایتان بگویم، کسانی که زندگیهایشان مرفه است، آمار فساد و طلاق در آنها کم نیست و زندگیهای طبیعی به دوام نزدیکتر است. همینطور که فقر باعث یک سری فساد میشود، ولخرجی هم باعث یک سری فسادها میشود.
5- سفارش امام کاظم(علیهالسلام) به نخست وزیر دستگاه عباسی
خوب برویم سراغ علی ابن یقطین، نخست وزیر بود در دستگاه… گفت آقا خسته شدم. به امام کاظم(ع) نوشت اجازه بده من بیرون بیایم. فرمود: نه! شیعیان ما گیر میکنند، شما باید آنجا کمک شیعیان کنی! یعنی چه؟ یعنی عامل نفوذی ما باشی در دستگاه بنی عباس! امامان ما کارهای چریکی میکردند. همین امام دهم، امام هادی(ع) یک وقت یک نامه را نوشت و لوله کرد و همینطور مثل سیگار، لوله کرد و در چوب عصا جاسازی کرد، این را در قالب عصا، به یک نفر گفت این عصا را بگیر و برو به فلان منطقه و بده به فلانی! این همینطور که میرفت در راه با یک کسی دعوایش شد، چوب را بلند کرد و زد… خوب چوب هم چون داخلش خالی بود، شکست! نامه بیرون آمد. امام دهم او را خیلی دعوا کرد، گفت: آقا من نمیدانستم داخل آن نامه است، گفت: آخر تو ظرفیت نداشتی که من بگویم این نامه… این عصای من درونش نامه است. وقتی من میگویم برو فلان منطقه و عصا را بده، یعنی معلوم میشود که امامان ما کارهای این رقمی هم داشتهاند.
یک روز هارون الرشید، هدایایی برای علی ابن یقطین فرستاد. ضمناً یک بلوز شاهانه هم بود. علی ابن یقطین در هدیهها دید که عجب بلوزی است. بلوز مثلاً شاهنشاهی است که برای خلیفه بافتهاند و دوختهاند و چه کردهاند، گفت من این بلوز را به امام کاظم(ع) بدهم، رفت و به امام کاظم(ع) گفت: آقا هارون الرشید، مقداری هدیه فرستاده است، این بلوز را میخواهم به شما بدهم. امام کاظم(ع) فرمود: این بلوز نزد من نباشد و پهلوی تو باشد. این بلوز یک روز جان تو را نجات خواهد داد. حالا ببینید امام کاظم چطور پیشگویی میکرد. یعنی علم غیب داشت. گفت: این بلوز را به کسی نده، یک زمانی تو را نجات خواهد داد. خوب در دربار، افراد حسود در تشکیلات دولتی هستند، در همه جا هستند. یک کسی رفت و حسودی کرد و سعایت کرد، یعنی چیز کرد… برای دو به هم زنی، فتنه! برای فتنه، رفت و گفت: آقا شما هدایایی که به علی ابن یقطین دادید، یک جبهی قیمتی در آن نبود؟ گفت: چرا! گفت: آن را داد به موسی ابن جعفر! این معلوم میشود که اموال حکومت را میگیرند و به امام کاظم(ع) میدهند و امام کاظم(ع) هم میفروشد و شمشیر میخرد، نیرو درست میکند برای اینکه براندازی کند و حکومت بنی عباس را بربیاندازد. ذهن هارون الرشید را خراب کرد. یک روز علی ابن یقطین آمد و گفت: خوب هدایای ما را گرفتی؟ گفت: بله! گفت: در اینها جبه نبود؟ گفت: چرا! گفت: جبه را چه کردی؟ گفت: هیچی! تاکردهام و در خانه است، گفت: الان بیاور! میخواست ببیند که جبه در خانهاش هست یا به امام کاظم(ع) داده است. گفت: الان بیاور! علی ابن یقطین هم فوری جبه را آورد و… گفت: آن آقایی که دروغ گفته بود که تو جبه را به امام کاظم(ع) دادهای، بیاورید! گفت: هزار ضربهی شلاق به او بزنید، مثلاً در فاصلههای مختلف! بعد گفت: علی ابن یقطین، تا آخر عمر هر کس علیه تو حرف بزند، دیگر تا آخر عمر گوش به حرفش نمیدهم. یعنی امامان ما زندان بودهاند، اما با آن دید الهی، با آن علم غیب، با آن بصیرت، با آن پیشبینیهای صحیح… اینها را انجام دادهاند. خوب! یک صلواتی بفرستید.
6- رسیدگی به امور مردم و خدمت به آنان
امام به یکی از عوامل نفوذی خودش در دربار، گفت: تو برای من یک چیزی را ضمانت کن، من برای تو سه چیز را ضامن هستم. گفت: چه چیزی؟ گفت: تو ضامن باش که شیعیان ما که کارشان گیر کرد، کارشان را حل کنی! یک حدیث هم بخوانم از امام کاظم(ع)، امام کاظم(ع) فرمود: اگر یک کسی عدالت … الان اخیراً میگویند: اکرام ارباب رجوع! اکرام ارباب رجوع! این اکرام در روایات آمده است. میگوید که تو ضامن باش هر کس در اداره آمد، چون اداره همه اهل… دست حکومت بنیامیه و بنیعباس است. تو فعلاً عامل نفوذی ما هستی، شیعه هستی و در درباری! تو ضامن باش، «لَّا یَأْتِیَکَ وَلِیٌّ أَبَداً إِلَّا أَکْرَمْتَهُ» (بحارالأنوار/ج72/ص350) هر یکی از اولیاء ما، هر یک از محبین ما، هر یک از شیعیان ما میآید، «أَکْرَمْتَهُ» اکرامش کنی! یعنی نگذاری در اداره خوار بشود. اگر تو ولیّ ما و شیعیان ما را خوار نکردی، کارهایشان را راه انداختی، من هم برای تو ضامن میشوم، سه چیز را! یک: هرگز گرفتار قتل نشوی، ترور نشوی! دو: هرگز گرفتار فقر نشوی! سه: هرگز گرفتار زندان نشوی! قتل و حبس و فقر را من امام کاظم برای تو ضامن هستم. تو هم ضمانت کن، هر کس میآید، کارش را راه بیانداز. کسانی که کارمند دولت هستید، کار مردم را راه بیاندازید. خدا میداند خیلی سریعتر میشود کار کرد. من رفتم مالزی، فرودگاه مالزی را دیدم، سفیرمان گفت، این را سه ساله ساختهاند. به قدری فرودگاهش مهم است که با قطار از این طرف به آن طرفش میروند. ما نگاه میکنیم بین فرودگاه خودمان با فرودگاههای کشورهای دیگر، بین مسجد خودمان و مساجد دیگر، ما خیلی لفت میدهیم، یعنی یک کاری را که میتوانیم یک دقیقهای بکنیم، لفتش میدهیم.
یک تریاکی به یک تریاکی دیگر گفت: مواد داری؟ گفت: آره! گفت: بیا! این خیابان 45 متری است، داخل آن میروی، گفت: خوب! گفت دویست متر که رفتی، دست راستت خیابان 24 متری است، گفت: خیلی خوب! گفت: وارد خیابان 24 متری میشوی، تیر لامپ نهم، برو داخل! خیلی خوب! دم تیر لامپ نهم، یک کوچهی چهار متری است، داخل میروی، هفده خانه است، خانهی سیزدهمی درب طوسی دارد، علامت را میزنی و میروی آنجا به خانواده آدرس میدهی، وارد خانه میشوی، آنجا طبقهی دوم، سه اتاق دارد، چه و چه و چه… آنجا یک کمد هم هست، روی کمد، یک قرآن است، بعد گفت به آن قرآن قسم تریاک ندارم. یک تریاکی به یک تریاکی دیگر گفت: تریاک داری؟ یک مدتی که الافش کرد، آخرش گفت به آن قرآن قسم تریاک ندارم. خوب از اول بگو، آقا تریاک داری؟ نه ندارم! در ادارههای ما حضرت عباسی همینطوری است. خیلی از آنها، یعنی یک کاری را که میخواهند سه دقیقه انجام بدهند، سی روز انجام میدهند.
یک کارهای خوبی را شنیدهام که میخواهند بکنند، حالا اگر بکنند خوب است. این زن مثلاً بلند میشود و دو ساعت میرود و دو ساعت میآید، چهار ساعت آنجا تایپ میکند. خوب اینها نامه خانهاش فاکس کنند، این خانم کارمند در خانهاش این را تایپ کند. مثل اینکه بگویند برویم بندعباس و یک آدامس بخریم و برگردیم. یک کسی گفت: برویم همدان هفت متر میپرم. گفت: اگر پرشت خوب است، همینجا بپر! اگر پرشت خوب است، همینجا بپر!
7- صرفه جویی در سرمایههای زندگی
ما خیلی میتوانیم صرفه جویی در عمر بکنیم. یعنی باور نکردهایم و ایمان نداریم که عمر ما جزء سرمایهی ما است و لذا اختلاط هم که میکنیم، خیلی حرف میزنیم. به هم میرسیم، غذا چه خوردی؟ من دیروز آبگوشت خوردم. حالا اینکه من دیروز آبگوشت خوردهام چه قدر طول میکشد؟ میشود گفت: بله! فکر کردیم چه بخوریم، بالاخره یک خورده معطل شدیم، دکان قصابی رفتیم، قصاب هم دیر آمد و بالاخره ایستادیم و گوشت را آوردیم و شستیم و سبزی پاک کردیم و … این خانم برای آن خانم 45 دقیقه حرف میزند که بگوید ما دیروز آبگوشت خوردیم و حال اینکه میشود گفت… بعضی از منبریهای ما هم لفت میدهند. آقا مهر نماز چقدر باشد؟ مهر نماز به همین اندازهی بندی که روز انتخابات انگشت میزنید. خلاص! ما میگوییم مهر نماز به اندازهی یک درهم باشد، درهم بستی داریم، رقعی داریم، کوفی داریم، مرحوم صاحب عروه چنین میگوید، مرحوم امام چنین میگوید، مراجع امروز هم با هم اختلاف دارند. آن بندهی خدا هم نمیداند اختلاف مراجع یعنی چه! میگوید: باز آخوندها با هم دعوایشان شد. بابا یک لحظه میتوانی حرف بزنی! جهازیهمان را لفتش میدهیم، حرف زدنمان را لفتش میدهیم، آبگوشتمان را لفتش میدهیم، تمام شد و رفت. مسح سر چقدر باشد؟ مسح سر اینقدر باشد. خلاص! تمام شد. یک ثانیه میشود گفت. ما این مسح سر را ممکن است در پنج دقیقه بگوییم. یک چهارم جلو، تا رستنگاه مو، از مغز به سمت جلو، آیا از این طرف هم میشود؟ آیا یک کسی در تاریخ تا به حال از این طرف هم مسح کشیده است؟ آخر چیزی که وجود ندارد، بگوییم: بعضی از علماء گفتهاند از این طرف هم میشود. بعضی گفتهاند از این طرف هم میشود. خوب میشود از این طرف هم کشید؟ بابا ولم کن. ولم کن. به یک کسی گفتند: شبها میخوابی ریشهایت روی لحاف است یا زیر لحاف؟ گفت: والا ما هر شب میخوابیم، حالا امشب امتحان میکنیم. رفت و خوابید و گفت: ما هر شب از این طرفی میخوابیم؟ این طرفی میخوابیم؟ گفت: خدا با این سؤالت لعنتت کند. خواب را از سر ما بردی! این حدیث از امام حسن(ع) است یا از امام حسین(ع)؟ چه فرقی میکند؟ آمدهای نماز جمعه با کدام یک از شیرها وضو گرفتهای؟ آبشان یکی است. این بچهها را در مسجد میاندازیم که آقا یک سؤال… اینقدر سؤالهای احمقانه، اینقدر دقیقهها و ساعتهای عمر ما تلف میشود.
به حضرت امام دکتر گفته بود قدم بزن، راه میرفت و سبحان الله میگفت. آرایشگاه آمد ریشهای امیرالمؤمنین(ع) را اصلاح کند، لبها تکان میخورد، گفت: یا علی! لبانت را نگه دار، موی روی لب را قیچی کنم، فرمود: لبانم را نگاه دارم، یک سبحان الله عقب میافتم. یعنی چه؟ یعنی باید از ثانیهها استفاده کنیم. چقدر اسراف در غذا میشود. در هتلها… خدا میداند. سطل زباله میآورند در پادگانها… من خودم با چشم خودم در پادگان دیدهام. دیگ پلو و عدس را چون شور بوده است، برگرداندهاند، سربازها رفتهاند تافتون و بربری خریدهاند و خوردهاند. اسرف در پادگانها!
8- دوری از اسراف و تبذیر در زندگی
اسراف در مساجد! منتها اسمش را قشنگ میگوییم. یک آیه داریم دقیقهی آخر این آیه را هم بگوییم که حالا یک چیزی هم گفته باشیم. «زُیِّنَ لِلْمُسْرِفین» «زُیِّنَ» یعنی زینت داده میشود، «زُیِّنَ لِلْمُسْرِفین» یعنی برای آدمهای اسراف کار «زُیِّنَ لِلْمُسْرِفین ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (یونس/12) یعنی عملی که انجام میدهند، زینت داده میشود. یعنی چه؟ یعنی اسراف میکند، منتها نمیگوید من گنهکار هستم. چون اسراف گناه کبیره است، نمیگوید من گنهکار هستم. این گناه خودش را زینت میدهد به یک چیزی! مثلاً میگوید که… اگر مذهبی باشد، میگوید: شعائر دینی است. شعائر است. میگوییم: آقا! شعائر دینی! به اسم شعائر دینی چقدر پول خرج میکنیم. اگر در ادارهها باشد. میگوید: دیپلمات است. این شأن دیپلمات است. که حتماً باید سفیر ماشینش مشکی باشد، بنز مشکی! خانمش باید بنز سورمهای باشد. صد دلار، دویست دلار، صدها دلار میدهد، که مثلاً از فرودگاه میآید، از آن در بیرون برود. خوب چه فرقی میکند؟ تو هم مثل بقیه بیرون برو! نه! میگوید: من، سفیر هستم باید حتماً نمیدانم روی این صندلی بنشیم. دیپلمات است! اگر در خانهها باشد، خانمها ولخرجی میکنند، مثلاً هشت نفر مهمان دارد، به اندازهی دوازده نفر غذا میپزد. میگوییم: بابا آخر چهار نفر اضافه پختهای، میگوید: آبرو داریم. آبرو داریم. آبرو داریم. اگر شخصیت باشد، میگوید: در شأن من است. شأن من است. خود من گوشی را بردارم؟ نه! باید تلفنچی داشته باشم.
شیخ انصاری طلبه بود، شیخ انصاری مجتهدی بوده است، صد و بیست سال پیش تقریباً، همهی مجتهدین کتاب او را تا نخوانند مجتهد نمیشوند. طلبه بود آمد سرش را اصلاح کند، نیم ریال داد. ده شاهی! شد ثقت الاسلام، ده شاهی! حجت الاسلام، ده شاهی! حجت الاسلام والمسلمین، ده شاهی! آیت الله، ده شاهی! آیت الله العظمی، ده شاهی! این دلاک گفت: آقا! من یک عمری است که سر شما را اصلاح میکنم، همهاش ده شاهی! شما یک زمانی طلبه بود، حالا آیت الله عظماء شدهای! ایشان فرمود: سوادم زیاد شده است، مساحت سر من که اضافه نشده است.
قم استان شد. یک وقت دیدیم، مدیر کل نهضت… رئیس نهضت سواد آموزی دوید و گفت: حاج آقا قم استان شد. گفتم: خوب شد که شد! گفت: نه! یازده نیرو باید به نهضت اضافه شود. چون مدیرش میشود مدیر کل! مدیر کل باید معاون داشته باشد، قائم مقام داشته باشد، دو نفر تلفنچی میخواهیم، گفتم: بابا! بیسوادهای قم هم اضافه شدند؟ گفت: نه! گفتم: همان نیرویی که هست هست! استان شده است که شده است. استان شده است که شده است. آدم در کاخ شاه که میرود، میبیند برای زیرسیگاریشان یک پای فیل را قطع کردهاند. یعنی یک فیل را قطع کردهاند، استخوان پایش را خالی کردهاند، یک چیزی مثل تنهی درخت، که اگر مهمان شاه سیگار کشید، این نوک توتونش را بیاندازد در جاسیگاری که این جاسیگاری یک پای فیل بوده است. یعنی چقدر آدم خل! گاهی آدم فکر میکند، نمیشود به بعضیها الاغ گفت! چون الاغ به اندازهی یک الاغ، الاغ است. ما آدمهایی داریم که به اندازهی چند تا الاغ، الاغ هستند.
قرآن میگوید که: «زُیِّنَ» این آیهی قرآن است که گفتم. یعنی ولخرجی و گناه کبیره میکند، منتها گناه کبیرهی خودش را… «زُیِّنَ لِلْمُسْرِفین ما کانُوا یَعْمَلُونَ» زینت میدهد. شعائر دینی، دیپلمات، آبروداری، شأن، عزت جمهوری اسلامی… گاهی وقتها به اسم عزت جمهوری اسلامی چه پولهایی خرج میشود. حضرت عباسی امام خمینی که به اسلام و ایران عزت داد، با حسینیهی جماران گچ و خاکش عزت داد، یعنی با سادگی اسلام را عزیز کرد، یا به خاطر تجملات؟ اصلاً کسی هست که بگوید من امام خمینی را دوست داشتم به خاطر اینکه انگشترش گران است، خانهاش خوب است، قالیاش چه چیزی است؟ حتی یک کسی یک قالی خدمت امام آورد، گفت میخواهم نمازهایت را… گفت میخواهم نمازهایتان را روی این قالی من بخوانید. قالی را انداخت، امام یک خوردهای نگاهش کرد، اینطور که ما شنیدهایم، امام گفت آدم همینطوری شاه میشود. یک کسی یک قالی میدهد، یک کسی یک انگشتر قیمتی میدهد، یک کسی یک لوستر آویزان میکند، هی میگویند: شأن و شأن و شأن! یک ذره یک ذره آدم شاه میشود. آدم همینطوری شاه میشود. ولخرجیهای ما غوغا میکند. با پول ایران سه کشور را میشود اداره کرد. هر خانهی فقیری یک چمدان لباس اضافه دارد. بعضی از خانهها که یک کامیون لباس اضافه دارند. ما اگر از اینجا تا مشهد، از تهران تا مشهد، بیابانها را پر از کامیون کنیم، لباس زیادی داریم و خیلیها هم لباس ندارند. ولخرجی! در جشنمان، در عزایمان، ولخرجی میکنیم.
خدایا به ما توفیق بده، اول از همه عمرمان را هدر ندهیم، مالمان را هدر ندهیم، فکرمان را هدر ندهیم، بیانمان را هدر ندهیم. آخر این زبان میتواند حرف حق بزند، دو ساعت چرت و پرت میگوید. آخر عمرت، زبانت… نمیگوییم همهاش حرفهای علمی بزن! یک پنج دقیقه برای رفع خستگی یک شوخی بکن! ولی آدمهایی هستند که صبح ساعت هشت مینشینند و چرت و پرت میگویند، تا ساعت سه بعد از ظهر! شما اگر یک نوار بخری حاضر نیستی صدای گربه روی آن ضبط کنی، آخر این دقیقههای عمر حساس است.
خدایا آنچه از نعمتهای تو هدر دادیم، ما را به آبروی امام حسین، هدردادههای ما را ببخش و بیامرز. کشور ما را از هدر رفتن، استعدادهای ما را از هدر رفتن، اموال و نفت و گاز ما را، تیزهوشان ما را، کتابهای ما را، آموزش و پرورش ما را… چقدر خدا میداند در دانشگاه و دبیرستان حرفهایی یاد بچهها میدهیم که این نه واجب است، نه مستحب است، نه نیاز فرد است و نه نیاز جامعه است. آن وقت در عوض بچههای تبریز آیا میدانند که علامهی امینی چه کسی است؟ بچههای کاشان میدانند که فیض کاشانی چه کسی است؟ مفاخر خودمان را میشناسیم؟ اصلاً امام حسین را میشناسیم که چه کسی است؟ نهج البلاغه را میدانیم چیست؟ نه نیروهایمان را میدانیم و نه استعدادهایمان را میدانیم. بسیاری از دانستنیها را نمیدانیم و بسیاری از چیزهایی که واجب نیست و نیازی هم نیست بدانیم، حفظ میکنیم و میدانیم و نمره میگیریم. به امید اینکه یک انقلابی در محتواها بشود. در اموال یک نهضتی بشود، برای صرفهجویی! تا ببینیم همهی… پنج سال اگر آموزش و پرورش کتابهایش را دور نیاندازد، پولی که خرج چاپ کتاب میشود، خرج وام مسکن شود، تمام معلمین دو سه ساله، همه خانهدار میشوند. چند صد میلیون کتاب، چند صد میلیون هزار تومان! بنا نداریم صرفهجویی کنیم.
1- آیه 54 سورهی آل عمران به چه امری اشاره دارد؟
1) مکر مخالفان در برابر دین خدا
2 ) تدبیر خداوند در برابر مکر مخالفان
3) هر دو مورد
2- ملاک در محاسبه خمس اموال چیست؟
1) کسر هزینههای ضروری زندگی
2) کسر هزینههای عرفی و در شأن
3) کسر همه هزینههای زندگی
3- نخست وزیر هارون الرشید از پیروان کدام امام بود؟
1) امام صادق(علیهالسلام)
2) امام کاظم(علیهالسلام)
3) امام رضا(علیهالسلام)
4- امام کاظم(علیهالسلام) چه شرطی برای حضور در دستگاه حکومت عباسی قرار داد؟
1) کارشکنی در کار حکومت
2) نگرفتن پول و اجرت
3) خدمت به مردم و امّت
5- بر اساس قرآن، شیطان چه کاری را برای مردم زینت میدهد؟
1) بخل و حسادت
2) انفاق و سخاوت
3) اسراف و تبذیر