موضوع بحث: مومن، ویژگی ها، رمضان 59
تاریخ پخش: 28/04/59
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و صلّی الله علی سیدنا و نبینامحمد و علی آله و لعنه الله علی اعدائهم من الآن الی قیام یوم الدین. »
در نشست قبل گفتیم که مردم چهار دسته هستند:
1- مؤمن
2- کافر
3- منافق
4- فاسق
حال در این جلسه از زاویه دیگری تقسیم بندی میکنیم. عدهای هم عقاید را قبول دارند و هم احکام را میپذیرند و عمل میکنند. عدهای نه عقاید دارند و نه احکام را میپذیرند. عدهای عقاید را قبول میکنند ولی به احکام عمل نمیکنند. عدهای به عقاید معتقد نیستند ولی عملاً احکام را قبول میکنند.
1- اگر کسی هم عقاید را پذیرفت و هم عمل کرد مومن است.
2- اگر کسی نه عقیده داشت و نه عمل کرد، کافر است.
3- اگر کسی عقیده داشت و عمل نداشت فاسق است.
4- اگر کسی عقیده نداشت و ظاهراً عمل کرد منافق است.
1- ایمانی که براساس فکر باشد ارزش دارد
ایمان: اصولاً ایمان باید بر اساس فکر باشد. در قرآن چند نوع ایمان است. قرآن میگوید این ایمانها ارزش ندارد. یکسری ایمانها هوسی است. «إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّن»(انعام/116) قرآن میگوید اینها از روی علم نیست. براساس یک گمانهایی ایمان دارند. ایمانی که از روی علم نباشد ارزش ندارد.
چون قبلا در مورد ایمانهای بی ارزش بحث کردیم، فقط یک اشاره میکنم.
1- ایمان موسمی: قرآن میگوید یک عده از مردم ایمان دارند اما ایمانشان موسمی است «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّه مُخْلِصینَ لَهُ الدِّین»(عنکبوت/65) وقتی در دریا میروند و میخواهند خفه بشوند، سوار کشتی میشوند. وقتی کشتی واژگون بشود و احساس خطر کنند میگویند: یا الله. «فَلَمَّا نَجَّاهُمْ» وقتی نجاتشان دادیم بد مستی میکنند. اینها ایمانهای موسمی است.
2- ایمان یک بعدی: یک دسته هستند که بعضی چیزها را قبول دارند و بعضی چیزها را قبول ندارند مثل التقاطی ها. ایدئولوژی اسلامی اقتصاد مارکسیست.
3- بعضی ها ایمانشان ایمان منهای عمل است. «حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُون»(عنکبوت/2) خیال میکنند همین که مردم گفتند ما ایمان داریم همین بس است «لا یُفْتَنُون» و ما اینها را امتحان نمیکنیم. پس باید عمل هم باشد.
4- ایمان هوسی که قرآن میگوید «إِنْ یَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّن» ارزش ندارند. ایمانی که ارزش دارد ایمانی است که براساس فکر باشد. قرآن میگوید: مومنین سحرها و شبها چند دقیقه در آفرینش آسمانها و زمین تفکر کنند. فکر کردن از صفات مومنین است. «إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» این فریاد از درونشان بر میخیزد و سلولهای بدنشان هم این گواهی را میدهند. آیههای آخر سوره آل عمران است. «إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیْلِ وَ النَّهارِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْبابِ»(آل عمران/190) در آفرینش زمین و آسمان و در آفرینش شب و روز، در اختلاف شب و روز، در این نظم و در این هماهنگی و تدبیر نشانههایی است برای کسانی که میخواهند فکر کنند. برای کسانی که عقل و شعور دارند. «الَّذینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیاماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ»(آل عمران/191) مردان خدا کسانی هستند که «یَذْکُرُونَ اللَّهَ» ذکر خدا میگویند و خدا را یاد میکنند. یاد خدا فقط «لا اله الا الله» نیست. امام میگوید: «لا اله الا الله و سبحان الله» ذکر خدا هست اما یاد خدا باید در همه جا باشد. فرد خوب کسی است که وقتی پای گناه وسط میآید به یاد خدا بیفتد. مثلا وقتی باید یک چیزی را امضا کند که کار باطلی است به یاد خدا بیفتد و بگوید: نه من این را امضا نمیکنم. «یَذْکُرُونَ اللَّهَ» یاد خدا باشند. «قِیاماً» وقتی ایستاده است «وَ قُعُوداً» وقتی نشسته است «وَ عَلى جُنُوبِهِمْ» وقتی روی پهلو خوابیده است. مردان خدا کسانی هستند که ایستاده، نشسته، خوابیده در همه حال به یاد خدا هستند. «وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در آفرینش تفکر میکنند و بعد از تفکر کردن، ایمانشان را اظهار میکنند. بعد میگویند: «رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» خدای! این دنیا را درست نکردی برای اینکه طویله باشد. ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا من بخورم و رفاه و مسکن و آزادی داشته باشم. به خورشید بگویم: بتاب! چشم میتابم. اقیانوس بخار شو، چشم بخار میشوم. بخار ابر شو. ابر باران شو. جاذبه زمین باران را پایین بکش. درخت مواد غذایی را از زمین بالا بکش. ابرو باد و مه و خورشید میتابد. اقیانوس بخار میشود. بخار ابر میشود. ابر باران میشود. باران به زمین میریزد. ریشه درخت مواد غذایی درست میکند، سیب میشود. من سیب را میخورم و بعد شعار میدهم. شعار من آزادی، رفاه، مسکن است. خوب بعد از آن چه؟ هیچ! یعنی ابر و باد و مه و خورشید و فلک همه برای انسان است و انسان بسوی هیچی است. این جهان بینی مادی است. کسی که خدا را کنار گذاشت تفسیرش از هستی این میشود. میگوید: تمام هستی برای من، من برای خوراک، پوشاک، مسکن و سرنوشتم هیچ است. یعنی همه برای هیچی است.
«وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» در آفرینش فکر میکنند و بعد میگویند: خدایا «ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً» این ها را برای بطالت و هیچ چیز شدن نیافریدی. «سُبْحانَکَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ» حالا که هدف داری، حالا که باطل نیست و این آفرینش بر اساس یک هدف است پس من هم باید هدفم را تشخیص بدهم. خدایا بی هدف کار نکنم. اگر همه راه میروند من در این وسط راه باطل نروم که وصله ناهمرنگ میشوم. چون همه هستی دارند راه حقی را میروند. من وصله ناهمرنگ نشوم. «فَقِنا عَذابَ النَّارِ» مرا از آتش جهنم حفظ کن. مرا حفظ کن از اینکه به راه انحرافی نروم. میخواهم بگویم «وَ یَتَفَکَّرُونَ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» فکرمی کنند بعد ایمانشان را اظهار میکنند. میگویند «رَبَّنا» یعنی ربنای ایشان زبانی نیست فکر میکنند و بعد «رَبَّنا» میگویند. وقتی انسان فکر کرد و «ربّنا» گفت استقامت دارد. کسانی که زود «ربّنا» میگویند و فکر نکرده «ربّنا» میگویند، زود هم از «رَبَّنا» گفتن میافتند. مومن برای این هستی هدف قائل است. مومن وقتی نگاه به هستی میکند، هستی برایش درس است.
2- مؤمن همه هستی را نشانه میبیند
مومن همه هستی را که میبیند به دید آیه میبیند. آیه یعنی چه؟ آیه به معنی نشانه است. آدم به نشانه که رسید پای نشانه دفن میشود یا به نشانه نگاه میکند و رد میشود. نشانه معنایش این است که نگاه کن و رد شو ولی ما پای این نشانه ها میمانیم تا بپوسیم و دفن بشویم. یعنی طبیعت آیه است و فرق بین دید الهی و دید مادی این است. خداپرست وقتی طبیعت را میبیند، وقتی قانون طبیعی را کشف میکند، وقتی از طبیعت استفاده میکند، میبیند که همه طبیعت و قوانین طبیعی آیه و نشانه است. یعنی از این قانون پی به مقنن میبرد. اگر هم یک وقت قانون دیالتیک او در صفحه آخر ثابت شد و اگر هم یک وقت تز و آنتی تز او قطعی شد، میگوید: خیلی خوب ما با زحمت قانونی را کشف کردیم. اما کشف قانون ما را بی نیاز از وجود مقنن نمیکند. این دیگران هستند که وقتی یک قانون کشف میکنند، میگویند: آهای! ما دیگر نیاز به خدا نداریم. ما قانون را کشف کردیم. این یعنی چه که ما به خدا نیاز نداریم؟ تازه این را که کشف کردی باید ببینی که قانونگذار آن که بوده است؟ شما اگر یک 10 تومانی در اتاق پیدا کردی، باید ببینی که از جیب چه کسی افتاده است؟ این آقایان تا یک قانونی کشف میکنند میگویند: آهای! ما فلان چیز را کشف کردیم. ما دیگر مقنن نمیخواهیم. اولین راه کشف قانون تازه این است که ببینی قانونگذار کیست؟ نشانههایی از طبیعت را پیدا کنی. نشانه مومن به خدا این است که هستی را منظم میداند. این جهان بینی مومن است.
3- هستی در نظر مؤمن منظم و هدفدار است
جهان بینی مومن این است که هستی نزد او منظم است. «قَدَّرْناهُ»(یس/39) همه چیز را مقدر کرده است. «الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ بِحُسْبانٍ»(الرحمن/5) خورشید وماه روی حساب است و سرنوشت حساب شده دارند. «کُلٌّ یَجْری لِأَجَلٍ مُسَمًّى»(رعد/2) مدت دارند. هدف دارند. هستی به چشم یک مومن به خدا نظم دارد. سرنوشت دارد. مدت دارد. قانون دارد. انسان هم همینطور است. نزد مومن به خدا هستی بی عیب است. مومن به خدا هستی را بی عیب و محکم میداند. «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ»(سجده/7) «أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ»(نمل/88) میگوید: هر چیزی محکم درست شده است. همه را آفرید و یک راهی هم برایش قرار داد. حرکت درون اتم هدف دارد. نظم و حساب دارد. حرکت کهکشان و خورشید هدفدار است و نظم دارد. بینش او یک بینش مستدل است. گنگ نیست. یک نفر که به خدا ایمان ندارد، اصلاً مات و مبهوت است.
ببینید شما که در خیابان میروید اگر ماشین به شما بخورد میافتید. ما را به بیمارستان میبرند. بیهوش هستیم. بعد که به هوش میآییم، میگوییم اینجا کجاست؟ این چیست؟ شما چه کسانی هستید؟ من اینجا چه میکنم؟ چه وقت آمدم؟ چه کسی مرا به اینجا آورد؟ من چه وقت از اینجا میروم؟ همه چیز مبهم است؟ اینجا باید یک آدم عاقل باشد که به او بگوید: برادر الحمدالله خطر رفع شده است. شما از خیابان رد میشدی که یک ماشین به شما خورد و شما بیهوش شدی. دو روز است که شما را به اینجا آورده ایم. حالا شما به هوش آمدی. این هم آقای پزشک است. فردا هم مرخص میشوی. باید یک کسی برای او همه چیز را بیان کند. اگر یک کسی بالای سر او نباشد تا همه چیز را برایش بیان کند، هستی برایش گنگ است. آمدهای این جا چه کنی؟ خدا مرا آورده است. چرا تو را آورده است؟ خدا را حکیم میدانم. من را آورده برای اینکه راه حق را بپیمایم. آمدهام تا حق را بشناسم و در میان راه ها حق را انتخاب کنم. آمدهام تا رشد پیدا کنم. رشد من این است که خدا گونه بشوم. حرکت الهی بکنم. کجا میروی؟ من بسوی معاد میروم. آنجا اتصال به انواع نعمتها درجوار خدا وجود دارد. پیوست به ابدیت است. خدا تو را آفرید؟ بله! روی حساب آفرید؟ بله! هدف داری؟ بله! سرنوشت داری؟ بله!
اما کسی که به خدا ایمان ندارد، وقتی میگوییم: چه کسی تو را درست کرد؟ میگوید: هیچ کس. هدف داری؟ نه! درآفرینش تو شعور نبوده است؟ نه! کجا میروی؟ بسوی پوچی. عاقبت چه میشوی؟ هیچ. نه هدف، نه صاحب، نه شعور، نه طرح، نه طراح، نه آینده روشن نه گذشته روشن، هیچ چیز نداری. مومن به خدا در جهان بینی الهی روشن است. هستی سرش معلوم نیست. عاقبتش هم پوچی است. وقتی میگوید: هستم. میگوید: همینطور بی خودی هستم. آین آقا کیست؟ این آقا خلق است. خوب خلق کجا بود؟ این هم بیخودی درست شد. شما یک سری موجوداتی هستید که بیخودی درست شده اید. یعنی نقشه و طرحی در ساختن شما بکار نرفته است. بی نقشه درست شده اید. من هم بی نقشه درست شده ام. دو تا بی نقشه مقابل هم ایستاده ایم. آن وقت دو تا بی نقشه هیچ مسئولیتی در برابر هم نداریم. برای اینکه شما چه کسی هستید که من مسئول در برابر خلق باشم. یک سری از موجودات که بیخود درست شدهایم و رو به بی خودی هم میرویم. من هم بیخودی درست شدهام و رو به بیخودی هم میروم. هر دو پوچ میشویم. این رقم دید مسئولیت آور نیست.
حالا بعد از آن که مقداری درباره وضع فکری مومن گفتم، یک مقدار هم دربارهی وضع عمل مومن بگویم. مومن چه حالتی دارد؟ مومن خودش را زیر نظر میداند. قرآن در آیههای زیادی مومن را تعریف کرده است. در سوره مومنون، سوره فرقان، سوره بقره از مومنان تعریف کرده است. علی بن ابیطالب وقتی میخواهد از مومنین تعریف بکند غوغا میکند و میگوید: مومن این شرایط را دارد.
اول اوصاف مومن را بگویم. ببینید شما جز آن هستید یا نیستید. خودمان را با این آیه ها تطبیق بدهیم. من چند آیه از سوره فرقان را برایتان معنا میکنم که بدانید بندگان خوب خدا چه کسانی هستند. «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»(فرقان/63) عباد جمع عبد است. «الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً»
4- مؤمنان در زندگی و حرکتشان متواضعند
1- بنده خدا کسانی هستند که «یَمْشُونَ» روی زمین حرکت میکنند اما «هَوْناً» بدون تکبر و با تواضع راه میروند. برادران سوار موتور و ماشین که میشوید خیلی ویراژ ندهید. سوار اسب که میشوید او را نزنید تا بالا بپرد. ژست نگیرید. خودمانی باشید. حالا این برای راه رفتن است. ولی مؤمنان زندگیشان تواضع دارد. یعنی فقط در حرکتشان تواضع ندارند. اصلاً وضع زندگی اینها مردمی است. امتیاز طلب، انحصار طلب، خودخواه، متکبر نیستند. اگر استاد دانشگاه است ولی گاهی پهلوی خادم مینشیند و یک چای میخورد. اگر یک آیت الله است پهلوی طلبه هم مینشیند. اگر جوان فوق لیسانس است گاهی با بچه مدرسهای هم توپ بازی میکند. پیغمبر اکرم با اصحابش مسابقه میگذاشت. اینطور نیست که بگوییم: نه! پیغمبر باید با علی بن ابیطالب مسابقه بگذارد. خیلی خودمانی هستند. مومن باید خودمانی باشد. برادر اگر بزرگی، پایین جلسه هم بنشینی بزرگ هستی. اگر کوچکی هر جا بنشینی کوچک هستی. ان شاءالله اگر انقلاب فکری و اخلاقی در ما بوجود بیاید یک سری حرفها کم میشود. در مقابل حرف حق ناراحت نمیشویم. میگوید: آقا برو در صف بایست. این پسر چه کسی بود که به من توهین کرد؟ نه آقا توهین نکرد. گفت: برو در صف بایست. منتهی شما فوق لیسانس هستی و بنده حجه الاسلام هستم. وقتی به من میگویند: برو در صف ناراحت میشوم. من متکبر هستم ولی او حرفش درست است. متکبر کسی نیست که فقط ژست بگیرد گاهی حرف حق را به تو میزنند و تو ناراحت میشوی پس تو متکبر هستی. اگر به شما گفتند: آقا سلام کن و شما بگویی: به شما مربوط نیست، پس متکبر هستی. بندگان خدا تکبر ندارند.
2- «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» وقتی افراد جاهل این ها را مخاطب قرار میدهند، در برخورد مومنین با جاهل «قالُوا سَلاماً» با مسالمت و با تعادل برخورد میکنند. نمیگویند تو برو با همهشان خودت صحبت کن. تو هنوز به آنجا نرسیدهای که از من ایراد بگیری. فرض میکنیم حرف را نمیفهمد، باید برایش توضیح داد. فرض میکنیم مقام شما را نمیداند. مثلا شما سروان هستی ولی او به شما آقای پاسبان گفت. خوب شما مؤدب باش. شما دبیر هستی اما او به شما میگوید: شنیدم که شما معلم هستی. نخیر! من دبیر هستم. مؤدب باش. ژست نگیرید. به پیغمبر میگفتند: «إِنَّا لَنَراکَ فی سَفاهَهٍ»(اعراف/66) ما که نگاهت میکنیم، میبینیم که تو خل و سفیه هستی. پیغمبر میگفت من سفیه نیستم. میگفت: «لَیْسَ بی سَفاهَهٌ»(اعراف/67) «إِنَّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ»(اعراف/60) به پیغمبر دیگر گفتند: تو گمراه هستی. فرمود «لَیْسَ بی ضَلالَهٌ»(اعراف/61) من گمراه نیستم. گاهی وقتها ما به قدری متعصب و خود خواه هستیم که اگر کسی به ما بگوید: ساعت تو 5 دقیقه جلو است. داد میزنیم که ساعت من جلو است؟ چنان خشمگین میشویم که چرا به ما گفتند که ساعتت 5 دقیقه جلو است. اینکه میگویم واقعی است. این ها دلیل بر خودخواهی است. به این ها مسائل جزئی نگویید. بعضیها به من میگویند: مثال ها را خیلی سطحی میزنی. من مثال سطحی میزنم که کوچک ترها هم بفهمند. مثالهای کلی هم میشود زد. یک درجهی خودخواهی من و تو هستیم. یک درجهاش هم از ماکوچکترها هستند.
«وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» این ها برخوردهای اجتماعی است. یک روابط خصوصی هم با خدا دارند. یکی از امتیازات خط امام هم همین است. نیایش و باطن و خودسازی است. قرآن میگوید: بندگان خدا «وَ الَّذینَ یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً»(فرقان/64) کسانی هستند که بیتوته میکنند. شب ها تا صبح نمیخوابند. چه خوب است در این ماه رمضان که شبها کوتاه است، اگر کار عجلهای ندارید، اگر میشود قدری کمتر بخوابیم. «وَ الَّذینَ» کسانی که بندگان خدایی هستند «یَبیتُونَ» بیتوته میکنند. یعنی شبها نمیخوابند. بعضی وقتها که شبها نمیخوابند برای این است که برنامهای غیر خدایی دارند. بیتوته باید برای خدا باشد. «وَ الَّذینَ یَبیتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِیاماً» رحمت خدا و برکات خدا بر شهدا باد! در تلویزیون مملکت ما چه چیزی نشان داده میشد؟ الان شبها تا صبح سجده کردن و شبها تا صبح یا الله گفتن، بخاطر 60000 تا شهید است وگرنه رقاصه ها میآمدند ومی رقصیدند و جوانهای ما را از خدا غافل میکردند. اگر الآن این آیه قرآن نوشته میشود نه بخاطر من است و نه بخاطر شما، بخاطر خون 60000 تا شهید است. شهداء باعث شدند آن رقص ها رفتند.
5- مؤمنان فکر قیامتند
3- «وَ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذابَها کانَ غَراماً»(فرقان/65) بندگان خدا فکر قیامت هستند. حالا ان شاءالله چند روز هم درباره معاد صحبت میکنیم. اگر کسی بداند آینده چه طور است، حواسش را جمع میکند. اصلاً ارتش در کشورها برای احتمال خطر در آینده است. چون میگویند: در آینده یکبار حمله میشود پس حالا ما ارتش و نیروی ذخیره داشته باشیم. زنها چون دخترشان در آینده بزرگ میشود و جهیزیه میخواهد از 6 سالگی پارچه ها را در صندوق برای جهیزیه جمع میکنند. این بازاری ها چون میگویند 20 روزدیگر بدهی داریم از الآن پولهایشان را جمع میکنند. توجه به آینده آدم را از حالا کنترل میکند. مومن ها به آینده توجه دارند. این هم آیندهای بس بزرگ، آیندهای که اولیاء خدا از آن وحشت داشتند. چون میفهمیدند که بعد چه میشود؟
6- مؤمن در انفاق اسراف میکند
4- «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً»(فرقان/67) بندگان خدا کسانی هستند که «وَ الَّذینَ إِذا أَنْفَقُوا» وقتی انفاق میکنند وقتی پول خرج میکنند «لَمْ یُسْرِفُوا» اسراف نمیکنند «وَ لَمْ یَقْتُرُوا» کم هم نمیگذارند. «وَ کانَ بَیْنَ ذلِکَ قَواماً» مومن باید در پول خرج کردن میانه رو باشد. اصولاً ما یا در حال افراط و یا در حال تفریط هستیم. این که در نماز میگوییم «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ»(فاتحه/6) صراط مستقیم یعنی راهی که در آن نه افراط است و نه تفریط. گاهی در مقام رفاقت با یک کسی به قدری دوست میشویم که در حماممان، خوراکمان، کوهنوردیمان، تفریحمان، نمازمان هم میخواهیم با هم باشیم. گاهی هم میبینی چند سال است که او را ندیدهایم و جواب نامهاش را هم نمیدهیم. خوب این رفاقتها درست نیست. گاهی وقتها به قدری خودمانی میشویم که سویچ ماشین، کلید خانه را به او میدهیم. به او وام میدهیم. گاهی وقتها هم میبینی که او میمیرد و ما حتی برای تشییع جنازه او هم نمیرویم. خوب اینها همهاش افراط و تفریط است. گاهی وقتها در عروسیها هر کاری از حلال و حرام پیدا میکنند تا اینکه این مراسم برقرار شود. گاهی وقتها خرجهای واجب را انجام نمیدهیم. افراط و تفریط در همه جا مهم است. مثلاً اگر در محبت به بچه علاقه زیاد باشد، خطرناک است و بچه لوس بار میآید. اگر علاقه کم باشد عقدهای بار میآید. باید خیلی مواظب باشیم و اینکه میگویند روز قیامت پل صراط از مو نازکتر است چون زندگی در مرز حق در همین دنیا هم از مو باریکتر است. وقتی انفاق میکند، خدا به پیغمبرمی فرماید: «وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ»(اسراء/29) خیلی مچ بسته نباش و هرچه هم که داری نبخش.
حدیث داریم شخصی همه پولهایش را در راه خدا داد. پیغمبر بعد از فوتش آمد. گفتند: چند بچه یتیم و چند بچه صغیر دارد. پیغمبر فرمود: اگر من میدانستم نمیگذاشتم که او را در قبرستان مسلمانها دفن کنید. چرا کسی که بچه دارد همه پولش را در راه خدا میدهد؟ ما افرادی را داریم که به کارهای اجتماعی میرسند و دیگر به زن و بچه خودشان اهمیت نمیدهند. چه بسا خود ما هم گاهی مبتلا بشویم. وقتی تعریف پیغمبر خدا را میکنند، میگوید «وَ کانَ رَسُولاً نَبِیًّاً»(مریم/51) رسول بود و نبی بود یعنی مسئولیت هدایت ملت به گردن او بود اما به دنبال مسئولیت اجتماعی میگوید: «وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ»(مریم/55) گاهی هم با زن و بچهاش مینشست صحبت میکرد و خیلی از ما ممکن است اینطور باشیم. که «رَسُولاً نَبِیًّاً» رسالت اجتماعیمان را انجام میدهیم. «وَ کانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاهِ» و رسالت خانوادگیمان را انجام نمیدهیم. مثلا کسی پاسدار است. ممکن است حاضر باشد 20 روز درمرز بماند اما یک وقت میبینی مادرش میگوید: بیا من تو را ببینم، اعتنا به نامه و تلفن مادر نمیکند. خوب نمیشود این ها را خیلی به حساب خدا گذاشت. چون گاهی وقتها میگوییم نه من تا آخرین نفس این کار را باید بکنم حالا چه خدا راضی باشد و چه نباشد. این مشکل است. ببینید پیغمبر فرمود: «شَیَّبَتْنِی هُود»(خصالصدوق، ج1، ص199) یعنی سوره هود مرا پیر کرد. سوره هود چه سورهای است که پیغمبر را پیر کرد؟ آیه «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْت»(هود/112) قرآن در سوره هود به پیغمبر میگوید «اسْتَقِمْ» یعنی استقامت کن «کَما أُمِرْت» همانطوری که مأموریت داری. یکی از فضلا معنای میکرد و میگفت معنایش این است. استقامت کردن مهم نیست خیلی ها در راهشان خون هم میدهند. اما «کَما أُمِرْت» مهم است. «کَما أُمِرْت» یعنی استقامت هم باید روی مأموریت باشد. گاهی وقتها من میگویم که تا آخر کتاب مطالعه نکنم نمیخوابم. خسته هستم. ناراحت هستم. چشمهایم میسوزد. میدانم که اگر دیر بخوابم نماز صبحم قضا میشود. این دیگر استقامت «کَما أُمِرْت» نیست. این استقامت «کما امرالهوی» است. هوی و هوس به تو میگوید استقامت کن. استقامتی ارزش دارد که طبق مأموریت الهی باشد. باید مواظب باشیم! گاهی وقتها دلش میخواهد، بریز و بپاش کند. میگوید: بندههای خدا چنین اند. مومن کسی است که وقتی پول میدهد اسراف نمیکند.
فقیری پهلوی امام آمد. امام مقداری چیز به او داد. فقیر دوم و سوم هم آمدند. فقیر چهارم آمد و گفت: خیر! لازم نیست که هرچه فقیر آمد، به او بدهم. هرچه دارم که نباید بدهم. «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا»(فرقان/67) البته این برای موقعی است که فقیر چهارم جایی گیرش بیاید. اگر جایی دیگر گیرش نمیآید و تو هم داری، باید تا فقیر صدم هم بدهی. این را باید مواظب باشیم. در پول خرج کردن میانه رو هستند.
7- مؤمنان فقط خدا را صدا میزنند
5- «وَ الَّذینَ لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلها آخَرَ»(فرقان/68) این از همه مهمتر است. بندگان خدا، همین که میگویند: خدا! دیگر غیر خدا را صدا نمیزنند. «وَ الَّذینَ» کسانی که «لایَدْعُونَ» نمیخوانند «مَعَ اللَّهِ» با خدا «إِلها آخَرَ» خدای دیگری!
در جلسه قبل گفتیم که منافقین چه میکنند. در این جلسه ببینیم مومنین چه میکنند. بندگان خدا اینها هستند. الگوهای انسان اینها هستند. اینها معیار هستند. همینطور که انسان مقابل آینه میایستد تا ببینید که زشتی هایش چیست و چقدر کمبود دارد. این هم همانند آیینه است. این که میگوید: بروید زیارت یعنی چه؟ فلسفه زیارت چیست؟ انسان ناقص در برابر یک انسان کامل میایستد و میفهمد که چقدر کمبود دارد. این ها کارنامه افراد کامل است. افراد کامل «لا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلها آخَرَ» با خدا هستند و خدای دیگری را صدا نمیزنند. یعنی در کنار «الله» خدایگان ها درست نمیکنند. بسم الله میگویند و دیگر به نام غیر خدا نمیگویند. قبلا میگفتند: آریا مهر! وقتی میگویند: «الله» کسی دیگر را کنارش نمیگذارند. «وَ الَّذینَ» کسانی که«لایَدْعُونَ» نمیخوانند با الله یک الله دیگر را.
8- مؤمن قتل نفس نمیکند
6- «وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ»(فرقان/68) یعنی آدم نمیکشند. گاهی وقتها افرادی میگویند 2 روز این مملکت را به من بدهند، سر پنج نفر از این ها را میبرم و دنیا اصلاح میشود. آدم باید قاطعیت داشته باشد. باید مفسد فی الارض را کشت. اما این که گفتی میخواهی بکشی و آرزو داری که این مفسدان فی الارض را بکشی، آیا این واقع حکم خداست؟ باید کسی که کشته میشود موازین اسلامی داشته باشد. یک وقت نکند به خیال اینکه قاطعیت داری و انقلابی هستی او را بکشی. بعضی جاها باید قاطعیت داشت و بعضی جاها هم قاطعیت معنایش اشتباه میشود. من دیدم افرادی را که میگویند: این جزایش کشتن نیست. ایشان با او خرده حساب دارد. چون با فلانی خرده حساب دارد میخواهد قدرت دست این باشد و او را بکشد.
علی بن ابیطالب دشمن را پایین میکشد. روی سینهاش مینشیند. دشمن آب دهانش را پرتاب میکند و به علی(ع) توهین میکند. حضرت علی(ع) منفجر میشود ولی بلند میشود و میرود قدم میزند. حالش میزان میشود. بر میگردد و او را میکشد. میگوید: میخواستم کشتنم انفجاری نباشد. انتخابی باشد. امتیاز انسان این است که انقلابش انتخابی باشد وگرنه انفجاری خاصیت دیگ زودپز است. دیگ زود پز هم که بخارش زیاد شد منفجر میشود. سگ هم که پا روی دمش میگذاری واق واق میکند. اصلاً انسانیت ما به انتخاب ماست. اگر خشمگین شویم و حرکت کنیم این ارزشی ندارد. یک جوانی در جنگ خوب شمشیر میزند. به علی(ع) یا به پیغمبر گفتند: ماشاءالله! ببین فلانی چه قشنگ شمشیر میزند! گفت: او برای خدا نمیزند. در خانه نشسته بود. آمدند گفتند: ترسیدی؟ گفت: من نترسیدم. گفتند: اگر نمیترسیدی در خانه نمینشستی! گفت: حالا بروم یک شمشیری بزنم. یک نازشستی نشان بدهم تا ببینند من ترسو هستم یا نه! از روی خشم حرکت کرده و به جنگ آمده است تا شمشیر بزند. او شمشیر میزند اما چون میخواهد ناز شست نشان بدهد، استقامت هم دارد. اما «کَما أُمِرْت» نیست. روی مأموریت نیست
بعضی از زنان ما در رژیم طاغوت که فرهنگ اسلامیشان ضعیف بود، خیلی بچه کشتند. حامله که میشدند با قرص و آمپول بچه را از بین میبردند. قبلا من جریمه آن را گفتم. گفتم: اگر با قرص و آمپول باشد، 20 مثقال طلا جریمه دارد. همینطور 20 مثقال بالا میآید. بستگی به نوع آن دارد. «وَ لا یَقْتُلُونَ النَّفْسَ» قتل نفس نمیکنند. گاهی وقتها آدم نمیکشند. شخص نمیکشند اما شخصیت میکشند. گاهی ترور شخص است. گاهی انسان در جلسه حتی پسر خودش را حق دارد ادب کند، اما حق ندارد ملامت کند. شما حق ندارید روبروی مردم به من بگویی توی فلان و فلان هستی. . . اگر هم نقطه ضعف دارم حق داری به خودم بگویی. چرا در جلوی مردم داد میزنی؟ مادر و پدر حق ندارند روبروی کسی بچه خودشان را ملامت کنند. باید مواظب باشیم. قتل شخص نباشد. قتل شخصیت نباشد.
9- مؤمن زنا نمیکند
7- «وَ لا یَزْنُونَ»(فرقان/68) زنا هم نمیکنند. بعضی گناهان را قرآن گفته که دور و بر آن نروید. برای اینکه نفت روشن بشود باید کبریت را نزدیکش برد تاروشن بشود. اما برای بنزین لازم نیست که کبریت را نزدیک آن ببری. نزدیکش هم نباشد آتش میگیرد. قرآن گفته است که یکسری از گناهان را انجام نده، چون اگر نزدیکش رفتی دیگر اختیار از دستت در میرود. مثلاً درباره زنا میگوید. «وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى»(اسراء/32) اصلاً نزدیک زنا نرو. لذا گفتهاند در یک خانهای که در بسته هست، شما حق نداری با یک زن نامحرم تنها باشی. در خانه دربسته که کس دیگری نمیتواند در آنجا بیاید حق نداری باشی و اگر احتمال وسوسه و خطر باشد نماز هم در آن خانه نمیتوانی بخوانی. گاهی چشم زنا میکند. نگاه که میکند روی علاقه و مهر عاشقی نگاه میکند. از روی شهوت نگاه میکند چون خوشش میآید. گاهی لب زنا میکند که زنای لب بوسیدن است. و زنا را توسعه داده اند. از چشم و لب گرفته و الی آخر «وَ لا یَزْنُونَ» و زنا هم حد دارد و برای پاکسازی باید حد جاری بشود. البته باید امکانات ازدواج فراهم بشود.
یک جوان هرزهای کاری میکرد. او را خدمت علی بن ابیطالب آوردند و گفتند: آقا این جوان از نظر شهوت دست به فلان کار زده است. حضرت علی یک سیلی به این جوان زد و بعد گفت: معلوم میشود پول ازدواج هم نداری. بعد یک پولی هم به او داد و گفت: برو زن بگیر. مسئله ازدواج که پیش میآید، مسئله مسکن هم پیش میآید. این ها همه با هم رابطه دارند. تا میگوییم زنا نکن ازدواج پیش میآید. ازدواج پیش میآید پس مسکن هم پیش میآید. یعنی اگر خواستیم خوب بشویم باید فرد فرد ما خوب بشود. آنکه خانه میفروشد. آنکه دلال خانه است. آنکه دختر دارد. آنکه پسر دارد. همه باید در یک سطح پایین بیاییم تا امکانات جور بشود. پس مؤمنین کسانی هستند که زنا نمیکنند.
بعد میگوید: «وَ الَّذینَ لا یَشْهَدُونَ الزُّور»(فرقان/72) بندگان خدا شاهد زور نمیشوند. روایات و تفاسیر شاهد زور را معانی مختلفی کرده اند. گوش به لغو و آهنگهای حرام نمیدهد. «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»(فرقان/72) و حرف دری وری را گوش نمیدهد. حیفش میآید پای هر حرفی بنشیند.
یک وقت در ماشین نشسته بودم. زمان طاغوت مسافر بودیم. یک کسی نگاهش به من افتاد. دید من طلبه هستم. به شوفر گفت: آقای راننده جناب شیخ تشریف دارند. موسیقی را روشن کنید. راننده هم موسیقی را روشن کرد. ما فکر این بودیم که حالا چه کنیم. چون این آدم لجبازی است. میخواست که من را ناراحت کند. من فکر میکردم که حالا چه کنم. یکبار گفت که آقای شیخ به موسیقی علاقه داری؟ گفتم: مسئله علاقه و حلال و حرام آن را کار ندارم. اصلاً من حیفم میآید مغزم را در اختیار هر کس و ناکسی بگذارم. من تفریح میخواهم اما یک کسی باشد که تفریحش هم مرا رشد بدهد. تفریحاتی که مرا خسته میکند اعصابم را خرد میکند و ضررهای دیگر دارد و حواس من را پرت میکند و ممکن است که حواس پرتی عوارضی را به دنبال داشته باشد، آن ها را نمیخواهم. تفریحی میخواهم که دیگر عارضهای پشت آن نباشد. اگر من زیر درخت و چمن بگردم و در استخر شنا کنم، تفریحی است که پشت آن عارضه ندارد. اما آهنگهای تحریک کننده چه بسا تفریحی است که دنبال تفریح هم عوارضی است.
10- مؤمن متعهد است و بیتفاوت نیست
8- «وَ الَّذینَ إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً»(فرقان/73) مومنین کسانی هستند که وقتی یاد خدا و نامهای خدا و آیات خدا گفته میشود «لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً» بی تفاوت نیستند. آدم مومن بی تفاوت نیست و تعهد دارد. افرادی مثل سیب زمینی هستند. آقا فلان جا زلزله شد. فقط میگوید: عجب! . میدانی فلان جا سیل آمده است. میگوید: عجب! حدیث داریم این ها مومن نیستند. مومنان کسانی هستند که وقتی آیات خدا گفته میشود: «إِذا ذُکِّرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ لَمْ یَخِرُّوا عَلَیْها صُمًّا وَ عُمْیاناً» بی تفاوت نیستند.
«وَ الَّذینَ یَقُولُونَ رَبَّنا هَبْ لَنا مِنْ أَزْواجِنا وَ ذُرِّیَّاتِنا قُرَّهَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً»(فرقان/74) مومن یاد نسلش هم هست. به فکر نسل آینده هست. وقتی میخواهد ازدواج کند فقط فکر زن زیبا را نمیکند. فکر این است که این چه مادری برای بچهاش خواهد بود. نمیگوید: این دختر چقدر زیباست. میگوید: این دختر چه مادری برای نسل من خواهد بود. دعا هم که میکند از خدا(ذریه) میخواهد «قُرَّهَ أَعْیُنٍ» میخواهد.
«وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» مومن به فکر رهبری هم هست. رهبری جامعه مسلمانها و جامعه خلق را میخواهد. اینطور نیست که مومن فقط دعا بخواند و بیتوته کند. شبها فقط سجده کند و نماز شب بخواند. سجده میکند. نماز شب میخواند. فکر نسل و فکر رهبری مستضعفین هم هست. «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقینَ إِماماً» جزءدعاهایش این است: خدایا «لِلْمُتَّقینَ إِماماً» ما را امام و پیشوا و رهبر همه مردمان با تقوا قرار بده.
و در آخر میفرماید: «أُوْلئِکَ یُجْزَوْنَ الْغُرْفَهَ»(فرقان/75) آنها مومنین به حق هستند. اینها هستند که خدا غرفههای بهشتی را به ایشان خواهد داد. هم اشک دارند. هم فکر رهبری هستند. هم فکر ذریه هستند. هم در پول خرج کردن میزان هستند. در روابط اجتماعیشان با افرادی که آگاه نیستند، رابطه ندارند. «سَلاماً»(فرقان/75) بین خودشان و خدا اشک در چشم دارند و یا رب، یا رب زیر لب دارند. در مسئله ذریه، در مسئله مشکلات اجتماعی، در مسئله آیات خدا بی تفاوت نیستند. اینها نشانه مؤمن است. در این شبها و روزها از خدا بخواهیم که خدا ما را از کسانی قرار بدهد که در قرآن تعریفشان را کرده است. چون شبهای احیاء که میخواهیم قرآن رو سر بگیریم یکی از دعاها این است. خدایا به حق کسانی که در قرآن از آنها تعریف کردی «بِحَقِّ کُلِّ مُؤْمِنٍ مَدَحْتَهُ فِیهِ»(أمالى طوسى، ص292) خدایا به آبروی این قرآن ما را قرآنی قرار بده.
از عایشه پرسیدند: رسول اکرم چه طور بود؟ گفت: اخلاقش قرآن بود. رفتار و کردار و اخلاقمان را متخلق به اخلاق قرآن مقرر بدار.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»