1- اصول و قواعد فقهی، راه درمان وسواس
2- دوری از شک در صحّت عادات گذشته
3- اصول اولیه اسلام، حلّیت، طهارت، صحّت
4- عدم عسر و حرج در احکام دین
5- دوری از پیشی گرفتن بر خدا و پیامبر
6- خطر کم یا زیاد کردن احکام بر طبق سلیقهی خود
7- نمونههایی از پیشی گرفتن بر پیامبر در صدر اسلام
موضوع: قواعد فقهی و اصول راهنمای زندگی
تاریخ پخش: 19/06/87
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
رمضان 87 بینندهها پای تلویزیون بحث را میبینند. موضوعات مختلفی هست. یکی از موضوعاتی را که قبل از بحث پرسیدم که کسانی که پدرشان، مادرشان در خانههایشان، رفیقشان، در دانشگاهها، در جامعه، در کارخانه، مزرعه گرفتار آدمهایی هستند که وسواسی هستند، دست بالا کنند. خیلیها دست بالا کردند و احساس کردیم که حالا گرچه خود خواهرها و برادرها وسواسی نیستند ولی همه آنها با یک آدمهای این رقمی سر و کار دارند. بحث اول راجع به وسوسه صحبت کردم و گفتم که: وسواسی حدود بیست رقم گناه انجام میدهد که خودش هم نمیداند. آب زیادی که مصرف میکند یک گناه است. مردم را لاابالی حساب میکند، خودش را میگوید: من پاک هستم. مردم لا ابالی هستند. یک گناه است. انزوا و گوشهگیری، معاشرت و تعاون با مردم ندارد یک گناه است. گرچه مسلمان و مومن است، اما در عمل خدا میگوید: پاک میشد. پیغمبر و مراجع و امامها همه میگویند: پاک شد، ایشان میگوید: نخیر پاک نشد. یعنی اینها را در جلسهی قبل حدود بیست خطر گفتیم. فکر کردم که در تحصیلاتی که ما در حوزهها میکنیم، طلبهها وقتی یک مقدار درشت میشوند و فاضل میشوند و با سواد میشوند، بحثهایی دارند به نام قواعد فقهیه. یعنی اصولی است که این اصول کارساز و کاربردی است. به این اصول کاربردی یک قواعد میگویند. یکی از نتیجههای قواعد فقهیه این است که وسواسی نباید باشی. پس من امروز شما را با یک اصولی که در درسهایمان میخوانیم آشنا میکنم، که این اصول نتیجهاش این است که وسوسه را باید کنار گذاشت. اسم این اصول قواعد فقهیه است با این اصول لا اقل آشنا شوید.
1- اصول و قواعد فقهی، راه درمان وسواس
موضوع بحث ما این است: درمان وسوسه، چیست؟ یکی از درمانهایش این است: توجه به اصول و قواعد فقهی. یکی از اصول قاعدهی سوق است. قاعدهی سوق، سوق یعنی چه؟ سوق یعنی بازار! در فقه یک چیزی داریم به نام قاعدهی بازار. اسمش قاعدهی سوق است، معنایش این است که هرچه را از بازار مسلمانها گرفتی پاک است. یعنی چه؟ یعنی دیگر وسوسه نداشته باش. این کفش را از بازار مسلمین خریدی. پاک است. بازار مسلمانها است. گوشت است، نان است. هرچه! چیزی که از دست مسلمان گرفتی و بازار مسلمان پاک است. یکی از برکات این قاعده این است که عمل به این قاعده دیگر آدم را وسوسه نمیکند. به ما چه، پاک است.
یک قاعده داریم… امروز با چند لغت عرب آشنا میشوید. قاعده یَد، یَد یعنی چه؟ دست! این هم یک قاعده در فقه است. بنده این کاغذ دستم است. شما میتوانی از من بخری؟ نمیتوانی بگویی: از کجا آوردی؟ به شما چه؟ از کجا آوردی وسوسه است. هرچیزی در دست هرکس هست اصل این است که برای خودش است. جز اینکه دلیل پیدا شود که ما یقین داریم که این از خودش نیست. اگر یقین نداری اصل این است. قاعده این است، ببینید وقتی هوا تاریک شد، اصل این است که شب است. بله ممکن است یک بار شب نباشد تاریک بشود. مثلاً خورشید بگیرد. دیگر حالا آن خلاف است. تاریک که شد پیداست دیگر شب است. تاریکی علامت شبی است. گاهی چند سالی یکبار ممکن است تاریک باشد و شب نباشد. اصل این است. یعنی اگر به اصول توجه کنیم وسوسه نمیشویم.
2- دوری از شک در صحّت عادات گذشته
یک قاعده داریم قاعدهی فراغ. قاعدهی فراغ چیست؟ فراغ میگویند: فارغ شد. قاعدهی فراغ. یعنی از یک کاری که فارغ شدی، دیگر به گذشته وَر نرو که آیا گذشته چه بوده؟ رد که شدی بگو: انشاالله سالم است. یعنی خیلی به پشت سرت نگاه نکن. به پشت سرت نگاه کنی این خودش ایجاد وسوسه میکند. در فارسی ما میگوییم: بر گذشتهها صلوات. یعنی چه؟ یعنی رفتی، برو. وَر رفتن به این باز وسوسه پیدا میشود. از آن که گذشتی، دیگر برو.
یا قاعدهی تجاوز، مثلاً شما در رکوع شک میکنی که «قل هو الله» درست خواندی یا نه؟ بابا گذشتی، بر گذشتهها صلوات! درست است. رفتی سجدهی شک میکنی. رکوع انجام دادی یا انجام ندادی؟ باید بگویی: انشاءالله انجام دادم. یعنی یک چیزی که رد شدی، در «بسم الله الرحمن الرحیم» شک میکنی. «ولاالضالین» درست بود یا نه؟ باید بگویی: درست است دیگر. گذشت! اینکه میگوید: همین که از یک چیزی گذشتی دیگر به عقب برنگرد. برای اینکه اگر بگویی: «ولاالضالین» باز ممکن است بگویی: «انعمت» چطور است؟ «انعمت»، «مستقیم» چطور است؟ «مستقیم» «ایاک نعبد» چطور است؟ مرتب تو را میکشاند. یعنی ول کن نیست. اگر یک خرده… یعنی چطوری بگویم؟ این دست من را حساب کنید خنجر است. این شیطان خنجرش را زیر چانهات میآورد.دائم باید چنین کنی، نه! نه! نه! نه! چون یک ذره بگویی: آره! باز هم میگویی: آره! آره! (با نشان دادن حرکت) (خنده حضار) یعنی وقتی شیطان میآید میگوید: چطور بود؟ بگو: چشمت هم کور شود گذشتهها تمام است. این قاعدهی تجاوز، قاعدهی فراغ، قاعدهی ید، قاعدهی سوق، البته اینهایی که میگویم، اینها هر کدام ساعتها تحقیق میخواهد. که من البته فقیه نیستم. اما فقها روی این عمرشان را میدهند. حرف دارد. من فقط میخواستم یک نسیمی از قواعد فقهیه، در تلویزیون یک نسیمی بوزد و یک نتیجه بگیرم به مناسبت بحث وسواسی که قواعدی که در فقه داریم یکی از نتایجش این است که شما دیگر به گذشته وَر نروید. به گذشته نگاه نکنید.
3- اصول اولیه اسلام، حلّیت، طهارت، صحّت
«اصاله الحلیه» اصل این است که حلال است. یک میوهای است این حلال است یا نه؟ اصلاً ما روییدنی حرام نداریم. این هم یک اصل است. تمام روییدنیها حلال است. روییدنی حلال، یعنی میوهی حرام نداریم. روییدنی حرام نداریم. ما سبزی حرام نداریم. «اصاله حلیه» اصل این است که حلال است. مگر اینکه دلیل داشته باشد. «کل شی حلال» «اصاله حلیه» میرویم مهمانی میگوییم: آقا ما میرویم مهمانی، نمیدانیم این صاحبخانه خمس میدهد یا نمیدهد؟ به تو چه؟ اصل این است که این افطاری حلال است. وام میگیریم نمیدانیم این پول خودش است یا پول رباست گرفته وام میدهد. به تو چه؟ انشاالله حلال است. از دست مسلمان پول میگیری انشاالله حلال است. تا دلیل خاص نباشد همه چیزی حلال است. این را میگویند: «اصاله حلیه» یعنی اصل حلالیت است.
«اصاله طهاره» اصل این است که همه چیزها پاک است. «کل شی طاهر» آمد گفت: آقا! من در تشت لباس شستم. بردم روی بند انداختم. برگشتم دیدم در تشت یک موش مرده است. امام فرمود: لباس هایت پاک است. گفت: آقا در تشت موش مرده است. گفت: از کجا میدانی وسط شستن موش آمده؟ ما که نمیدانیم. شاید لباست را شستی پاک بوده، انداختی روی بند، بعد که لباسهایت تمام شده بعد موش در تشت آمده، نمیدانم آب کف صابون یا آب نمیدانم این مواد شوینده شیمیایی خورده و مرده است. لباسهایت پاک است. حالا حضرت عباسی، در ایران ما چند تا زن هستند که اگر لباسش را روی بند انداخت، آمد دید اِ! در ماشین لباسشویی یا در تشت، یک موش مرده است. اصلاً همهی خانه را آب میکشد. از پشت بام… امام فرمود: لباست پاک است. اصلاً گاهی وقتها میگویند: یک کاری کنیم که متوجه نشویم. داریم، حدیث داریم که وقتی دستشویی میرفتند یک مقدار آب برمیداشتند به خودشان میپاشیدند، که اگر از دستشویی بیرون آمد یک تری دید شک کرد که این آبی است که خودش پاک بوده به خودش ریخته یا آب نجس است. قاطی شود بگوید: انشاالله! انشاالله پاک است. غیر از این که نمیشود زندگی کرد. مگر همهی خانهها شیلنگ بوده؟ اصلاً شما ببینید پیغمبر ما یک اقلیت در مکه بودند. پیغمبر با چند مسلمان در مکه بودند. همهی مردم بت پرست بودند. بت پرستان مشرک هستند. نجس است. شرک است. با اینها زندگی میکردند. اصلاً مکه که آب نیست. حالا نمیدانم هنوز هم با ماشین آب مکه میبرند. بعد از هزار و چهارصد و چند سال، مکه آب نیست. یکبار هم پیدا نمیکنی در یک حدیث که پیغمبر بگوید: با این مشرکین دست دادی؟ تنهات به مشرکین خورد. برو کتت را آب بکش. برو پیراهنت را بشوی. اینقدر آب کش، آب کش ما نداشتیم. خدا میداند چقدر خودمان را بیمار میکنیم، وسواسی بیمار است. رنجور است. افسرده است. به جامعه بدبین است. همه را لاابالی میپندارد. خودش را برتر میداند. با آنکه خدا و پیغمبر میگویند: پاک شد، به خدا و پیغمبر میگوید: نخیر! پاک نشد. خدا میگوید: پاک شد. وسواسی میگوید: تو میگویی پاک شد. ابدا! دل من! دلم نچسبید. دل بهتر از تو است. هرچه تو بگویی پاک است. من میگویم: دل من میگوید ناپاک است. یعنی دل من از خدا، برتر است. خطرناک است.
«اصاله صحه» اینها را بنویسم لا اقل باید این کلمهها به گوش بعضی خورده باشد. قاعدهی فراغ، قاعدهی تجاوز، دیگر چه بود؟ «اصاله الحلیه» یعنی حلال. «اصاله طهاره» یعنی «کل شی» پاک. «اصاله صحه» یعنی انشاالله هرچیزی درست است. «اصاله صحه» لباست را به لباسشویی میدهی میشوید. لازم نیست حاج آقا ببخشید! این ماشین لباسشویی شما وصل به کُر است؟ این لباسشویی شما حتماً پاک است؟ به تو چه؟ مسلمان است. لباست را به او دادی. حالا هم رفتی گرفتی. کارش هم درست است. بنده میخواهم نماز بخوانم. مثلاً در مسجد آمدم، خوب حالا این همه آدم جلوی من است. بگویم: خوب من از طریق این صف به آقا متصل هستم. خوب این نمازش درست است؟ نکند نمازش غلط باشد؟ اگر این نمازش غلط باشد، رابطهی من با آقا قطع میشود. به تو چه؟ بگو: درست است. الله اکبر! در خیابان راه میروی، گِلها به لباسهایتان میپاچد. با همان گِلها نماز بخوانید. یکی از مراجع آمد نماز بخواند لباسش گلی بود. زمستان بود گلها به عبایش ریخته بود. گفتند: آقا لباسهایت پر از گل کوچه است. گلهای کوچه، در کوچهها سگ است. گربه است. موش است. نجس است. اصلاً کنار کوچهها قدیم آلودگیاش بیشتر بود. آقا فرمود: بگو والله عبای من نجس است؟ گفت: نه! والله… گفت: بس است. اگر 99 درصد میگویی: نجس است. یک درصد میگویی: پاک است باز هم میتوانی نماز بخوانی. یعنی باید 100 درصد بدانی نجس است تا نتواند نماز بخوانی. چه کسی میتواند بگوید: والله، بالله، تالله، این نجس است؟ چه میدانیم نجس است یا نه؟ ما برای چه اینقدر خودمان را گرفتار میکنیم؟
خوب، یک اصلی داریم «لا شک لکثیر الشک» کسانی که زیاد شک میکنند، دیگر شکشان اعتبار ندارد. یک قانون داریم باز «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» (کافی/ج4/ص491) زن زاییده بچه برای تو است دیگر. نه! این شکلش به من نمیخورد. «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» دو تا سیاه پوست یک بچهی سفید پوست زایید. یا دو تا سفید پوست بچهشان… میتواند بگوید به ما نمیخورد؟ در هر خانه، هر زنی زایید بچه برای شوهرش است. چه بخورد چه نخورد؟ نباید گفت: چون به ما نمیخورد لابد مثلاً خدای نکرده تو فاسد بودی. ابدا! «الْوَلَدُ لِلْفِرَاش» واقعاً اگر این اصول عمل نشود سنگ روی سنگ بند نمیشود. چون هر پدری به بچهاش نگاه کرد دید، بچه شکل خودش نیست به زنش میگوید: نه این بچه برای من نیست. بسم الله! همه زناکار! همه بچهها زنا زاده. نعوذ بالله!
4- عدم عسر و حرج در احکام دین
زندگی آسان است. «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ» (کافی/ج3/ص4) یکی از قواعد، قاعدهی «لا حَرَجٍ» است. «لا حَرَجٍ» یعنی در دین حرجی نیست. اگر دیدی یک سختی پیش میآید دست بکش از آن کار.
«اصاله الجواز» این هم یکی از اصول است. «اصاله الجواز» هرکاری جایز است. جز اینکه دلیل داشته باشیم که حرام است. اگر دلیل داری، حرام. اگر دلیل نداری جایز است.
خوب، اینهایی که وسواسی هستند یک مثالی است در ایران میگویند: کاسه داغتر از آش! چون کاسه از آش داغتر است. و در قرآن آیه داریم کاسه داغتر از آش نباشید. آیهاش کدام است؟ میگوید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (حجرات/1) سورهی حجرات. از پیغمبر جلو نیافتید. در یکی از سفرها، پیغمبر فرمود: چون مسافر هستیم روزه بخوریم. بعضی از اصحاب گفتند: ما چون میخواهیم بندهی خوب خدا باشیم در سفر هم روزه میگیریم. باید گفت: بسمه تعالی، غلط کردی. وقتی میگویند: بخور، بخور. در ماه رمضان، بعضی دکترها، میگویند: خانم، آقا روزهات را بخور. میگوید: ببین! من روزه بیست و یکم را باید بگیرم. روزهی بیست و یکم را هم بخور. روز شهادت حضرت امیر! بله بخور. وقتی یک دکتر متخصص، متدیّن به شما میگوید: بخور! بخور. کاسه از آش داغتر نباشیم. پیغمبر آب را برداشت گفت: ببین! بابا من روزهام را میخورم. در سفر روزه نیست. ولی بعضیها گفتند: نه! کاسهی از آش داغتر. به ما گفتند: دعا میخوانی خوب مناجات کن. بعضیها دیگر حالا مناجات شورش را درآوردند. یک کسی نقل میکرد میگفت: این آقا وقتی میرود دعا بخواند، از اول مفاتیح نوشته چاپ افست، (حاج آقا حرکت گریه گردن را نشان میدهد) بابا چاپ افست که گریه ندارد. (خنده حضار) چاپ افست که گریه ندارد. این از همان چاپ افستش گریه میکند. کاسه از آش داغتر! ما عرض کردم، یا تند میرویم. یا کند میرویم. در کشور ما اینطوری است. هم چهل ستون داریم. هم بیستون! نه چهل ستونش درست است. بابا چهار ستون. تعادل! تعادل!
5- دوری از پیشی گرفتن بر خدا و پیامبر
قرآن تعریف فرشتهها را میکند. میگوید: فرشتهها جلو نمیافتند. «لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْل» (انبیاء/27) گاهی پیغمبر می رفت آیه را قبل از وحی بخواند، آیه میآمد «لا تَعْجَلْ» چرا عجله میکنی؟ «لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَک» (قیامت/16) مثلاً سعدیا مرد نکونام … میگفت: چرا میگفتی: نمیرد. بگذار من بگویم. یعنی تا میرفت جبرئیل آیه را بخواند، پیغمبر پیش پیش میرفت بخواند، آیه نازل شد «لا تَعْجَلْ» عجله نکن. وقتی قرآن خواندی «فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» (قیامت/18) شما عقب جبرئیل بیا. چرا جلو میافتی؟ اگر آقا خم نشده شما خم شوی نمازت درست نیست. اگر آقا «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ» نگفته شما سرت را از رکوع برداری درست نیست. جماعت باطل میشود. قبل از نماز از آقا جلو نیفتی. شما اذان حق داری بگویی. سحرخوانی برای چیست؟ بعضی از مسجدها قبل از اذان قرآن میخوانند، مناجات میخوانند. بسم الله! شما حق داری اذان بگویی. قبل از اذان، یک دقیقه قبل از اذان کسی داد بزند مردم را از خواب بیدار کند،گناه است. آقا سحر خوانی است. بسمه تعالی بیخود است. حرم امام رضا سحرخوانی میکنند، دلیل ندارد. در قم یک کسی به من گفت: شما من را می شناسی؟ نگاهش کردم گفتم: نه! گفت: من، سحرها پشت بلندگو مناجات میکنم. گفتم: برو توبه کن. گفت: اِ! من خیال کردم عبادت میکنم. گفتم: نخیر! بسمه تعالی برو توبه کن. کدام آیه و حدیث و کدام مرجع تقلید اجازه میدهد که شما قبل از اذان داد بزنی؟ میخواهی مناجات کنی در خانهات برو مناجات کن. یک دعا میکنم همه آمین بگویید. خدایا عبادتهای خیالی ما را ببخش و بیامرز. چون یک سری عبادتها داریم عبادتهای خیالی است. عبادت نیست. دکتر میگوید: روزهات را بخور. این روزه میگیرد. شوهرش از دنیا رفته. زن جوان است. خوب اگر شوهر آمد شوهر کن. نه! مردم خواهند گفت: این خانم چقدر خانم پررویی است. بیوفا است. وفا یعنی چه؟ وفا یعنی اگر شوهر گیرت آمد و تو پسندیدی، ازدواج کن. حتی ازدواج دیگر یک مشکلاتی هم که برای دختر باکره است که باید ولیاش اجازه بدهد، زن بیوه اگر خودش تشخیص داد، که صلاحش است با این مرد ازدواج کند، نیاز نیست پدرش هم راضی باشد. البته احترام این است که نظر پدر را داشته باشیم. اما واجب نیست. مثلاً وفا را معنا میکند. وفاداری یعنی تا آخر عمرت بیشوهر زندگی کن. این وفا کدام لغت گفته: بسمه تعالی، وفا یعنی ازدواج نکردن تا آخر عمر! چه کسی گفته است؟ چه کسی گفته؟ یک توقعاتی ما داریم.
یک روز یک کسی امام صادق را دید یک پیراهن سرخ پوشیده بود. نه سرخ پررنگ. سرخ… ما صورتی میگوییم. یعنی نه سرخ تند. سرخ نازک. گفت: آقا شما امام صادق هستی. چرا پیراهن سرخ پوشیدی؟ گفت: خوب امام صادق هستم ولی تازه داماد شدم. ماه عسل است. عروس دوست دارد. ما الآن بعضی از مذهبیهای ما اگر ببینند مثلاً به خود بنده سفارش کردند. گفتند: آقای قرائتی، البته من از اول دست نمی کردم. ولی به من گفتند: ساعت مچی دست کنی ما دیگر که به دلمان نمیچسبد پشت سرت نماز بخوانیم. ساعت آقا باید مثل سطل چاه بیاورد بالا، بیاورد پایین. (خنده حضار) اگر ساعت اینجا باشد تو فاسق هستی. اما اگر ساعت اینجا باشد تو عادلی. آخر من نمیدانم این عدل و فسق به ساعت است؟ خیلی سلیقههای ما قاطی شده است. خیلی از خودمان چیزی روی دین گذاشتیم. خیلی از خودمان رویش گذاشتیم. یخچال که آمده بود، من بچه بودم. تازه یخچال آمده بود. جزء ولخرجی و اسراف بود. اسم یخچال را اسراف می گذاشتند. بابا! اینها ولخرجی میکنند. در خانهشان یخچال دارند. یک مدتی که شد یخچال یک خرده زیاد شد، دیگر حرام نشد، تجملات و اسراف باشد، جزء مکروهات شد. بعد که مکروه یک خرده یخچال زیاد شد، جزء مباهات شد. دیگر عیبی ندارد حالا… بعد یک چند سالی گذشت جزء مستحبات شد. امروز یخچال جزء واجبات است. این چه دینی است؟ که یخچال بدبخت حرام بوده، مکروه بوده، مباح بوده، مستحب بوده، حالا شده واجب. میدانی چرا؟ این به خاطر اینکه ما سلیقهی خودمان را روی یخچال میگذاریم. از اول یخچال نه واجب بود، نه حرام! مورد نیاز بود. مناطقی لازم دارند. مناطقی کم لازم دارند. مناطقی خیلی لازم دارند. این چه… یعنی ما از خودمان قاطیاش میکنیم. امروز در کنکور اینطور شده است. تمام سعادتها،… من وارد خانه شدم، دخترم گفت: بابا! گفتم: بله! گفت: در دانشگاه قبول شدم! عجب پدر بیاحساسی! گفتم: برقصم؟ خوب قبول شدی که شدی! تو فکر میکنی هرکس در دانشگاه رفت تمام سعادتها برای او است. و هرکس در دانشگاه نرفت، تمام بدبختیها برای او است. خیلی آدم داریم تحصیلات دانشگاهی دارد، هزار و یک مشکل دارد. و خیلی هم آدم داریم تحصیلات دانشگاهی ندارد هیچ مشکلی… زندگی راحتی دارد. البته دانشگاه یک ارزش هست. اما تمام ارزشها به کنکور نیست. ما یک وقت یک چیزی را بت میکنیم. یک مرتبه دانشگاه را بیش از اندازه باد میکنیم. نه اینطور نیست. دانشگاه یک ارزش است. مثل حوزه! حوزه یک ارزش است. اما اینطور نیست که پدر بگوید که این بچهی من طلبه شد. خدا خیرش بدهد. این بچه ام نا اهل است. هرچه به او گفتم: بیا طلبه شو. طلبه… پدرجان چه حقی داری به بچهای که طلبه نشد بگویی: نا اهل؟ شاید اینکه طلبه نشد، یک آدم مومن بسیار خوبی شود. از کجا که اگر طلبه شد اهل است. طلبه نشد نا اهل است؟ از کجا که اگر دانشگاه رفت، سعادتمند است. دانشگاه نرفت، کنکور نرفت، بدبخت است؟ ما یک چیزی را از خودمان رویش میگذاریم.
6- خطر کم یا زیاد کردن احکام بر طبق سلیقهی خود
امام یک دعایی یاد کسی داد، گفت: این دعا را بخوان. «یُحْیی وَ یُمیت» این در دعا گفت: «یُحْیی وَ یُمیت» یک چیزی هم از خودش رویش گذاشت. «و یمیت و یحیی» امام فرمود: چه کسی گفته؟ گفت: حالا دیگر این هم رویش! گفت: نه! آنچه که ما گفتیم، همان که گفتیم. میگوییم: بعد از نماز سی و چهار بار الله اکبر! سی و سه بار الحمدلله! سی و سه بار سبحان الله! بگوید: حالا چرا سی و چهار تا؟ یکباره بگو:… قرآن میگوید: جهنم 19 تا مأمور دارد. آیهاش این است. «عَلَیْها تِسْعَهَ عَشَر» (مدثر/30) یعنی جهنم 19 تا مأمور دارد. میگوید: حالا 19 تا! خدا که فرشته زیاد دارد. یکباره بگو: 20 تا! میگوید: مخصوصاً گفتم: 19 تا، ببینم فضول چه کسی است؟ (خنده حضار) «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَه» (مدثر/31) عده را نوزده قرار دادیم، ببینیم چه کسی ایمان میآورد؟ چه کسی چانه میزند؟ یک کسی راه میرفت میگفت: هفده، هفده، هفده، هفده، هفده، هفده، هفده! یک نفر رسید گفت: چرا میگویی: هفده؟ گفت: هجده! (خنده حضار) گفت: چرا گفتی: هجده؟ گفت: فضولها را میشماردم دیدم تو هم یکی. (خنده حضار) وقتی به شما گفتند: روزهات را بخور، بخور.
خوب، پیشی گرفتن، در رفتار، در گفتار، در مسائل اقتصادی، در مسائل اجتماعی، در مسائل سیاسی، اصلاً اگر هرکسی از سلیقهی خودش یک چیزی روی قانون بگذارد که قانونی پیدا نمیشد. اصلاً هرج و مرج میشود. هرکسی از پیش خود یک چیزی رویش بگذارد. آن زمانی که مأمورین شاه در مدرسهی فیضیه ریختند طلبهها را بزنند، به یکی از آشناهای ما یک چوب سفتی به اندازهی دسته بیل بود زدند، این دست اینجایش آسیب دید. ما رفتیم گفتیم: به نظرم دستش شکست با این رقم که زدند این دست دیگر حالا حالاها خوب نمیشود. ما گفتیم: دستش! او که شنید رفت گفت: دست و پایش شکست. آن یکی گفت: آقا دست و پایش را شکستند مرد! آمدند گفتند: آقا مرده است؟ گفتم: نه! گفتند: تو گفتی؟ گفتم: من گفتم: دستش! من گفتم: دستش او هم یک چیزی احتیاطاً رویش گذاشت. گفت: دست و پایش! او هم یک چیزی رویش گذاشت. میگفت: همینطور یک… اگر بنا باشد هرکسی یک چیزی روی قانون بگذارد که چیزی باقی نمیماند. من میگویم: «یُحْیی وَ یُمیت» (بقره/285) شما میگویی: «و یمیت و یحیی» من نگفتم. «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ» یک کسی گفت: «یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَار» (بحارالانوار/ج12/ص277) گفت: آقا ما ابصارش را نگفتیم. اگر گفتند:سی و چهار متری گنج است. شما سی و سه متری بکنی به گنج نمیرسی. سی و پنج متری هم بکنی به گنج نمیرسی. دکتر میگوید: این قرص را نصفه بخور. آن هم ده ساعت، 6 ساعت به 6 ساعت. شما قرصت را تمام بخوری بدتر می شوی. دیر بخوری بدتر میشوی. همانطور که گفته.
روز عید قربان بعضی قبل از پیغمبرقربانی کردند. آیه نازل شد. «لا تُقَدِّمُوا» (حجرات/1) چرا از پیغمبر جلو میافتی؟ خوب وسواسیها جلو میافتند. پیغمبر میگوید: پاک است. میگوید: نه پاک نشد.
7- نمونههایی از پیشی گرفتن بر پیامبر در صدر اسلام
خوب، قبیلهی بنی تمیم آمد گفت: یا رسول الله! یک نماینده بفرست. خلیفهی اول یک نفر را تعیین کرد. گفت: به نظر من این نماینده خوب است. خلیفهی دوم یک نفر را تعیین کرد. بین خلیفهی اول و دوم داشتند مباحثه میکردند. چانه میزدند که این بهتر است. او بهتر است. آیه نازل شد. بابا، بنی تمیم آمدند پهلوی پیغمبر گفتند: یک نماینده تعیین کن. پیغمبر زنده است. آدم زنده که سخنگو نمیخواهد. صبر کنید خود پیغمبر کاندیدا را تعیین میکند «لا تُقَدِّمُوا» به خلیفهی اول و دوم گفتند: آقا صبر کن! جلو نیفت. صبر کن ببینیم چه میشود؟ این در تفسیرهای شیعه و سنی هست. بعضی از پیغمبر جلو میافتادند. مثلاً دیگر پهلوی همسرشان نمیرفتند. هرروز، روزه میگرفتند. پیغمبر به مردم گفت: جمع شوید. رفت و گفت: چرا؟گفتند: آخر ما میخواهیم خیلی آدم خوبی باشیم. فرمود: نه، خیلی آدم خوبی نباشید. حتی مقدار ریش اندازه دارد. میگویند: اگر کسی ریشش را دست گرفت سر ریشش از دستش بیرون آمد ریش بلند علامت یک چیز بدی است. نمیخواهم در تلویزیون بگویم. ریش اندازه دارد. زلف اندازه دارد. حضرت دید یک کسی خیلی زلفهایش بلند است. فرمود: میرسی شانه کنی یا نه؟ اگر میرسی شانه کنی و روغن کنی، نوش جانت! اما اگر زلفت را همینطور ول کردی مثل جنگل، نه شانه میکنی و نه روغن میزنی، برو بتراش. زلف هم اندازه دارد. در نماز، قرآن میگوید: داد نزن. بسم الله الرحمن… بابا چرا چنین نماز میخوانی؟ بسم الله، چرا یواش؟نه یواش نه بلند. اندازه دارد. انفاق اندازه دارد. اندازه دارد. قرآن میگوید: مومن کسی است که «إِذا أَنْفَقُوا لَمْ یُسْرِفُوا وَ لَمْ یَقْتُرُوا» نه کم بدهد. نه زیاد بدهد. محبت اندازه دارد. قربانت بروم. مخلصتم! جیرجیرکتم! چه خبر است؟خاک پایت هستم. چه خبر است؟چه خبر است؟ تملق اندازه دارد. ستایش اندازه دارد. جایزه اندازه دارد. انتقاد اندازه دارد. این آقا حالا یک تجدیدی آورده است. دائم در خانه بلند شو ظرفها را بشوی، تو که تجدید شدی! بلند شو لباسها را بشوی، تو که تجدید شدی! برو نان بگیر تو که تجدید شدی. بابا! حدیث داریم این همه بچهات را ملامت نکن. حالا این یکجایی کم آورده است. این همه ملامت میکنی بچهات پررو میشود. ملامت اندازه دارد. یکبار توبیخ برایش بس است. یک مجرمی را بردند شلاقش بزنند. یکی از یاران امیرالمومنین سه تا اضافه زد.گفت: بده من بده من شلاق را! شلاق را گرفت گفت: بگیر بخواب! همان شلاق زن را خواباند، همان سه تا شلاق اضافه را به او زد. حساب و کتاب دارد. گفتند: مجرم را شلاق بزن. خوب بزن چرا در دکان پدرش میزنی؟ خوب پدرش که گناهی نکرده. حالا یک جوانی خلافی کرده است. شلاقش بزن. اما چرا در دکانش پدرش میبری که آبروی پدرش هم بریزد؟ چرا شلاقی را که میزنی تاب میدهی؟ یعنی کیف میکنی؟ تو باید غصه بخوری که چرا این بنده خدا خلاف کرد؟ نه اینکه کیف کنی. وقتی هم میزند می گوید: هین! این هین از کجاست؟ هین را هم از خودت رویش میگذاری. ببین تاب دادن شلاق، هین گفتن، خنده کردن، ما وقتی حکم خدا را هم اجرا میکنیم سلیقههای خودمان هم رویش میگذاریم. سحر خوانی ما غلط است. شلاق در دکان پدر غلط است. ملامت زیاد غلط است. همهی سعادتها را در حوزه و دانشگاه بدانیم غلط است. حوزه سعادت است. دانشگاه… حالا یک کسی هم کنکور نشد، راه دیگر. راه خدا که یکی نیست. به هر حال، ازدواج موقت، ازدواج موقت مشکلی برای جامعهی اسلامی است. بالاخره جوانها میخواهند ازدواج کنند، حالا سرباز است. دانشجو است. یا مثلاً مسافر است در کشورهای خارج، یک مشکلاتی دارد نمیتواند زن دائم بگیرد. میخواهد ازدواج موقت داشته باشد. آمدند از سوی خودش گفت: بله من حرام میکنم. تو چه کاره هستی که حرام کنی؟ حلال خدا همانی است که خدا و پیغمبر گفته. حرام خدا همانی است که خدا و پیغمبر گفته. بحث ما این است که وسواسیها غیر از خدا و پیغمبر سلیقهی خوشان را رویش میگذارند. و الی ما شاء الله بسیاری از مذهبیها سلیقههای خودشان هم قاطی دین میکنند. دینمان میشود التقاطی. امام فرمود: اسلام ناب!
خدایا! توفیق بده اسلام ناب را بشناسیم. به اسلام ناب عمل کنیم. چیزی بر اسلام اضافه نکنیم. و چیزی از اسلام نکاهیم.