موضوع: عدالت اجتماعی
تاریخ: 20/05/58
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنه الله على اعدائهم اجمعین.
مقدارى در رابطه با عدالت اجتماعى صحبت کردیم و قرآن مىفرماید حتى پیامبران را فرستادیم تا مردم خودشان قائم به عدالت بشوند، خودشان عدالت را بپا دارند و عدالت مسئلهاى است که اسلام خیلى روی آن تکیه کرده است، از امام جماعت، از قاضى، از شاهد و کسى که گواه به این مسئله مىتواند باشد، مسئله عدالت را مطرح کرده و درباره ظلم روایات زیادى داریم که از ظلم بپرهیزید قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «اتَّقُوا الظُّلْمَ فَإِنَّهُ ظُلُمَاتُ یَوْمِ الْقِیَامَهِ» (کافى،ج2،ص332) درباره عدالت و ظلم روایات و اینها زیاد است، قرآن هم تفسیرش کرده و نهج البلاغه هم که خیلی زیاد است.
این حدیثى که در نشست قبل با هم داشتیم، حدیث، خیلى حدیث پر معنایى است که گفتم حقش این است که این حدیث را بنویسیم و در اتاقمان بزنیم، حفظ کنیم، که چگونه وقتى یک رهبر، رهبرى را به دست مىگیرد، زندگیش نباید تغییر پیدا بکند، نباید به نفع خودش کار بکند. حالا، درباره عدالت اجتماعى تیرهاى دیگرى هم هست که یکى، دو تا از آنها را مىگوییم و بحث را عوض مىکنیم، از عدالت مىرویم به سراغ مسئله نبوت و رهبرى.
1- نامه حضرت علی درمورد برخورد با محتکر
امیرالمومنین به استاندارش نامه مىنویسد و در ضمن نامه مىگوید که اگر یک کسى اجناس و نیازهاى عمومى را دارد احتکار مىکند، او را بخواه و صحبت کن و خلاصه اگر دیدى که بنا دارد که ضرر بزند و بنا دارد که احتکار کند، برو و به آن خشونت به کار ببر و حتى تو از طرف من که حاکم جهان اسلام هستم مىتوانى سختگیرى کنى به او «فَمَنْ قَارَفَ حُکْرَهً بَعْدَ نَهْیِکَ إِیَّاهُ فَنَکِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِی غَیْرِ إِسْرَافٍ» (نهجالبلاغه،نامه53) چه بسا اینکه مىتواند اموال را مصادره کند و یا چه بسا به امر امام مىتواند قفل را بکشد، در را بشکند حتى، اگر دید که طرف بنا دارد که به خطر بیندازد جامعه را. ببینید چه مىگوید، مىفرماید که به آدم محتکر اگر گفتى و حرفت را گوش نداد، خشونت به خرج بده، چرا؟ براى اینکه «ذَلِکَ بَابُ مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» (نهجالبلاغه،نامه53)، «ذَلِکَ» براى اینکه این شخص و این کارش «بَابُ مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» «مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» از آن چه مىفهمیم؟ یک قانونى است و یک اصلى است در اسلام که هر کارى، بله مالکیت شخصى در چارچوبى که اسلام گفته محترم است اما اگر یک کسى خواست از مالکیتش سوء استفاده کند و «مَضَرَّهٍ» و ضرر بزند به توده، ضرر بزند به عموم امت، اگر دیدید که از مالکیتش دارد سوء استفاده مىکند، گرانفروشى مىکند، کم فروشى مىکند، احتکار مىکند، قحطى مصنوعى راه مىاندازد، بازار سیاه درست مىکند، اجناس با یک فرمى دارد بالا مىبرد، چون «مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» چون ضرر دارد براى عامه، تو که استاندار من هستى، به امر من مىتوانى در چنین شرایطى، چنین خشونتى را نشان دهى. که این تکیه من روى جمله عدالت اجتماعى است که اسلام رویش تکیه کرده است، ضرر براى عموم.
2- حدیث پیامبر (ص) در رابطه با گناه علنی
یا مثلاً از رسول خدا (ص) در رابطه با معصیت روایتی داریم که «إِنَّ الْمَعْصِیَهَ إِذَا عَمِلَ بِهَا الْعَبْدُ سِرّاً لَمْ تَضُرَّ إِلَّا عَامِلَهَا فَإِذَا عَمِلَ بِهَا عَلَانِیَهً وَ لَمْ یُغَیَّرْ عَلَیْهِ أَضَرَّتْ بِالْعَامَّهِ» (ثواب الأعمال،ص261) گناه علنى، عقوبتش سخت تر است، چون «أَضَرَّتْ بِالْعَامَّهِ» در تمام حدود کیفرهاى اسلامى باید گناه علنى باشد تا مثلاً اگر گفتند زنا کار را صد ضربه شلاقش مىزنند و یا خداى نکرده کسى که شوهر داشته باشد یا زن داشته باشد، زنا کار باشد، سنگسارش مىکنند یا دست دزد را قطع مىکنند یا کسى که مشروبات الکلى بخورد، هشتاد ضربه شلاقش مىزنند، تمام شلاقهایى که اسلام مىزند، ادبهایى که اسلام مىکند مال کسى است که در انظار و در پیش چشم مردم گناه مىکند، کسى اگر مخفى گناه کرده، گرچه گناه کرده، در روز قیامت در بازپرسى خدا رو سیاه و چه بسا دچار شکنجه و جهنم هم بشود، و مىشود اما ادب، یعنى آبرویش در دنیا محفوظ است، اما اگر کسى خواست پرده حیا را بِدرد، پیش چشم مردم دارد گناه مىکند، در گناهانى که پیش چشم مردم است باید فلک شود و باید در فلکه شهر و روبه روى جمعیت هم گاهى شلاق بخورد براى اینکه «مَضَرَّهٍ لِلْعَامَّهِ» رو به روى چشم گناه کرده، رو به روى چشم هم باید ادب شود.
اگر جانى حیا دارد و در ملاء عام گناه نکرد، گرچه جهنمش محفوظ است ولى چون او حیا کرده ما هم آبروى او را حفظ مىکنیم، اسلام هم آبروى او را حفظ مىکند، اما اگر یک کسى، جوانى، پرده حیا را درید و در ملاء عام و پیش چشم مردم گناه کرد، البته باید پیش چشم مردم هم ادب بشود. بسیار خوب، این تک جملههایى در مورد عدالت اجتماعى و اکنون وارد بحث نبوت مىشویم. نبوت و رهبرى.
3- نبوت و رهبری آسمانی
اصولاً در بحث نبوت چند تا اصل است که به طور فشرده باید مطرح کنیم. نبوت: نیاز به رهبر آسمانى است. در این جلسه هجدهم که بحث نبوت را مىگوییم از قرآن اینطور که استفاده مىشود، درباره اصل نبوت آیات زیادى است اما یک آیه این است که نبوت و رسالت یک سنت قطعى است، یعنى یک روش قطعى است، یعنى اینطور نیست که خداوند براى یک گروهى پیامبر بفرستد و براى دیگران نفرستد. چون قرآن مىگوید: «وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ رَسُولٌ» (یونس/47) هر امتى رسولى دارد. هر امتى در هر قارّهاى و در هر زمانى پیامبرانى، پیامبرى داشته است. حالا، چرا ما نیاز به رهبر آسمانى داریم؟
علل نیاز به رهبر آسمانى:
4- محدودیت علم و عقل بشر
1- مگر ما عقل و شعور نداریم و نمىتوانیم قانون وضع کنیم. خودمان جمع شویم و ببینیم قانون، چه جورى باید زندگى کنیم، قانون را نباید حتماً پیغمبر به ما بگوید. اول اینکه علم ما محدود است. ما قانونى که وضع مىکنیم، آینده را خبر نداریم و چه بسا که خانهاى مىسازیم و بعد معلوم می شود که این خانه در مسیر خیابان است. چه بسیار، البته مثل زدم، خیلى از کارها را بشر چون اطلاع ندارد، نمىتواند قانون براى خودش وضع کند. بسیارى از غذاهایى که مىخوریم بعداً معلوم مىشود که این غذا براى ما خوب نبوده است علم ما محدود است.
2- علم ما دچار خطا، سهل مىشود، مسئولیت ندارد.
5- طوفان غرائز انسانی
3- مسئله سومى که نمىگذارد انسان قانونش، قانون خوبى باشد، طوفان غرائز. همه شما مىدانید شیشه شکستن بد است ولى در خانه یک وقتى دعوا مىکنید و مىزنید شیشهها را مىشکانید. پیراهن خودتان را پاره کنید بد است اما غیضتان که مىگیرد، پیراهنتان را پاره مىکنید. بسیارى از کارهایی را که علم و عقل انسان مىداند بد است اما وقتى ناراحت شد، وقت شهوت، وقت غضب، وقت ترس، وقتى کسى نگاهش به پول خورد، بسیارى از جنایتکارها که جنایت مىکنند مىدانند که جنایت بد است اما اگر جنایت نکنند پول نمىگیرند، چون پول مىبینند و نگاهشان به پول مىخورد، علاقه به پول باعث مىشود که جنایت را بکنند بنابراین نمىشود گفت آقا ایشان باسواد است، بله ایشان باسواد است ولى با همین سوادش، گول پول را مىخورد پس بنابراین غرایز.
6- نارسایی وجدان بشر
4- مسئله چهارم هم نارسایى وجدان، مىشود بگوییم هر کسى روى وجدانش عمل کند، یک مثال بزنم، داداش هر کارى وجداناً خوب است، بکن و هر کارى را که وجداناً خوب نیست، نکن، دیگر نیازى به پیغمبر نیست. نمىتوانیم این حرف را بزنیم، چون رو وجدان فایده ندارد یعنى نارساست، نارس است، کوتاه است، چطور؟ در صف اول یک کسى که سیگار روشن مىکند، تا مىرود سیگار را بکشد، پس مىزند، چون طبعش با دود موافق نیست اما هى مىبیند آن کشید، آن کشید، این کشید، آن هم یک خورده مىکشد، دفعه دوم، دفعه سوم، آنقدر مىبیند کشیدن را و آنقدر یکی یکی مىکشد تا کم کم طبعش با سیگار، پس همین وجدانى که مىگفت سیگار خوب نیست، در اثر تکرار سیگار خوب مىشود. دفعه اول که شما سخنرانى که میکنى ناراحت هستى و ضربان قلبت مىرود بالا، خیس عرق مىشوى ولى آنقدر سخنرانى، سخنرانى مىکنى که دیگر ممکن است خواب هم باشی سخنرانى کنى. یعنى وقتى یک چیزى تکرار شد دیگر آن حالت اضطراب. دفعه اول که آدم پشت فرمان مىنشیند، همهاش مىگوید یک خورده احتیاط آدم سالمتر است و بله بلد نیستى، یک خورده که رانندگى بلد شد، گاز مىدهد، بنابراین به وجدانها هم نمىشود تکیه کرد.
مىگوییم آقا هر کارى خوب است مىکنیم،وجدان چه کسى؟ بسیارى از غذاها را طبع شما نمىپسندد، وجدان کس دیگر،…، بسیارى از فرم لباسها، فرم حرفها، فرم کارها، خیلى از فرمهایى که وجدان کس دیگر نمىپسندد ولى وجدان کسى دیگرى مىپسندد. مسئله دیگر اینکه یک کسى بگوید تربیت خانوادگى خوب است دیگر، ما چه نیازى به پیغمبرى داریم. هر کسى تربیت خانوادگى داشته باشد، پسر خوبى است، دختر خوبى است، آدم خوبى است و دیگر نیازى به رهبرى انبیاء نیست. خوب مىگویم فرض کنید بنده مىخواهم تربیت خانوادگى داشته باشم. پدر و مادر من چه جور تربیتم مىکنند؟ آن جورى که وجدانشان مىپسندد، هر کارى را باباى من وجدانش مىپسندد، به من مىگوید این کار را بکن، هر کارى را هم که وجدان بابام نمىپسندد، مىگوید این کار را نکن. وقتى خود وجدان نارساست، تربیتى هم که براساس وجدان هست، نارساست. من چه کارى را به بچهام مىگویم، آقا جون این کار را بکن، آقا جون این کار را نکن. هر کارى را وجدانم مى پسندد مىگویم انجام بده و هر کارى را که وجدانم نمىپسندد مىگویم آقازاده انجام نده. پس من وقتى وجدان خودم نارسا بود، بکن و نکن هایى هم که به بچهام مىگویم براساس وجدانم هست، آن هم نارساست.
7- نارسایی تربیت خانوادگی
5- نارسایى، تربیت خانوادگى، نارسایى تربیت خانوادگى. بشر خیلى چیزها را نمىداند، قانون کامل نمىتواند درست کند. نیاز به قانون آسمانى دارد. بشر اشتباه و خطا مىکند، باید قانون از منبعى باشد که اشتباه و خطا نکند. بشر تحت تأثیر غرایز قرار مىگیرد باید قانون از منبعى باشد که طوفان غرائز قانون را تغییر ندهد. وجدان و تربیت هم نارساست، گرچه گاهى وجدان و تربیت مىتواند خوب باشد.
8- کتمان واقعیتها
6- بسیارى از واقعیتها کتمان مىشود. گاهى وقتها علم یک چیزى را مىفهمد اما اگر خواسته باشد بگوید به زلف یار، قهر مىکند. مثلاً پزشکان مىفهمند که مشروبات الکلى براى کبد، براى چشم، براى قلب، براى مغز، مىفهمند که مشروبات الکلى مضر است اما اگر در جشنهاى دو هزار و پانصد ساله مىتواند، بگویند آقا مشروبات الکلى حرام است و ضرر دارد، لطفاً نخورید، فورى زندانش مىکنند و اعدامش هم مىکنند. بسیارى از حقیقتها را به کسانى نمىشود گفت، باید از منبعى حرف زده شود که هیچ ترسى در او نباشد. بله قربانگویىها، انسانى که تحت غرائز قرار مىگیرد، وقتى مىترسد، وقتى تهدیدش مىکنند، خیلى حرفها را نمىزند و یا خیلى حرفها را مىزند، علىای حال باید ما یک منبعى داشته باشیم که حرفها را بگوید و هیچ کتمان هم در آن نباشد. اگر خواسته باشیم حکم را از انسان بگیریم، انسان خیلى از حکمها را مىفهمد ولى کتمان مىکنند.
در رابطه با اینکه علم ما محدود است مفصل مىتوانم صحبت کنم ولى خوب فکر مىکنم شما نیاز نداشته باشید، همین مقدار، ما یک سرى بلد نیستیم بنام قوانین…، و اگر هم کامل نکنیم ناقص است. دوشنبه یک کارى را مىکنیم و بعد سه شنبه متوجه مىشویم که آخ! کار دوشنبه غلط بود. سه شنبه یک کارى را مىکنیم و بعد چهار شنبه مىفهمیم که غلط بود، بنابراین علم محدود است، خطا مىکنیم، غریزهها ما را تغییر مىدهد. وجدانمان قابل تغییر است. تربیت خانوادگى نارساست، بسیارى از واقعیتها گفته نمىشود.
9- قانون بشری نمیتواند مقدس باشد و ایجاد شک میکند
7- قانون دیگران براى من مقدس نیست. اصولاً گیرم بنده براى شما قانون وضع کردم، من چه کسى هستم که براى شما قانون وضع کنم. شما چه کسى هستى که براى من قانون وضع کنى. امیرالمومنین (ع) مىگوید: بشر تو آزاد آفریده شدى، بله قربانگوى دیگران نباش. قانون دیگران براى من ارزش ندارد. آقا طبق دستور، طبق ماده فلان از قانون فلان شما باید همچین کنید، مىگوید من قانون فلانی را قبول ندارم، آنهم یک نفر است مثل من. قانون خدایى مقدس است، چون خدا آفریدگار من است، سازنده من است و قانون سازنده براى من ارزش دارد، قانون دیگرى براى من نمىتواند مقدس باشد.
8- مسئله شک است. من خیلى شک دارم به قانونها. اول شک دارم که از کجا من را شناخته باشند. آخه یک کسى که براى یک کسى قانون وضع مىکند باید طرف را بشناسد. از کجا نیازهاى من را شناخته باشند و از کجا سعادت من را شناخته باشند، از کجا خیر خواه من باشند، به چه دلیل خیرخواه من است، شاید وقتى که به من مىگوید دنیا ارزش ندارد یعنى بروم و ببینم آنطرف و گولم زده، شاید به نفع خودش قانون وضع مىکند، از کجا شناخته باشد، انسان هنوز موجودى است ناشناخته، از کجا ابعاد من، از کجا نیازهاى واقعى من را شناخته باشند و از کجا خیرخواه من باشند و از کجا درست گفته باشند. بنابراین من در همه اینها شک دارم و تا شک به قانون دارم، قانون مردم براى مردم ارزش ندارد.
اسلام حکومت خدا بر مردم است و نه قانون مردم بر مردم. گفتم یکبار، در آمریکا تا حالا بیش از بیست مرتبه و در بلژیک بیش از صد مرتبه قانون اساسی اش عوض شده است، این دلیل بر این است که هى یک کارى مىکنند و بعد متوجه مىشوند که اشتباه کردهاند.
10- برخی از دستورات دینی را علم بشر در آینده کشف می کند
9- ممکن است بفهمیم مطالبى را، ممکن است مطالبى را بفهمیم اما سالها بعد. پیغمبر اسلام مثلاً مىگوید گوشت خوک نخور، ما مى گوییم نه نیازى به قانون پیغمبر نداریم، خودمان مىخوریم گوشت خوک تا ببینیم بعد چى مىشود، مشروبات الکلى مىخوریم تا ببینیم چى مىشود. ممکن است بعد از صد سال، دویست سال، هزار سال، هزار و چهارصد سال، علم یک اسرارى را کشف کند اما پیغمبر همین مطلبى را که ما بعد از هزار و چهار صد سال فهمیدیم، پیغمبر قبلاً گفته بود. پس کسى که دستش به وحى بند است، زودتر مىفهمد، پس بنابراین هیچ مانعى ندارد هزار و چهارصد سال پیش یک دستورات نابى را اسلام گفته بود و عدهاى هم گوش دادند، حالا افرادى که پشت پا به مذهب زدند یک ذره یک ذره به بعضى از دستوراتش مىرسند. پس ممکن است که علم بشر به جایى برسد اما چند سال تأخیر دارد. یکى از چیزهایى که باز نیاز به پیغمبر داریم این است. اصولاً اگر رهبر نباشد، آفرینش غلط است، عجب. بله، اگر رهبر معصوم نباشد، یا پیغمبر و یا امام آفرینش مسخره مىشود. حالا یک بیانى مىکنم، ببینید بیان چگونه است. خدا هستى را براى چه کسى آفرید؟ موجودات، موجودات براى چى است؟ موجودات براى انسان است، چون قرآن مىگوید «خَلَقَ لَکُمْ» «سَخَّرَ لَکُمُ» یعنى همه را براى ماست، خوب ما براى چه هستیم؟ انسان براى چى هست؟ موجودات براى انسان است. انسان براى حرکت و رشد است. درست است، یا باید بایستیم سر جایمان و یا باید رشد کنیم، بالاخره باید رشد کنیم. حالا حرکت، براى حرکت چند تا چیزى مىخواهد، حرکت، راه مىخواهد. حرکت، هدف مىخواهد. حرکت وسیله مىخواهد. حرکت، رهبر مىخواهد. باز در این چهار تا رهبر مهم است، چون اگر رهبر نباشد ما راه را گم مىکنیم، هدف را اشتباه مىکنیم، وسیلهها هم بیخود بکار مىرود، سوار دوچرخه و موتور مىشویم، سوار ماشین مىشویم اما چون راه را بلد نیستیم، بیخود به کار مىافتد. پس اگر رهبر بود، هم راه درست است و هم هدف و هم وسیلهها به جا مصرف مىشود، اگر رهبر نبود، راه گم، هدف اشتباه و وسیلهها هم بیجا مصرف مىشود، پس مهم رهبر است. موجودات براى انسان، انسان براى حرکت، حرکت انسان زیر سایه رهبر، پس «لَوْلَاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاکَ» (المناقب،ج1،ص216) یعنى اگر رهبر نبود آفرینش، چون همه آفرینش را درست کرده است براى انسان، انسان هم آفریده شده است براى حرکت، آنوقت این انسان اگر رهبر نداشته باشد چى؟ حرکتش لغو است، حرکتش بى جهت است، از همه گذشته یکى دیگر اینکه اصولاً در این هستى، انسان جزء این هستى هست و یا نیست؟ هست، این هستى یک راهى است که همه دارند مىروند، یعنى تخم گل بنفشه مىرود تا برسد به گل بنفشه، تخم هندوانه مىرود تا برسد به هندوانه، هر موجودى در مسیر خودش دارد حرکت مىکند و در حرکتش شک و سهو و خطا هم نمىکند، تمام موجودات دارند حرکت مىکنند در راه معین و بدون سهو، یکى از این موجودات هم موجودى است به نام، همینطور آن قدرتى که همه را به حرکت بى سهو و خطا رهبرى کرد،انسان را هم باید به حرکتى بى سهو و خطا رهبرى کند، اگر رهبرى نکند معلوم مىشود که این جزء یک وصله بى همرنگى است در تمام موجودات، همه موجودات در نظام معین و در مسیر معین در حرکت معین، همه موجودات، بدون شک و سهو دارند مىروند و فقط انسان در حرکتش مانده است، دچار شک و سهو، از این راه برود، از آن راه برود، یک بار از این راه برود و یک بار از آن راه برود، بنابراین اگر بناست این انسان جزئى از هستى باشد، خالق هستى که براى همه هستى راه معین کرده است، براى این جزء هم باید راه بى شک و سهو معین کند و اگر معین نکند، این جزء وصله، وصله ناهمرنگ و بیخودى است نسبت به همه موجودات.
11- چرا ما وصله ناهمرنگ هستى باشیم. همه هستى راه هماهنگ و بى شک داشته باشند و فقط انسان متحیر.
11- اموری که فقط از راه وحی قابل درک است
12- نیاز به رهبر این است که ما در آینده اطلاعاتى مىخواهیم و جزء از منبع وحى، راهى دیگر نداریم، از عالم ملکوت، از عالم غیب، از اینکه آینده من چى مىشود. آینده من چى مىشود، سرنوشت من چى مىشود، عکسل العمل فکر من و کار من چى است؟ چون یک سرى مسائل و یک سرى اطلاعاتى، بعد از مرگ من چه خبر مىشود. چون یک سرى اطلاعاتى است که قابل تجربه نیست، قابل لمس و حس نیست، از راه غیر از وحى نمىتوانیم پیدا کنیم، نیاز به وحى براى همین است َ «وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ» (بقره/151) به قول قرآن، یک چیزهایى را که نمىتوانیم یاد بگیریم، از راه وحى یاد بگیریم. خلاصه بحثمان این شد. بحث نبوت، در هر امتى و براى هر جمعیتى پیامبرى بوده است. آیا عقل ما کافى نیست؟ ابداً، چرا؟ محدودیم، عقل ما محدود است، خطا و شک مىکنیم، غرائز تحت تأثیر قرار مىدهند عقل و علم را، وجدان ما حال به حال مىشود. امسال از سیگار بدم مىآید ولى سال دیگر خودم رئیس سیگارىها هستم. وجدان تغییر پیدا مىکند، تربیت خانوادگى هم همینطور. واقعیتها کتمان مىشود اگر از راه خودمان خواسته باشیم به هم دیگر بگوییم، من کتمان مىکنم و نمىگوییم، شما یک چیزى را به من نمىگویى. قانون دیگران براى من ارزش ندارد، شما چه کسى هستى که براى من قانون وضع مىکنى، این دوازده عامل باعث مىشود که ما نیاز به یک رهبر آسمانى به نام پیغمبر داشته باشیم، این فهرست و خلاصه بحث نبوت بود.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»