توسّل به اولیای خدا (1)
2- ظرفیت متفاوت انسانها در دریافت الطاف الهی
3- توسّل کافران به حضرت موسی برای رفع عذاب الهی
4- توسّل، امری فطری و انسانی است
5- گنبد و بارگاه، بزرگداشت توحید است
6- تخریب بناها و ساختههای شرک آلود
7- توسّل برادران یوسف به حضرت یعقوب
8- سلام خداوند به اولیای خود در قرآن
موضوع: توسّل به اولیای خدا(1)
تاریخ پخش: 06/04/87
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
بحثی که میخواهم برایتان در این جلسه بگویم، این است که آیا ما وقتی میخواهیم با خدا حرف بزنیم لازم است که با واسطه حرف بزنیم؟ همینطور میگوییم: یا الله! چرا میگوییم: یا ابالفضل؟ چرا میگوییم: یا فاطمه؟ چرا یا محمد و یا علی میگوییم؟ این توسل مبنایش چیست؟ ریشهی توسل چیست؟
ریشهی توسل به اولیای خدا! این موضوع بحث ما است.
در هستی دائم توسل است. یعنی این میوهای که شما میخوری، آب دارد. این آب از یک زمین خواسته باشد به میوه برسد، رابطه میخواهد. باید این ریشه مواد غذایی را بگیرد، به تنهی درخت بدهد. به شاخهی درخت بدهد. شاخه به میوه بدهد. یک باران میخواهد بیاید، این باران با توسل میآید. یعنی باید خورشید به اقیانوس و دریا بتابد، بخار شود. بخارش متراکم شود، توسط ابرها جا به جا شود. فشرده شود باران بیاید. آنچه در طبیعت میبینیم، توسل است. فقط معجزهها هست که گاهی وقتها یک چیزی بیواسطه، همینطور از پل هوایی وارد میشود. اینها را معجزه میگویند.
1- اساس زندگی بر توسّل به اسباب است
وگرنه اصل زندگی براساس توسل است. ببینید، یک لامپ خواب، یک لامپ اتاق، مستقیم نمیتواند به نیروگاه وصل شود. نیروگاه آن را میترکاند. ما مستقیم نمیتوانیم با خدا رابطه پیدا کنیم. ظرفیت نداریم.
چند قصه بگویم برای اینکه بشر ظرفیت ندارد. حتماً سیم رابط میخواهد. یعنی یک لولهی هشت به لولهی دو، مثل است وگرنه نه ما دو هستیم، نه خدا هشت است. خداوند بی نهایت بزرگ است. ما هم بینهایت کوچک! ولی شما یک لولهای که یک خرده اختلاف دارند، یک خرده اختلاف است، مثلاً لولهی دو و شش، بخواهند متصل شوند این حتماً یک زانویی میخواهد. یک رابط میخواهد. چطور بینهایت کوچک به بینهایت بزرگ وصل شود؟ لذا خود قرآن هم گفته: «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه» (آلعمران/103) «حَبْل» یعنی ریسمان. ما ریسمان میخواهیم. ما واسطه میخواهیم. این ریسمان ما را وصل کند. لامپ کوچک ظرفیت ندارد که مستقیم به نیروگاه وصل شود. یک خاطره بگویم. خاطرهی قرآنی….
حضرت موسی جمعی را به کوه طور برد برای اینکه آیات الهی تورات نازل شود. مردم گفتند: خوب، میخواهیم خدا را ببینیم. موسی گفت: خدایا این مردم میخواهند خودت را ببینند. خدا گفت: شما «لَنْ تَرانی» یعنی هرگز مرا نمیبینید. اگر میخواهید «انْظُرْ إِلَى الْجَبَل» (اعراف/143) به کوه نگاه کنید. به تو میگویم: چرا نمیتوانی ببینی! یک مرتبه کوه پودر شد. «تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَل» عربیهایی که میخوانم قرآن است. یعنی خداوند بر کوه تجلی کرد. یک مرتبه کوه، تکه تکه شد. گفت: ببینید کوه سنگ هم نمیتواند مستقیم با من ارتباط برقرار کند. کوه توان ندارد. آدمها ظرفیتشان فرق میکند.
2- ظرفیت متفاوت انسانها در دریافت الطاف الهی
یک خاطره قرآنی بگویم. یک روز موسی وسط سخنرانیاش، یک کسی بلند شد گفت: یا رسول الله! باسوادترین مردم کرهی زمین چه کسی است؟ موسی هم گفت: من! چون پیغمبر اولی العزم بود. تا گفت: من! خدا گفت: نخیر! برو فلان منطقه یک مردی را پیدا میکنی، آن با سوادتر از تو است. موسی خوب جا خورد که میگوید از من باسوادتر هم هست. من پیغمبر اولی العزم هستم. خوب منطقه کجاست. آخر چه آدرسی، چه نشانی؟ گفت: یک ماهی را بردار ببر، هر جا که خسته شدی، کنار دریا، این ماهی در آب پرید، آنجا بایست. آن مرد را میبینی. علامتش این است آن ماهی که میخواهی بخوری، این ماهی زنده میشود و در آب میپرد. حضرت موسی هم یک ماهی برداشت، در یک زنبیلی، چیزی، مشابه زنبیل، برد و خیلی هم راه رفت و بعد هم به دریا رسیدند و کنار دریا هم قدم زدند و رفتند. نرسیدند و آن مرد را ندیدند. خسته شد و خوابش گرفت. گرفت کنار ماهی خوابید. کنار ماهی که خوابید… در خواب که بود این ماهی زنده شد و در آب پرید. همراه موسی میخواست به موسی بگوید: بلند شو، بلند شو… بلند شو… گفت: حالا بیدار شود بعد به او میگویم. بعداً که حضرت موسی بیدار شد، یادش رفت به او بگوید. باز شروع کردند رفتند. آیهی قرآن است. «لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/62) خسته شدیم. این مرد کجاست که میخواهیم او را ببینیم از ما باسوادتر است؟ همراهش گفت: آقا آن مرد مگر علامتش پریدن ماهی نبود؟ گفت: چرا؟گفت: پرید. گفت: چه موقع؟ گفت: تو خواب بودی. گفت: باید بیدارم میکردی. گفت: گفتم حالا باشد بعد! وقتی هم بیدار شدی، یادم رفت. گفت: خیلی خوب برگردیم. «فَارْتَدَّا عَلى آثارِهِما قَصَصاً» (کهف/64) دو مرتبه آن راهی که بیخود رفته بودند، برگشتند و رسیدند. گفت: همینجا بود که ماهی پرید. ایستاد و «فَأْذَن» حضرت خضر آمد. گفت: خوب، اجازه میدهی من بیایم عقب شما و شاگرد شما باشم؟ «هَل» هَل یعنی آیا «أَتَّبِعُک» «اتبع» یعنی تبعیت کنم. اجازه میدهی من تابع تو باشم؟ عقبت راه بیافتم؟ به یک شرط! «عَلى أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا» (کهف/66) یاد من بدهی از چیزهایی که خدا به تو یاد داده است. یک چیزی هم یاد من بدهی. من پیغمبر اولی العزم هستم، ولی میخواهم در بیابانها عقب تو بیایم شاگردی کنم. گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیع» (کهف/67) تو استطاعت نداری. یعنی موسی نمیتواند با خضر همسفر شود. اینجا واسطه میخواهند و بحث توسل است. دو پیغمبر فازشان به هم نمیخورد. تا چه رسد ما با خدا بدون توسل… گفت: نخیر، قول میدهم. گفت: نمیکشی، گفت: میکشم. من ظرفیت دارم. گفت: پس هیچ چیز نگو. گفت: چشم! دوتا سوار کشتی شدند، یک مرتبه موسی دید خضر کشتی را سوراخ میکند. گفت: بابا، غرق میشویم. گفت: به تو نگفتم نمیکشی؟ گفت: آخر غرق میشویم. نمیکشی یعنی چه؟ بعد از کشتی پیاده شدند. داشتند میرفتند یک پسری را در کوچه دید خضر او را کشت. موسی گفت: آقا، بچهی بیگناه را برای چه کشتی؟ گفت: نگفتم نمیکشی؟ گفت: عجب بساطی است… به روستایی رسیدند. گرسنه بودند. یک تکه نان میخواستند کسی نان به اینها نداد و گرسنه در این روستا که میرفتند یک دیوار خرابه دیدند. خضر گفت: بیا این دیوار خرابه را بسازیم. گفت: ای بابا! یک تکه نان به ما ندادند. حالا بیاییم کارگری مفت… مفت را چه کسی گفت؟ موسی خود حضرت خضر دیوار را تنهایی تعمیر کرد و گفت: خوب پس سه بار شد. یکی کشتی را سوراخ کردم جیغ زدی. پسر را کشتم جیغ زدی. دیوار مفت ساختم جیغ زدی. معلوم میشود من و تو با هم نمیخوریم. «هذا فِراقُ بَیْنی وَ بَیْنِکَ» (کهف/78) بیا از هم جدا شویم. و اما برایت بگویم. آن کشتی که سوراخ کردم، جلوی ما یک کسی بود. کشتیهای سالم را میگرفت. چون این کشتی برای چند تا آدم فقیر بود، میخواستیم شاه بگوید: این کشتی دیگر به درد ما نمیخورد. کشتی تختهاش شکسته است. وِلش کن! این برای خودشان. میخواستم این کشتی برای صاحبانشان بماند. و اما آن بچه را کشتم. این بچه بزرگ میشود. یک کسی مثل صدام میشود. یک آدم خطرناکی است. خدا به من دستور داد این را بکشم، به جای داغی که پدرش میبیند یک اولاد خوب به او بدهیم. اما دیواری هم که ساختم ماجرایش این بود که زیر دیوار یک گنجی بود، برای یک آدم خوبی، وصیت کرده بود که این گنج را بچههایش بردارند. بعد این آدم خوب مرده بود. این دیوار خراب شده بود، گنج پیدا میشد. آدمهایی که میآیند بگذرند گنج را میبردند. چون پدرش آدم خوبی بود، خدا میخواست این پول بدست بچهها برسد. من مأمور شدم که این دیوار را بسازم، تا بچههایی که از یک یتیمی بزرگ شدند، وصیت نامهی پدر را خواندند با آدرس زیر دیوار بروند، گنج را بردارند که این گنج گیر غریبهها نیاید. چه دارم میگویم؟ البته این که من گفتم، بالای صد نکته در آن هست. منتهی نکات را نگفتم. همینطور فلّهای حرف زدم. خود «هَلْ أَتَّبِعُکَ» ده فرمول دارد برای شرایط استاد و شاگردی. استاد دانشگاه باید چطور باشد؟ دانشجو باید چطور باشد؟ آیت الله چطور باشد؟ طلبه چطوری باشد؟ اینها همه فرمول دارد. من آن چیزی که فعلاً در این قصه میخواهم بگویم، میخواهم بگویم که آدمها هم روحیهشان کوچک و بزرگ است. گاهی روحیهها به هم نمیخورد. یعنی شما لاستیک دوچرخه را با لاستیک تراکتور نمیتوانی به هم…، یعنی یک تراکتور درست کنی یک چرخش تراکتور باشد، یک چرخش لاستیک دوچرخه. چون به موج که رسیدند، لاستیک تراکتور میگذرد. ولی لاستیک دوچرخه در اولین موج تاب برمیدارد. چون ظرفیتها فرق میکند، نمیشود انسان بدون واسطه صحبت کند. این است که ما واسطه میخواهیم. قرآن هم گفته: واسطه!
پس ریشهی توسل چیست؟
1- ظرفیتها متفاوت است. به این دلیل ما وسیله میخواهیم. «وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّه» این آیهی قرآن است. «وَابْتَغُوا» دنبال کنید، «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَه» (مائده/35) شما اگر میخواهید سراغ خدا بروید، با وسیله بروید. یک جا گفته: ریسمان، یک جا گفته: وسیله. خوب، این دلیل توسل است.
در قرآن یک آیه داریم، که حتی کافران توسل را قبول دارند. سورهی اعراف…
3- توسّل کافران به حضرت موسی برای رفع عذاب الهی
یک خاطره برایتان بگویم. «بسم الله الرحمن الرحیم». ظاهراً آیهی 136 است. اگر چشمهایم… دیگر نمیتواند شماره را درست بخواند. «وَ قالُوا» طرفدارهای فرعون به موسی گفتند. «مَهْما تَأْتِنا» «مَهْما تَأْتِنا بِهِ مِنْ آیَه» ای موسی! هر آیه و معجزهای برای ما بیاوری، «لِتَسْحَرَنا بِها» که سحرمان کنی، «فَما نَحْنُ لَکَ بِمُؤْمِنین» (اعراف/132) ما به تو ایمان… بگویید… نمیآوریم. طرفداران فرعون گفتند: صد معجزه هم بیاوری ما ایمان بیاور نیستیم. اینقدر لجباز بودند که گفتند: حالا یک عصا انداختی اژدها شده است، صد رقم معجزه هم بیاوری ما ایمان نمیآوریم، خدا انواع بلاها را بر اینها نازل کرد. «إِنَّا أَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ … طوفان!» خداوند بر این قوم طوفان فرستاد. «جَراد» ملخ فرستاد. «قمل» شپش و حیوانهای ریز فرستاد. «ضفادع» قورباغه فرستاد. بلند میشدند در رختخوابشان قورباغه، راه میرفتند پایشان را روی قورباغهها میگذاشتند. «دَم» میرفتند آب بخورند آبشان خون میشد. حالا که اینقدر شما لجباز هستید که به پیغمبر میگویید: صد تا معجزه، هزار تا معجزه هم بیاوری ما ایمان نمیآوریم خداوند نکبت را بر اینها نازل کرد. طوفان، «جراد» چه شد؟ ملخ! «طوفان، والجراد، والقمل» شپش، حیوان ریز. «ضفادع» «ضفدعه» قورباغه. «والدم» خون، «وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْز» قتی رجز و نکبت بر اینها واقع شد، طرفدارهای فرعون دیدند از هر طرف بلا به سمتشان آمد، متوسل شدند. چه کسی متوسل شد؟ بحث ما توسل است. یعنی کفار هم متوسل شدند. آیهی توسل این است. «یا موسی» ای موسی! «ادْعُ لَنا رَبَّک» «ادْعُ» دعا کن. «لَنا» «لَنا» را شما معنا کنید. برای ما، «ادْعُ لَنا رَبَّک» از رب، از پروردگارت دعا کن. چه؟ «بِما عَهِدَ عِنْدَک» «بِما» ای موسی! دعا کن برای ما. از پروردگارت بخواه، به آن تعهدی که نزد خدا داری، بالاخره تو با خدا یک تعهدی داری. یک قراری داری. یک رابطهای داری. که چه؟ که «لَئِنْ کَشَفْتَ عَنَّا» «لَئِنْ» یعنی اگر، «کَشَفْتَ» کشف کنی. یعنی برطرف کنی. «لَئِنْ کَشَفْتَ» اگر کشف کنی. «عَنَّا» یعنی از ما، «الرِّجْز» یعنی بدبختی را، اگر این بدبختیها را از ما دعا کن برطرف شود، «لَنُؤْمِنَن» ما حتماً به تو ایمان میآوریم. «وَ لَنُرْسِلَنَّ مَعَکَ بَنی إِسْرائیل» (اعراف/134) «وَ لَنُرْسِلَنَّ» میفرستیم برای تو«مَعَکَ» با تو بنی اسرائیل، دیگر بنی اسرائیل هم اسیر نمیکنیم. بنی اسرائیل که اسیر ما است،آزادشان میکنیم. «فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنهُْمُ الرِّجْزَ إِلىَ أَجَلٍ هُم بَالِغُوهُ» وقتی بلا برطرف شد، باز هم «یَنکُثُون» (اعراف/135) یعنی به قولشان عمل نکردند. خوب کجایش توسل است؟ کدام کلمهها کلمهی توسل است در این آیهها که نوشتم؟ آفرین… «یَامُوسىَ ادْعُ لَنَا» دعا کن. چه میخواهم بگویم؟ میخواهم بگویم: حالا گرچه وهابیها به شیعهها میگویند: شما مشرک هستید. وهابیها به ما میگویند: شما مشرک هستید، برای اینکه میگویید: یا حسین، یا اباالفضل! ما میگوییم: مسلمان هستیم. توسل در قرآن است. این هم توسل است. «یَامُوسىَ ادْعُ» موسی دعا کن. پیداست کفار هم وقتی گرفتار نکبت میشوند، میفهمند که باید پهلوی اولیای خدا بیایند با اولیای خدا، متوسل شود.
4- توسّل، امری فطری و انسانی است
ممکن است بگوید: خوب، اینها طرفدارهای فرعون بودند. بله، اولاً این نشان دهندهی این است که توسل یک چیز فطری است. توسل یک چیز فطری است. یعنی اگر به یک بچه حمله شد، میگوید: مامان! چینی و مالزی و و اندونزی هم ندارد. سفید و سیاه هم ندارد. یعنی یک کسی که احساس خطر کرد، خودش را به یک قوی میخواهد پناه ببرد. پناه بردن به یک قوی، یک چیز فطری انسان است. علاوه بر اینکه خدا رد نکرده است. یک قانون داریم هرچیزی را که خدا نقل کرد و رد نکرد، معلوم میشود خدا قبول دارد. چیزهایی که خداوند از قول دیگران نقل میکند که حرف چرندی است، فوری خدا میگوید: این را گفتند اما اینطور نیست. «کلا» گفتند: خدا امسال «اکرمنی» خدا امسال «اهاننی» «کلا» ولی اینطور نیست. اینطور نیست که خدا به شما احترام بگذارد. خدا به شما توهین کند. پارسال به تو دادیم. به فقرا ندادی، امسال از تو گرفتیم. «کَلاَّ بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتیمَ» (فجر/17) نگویید: امسال باران آمد. امسال… پارسال باران آمد. امسال باران نیامد. امسال خوب است. پارسال بد است. به عکس است. نه اینطور نگویید. «کلا» یعنی حرفهایی را که خدا نقل میکند، اگر حرف نامربوطی باشد خدا دو تا کار میکند. یا میگوید: «کلا» یعنی فکرت درست نیست. یا میگوید: «سبحانه» منزه است خدا. مثلاً میگفتند: خدا دختر دارد. «سبحانه» خدا دختر ندارد. اصلاً اولاد ندارد. نه پسر نه دختر! پس چرند… اگر حرف چرندی را نقل کردند، اگر چرند… اگر حرفی نقل شد که چرند باشد، یا میگوید: «کلا» یعنی بیخود میگویی. یا «سبحانه» خدا منزه است. بیخود میگویی. اما اگر خدا یک چیزی را نقل کرد، «کلا و سبحان» پشت سرش نبود، پیداست حرف درست است. اینجا خدا از قول فرعونیها نقل کرده است. که فرعونیها آمدند گفتند: «یَامُوسىَ ادْعُ لَنَا» خدا حرف فرعونیها را نقل میکند و رد هم نمیکند. پس پیداست کار درست است. این یک نکته….
عرض کنم به حضور شما که مسئلهی دیگر اینکه اینقدر سختی بر اهل بیت نازل شده که حالا انفجار حزب جمهوری و 72 تن و مرحوم آیت الله شهید مظلوم بهشتی که این بحث هم ظاهراً شب شهادت ایشان، سالگردش پخش میشود، وقتی انسان غصهها را میبیند، بعد میبیند که عجب! میلیونها برابر بالاتر از بهشتی هم منفجر شدند. قبر امام حسن عسگری! قبرستان بقیع. اینها چرا منفجر میکنند؟ افرادی هستند کلهی پوکی دارند.
5- گنبد و بارگاه بزرگداشت توحید است
میگویند: گنبد شرک است. میگوییم: اتفاقاً اگر یک آدم موحدی پرچم دست گرفت، شما در جبهه پرچم را به یک آدم قوی میدهید که بگویید: این پرچمدار است. علمدار است. پرچم دست این است. چون این قوی است. تا در دست این باشد پرچم زمین نمیافتد. ما اگر یک جایی پرچم نصب کنیم، که مثلاً اینجا جمهوری اسلامی است پرچم ایران است. روی کشتیها پرچم میزنند. پرچم پارچهای است زود از بین میرود. ما میخواهیم بگوییم: یک مرد موحد اینجا خوابیده است. پارچه هم بزنیم از بین میرود. به جای پارچه روی مزارش، روی قبرش، ساختمان میسازیم. پس گنبد علامت این نیست که ما گنبد میپرستیم. یا ضریح میپرستیم. آنها فکر میکنند که ما در مقابل امام حسین که میگوییم: «السلام علیک یا ابا عبدالله!» ما آهن میپرستیم. بابا در خانهی ما هم آهنی است. ما هیچ وقت آهن در خانهمان را نمیبوسیم. این آهن حرم را میبوسیم. انگشترخانمها هم طلا است. ولی هیچ خانمی این طلای انگشترش را نمیبوسد. اما طلایی که کنار حرم امام رضا است میبوسد. ما هر چرمی را نمیبوسیم. این چرم چون جلد قرآن است، میبوسیم. وگرنه کفشها هم چرمی است. هیچ کس کفش خودش را نمیبوسد. تو متوجه نیستی. اینقدر کله کار نمیکند که بفهمی ما که ضریح میبوسیم، نه به خاطر آهنی، خانهی ما هم آهنی است. جلد قرآن را میبوسیم نه به خاطر چرم! کفشمان هم چرم است. این به خاطر قداست است. پیراهن یوسف، پنبه بود، منتها ما هر پنبه را نمی بوسیم. این پنبه چون به بدن یوسف مالیده شده بود، این پیراهن را انداختند روی چشم یعقوب، «فَارْتَدَّ بَصیراً» (یوسف/96) در طلایی امام رضا مهم است. قبرستان بقیع،… ما برای… موحد میخواهیم علامت بزند. بنابراین این گنبد و بارگاهها پرچم توحید در منطقه است. یعنی علامت این است که ای مردم دنیا، بدانید فکر کسی که اینجا خوابیده زنده است. کسی که فکرش زنده است روی مزارش گنبد و بارگاه میسازند. که به دنیا بگویند: این کسی که زیر گنبد خوابیده دارای فکری بود و هنوز فکرش زنده است. این علامت زنده بودن فکر است. علامت زنده بودن فکر است. وگرنه حالا مثلاً فرض کنید بگوییم که خوب، اصلاً ما الآن در ایران قسمت قطعهی شهدا را از باقی افراد جدا میکنند. برای آنها یک حسابی باز میکنند. میخواهند بگویند: بابا اینها برای انقلاب جان دادند. برای اسلام جان دادند. شهید شدند. ما اگر محل حزب جمهوری را یا بر مزار بهشتی، یا بر مزار هر شهید بلند پایهای، به قول امام فرمود: بهشتی یک ملت بود. اگر ما بر مزار اینها یک ساختمان ساختیم معنایش این نیست که ما ساختمان پرست هستیم. معنایش این است که مرد خدا اینجا است. فکرش زنده است. چون فکرش زنده است، میخواهیم به دنیا اعلام کنیم فکر این زنده است. در دنیا عکس افراد دانه درشت را روی اسکناسها میزنند. چرا؟ برای اینکه مردم آن کشور از رهبر آن کشور غافل نشوند. وگرنه حالا عکس ایشان روی اسکناس باشد، یا عکس رهبر آن کشور نباشد که از اسکناس کم نمیکند. اینطور نیست چون عکس، چون اسکناس عکس دارد ما کاهو را کیلوی چند میدهیم؟ اگر عکس نداشته باشد هندوانه را کیلوی چند میدهیم؟ یعنی در خرید و فروش کسی نگاه به عکس نمیکند. ولی محو عکس یعنی محو فکر،…
6- تخریب بناها و ساختههای شرک آلود
چرا امام که آمد فرمود: قبر رضاشاه را خراب کنید؟ گفتند: آقا باشد موزه باشد. کتابخانه باشد. میز پینگ پنگ بگذاریم بچهها در آنجا بازی کنند. ببینید گفت: اگر ساختمانی به اسم رضا باشد، فکر رضاشاه هم میماند. محو کنید تا بگوییم شاهنشاهی در کشور تمام شد. گفتند: آقا ساختمان، میدانی چقدر قیمتش است؟ فرمود: هرچه می خواهد قیمتش است. باید خراب شود. اینکه آجر است. حضرت موسی به سامری گفت: با این طلاها گوساله درست کردی. من قرآن میخوانم شما ترجمه کنید. «لَنُحَرِّقَنَّه» تحریق، یعنی چه؟ آفرین… احراق! «لَنُحَرِّقَنَّه» قطعاً این گوسالهی طلا را آتش میزنم. «ثم..» این عربیهایی که میخوانم قرآن است. «ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیَمِّ نَسْفاً» (طه/97) آتش میزنم و خاکسترش را به دریا میریزم. شما آخوندها به ما میگویید: نصف لیوان آب را دور بریزیم اسراف است. حالا خودت چند کیلو طلا را آتش میزنی؟ ما برای دو مثقالش اشک میریزیم. صد کیلو طلا هم هست باید آتش بگیرد. چرا؟ برای اینکه این گوساله جای خدا را گرفت. و سامری مردم را دعوت کرد و گفت: خدای شما «هذا إِلهُکُمْ» خدای شما همین گوساله است. گفت: «وَ إِلهُ مُوسى» (طه/88) چقدر هم پُررو! گفت: خدای موسی هم همین گوساله است. اگر یک سامری پیدا شد گوساله درست کرد، گوسالهاش هرچه هم قیمت… بنابراین بعضی چیزهای قیمتی باید از بین برود. نباید بگوییم: میراث فرهنگی است. میراث فرهنگی برای ما شرف است که باعث عقل و رشد ما باشد. اگر یک میراث فرهنگی علامت سقوط ما است، یک جاهایی ما باید میراث فرهنگی را حفظ کنیم. امام صادق مهماندار شد. به مهمانش گفت: که جد پنجم من علی ابن ابی طالب در مسجد کوفه شهید شد. آن پیراهنش که خونهای مغز علی روی آن ریخته است، پهلوی من است. میخواهی ببینی؟ گفت: بله! گفت: اگر میشود ببینیم. امام صادق رفت پیراهن حضرت علی را آورد که قطرات خون روی آن پیراهن بود. این چرا…؟ به خاطر اینکه مظلومیت علی باید فراموش… امام صادق این پیراهن را… خوب از امام امیرالمومنین به امام حسین رسیده است. از امام حسین رسیده به… نه از امیرالمومنین رسیده به امام حسین، به امام سجاد، بعد به امام باقر، بعد به امام صادق، یعنی امام صادق چند پشت این پیراهن را، این میراث فرهنگی یک جاهایی باید حفظ شود. آنجایی که علامت عزت است.
عالمی را صدام میگوید: او را بکشید. تیر در قلبش می زنند. اتفاقاً یک قرآن هم در جیب این آیت الله بوده است. این تیر در قرآن میرود. از قرآن در قلبش میرود و از آنطرف در میآید. الان آن قرآن هست. این نسل این آیت الله باید این قرآن را نگه دارند. که پدربزرگ ما قرآن در جیبش بود. روی قلبش تیر صدام رفت از داخل قلب قرآن آنطرف رفت. یک سری جاها که نشانهی مظلومیت است، نشانهی عزت است، نشانهی این است که بدن ما سوراخ سوراخ شد، اما یک وجب زمین را به صدام ندادیم. نشانه این است که زیر سُم اسب رفتم اما زیر بار زور نرفتم. نشاندهندهی این است که من بچهام روی دستم تکه تکه شد ولی دست از هدفم برنداشتم. نشانهی مقاومت، نشانهی ایثار، اینجا باید باشد. و توسل، آیهی قرآن است. مبنای توسل… خوب، و استمداد کردن هم چون پرچم پارچهای زود از بین میرود. یک پرچم…
یک وقتی از مکه میآمدم. برای اطرافیان که دور من بودند پاسدارها و رفقا یکی یک جعبه پیچ گوشتی آوردم. آخر پیچ گوشتی هم آهن است. سنگین بود. خیلیها در فرودگاه به من خندیدند. گفتند: آخر آهن از مکه سوغاتی میآوری؟ آخر کدام عاقلی این کار را میکند؟ گفتم: آخر من دیدم ساعت بیاورم، از بین خواهد رفت. پارچه بیاورم. پیراهن بیاورم، هرچه بیاورم دو سال، سه سال از بین میرود. فکر کردم چه چیز از سوغاتی بیاورم که تا روز قیامت نه بپوسد، نه بترشد. نه مدلش عوض شود. دیدم جعبهی پیچ گوشتی، سنگین است. حمالیاش خیلی من را اذیت کرد. ولی عوضش هنوز پاسدارهایی که بیست سال پیش پاسدار ما بودند، میگویند: حاج آقا آن جعبهی پیچ گوشتی را داریم. خودشان هم خندیدند. ما اگر بنا باشد یک پرچم روی قبر شهید بگذاریم، که باد ببرد. باران ببرد. تگرگ بنا است. اسلام برای یادگار شهدا گفته است مهر کربلا در جیبتان باشد. مهر کربلا یعنی حسین زنده است. اما وقتی عکس شهید را میگذاریم، بعد دو سال باران و برف دوباره باید داربست بزنیم. باید عکس را بازسازیاش کنیم. برنامههای اسلام است. اسلام نگفته چند سانتیمتر آب کر است. گفته: سه وجب و نیم در سه وجب و نیم، در سه وجب و نیم، دیگر هرکسی این هیچ وقت کهنه نمیشود. ادم از اول تولد تا آخر مرگ، وجبش با او هست. نگفت دست و صورتتان را میشویید چند سانت در چند سانت، حالا متر از کجا بیاورم. سانت از کجا بیاورم. گفته: ببین، از اینجا که مو است. تا این چانه! اینجا پیداست هیچ وقت گم نمیشود. این طولش، عرضش هم از انگشت تا انگشت وسط. این مقدار باید شسته شود. تا آرنج گفتند. هرکسی آرنجش باشد. فردا عید فطر است. نگاه کن اگر ماه را دیدی فردا عید فطر است. یعنی این دیگر تاریخ مصرف ندارد. مکه از کجا شروع کنیم؟ حجر الاسود، این سنگ… این سنگ پیداست. یک سنگی است، کنار کعبه میگوید: از اینجا شروع کن. صفا و مروه چند متر… میگوید: ببین آن کوه صفا است. آن کوه مروه. وسطش هم بیا و برو. یعنی کوه، ماه، وجب، آرنج، مو، چانه، انگشت شصت، انگشت وسط، یعنی ملاکهای قرآن ملاکهایی است که تاریخ مصرف ندارد. یکی از امتیازات اسلام است. وگرنه اگر میگفت: آب کر 185 لیتر که شد آب کر است. حالا من لیتر از کجا بیاورم؟ چه میدانم لیتر از کجا بیاورم؟چالهی آب را نمیدانم به مقدار کر هست یا نه؟ میگوید: وجبت که با تو است. خلاص! اسلام معیارهایش خیلی معیارهای طبیعی است. دلایل ماندگار، طبیعی، پس
حرف ما تمام، بحث ما چه شد؟ توسل ریشه در فطرت دارد. حتی منحرفین، و طرفداران فرعون هم که دیدند گیر کردند، برای نجات خودشان، متوسل شدند. پس توسل ریشه در فطرت دارد. این مسئلهی مهمی است که گفتم. دوم آیهی قرآن هم هست. «بِحَبْلِ اللَّه» البته حبل الله شامل «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَه» امیرالمومنین وسیله مطلق است نگفته چه. مثل اینکه می گویند: پذیرایی کن. حالا عدس بدهیم. یا پلو بدهیم. پیتزا بدهیم. ساندویچ بدهیم. آن دیگر اختیارش با خودت است. وسیله، بهترین نمونههایش ایمان به خدا، جهاد در راه خدا، اقامهی نماز، اینها همه وسیله است. یکی هم از وسیلهها اولیای خدا است.
7- توسّل برادران یوسف به حضرت یعقوب
برادران یوسف وقتی فهمیدند غلط کردند که یوسف را در چاه انداختند آمدند متوسل شدند. گفتند: «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا» (یوسف/97) باباجان، در حق ما دعا کن. ما غلط کردیم، برادرمان را در چاه انداختیم. یعنی پسرهای مجرم، امدند پهلوی پدر و به پدر متوسل شدند. ممکن است بگویند: خوب، آنجا یعقوب زنده بود. ما میگوییم اگر توسل به غیر خدا شرک است، زنده و مرده، چه؟ شما میگویید: غیر خدا بد است. «دُونِ اللَّه» بد است. «دُونِ اللَّه» چه زنده باشد. چه مرده باشد. علاوه بر اینکه شهدا به قول قرآن مرده نیستند. «بَلْ أَحْیاءٌ» فکر میکنید اینها مرده هستند. شهید زنده است. خود خلیفهی دوم عمر، به قبر عباس، عموی پیغمبر متوسل شد. این را صحیح بخاری هم آورده است. صحیح بخاری از مهمترین کتابهای اهل سنت است. که عمر برایش مشکلی پیدا شد، آمد سر قبر عباس متوسل شد. توسل یک چیزی است که جز یک فرقهی محدود وهابیهای کج فکر، همهی مسلمانها، سنیها هم قبول دارند. شیعهها هم قبول دارند. فقط یک قشری از سنیها، وهابیها قبول ندارند و اینها را شرک میدانند. میگویند: تو که میگویی: یا حسین، مشرک هستی. هیچ کسی را غیر خدا صدا نزنید. حال آنکه آیات قرآن داریم غیر خدا را هم صدا زنید. «ثُمَّ ادْعُهُن» به ابراهیم گفت: «ادع» دعا کن. یعنی دعوت کن این پرندهها را که در هم کوبیدی بگو بیایند. یعنی چه؟ «لا تَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُول» (نور/63) خود قرآن گفته: پیغمبر را صدا بزنید.
8- سلام خداوند به اولیای خود در قرآن
میگویند: سلام نکنید، شرک است. شما میگویید: «السلام علیک یا امام حسین» شرک است. برای اینکه امام حسین که مرد، انگار چوب است. انگار نعوذ بالله سنگ است. میگوییم پس اول مشرک خود خدا است. چون خدا به مردهها سلام کرده است. «سَلامٌ عَلى نُوحٍ» «سَلامٌ عَلى إِبْراهیمَ» (صافات/109) عربیهایی که میخوانم قرآن است. «سَلامٌ عَلى مُوسى» (صافات/120) اگر سلام کردن شرک است پس اول مشرک خود قرآن است. این حرفها چیست؟ فکر انحرافی است. ما به اولیاء خدا عشق میورزیم و به آنها توسل پیدا میکنیم. واسطهی فیض ما هستند. همینطور که معلم و استاد دانشگاه واسطهی علم برای بچه است.
خدایا روز به روز معرفت ما، و مودت ما و اطاعت ما را نسبت به خودت، و اولیائت محکمتر بفرما. البته مشرکین هم میگفتند: بتپرستها، متوسل به بت میشویم. منتها بتها سنگ هستند. جماد هستند و خدا اجازه نداده است. اما اولیاء خدا را خدا اجازه داده است. این بحث تمام، فکر میکنم بحث توسل یک بحث دیگر هم داشته باشیم که اگر بینندهها بحث را دنبال کنند، یک نیم ساعت دیگر بحثهای خوبی را هم خواهم داشت. انشاالله.