عدالت اجتماعی

موضوع: عدالت اجتماعی
تاریخ: 20/05/58

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنه الله على اعدائهم اجمعین.

مقدارى در رابطه با عدالت اجتماعى صحبت کردیم و قرآن مى‏فرماید حتى پیامبران را فرستادیم تا مردم خودشان قائم به عدالت بشوند، خودشان عدالت را بپا دارند و عدالت مسئله‏‌اى است که اسلام خیلى روی آن تکیه کرده است، از امام جماعت، از قاضى، از شاهد و کسى که گواه به این مسئله مى‏تواند باشد، مسئله عدالت را مطرح کرده و درباره ظلم روایات زیادى داریم که از ظلم بپرهیزید قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُمَاتُ یَوْمِ الْقِیَامَهِ» (کافى،ج‏2،ص‏332) درباره عدالت و ظلم روایات و اینها زیاد است، قرآن هم تفسیرش کرده و نهج البلاغه هم که خیلی زیاد است.
این حدیثى که در نشست قبل با هم داشتیم، حدیث، خیلى حدیث پر معنایى است که گفتم حقش این است که این حدیث را بنویسیم و در اتاقمان بزنیم، حفظ کنیم، که چگونه وقتى یک رهبر، رهبرى را به دست مى‏گیرد، زندگیش نباید تغییر پیدا بکند، نباید به نفع خودش کار بکند. حالا، درباره عدالت اجتماعى تیرهاى دیگرى هم هست که یکى، دو تا از آنها را مى‏‌گوییم و بحث را عوض مى‏‌کنیم، از عدالت مى‏رویم به سراغ مسئله نبوت و رهبرى.
1- نامه حضرت علی درمورد برخورد با محتکر
امیرالمومنین به استاندارش نامه مى‏‌نویسد و در ضمن نامه مى‏گوید که اگر یک کسى اجناس و نیازهاى عمومى را دارد احتکار مى‏کند، او را بخواه و صحبت کن و خلاصه اگر دیدى که بنا دارد که ضرر بزند و بنا دارد که احتکار کند، برو و به آن خشونت به کار ببر و حتى تو از طرف من که حاکم جهان اسلام هستم مى‏توانى سختگیرى کنى به او «فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَهً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ» (نهج‌‏البلاغه،نامه‏53) چه بسا اینکه مى‏تواند اموال را مصادره کند و یا چه بسا به امر امام مى‏تواند قفل را بکشد، در را بشکند حتى، اگر دید که طرف بنا دارد که به خطر بیندازد جامعه را. ببینید چه مى‏گوید، مى‏فرماید که به آدم محتکر اگر گفتى و حرفت را گوش نداد، خشونت به خرج بده، چرا؟ براى اینکه «ذَلِکَ بَابُ مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» (نهج‌‏البلاغه،نامه‏53)، «ذَلِکَ» براى اینکه این شخص و این کارش «بَابُ مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» «مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» از آن چه مى‏فهمیم؟ یک قانونى است و یک اصلى است در اسلام که هر کارى، بله مالکیت شخصى در چارچوبى که اسلام گفته محترم است اما اگر یک کسى خواست از مالکیتش سوء استفاده کند و «مَضَرَّهٍ» و ضرر بزند به توده، ضرر بزند به عموم امت، اگر دیدید که از مالکیتش دارد سوء استفاده مى‌‏کند، گرانفروشى مى‌‏کند، کم فروشى مى‏کند، احتکار مى‌‏کند، قحطى مصنوعى راه مى‏‌اندازد، بازار سیاه درست مى‌‏کند، اجناس با یک فرمى دارد بالا مى‏برد، چون «مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» چون ضرر دارد براى عامه، تو که استاندار من هستى، به امر من مى‌‏توانى در چنین شرایطى، چنین خشونتى را نشان دهى. که این تکیه من روى جمله عدالت اجتماعى است که اسلام رویش تکیه کرده است، ضرر براى عموم.
2- حدیث پیامبر (ص) در رابطه با گناه علنی
یا مثلاً از رسول خدا (ص) در رابطه با معصیت روایتی داریم که «إِنَّ الْمَعْصِیَهَ إِذَا عَمِلَ بِهَا الْعَبْدُ سِرّاً لَمْ تَضُرَّ إِلَّا عَامِلَهَا فَإِذَا عَمِلَ بِهَا عَلَانِیَهً وَ لَمْ یُغَیَّرْ عَلَیْهِ أَضَرَّتْ بِالْعَامَّهِ» (ثواب ‏الأعمال،ص‏261) گناه علنى، عقوبتش سخت تر است، چون «أَضَرَّتْ بِالْعَامَّهِ» در تمام حدود کیفرهاى اسلامى باید گناه علنى باشد تا مثلاً اگر گفتند زنا کار را صد ضربه شلاقش مى‌‏زنند و یا خداى نکرده کسى که شوهر داشته باشد یا زن داشته باشد، زنا کار باشد، سنگسارش مى‏کنند یا دست دزد را قطع مى‌‏کنند یا کسى که مشروبات الکلى بخورد، هشتاد ضربه شلاقش مى‏زنند، تمام شلاق‌هایى که اسلام مى‌‏زند، ادب‏‌هایى که اسلام مى‏کند مال کسى است که در انظار و در پیش چشم مردم گناه مى‏کند، کسى اگر مخفى گناه کرده، گرچه گناه کرده، در روز قیامت در بازپرسى خدا رو سیاه و چه بسا دچار شکنجه و جهنم هم بشود، و مى‏شود اما ادب، یعنى آبرویش در دنیا محفوظ است، اما اگر کسى خواست پرده حیا را بِدرد، پیش چشم مردم دارد گناه مى‏کند، در گناهانى که پیش چشم مردم است باید فلک شود و باید در فلکه شهر و روبه روى جمعیت هم گاهى شلاق بخورد براى اینکه «مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» رو به روى چشم گناه کرده، رو به روى چشم هم باید ادب شود.
اگر جانى حیا دارد و در ملاء عام گناه نکرد، گرچه جهنمش محفوظ است ولى چون او حیا کرده ما هم آبروى او را حفظ مى‏‌کنیم، اسلام هم آبروى او را حفظ مى‏کند، اما اگر یک کسى، جوانى، پرده حیا را درید و در ملاء عام و پیش چشم مردم گناه کرد، البته باید پیش چشم مردم هم ادب بشود. بسیار خوب، این تک جمله‏‌هایى در مورد عدالت اجتماعى و اکنون وارد بحث نبوت مى‏شویم. نبوت و رهبرى.
3- نبوت و رهبری آسمانی
اصولاً در بحث نبوت چند تا اصل است که به طور فشرده باید مطرح کنیم. نبوت: نیاز به رهبر آسمانى است. در این جلسه هجدهم که بحث نبوت را مى‏گوییم از قرآن اینطور که استفاده مى‏‌شود، درباره اصل نبوت آیات زیادى است اما یک آیه این است که نبوت و رسالت یک سنت قطعى است، یعنى یک روش قطعى است، یعنى اینطور نیست که خداوند براى یک گروهى پیامبر بفرستد و براى دیگران نفرستد. چون قرآن مى‏گوید: «وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ» (یونس/47) هر امتى رسولى دارد. هر امتى در هر قارّه‏‌اى و در هر زمانى پیامبرانى، پیامبرى داشته است. حالا، چرا ما نیاز به رهبر آسمانى داریم؟
علل نیاز به رهبر آسمانى:
4- محدودیت علم و عقل بشر
1- مگر ما عقل و شعور نداریم و نمى‌‏توانیم قانون وضع کنیم. خودمان جمع شویم و ببینیم قانون، چه جورى باید زندگى کنیم، قانون را نباید حتماً پیغمبر به ما بگوید. اول اینکه علم ما محدود است. ما قانونى که وضع مى‏‌کنیم، آینده را خبر نداریم و چه بسا که خانه‏اى مى‏‌سازیم و بعد معلوم می شود که این خانه در مسیر خیابان است. چه بسیار، البته مثل زدم، خیلى از کارها را بشر چون اطلاع ندارد، نمى‏تواند قانون براى خودش وضع کند. بسیارى از غذاهایى که مى‌‏خوریم بعداً معلوم مى‏شود که این غذا براى ما خوب نبوده است علم ما محدود است.
2- علم ما دچار خطا، سهل مى‏شود، مسئولیت ندارد.
5- طوفان غرائز انسانی
3- مسئله سومى که نمى‏‌گذارد انسان قانونش، قانون خوبى باشد، طوفان غرائز. همه شما مى‏‌دانید شیشه شکستن بد است ولى در خانه یک وقتى دعوا مى‏کنید و مى‏زنید شیشه‏‌ها را مى‏شکانید. پیراهن خودتان را پاره کنید بد است اما غیضتان که مى‏گیرد، پیراهنتان را پاره مى‏کنید. بسیارى از کارهایی را که علم و عقل انسان مى‏داند بد است اما وقتى ناراحت شد، وقت شهوت، وقت غضب، وقت‏ ترس، وقتى کسى نگاهش به پول خورد، بسیارى از جنایتکارها که جنایت مى‏کنند مى‏دانند که جنایت بد است اما اگر جنایت نکنند پول نمى‏گیرند، چون پول مى‏بینند و نگاهشان به پول مى‏خورد، علاقه به پول باعث مى‏شود که جنایت را بکنند بنابراین نمى‏شود گفت آقا ایشان باسواد است، بله ایشان باسواد است ولى با همین سوادش، گول پول را مى‏خورد پس بنابراین غرایز.
6- نارسایی وجدان بشر
4- مسئله چهارم هم نارسایى وجدان، مى‏شود بگوییم هر کسى روى وجدانش عمل کند، یک مثال بزنم، داداش هر کارى وجداناً خوب است، بکن و هر کارى را که وجداناً خوب نیست، نکن، دیگر نیازى به پیغمبر نیست. نمى‌‏توانیم این حرف را بزنیم، چون رو وجدان فایده ندارد یعنى نارساست، نارس است، کوتاه است، چطور؟ در صف اول یک کسى که سیگار روشن مى‏کند، تا مى‏رود سیگار را بکشد، پس مى‏زند، چون طبعش با دود موافق نیست اما هى مى‏بیند آن کشید، آن کشید، این کشید، آن هم یک خورده مى‏‌کشد، دفعه دوم، دفعه سوم، آنقدر مى‏بیند کشیدن را و آنقدر یکی یکی مى‏کشد تا کم کم طبعش با سیگار، پس همین وجدانى که مى‏گفت سیگار خوب نیست، در اثر تکرار سیگار خوب مى‏شود. دفعه اول که شما سخنرانى که میکنى ناراحت هستى و ضربان قلبت مى‏رود بالا، خیس عرق مى‏شوى ولى آنقدر سخنرانى، سخنرانى مى‏کنى که دیگر ممکن است خواب هم باشی سخنرانى کنى. یعنى وقتى یک چیزى تکرار شد دیگر آن حالت اضطراب. دفعه اول که آدم پشت فرمان مى‏نشیند، همه‏‌اش مى‏گوید یک خورده احتیاط آدم سالم‏تر است و بله بلد نیستى، یک خورده که رانندگى بلد شد، گاز مى‏دهد، بنابراین به وجدان‌ها هم نمى‏شود تکیه کرد.
مى‏‌گوییم آقا هر کارى خوب است مى‏کنیم،وجدان چه کسى؟ بسیارى از غذاها را طبع شما نمى‏پسندد، وجدان کس دیگر،…، بسیارى از فرم لباسها، فرم حرف‌ها، فرم کارها، خیلى از فرمهایى که وجدان کس دیگر نمى‏پسندد ولى وجدان کسى دیگرى مى‏پسندد. مسئله دیگر اینکه یک کسى بگوید تربیت خانوادگى خوب است دیگر، ما چه نیازى به پیغمبرى داریم. هر کسى تربیت خانوادگى داشته باشد، پسر خوبى است، دختر خوبى است، آدم خوبى است و دیگر نیازى به رهبرى انبیاء نیست. خوب مى‏گویم فرض کنید بنده مى‏خواهم تربیت خانوادگى داشته باشم. پدر و مادر من چه جور تربیتم مى‏کنند؟ آن جورى که وجدانشان مى‏پسندد، هر کارى را باباى من وجدانش مى‏پسندد، به من مى‏گوید این کار را بکن، هر کارى را هم که وجدان بابام نمى‏پسندد، مى‏گوید این کار را نکن. وقتى خود وجدان نارساست، تربیتى هم که براساس وجدان هست، نارساست. من چه کارى را به بچه‏‌ام مى‏گویم، آقا جون این کار را بکن، آقا جون این کار را نکن. هر کارى را وجدانم مى‏ پسندد مى‏گویم انجام بده و هر کارى را که وجدانم نمى‏‌پسندد مى‏گویم آقازاده انجام نده. پس من وقتى وجدان خودم نارسا بود، بکن و نکن هایى هم که به بچه‏‌ام مى‏گویم براساس وجدانم هست، آن هم نارساست.
7- نارسایی تربیت خانوادگی
5- نارسایى، تربیت خانوادگى، نارسایى تربیت خانوادگى. بشر خیلى چیزها را نمى‌‏داند، قانون کامل نمى‌‏تواند درست کند. نیاز به قانون آسمانى دارد. بشر اشتباه و خطا مى‏کند، باید قانون از منبعى باشد که اشتباه و خطا نکند. بشر تحت تأثیر غرایز قرار مى‏گیرد باید قانون از منبعى باشد که طوفان غرائز قانون را تغییر ندهد. وجدان و تربیت هم نارساست، گرچه گاهى وجدان و تربیت مى‏تواند خوب باشد.
8- کتمان واقعیت‌ها
6- بسیارى از واقعیت‌‏ها کتمان مى‏شود. گاهى وقتها علم یک چیزى را مى‌‏فهمد اما اگر خواسته باشد بگوید به زلف یار، قهر مى‏کند. مثلاً پزشکان مى‏فهمند که مشروبات الکلى براى کبد، براى چشم، براى قلب، براى مغز، مى‌‏فهمند که مشروبات الکلى مضر است اما اگر در جشن‌هاى دو هزار و پانصد ساله مى‏تواند، بگویند آقا مشروبات الکلى حرام است و ضرر دارد، لطفاً نخورید، فورى زندانش مى‏‌کنند و اعدامش هم مى‏‌کنند. بسیارى از حقیقت‏ها را به کسانى نمى‏شود گفت، باید از منبعى حرف زده شود که هیچ ترسى در او نباشد. بله قربانگویى‌‏ها، انسانى که تحت غرائز قرار مى‏گیرد، وقتى مى‌‏ترسد، وقتى تهدیدش مى‏کنند، خیلى حرفها را نمى‏زند و یا خیلى حرفها را مى‏زند، علىای حال باید ما یک منبعى داشته باشیم که حرفها را بگوید و هیچ کتمان هم در آن نباشد. اگر خواسته باشیم حکم را از انسان بگیریم، انسان خیلى از حکم‏ها را مى‏‌فهمد ولى کتمان مى‏کنند.
در رابطه با اینکه علم ما محدود است مفصل مى‏توانم صحبت کنم ولى خوب فکر مى‏کنم شما نیاز نداشته باشید، همین مقدار، ما یک سرى بلد نیستیم بنام قوانین…، و اگر هم کامل نکنیم ناقص است. دوشنبه یک کارى را مى‏کنیم و بعد سه شنبه متوجه مى‏شویم که آخ! کار دوشنبه غلط بود. سه شنبه یک کارى را مى‏کنیم و بعد چهار شنبه مى‌‏فهمیم که غلط بود، بنابراین علم محدود است، خطا مى‏‌کنیم، غریزه‌‏ها ما را تغییر مى‏دهد. وجدانمان قابل تغییر است. تربیت خانوادگى نارساست، بسیارى از واقعیت‏ها گفته نمى‏شود.
9- قانون بشری نمی‌تواند مقدس باشد و ایجاد شک می‌کند
7- قانون دیگران براى من مقدس نیست. اصولاً گیرم بنده براى شما قانون وضع کردم، من چه کسى هستم که براى شما قانون وضع کنم. شما چه کسى هستى که براى من قانون وضع کنى. امیرالمومنین (ع) مى‏گوید: بشر تو آزاد آفریده شدى، بله قربانگوى دیگران نباش. قانون دیگران براى من ارزش ندارد. آقا طبق دستور، طبق ماده فلان از قانون فلان شما باید همچین کنید، مى‏گوید من قانون فلانی را قبول ندارم، آنهم یک نفر است مثل من. قانون خدایى مقدس است، چون خدا آفریدگار من است، سازنده من است و قانون سازنده براى من ارزش دارد، قانون دیگرى براى من نمى‏تواند مقدس باشد.
8- مسئله شک است. من خیلى شک دارم به قانون‌ها. اول شک دارم که از کجا من را شناخته باشند. آخه یک کسى که براى یک کسى قانون وضع مى‏کند باید طرف را بشناسد. از کجا نیازهاى من را شناخته باشند و از کجا سعادت من را شناخته باشند، از کجا خیر خواه من باشند، به چه دلیل خیرخواه من است، شاید وقتى که به من مى‏گوید دنیا ارزش ندارد یعنى بروم و ببینم آنطرف و گولم زده، شاید به نفع خودش قانون وضع مى‏کند، از کجا شناخته باشد، انسان هنوز موجودى است ناشناخته، از کجا ابعاد من، از کجا نیازهاى واقعى من را شناخته باشند و از کجا خیرخواه من باشند و از کجا درست گفته باشند. بنابراین من در همه اینها شک دارم و تا شک به قانون دارم، قانون مردم براى مردم ارزش ندارد.
اسلام حکومت خدا بر مردم است و نه قانون مردم بر مردم. گفتم یکبار، در آمریکا تا حالا بیش از بیست مرتبه و در بلژیک بیش از صد مرتبه قانون اساسی اش عوض شده است، این دلیل بر این است که هى یک کارى مى‏کنند و بعد متوجه مى‏شوند که اشتباه کرده‏اند.
10- برخی از دستورات دینی را علم بشر در آینده کشف می کند
9- ممکن است بفهمیم مطالبى را، ممکن است مطالبى را بفهمیم اما سالها بعد. پیغمبر اسلام مثلاً مى‏‌گوید گوشت خوک نخور، ما مى‏ گوییم نه نیازى به قانون پیغمبر نداریم، خودمان مى‏خوریم گوشت خوک تا ببینیم بعد چى مى‏شود، مشروبات الکلى مى‏خوریم تا ببینیم چى مى‏شود. ممکن است بعد از صد سال، دویست سال، هزار سال، هزار و چهارصد سال، علم یک اسرارى را کشف کند اما پیغمبر همین مطلبى را که ما بعد از هزار و چهار صد سال فهمیدیم، پیغمبر قبلاً گفته بود. پس کسى که دستش به وحى بند است، زودتر مى‏فهمد، پس بنابراین هیچ مانعى ندارد هزار و چهارصد سال پیش یک دستورات نابى را اسلام گفته بود و عده‏اى هم گوش دادند، حالا افرادى که پشت پا به مذهب زدند یک ذره یک ذره به بعضى از دستوراتش مى‏رسند. پس ممکن است که علم بشر به جایى برسد اما چند سال تأخیر دارد. یکى از چیزهایى که باز نیاز به پیغمبر داریم این است. اصولاً اگر رهبر نباشد، آفرینش غلط است، عجب. بله، اگر رهبر معصوم نباشد، یا پیغمبر و یا امام آفرینش مسخره مى‏شود. حالا یک بیانى مى‏کنم، ببینید بیان چگونه است. خدا هستى را براى چه کسى آفرید؟ موجودات، موجودات براى چى است؟ موجودات براى انسان است، چون قرآن مى‏گوید «خَلَقَ لَکُمْ» «سَخَّرَ لَکُمُ» یعنى همه را براى ماست، خوب ما براى چه هستیم؟ انسان براى چى هست؟ موجودات براى انسان است. انسان براى حرکت و رشد است. درست است، یا باید بایستیم سر جایمان و یا باید رشد کنیم، بالاخره باید رشد کنیم. حالا حرکت، براى حرکت چند تا چیزى مى‏خواهد، حرکت، راه مى‏خواهد. حرکت، هدف مى‏خواهد. حرکت وسیله مى‏خواهد. حرکت، رهبر مى‏خواهد. باز در این چهار تا رهبر مهم است، چون اگر رهبر نباشد ما راه را گم مى‏کنیم، هدف را اشتباه مى‏کنیم، وسیله‏‌ها هم بیخود بکار مى‏رود، سوار دوچرخه و موتور مى‏شویم، سوار ماشین مى‏شویم اما چون راه را بلد نیستیم، بیخود به کار مى‏افتد. پس اگر رهبر بود، هم راه درست است و هم هدف و هم وسیله‌‏ها به جا مصرف مى‏شود، اگر رهبر نبود، راه گم، هدف اشتباه و وسیله‏ها هم بیجا مصرف مى‏شود، پس مهم رهبر است. موجودات براى انسان، انسان براى حرکت، حرکت انسان زیر سایه رهبر، پس «لَوْلَاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاکَ» (المناقب،ج‏1،ص‏216) یعنى اگر رهبر نبود آفرینش، چون همه آفرینش را درست کرده است براى انسان، انسان هم آفریده شده است براى حرکت، آنوقت این انسان اگر رهبر نداشته باشد چى؟ حرکتش لغو است، حرکتش بى جهت است، از همه گذشته یکى دیگر اینکه اصولاً در این هستى، انسان جزء این هستى هست و یا نیست؟ هست، این هستى یک راهى است که همه دارند مى‏روند، یعنى تخم گل بنفشه مى‏رود تا برسد به گل بنفشه، تخم هندوانه مى‏رود تا برسد به هندوانه، هر موجودى در مسیر خودش دارد حرکت مى‏کند و در حرکتش شک و سهو و خطا هم نمى‏کند، تمام موجودات دارند حرکت مى‏کنند در راه معین و بدون سهو، یکى از این موجودات هم موجودى است به نام، همینطور آن قدرتى که همه را به حرکت بى سهو و خطا رهبرى کرد،انسان را هم باید به حرکتى بى سهو و خطا رهبرى کند، اگر رهبرى نکند معلوم مى‏شود که این جزء یک وصله بى همرنگى است در تمام موجودات، همه موجودات در نظام معین و در مسیر معین در حرکت معین، همه موجودات، بدون شک و سهو دارند مى‏روند و فقط انسان در حرکتش مانده است، دچار شک و سهو، از این راه برود، از آن راه برود، یک بار از این راه برود و یک بار از آن راه برود، بنابراین اگر بناست این انسان جزئى از هستى باشد، خالق هستى که براى همه هستى راه معین کرده است، براى این جزء هم باید راه بى شک و سهو معین کند و اگر معین نکند، این جزء وصله، وصله ناهمرنگ و بیخودى است نسبت به همه موجودات.
11- چرا ما وصله ناهمرنگ هستى باشیم. همه هستى راه هماهنگ و بى شک داشته باشند و فقط انسان متحیر.
11- اموری که فقط از راه وحی قابل درک است
12- نیاز به رهبر این است که ما در آینده اطلاعاتى مى‏‌خواهیم و جزء از منبع وحى، راهى دیگر نداریم، از عالم ملکوت، از عالم غیب، از اینکه آینده من چى مى‏شود. آینده من چى مى‏شود، سرنوشت من چى مى‏شود، عکسل العمل فکر من و کار من چى است؟ چون یک سرى مسائل و یک سرى اطلاعاتى، بعد از مرگ من چه خبر مى‏شود. چون یک سرى اطلاعاتى است که قابل تجربه نیست، قابل لمس و حس نیست، از راه غیر از وحى نمى‏توانیم پیدا کنیم، نیاز به وحى براى همین است َ «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره/151) به قول قرآن، یک چیزهایى را که نمى‏توانیم یاد بگیریم، از راه وحى یاد بگیریم. خلاصه بحثمان این شد. بحث نبوت، در هر امتى و براى هر جمعیتى پیامبرى بوده است. آیا عقل ما کافى نیست؟ ابداً، چرا؟ محدودیم، عقل ما محدود است، خطا و شک مى‏کنیم، غرائز تحت تأثیر قرار مى‏دهند عقل و علم را، وجدان ما حال به حال مى‏شود. امسال از سیگار بدم مى‏‌آید ولى سال دیگر خودم رئیس سیگارى‏ها هستم. وجدان تغییر پیدا مى‏کند، تربیت خانوادگى هم همینطور. واقعیت‌‏ها کتمان مى‏شود اگر از راه خودمان خواسته باشیم به هم دیگر بگوییم، من کتمان مى‏کنم و نمى‏‌گوییم، شما یک چیزى را به من نمى‏گویى. قانون دیگران براى من ارزش ندارد، شما چه کسى هستى که براى من قانون وضع مى‏کنى، این دوازده عامل باعث مى‏شود که ما نیاز به یک رهبر آسمانى به نام پیغمبر داشته باشیم، این فهرست و خلاصه بحث نبوت بود.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment