موضوع بحث: احکام، اخلاق، عقاید- 14
تاریخ پخش: 19/4/61
بسم الله الرحّمن الرحّیم
«وصل الله علی سیدنا و نبینا محمد و علی اهل بیته و لعنه الله علی اعدئهم اجمعین»
در بحث احکام به مسأله کافر خواهیم پرداخت. در اصول دین پیرامون صفات خدا و در بحث اخلاق درباره تشویق صحبت خواهیم کرد.
1- معنای کفر و کافر
کفر به معنای پوشش است. قرآن به کشاورز کافر گفت، چون کشاورز دانه و بذر را زیر خاک میپوشاند. اینکه کافر میگویند، چون کافر حق را میفهمد و روی حق را میپوشاند. به شب کافر میگویند چون با تاریکیها خود را میپوشاند. در رساله میخوانیم کافر یعنی کسی که منکر خداست و خدا را قبول ندارد. مثل این مارکسیستهای کافر. یعنی کسی که منکر خداست، برای خدا شریک قائل است، پیغمبری پیغمبر را قبول ندارد، در خدا و پیغمبر شک دارد، ضروریات دین را با این که میداند ضرورت دارد، قبول ندارد، به چنین کسی کافر میگویند. پس کافر کسی است که خدا، پیامبر یا معاد یا یکی از ضروریات دین مثل نماز و. . . را قبول نداشته باشد و انکار کند. یعنی چیزی را که اگر انکار کند و قبول نکند، برگشتش به این است که خدا را قبول ندارد، این را کافر میگویند و حکم کافر در اسلام نجس است.
2- معانی متعدد کفر در قرآن
کافر چند رقم است. در اصول کافی از امام صادق(ع) یک حدیثی دیدم که میفرماید چند رقم کفر داریم. انواع کفر:
1- کفر انکار(جحود): قبول نمیکند و لجبازی میکند و به قول قرآن «ثانِیَ عِطْفِهِ»(حج/9) دلیل هم ندارند. الان یکنفر نیست که دلیل بیاورد و بگوید: به این دلیل خدا وجود ندارد. لیکن در جواب میگویند: خدا را نمیبینم. میگوییم: لازم نیست همه موجودات را ببینیم. مثلا خود شما در بحثهای تاریخی میگویید: زمانهای قبلی انسانها زندگی اجتماعی داشتند. شمایی که میگویی چون خدا را نمیبینیم، پس خدا نیست، چطور میروی و در بحث تاریخ میگویی: تاریخ بوده است؟ از کجا میفهمی که تاریخ چگونه بوده است؟ مگر تو الان میتوانی تاریخ را لمس کنی؟ مگر میتوانی چندین سال پیش را لمس کنی؟ چرا در مورد این مسئله که این زمان نمیتوان پنجاه سال پیش را لمس کرد، نمیگویی: «نیست»؟ چرا میگویی از آثار میفهمیم؟ ما هم میگوییم خدا را از روی آثار میفهمیم. پس لازم نیست انسان همه چیز را لمس بکند. چون بسیاری از چیزها از روی آثار مشهود است. من وقتی در خیابان مشتم را بلند میکنم که در دهان یک نفر بزنم، شما میفهمی که من از ایشان ناراحت هستم و آن مشت بلند کردن، اثر همان ناراحتی است.
شما از کجا میفهمید که پیشینیان چگونه زندگی کردهاند که تاریخ را پنج دوره میکنید و میگویید: 1- اشتراکی2- اولی3- نظام و سیستم برده داری4- فئودالیسم 5- سرمایه داری
مگر شما که دورههای تاریخ را مطرح میکنید، دورههای پیشین را لمس کردهاید؟ مگر از روی آثار متوجه چنین مسائلی نمیشوید؟
کفر انکار است. یک سری افراد کافرند، چون خدا و پیغمبر را قبول ندارند. یک سری نسبت به نعمتهای خدا کافرند و قرآن میفرماید: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنی أَ أَشْکُرُام أَکْفُرُ»(نمل/40) پس گاهی کفر به معنای انکار خدا و گاهی به معنای قدردانی نکردن از نعمتهای خداست. گاهی کفر به معنای این است که خدا را قبول دارم و نعمتهای خدا را هم قبول دارم اما ترک اوامر و دستور میکند. در قرآن داریم که میفرماید از شما پیمان گرفتیم که: «لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ»(بقره/84) خونریزی نکنید، اما: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْض»(بقره/85) وقتی به شما دستور دادیم که چنان نکنید شما «تَکْفُرُونَ» کفر ورزیدید. قرآن در مورد کسانی که دستور خدا را رها کنند «تَکْفُرُونَ» میگوید، یعنی کفر ورزیدند. پس گاهی کفر یعنی اصل خدا را قبول ندارم و گاهی کفر یعنی نعمتهای خدا را قبول ندارد و گاهی هم خدا را قبول دارد و نعمت خدا را هم قبول دارد، ولی یک سری چیزهای دیگر را قبول ندارد. گاهی هم کفر یعنی اعتراض و گاهی کفر به معنای اعراض و دوری است. حضرت ابراهیم فرمود: «و کَفَرْنا بِکُمْ» ما به شما کافریم. «کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً»(ممتحنه/4) مومنین به کفار باید کفر بورزند، یعنی ایشان را قبول نکنند و انکار و دوری کنند. خلاصه این مطالب اینکه کفر چند معنی دارد. کفری که در رساله داریم و میگوید: «نجس است» انکار خداست. پس کسی که کفران نعمت میکند، یا کسی که بعضی از دستورات خدا را رها کرده است، نجس نیست. کفری که میگویند: «نجس است» کفر نسبت به خود خداست.
3- مفهوم مرتد فطری و حکم آن
مرتد کیست؟ مرتد نیز دو نوع است. مرتد فطری و مرتد ملی داریم. مرتد فطری، مرتدی است که از اسلام بیرون برود. یعنی بطور مثال کسی مسلمان است و میخواهد از اسلام بیرون برود. این کافر است. کسی که والدین او مسلمان بوده و خود او هم مسلمان بوده است و بعد یک مرتبه کافر شده است، مرتد فطری است. حکم مرتد فطری این است که اگر زن دارد، باید از شوهرش بدون طلاق جدا شود. مثلاً اگر یک جوانی مسلمان بود و بعد مارکسیسم شد، اینجا زن او باید بدون طلاق از او جدا بشود. «وَ لَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً»(نساء/141) نباید آقای بالاسر مومن کافر باشد. اگر زنی دید شوهرش از اسلام برگشته است، باید فوراً از او جدا شود. (البته باید یقین حاصل شود. چون گاهی وقتها ممکن است شوهرآدم نماز نخواند، ولی مسلمان باشد یا مشروبات الکلی بخورد و یا فحش به جمهوری اسلامی بدهد و باز هم مسلمان باشد. البته نگویید: این چه مسلمانی است، کاری به این مسئله نداریم.)
یک نفر به کسی نصیحت میکرد و میگفت: فحش میدهی، بده! زناء میکنی، بکن! رشوه میگیری، بگیر! دروغ میگویی، بگو! غیبت میکنی، بکن! اما مسلمان باش. حالا این مسلمان چه مسلمانی است؟ ما کاری نداریم. گاهی اگر کسی خدا را قبول نداشت، قیامت و وحی را قبول نداشت، نبوت را قبول نداشت و پدرو مادرش در وقتی که بنای آمدن این بچه بوده مسلمان بودند، بچه خودش هم مسلمان بوده است و بعد چنین عقایدی پیدا کرده، مرتد شده و این مرتد فطری است و زن چنین کسی باید بدون طلاق از او جدا شود و زنی که جدا شده گویی که شوهرش مرده است و باید چهار ماه صبر کند و بعد شوهرکند. اموال چنین شخصی باید تقسیم شود و توبهاش نیز برای رضایت زن و ما پذیرفته نیست. توبه میکند، اما توبهاش قابل قبول نیست و اعدام هم میشود.
بچه مسلمانی که مرتد بشود چنین حکمی دارد. شاید بپرسید که این مسئله کمی در ذوق میزند که خوب حالا یک نفر نمیخواهد مسلمان بشود، این چه کاری است. اگر من نمیخواهم مسلمان بشوم، چرا زنم را میگیری؟ چرا مالم را میگیری؟ چرا اعدامم میکنی؟ نمیخواهم مسلمان بشوم. حالا اگر نمیخواستی مسلمان بشوی باید از اول مسلمان نمیشدی، اما حالا که مسلمان شدی، اعتراضت تضعیف مکتب است.
بطور مثال الان من دارم سخنرانی میکنم، هرکسی هم پای حرفهای من نمیخواهد بیاید، نیاید. اما کسی که آمد و پای منبر نشست، اگر وسط حرفها بلند شد و رفت، این کوبیدن من است. نمیخواهی ارتش بروی، خوب نرو! اگر رفتی و لباس ارتشی را پوشیدی و فرار کردی، این کوبیدن ارتش است. شما را من افطاری، شام یا نهار دعوت میکنم. اگر دوست نداری بیایی، بگو: معذورم و نیا. اگر آمدی و سر سفره نشستی و نخوردی، این توهین به من است. شاید بگویی نمیخواهم بخورم، اختیار و آزادی است. اما من را میسوزانی، چون پولی را که من برای مهمانی خرج کردم، از بین میبری. از اول اگر میخواهی نیایی، میل با خودت است، اما اگر آمدی، باید مثل آدم حسابی بخوری.
بعضی چیزها اعراض است. مثلا نماز خواندن واجب است. اما در مورد همین نماز واجب، اگر کسی وارد مسجدی شد که همه ایستادهاند و نماز جماعت میخوانند، اگر رفت و در گوشهای کنار مسجد شروع به خواندن نماز فرادا کرد، میگویم: نماز بر کمرت بزند. میگوید: من دارم نماز خدا را میخوانم! ! ! میگویم: نباید در گوشهای بایستی و نماز بخوانی، چون این نماز خواندن یعنی پیش نماز فاسق است و او را قبول ندارم. مثلاً یک نفر وارد اتوبوس یا اتاق میشود، هیچ مسئلهای ندارد، اما اگر وارد شد و پشتش را به شما کرد، این تودهنی به شما است. بنابراین اسلام نمیگوید: «هر کس را مسلمان نیست، بکشید» بلکه میگوید: «هر کس مسلمان شد و دهن کجی کرد، معلوم میشود میخواهد دین را تضعیف کند. » تضعیف دین غیر از این است که آدم مسلمان نباشد.
البته این مسئله فروع هم دارد که دیگر ریزه کاریهایش را نمیخواهم بگویم. فقط بحث مرتد را میگویم. ما خیلیها را داریم که کت و شلواری هستند و آدمهای بسیار خوبی هم هستند، اما اگر یک کسی آخوند شد و بعد از آخوند شدن، رفت و کت و شلوار به تن کرد، این توهین است. معنایش این است که من این لباس را دوست ندارم. خوب ما خیلی کت و شلواری خوب داریم، اما اگر لباس آخوندی پوشیدی، در رفتن از این لباس مشکل است.
4- معنای مرتد ملی و احکام آن
اما مرتد ملی چه کسی است؟ اموالش تقسیم نمیشود اما زنش از او جدا میشود. مرتد ملی کیست؟ برایتان معنا میکنم. مرتد ملی کسی است که والدین او در حال انعقاد و آمیزش کافر بودند و او بعد از بلوغ کافر بوده، بعد مسلمان شده و دوباره کافر شده است. کار چنین کسی یک خورده سبکتر است. چنین فردی اموالش تقسیم نمیشود، ولی زنش از او جدا میشود. و این به خاطر این است که در حال انعقاد نطفه پدر و مادرش کافر بودند. و از این مسئله استفاده میشود که پدر و مادر و عقیده و افکار و روحیاتشان در حال آمیزش بسیار است. چون مسلمان بودن پدر و مادر با کافر بودن ایشان در حکم فرزند تفاوت ایجاد میکند. البته وقتی میگوییم فلانی مرتد شده است، یعنی باید در حال بلوغ و اختیار و عقل باشد. نه اینکه یک کسی شوخی شوخی میگوید ما که این دین را قبول نداریم. یا میگوید ما که قرآن را قبول نداریم. مراد در حال شوخی یا در حال عصبانیت نیست. کسی کافر است که در حال میزان بگوید: من فلان و فلان را قبول ندارم. اما اگر کسی عصبانی شد و چیزی گفت، نباید روی آن حساب کرد. بعضی چیزها با تعارف و بعضی چیزها با عصبانیت است. بعضی چیزها جنبه مبالغه دارد و بعضی چیزها جنبه شوخی دارد. خلاصه حرفی ارزش دارد که انسان در حال تعادل بگوید. وقتی کسی بگوید: خدا و پیغمبر را قبول ندارم، زمانی میتوان به آن استناد کرد که با توجه و عنایت و میزان باشد و از روی قصد و اختیار باشد.
باز به این نکته اشاره کنم که منظور این نیست که آدم وقت عصبانیت، هر چیزی که خواست بگوید. چون چند رقم عصبانیت داریم. یک رقم عصبانیت است که انسان واقعا از خودبی خود میشود. نوعی دیگر که انسان میتواند خودش را کنترل کند. اگر کسی مرتد شد و از اسلام و خدا برگشت، زمانی که خواستند او را اعدام کنند، اگر بگوید که جدی نبودم، بی توجه بودم، نمیدانستم و اظهار بی توجهی کند، او را میبخشند و دیگر اعدامش نمیکنند.
5- معنای فطرت و خداشناسی فطری است
سؤال: چرا ما خدا را قبول کردیم؟ جواب: «به دلیل فطرت» بد نیست اصولا این که میگویند: «خدا شناسی فطری است» را به مناسبت بحث فطرت که امروز مطرح شد، برایتان معنا کنم. فطرت یعنی چه؟ ما دو نوع احساس داریم. یک رقم احساس بیرونی و یک رقم درونی است. که آن که درونی است فطرت است. فطرت احساس درونی است.
گاهی آدم یک کسی را نگاه میکند و خوشش میآید. ولی تلفن میکنند و میگویند: آدمی که با شماره صحبت میکند، بسیار آدم خطرناکی است. گوشی را زمین میگذاری و بعد از او متنفر میشوی. این از بیرون است و فطری نیست. گاهی خودت طرف را میبینی که چه وضعی دارد و از او بدت میآید. یا گاهی بستنی را میخوری و میبینی بد است، ولی گاهی بستنی خیلی خوشمزه است و از بیرون به شما میگویند که مسموم است. اگر از بیرون گفتند و شما احساست تغییر کرد، فطرت نیست. ولی اگر درونی بود فطرت است. مادر بچهاش را دوست دارد، بدون اینکه کسی از بیرون در گوشش بخواند. چون علاقه مادر فطری است و از بیرون نیست، بلکه از درون است.
حالا ایمان به خدا درونی است یا بیرونی؟ فطری است یا تلقینی؟ ما معتقد هستیم که ایمان به خدا فطری است. یعنی کسی نگفته: مسلمان باش! و به دنبال حرف او مسلمان شویم. ایمان به خدا احساسی درونی است. در این کره زمین از هرکس بپرسید: «احساس درونی شما استقلال یا وابستگی است؟ میگوید: وابستگی است. هر انسانی در درون احساس میکند که در این عالم وابسته است، چون اگر اکسیژن نباشد، غذا نباشد، زمان و مکان نباشد من هم نیستم و هیچکس نمیتواند بگوید من کاملا مستقل هستم.
اما وابستگی به چه چیز:
اینکه ما میگوییم خداشناسی فطری است، یعنی احساس وابستگی فطری است. حالا وابستگی به خدا یا طبیعت؟ البته که وابستگی به خداست، چون خود طبیعت هم از خداست. اگر من وابسته به خورشید هستم، خورشید هم وابسته به خداست. بنابراین ما احساس وابستگی میکنیم، اما این وابستگی باید به چیزی باشد که آن چیز وابسته نباشد و این معنای فطری بودن خداشناسی است.
چرا علی رغم فطری بودن خدا، گروهی به خدا ایمان ندارند؟
همانطور که گفتم دلیلی بر عدم وجود خدا نیست، منتها عدهای میگویند: چون ما او را ندیدهایم، چنین خدایی را قبول نمیکنیم. این دلیل منطقی نیست، چون دیدن تنها راه شناخت نیست و عقل و دل هم راههای دیگر شناخت هستند. میفرماید: «إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ»(اسراء/36) چشم و گوش و دل از ابزار شناخت هستند. گاهی انسان چیزی را درک میکند ولی با فرمولهای عادی قابل قابل اندازه گیری نیست.
اما علل انکار خدا چیست؟
6- بیتوجهی به خدا یکی از عوامل انکار خدا
یکی از علل بی توجهی به خدا این است که ما به قدری نعمتهای خدا را دیدهایم که نسبت به آنها بی توجه شدهایم و برایمان حالت عادی پیدا کرده است. مثلا باغبان آنقدر به گل و درخت عادت کرده که لذتی را که یک نفر آدم عادی از دیدن گل میبرد، نمیبرد. شما هیچوقت نمیگویید: خدا را شکر که انگشت شصت دارم، ولی اگر این انگشت بشکند تازه ارزش این نعمت را میفهمید، و این به خاطر این است که از ابتدا داشتهاید و نبودن آن را حس نکردهاید. ما در نعمتهای خدا غرق هستیم. این غرق شدن از عوامل غفلت و انکار است. شاید اگر به ماهی بگویند: آب چیست؟ نداند. مثل اینکه به ما بگویند: هوا یا خاک چیست؟ و از شدت وضوح ما قادر به پاسخگویی نباشیم. یا مثلاً به شما بگویند: گناه شاه چیست؟ ممکن است زبان شما بند بیاید و نتوانید چیزی بگویید، چون شاه دائم در گناه است و از کثرت وضوح انسان متحیر میماند.
افرادی که توجه به خدا ندارند، برای این است که دورنگر نیستند. مثلا من در حال نوشتن هستم، انسان نزدیک بین فقط نوک قلم را میبیند و انگشتان من را نمیبیند و یا بازو و بدن من یا با سواد بودن من و شعور من را نمیبیند. و لذا اگر از او بپرسند این خط از کیست؟ میگوید: از نوک قلم است. او دلیل را همین خودکار میداند و لاغیر. کسانی هم که خدارا انکار میکنند همین طور است. مثلا وقتی از علت زلزله بپرسید، فقط میگویند زلزله بخاطر تراکم گازهای درونی زمین است که به صورت فلان و فلان باعث زلزله میشود. اما اینکه این کره زمین و این نظام و این اسباب را چه کسی مستقر کرد، نمیبینید. مثلا بچه فقط میبیند که قند را چه کسی به او داد، ولی نمیبیند که این قند از کجا آمده و چگونه پدید آمده است. علتهای مادی باعث میشود انسان علتهای واقعی را نبیند.
7- تنگنظری و رفتار غلط مذهبیها و خرافات از عوامل انکار خدا
علت دیگر انکار خدا، تنگ نظری است. یعنی ابزار شناخت خدا و راه دل و عرفان برای این افراد بسته شده است. برادر سرباز و بسیجی میگوید: من خدا را در جبهه میبینم «عَمِیَتْ عَیْنٌ لَا تَرَاکَ»(إقبال الأعمال، ص349) امام حسین(ع) میگوید: کور شود کسی که تو را نمیبیند. البته منظور با چشم دل است و نه با چشم ظاهری. امامان ما همواره در ادعیه به این مطلب اشاره دارند و در مناجات شعبانیه میفرماید که: خدایا! چشم دل ما را باز نما تا حقیقت را ببینیم و افرادی که ظاهر را میبینند، خدا به اینها میگوید: «صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ»(بقره/18) یعنی کور و کر و لال هستند.
یکی از علتهای پشت پا زدن به مذهب رفتار غلط مذهبی هاست. چون افراد با دیدن چنین برخوردهایی میگویند: اگر دین چیزی است، که اینها انجام میدهند، پس ما این دین را قبول نداریم. رفتار مسلمانان در انکار اسلام اثر دارد.
علت دیگر ازدیاد خرافات است. گاهی خرافات با حقیقت مخلوط میشود. مثل مگسی که در لیوان آب میافتد. انسان آب را میخواهد، ولی مگس را نمیخواهد. دو نیم شدن ماه یا به عبارتی(شق القمر) یکی از معجزات پیغمبر است و حقیقت دارد و از قدرت خدا خارج نیست. ولی طرف بالای منبر میگوید: ماه دو نیم شد و داخل پیراهن پیامبر رفت، نیمی از آستین راست و نیمی از آستین چپ بیرون آمد. اینها خرافات است. وقتی خرافات در کنار حقیقت آمد، انسان حقیقت را هم انکار میکند. در برخی از کتابهای تفسیر هم متاسفانه احادیث ضعیف و خرافات وجود دارد.
8- برخی نمیخواهند خدا را بشناسند
از دیگر علل انکار اینست که خدا معرفی نشده است. مثلا اگر کسی چند بار در رستوران غذا بخورد و مسموم شود، دیگر منکر همه رستورانها میشود و در رستوران از ترس مسوم شدن، غذا نمیخورد. در مورد دین هم همینطور است. کسی که میخواهد با دین آشنا شود، دینی به وی معرفی میکنند که مملو از خرافات است. مثلا در تورات میخوانیم: خدا آدم را خلق کرد، ولی بعد پشیمان شد و گفت: خیلی اشتباه کردم. سپس به دنبال آدم گشت، آدم پشت درختها پنهان شد و خدا نتوانست آدم را پیدا کند یا در جایی دیگر آمده است که: خدا از آسمان پایین آمد و با حضرت یعقوب کشتی گرفت و یعقوب خدا را بر زمین زد و شصت پای خدا را گاز گرفت و گفت: تا مرا برکت ندهی، تو را رها نمیکنم. یا اینکه در جای دیگر بزرگ ترین نسبتها و تهمتها که زنا است، به پیامبر داده میشود. توقع دارید که برخی از چنین دینهایی برنگردند؟ به همین خاطر امام رضا(ع) فرمود: «إِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا»(معانی الأخبار، ص180) یعنی اگرمردم حقیقت ما را دریابند از ما تبعیت میکنند. خیلی از کسانی که دین ندارند بدان جهت است که دین را نشناختند و دین درست معرفی نشده است.
اما علت دیگر که بسیار مهم است این است که برخی نمیخواهند خدا را بشناسند. مثلا کسی در حال پاک کردن شیشه ساعتش است و از وی میپرسند: ساعت چند است؟ نمیداند و دوباره نگاه میکند تا ساعت را ببیند. چون قبلا قصد نداشته بفهمد و ببیند که ساعت چند است. یا آینه فروش از صبح تا شام هزار بار از جلوی آینه میگذرد، ولی یقه پیراهنش را درست نمیکند. چون قصدش فروختن آینه بوده است و نه نگاه کردن به آینه. یا نجار نردبانهای بسیاری میسازد، ولی از هیچکدام بالا نمیرود. پس چون عدهای نمیخواهند و قصد شناختن خدا را ندارند، خدا را نمیشناسند. عدهای هستند که نمیخواهند بدانند که پشتوانه جمهوری اسلامی خداست و یا نمیخواهند بدانند که مردم روحیه و ایمانشان عوض شده است. چون نمیخواهند انقلاب را قبول کنند و میگویند: اینها تحریک است. برخی که نمیخواهند ایمان به خدا را بپذیرند آن را چنین توجیه میکنند که عامل ایمان به خدا ترس است. یعنی یک عنصر و عامل روانی دلیل ایمان به خداست، به همین جهت هم هست که ما میبینیم انسان در مواقع بروز مشکلات و موانع به یاد خدا میافتد. مثلا وقتی مریض دارد یا درحال غرق شدن است به یاد خدا میافتد. پس ایمان به خدا ریشه روانی دارد. ولی اگر این گونه باشد اولا باید افراد ترسو با ایمان و مؤمن باشند و از سوی دیگر هرکستر سوتر باشد، ایمانش هم میبایست بیشتر باشد ولی چرا امیر المومنین که اولین فرد مومن به اسلام بود، شجاعترین بود؟
اما ما به طرف خدا میرویم و ایمان به خدا غیر از به سمت خدا رفتن است. زیرا روی به خدا کردن غیر از اصل خداست. این دو نباید با هم مخلوط شود. ما وقتی سگ میبینیم به طرف سنگ میرویم، اما سنگ بخاطر سگ نیست. ما وقت ترس به طرف خدا میرویم، ولی خدا بخاطر ترس نیست. سنگ زاییده سگ نیست، اگر اینطور بود باید هر جا سگ بزرگی داشت، سنگ آن هم بزرگ میبود و هر جا سگ نداشت سنگ هم نمیداشت. این فرد هم به طرف خدا رفتن هنگام ترس را، با خود خدا و اصل خدا اشتباه گرفته است. اتفاقا ایمان به خدا ترس را از بین میبرد.
مثلا میگویی: چرا درخت کج است؟ این مارکسیستها میگویند: سیاست انگلیس است. چرا؟ چون سیاست انگلیس، بچهها را بی تربیت میکند، زیرا سیاست انگلیس به فرهنگ ما اثر کرده است، بچههای بی تربیت هم از مدرسه وقتی بیرون میآیند به درخت آویزان میشوند و در نتیجه درخت کج میشود. بعد میگویند: بحث علمی است. یا میگویند: زن چرا کوتاهتر است؟ میگویند: چون چادر سر میکند و آن گونه راه میرود کوتاهتر است. پس چرا مرغ که چادر سر نمیکند کوتاهتر از خروس است؟ و این بحث بیشتر به جک شبیه است.
ان شاءالله خدا به همه ما شعور بدهد.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»