رسول خدا، امام مجتبی و امام رضا(علیهمالسلام)
2- کمالات پیامبر در امور فردی و خانوادگی
3- حضور زنان در ساختن مسجدالنبی
4- توجه ویژهی امام رضا(علیهالسلام) به نماز و قرآن
5- برخورد امام رضا(علیهالسلام) با شیعیان غیرواقعی
6- علم و آگاهی امام رضا(علیهالسلام) از امور آسمانها
7- عمران فرهنگی مساجد در کنار عمران بنای مساجد
8- عنایت امام رضا(علیهالسلام) به بردگان و ضعیفان
موضوع: رسول خدا، امام مجتبی و امام رضا(علیهمالسلام)
تاریخ پخش: 14/11/89
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بینندهها زمانی پای تلویزیون نشستند که ایام سوگواری شهادت امام رضا و امام حسن و رحلت پیغمبر است. سه معصوم عزیز که چون اولین کاری هم که پیغمبر در مدینه کرد ساختن مسجد و وقف آن بود، بحث هفتهی وقف را هم روی این ایام گذاشتیم.
من راجع به وقف تقریباً سی، چهل تا نکته را در جلسهی قبل گفتم که حالا میخواهم راجع به پیغمبر صحبت کنم، ممکن است در لابه لایش هم باز حرفهایی از هفتهی گذشته هرچه خدا یاد من انداخت میگویم. ولی بحث من راجع به پیغمبر، امام رضا و امام حسن است. و من نمیدانم در سی دقیقه چطور سه تا معصوم را بگویم. فشرده میگویم.
1- آزار رسول خدا و یارانش در مکه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم». زجرهای پیامبر اکرم:
1- با شخصش، با شخصیتش چه کردند؟ با کتابش، با خانوادهاش، با پیروانش، با دخترش، با دامادش، با شعارش، با پایگاهش، با شعارش، به همهی اینها ظلم کردند. حالا یکی یکی.
با خودش؛ در جنگ احد لب حضرت پاره شد. دندان حضرت شکست. خاکستر سرش ریختند. در جنگ نزدیکترین افراد به دشمن، شخص پیغمبر بود.
با شخصیتش؛ چه تهمتهایی زدند؟ شاعر، ساحر، مجنون، کاهن، «یُعَلِّمُهُ بَشَر» (نحل/103) یک بشری به او یاد داده است. «أَعانَهُ عَلَیْهِ قَوْمٌ آخَرُون» (فرقان/4) یک قومی، یک باندی دارند پشت پرده کمکش میکنند. «أَساطیرُ الْأَوَّلین» (انعام/25)
با کتابش؛ گفتند: «أَساطیرُ الْأَوَّلین» یعنی اینها اسطوره و افسانه است. افسانهی پیشینیان است. «لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ» (فصلت/26) عربیهایی که میخوانم قرآن است. گوش به حرف قرآن ندهید.
با خانوادهاش؛ آیات افک! نسبت بد دادن. سوء ظن بد بردن.
با پیروانش؛ گفتند: پیروان پیغمبر خل هستند. وقتی میگفتند: «آمِنوا» (بقره/13) ایمان بیاورید. میگفتند: «أَ نُؤْمِنُ» ما ایمان بیاوریم؟ «کَما آمَنَ السُّفَهاء» (بقره/13) همانطور که افراد بیخرد ایمان آوردند ما هم مثل عوام برویم ایمان بیاوریم؟ «أَ نُؤْمِنُ» یعنی به طرفدارانش میگفتند که اینها بیخرد هستند.
با دخترش؛ حضرت زهرا(س)، از سیلی زدن، آتش آوردن، لگد زدن، سقط کردن نوزاد در شکم.
با دامادش؛ کاری کردند که امیرالمؤمنین فرمود: بیست و پنج سال در خانه انگار تیغ در چشمم است. انگار استخوان در گلویم است. یکی از یاران پیغمبر که از دنیا رفت، امیرالمؤمنین بالای سرش حاضر شد. گفت: به پیغمبر سلام مرا برسان و به پیغمبر بگو که با علی چه کردند! کسی دو تا شاهد داشته باشد در دادگستری حقش را میگیرد. امیرالمؤمنین صد هزار شاهد در غدیر خم داشت نتوانست حقش را بگیرد.
با پایگاهش؛ مسجد، یک مسجد ضرار ساختند. منافقین آمدند یک مسجد ساختند، به اسم مسجد میخواستند توطئه کنند.
با شعارش؛ صدای اذان که بلند میشد، «وَ إِذا نادَیْتُمْ إِلَى الصَّلاهِ اتَّخَذُوها هُزُواً» (مائده/58) وقتی صدای اذان بلند میشد اینها مسخره میکردند. حضرت میفرمود: «ما أوذی نبی مثل ما أوذیت» (مناقب/ج3/ص247) هیچ پیغمبری به اندازهی من اذیت نشد. پیغمبر ما الگو است.
2- کمالات پیامبر در امور فردی و خانوادگی
هنوز دنیا به هیچ یک از کمالات پیغمبر نرسیده است. دندانپزشکهای ما سفارش مسواک میکنند. اما پیغمبر ما مسواکش پشت گوشش بود. وقتی از دنیا رفت، بلندش کردند دیدند زیر سرش مسواک است. مسئولین بهداشت ما ضد عفونی میکنند، اما پیغمبر ما تابستان لباسهایش را در دیگ میجوشاند. دکترهای تغذیهی ما مراعات بهداشت را میکنند، اما باز هم غذای بیرون را میخورند. پیغمبر ما غذای بیرون را نمیخورد. میگفت: این مرغ را نمیدانم چه غذایی خورده است؟ جوجه میگرفت در خانه دانه میداد، بزرگ که میشد میکشت و میخورد. یعنی می گفت: نگران هستم غذای بیرون بهداشتی نباشد. قوای مسلح ما احترام میگذارند. اما پیغمبر ما به زمینی رسید کفشهایش را کند. گفتند: یا رسول الله چرا کفشهایت را کندی؟ فرمود: اینجا زمینی است که مسلمانها روی آن تیراندازی میکنند. زمینی که سرباز اسلامی در آن تیراندازی یاد بگیرد، مثل مسجد مقدس است. من به احترام مسجد کفشم را کندم. هیچ کمالی روی کرهی زمین نیست مگر اینکه اعلی درجهاش را…
الآن بیشترین پولی که خرج آرایش میکنند، شبی است که عروس میخواهد در حجله برود. آنجا بالاترین پول را برای آرایش صورت عروس میدهند. در عین حال که خیلی پول برای آرایش میدهند، آنوقت پیراهن عروس گرانتر از صورت عروس است. یعنی قیمت پیراهن بیش از پول آرایشگاه است. ولی پیغمبر ما هزار و چهار صد سال پیش بوی عطر صورتش گرانتر از بوی پیراهنش بود. یعنی الآن بعد از هزار و چهار صد سال حتی عروسهای ما پیراهنشان گرانتر از آرایششان است. پیغمبر ما هزار و چهارصد سال پیش عطرش گرانتر از پیراهنش بود.
پیغمبر ما سجده میکرد، کوچولوها روی کمرش بازی میکردند. سجده را طول داد. بعد از نماز گفتند: یا رسول الله چرا سجده را طول دادی؟ فرمود: کمرم میدان ورزش بود. خواستم بازی بچهها به هم نخورد. کدام یکی از امور تربیتیها، چه پدری، چه مادری، چه روانشناس کودکی به این مرحله رسیده است؟ همسرداریاش، بهداشتش، جبهههایش، اشکش، اخلاصش، عفوش، روز فتح مکه تمام مخالفینش را در یک دقیقه بخشید. یوسف هنرش این بود که برادرانش را بخشید. یوسف دوازده نفر را بخشید. پیغمبر ما در یک روز همهی مردم مکه را بخشید. این خیلی مهم است. یعنی ما یک چیزی میگوییم و یک چیزی میشنویم. خدایا به آبروی پیغمبر ما را از بهترین امت پیغمبر قرار بده. به آبروی پیغمبر به ما توفیق بده تو را، تو را که نمیشود شناخت. آن مقداری که میشود، اعلی درجه شناخت نسبت به خودت، پیغمبرت، قرآنت، اهلبیت پیغمبر، بالاترین درجه معرفت و مودت و اطاعت را نسبت به اینها به ما مرحمت بفرما.
3- حضور زنان در ساختن مسجدالنبی
خوب برویم سراغ امام رضا. چون باید سه شاخه صحبت کنیم. حالا چون هفتهی وقف هم هست، این جمله یادم آمد بگویم. پیغمبر وقتی وارد مدینه شد، اولین کارش مسجد بود. خودش هم در مسجد گلکشی میکرد، سنگکشی میکرد. زنها هم شریک شدند. یک روز زنها گفتند: آقا! ما هم مسلمان هستیم میخواهیم در مسجد سازی کمک کنیم. فرمود: چون با مردها مخلوط میشوید، یک روز میگوییم: مردها نیایند، زنها حمل و نقل مصالح کنند. در خندق اولین کلنگ را پیغمبر به زمین زد. هرجای زمین هم سفت بود پیغمبر را صدا میزدند که تو بیا کمک کن. ما چه میکنیم؟ فوقش یک تکه زمین وقف میکنیم. امام حسین علی اصغر وقف کرد. علی اکبر وقف کرد. اینها تمام هستیشان را وقف کردند. خدیجه همهی اموالش را وقف دین کرد. اما سراغ امام رضا برویم.
عرض کنم به حضور شما که یک روز مأمون به امام رضا گفت: بیا ولیعهد من باش. من خلیفه هستم. تو جانشین من! امام رضا فرمود: این خلیفهگی را خدا به تو داده یا خودت غصب کردی؟ اگر خدا به تو داده، چیزی را که خدا به تو داده حق نداری به دیگری بدهی. اگر هم دزدیدی، مال دزدی بخشیدن ندارد. خیلی قشنگ است. چطور اینها از دین حمایت میکردند.
گاهی وقتها یاران اهل بیت با طنز اینها را محکوم میکردند. با طنز! خیلی قشنگ است. یکی از اینها وارد جلسه شد. یک آدم عادی بود. پایین بنشیند یا بالا بنشیند رفت روی تخت که نباید بنشیند به نظر آنها نشست. او را پایین آوردند و یک سیلی هم فرض کنید به او زدند. بلند بلند گریه کرد. گفتند: حالا این سیلی اینقدر گریه دارد؟ گفت: من یک دقیقه جای خلیفه نشستم به من کتک زد. این خلیفه یک عمری است جای پیغمبر نشسته است. این باید گریه کند. یعنی با طنز ثابت میکردند که حکومت شما غصبی است.
امام رضا یک زمانی دید بین امین و مأمون پسران هارونالرشید دعوا است. گفت: «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین» اینها خودشان به جان هم افتادند، درگیری سگ و گربه، ما از این فرصت استفاده کنیم یک سری بزنیم. چند تا سفر برویم. ولذا سفرهای امام رضا به بصره، به کوفه، حتی به ایران آمد. با طرفدارانشان ملاقاتهایی داشت. مکتب اهلبیت را ترویج میکرد. امام رضا چه کسی بود؟
4- توجه ویژهی امام رضا(علیهالسلام) به نماز و قرآن
دعبل یک کسی بود که شعرهایش، شعرهای حماسی و مذهبی بود. مکتبی بود. حکومت بنی عباس میخواست او را بگیرد و اعدامش کند. 20 سال چوب دارش روی دوشش و فراری بود. بیست سال، چه شعرایی داشتیم؟ بیست سال آوارگی! یک روز امام رضا فرمود: من میخواهم یک جایزه به تو بدهم. پیراهنش را کند و داد. گفت: «احْتَفِظْ بِهَذَا الْقَمِیصِ» این پیراهن را خوب نگهدار. «فَقَدْ صَلَّیْتُ فِیهِ أَلْفَ لَیْلَهٍ» (وسایلالشیعه/ج4/ص99) و در هر شبی، «أَلْفَ رَکْعَهٍ» هزار شب با این پیراهن نماز خواندم و هر شبی هزار رکعت نماز خواندم. هزار هزار، یک میلیون رکعت نماز در این پیراهن خواندم. یک میلیون رکعتی که در کل هشتاد سال ما یکی از آن رکعتها پیدا نمیشود. شما جرأت دارید دستت را بلند کنی و بگویی: من در عمرم یک رکعت نماز با توجه خواندم؟ یک میلیون رکعت نماز با توجه که هشتاد سال ما یکی از آن رکعتها را ندارد. بخشش یک چنین پیراهنی به یک چنین شاعری! و فرمود: «وَ خَتَمْتُ فِیهِ الْقُرْآنَ أَلْفَ خَتْمَهٍ الْحَدِیث» (وسایلالشیعه/ج4/ص99)هزار بار هم قرآن ختم کردم.
امام رضا در بخشی از عمرشان حداقل، شاید هم در همهی عمرشان حالا من همهی عمر را نمیگویم. هر سه روز یک ختم قرآن میکردند. میگفت: من میتوانم زودتر ختم قرآن کنم. منتهی در هر آیهای فکر میکنم که این آیه در کجا نازل شد؟ در چه زمانی؟ در چه مکانی؟ به چه مخاطبی و در چه موضوعی؟ چون با این توجهات قرآن میخوانم، خسته نمیشد؟ نه! ماهی از شنا خسته نمیشود. ما هستیم که یک صفحه قرآن میخوانیم خسته میشویم. ماهی از شنا خسته نمیشود. از امام رضا بشنوید. ایامی که بحث را میشنوید شهادت امام رضا(ع) است.
شخصی به نام «عمروصابی» بود. عمران صابئی! صابی همان «صابئین» است که در قرآن آمده است. اسم چند فرقه در قرآن است. یهود اسمش در قرآن است. مجوس هست. نصارا هست. صابئین هم هست. الآن هم در ایران در قسمت اهواز و بصره صابئین هستند که میگویند: «صُبّی» اینها زندگیشان باید در کنار رودخانه باشد. رابطهشان با حضرت یحیی، با بعضی از ستارهها، مراسم و آدابی دارند. رهبرشان «عمران صابئی» بود. هم دانشمند بود و هم خیلی قوی! با امام رضا بحث میکرد. خوب در وسط بحث گفت: «فَقَدْ رَقَّ قَلْبِی» (بحارالانوار/ج10/ص313) الآن دلم نرم شده است. زیر بار نمیرفت. در یکی از بحثها به امام رضا گفت: حالا درست میگویی. حالا فهمیدم حق با شماست. تا گفت: دلم نرم شده. صدای اذان بلند شد. امام رضا فرمود: برویم نماز! گفتند: امام رضا! این جلسه، جلسهی مهمی است. حالا نمازت را عقب بیانداز. این مهمترین جلسهی تاریخ است. رهبر یک فرقه است. اگر این مسلمان شود همهی فرقه مسلمان میشوند. شما حالا نمازتان را چند دقیقه عقب بیاندازید، فرمود: نماز میخوانیم و برمیگردیم. چه میفهمیم؟ مهمترین جلسات تاریخ را امام رضا برای نماز اول وقت تعطیل کرد. اینها چه به ما میگوید؟
5- برخورد امام رضا(علیهالسلام) با شیعیان غیرواقعی
امام رضا با آدمهایی که پز میدادند و واقعیت نداشتند برخورد میکرد. جمعی از شیعیان خدمت امام رضا آمدند. آن زمانی که امام رضا در خراسان بود. از راههای دور خدمت امام رضا آمده بودند. گفتند: ما شیعه هستیم. خوب اینها ضمن اینکه شیعه بودند، گناهکار هم بودند. یک ماه در خراسان ماندند و هر روز دو بار آمدند، امام رضا آنها را راه نداد. به آن دربان گفتند: به امام رضا بگو: ما شیعه هستیم از راه دور آمدیم. برویم بگوییم: ما یک ماه مشهد، خراسان بودیم و امام رضا با ما ملاقات نداشت. این ننگ ما است! امام رضا فرمود: خیلی خوب، بعد از سی روز گفت: بیایید. گفتند: آقا یک ماه است، روزی دوبار آمدیم. شصت بار آمدیم شما ما را راه ندادید. گفت: شما میگویید: شیعه هستیم. اما این خلافکاری را میکنید. این کار را میکنید. این کار را میکنید. مگر میشود هرکسی بگوید: من شیعه هستم؟
در زمین وقفی نشسته و حق وقف را نمیدهد. حضرت عباسی اگر این دکان برای خودت بود، میخواستی اجاره بدهی چقدر اجاره میدادی؟ وجدان هم خوب چیزی است. قرآن میگوید: میخواهید یک چیزی به فقیر بدهید، یک چیزی بده که اگر خودت هم فقیر بودی، میگرفتی. این لباسی که به فقیر میدهی، اگر خودت فقیر بودی این لباس را به تو میدادند میگرفتی؟ «وَ لَسْتُمْ بِآخِذیه» (بقره/267) قرآن میگوید: اگر خودت بودی نمیگرفتی. «إِلاَّ أَنْ تُغْمِضُوا» (بقره/267) مگر اغماض کنی. وجداناً اگر این مغازهای که اینقدر اجاره میدهی، مغازهی خودت بود میخواستی بدهی، اینقدر میدادی؟ انصاف کجاست؟ بعد هم فکر نکن زرنگی است. بسیاری از مشکلات ما به خاطر گناهان ما است. امام رضا فرمود: شما میگویید: شیعه هستم، ولی گناهکار هستید. لقمهتان، فکرتان، عملتان، زبانتان، اینها گفتند: خوب معذرت می خواهیم. استغفار کردند. گفتند: دیگر این کار را نمیکنیم. قول میدهیم این کار را نکنیم. بعد امام رضا به دربانش گفت: چند بار است اینها آمدند؟ گفت: آقا سی روز، روزی دوبار، شصت بار! گفت: خیلی خوب، شما شصت بار بیرون برو و داخل بیا. به اینها سلام کن و سلام مرا برسان. شصت بار هی بیرون رفت و بعد گفت: سلام علیکم و رحمه الله! امام رضا به شما سلام رساند. دوباره رفت سلام علیکم و رحمه الله! امام رضا به شما سلام رساند. یعنی شصت باری که اینها آمده بودند و برگشته بودند، امام رضا شصت بار به دربانش گفت: بر اینها وارد شو و سلام کن و سلام مرا هم برسان. چقدر نکتهی تربیتی دارد؟ که اگر ما کسی را رنجاندیم باید عذرخواهی کنیم.
خدا آیت الله ربانی املشی را رحمت کند. یکبار به من گفت: امام من را خواست. فرمود: در فلان جا حرفی زدم که تو هم از حرف من ضربه خوردی. ایشان دادستان بود. امام یک تشری رفت که یک ترکش آن هم به ایشان میخورد. بعد امام ایشان را خواسته بود و گفته بود که شما مرا ببخشید! گفت: آقا خواهش میکنم. ما مخلص شما هستیم. گفت: در عین حال من این کلمه را که گفتم، ترکش آن به تو هم خورد.
گاهی وقتها انسان یک گناهانی میکند نمیفهمد. نمیفهمد. «عَصَیْتُکَ بِجَهْلِی» (بحارالانوار/ج94/ص183) و بیایید امشب که شب شهادت است یک عذرخواهی کنیم. عذرخواهی این است: «أَسْتَغْفِرُ اللَّهَ رَبِّی وَ أَتُوبُ إِلَیْهِ» یعنی خدایا ما را ببخش. اگر عفو خدا نباشد گاهی وقتها نمیفهمیم چه کردیم. یک وقت مثلی زدم، گاهی بچهها در کوچه بازی میکنند توپ در خانهی همسایهها میافتد. در را میزنند حاج آقا! ببخشید ما داشتیم بازی میکردیم توپمان در خانهی شما افتاد. بیزحمت توپ را به ما بده. این فکر میکند، توپش افتاد. میگوید: بیا! میخواهی بگویم چه کردهای؟ توپ افتاد به شیشه خورد. شیشه شکست و در اتاق ریخت. پای شیشه بچهی کوچک من دختر سه ساله خوابیده بود. این شیشه صورت بچهی سه سالهی مرا پاره کرد. بردیم بخیه کردیم و این بزرگ هم شود جای بخیهها هست. سرنوشت دختر من را تو با این توپ بازیات… ما فکر میکنیم یک توپ انداختیم. ببخشید توپ را بده! خیلی وقتها که یک کاری میکنیم خدا میداند چه کردهایم. همینطور آب پنیر را پای درخت میریزیم. خوب این درخت برای شهرداری است. آب پنیر نمک دارد. آب نمک درخت را خشک میکند. این درخت با چه بودجهای… همینطور جارو میکنیم و آشغالهایش را در جوی میریزیم. هرچه زیاد است در جوی میریزیم. خوب این جوی گرفته میشود. بعد باران میآید آب میایستد. سیل میشود. چه ضرری؟ خدا میداند چه گناهان نامرئی کردیم. همینطور عزاداری کردیم. بلندگوی مسجد چند نفر را از خواب بیدار کرده است؟
امام رضا فرمود: به تعداد بارهایی که اینها آمدند و ما آنها را راه ندادیم، حالا تو برو ابلاغ سلام کن. این هم یک کار از امام رضا(ع).
6- علم و آگاهی امام رضا(علیهالسلام) از امور آسمانها
امام رضا(ع)، خاطرهای دیگر. امام رضا(ع) ولیعهد شد، مدتی باران نیامد. میگفتند که به خاطر قدوم امام رضا(ع) است. «إِنَّا تَطَیَّرْنا بِکُم» (یس/18) در قرآن میگوید: نسبت به پیغمبرها فال بد میزدند. میگفتند: این قدم پیغمبر است که مثلاً به این مشکل برخوردند. «قَالُواْ طَئرُِکُم مَّعَکُمْ» (یس/19) نخیر! نحسی از خودتان است. انبیا نحس نیستند. گفتند: امام رضا ولیعهد شده، باران نمیآید. مأمون به امام رضا گفت: یک نماز باران بخوان. امام رضا فرمود: دوشنبه! مأمون گفت: چرا دوشنبه؟ گفت: جدم را خواب دیدم. پیغمبر و امیرالمؤمنین فرمود: دوشنبه نماز بخوان. خوب دوشنبه رفت بیرون نماز بخواند، مردم هم رفتند با امام رضا، یک ابری آمد، مردم خوشی کردند فرمود: صبر کنید. این ابر برای شما نیست. این ابر مثلاً برای منطقهی فلانجا است. یک ابر دیگر آمد. باز مردم گفتند، فرمود: این هم… ده قطعه ابر رد شد. امام رضا فرمود: این برای شما نیست. این برای فلان منطقه، این برای فلان منطقه، این برای فلان منطقه، ابر یازدهمی فرمود: این برای منطقهی شماست. گفتند: بدویم خانه! فرمود: ندوید. آرام بروید وقتی همه به خانه رسیدید، باران شروع میشود. ببینید اینکه امام رضا ابرها را میداند که این ابر ششم برای کدام منطقه است. این ابر هفتم برای کدام منطقه است. چیزی نیست، اینها را تعجب نکنید.
هدهد یک پرنده بود. نزد سلیمان آمد. سلیمان گفت: کجا بودی نبودی؟ گفت: اطلاعات جدید! گفت: چیست؟ «أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِط» (نمل/22) بر چیزی احاطه دارم که تو هم که سلیمان هستی نمیدانی. گفت: چه؟ گفت: در منطقهای پرواز میکردم، که مردم خورشید پرست بودند. پادشاهشان خانم بود. این خانم «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» (نمل/23) بر تخت بزرگی نشسته بود. یعنی چه؟ از این چه میفهمید؟ آیهی قرآن است. یعنی هدهد میفهمد که خورشید پرستی شرک است. و خورشید پرستی خلاف است. و این خانم پادشاه است. و این هم که زیر پایش است، تخت است. «وَ لَها عَرْشٌ عَظیمٌ» یعنی هدهد علم دارد به اینکه شرک است، توحید است، انحراف است، این انحراف را باید به چه کسی بگوید. باید به سلیمان بگوید. این خانم است. این پادشاه است. این تخت عظیم است. وقتی یک هدهد را قرآن میگوید: علم به جزئیات دارد، حالا امام رضا علم ندارد که این قطعهی ششم برای کدام منطقه است؟ قطعهی هفتم برای کدام منطقه است؟ ما چه تعجبی داریم؟ خوب یک شیرینی دیگر از امام رضا بگویم. که این دیگر حالا دلم میخواهد گوش بدهند.
در این بقاع متبرکه و امام رضا(ع)، البته در حرم امام رضا(ع) این کار شده است. حلقههای معرفتی در حرم امام رضا هست، کار خوبی است. طلبههای فاضلی مینشینند، و زوارها سؤالهای مختلفی که دارند. دفتر تبلیغات قم هم یک چنین کاری کرده است. دویست تا طلبهی دانشمند را گرفته، پاسخ به همه رقم سؤالات، سؤالات سیاسی، اقتصادی، کلامی، تاریخی، فقهی، یک شماره تلفن دفتر تبلیغات اعلام کرده، این کار خوبی است. ما در تمام بقعههایمان باید اسلام شناس باشد. ما به جای اینکه کاشی و لوستر عوض کنیم، یک دانشمند را اینجا بیاوریم. که این دانشمند پاسخ به سؤالات بدهد. بچههای مدرسه تا پانصد متر، تا یک کیلومتر، همه بچهها به این امامزاده بیایند و بروند. از امامزاده به آنها هدیه داده شود و آنها بیایند، بروند. احیاء امامزاده به کاشیکاری نیست. من نمیفهمم اینکه میگویند: کاشی کاری اسلامی معماری شاه عباس! این از کجا پیدا شد که مظهر دین ما کاشیکاریهای زمان شاه عباس بوده؟ نه آقا به جای گل و بوته، به جای خط کوفی و سیخی و میخی
7- عمران فرهنگی مساجد در کنار عمران بنای مساجد
من یک مسجد رفتم خیلی خوشم آمد. دیدم به دیوارش نوشته، شکیات نماز، شک یک و دو، دو و سه، سه و چهار. دیگر باقی شکها را ننوشته بود. چون آنها مورد نیاز نیست یا کم است. شرایط امام جماعت، آداب مسجد، ما کلمات امام رضا را روی دیوار عوض گل و بوته بزنیم. کلمات حضرت معصومه را بزنیم. کلمات حضرت عبدالعظیم را بزنیم در حرم عبدالعظیم. یک کار ابتکاری بکنیم. ضریح برای حضرت مسلم میسازیم، برای امام حسین میسازیم، کلمات امام حسین را بگذاریم. «هیهات من الذله» امام حسین چقدر حرف زد؟ امام رضا فرمود: لبم را که تکان میدهم به من بگویید: ای امام رضا این حرفی که میزنی از کدام آیه است تا من ثابت کنم تمام کلمات من ریشهاش قرآن است. ریشهاش قرآن است. این خیلی مهم است. «وَ کَانَ کَلَامُهُ کُلُّهُ وَ جَوَابُهُ وَ تَمَثُّلُهُ انْتِزَاعَاتٍ مِنَ الْقُرْآن» (وسایل الشیعه/ج6/ص217) یعنی امام رضا هرچه حرف میزد از قرآن حرف میزد. مملکت ما باید مملکت قرآنی باشد.
قرآن یعنی 5 کار: قرائت، «فَاقْرَؤُا» (مزمل/20)، ترتیل «رَتِّل الْقُرْآن» (مزمل/4) تدبر «أَ فَلا یَتَدَبَّرُون» (نسا/82) عمل. البته… ابلاغ، تبلیغ دیگران. البته کسی هوشش خوب است، اگر کسی هوشش خوب است، حفظ قرآن هم یک نعمتی است. ولی آدمهای متوسط نه. اگر میخواهیم بچهها قرآن حفظ کنند، عبارات چند کلمهای را حفظ کنند. مثلاً «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْنا» (بقره/83) با مردم خوب حرف بزنید. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْسانا» (بقره/83)
من یک نوه دارم، چهار سالش بود برای حفظ قرآن فرستادیم. دیدم این مربی بی سلیقه آیهای را به این بچهی چهار ساله گفته که مراجع تقلید هم حفظ نیستند. «وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطیحَهُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ» (مائده/3) سختترین آیهها را یاد بچهی چهار ساله داده است. خوب این معلم در مخش تجدید نظر کند. شما اگر یک بچهی شیر خواره میلرزد، لحاف کرسی رویش بیاندازی خوب خفه میشود. ما گاهی وقتها مشکل سلیقه داریم. ان بودجهای که اوقاف خرج قرآن میکند، خرج تدبر هم بکند. روز قیامت باید جواب بدهند. شما چند میلیون تومان خرج حفظ قرآن کردی که پوست قرآن است؟ چند میلیون خرج مغز قرآن کردی؟ نمیگویم حفظ نباشد. نمیگویم تجوید نباشد. ببینید یک چیزی برای شما بگویم. مغز تخمه را بکاری سبز نمیشود. پوست تخمه را هم بکاری سبز نمیشود. اگر هم میخواهی سبز شود باید تخمه با مغزش باشد. شما مغز تخمه را بکاری یا پوستش سبز نمیشود. پوست قرآن و مغز قرآن. ما به پوست رسیدیم یا به مغز؟ الآن حافظ قرآن در ایران چند تا است؟ مفسر قرآن چند تا است؟ ما الآن هزارها آدم در حوزه داریم، رسائل و مکاسب و کفایه خوانده است، البته آنها را باید بخوانند. اما شما پنجاه نفر را پیدا کنید دو تا تفسیر را مباحثه کرده باشد. یک مقداری بودجهی اوقاف باید خرج مغز شود. اگر بیست بار حافظین بینالملل و قاریان بینالملل آمدند، خوب یکبار هم مفسرین بینالملل بیایند. چرا تا به حال مفسرین بینالملل در ایران در این سی سال جلسه نداشتند؟ ولی قاریان هر سال جلسه دارند. بودجههای… هم ظاهر و هم باطن، هم پوست هم مغز، هم تجوید و تلاوت هم تدبر، و تدبر مهمتر از آن است.
امام رضا تابستانها روی حصیر مینشست.
نظم امام رضا، 5 مسواک داشت. یکی نوشته بود مسواک برای نماز صبح، برای نماز ظهر، برای نماز عصر، تنظیم باشد. یک کسی آمد گفت: آقا من چند جفت کفش دارم اسراف است؟ فرمود: نه، بالاخره علی التناوب پا میکنی. کسی اگر پنج تا کفش دارد ولی هر روز یکی را میپوشد. این اسراف نیست. اسراف این است که آدم کفش را دور بیاندازد. اما اگر کسی از همه چیزهایی که دارد استفاده میکند، آن اسراف نیست. شاید هم امام رضا میخواست دقت کارش را بگوید. شاید هم چیز دیگر است، نمیدانم. ما یک چیزهایی را نمیفهمیم. نمیفهمیم که امام رضا چه میکند.
مهمان خانهی امام رضا آمد دستش را دراز کند، فتیلهی چراغ را درست کند، امام رضا دستش را پیش گرفت و فرمود: ما اهلبیت از مهمان در خانه کار نمیکشیم. علامت جفا و نامردی این است که آدم مهمان را ببرد، بعد به مهمان بگوید: این کار را بکن. مهمان نباید در خانه کار کند.
امام رضا به بردههایش فرمود: اگر یکوقت شما را صدا زدم، و حتی بالای سر شما ایستادم گفتم: بیا، اگر دارید غذا میخورید راضی نیستم بلند شوید. سیر شوید بروید. یک چیزی بگویم مدیران جامعهی ما گوش بدهند. نمیدانم حتماً جمعی از مدیران هستند. مقایسه مدیریت ما با مدیریت امام رضا! «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ»! زشت است. ما هنوز بالغ نشدیم که اینها که بودند. نمیفهمیم!
8- عنایت امام رضا(علیهالسلام) به بردگان و ضعیفان
روزهای آخر بود. ساعتهای آخر بود. امام رضا فرمود: این ناهار آخر است. همهی بردهها سر سفره بیایند. من میخواهم با بردهها غذا بخورم. امام رضا با بردهاش مشورت میکرد. گفت: آقا از من نپرس. آخر من بردهی تو هستم. یک غلام سیاه! فرمود: اشکالی دارد خدا یک چیزی به ذهن تو بیاندازد که به ذهن ما نیاندازد؟ خوب این مدیریت امام رضا.
من را هم بردند در یکی از جاهای بالا. گفتند: آقا یک درس اخلاق بگو. ما را از این اتاق به آن اتاق بردند. این اتاق، آن اتاق، بالاخره دیدم یک پنج، شش نفر از این سران هستند. گفتند: دو تا حدیث اخلاقی بگو. گفتم: همین که اینجا آمدید ضد اخلاق است. مگر قال الصادق قایم موشک بازی دارد؟ حرفهای محرمانه سری که نیست. نقشهی جنگ که نیست. دو تا حدیث است بروید در مسجد بخوانید بقیه هم گوش بدهند. شما فکر میکنید حالا که مدیریت دارید باید مثلاً جلسهی موعظهتان هم جلسهی ویژه باشد. این مدیریتهای ما که فکر میکنیم حتماً باید ماشین چی و تلفنچی، اینها مدیریتهای پلاستیکی، خیالی است. و لذا مردم هم دوستمان ندارند.
فرمود: روزهای آخر است، میخواهم آخرین غذا را با شما بخورم. گفتند: آقا با بردهها! گفت: باشد من همیشه با بردهها غذا میخورم. بردهها هم نمیدانستند که امام رضا مسموم شده، و دارد کلافه میشود. هی امام رضا خودش را نگه داشت. هی بگو، بخند، همینطور آزاد! خیلی جلسه طول کشید. امام رضا هم سوخت و هیچ نگفت. یکی یکی رفتند، تا آخری رفت و در را بست، غلتید، غلتید، غلتید، گفتند: چه شد؟ گفت: سوختم! گفتند: چه مدت است؟ گفت: خیلی وقت است سوختم! ولی من دیدم اگر روبروی بردهها بگویم: سوختم، غذا به دهان بردهها نمیچسبد! تشخیص دادم بسوزم، ولی غذا به دهان بردهها تلخ نشود. کدام مدیر، اصلاً دکترای مدیریت، نمیدانم فوق لیسانس مدیریت، نمیدانم، اینها نیست، نیست. اینهایی که ما میگوییم نیست. اصلاً مدیریت چیز دیگر است. بالاترین مدرک های مدیریت را ما داریم. اگر خبر مرگ ما را به پسر ما بگویند، مثلاً بنده دکترای مدیریت، شما الآن بگو: قرائتی مرد! قرائتی مرد! اِ… مرگ برای همه هست. هیچ! این پیداست که سی سالی که در نهضت بودم موفق نبودم. سرهنگی موفق است که اگر سربازی از پادگان رفت و داماد شد، برای این سرهنگ کارت عروسی بفرستد. که داماد شدم عروسی من بیا. یعنی دوستت دارم میخواهم در عروسی من بیایی. اگر در پادگان چنین کردند، بیرون از پادگان فرار کردند، پیداست سرهنگ شکست خورده است. ادب دادن از ترس، این دلیل بر محبوبیت نیست. این چون حقوق بگیر من است، قربان من میرود. حقوقش را ندهم قهر میکند. امام رضا این رقمی نبود. مدیریت اسلام چیز دیگر است.
سه تا سلام میدهم با من بگویید. یکی به پیغمبر، سلام به آنها میرسد و جواب را هم تحویل میگیریم.
«السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، ُ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه» به امام حسن؛ «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْمُجْتَبَى وَ رَحمَهُ اللهِ وَ بَرَکَاتُه» ما در مسجدها، در میان چهارده معصوم سه تا را گزینش میکنیم. رو به قبله به امام حسین، بعد به امام رضا، بعد به امام زمان، چرا اینطوری سلام میکنیم؟ اینطوری سلام کنیم. «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا أَبَا الْحَسَنِ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ، السَّلَامُ عَلَیْکِ یَا فَاطِمَه، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا حَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ» به چارده معصوم سلام کنیم. یک سلام به چهارده معصوم. من نمیدانم دلیل اینکه در چهارده معصوم سه تا را درمیآوریم سلام میکنیم پایش به کجا بند است؟ خیلی در دین ما سلیقه به کار رفته است. سلیقههایی که پایش به قرآن و عقل وصل نیست. امام حسن، امام امام حسین بود. ولی امام حسین امام امام حسن نبود. بنابراین درست نیست که به امام حسن سلام نکنیم، به امام حسین سلام کنیم. از امشب تصمیم بگیرید در هر مسجدی به چهارده معصوم سلام کنید منتهی سلام مختصر، که خیلی هم طول نکشد. «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ» یه چهارده معصوم سلام کنیم.
خدایا معرفت و مودت و اطاعت ما را روز به روز نسبت به خودت و قرآن و اولیائت بیشتر بفرما.
1- آیهی 25 سورهی انعام، کدام تهمتِ مخالفان پیامبر را بیان میکند؟
1) کاهن بودن پیامبر
2) اسطوره بودن قرآن
3) شاعر بودن پیامبر
2- بر اساس آیه 58 سورهی مائده، منافقان چه چیزی را به تمسخر میگرفتند؟
1) نماز و مسجد
2) تلاوت قرآن
3) انفاق به محرومان
3- در ساختن مسجد پیامبر در مدینه، چه کسانی مشارکت داشتند؟
1) مردان مدینه
2) زنان مدینه
3) مردان و زنان مدینه
4- بر اساس روایات، امام رضا(علیهالسلام) هر چند روز یکبار قرآن را ختم میکردند؟
1) سه روز یکبار
2) ده روز یکبار
3) سی روز یکبار
5- ریشهی سخنان امام رضا(علیهالسلام) چه بود؟
1) احادیث رسول خدا(صلوات الله علیه)
2) سخنان امیرالمؤمنین(علیهالسلام)
3) آیات قرآن کریم